سایت انقلاب اسلامی در هجرت : بمناسبت چهلمین سالگرد اولین انتخابات ریاست جمهوری در 5 بهمن 1358، فیلمی از سخنان ابوالحسن بنی صدر بعنوان منتخب مردم در دفاع از آزادیها، حقوق و کرامت انسان می آوریم که نشاندهنده آنست که نه تنها بیان آزادی در انقلاب وجود داشته بلکه مردم به شخصی که از آن بیان دفاع می کرد، بالای 75 درصد رای دادند. دیوار سانسورها در حال فروپاشی است و دروغهای رژیم و دیگرانی که منکر وجود بیان آزادی در انقلاب هستند و انقلاب را مترادف با خشونت و استبداد تبلیغ می کنند بی اثر میشوند.
متن سخنرانی بنی صدر
از مطبوعات، از رادیو و تلویزیون، از نمایندگان محترم مجلس، از همه کسانی که خود را در سرنوشت این انقلاب سهیم می دانند، دعوت می کنم. من به شما نمی گویم بیائید براساس کنار گذاشتن حرفها و نقدها وحدت بکنیم. برای اینکه من میدانم این دعوت به سراب است. من به شما می گویم بیائید در اصل بحث کنیم و موافق بشویم. اگر همه قبول کردیم که قدرت اصل و اساس نیست، از نظر ما اصالت با خداست، آنوقت یک ضوابطی قبول این اصل، بوجود آورده در قرآن ما، آنها را اساس قرار بدهیم. و برآن اساس هر کس رفتار نکرد، این را آزادی بیان باشد، چوب و چماق هم نباشد، ترس از تکفیر هم نباشد. این در یک بحث آزاد بر مردم معلوم بشود. به آن آدمی یا آن گروه که پا را از خط گذاشت بیرون، به مردم بگوئیم آقا جان، این از خط بیرون رفت، خودتان تکلیفش را باهش بدانید. و مطبوعات این شیوه را که دارند، ترک بگویند. ممکن است مردم عادت کرده باشند، معتاد شده باشند، به حرفهای تحریک آمیز. … حالا بر فرض اینهم که تو بلدی و می دانی چیست، خوب بگو مردم هم بدانند. بگو آقا، این تو لیبرالی، این حرفی که می زنی، عیب حرفت، اینست. ولا هر حرف که می زنند، تو این چماق را برداری بزنی دق تو کله طرف، که خط ما فلان… آخر جانم، ما، در کجای مکتب ما این چیزها بود؟ در قرآن ما، چند دفعه از این روشها بکار رفته؟ این جعلتی باالحسن یعنی اینجوری؟ در قرآن گفته یعنی همینجوری بکن ؟ تا رسیدی با چماق تو کله طرف و مرحمت زیاد! اینهاست که ما را ضعیف می کند، زبون می کند. بتدریج ترس ایجاد می کند از فکر کردن. این ترس که اینگونه برخوردها بوجود می آورد، بیشتر از … و نتیجه این که جوانهای ما دیگر دنبال علم و دانش و تفکر نمی روند. آنوقت، زندگی هم که دروغ نیست. پس فردا ما همه چیز احتیاج داریم. طبیب احتیاج داریم، نداریم. مهندس احتیاج داریم، نداریم. سیاست مدار احتیاج داریم، نداریم. اقتصاددان احتیاج داریم، نداریم. باز باید مثل عصر قاجار، همه اینها را از فرهنگ بیاوریم. فکر نمی کنید که این ترتیب، مساوی است با نابود شدن. در این عصر، می شود این جور زندگی کرد؟ در عصری که کشورهای صنعتی فکر این هستند، کدامشان زودتر از پایان قرن بیستم میلادی، دوره صنعتی را پشت سر خواهند گذاشت و به عصر ماورا صنعتی عبور خواهند کرد. ما بنشینیم و اینجور تخطه ها بکنیم ؟ اینها ما را به جائی می رساند ؟ نمی رساند. پس وحدت راه خودش را دارد. راهش اینست که این روشها را رها کنیم. بکلی رها کنیم. هر فکری درست بودن و غلط بودنش در خودش است. در چماق شما نیست. اگر می توانید درستی فکرت را با استدلال به مردم حالی کن. همه مردم، کله شان گچ نیست. در کله، مردم مغز دارند. اگر نداشتند، انقلاب چطور کردند؟ اگر داشتند و انقلاب کردند و پیروز شدند، پس حالا چه شده که مغزشان تعطیل شده. خوب جانم، چرا اینجور با مردم رفتار می کنی؟ خوب بیا، حرف داری بزن، حرف دارد می زنه، آنچه را که بهترین است، مردم به حکم تعبیر قرآنی، قولها را گوش می دهند، بهترینش را انتخاب می کنند. خوب، من امیدوارم که امروز، از آزادی و وحدت، حرف زدم، و تقریبآ هم ربط این دو تا را با هم معلوم کردم. معهاذا، بعنوان خاتمه بیان، سعی می کنم که ربط این دو تا را، واضح تر بیان بکنم. وقتی غیر مسلمانها بکنار، خود مسلمانها نتوانند بگویند چگونه می اندیشند، چرا اینطور می اندیشند، چگونه ما وحدت کنیم ؟ چطور این همچین وحدتی راست از آب در میاد؟ پس برای اینکه ما وحدت کنیم، لازم است بنشینیم دور یک میزی و آزادانه حرفمان را بزنیم. بگوئیم ما مثلآ فرض کنیم، راجع به راه حل اقتصادی مسائل ایران، اینجور فکر می کنیم. چماق هم نباشه آنجا که بگه آ، تو اینجوری فکر می کنی، دق. نه. بگوئید بسیار خوب، منم اینجور فکر می کنم. آن یکی هم بگوئید من ایجور فکر می کنم. بعد شروع کنیم به ارزیابی فکرمان. ببینیم در چه چیزیش مشترکیم، بگوئیم خوب این قسمتش مشترکیم، این بکنار. بیائیم ببینیم در چه چیزی اختلاف داریم. حالا در این که اختلاف داریم، کی حق دارد. بحث را ادامه بدهیم باز هر چه را مشترک شدیم، می گذاریم روی اولیها. همینطوره ؟ خوب حالا شما اگر از اول آمدی گفتی، نه شما حق حرف زدن نداری، هر چه که من گفتم، شما بپذیر و وحدت اینجوری است. خوب این دیگر اسمش وحدت نیست. این همان وحدتی است که شاه سابق می خواست درست کند. می گفت یا حزب من باشید، یا از کشور بروید، یا زندان تشریف ببرید. که خودشان برای خودشان درآورده بودند، پ پ پ، حزب پ پ پ. یا پاسپورت، یا پپسی کولا در زندان، یا پیوستن به حزب. حالا من امیدوارم امروز خیلی نرم حرف زده باشم و آنچه را که درد بوده و دواش را گفته باشم. پس اگر ما بخواهیم وحدت داشته باشیم، باید آزادی بیان هم داشته باشیم. نمیشه این را نداشته باشیم و آن را بدست بیاریم. نمی شه، محاله. محاله که شما بیائید زبان مرا ببرید و بعد بگید حالا بنشینیم وحدت کنیم. این که نمی شود و حتما نمی شود و جنگ اینرا به ما آموخت، گرچه قبلآ می دانستیم اما حالا ملموس شد، حتی نمی شود آزادی بیان نداشت، و در جبهه با استواری جنگید. چرا؟ چون عراقی که میاد در جبهه می جنگد، اگر کم و زیاد حرف زد، اعدام است. می گذارنش پای دیوار و تیرباران. حرف و منطق در کارش نیست. مثل یک ماشین، مثل یک ابزار باید بره بجنگد. ما نمی توانیم، این امکان را نداریم، موافق هم نیستیم که بریم در آنجا، و بگیم شما، کور و کر بجنگید. ناچار باید قانع بشه بجنگه. شما حالا خیال نکنید در رادیو و تلویزیون حرف نزدم، آنجا اعتصاب کردم، در جبهه هم حرف نمی زنم، نخیر آنجا، هر روز مطابق معمول، می روم و برای سربازها، خلبانها، توپچی ها، تانکچی ها، اینها، حرف می زنم. برای اینکه مطلب باید حل بشه براش تا بایسته و مقاومت بکنه.
یک خانم در بین مردم: شما رئیس جمهور 120 ساله کشور ایرانید آقای بنی صدر
بنی صدر: بگذارند خانم این سال را بپایان ببریم، شکر خدا را میکنیم. ما در آنجا هم تا توضیح ندهیم، نمی توانیم بجنگیم و وقتی توضیح میدهیم، میبینیم نه، همین آدمی که تردید داشت، مقاومتش کم بود، چنان صلابتی پیدا کرد که دشمن با چند برابر قوه، حمله کرده، او را دفع کرده زده داغون کرده، رفته. پس در آنجا هم، ما محتاج این آزادی هستیم. باید ما مطمئن باشیم، اینست که من دیروز گفتم که آزادی صدمه به کار ما نمی زنه. خیلی به نفع ماست. برای اینکه آن سرباز، درجه دار، افسر، پاسدار، داوطلب، همه آنهائی که دست در کار جنگ هستند، تردید اگر بکنند که این کار درسته یا نه، زود دستشان شل میشه، این چیزی بدیهی است. باید دستشان شل نشه. محکم دستشان این اسلحه را بگیره و به دشمن هدف قرار بده. چون ما محتاج این آزادی هستیم برای صلابت پیدا کردن، ناگزیر ما در آنجا روی این خط نرفتیم که هر که نجنگید، چنینش میکنیم، هر که فلان کرد، گزارش می کنیم. البته من به آنها که از جنگ فرار بکنند، در این فرار، گفتم که شما اگر کردید، می زنم شما را، آن یک امر علیحده است بدلیلی که تو خوب مجبور نبودی بری آنجا، حالا که رفتی تو حق نداری یک لشکر ر ا به شکست بدی، آن یک چیزی علیحده است. غیر این مطلبی است که من میگم. در این مدت هم که از جنگ می گذرد، من هیچ یک نفری را تنبیه نکردم. برای اینکه خود من میدانم که در آدمی انگیزه اگر بوجود آمد، هیچ محتاج توصیه، سفارش و ترس نیست. خود او با تمام وجود می ره دنبال کار. محتاج این نیست که من برم بگم که آقا تو چرا آنجا نجنگیدی، چرا فلان چیز را نساختی، خوب، اینها را که روز اول نبود که الآن در جبهه است.
این انگیزه بوجود آمدن بود که موجب شد اینها افتادند و ساختند و بردند به جبهه و جنگیدند. پس اگر ما، آزادی بیان باشد، او جرات کنه اشکالات کار خود را بگه، همانجور که در جنگ صفین بود، که طرف گفت بگو ببینم خدا به چه دلیل است، یک بحث اساسی بود آنجا، اگر رفع بیم و نگرانی، تردید در آدمی شد، با استواری می جنگد. اگر تردیدها ماند، چراها ماند، عیبها ماند، خوب با تردید می جنگه.