بهرحال همانطور که گاردین هم نوشت معامله ای بود بین ترامپ و نتانیاهو که در موردسرنوشت فلسطینی ها و در غیاب آن ها صورت گرفت. نتانیاهو در معیت ترامپ که دم به دم با او دست می داد و با چهره ای خندان و چشمانی ذوق زده که یک دم لبخند و ذوق زدگی از آن محو نمی شد، ستایش خود را تقدیم ترامپ می کرد که این خود بیش از پیش آن را به یک نمایش کامل مبدل می کرد. هربحران حداقل دوطرف دارد. اگر درمواردمشابه به لحاظ شکلی هم شده رؤسای جمهوری آمریکا در وسط دو طرف حاضر درصحنه و به عنوان میانجی ظاهر می شدند این بار با غیبت یک سوی اصلی بحران، گوئی ما با کاریکاتوری از یک معامله آن هم با عنوان پرطمقراق قرن مواجهیم که دوسوی اصلی اش را ترامپ و نتانیاهو تشکیل می دادند. در حقیقت اتلاق عنوان معامله به آن بی مسما هم نبوده و صحنه مربوط به آن جذاب ترین بخش نمایش را تشکیل می داد. چرا که آشکارا معامله ای بوده است- ولونسیه و روی کاغذ- به نرخ روز به ارزش ۵۰ میلیارد دلار از کیسه دیگران و البته مشروط و همراه با بسته ای شامل بندها و ملاحظاتی که قیمومیت فلسطینی ها را چهارمیخ می کند و بهمین دلیل این بخش به عنوان بخش جذاب نمایش از مدت ها پیش رونمائی شده بود تا پرده ساتری باشد برسایروجوه انقیادآوری که قراربود سرفرصت از کلیت آن پرده برداری بشود. غیرقابل تقسیم بودن اورشلیم یا بیت المقدس (هرتوافق برای حضورفلسطینی ها در مناطقی از آن صورت گیرد جزئی از این چارچوب خواهد بود)، برسمیت شناختن تمامی مناطق الحاقی و اشغالی از مناطقی در دره اردن تا مجمتع های ساخته شده و یا درحال ساخت و تا مالکیت مناطق مهم و استراتژیکی برای امنیت اسرائیل (که شامل جولان هم می شود) و تا خلع سلاح تمامی جریان های مخالف اسرائیل، تا فقدان نیرو ارتش مستقل و تأمین امنیت آن توسط خوداسرائیل و پیشبرد گام به گام و کنترل شده آن ها و روشن کردن جزئیات همه این امور در کمیسیون مشترکی که بین آمریکا و اسرائیل قراراست تشکیل بشود. این که چگونه می توان نام آن را در چارچوب تشکیل دو دولت مستقل گذاشت، البته معمائی است که تنها خودترامپ می تواند از آن رمززدائی کند. در حقیقت چکیده معامله قرن چیزی جزبلاموضوع کردن آن چه که اشغال از سوی اسرائیل خوانده می شد نیست.
در یک کلام لب طرح، بلاموضوع کردن واقعیت تاریخی اشغال و پاک سازی سرزمین ونفس اشغالگری بود که پس از جنگ ۱۹۶۷ به توسط دولت های اسرائیل و حامیان بین المللی اش صورت گرفته بود و هیچگاه توسط جامعه جهانی و اسنادسازمان ملل برسمیت شناخت نشد. نتانیاهو آن را یک لحظه تاریخی هم چون زمان تأسیس کشوراسراییل نامید که چه بسا دهه ها و قرن ها بیادخواهد ماند. او هم چنین آن را تحقق آن چه که در کتاب مقدس تورات آمده است خواند. بسیاری این نوع حاتم بخشی از کیسه خلیفه را که در پایان سال سوم ریاست جمهوری ترامپ صورت می گرفت و تقارن زمانی آن با استیضاح و جلب لابی های نیرومنداسرائیل در آمریکا و منافع واهداف سیاسی او برای غلبه بر رقبایش بی ارتباط نمی دانند. همانگونه که از قضا در آنسو هم بطورهمزمان نتانیاهو در داخل مدتهاست که با بحران بزرگی دست و پنچه نرم می کند و به نوبه خود به این گونه نمایشات خیره کننده و پرسروصدا نیازمبرم دارد.
در عین حال این باصطلاح طرح تاریخی صلح، بی ارتباط با سودای برقراری «نظمی جدید» در خاورمیانه نیست. که در آن اسراییل به عنوان قدرت برتر و ژاندارم اصلی درهمکاری با دیگرمتحدین آمریکا در منطقه ایفاءنقش خواهد کرد. از جانب دیگر ترامپ با سخنان خود در مراسم پرده برداری، به وضوح آشکارساخت که خروج از برجام و بازگشت تحریم ها و ترورقاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس که داعیه آزادسازی بیت المقدس را داشت و … همه و همه بی ارتباط با هموارکردن و پیش برداین پروژه نبوده و این که شخص او چه خدمات فوق العاده ای برای اسراییل انجام داده است و حتی به گفته خود بخش های مهمی از آن را پیشاپیش برای اسرائیل انجام داده است. در کنارآن ها سعی کرد با برجسته و آب و تاب دادن وعده نسیه و مشروط کمک های۵۰ میلیاردی که از قبل هم اعلام شده بود، و البته مطابق معمول از کیسه دیگران (چون عربستان و دیگرشیوخ ثروتمندمنطقه و. …) پرداخت می گردد و مشروط به پذیرش کل این معامله، تلاش کرد که این معامله سراپا باخت باخت برای فلسطینی ها را با رنگ و جلادادن به عنوان یک معامله بردبرد جابزند.
در بخش دوم این یادداشت سه نکته مهم دیگر را هم باید به بشکل تلگرافی به آن ها اضافه کرد: نخست آن که سوای حق ملی و تعیین سرنوشت و حقوق تاریخی معوق مانده و امثال آن که در جای خود واقعیت داشته و مطرح هستند، اما برخورد با معضلات انباشته شده و معوق تاریخی عموما با بازگشت به گذشته قابل حل نیستند، بلکه لازم است در عین حال از جنبه دیگری مطرح گردند: تشکیل دولت ملت ها براساس قوم و نژاد و مذهب، بدام رؤیاهای تاریخی افتادن حتی با استانداردهای متعارف بورژوائی در شکل گیری آن ها هم چندان خوانائی ندارد، بخصوص درعصرجهانی شدن و در قرن بیست و یکم که پیوندها و سرنوشت کشورها خواه ناخواه هم چون ظروف مرتبطه به شکل تنگانتگی به یکدیگر گره خورده است و مهمترین مشکلات و بحران های جهانی مثل شکاف های طبقاتی و محیط زیست و برقراری دمکراسی و مهاجرت و جنگ ها و… مسائل مشترک و جهانی با پی آمدهای مشترک هستند. فرقی نمی کند که حل این مسائل تاریخی یا معوقه توسط اسرائیل باشد و یا فلسطین و یا مثلا در فلان نقطه اروپا و اسپانیا و … یا مشابه آن چه که در ایران (با نظام مذهبی و تبعیض های اجتماعی و سیاسی ) می گذرد، نهایتا راه به جائی نمی برد. بسیاری از مسائل معوق تاریخی باید درمتن روندهای پیشرو و نوین جهان امروز حل و فصل شوند و البته راهی در چارچوب آن برای گره کشائی از مسائل معوقه یافت شوند. کلا چندگونگی و رنگین کمان بودن که بیشتر و بیشتر هم می شود رو به آینده دارد و شکوفائی انسان و جوامع نیز به آن تعلق دارد؛ در رویکردهای صرفا معطوف به گذشته که میل به یکدست سازی دارد و ذاتا غیردموکراتیک و گذشته گراست نفی می شود. همانطور که اشاره شد مساله نه نادیده گرفتن این مسائل معوقه بلکه حل آن در بسترها پیشروی ها و انکشاف های نوین و ترقی خواهانه امروزین ممکن است. هیچ کشور و جامعه با مردمانی خالص وجودندارد و حتی اگراز یک جنبه بطورنسبی هم سان باشند در وجوه دیگر نیستند. چنین مقولات متوهمانه و ذاتا ارتجاعی به دلیل مناسبات قدرت برساخته می شوند و سعی می کنند که خود را بر واقعیت ها تحمیل کنند و همراه خود بسیاری معضلات مثل جنگ سرد و گرم و انواع تنش ها را دامن می زنند. طبیعی است خواه ناخواه در چنین کشوری خالص نما و مبتنی بر سیادت قوم و مذهب بخشی از جمعیت، شرایط برای دیگران تنگ می شود مثلا برای اعراب فلسطینی داخل اسرائیل و یا دیگرعقاید و نژاد و قوم حتی برای بخش هائی از یهودیان نیز تنفس کردن در چنین اتمسفری دشوار می گردد. چنان که در خوداسرائیل با فضائی که با گسترش نفوذ راست های افراطی ایجادشده است و با تاخت و تازآن ها، بسیاری گرایشات ترقیخواهانه و معطوف به همزیستی با دیگران در صفوف خودیهودیان نیز زیرفشارسنگینی قرارگرفته است. هرتلاش معطوف به هویت سازی بالذات با تلاش برای غیریت سازی همراه است و اساسا این نوع دوگانه سازی ها و برساخت ها و هویت سازی ها که ملازم با غیریت سازی است، در گوهرخود بر پایه مناسبات قدرت و رقابت و حذف و حتی چه بسا تبعیض و آپارتاید استواراست. بهمین دلیل در گوهرخود مغایر با بسط دمکراسی و عدالت و همزیستی و دستاوردهای تمدنی بشراست. و حاصلی هم جز کاشتن بذرهای دشمنی و نفرت و اختلاف و منازعه و تخصیص منابع و ثروت و داشته ها به میلیتاریزم و تؤسعه طلبی و لاجرم نهادینه و تهاجمی کردن آن هویت های کاذب و برساخته شده و غالبا متکی بر افسانه و اسطوره و توهمات نیست. چنین موازینی در مورد یهودیان و فلسطینی ها و هرنوع جماعت یا نظام های متکی برچنان تبعیض ها به یکسان مصداق دارد. و از همین رو نیروهای پیشرو و مدافع رهائی و آزادی، ضمن دفاع از هرگونه رفع تبعیض و ستم مشخص تاریخی اساسا از این منظر به این نوع گره ها و معضلات معوق تاریخی نزدیک می شوند و تلاش می کنند که آن ها را در اشکال تمدنی جدید و در راستای تقویت همبستگی ها و صلح حل و فصل کنند.
علاوه برآن، گرچه این باصطلاح طرح قرن با خطوط ترسیمی خود، آن هم در شرایطی که پیشاپیش با نقض حقوق بین الملل، با مخالفت مردم منطقه و مشخصا با مخالفت فلسطینی ها همراه و مواجه است، طبعا مرده بدنیا آمده است؛ اما این نافی آن نیست که دولت اسرائیل و نیروهای افراطی نخواهند از آن بهره برداری های خود را نکنند و حتی باشوق و عزم و سرعت بیشتری برای گسترش مناطق الحاقی و حذف و آواره کردن فلسطینی ها همت نگمارند. چرا که یک جانبگی نهفته در آن اساسا مسیراین گونه قلمروسازی و دست اندازی را گشوده نگه می دارد. و بالأخره باید اشاره کرد که ارائه و إصرار براجرائی کردن چنین طرح های یک سویه و بدون ریشه و زمنیه های لازم بجای کاهش بحران در منطقه انباشته از تنش و بحران، به دامنه آن ها خواهد افزود و فضای مستعدی را برای امثال داعش ها و القاعده ها و… فراهم می کند و در خودصفوف فلسطینی ها نیز چه بسا موقعیت و مواضع گرایش های ارتجاعی و مذهبی و ناسیونالیستی را تقویت کند و از سوی دیگر برای رژیم هائی مثل حکومت اسلامی ایران هم فرصت های تازه ای فراهم می سازد تا به بهانه حمایت از حقوق نادیده گرفته شده فلسطینی ها به دامنه مداخلات خود در منطقه بیافزاید. بخصوص در شرایطی که اکثرکشورهای عربی وابسته به شکل منفعلانه با آن برخورد می کنند و یاحتی بعضا به صورت ضمنی و یا رسمی از آن حمایت می کنند، زمینه های مناسبی فراهم شود تا رژیم تحت پوشش دفاع از حقوق فلسطینی ها بر نفوذخویش در منطقه بیافزاید و به مداخلات قیم مآبانه خود ادامه بدهد. و حال آن که می دانیم دوقطبی شدن منطقه بین ایران و شمارمهمی از کشورهای عربی و مهم منطقه که خودرژیم ایران در ایجادآن سهم مهمی داشته است، بهترین فرصت را برای دولت های آمریکا و اسرائیل فراهم ساخته و می سازد که دست به چنین تهاجماتی بزنند. از همین رو ضمن افشاء نتایج مخرب طرح موسوم به قرن نباید از افشاء و مداخله رژیم ایران غافل بود.
نتیجه: این تجربه و این نوع نزدیک شدن به مسأله و حل مناقشه و معضل تاریخی، یک باردیگر نشان می دهد که فی الواقع ظهورترامپ و ترامپیسم نه پاسخی به بحران بلکه خود تجلی عینی خودبحران هست و بهمین دلیل در کل علیرغم خودشیفتگی زایدالوصف ترامپ و ادعاهای توخالی و بزرگش، قادر به حل هیچ مساله مهمی نیست و نمی تواند هم باشد. برعکس هرجا که دست بگذارد جز دامن زدن به بحران و دامن زدن به واگرائی ها و دشمنی ها حاصلی ندارد؛ چرا که اساسا هدف حل واقعی یک معضل براساس منطق و اصول دیپلماسی که طبعا نیازمند گفتگو و مشارکت همه طرف ها و معادله های کمابیش بردبرد هست، نیست. برعکس هیاهو و بهره برداری های سیاسی و دورزدن اصل مسأله و دیکته کردن از بالا اساس شیوه کار را تشکیل می دهد. وقتی نمایش، خود جایگزین واقعیت می شود، و ابژه سازی آن به اوج خود می رسد، کاری جز انکار و لاپوشانی نمی کند. با این شیوه جزانباشتن بر حجم معضلات حل نشده موجود کاردیگری صورت نمی گیرد. از این منظر ترامپیسم جز به معنای انباشت معضلات جهانی و مزمن ترشدن آن ها نیست. نوعی فرافکنی بحران ها ست به قصد بهره برداری های مقطعی و گذرا.
تقی روزبه ۲۸ ژانویه ۲۰۲۰