back to top
خانهدیدگاه هامحمد جعفری: ظهور دیکتاتوری دینی، بدترین نوع دیکتاتوری بدست خمینی

محمد جعفری: ظهور دیکتاتوری دینی، بدترین نوع دیکتاتوری بدست خمینی

Jafari-Mohamed-1

به مناسبت فرا رسیدن چهل و یکیمن سال دیکتاتوری دینی گذرا و فشرده چگونگی صعود خمینی در آسمان ایران و استقرار دیکتاتوری ولایت فقیه بدست وی را در زیر ملاحظه خواهید کرد. اما قبل از آن این نکته کوشزد اهل خرد می شود:

کسانی که وقتی به سر چشمه و به کسی که اول پایه گذار خشت کج است و به چنین دولت ستم گری مشروعیت بخشیده و آن‌را مستقرگردانده‌است می‌رسند، در همان جا متوقف می‌شوند، شریک جرم او نیستند؟ آیا آنها که گناه این همه جنایات و بی‌عدالتی را بنام دین تنها به گردن جانشینان ناخلف او می‌اندازند و از خود نمی‌پرسند که معلّم اوّل همۀ اینها و پایه گذار این خشت کج چه کسی بوده‌است، شریک جرم او نیستند؟

سّنت بد، کز شه   اول   بزاد               این شه دیگر، قدم در وی نهاد

هر که او بنهاد نا خوش سنتی               سوی او نفرین رود هر ساعتی

سنگ بنای دیکتاتوری سیاه مذهبی، استبداد خونریز بنام خدا و دین، غارت اموال مردم، پایمال کردن حقوق و آزادی خدادادی مردم، زجر و شکنجه و داغ و درفش همه و همه در دوران زعامت آقای خمینی و یاران انگشت شمار روحانی حلقه اسرار او ریخته شده است. روش و منش آقای خامنه‌ای در مقام ادامه دهنده راه و روش، همان روش و منش آقای خمینی است. هیچ جرم و جنایتی نیست که در دوران خامنه ای اتفاق افتاده باشد و ریشه در دوران خمینی نداشته باشد. با این تفاوت که آقای خامنه‌ای نه مجتهد مورد قبول مردم است و نه معلومات فقهی و اصولی خمینی را دارد و نه آن جاذبیت و کاریزمای رهبری آقای خمینی را و نه اینکه انقلابی را تا پیروزی رهبری کرده‌است. جز اینکه از طریق راه اندازی دستگاه پروپوگاندایی عظیم و سانسورهمه جانبه وخفه کردن دیگران و با توسل به توطئه‌ها، توانسته است خود را بر ملت تحمیل کند. صادقانه بگویم من بسیار متعجبم، از کسانی که چه دیندار و چه غیر دینی، گاه بیهوده کوشش می‌کنند آقای خمینی را تافته‌ای جدا بافته از آقای خامنه‌ای قلمداد کنند و او را تا حدی معذور دارند. اگر به ریشه تصوری که آقای خمینی از دین و مذهب در سر داشته است توجه کنیم و همزمان سیاهه اعمال او را در یک دهه زمامداری‌اش بی‌هیچ سانسوری احصاء کرده و در ذهن خود مجسّم کنیم، ما و مردم دقیقه‌ای تردید نخواهیم کرد که خمینی حقیقتا با وسیله کردن دین پایه گذار و توجیه کننده خونریزی و خشونت و جنایت در عصر کنونی است. و اما اصل مطلب.

 

سید روح‌الله مصطفوی که بعد ها به روح‌الله موسوی خمینی مشهور شد، اول مهرماه ۱۲۸۱ خورشیدی   در خمین به دنیا آمد. سید مصطفی، پدر سید روح‌الله روحانی و مجتهد ساکن خمین بود و پدربزرگش سید احمد هندی بوده‌است.(1) جالب و یا طنز تاریخ اینجاست که وقتی مقاله‌ای در روزنامه اطلاعات با عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه» در شماره شنبه ۱۷ دی ۱۳۵۶با نام مستعار احمد رشیدی مطلق (2) منتشر شد. که در آن صریحاً به روحانیت و آقاى خمینى اهانت شده بود و آقاى خمینى را شخصى ماجراجو، مخالف پیشرفت علم، سرسپرده به استعمار انگلیس و با سابقه مجهول «هندى» قلمداد کرده بود. این مقاله موجى از خشم و انزجار علیه شاه را در سراسر کشور برانگیخت وموجب سرعت بخشیدن به پیروزی انقلاب و فروپاشی سلطنت در ایران شد. اما بعد از پیروزی انقلاب و مشخص شدن اینکه آقای خمینی هندی الاصل بوده است، صدای احدی در نیامد. و این به خوبی آشکار است که هر عمل و یا سخنی در زمان مناسب خود اثر گذار است و در غیر آن نتیجه عکس دارد.

وی دوران ابتدائی حوزوی را در شهر خمین گذرانده و سپس برای ادامه تحصیل به قم مهاجرت کرده و از   جمله در درس مرحوم عبدالکریم حائری بنیانگزار حوزه علیمه قم شرکت کرده است. اما بعد از درگذشت مرحوم حائری در بهمن۱۳۱۵ش، حوزه قم و مرجعیت را سید صدرالدین صدر، سید محمد حجت و سید محمد تقی خوانساری که به آیات ثلاث مشهور شدند، در دست گرفتند. و لذا قم تا حدودی مدیریت و تمرکز خود را از دست داد. و چون مرجعیت عامه یعنی سید ابوالحسن اصفهانی در نجف ساکن بود، نزدیک بود که مرجعیت از قم به نجف دوباره منتقل شود. شاه و حکومت وقت هم در این جهت کوشش می کردند.                    

آیت الله بروجردی که در آذر 1323ش برای معالجه فتق خود از بروجرد به تهران رفت، صدر و خمینی و بعضی زعمای دیگر از ایشان دعوت کردند که بعد ازبهبود کسالتشان به قم بیایند، و به مدیریت و مرجعیت قم سرو سامانی بدهد. و سر انجام ایشان را راضی کرده و ایشان هم این دعوت را می پذیرد. هنگامی که سید ابوالحسن اصفهانی در 1325 درگذشت، مرحوم بروجردی عهده‌دار مرجعیت شیعیان گشت و به مدت ۱۵ سال تا فرودین1340 که رحلت کرد، مرجعیت تام و تمام در ایشان متمرکز بود. با اینکه آقای خمینی هم در دعوت از بروجردی برای آمدن به قم مؤثر بوده است. اما این نگرانی را هم داشته « که سه تا آقا چهارتا بشود، و باورشان هم نمی آمد که بروجردی بتواند کاری از پیش برد ولی بعد که آقای بروجردی به قم آمده بود روزی ایشان می گوید: « آقای بروجردی بیست سال دیر به قم آمد. درس ایشان جوری است که طلبه ها غیر مستقیم بدون اینکه بفهمند می بینند مجتهد شده اند” »(3)

 

   آقای خمینی در دوران مرحوم بروجردی تا غائله فدائیان اسلام یکی از نزدیکان بروجردی و به نوعی وزیر خارجه اش به حساب می آمد. حتی یکی یا دو بار از طرف بروجردی با شاه ملاقات کرده است. یک باری که در مورد بها ئیان به دربار پیش شاه رفته خودش برای حائری نقل کرده و گفته «بله من به اعلیحضرت گفتم که شاه فقید، پدر تاجدار فقید شما این گروه ضاله را داد به طویله بستند…الآن هم مردم ایران همان جریان را از شما ا انتظار دارند. شاه آهی کشید و گفت: آقای خمینی شما الآن را با آنوقت مقایسه نکنید. آن وقت همه وزرا وهمه رجال مملکت از پدرم حرف شنوی داشتند…الآن حتی وزیر دربار هم از من حرف شنوی ندارد » (4)

 

در دوران بروجردی فدائیان به رهبری نواب صفوی (سید مجتبی میر لوحی ) در قم با طرح حکومت اسلامی و اجرای دستورات شرع دست به ایجاد آشوب و بلوا زدند و به بروجردی هم گهگاهی اهانت می کردند. آن ها در صدد بودند که بروجردی را وادار به نظریات خود کنند و بروجردی در نهایت آن ها را سر جایشان نشاند و از قم هم آن ها را بیرون راند. آن ها وقتی از بروجردی طرفی نبستند در سال۱۳۲۵ به کاشانی پیوستدند.

فدائیان در سالهای ۱۳۲۴ تا 1334 با ادعای ایجاد حکومت اسلامی و اجرای قوانین شرع به ترور روی آورند و تعدادی از جمله کسروی و منشی اش حدادپور، هژیر، رزم آرا، را ترور کردند و ترور سید حسین فاطمی حسین و علا نخست‌وزیر وقت نا فرجام ماند. اما در دی‌ماه 1334 نواب صفوی و چند نفر از همرزمانش به دلیل اقدام به ترور نافرجام حسین علا دستگیر و اعدام شد. آن ها مانیفست و یاکتابی بنام راهنمای حقایق داشتند که به نوعی چیزی شبیه به کتاب حکومت اسلامی آقای خمینی است.

روش مرحوم بروجردی دخالت نکردن در امور سیاسی بود اما در امور «مذهبی دستور می داد به حکومت و باید حکومت و یا هیئت حاکمه هم دستور او را انجام بدهد.» (5)

در جریان اعدام نواب و یارانش، مسلم است که آقای خمیمی موافق مشی سیاسی فدائیان بوده است. و حتی کوشش های فراوانی به کار برد تا از اعد ام آن ها جلوگیری شود اما موفق نمی شود و بر ای خلاصی آنها شخصاً به بهبهانی، صدرالاشرف و حاج آقا رضا رفیع نامه می نویسد که آن هم مؤثر نمی افتد. علی دوانی در کتاب شرح حال آیت‌الله بروجردی نقل کرده که در جریان اعدام نواب و یارانش، امام با ابراز تاسف فرمودند: «چه کنم کسانی را در بیت آیت‌الله بروجردی گذاشته‌اند که نمی‌توانم کاری کنم، البته می‌روم و اقدام می‌کنم.» در حقیقت مشی سیاسی نواب صفوی با آقای خمینی یکی بوده است، با این تفاوت که آقای خمینی زمان و امکانات را خود را می سنجید و بر اساس آن عمل می کرد ولی نواب فاقد چنین بصیرتی بود. می شود گفت که مشی و روش نواب و خمینی یکسان است با این تفاوت که خمینی همان نواب صفوی با همراه داشتن مرجعیت است.

بعضی از روحانیون که بروجردی را به موضع گیری حاد تشویق می کردند، می گوید: حالا می گوئید شاه را بیرون کنیم و چه کسی را به جایش بگذاریم؟ و به شخص معممی اشاره می کند و می گوید: این همان دکتر اقبال است با ریش و عمامه (6) در جریان دستگیری فدائیان حتی عده ای از آنها می خواستند که در منزل بروجردی بروند وبست بنشینند که بروجردی آن ها راه نداد و در اعتراض به بروجردی که چرا این افرادی که خواهان حکومت اسلامی هستند نپذیرفتید ؟ ایشان در جواب می‌گویند: «این آقایان می‌خواهند شاه را بردارند ولی امثال شما را به جای او بگذارند. فقیه ومدرس دیگری می‌پرسد، مگر چه اشکالی دارد؟ آیت‌الله بروجردی در جواب می‌گویند: اشکال بزرگ این امر در اینجا است که شاه با اسلحه توپ و تفنگ به جان مردم می‌افتد، با این اسلحه می‌شود مقابله کرد ولی اگر شما به جای او نشستید، اسلحه شما ایمان و عقاید مردم است که به جان مردم می‌اندازید. با این اسلحه نمی‌توان به راحتی مقابله کرد و لذا دین و ایمان مردم به بازی گرفته می‌شود.» (7)

حاج اسمعیل معّزی پیشکار مرحوم بروجردی نقل کرده است، که در دوران فدائیان اسلام، آنها بدفعات به آقای بروجردی مراجعه کرده و از حکومت شکایت کردند در همین زمان نوبتی آیت‌الله کاشانی هم به قم آمد و میهمان آقایان صدر و سید محمد تقی خوانساری بود و برای مقابله با شاه و مصدق تلاش می‌کرد. امّا مرحوم بروجردی مقابله با شاه و مصدق را نپذیرفت تا این‌که در همان روزها آقای خمینی به منزل مرحوم بروجردی آمد و اظهار داشت که ما بایستی این مَردیکه را بیرون کنیم. بروجردی از خمینی پرسید آیا شما می‌خواهی شاه بشوی؟ خمینی اظهار داشت خیر! امّا این مردیکه صلاحیت ندارد و باید برود. مرحوم بروجردی در جواب گفت:« بخدا قسم اگر شما به دوران برسید نه مردم صاحب زن و خانواده‌شان هستند و نه صاحب مال و آبرویشان، بروید دنبال کارتان.» (8)

خمینی با فدائیان اسلام و آیت الله کاشانی دوستی و رابطه نزدیکی داشته وزمانی که منتظری برای معالجه چشم خود به تهران می رود خمینی به او می گوید که پیش کاشانی بروید که او توصیه می کند و از اخلاق ایشان هم استفاده کنید.(9)

 

رابطه خمینی با بروجردی تا کودتای 32 کجدا و مریز تا حدودی ادامه داشت اما بعد از کودتا بقائی و کاشانی عده ای را برای ضدیت با دولت زاهدی فرستاده بودند قم که در منزل بروجردی بست بنشینند و بروجردی به شهربانی دستور می دهد که بیایند و آنها را از منزلش بیرون کنند. خمینی و شیخ مرتضی حائری اعتراض می کنند که این برای شما و حوزه بد است آقای بروجردی هم اوقاتش تلخ می شود و سخت به آنها برخورد می کند و رابطه آقای خمینی با بروجردی قطع می شود وخمینی و مرتضی حائری طرد و اصلاً مبغوض آقای بروجردی شدند.(10) از این زمان به بعد خمینی از بروجردی دور می شود و مورد خشم وی قرار می گیرد و تقریباً تا فوت مرحوم بروجردی خانه نشین می شود.

آقای خمینی با فدائیان اسلام آیت‌الله کاشانی، آیت‌الله بهبهانی و سیدضیاءالدین طباطبایی رابطه داشت و در بسیاری از امورهم فکر و هم نظر بوده بویژه در مورد کودتای 28 مرداد و با سران داخلی کودتای 28 مرداد رابطه و همکاری داشته و به لحاظ سیاسی درخط کاشانی، بهبهانی، بقایی و سید ضیاء عاملین آماده کردن جبهه داخلی برای انجام کودتای 28 مرداد، بوده است.

روز پیش از رفتن شاه، سلیمان خان بهبودی کاغذ استعفای اعلیحضرت را به سید ضیا نشان می دهد(11) و آقایان رشیدیان ها، عده ای از دارو دسته ی کاشانی و میر اشرافی در منزل سید ضیاء جلسه می کنند.(12) و این دارو دسته کاشانی، آیت‌الله بهبهانی، بقائی و سیدضیاءالدین طباطبایی که از همفکران خمینی بودند، زمینه داخلی کودتا را آماده می کنند. و وقتی هم خمینی قدرت را قبضه کرد نزدیکترین افرادش همان مؤتلفه که از بقایای فدائیان اسلام نظیر مهدی عراقی، خالخالی و دارو دسته کاشانی و بقائی است، بود. و بهمین علت است که آقای خمینی تا توانست علیه ملیون، و آزادی خواهان و طرفداران دکترمصدق عمل کرد و بدون استثناء تقریباً همه آنها را آواره، حذف و یا کشت.  

خمینی بعد از فوت بروجردى در فرودین 1340 مرحله تازه ای از فعالیت و حرکت خود را شروع کرد که منجر به نهضت 15 خرداد سال 42 گردید. این نهضت باعث شد که از آقاى خمینى یک مرجع ناشناخته و منزوى در حوزه، یک مرجع مسلم و به عنوان یکى از مراجع بزرگ تقلید مطرح گردد.

آقاى احمد مولایى که قبلاً مباشر سید ضیاءالدین طباطبایى بود می گفت آقا (منظور سید ضیاء) فرمودند که علم باید بدست خمینى باشد.(13) کاشانی هم گفته بود« تنها کسی که بعد از من امید می رود به درد ملت ایران بخورد آقای خمینی است»(14) در این مرحله وی به حدی منزوی بوده که شبی بعد از فوت بروجردی کسی به مجلس فاتحه به منزل ایشان نمی رود «در صورتى جمعیت زیادى به مجلس فاتحه آیت‏الله‏ بروجردى به منزل آیت‏الله گلپایگانى می روند ایشان حتى رساله چاپ شده هم نداشتند. من آقای مولائی با اصرار رساله ایشان را گرفتیم و دادیم چاپ کردند منظور اینکه ایشان اصلاً در این وادی ها نبودند » (15)  

ایشان چنان منزوی بود که حتی در وادی مرجعیت هم نبود. به اصرار آقای مولائی و منتظری رساله توضیح المسائل ایشان را چاپ و منتشر شد. تعبیر بسیار جالبی احمد مولائی دارد که به آقاى خمینى گفتم الآن موقع ریاست شما است و باید وارد میدان شوید. آقا فرمودند من کسى نیستم که خودم دنبال ریاست بروم. من به ایشان گفتم اگر شتر ریاست در خانه شما خوابید، آیا سوار آن مى‏شوید؟ آقا در جواب فرمودند: بلى! من گفتم پس من جواب سئوال خودم را گرفتم. و آمدیم با آقاى منتظرى و ر بّانى شیرازی دست بکار شدیم و اعلامیه‏اى براى مرجعیت آقا دادیم و سپس رساله وى را بچاپ رساندیم. (16)

 

مبارزات روحانیون با دولت و شاه از سال 1340 تا 1342 که منجر به نهضت 15 خرداد 42 و زندانی و بعد تبعید خمینی به ترکیه و نجف شد. خمینی به نحوی عمل کرد که نهضت تنها در او خلاصه شود و دیگری نتواند از آن به نفع خود بهره ببرد. منقول است که احمد طباطبائی که ابتدا در رکن دوم ارتش کار می کرد و بعد از بازنشستگی وکیل دادگستری شد، خودش نقل کرده که در رکن 2 ارتش به انگلیسی ها وصل شده است و گفته که تیمور بختیار سفارش کرده که به آقای بگوئید که نگذارد نهضت تقسیم بشود. و این گفته چه صحت داشته باشد و چه نباشد، حقیقتاً همچنانکه از احمد طباطبائی نقل شده، نهضت در خمینی خلاصه شد و او دیگران را حذف کرد و وی تنها رهبر آن شد.

خمینی بعد از ۱۵ خرداد ۴۲، بر این نظر تأکید داشته که مبارزات روحانیت فقط دینی و اسلامی است و این جنبه تا آخر باید حفظ شود و حتی حاضر نشده است که آن موقع به سران نهضت آزادی وقت ملاقات خصوصی بدهد نکند، مبادا وابستگی به این و یا آن دسته پیدا بکند. ( 17) حتی بعد از اینکه نهضت ملت ایران به حرکت در می آید و تا حدودی اوج می گیرد، باز تأکید آقای خمینی بر این است که رهبری از آن روحانیت است. (18)

آیت‏الله بروجردى که 15 سال مرجعیت عامه داشت، در جهان تشیع از اعتبار و قدرتى عظیم برخوردار بود. با وجودى که تز او عدم مداخله در امور دولت بود، ولى دولت و شاه نیز که از قدرت و اعتبار او آگاه بودند، از دست زدن به امورى که مخالفت ایشان را برمى انگیخت خوددارى مى‏کردند و سعى مى‏کردند در امورى که ایشان نظر خاص داشتند به نحوى رضایت خاطرشان را جلب کنند. بعد از فوت ایشان در فروردین ماه سال 1340 و با ایجاد خلاء مرجعیت عام، شاه خواست که از این خلاء ایجاد شده در امر مرجعیت عامه استفاده کند، در دیماه سال 1340 قانون اصلاحات ارضى با وجودى که روحانیون مخالف آن بودند، به تصویب رسید. متعاقب آن در فترت مجلسین، دولت علم لایحه انجمنهاى ایالتى و ولایتى جدید را که متضمن الغاى سه شرط (19) سوگند به قرآن مجید، شرط اسلام از انتخاب کننده و انتخاب شونده، و محرومیت بانوان از انتخاب کننده و انتخاب شونده بود، در روزنامه ها اعلام شد این تصویبنامه (20) فرصت طلایى خوبى را به دست روحانیان و در رأس همه آنها خمینى قرار داد و این شرایط جدید که درتصویبنامه دولت آمده بود، در جامعه آن روز کشور بهترین وسیله براى بسیج روحانیت و توده مردم علیه دولت وشخص شاه بود.آقاى خمینى بلافاصله روحانیان طراز اول قم را به نشستى دعوت کرد. و قرار شد که فوراً هر کدام جداگانه تلگرافى به شاه بزنند و لغو فورى این تصویبنامه را خواستار شوند و آقاى خمینى در دو تلگراف خود به شاه، ابتدا از شاه و دولت خواست که لایحه را ملغا کند و نوشت دولت در انجمن‌های ایالتی و ولایتی اسلام را در رای دهندگان و منتخبین شرط نکرده و به زنها حق رای داده است و این امر موجب نگرانی است و در تلگراف دوم (21) نخست وزیر   اسدالله علم را شدیداً به باد انتقاد گرفت..خمینی همچنین با ارسال تلگراف شدید الحنی به اسدالله علم به او در رابطه با تصویب لایحه انجمنهای ایلتی و ولایتی هشدار داد(22) به هیچکدام از تلگرافهای وی پاسخ داده نشد.

بعد ازتلگرافهاى روحانیت به شاه وبسیج روحانیت تهران و سایر شهرستانها مردم با ایجاد جلسات و سخنرانیها و تظاهرات علیه دولت برخاستند و سرانجام دولت عقب نشینى کرد و اعلام کرد که منظور از “کتاب آسمانى” قرآن است و در مورد شرکت زنان در انتخابات لایحه آنرا به مجلس ارجاع خواهد داد.

   روحانیون از این امر که دولت یک قدم عقب نشسته است خوشحال شدند و دیدند که اگر با هم متحد باشند، قادرند که حرف خود را به کرسى بنشانند. اما بعد از اینکه در روزنامه‏ها اعلان کردند که برنامه “انقلاب سفید” به رفراندوم گذاشته خواهد شد. این اعلان باز روحانیون را برآشفت. از طریق گفتگوى غیر مستقیم با آقاى بهبودى و آیت الله کمالوند با شاه وارد مذاکرده شدند و شاه را از اجراى برنامه انقلاب سفید و رفراندوم بازداشتند. سرانجام شاه به مرحوم آیت‏الله کمالوند حرف آخر خود را مى‏زند و مى‏گوید:

“اگر آسمان به زمین بیاید و زمین به آسمان برود من باید این برنامه را اجراء کنم، زیرا اگر نکنم من از بین مى‏روم و کسانى روى کار مى‏آیند و به این کارها دست مى‏زنند که نه تنها هیچ اعتقادى به شما و مرام و مسلک شماندارند بلکه این مساجد را به سر شما خراب خواهند کرد و شما را از بین خواهند برد”(23)

   بعد از ملاقات آقاى کمالوند و اظهارات صریح و قاطع شاه در مورد رفراندوم و لوایح ششگانه، علماء رفراندوم را تحریم کردند و با صدور اطلاعیه‏ها و سخنرانى شرکت مردم را در آن منع کردند. دولت و مأمورین نظامى و انتظامى نیز در همه جا دخالت مى‏کردند و عده‏اى را دستگیر و زندانى کردند و براى ضرب شصت نشان دادن قرار شده بود که شاه در 5 بهمن از قم دیدن کند. در قم همه مردم بپا خاسته و با علماء همصدا شده بودند. بسیارى از مناطق به حالت اعتصاب و تعطیل درآمده بود هنگامى که شاه به قم آمد علماء به استقبال او نیامدند و مردم قم نیز اکثراً بیرون نیامدند. شاه از این عمل عصبانى شده و طى سخنرانى در قم سخت به روحانیون حمله کرد و آنها را

“یک عده نفهم و قشرى که مغز آنها تکان نخورده، ارتجاع سیاه اصلاً نمى‏فهمد و از هزار سال پیش تا کنون فکرش تکان نخورده نامید”(24).

   برخورد بین شاه و روحانیت رو در رو و مستقیم شده بود. روحانیت، از این نطق شاه برآشفت و در مشهد و قم و تهران و بعضى شهرهاى دیگر غوغا برپا شده بود و این تقابل و رو در رویى ادامه داشت تا اینکه در روز دوم فروردین سال 42 سالروز وفات امام جعفرصادق (ع) مأمورین ساواک به مجلس عزادارى در مدرسه فیضیه حمله بردند و طلاب و مردم را مورد ضرب و شتم قرار دادند و با چوب و چماق به جان مردم افتادند. عده‏اى زخمى و چندنفرى نیز کشته شدند. آقاى خمینى در یک سخنرانى سخت به شاه و دولت حمله کرد و گفت که:

“… قضیه معارضه با اسلام است منتَخَب و منتَخِب مسلمان لازم نیست باشد حلف به قرآن لازم نیست باشد، قرآن را مى‏خواهیم چه کنیم؟… “تساوى حقوق من جمیع الجهات” تساوى حقوق من جمیع الجهات یعنى پایمال کردن چند تا کلمه ضرورى اسلام نفى کردن چند تا حکم قرآن است… (25) وزراء سابق، مشاورین سلاطین سابق علما بودند…. حالا مشاورین چه کسانى هستند؟ اسرائیل! مشاورهاى اسرائیل!” و در ادامه مى‏گوید:”من نصیحت کردم به شاه، فرستادم آدم آنجا، در آن اول امر قبل از رفراندوم به وسیله بهبودى به وسیله پاکروان پیغام دادم به آقا، آقا نکن این کار را، این رفراندوم را نکن، این خوب نیست براى شما”.(25)

 

   بالاخره در کشور آشوب و غلغله برپا شد. مرتب علماء، گویندگان و وعاظ در تمام شهرها بر ضد دولت و شاه سخنرانى مى‏کردند. مردم نیز از اینها استقبال مى‏کردند. در دهه اول محرم سال 42 مساجد و تکایا مملو از جمعیت مى‏شد تا اینکه مجدداً آقاى خمینى در عصر روز عاشورا، در مدرسه فیضیه سخنان حادى ایراد کرد و در پاسخ به سخنان شاه که گفته بود اینها مفت خور و نجس هستند گفت:

“آیا روحانیون اسلام اینها حیوانات نجس هستند، در نظر ملت اینها حیوان نجس هستند که تو مى‏گویى؟ اگر اینها نجس هستند پس چرا این ملت دست آنها را مى‏بوسند؟ چرا تبرک به آبى که او مى‏خورد مى‏کنند؟ حیوان نجس را این کار مى‏کنند؟ آقا ما حیوان نجس هستیم، خدا کند مرادت از اینکه مرتجعین سیاه مثل حیوان نجس هستند و ملت باید از آنها احتراز کند، مُرادت علما نباشد والا تکلیف تو مشکل مى‏شود، نمى‏توانى زندگى کنى، ملت نمى‏گذارد زندگى کنى… بعد مى‏گوید که سازمان امنیت مى‏گوید به سه چیز کار نداشته باشید و دیگر هر چه مى‏خواهید بگویید، یکى شاه را کارى نداشته باشید، یکى هم اسرائیل را کار نداشته باشید یکى هم نگویید دین در خطر است. خوب این سه تا امر را ما کنار بگذاریم دیگر چه بگوییم… مگر تو بهائى هستى که من بگویم کافر است بیرونت کنند.”( 26)

   آقاى خمینى انگشت روى نقاط حساس مردم مى‏گذاشت و همه را بر ضد شاه و دولت بسیج مى‏کرد. او دقیقاً از چیزهایى حرف مى‏زد که مورد علاقه توده مردم که با خون و پوست آنها عجین شده بود، بود. وی به زعم خود همه مردم را نسبت به خطرى که اسلام، قرآن و نوامیس ملت را تهدید مى‏کرد هشدار مى‏داد. علماء و گویندگان و مردم و بازار همه بسیج شده بودند تا اینکه در شب 15 خرداد سال 42 برابر 12 محرم آقاى خمینى را بازداشت و تحت‏الحفظ به تهران بردند و صبح همان روز سیل خروشان جمعیت در قم و تهران در حمایت از آقاى خمینى و روحانیت به خیابانها ریختند و دولت نیز ارتش را وارد معرکه کرد و عده زیادى کشته و زخمى شدند و بعد از سه روز کنترل شهرها در دست دولت قرار گرفت و بسیارى از علماء و سایر اشخاص بازداشت شدند و این مسئله جدایى بخشى از روحانیت و توده‏هاى وسیعى از مردم را از شاه و رژیمش به ارمغان آورد. و کینه و تنفر روحانیت و توده را متراکمتر گردانید. اسدالله علم مى‏گوید که:

“خارجى مى‏خواست مرا هم روز پانزدهم خرداد ماه 1342 از نخست وزیرى بیندازد به شاهنشاه عرض کردم توپ و تفنگ و قدرت دست من است… آخوندها و نفوذ آنها را براى همیشه از میان برداشتم. اجامر و اوباش را بر سر جاى خود نشاندم و آخوندها را گرفتم و تبعید کردم، بعضى از اجامر هم اعدام شدند. این مطلب در ایران براى همیشه حل شد”(27)

   آقاى علم فکر مى‏کرد که مسئله را براى همیشه حل کرده است و غافل از وضعى که در 15 خرداد 1342 به وجود آمد و آن کشتارى که وسیله او انجام گرفت، در واقع به نقطه عطفى در تاریخ مبارزات مردم زیر سلطه دستگاه پهلوى تبدیل شد و جدایى قطعى بین بنیاد سلطنت و روحانیت را که تا قبل از آن به نوعی لازم و ملزوم یکدیگر بودند را سبب گردید. از آن زمان به بعد مبارزات بدست روحانیت و در رأس روحانیت مبارز آقاى خمینى افتاد. چون در آن زمان خمینى بود که رو در روى شاه ایستاد و به مناسبتهاى مختلف سخنرانى و یا اعلامیه صادر مى‏کرد و در آنها مستقیما” شاه و رژیمش و نیز آمریکا و اسرائیل را مورد حمله شدید قرار مى‏داد، و بدین خاطر سایر اقشار گروههاى مبارز داخل و خارج کشور به سمت او کشیده شدند و در نتیجه هنگامى که زمینه مناسب فراهم شد و مردم توانستند کینه‏هاى متراکم شده خود را نسبت به شاه عیان سازند، روحانیت یکپارچه تمام جامعه راعلیه شاه و رژیمش بسیج کرد. در واقع روحانیت نقش سخنگوى خواسته‏هاى قلبى و آرزوهاى دیرینه مردم زیر سلطه استبداد داخلى و استثمار خارجى را بازى مى‏کردند و خواستار تمام حقوقى بودند که مردم سالیان دراز از آن محروم شده بودند.

بعد از جریان 15 خرداد 1342 و زندانی شدن آقای خمینی، نظر به این که می خواستند وی را محاکمه کنند و طبق قانون اساسی آن ‏زمان چون ‏مراجع تقلید مصونیت داشتند، نمی توانستند آن ها را محاکمه کنند‏ و لذا حضرات آیات آقایان شریعتمداری، میلانی، مرعشی نجفی و حاج شیخ محمد تقی آملی طی ‏اطلاعیه ای مرجعیت آقای خمینی را تأیید کردند تا از محاکمه و اعدام ایشان جلوگیری کنند. سرانجام آقای خمینی پس از ده ماه حصر و حبس در تاریخ 18/1/43 به قم باز گشت و با استقبال مردم علما و روشنفکران و سیاسیون مواجه شد. باز در تاریخ 25/2/43 سخنرانی کوبندهای ایراد کرد و در آن اظهار تأسف و تألم شدید از وقایع 15 خرداد کرد و گفت: نسبت دادن ارتجاع سیاه به روحانیت، روسیاهی رژیم در 15 خرداد از تاریخ محو نخواهد شد، پیمان با اسرائیل غاصب، اهانت به مراجع اهانت به جامعه اسلامی، و تشکر از عموم ملت (28) خمینی همچنان در مواقع مختلف به شاه و دولت حمله می کرد، تا اینکه وی از لایحه کاپیتولاسیون (29) با دولت آمریکا مطلع شد و شبی به منتظری و خزعلی می گوید: مسئله تازه ای رخ داده و اینها می خواهند یک وام 200 میلیون دلاری بگیرند و گفته اند اعلحضرت گفته باید این لایحه(30) تصویب بشود. خمینی گفته یکی از سناتورها با جزوه قرارداد وین برایم فرستاده و قرار شده آن را به قراداد وین ملحق کنند و این خیلی مسئله مهم و تازه ای است و ممکن است دستمان را بند کند.(31) آقای خمینی هم 4/8/1343 د ر مورد احیای طرح اسارت بار کاپیتولاسیون سخنرانی کرد و اعلامیه شدیدی هم تحت عنوان پیام به ملت ایران منتشر کرد.(32) متعاقب این سخنرانی و پیام در همان شب مأموران در قم به منزل وی ریخته وی را دستگیر و سپس به ترکیه و عراق تبعید گردید.

واقعیت این است که رهبری خمینی در انقلاب در جنبش 15 خرداد 42 رقم خورد. وقتى آقاى خمینى مستقیم رو در روى شاه و آمریکا ایستاد و مردم به خیابانها ریختند و با کشتار سرکوب شد، سیاسیون و ملیون و روشنفکران مذهبى که خواهان کندن شاه از سلطنت بودند را به خود جلب و جذب کرد و آنها گمشده خود را در وى یافتند و بدون توجه به رابطه‏اش با آیت‏الله بروجردى، کاشانى، فدائیان اسلام و طرز تفکر سیاسى‏اش، از آقاى خمینى که یک مرجع ناشناخته و منزوى در حوزه بود، یک مرجع مسلم و یکى از مراجع بزرگ تقلید ساخت. و با وجودیکه اکثریت روحانیون و مراجع با وى چندان موافقتى نداشتند، با کمک قلیلى از روحانیون و طلاب جوان، دانشجویان، فعالان سیاسى وبعضى ازبازاریها درجهت تثبیت وتحمیل مرجعیت و رهبرى‏اش بر سازمان روحانیت از طرق مختلف دست بکار شدند و قلمها و قدمها در این راستا بکار افتاد و درنتیجه دربین مردم و حوزه‏هاى دینى نقش تعیین کننده‏اى پیدا کرد. بوجود آمدن چنین همگرائی برمحور آقای خمینی، نه تنها بعنوان مرجع تقلید بلکه بمنزله رهبر مبارزه مردم برضد رژیم شاه، رفته رفته از وی خمینی دیگری ساخت که در او احساس توانائی و یگانه بودن بوجود آورد. وغالب آن شبکه‏ها و مراکز سازمان سنتى روحانیت و امکانات مادى و معنوى در اختیار وى و روحانیت طرفدارش درآمد وهنگامیکه انقلاب شکوفا شد، بسرعت غالب روحانیون مخالفش نیز به جرگه طرفداران وى درآمدند.

به هنگامی که خمینی در عرق تبعید بود،غالب مخالفین شاه و سازمانهای سیاسی اعم از مذهبی و غیر مذهبی برای گرفتن رهنمود و یا تأییدیه‌ای بوی مراجعه می‌کردند. ولی به جز اینکه خمینی در هر مناسبتی علیه شاه سخنرانی و بیانیه صادر می کرد، کشور نسبتاً آرام بود تا اینکه به دستور شاه در۱۷ دی ۱۳۵۶ (۷ ژانویه ۱۹۷۸م) مقاله‌ای در روزنامه اطلاعات با عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه» منتشر شد که در آن صریحاً خمینى را شخصى ماجراجو، مخالف پیشرفت علم، سرسپرده به استعمار انگلیس و با سابقه مجهول «هندى» قلمداد کرده بود. انتشار این مقاله در روزنامه اطلاعات، موجى از خشم و انزجار علیه شاه را در سراسر کشور برانگیخت و در قم طلاب حوزه علمیه به شدت به مقاله منتشره در آن روزنامه اعتراض کردند و تظاهراتى برپا ساختند که طى آن عده‏اى کشته شدند. در تبریز هم در 29 بهمن 1356 به مناسبت چهلم کشته شدگان قم، تظاهرات گسترده‏اى صورت گرفت و راهپیمایى با شعار مرگ بر شاه آغاز شد و بانکها، سینماها، مشروب فروشى‏ها و مجسمه‏هاى شاه مورد تهاجم قرار گرفت. در این تظاهرات عظیم و بى‏سابقه عده‏اى کشته شدند. بعد از آن و به طور متوالى، در شهرهاى دیگر مراسم چهلم ادوارى برگزار مى‏شد که منجر به برخورد تظاهرکنندگان با قواى نظامى و انتظامى و کشته هایى نیز بر جاى گذاشت. آقاى خمینى هم   اعلامیه‏هایى صادر مى‏کرد و در آنها مردم را به ایستادگى و مقاومت در برابر رژیم شاه فرامى‏خواند. بعد از آن کشور آرام و قرار نداشت. در 17 شهریور 1357 درتهران تظاهراتی سازمان داده شد که نیروهاى نظامى از همه طرف با مردم روبرو شدند و بسوى آنها شلیک کردند. در این تظاهرات خونین عده زیادى کشته شدند و بدینسان 17 شهریور که مصادف با روز جمعه بود، «جمعه سیاه» نام گرفت. یکى دو روز بعد، باز خمینى اعلامیه شدید اللحنى صادر کرد و در آن مردم را به استقامت و مقاومت در برابر رژیم شاه دعوت کرد. با این نهضت که از 15 خرداد 1342 سرچشمه گرفته بود، چشم همه مخالفین رژیم یا بلحاظ کاربردی و یا از روی عقیده، بوی دوخته شد. بویژه بعد از رفتن به نجف، غالب مخالفین و مبارزین معتقد به دین، و یا بعضی سازمانهای سیاسی اعم از مذهبی و غیر مذهبی برای گرفتن رهنمود و یا تأییدیه‌ای بوی مراجعه می‌کردند.  

به هنگامی که خمینی در عراقب تبعیئد بود با وجودی که تا آن زمان نیز مانند قریب به تمامی فقها، تا قبل از نهضت 15 خرداد 42، به ولایت فقیه معتقد نبوده‌است وتمام خواسته‌های روحانیت و در رأس همه آقای خمینی در این دوران اجرای قانون اساسی، نصحیت شنوی از روحانیت در امور کشور، قدردانی از زحمات روحانیت در حفظ حدود و ثغور کشور و آزادی و استقلال آن، رعایت حق روحانیت و معزز داشتن آنها دور می‌زند. این موضوع هنوز قابل تحقیق جدی است که چه تحولی، به لحاظ روانی و فکری و در رابطه با جامعه و ازلحاظ سیاسی در خمینی بوجود آمد که خمینی تا قبل از تبعید به نجف مانند قریب به تمامی فقها، و نوشته خودش در «رساله اجتهاد و تقلید» (33) و تصریح مرحوم منتظری (34) به ولایت فقیه معتقد نبوده‌است. سرانجام در بهمن سال 48 ولایت فقیه را بمثابه زعامت سیاسی و رهبری کشور، جعل کرد و دین را وسیله رسیدن به قدرت گرداند و با عنوان مدعی نمایندگی از رسول خدا و امام زمان، گفت: فقها هم ولایت مطلقه بر مردم دارند.    

سرانجام صدام حسین خمینی را از عراق اخراج کرد و وی در 13 مهرماه سال 57 به پاریس رفت. وی با وجودی که قبلاً ولایت فقیه را به عنوان زعامت و رهبری سیاسی تدریس کرده بود، در پاریس و در انظار جهانیان آشکارا به ملت ایران قول و قرار و تعهدهایی سپرد که به «بیان انقلاب» و یا «بیان پاریس» مشهور شد که بعضی از آن ها به قرار زیر است:

«ولایت با جمهور مردم است»، «میزان رأی مردم است»، «جمهوری نظیر همین جمهوری فرانسه»، «باید اختیارات دست مردم باشد »، «من برای خودم نقشی جز هدایت ملت و حکومت بر نمی گیرم»، «علما خود حکومت نخواهند کرد.»، «از نظر حقوق انسانی تفاوتی میان زن و مرد نیست زیرا هر دو انسانند و زن حق دخالت در سرنوشت خویش را همچون مرد دارد» و نیز « و زنان ما حق رأى دادن و حق انتخاب شدن دارند»،«همه گروهها در بیان عقاید خود آزادند»، «بنظر من رادیو و تلویزیون و مطبوعات باید در خدمت ملت باشد و دولتها حق نظارت ندارند. ملت را نمى‌شود تحمیق کرد». و این «بیان پاریس» مهمترین عامل تحمیق مردم و سیاسیون گردید. در آن موقع غالب سیاسیون ملی، آزادیخواهان و عدالت طلبان با توجه به   بیان پاریس» به این نکته توجه نکرده بودند، وقتی فکر راهنمای کسی، بیان قدرت باشد و «بدست آوردن قدرت» را هدف خود کند، برای رسیدن به معشوق، به هر عملی دست می‌زند و خدعه و دروغ و بکاربردن زور را نه تنها مباح بلکه واجب می شمرد. این نحوه عمل از آن همه کسانی است که رسیدن به قدرت و حفظ آن‌را هدف خود می‌کنند، هیچ فرق نمی‌کند که طرز فکرشان دین باشد و یا مرامی ضد دین. آقای خمینی هم که به لحاظ تفکر، دین را بیان قدرت می‌دانست، وقتی سوار بر اسب چموش قدرت شد، دیگر نه تنها از گفتن دروغ باکی نداشت، بلکه در مقام توجیه آن می‌گفت: «اما برای حفظ اسلام و برای حفظ نفوس مسلمین دروغ گفتن هم واجب است، شرب خمر هم واجب است». (35) و جاسوسی کردن هم واجب است قبلاً هم در کتاب حکومت اسلامی خود گفته بود، با تهمت زدن می شود مخالفان را طرد و حذف کرد. و بکار گیری هر وسیله ای را برای حفظ حکومت را هم اوجب واجبات گرداند.

 

 

سؤال اساسی این است که وقتی مشی سیاسی آقای خمینی تقریباً با فدائیان اسلام، کاشانی، بهبهانی و سیدضیاءالدین طباطبایی یکسان بوده و با سران داخلی کودتای 28 مرداد رابطه و همکاری داشته چرا ملیون، آزدیخواهان و سایر گروه ها قلم و قدمشان در تثبیت رهبریت وی بکار افتاد؟ این سئوال دلایل متعدد و تو در تو می تواند داشته باشد. از جمله به چند ازمهترینشان اشاره می شود:

1-توجه نداشتن و نکردن به پیشینه آقای خمینی و اینکه مشی سیاسی اش با کاشانی، بهبهانی و فدائیان اسلام همانی دارد.

2-اعتقاد کور نسبت به روحانیت، مرجعیت تقلید، و فقه و توجه نکردن به این نکته که وقتی حکومت اسلامی مطرح می شود، توده مردم بازرگان، بنی صدر و امثالهم را کباده کش اسلام نمی دانند بویژه وقتی رهبری هم در دست مرجع تقلید است.

3- شاه چنان کینه مصدق را به دل گرفت که اجازه نداد برای معالجه وطن را ترک کند و حتی بعد از رحلت نه تنها اجازه نداد که مراسم ختمی برایش برگزار کنند بلکه نگذاشت که طبق وصیتش در پیش شهدای 30 تیر دفن شود و روشی را هم که بعد از کودتاى 28 مرداد در پیش گرفت که هر نوع فضای نفس کشیدن را بست موجب شد که ملیون، روشنفکران، اقشار و طبقات مردم کم‏کم از او جدا شده و نسبت به او و رژیم و خاندانش چنان تنفری پیدا بکنند، که آماده برای انقرض پادشاهی شوند.

4- در برهه ای از زمان، به بوته فراموشی افتادن توصیه مصدق رهبر نهضت ملی ایران. هنگامی که بعد از واقعه 15 خرداد 1342 جریان واقعه را به مصدق گزارش کرده بودند و وی نوار سخنرانی آقای خمینی را گوش کرده بود. شجاعت او را ستوده بود و گفته بود «تجربه طولانی ما این است که آقایان روحانیون تا به آخر نمی‌آیند و اگر هم بیایند در آخر سر خراب می‌کنند.»(36) و یا در نامه‌ای که آقای مصطفی شعاعیان بعد از 15 خرداد به مصدق نوشته و به وی پیشنهاد کرده بود که رهبری مشترکی از روحانیون و ایشان بوجود آید، مصدق پاسخ می‌دهد که «این مطلب آغاز روشنی دارد و پایان تاریکی »(37).

5-اختلاف در بینش و روش در بین نیروهای اسلامی و ملی و سران آن به هنگام اوج گیری و پیروزی انقلاب؛ من بر این باورم که اگر هنگامی که خمینی در پاریس بود، بین نهضتی ها و بنی صدریها و یا حدا اقل بین بازرگان، بنی صدر، قطب زاده، یزدی و سنجابی حد اقلی ائتلاف و یا وحدتی وجود داشت، خمینی هر گز جرأت نمی کرد به یکه تازی بپردازد، چون قبلاً تا حدودی از مصدقی ها حساب می برد، اما وقتی مشاهد کرد که اینها با هم مختلف و با او در وحدت هستند، از همان روز اولی که پایش به تهران رسید، در قلع و قمع همه کوشید.

6- شاید تصور اینکه خمینی با بسیج توده ای شاه را از اریکه قدرت کنده وخود در بالا می نشیند و نگاه می کند و حکومت را به دست آن ها می سپارد.

7- تنها و تنها به بیان پاریس» دل خوش کردن و از مابقی نکات ذکر شده در فوق غفلت کردن و شناخت کافی نداشتن سیاسیون و ملیون از توده مردم و بقول روحانبت از عوام الناس.

8- با وجود همه اینها اگر گذاشته شده بود که آقاى خمینى خودش در پاریس مستقیم و بدون دخل و تصرف وویرایش و روابط عمومی دیگران با انبوه پرسش های جدی خبرنگاران دنیا مواجه شود، بُنمایه های فکری و روحی او در همان پاریس در برابر دید جهانیان آشکار مى ‏کرد و بر همه معلوم مى ‏شد که آقاى خمینى در صدد ساختن و استقرار چه نوع حکومتى است، البته بعضی ها معتقدند که در آن صورت، انقلاب شکست می خورد ونظام دیکتانوری شاهنشاهی می ماند که این حرف دیگری است و درجای خود بحث دارد. اگرما کتاب ولایت فقیه آقای خمینی که خود دقیقاً تئوری تصاحب قدرت در لباس دین است را هم نادیده بگیریم، اگر به نکاتی که در پاریس چند باری در مصاحبه هایش که در می آمد، (38) توجه شود، یا شده بود، معلوم می شود که وی جای جای به نکاتی اشاره می کند که هرچه هست، ولایت حق و حقمداری نیست.

در هر حال، کشور در تب و تاب انقلاب بود و غربی ها و در رأس آن ها آمریکائی ها پشتیبانی خود را از شاه برداشته بودند، و در گوادلوپ سران آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان در جلسه ای که از ۴ تا ۷ ژانویه ۱۹۷۹/ ۱۴ تا ۱۷ دی ۱۳۵۷ برگزار شد، تصمیم گرفته شد که راه حل بحران ایران خروج شاه از کشور است. و لذا به شاه توصیه کردند که کشور را ترک کند. شاه می گوید: ژنرال هایزر را به اتفاق سفیر آمریکا، سالیوان ملاقات کردم.« تنها چیزی که مورد علاقه هر دوی آنها بود، دانستن روز و ساعت حرکت من از ایران بود.» (39) در پی این توصیه، شاه که تصمیم خود را برای خارج شدن از ایران گرفته بود، بختیار را به نخست وزیری منصوب کرد و در ۲۶ دی ۱۳۵۷ از کشور خارج شد. کشور در تب و تاب قریب الوقع پیروزی انقلاب بود که در تاریخ 12 بهمن 57 خمینی و همراهانش به ایران باز گشت، تمام کشور یکپارچه خود را برای استقبال از رهبر انقلاب آماده کرده بود. استقبال عظیم و با شکوهی که از آقای خمینی بعمل آمد،

خمینی به محض ورود به تهران در بهشت زهرا جائی که شهدای انقلاب آرمیده بودند، طی سخنرانی خود گفت: «من تو دهن این دولت می‌زنم، من دولت تعیین می‌کنم،» و هنوز دولتِ بی اختیارِ بختیار بر سر کار بود که خمینی در تاریخ 15 بهمن 57 مهندس مهدی بازرگان را مأمور تشکیل دولت موقت کرد.

آمریکائی ها در تهران با شورای انقلاب و در فرانسه و آمریکا با نمایندگان خمینی وارد مذاکره شده بودند. و حتی خمینی درست زمانی که بختیار فرودگار را بسته بود، به کارتر پیام داده و گفته: «کارها و عملیات بختیار و سران کنونی ارتش نه تنها برای ملت ایران، بلکه برای دولت آمریکا هم به خصوص آینده خود آمریکا هم در ایران، ضرر دارد…. اگر او و ارتش در امور دخالت نکنند و ما ملت را ساکت کنیم ضرری برای آمریکا ندارد. ما با مردم آمریکا دشمنی خاصی نداریم .» سر انجام در 22 بهمن انقلاب پیروز شد و دولت موقت زمام امور را به دست گرفت. خمینی که در صدد قبضه کردن کامل قدرت و تحقق ایده آل های خودش بود، اما در مدتی که در پاریس بود و بعد از آن تا شهریور 58 دم از ولایت فقیه نزده بود و با تحمیق مردم و غوغاسالاری و چماقداری برای اولین بار در شهریور 58 دم از ولایت فقیه زد.

قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران که در آن ولایت فقیه با اختیارات مشخص که بیشتر جنیه نظارتی داشت در آن گنجانده شده بود و هنوز صحبت از ولایت مطلقه به میان نیامده و حقوق مردم تا حدودی در آن ملحوظ شده و امکان بازگشت به آزادی و عدالت و حقوقمداری در آن هنوز وجود داشت، در آذر ۱۳۵۸ به همه‌پرسی گزارده شد و با بیش از 95 در صد آراء ملت به تصویب رسید.

بنی صدر در 5 بهمن 58 با بیش از 75 در صد آرا اولین رئیس جمهور منتخب ایران شد. غالب فرماندهان ارشد ارتش در اثر انقلاب اعدام و زندانی و بخشی از نفراتش هم در طول انقلاب از ارتش خارج شده بود. ته مانده‌اش نیز بدلیل جو ترسی که از انقلاب بر آنها مستولی گشته بود، در یک وضعیت آشفته‌ای به سر می‌برد. تحریم نظامی و اقتصادی، که در اثر گروگان گیری کارکنان سفارت آمریکا حاصل شده بود، ارتش را از دریافت ادوات نظامی و قطعات یدکی محروم ساخته بود، در چنین وضعیتی خمینی، در 30 بهمن 58 بنی صدر را به فرماندهی کل قوا منصوب کرد. وقتی بنی صدر توانست با بیدار کردن انگیزه و روحیه دادن به فرماندهان ارتش و آگاه کردنشان به استعداد خود و دادن مسئولیت به خودشان، ارتش را بازسازی و فعال کند، محبوبیت وی در بین نیروهای مسلح روزافزون شد. روحانیت چون از ارتش نگران بود و برای اینکه سپاه را جانشین ارتش کند، از هر بهانه ای سود می جست. کودتای نوژه که 75 روز قبل از اینکه در تاریخ 31 شهریور59، عراق به ایران حمله کند، اتفاق افتاده وخنثی شده بود، بهانه را در اختیار آن ها قرار داد. آن ها با در دست داشتن دادگاه های انقلاب و ارتش و فرمان خمینی تحت عنوان ارتشیان کودتاچی به جان ارتش افتادند و در دادگاههای برق آسا بیش از 200 افسر ارتشی را اعدام و یا به زندان انداختند.

در چنین اوضاع و احوال آشفته ای صدام حسین با سکوت شوروی و چراغ سبز آمریکا فکر می کرد، در عرض سه روز بخشهای از کشور را تصرف خواهد کرده و در اهواز جنش پیروزی بر پا خواهد کرد، پس از پاره کردن قرارداد 1975 الجزایر در مقابل رادیو و تلویزیون، در 31 شهریور از هوا و زمین و دریا به ایران حمله کرد و همه را در بهت و نگرانی فرو برد.

بنی صدر رئیس جمهور و فرمانده کل قوا برای رهبری عملیات نظامی در ستاد ارتش مستقر شد و کمی بعد هم دفتر نظامی خود را به اهواز و دزفول منتقل کرد و اکثر مدت همراه فرماندهان و نظامیان در جبهه ها بود. رشادت ارتش و همۀ نیروهای مسلح وعقب راندن و متوقف کردن ارتش عراق، چنان عراقیان را که فکر می‌کردند 5 روزه، 5 ـ 6 استان کشور را تصرف خواهند کرد و دولت دست نشانده تشکیل خواهند داد مأیوس ساخت. بنی‌صدر همچنانکه در جبهه می جنگید، آزادی و حقوق مردم را فراموش نمی کرد، در روز عاشورا در 28 آبان 59، در سخنرانی خود در میدان آزادی از جمله انواع زندانهای مختلف و شکنجه در جمهوری اسلامی را بشدت مورد انتقاد و حمله قرار داد و گفت:

در قانون اساسی ما مگر شکنجه حرام نشده، در حکومت اسلامی ما 6 نوع زندان وجود دارد. چرا اینها تعطیل نمی‌شوند؟ چرا رسیدگی نمی شود. چرا ‌در رژیم اسلامی انسان و جان او اینهمه بی‌منزلت شده که بتوان مثل آب خوردن محکوم کرد و بدون آنکه کسی بفهمد کار او را تمام کرد. بس کنید این کارها را نمی‌توان به خاطر اینکه ما برای استقلال می‌جنگیم آزادی مردم را از بین ببریم.

بعد از آن ‌که نیروهای مسلح ایران، در یکی دو ماهه اول جنگ توانستند قوای دشمن را زمین‌گیر کنند و از بخشی از مناطق اشغالی بیرون برانند و همه نقشه‌های صدام، نقش بر آب شد و موفقیت نیروهای مسلح چنان چشم‌گیر بود که هیئتهای حسن نیّت صلح برای متارکه جنگ و آتش بس از کشورهای عضو کنفرانس اسلامی و عضوعدم تعهد، بطور مداوم بین تهران و بغداد در رفت و آمد بودند. پس از مذاکرات طولانی، سرانجام صدام به پیشنهاد صلح کنفرانس اسلامی و عدم تعهدها تن در داد و قرار شد که 40-30 میلیارد دلار غرامت به ایران بپردازند. عراق هم مناطق اشغالی را تخلیه کند و نیروهای دو کشور پشت مرزهای بین‌المللی یکدیگر قرار بگیرند و به اندازه توپ رس یعنی چند کیلومتری هم در داخل از مرزهای بین‌المللی دو کشور عقب‌نشینی کنند و تمام این مناطق بی‌طرف شود و پس از انجام این مراحل، اختلافات دو کشور از راه سیاسی حل و فصل گردد.

در اردیبهشت 1360که قرار بر متارکه جنگ و پیشنهاد صلح موافق پیشنهادهای ایران با موافقت آقای خمینی و تصویب شورایعالی دفاع گرفته شده بود و هیأتها نیز موافقت خود را اعلام کرده بودند و به بغداد رفته و موافقت صدام نیز را گرفته بودند و قرار بود که هیأت برای نهایی کردن و اعلام آتش بس در 25 خرداد به تهران باز گردند که چون فاز آخر کودتا در جریان بود، از دفتر آقای رجائی نخست‌وزیر به آنها تلفن شده و گفته بودند که در تهران تحولی در حال تکوین است و هیئت به تهران نیاید.  

بنی صدر تا امکان و توان داشت به اعمال کمیته ها، بگیر و ببندهای، دادگاه های انقلاب و شکنجه و زندانی کرد مردم دفاع می آزدی مطوبوعات دفاع می کرد. آقای خمینی که در ابتدای ریاست جمهوری با به نعل و به می زدن گهگاهی از بنی صدر حمایت می کرد و فکر می کرد که بنی صدر از او حرف شنوائی دارد و یا با اهرم های قدرتیکه در دست دارد حد اقل او را تسلیم و به ماشین امضا تبدیل خواهد کرد. وقتی برایش مسجل شد که بنی صدر تسلیم نخواهد شد. دست به کودتا علیه ریاست جمهوری زد و و بعد از بستن روزنامه ها، در 20 خرداد 60، بنی صدر را از فرماندهی کل قوا عزل کرد. تیمسار فلاحی رئیس ستاد مشترک بعد از کنار گذاشتن بنی صدر از فرماندهی کل قوا، با وجودی که روحانیون و بویژه آقای خمینی را خوب می شناخت، در 21 خرداد با دیگر سران نظامی در محل ستاد مشترک ارتش در مصاحبه مطبوعاتی، از زحمات بنی صدر در مقام فرماندهی کل قوا قدردانی واعلام کرد که تا ایشان فرمانده کل قوا بود، بیش از 60 در صد سرزمینهای اشغالی از دست نیروهای صدام خارج شده است و اینها نتایجی که با تدبیر فرمانده کل قوا بنی صدر و سران فرماندهان نظامی حاصل شده بود. (40)

خمینی بعد از بستن روزنامه ها، در 17 خرداد در پیامی در 18 خرداد به بنی صدر متذکر شد: «من همواره کوشیده‌ام شما را در مقام ریاست جمهوری و فرماندهی کل قوا که خود من به شما تفویض کرده‌ام، حفظ کنم. امّا خود شما مانع این کار می‌شوید. شما باید دولت را قبول کنید، شورایعالی قضایی را قبول کنید. مجلس و شورای نگهبان را قبول کنید»

بنی صدر هم پاسخی سخت به وی داد: «شما نمی‌خواهید قانون اساسی اجراء گردد… شما خودکشی تدریجی کردید بیان انقلاب را از بین بردید… ریاست جمهوری و فرماندهی کل قوا به چه کار من می‌آید؟ از ابتداء گفته‌ام این مقامها را برای حداکثر تلاش بخاطر نجات کشور و انقلاب می‌پذیرم و هنوز نیز باید تکرار کنم که مرا بدانها دلبستگی نیست.» (41)

بعد از پاسخ تند بنی صدر، خمینی، بنی صدر را از فرماندهی کل قوا عزل کرد و وی مجبور به اختفا گردید و با ایجاد ترس و وحشت در داخل و خارج از مجلس طرح عدم کفایت سیاسی بنی صدر تصویب شد. خمینی بعد از کودتای خرداد 60 دست به کشت و کشتار بی سابقه زد. وی که در تحمیق کردن توده مردم را ید طولائی داشت با سوار شدن بر احساسات مذهبی و دینی مردم، آن را بصورت یک سیستم حکومتى شیوه کار قرار داد. و برای حفظ دامنه قدرت خود، و حرف آخر را زدن عزیزترین یاران را اگر لازم بود، فدا می کرد. همین رهبر فعلى در مقام ریاست جمهوری در سال 66، در خطبه نماز حمعه 11 دیماه 66، خطاب به آقای خمینی گفت: «قدرت ولایت فقیه هم نا محدود نیست و اقتدار دولت اسلامى تنها در چهارچوب احکام اسلام اعمال مى‏شود.» (42) آقای خمینی سخت به او توپید و برای اولین بار دم از قدرت مطلقه زد وگفت: « ولایت مطلقه فقیه را نشناخته‏اى» (43) و هنگامى که خامنه ای توبه کرد و در نامه ای گفت : بله ! حق با شماست. آقاى خمینى در جواب گفت :« چون خورشید روشنى مى‏دهید.» (44) و همین عمل خمینی در سال 66 مبنای ولایت مطلق = قدرت مطلق در قانون اساسی در سال 68 شد.

با وجودی که صدام با پذیرش قرارداد الجزایر و پرداخت غرامت در دو نوبت، ابتدا در خرداد سال 60 و سپس در سال 61 پس از فتح خرمشهر،حاضر به پذیرش صلح و آتش بس بود ولی خمینی و حلقه اسرارش با رؤیای برقراری حکومت اسلامی در عراق و راه قدس از کربلا می گذرد و محاکمه صدام، حاضر به صلح و متارکه جنگ نشدند.

قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت برای پایان دادن به جنگ ایران و عراق در ۲۹ تیر 1366، صادر شد. عراق بلافاصله آن را پذیرفت اما نظر به اینکه در آن موقع ایران در جنگ دست بالا را داشت وبخشهایی از عراق در تصرف ایران بود به این فکر که صدام را ساقط خواهند کرد و در عراق حکومت اسلامی به پا خواهند کرد، از پذیرش آن سرباز زدند و در حالی که نیروهای مسلح کشور چنان ازهم گسیخته شده که خوزستان در معرض سقوط قرار داشت، از روی استیصال و درماندگی قطعنامه 598 را بدون چون و چرا در ۲۷ تیر ۱۳۶۷ از سوی ایران پذیرفته شد و خمینی با قبول آتش بس که از نوشیدن جام زهر برایش بدتر بوده ولی چاره ای جز نوشیدن نداشت، آتش بس را پذیرفت. خمینی در دو جا، جام زهری را که نوشیده بیان کرده است. اولی در نامه سرّی خود به سران نظامی و غیر نظامی کشور می گوید حال که به من در نامه های مختلف گفته شده: « بودجه و وضع مالی نظام را زیر صفر است وتنها سلاح‌هایی را که در شکست‌های اخیر از دست داده‌ایم به اندازه تمام بودجه‌ای است که برای سپاه و ارتش در سال جاری در نظر گرفته شده و در مردم شوق رفتن به جبهه کم شده، شما عزیزان از هر کس بهتر می‌دانید که این تصمیم برای من چون زهر کشنده است» ولی آن را می پذیرم.

دومی در پیام به حجاج که به پذیرش قطعنامه شورای امنیت اشاره کرد و گفت : «بدا به حال من که هنوز مانده ام و جام زهر آلود قبول قطعنامه را سرکشیده ام»    

مجاهدین که در طول جنگ همه جانبه در کنار صدام بوده و با اسلحه صدام مسلح شده و در کشتار فرزندان ایران زمین شریک بودند، چند روز بعد از پذیرش قطعنامه آتش بس و بهم ریختگی کشور که ارتش و سپاه در معرض تلاشی و یأس و نومیدی قرار گرفته و در خود فرو رفته بودند. در چنین حالتی مجاهدین در رؤیای قدرت و حکومت، به خیال واهی که مردم فرش قرمز زیر پای آنها می گسترانند و بدون رادع و مانع مهی یک راست به تهران خواهند رسید، با عملیاتی با نام فروغ جاویدان – مرصاد به غرب ایران حمله کردند، که ناگهان مردم و جوانان با هر وسیله ای که در دست داشتند به سمت جبهه های غرب و جنوب کشور سرازیر شدند و از زمین و هوا آنها را محاصره و قلع و قم کردند و ناگهان به مانند بارقه ی الهی، انگیزه برون رفتِ آقای خمینی و سپاه از استیصال و درماندگی در اختیارشان قرار گرفت و آن ها را نجات داد.

از مدتها بود که جمهوری اسلامی از توده وسیعی از زندانیان سیاسی گروها بستوه آمده بود و به دنبال راه خلاصی خود از آنها بود که عملیات فروغ جاویدان مجاهدین بهانه را در اختیار آن ها قرار داد. و به بهانه عملیات فروغ جاویدان و یا مرصاد خمینی با کمک حلقه اسرارش حکم قتل فله‌ای چند هزار زندانی را صادر و بدست سه جلاد سپرده شد که آنها را مانند برگ خزان به گورستان بفرستند. و میرغضبهایش و با فرمان وی در کمتر از ماهی بیش از چهار هزار زندانی بی دفاع را به جوخه های اعدام سپردند و باز مرحوم منتظری در یک فایل صوتی که منتشر شد به هیئت کشتار زندانیان بی دفاع گفت: تاریخ از شما بعنوان جنایتکار یاد خواهد کرد. و حقیقتاً جنایاتی که با آب زمزم و کوثر هم پاک نتوان کرد. و اگر او آن را افشا نکرده بود، بسادگی این جنایت هولناک قابل اثبات برای ایرانیان و جهانیان نبود.

و آخر ین کلام اینکه:

خیمنی سر انجام پس از آن که از همه ملیون و سازمانها و بعضی از مراجع تقلید بهره خود را برد، به قلع و قمع همه آن ها پرداخت و موفق شد که آرزوی نهایی خود را که جمهوری ولایت مطلقه بود در کشور مستقر گرداند و در 13 خرداد 1368 در تهران در گذشت.  

      

محمد جعفری 14 بهمن 98    

   mbarzavand@yahoo.com

 

یادداشت و نمایه :

1-شجرۀ نامه خانوادگی او محل اختلاف است.اما بنظر می رسد که دقیق ترین آن را برادر بزرگش آیت‏الله سید مرتضی پسندیده در مصاحبه ای تصریح کرد که «جد اعلاى آنها هندى و از اهالى کشمیر بوده است: ” جد اعلاى ما” سیددین علیشاه” است که از سادات بوده و در کشمیر سکونت داشته است… البته یکى از دوستان ما که از آنجا آمده بود، مى‏گفت: جد بزرگ حضرتعالى در آنجا شهید شده و جزو شخصیتهاى روحانى آنجاست… پدربزرگ امام، فرزند سیددین علیشاه که جد من و حضرت امام است “سید هندى” مى‏باشد که معروف به “سید احمد هندى” بوده است. مرحوم سید احمد هندى بین سالهاى 1240 و 1250 هجرى قمرى از کشمیر به عتبات (کربلا و نجف) مى‏آید و در نجف اشرف با بعضى از افراد آشنایى پیدا مى‏کند… مرحوم سیداحمد جد ما و حضرت امام خمینى فرزند سید دین علیشاه حدود سال 1254 هجرى قمرى – 1217 شمسى بر حسب نظر و تقاضاى زائرین خمین و بالاخص یوسف خان فراهانى از عتبات عالیات نجف به خمین مسافرت نموده.” ( 1- از ماهنامه پاسدار اسلام، دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم، سال هفتم، شماره 84، ص 26 و شماره 89 ص 28، تحت عنوان تاریخچه خاندان حضرت امام از زبان آیت الله پسندیده )

2- رشیدى مطلق نام مستعار است و طبق اطلاعات بدست آمده، این مقاله به خواست شاه نوشته شده وهیئتی در انجام آن دخیل بوده که عبارتند از: داریوش همایون، هویدا نخست وزیر، نیکوئى، پاکروان فرهاد نیکوخواه ، جمشید آموزگار و… اما در مورد نویسنده اصلی و کسانی که در آن دخیل بوده اند هنوز ابهام وجود دارد.

3- خاطرات آیت الله منتظری انتشارات انقلاب اسلامی فور یه 2001، ص 39.

4- خاطرات مهدی حائری یزدی، ص56.

5- همان سند، ص 41.

6- خاطرات آیت الله محمد علی گرامی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ص129.

7- خاطرات سیاسی صادق طباطبائی ج 1 ص 27.

8- تقابل دو خط، محمد جعفری ص 133.

9- خاطرات آیت الله منتظری انتشارات انقلاب اسلامی فور یه 2001، ص61.

10- خاطرات دکتر مهدی حائری، طرح تاریخ شفاهی ایران مرکز مطالعات خاورمیانه هاروارد، ص 94 ـ 93.

11- سید ضیا مرد اول یا مرد دوم کودتا، شرکت کتاب، چاپ دوم ص 278 ؛ صدرالدین الهی از سید ضیا در مورد وقایع قبل و بعد از 28 مرداد سئوال می کند وی تصریح می کند:

«تک و تنها مضطرب نشسته بودم که چه خواهد شد؟ آن روز هم یادتان هست که چه وضعی بود؟ از رفتن شاه به شدت نگران بودم. به شما می گویم که روز پیش سلیمان خان بهبودی کاغذ استعفای اعلیحضرت را به من نشان داده و گریه کرده بود. من با تعجب از این تصمیم شاه به شدت در وحشت و بلاتکلیفی بسر می بردم.

12- همان سند، ص 279؛ کسانی برای مشورت یا جلسه کردن خدمتتان نیامدند؟

آن روز به خصوص نه، اما روز پیش از آن چرا، ولی من اصلاً نه آن ها را پذیرفتم نه در جلسه های شان شرکت کردم.

مگر جلسه ای هم بود؟

بله توی اتاق پذیرائی خیلی ها می آمدند و می نشستند. لابد به اعتبار این که جای امنی است.

کی ها بودند؟

آقایان رشیدیان ها، عده ای از دارو دسته ی آقای کاشانی…چند تا روزنامه نویس هم بودند مثلاً آقای میر اشرافی را خیلی خوب یادم می آید که با ما خوش و بش می کرد و می رفت در جلسه.

فکر می کنید خارجی ها مثلاً آمریکائی ها چقدر در این کار دست داشتند؟

اندازه اش را نمی دانم ولی بی شک پشت این کار بودند…»

13-پاریس و تحول انقلاب…محمد جعفری ص 382.

14-نهضت امام خمینی ج 1 ص 96.

15-خاطرات آیت‏الله منتظرى، چاپ انتشارات انقلاب،ص 87.

16- پاریس و تحول انقلاب…محمد جعفری ص 383-382.

17-خاطرات آیت الله منتظری، انتشارات انقلاب اسلامی، فوریه 2001، ص118؛«جمعیت نهضت آزادی که آقای مهندس بازرگان در رأس آنان است آمده بودند قم نزد علامه طباطبائی اصرار کرده بودند که شما یک وقت خصوصی برای ما بگیرید که برویم نزد آقای خمینی، در همان زمان من رفتم خدمت علامه طباطبائی، ایشان به من گفتند که آقای خمینی چرا این جور می کند؟ گفتم چه کرده است؟ گفتند بله آقای مهندس بازرگان و سران نهضت آزادی آمدند اینجا به من گفتند برای صحبت کردن با آقای خمینی برای ما وقت بگیر، من هم به آقای خمینی گفتم، ایشان گفتند نه من وقت خصوصی نمی دهم، اگر می خواهند مثل بقیه مردم بیایند همراه با دیگرن ملاقات کنند. آخر این چه اخلاقی است که آقای خمینی دارد! من به آقای خمینی گفتم که علامه طباطبائی گله داشتند، آقای خمینی گفتند ایشان بیخود گله داشتند، برای اینکه مبارزات ما مبارزات دینی و اسلامی است و این آقایان حزبی هستند و خلاصه یک جنبه سیاسی دارند و اگر ما به نهضتمان جنبه سیاسی بدهیم ما را می کوبند و زمین می خوریم، من با اینکه آقایان را می شناسم و آدم های خوبی هستند اما چون جنبه سیاسی و حزبی دارند ما نمی خواهیم بگویند نهضت ما وابسته به یک حزب خاصی است ما از آن جهت که عالم دینی هستیم می خواهیم وظیفه دینی مان را انجام داده باشیم، لذا من گفتم اگر ما خصوصی با اینها ملاقات کنیم یک بهانه می شود برای دستگاه و ما را می کوبند و می گویند اینها یک حزب سیاسی هستند که می خواهند در مقابل حکومت قیام کنند؛ من گفتم بسا آقایان نظراتی قابل استفاده دارند، ایشان فرمودند نظراتشان را بنویسند و یا به شما بگویند و شما به من منتقل کنید»  

18- انقلاب ایران در دو حرکت مهندس مهدی بازرگان، ص 116؛ به تصدیق مرحوم بازرگان، آقای خمینی به صراحت در تاریخ ۵۷/۵/۵ ، که هنوز به پاریس نرفته بود، در نجف طی اطلاعیه ای، ‏اعلام کرده بود که رهبری و ادارۀ آن از آن روحانیت است:

«حقیقت امر این است که مردم توجه و انتظار نداشتند و قصد حاکمیت روحانیت را باور نمی کردند و الا امام در اعلامیه ۲۱ شعبان ۹۸ نجف (۵۷/۵/۵) که برای دعوت به قیام آخرین ماه رمضان صادر شده بود تکیه خاص روی قیام ۱۵ خرداد، حق انحصاری اسلام و مسلمانان و روحانیون در گذشته و آینده و طرد سایر نهضت ها و جناح ها و شخصیت ها کرده صریحاً اظهار داشته بودند که “نهضت مقدس اخیر ایران که ابتدای شکوفائیش از ۱۵ خرداد ۴۲ بود صد در صد اسلامی است و تنها و بدست توانای روحانیون و پشتیبانی ملت بزرگ ایران ‏پی ریزی شد. و به رهبری روحانیت بی اتکاء به جبهه ای یا ‏شخصی یا جمعیتی اداره شده و می شود و نهضت ‏‏۱۵ ساله چون اسلامی است بی دخالت دیگران در امر رهبری که از آن روحانیت است ‏ادامه دارد و خواهد ‏داشت. و آنان که اخیراً برای جلب منافع شخصی به جنب و جوش افتاده و می خواهند نهضت اسلامی را آلوده کنند و یا آن را متکی به بعضی جناح ها یا دنباله رو معرفی نمایند حتماً سوء قصد دارند یا احیاناً با ساختن بعضی از آن ها با دستگاه جبار می خواهند نهضت را متوقف و شاه را مصون نگهدارند»

19-در اصول 91 و 92 متمم قانون اساسى تشکیل انجمنهاى ایالتى و ولایتى پیش بینى شده بود. در مواد 7 و 9 نظامنامه انجمن مصوب دوره اول مجلس شوراى ملى، شرایط انتخاب شونده و انتخاب کننده به قرار زیر بود:

1- باید متدین به دین حنیف اسلام باشند و فساد عقیده نداشته باشند

2- به قرآن مجید باید سوگند یادکنند.

3- بانوان و نسوان از انتخاب شدن و انتخاب کردن محرومند.

20-در تاریخ 16 مهرماه سال 41 جراید کشور متن تصویبنامه را منتشر کردند.

21-متن دو تلگرا ف خمینی به شاه به شرح زیر است

 

بسم الله الرحمن الرحیم

حضور مبارک اعلیحضرت همایونی

پس از اهداء تحیت و دعا، به طوری که در روزنامه ها منتشر است، دولت در انجمن‌های ایالتی و ولایتی اسلام را در رای دهندگان و منتخبین شرط نکرده و به زنها حق رای داده است

و این امر موجب نگرانی علماء اعلام و سایر طبقات مسلمین است.

بر خاطر همایونی مکشوف است که صلاح مملکت در حفظ احکام دین مبین اسلام و آرامش قلوب است.

مستدعی است امر فرمائید مطالبی را که مخالف دیانت مقدسه و مذهب رسمی مملکت است از برنامه‌های دولتی و حزبی حذف نمایند تا موجب دعاگوئی ملت مسلمان شود.

الداعی روح الله الموسوی

   تلگرافی دوم به شاه در روز 15 آبان ماه  ارسال گردید . متن تلگراف خمینی به شاه به شرح زیر بود:

بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏

حضور مبارک اعلیحضرت همایونى‏

تلگراف مبنى بر آنکه اعلیحضرت بیش از هر کس در حفظ شعائر مذهبى کوشا هستند، و تلگراف این جانب را براى دولت ارسال داشتند، و توفیق این جانب را در ترویج مقررات اسلامى و هدایت عوام خواستار شدند، موجب تشکر گردید. البته ملت مسلمان ایران از اعلیحضرت همین انتظار را دارند. فرموده اعلیحضرت موافق است با آنچه از پیغمبر اسلام- صلى اللَّه علیه و آله- به ما رسیده: إِذَا ظَهَرَتِ البِدَعُ فِى امَّتِى فَلیُظهِرِ العَالِمُ عِلمَهُ؛ فَمَن لَم یَفعَل. فَعَلَیْهِ لَعنَهُ اللَّهِ. البته شغل روحانى، ارشاد و هدایت ملت است. ‏

مع الأسف با آنکه به آقاى اسد اللَّه عَلم در این بدعتى که مى‏ خواهد در اسلام بگذارد تنبه دادم و مفاسدش را گوشزد کردم، ایشان نه به امر خداوند قاهر گردن نهادند و نه به قانون اساسى و قانون مجلس اعتنا نمودند، و نه امر ملوکانه را اطاعت کردند، و نه به نصیحت علماى اسلام توجه نمودند؛ و نه به خواست ملت مسلمان- که طومارها و تلگرافات و مکاتیب بسیار آنها از اقطار کشور نزد این جانب و علماى اعلام قم و تهران موجود است- وقعى گذاشتند، و نه به اجتماعات انبوه قم و تهران و سایر شهرستانها و رشاد مفید خطباى اسلام احترامى قائل شدند. ‏

آقاى عَلم از نشر افکار عمومى در مطبوعات و انعکاس تلگرافات مسلمین و اظهار تظلم آنها به اعلیحضرت و علماى ملت جلوگیرى کرده و مى‏ کند؛ و بر خلاف قانون اساسى مطبوعات کشور را مختنق کرده؛ و به وسیله مأمورین در اطراف مملکت، ملت مسلمان را که مى‏خواهند عرض حال خود را به اعلیحضرت و علماى ملت برسانند ارعاب و تهدید مى‏ کند. آقاى عَلم تخلف خود را از قانون اسلام و قانون اساسى اعلام و برملا نموده. آقاى اسد اللَّه عَلم گمان کرده با تبدیل کردن قسم به قرآن مجید به «کتاب آسمانى» ممکن است قرآن کریم را از رسمیت انداخت؛ و اوستا و انجیل و بعض کتب ضاله را قرین آن یا به جاى آن قرار داد. این شخص تخلف از قانون اساسى را به بهانه الزامات بین المللى شعار خود دانسته؛ با آنکه الزامات بین المللى مربوط به مذهب و قانون اساسى نیست. تشبث به الزامات بین المللى براى سرکوبى قرآن کریم و اسلام و قانون اساسى و ملت، جرم بزرگ و «ذَنْبِ لا یُغْفَر» است. ‏

این جانب، به حکم خیرخواهى براى ملت اسلام، اعلیحضرت را متوجه مى‏ کنم به اینکه اطمینان نفرمایید به عناصرى که با چاپلوسى و اظهار چاکرى و خانه ‏زادى مى‏ خواهند تمام کارهاى خلاف دین و قانون را کرده و به اعلیحضرت نسبت دهند و قانون اساسى را که ضامن اساسى ملیت و سلطنت است، با تصویبنامه‏ هاى خائنانه و غلط از اعتبار بیندازند تا نقشه‏ هاى شوم دشمنان اسلام و ملت را عملى کنند. انتظار ملت مسلمان آن است که با امر اکیدْ، آقاى عَلم را ملزم فرمایید از قانون اسلام و قانون اساسى تبعیت کند، و از جسارتى که به ساحت مقدس قرآن کریم نموده، استغفار نماید و الّا ناگزیرم در نامه سرگشاده به اعلیحضرت مطالب دیگرى را تذکر دهم. از خداوند تعالى استقلال ممالک اسلامى و حفظ آنها را از آشوب و انقلاب مسألت مى‏ نمایم. ‏

روح اللَّه الموسوی الخمینى‏‏

22- متن تلگراف به شرح زیر است:

تهران- جناب آقاى اسد اللَّه عَلم‏

عطف به تلگراف سابق اشعار مى‏ دارد، معلوم مى ‏شود شما بنا ندارید به نصیحت علماى اسلام که ناصح ملت و مشفق امتند، توجه کنید؛ و گمان کردید ممکن است در مقابل قرآن کریم و قانون اساسى و احساسات عمومى قیام کرد. علماى اعلام قم و نجف اشرف و سایر بلاد تذکر دادند که تصویبنامه غیر قانونى شما بر خلاف شریعت اسلام، و بر خلاف قانون اساسى و قوانین مجلس است.

اگر گمان کردید مى ‏شود با زور چند روزه قرآن کریم را در عرض «اوستا» ى زرتشت، «انجیل» و بعض کتب ضاله قرار داد، و به خیال از رسمیت انداختن قرآن کریم، تنها کتاب بزرگ آسمانى چند صد میلیون مسْلم جهان، افتاده‏ اید و کهنه ‏پرستى را مى‏ خواهید تجدید کنید، بسیار در اشتباه هستید. اگر گمان کردید با تصویبنامه غلط و مخالف قانون اساسى مى‏شود پایه‏ هاى قانون اساسى را که ضامن ملیت و استقلال مملکت است، سست کرد و راه را براى دشمنان خائن به اسلام و ایران باز کرد، بسیار در خطا هستید.

این جانب مجدداً به شما نصیحت مى‏ کنم که به اطاعت خداوند متعال و قانون اساسى گردن نهید، و از عواقب وخیمه تخلف از قرآن و احکام علماى ملت و زعماى مسلمین و تخلف از قانون بترسید؛ و بدون موجب، مملکت را به خطر نیندازید؛ و الّا علماى اسلام درباره شما از اظهار عقیده خوددارى نخواهند کرد. و السلام على من اتبع الهدى.

روح اللَّه الموسوی الخمینى‏

23- تحلیل و بررسى از نهضت امام خمینى، سید حمید روحانى، ج اول، ص 224.

24- روزنامه‏هاى عصر تهران 4 بهمن 1341.

25- صحیفه نور، جلد اول، سخنرانى آقاى خمینى در تاریخ 41/1/1، ص 10-13؛”… قضیه معارضه با اسلام است منتَخَب و منتَخِب مسلمان لازم نیست باشد حلف به قرآن لازم نیست باشد، قرآن را مى‏خواهیم چه کنیم؟… “تساوى حقوق من جمیع الجهات” تساوى حقوق من جمیع الجهات یعنى پایمال کردن چند تا کلمه ضرورى اسلام نفى کردن چند تا حکم قرآن است… وزراء سابق، مشاورین سلاطین سابق علما بودند…. حالا مشاورین چه کسانى هستند؟ اسرائیل! مشاورهاى اسرائیل!” و در ادامه مى‏گوید:”من نصیحت کردم به شاه، فرستادم آدم آنجا، در آن اول امر قبل از رفراندوم به وسیله بهبودى به وسیله پاکروان پیغام دادم به آقا، آقا نکن این کار را، این رفراندوم را نکن، این خوب نیست براى شما”.

اگر تساوى حقوق من”جمیع الجهات” نفى چند حکم قرآن و چند تا کلمه ضرورى‏اسلام است، نباید از آقاى خمینى پرسید چگونه بنیانگزار نفى احکام قرآن و چند کلمه ضرورى اسلام شده است؟ و این به تنهایى مى‏رساند که آقاى خمینى پیرو دین قدرت بوده است. این دین قدرت است که حکمى را که نفى کننده اسلام است، روز دیگر همان حکم و همان ضروریات از مقومات دین مى‏شوند.

26- صحیفه نور، جلد اول، ص 54-56 .

27- یادداشتهاى علم، جلد سوم، ص 48، مقدمه از علینقى عالیخانى.

28- متن این سخنرانی در صحیفه نور،چاپ وزارت ارشاد، ج1، ص 82-67 مندرج است.

29- کاپیتولاسیون به همه پیمانهای حقوق قضای کنسولی یا حقوق قضائی برون مرزی یک کشور به کشور دیگر اطلاق می شود. مطابق این پیمان اتباع بیگانه از شمول قوانین جزائی و مدنی کشور میزبان مستثنی می شوند و رسیدگی به دعاوی حقوقی و محاکمه آن ها در موارد اتهام با دادگاه های کشور خودشان می باشد. بموجب قانون کاپیتولاسیون و طبق پیمان وین، علاوه بر مأموران سیاسی و دیپلماتها و مستشاران و مأموران نظامی آمریکائی، خانواده های آنان نیز از مصونیت سیاسی و قضائی برخوردار گردیدند.

30-لایحه کاپیتولاسیون در سوم مرداد 1343 به تصویب سناتورهای مجلس سنا و در تاریخ 21/7/1343 به تصویب نمایندگان مجلس شورای ملی رسید. متن لایحه به صورت زیر بود:

ماده واحده- با توجه به لایحه شماره 18-2291- 25 /11/42 دولت و ضمائم آن که در تاریخ 21/11/42 به مجلس سنا تقدیم شده، به دولت اجازه داد ه می شود که رئیس و اعضای هیأتهای مستشاری نظامی ایالات متحده را در ایران که بموجب موافقتنامه های مربوطه در استخدام دولت شاهنشاهی می باشند، از مصونیتها و معافیتهایی که شامل کارمندان اداری وقت، موصوف در بند –و- ماده اول قرارداد وین که در تاریخ 18 آوریل 1961 مطابق 29 فروردین ماه 1340 به امضاء رسیده است، می باشد برخوردار نماید.

31- خاطرات آیت‏الله منتظرى، چاپ انتشارات انقلاب،ص 112.

32-برای مراجعه به متن سخنرانی و اطلاعیه به صحیفه نور، جلد اول،ص 113-103 مراجعه کنید.

33- وی در «رساله اجتهاد و تقلید» خود که قبل از انقلاب نوشته شده، تصریح می‌کند:

   «اشکال در اصل «عدم ولایت» وجود ندارد. جای هیچ اشکالی نیست در این اصل و قاعده عدم نفوذ حکم هیچکسی بر کس دیگر، شکی نیست، فرقی نمی‌کند که حکم مذکور قضائی باشد یا غیر آن، حاکم پیامبر باشد، یا وصی پیامبر یا غیر آنها. زیرا صرف نبوت و رسالت و وصایت و یا علم و فضائل نفسانی، به هر درجه باشد، موجب نمی شود که دارندگان این گونه کمالات نافذالحکم باشند، و قضا و داوری آنان، فاصل و قاطع خصومت و تنازع شود، بلکه آنچه را عقل در می‌یابد و به آن حکم می کند، همانا نفوذ حکم خداوند متعال در باره خلق است.» وی حتی در کتاب کشف‌الاسرار می‌نویسد: «أُولی‌الأَمْر و ولایت بر مسلمین را فقط ائمه(ع) دارند» افزون بر اینها، وی تصریح می کند: « غیر از امامان دوازده‌گانه شیعیان کسی ولایت بر مسلمین را دارا نمی باشد»

   اصل «عدم ولایت» یک اصل عملی و یک قاعده عقلی فقهی است: « لا ولایه لاحد علی احد» یعنی اینکه به لحاظ فقهی، اصل برعدم ولایت است. بدین معنا که هیچ کس بر دیگری ولایت ندارد ودیگران حق دخالت درسرنوشت اورا نداردو هرفردی نسبت به عملکرد خود در برابرخداوند مسئول و پاسخگو خواهد بود. ویا هیچکسی بر هیچکس دیگر ولایت ندارد و هرکسی خود برخویشتن ولایت دارد بعبارت دیگر رهبری و ادارۀ زندگی از حقوق ذاتی هر انسانی است.  

34- خاطرات آیت الله منتظری، چاپ انقلاب اسلامی،فوریه 2001، ص 86.؛ آیهالله منتظری در خاطرات خود آورده‌است که آقای خمینی تا قبل از رفتن به نجف به ولایت فقیه معتقد نبوده‌است. او می‌نویسد: «دربحث با ایشان من گفتم: «سنت می‌گوید خلافت به انتخاب است، شیعه می‌گوید به نصب است»، ایشان گفتند: «مذهب تشیع این‌است که امام باید معصوم و منصوب باشد. در زمان غیبت تقصیر خود مردم است که امام غایب است، خواجه هم می‌گوید: وجوده لطف و تصرفه لطف و عدمه منا. حالا هم ما لایق نبوده‌ایم که امام غایب است، ما باید شرایطی فراهم کنیم تا که امام زمان (عج) بیاید. ما گفتیم پس در زمان غیبت باید هرج و مرج باشد؟ فرمود: این تقصیر خود مردم است، خداوند نعمت را تمام کرده ما باید لیاقت آمدن امام زمان (عج) را در خود فراهم کنیم. نظر شیعه این‌است که امام فقط باید منصوب و معصوم باشد. این بود اظهارات ایشان در آن وقت، و اشاره‌ای هم به ولایت فقیه نکردند. بعداً که ایشان به نجف رفتند، در آنجا دوازده جلسه راجع به ولایت فقیه وحکومت اسلامی بحث کردند».

35-صحیفه امام ، 24 جلدی، جلد ۱۵ ، سخنرانی 27 مرداد 1360.

36-خیانت به امید، ابوالحسن بنی‌صدر، ص 370.

37-من خودم نامه مصطفی شعاعیان به مصدق و پاسخ دکترمصدق را بوی 7 اما آقای هوشنگ کشاورز صدر برای نگارنده تعریف کرد که هم نامه و هم پاسخ آن را خود ملاحظه کرده است.

38- نظیر اینکه: «اسلام برای تمام نیازهای انسان حکم دارد: احکام سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، انسان احتیاج به ماوراء الطبیعت دارد و اسلام برای آن احکام دارد» یا ” آزادی در اسلام، در حدود قوانین اسلام است”، یا “نهضت شما برای خداست، زیرا که قصد ندارید به مقامی برسید، بلکه می خواهید حکم خدا جاری شود در نتیجه باید خودسازی کنید. شرط خود سازی تبعیت از احکام الهی است که چون و چرا ندارد”. یا اینکه “اسلام در همه ابعاد قانون دارد و به همین جهت احتیاج به قوانین دیگری نداریم. و قانون اساسی فعلی را تصفیه می کنیم، یعنی نظر می کنیم، هر مقدارش موافق با اسلام است، آن را حفظ می کنیم و هر مقدارش که مخالف با قانون است، آن را حذف می کنیم” یا “حکومت اسلامی حکومت قانون و قانون خدا است” و نمونه های صریح دیگر.

39- پاسخ به تارخ، محمد رضا پهلوی، ص 273.

40- کیهان، 23 خرداد 60.

41- تقابل دو خط یا کودتای خرداد 60، محمد جعفری، چاپ اول ص 423-420، چاپ دوم ص 469-466.

42-کیهان 12 ذیماه 66 شماره 1408 خطبه نماز خامنه ای جمعه 11 دیماه 66.

43-نامه خمینی به خامنه ای مورخ 16/10/66، صحیفه نور جلد 20.

44- نامه خمینی به خامنه ای مورخ 21/10/66، صحیفه نور جلد 20.

 

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید