به قلم: خانم کریستیانه هوفمن Christiane Hoffmann ترجمه علی شفیعی
ایران: در جمهوری اسلامی اندوه و آشفتگی فراوان وجود دارد. نارضایتیهای مردم عظیم، ولی ترس آنان از خونریزی نیز به همین شدت زیاد است. پروتکل دو روزهای از تهران.
در ابتدا اعتراضات عمومی در سراسر ایران برپا شد که رژیم در ماه نوامبر دستور سرکوب خونین آنرا صادر کرد. در ادامه آن در ماه ژانویه قاسم سلیمانی، یکی از مهمترین ژنرالهای ایران توسط آمریکا ترور شد و میلونها سوگوار به خیابانها آمدند. پس از آن پاسداران انقلاب از روی خطا یک هواپیمای مسافربری را با موشک زدند و 176 انسان را به هلاکت رساندند. بار دیگر ایرانیان دست به اعتراضات علیه حکومت زدند، بیش از همه در درون دانشگاههای ایران.
در ایران امروز غم و اندوه فراوان وجود دارد. در کشوری که من از سال 1999 تا سال 2004 زندگی کردم، چه خبر است؟ به من فقط برای سه روز ویزا دادند، یعنی تنها دو روز اجازه ماندن در تهران را داشتم. شهر تهران این روزها مابین ترس و بیباکی در نوسان است.
سه شنبه صبح. همسر مرد
رضا خندان به من وعده ملاقات در دفتر خویش را پیشنهاد کرد. تقریباً بیش از یکسال و نیم پیش، در ماه سپتامبر 2018، من در جلو خانه او که در یک خیابان فرعی در خیابان ولی عصر قرار گرفته است، ایستاده بودم. آن زمان در خانه بر روی من باز نشد. چرا که خندان در روز ملاقات با من دستگیر شد. او پس از 111 روز حبس بار دیگر آزاد شد.
حالا او در خانه را بر روی من باز میکند. خندان، شوهر خانم وکیل مدافع سرشاناس حقوق بشر در ایران، نسرین ستوده است. ستوده از زندانیان سیاسی و خانمهایی است که با حجاب اجباری مخالفت است و از اعتراض کنندگان به حجاب اجباری، دفاع میکند. او از تابستان سال 2018 در زندان مخوف اوین در شمال شهر پایتخت ایران حبس است.
خندان آهسته صحبت میکند. او مردی نرم و ظریف است. بر روی دیوار دفتر او کارت پستالهای قاب شده ای از تمامی بچه های دنیا که از فعالیتهای خانم ستوده پشتبانی و قدردانی میکنند، به چشم میخورد. در کنار این قاب عکسها، تصویری شاد و رنگارنگ که خود ستوده در زندان بصورت کاردستی ابتکار کرده است، قرار دارد.
خندان اجازه دارد یکبار در هفته برای نیم ساعت، بعضی مواقع نیز به مدت 45 دقیقه، با همسرش در زندان ملاقات کند. هر دو هفته یکبار این زن و شوهر اجازه دارند بمدت ده دقیقه تلفنی با یکدیگر گفتگو کنند.
ستوده در آخرین جلسه محاکمه خویش، از خودش دفاع نکرد، او وکیل مدافع نیز نگرفت، حتی در جلو دادگاه انقلاب هم حاضر نشد، حضور پیدا کند. او نمیخواست به نظام حقکش موجود در ایران، مشروعیت دهد. اگر در این کشور تغییری ایجاد نگردد، تا آخر این دهه ( سال 2030 ) ستوده در زندان بسر خواهد برد. سن فرزند پسر آنها حالا 13 سال است. زمانیکه مادر او را برای اولین بار دستگیر و به زندان انداختند، او 3 ساله بود.
ستوده همراه با زندانیان سیاسی دیگری در یک سلول زندان در اوین بسر میبرد. شوهر او، خندان میگوید: « غالباً حال او خوب است.» چرا ستوده همه اینکارها را میکند؟ « او سخت معتقد و باورمند است که پایه و اساس همه چیزها دولتی حقوقمدار است. بدون دولتی حقوقمدار، مردم سالاری وجود پیدا نخواهد کرد.» ستوده امید به چه چیز دارد؟ این سئوال خندان را خیلی کوتاه آشفته و گیج میکند، صورت خود را با دستهایش میپوشاند، آهی میکشد و میگوید، در کوتاه مدت بطور واقعی امیدی وجود ندارد. مخالفین نظام ضعیفند و متحد نیستند. « مردم فقط میدانند که چه چیز نمیخواهند، ولی نمیدانند که چه چیز میخواهند.»
خندان میگوید، رژیم از سوگواری برای سلیمانی استفاده کرد تا نشان دهد، چقدر زیاد طرفدار دارد. ولی همه کسانیکه برای عزاداری به خیابانها آمدند، طرفدار رژیم نبودند. « اکثریت بزرگی از مردم ایران مطمئن هستند که حکومت اسلامی قادر نیست، مشکلات و معضلات موجود در کشورشان را حلّ کند.»
خندان ادامه میدهد: « اگر شما ده سال پیش از من سئوال میکردید، من خیلی بیشتر از حالا خوشبین بودم.» ولی ده سال پیش هم روحیه عمومی در ایران افسرده بود. خیلیها دهسال پیش گمان میکردند، اوضاع کشورشان نمیتواند بدتر از این که هست، شود. ولی حالا میبینند، بدتر از آنچه گمان میبردند هم شده است.
سه شنبه ظهر. در خیابانهای تهران
« ما هم حالا یک هیتلر داریم. »
در یک کتابفروشی در خیابان ولی عصر، فروشندهای از من سئوال میکند. « از کدام کشور میآیید؟ از آلمان؟ پس حالا میبینید و متوجه میشوید که به ما مردم ایران، چه میگذرد. شما در آلمان یک هیتلر داشتید. ما هم حالا یک هیتلر داریم.
در کافه ای در آن نزدیکیها، مرد جوانی با من سر گفتگو را باز میکند. او نام و فامیل کامل خود همراه با شماره تلفن همراهش را به من میدهد، ولی میخواهد ناشناس بماند. او از جنوب ایران میآید و در دانشگاه تهران اقتصاد تحصیل میکند. او در یک شرکت تدارکاتی کار میکند که آن شرکت معاملات خویش را از طریق دوبی سرو سامان میدهد. با وجود تحریمها؟ او جواب میدهد. « ایرانیها همیشه یک راهی پیدا میکنند.»
نظر او در مورد رژیم اینست: « اینها باید بروند، دیگر این وضع ادامه نخواهد یافت.» در دانشگاه او، جنبش اعتراضی بشدت سرکوب شد: « اینها چه آدمهایی هستند، که مردم وطن خویش را کتک میزنند و به آنان آزار میرسانند؟ » بسیجیها، میلیشاهای اسلامی، بایستی بروند گورشان را گُم کنند. این دانشجو یقین دارد که اعتراضات عمومی مردم ادامه خواهند یافت.
در یک کافه قهوه فروشی خانمهایی نشسته اند که روسی بر سر ندارند. دو دقیقه تمام، پنج دقیقه، آنها از اینکار خویش لذت میبرند، به اطراف خود نگاه میکنند و احساس ظفرمندی و پیروزی میکنند. همگی خانمها طوری رفتار میکنند، که گویا هیچکس، بخصوص مردها، انجا نیستند. زمانی بعد با بیرقبتی دوباره شالهای خود را بر پشت سر خود میاندازند.
این عمل نوعی مقاوت و اعتراض نرم وظریف علیه حاکمان در ایران است. بیش از بیست سال است که این جریان بهمین ترتیب وجود دارد……
سه شنبه بعد از ظهر، گفتگو با دانشجو
وقتی در برلین بودم از آشنایان ایرانی خودم تقاضا کردم که مرا با دانشجویان در ایران آشنا کنند. ولی این عمل بسیار مشکل است، چرا که خیلی از دانشجویان فعال یا در زندانهای رژیم هستند و یا هراس دارند با خبرنگاران خارجی گفتگو کنند. وقتی که من در تهران بودم، بالاخره دوست یکی از دوستان من از طریق کامپیوتر با من تماس گرفت. او گفت مایل است با من ملاقات کند، ولی اینکار بسیار سخت و خطرناک است. او از این ترس دارد که ( از طرف رژیم ) به او تلفن کنند و او را تحت بازجویی قراردهند. دوستان دیگر او که با خبرنگاران خارجی ملاقات و گفتگو کردند، این امر را تجربه کردند.
دست آخر او پیشنهاد کرد که ما در شمال تهران در کوههای البرز با هم قرار ملاقات گذاریم. دانشجو که من به او نام بابک را میدهم، مرا در یکی از دهات نزدیک کوه در حاشیه تهران ملاقات کرد…… بابک 23 سال دارد. او از تظاهرات آرام و صلح آمیز در دانشگاه شریف حکایت کرد. تعدادی از دانشجویان این دانشگاه جزء کشته شدههای سقوط هواپیمایی بودند که پاسداران انقلاب با موشک زدند. بعضی از آنان دوستان بسیار نزدیک او بودند. سه روز طول کشید تا سپاه پاسداران اقرار کرد که آنها خود هواپیما را زدند. سوگواری و عزاداری دانشجویان برای هم شاگردان خویش منجر به خشم و بر آشفتگی گشت… دانشجویان شعار ضد رژیم سر دادند و .. در روزهای بعد، کار به زد و خورد، اعمال خشونت و دستگیری تعداد زیادی از دانشجویان کشید. ولی بعداً توسط استادان دانشگاه دانشجویان دوباره آزاد شدند.
دانشگاه شریف یک مدرسه عالی فنی با دانشجویان ممتاز Elite کشور است. بسیاری از این دانشجویان پس از اتمام تحصیلات خویش کشور ایران را ترک میکنند و در اروپا، کانادا، آمریکا و دیگر نقاط جهان زندگی و کار میکنند. در این تظاهرات تعداد کمی شرکت کردند. « دانشجویان ممتاز در این کشور همه چیز خود، حتی وطن خویش را نیز از دست میدهند.»….
بابک آدم انقلابی نیست، طرفدار نظام هم نیست. او معتقد است که تحریمهای آمریکا برای مردم ایران بسیار بد و زیان آور هستند. « بدترین کاری که کشورهای غربی در حق مردم ایران میکنند، برقرار کردن همین تحریمها است. تنها جنگ کردن با مردم ایران، بدتر از تحریم ها است.» ایران قشر میانه ای با سواد و تحصیل کرده دارد. این قشر موتور هر نوع مردم سالاری کردن کشور است. بابک میگوید: « بخاطر وجود این تحریمها این قشر اجتماعی تحصیل کرده بجای ایجاد مردم سالاری در میهن خود، برای امرار معاش و ادامه حیات خویش بایستی مبارزه کند.»
چهار شنبه پیش از ظهر، گفتگو با خبرنگار سابق
احمد زیدآبادی وارد محوطه هتل بزرگی میشود. به پیام الکترونیکی من که نوشته بودم، میتوانیم با هم ملاقات کنیم، جواب داد: « بله، با امید به خدا.» زیدآبادی 54 سال دارد و در گذشته به اصلاحطلبان نزدیک بود. او در گذشته بکار خبرنگاری، از جمله برای بی بی سی اشتغال داشت. ولی بعد از جنبش سال 2009 ( جنبش 88 ) دستگیر شد. او سالهاست که ممنوعیت شغلی دارد و بکار نوشتن خاطرات خود و کتابهای سیاسی اشتغال دارد.
او میگوید، « وضعیت هم برای نظام و هم برای کشور ایران بسیار خطرناک شده است. هر لحظه ممکن است اتفاقات بد و شدیدی رخ دهند.» او رژیم را در وضعیت اضطراری میبیند. چرا که رژیم توسط تحریمها دیگر پول ندارد. برنامه بودجه برای سال آینده، پنجاه در صد کمبود دارد.
زیدآبادی میگوید، حکومت سه امکان دارد: یا بایستی پول چاپ کند، در نتیجه تورم افزایش میابد. و یا بایستی به کارمندان دولت دستمزد ندهد. هر دو اینکارها به احتمال قوی منجر به جنبشهای اعتداضی خواهند شد. امکان سوّم اینستکه رژیم با آمریکا کنار آید. « در اینصورت اعتراضات علیه دولت اتمام خواهد پذیرفت.» زید آبادی معتقد است، غالب ایرانیان مایل به گفتگو با آمریکا هستند. ولی معامله و مذاکره با دشمن بزرگ ایران، آمریکا، هویت نظام را تغییر میدهد و بیهویتش میکند. « رژیم از دست زدن به اینکار شدیداً میترسد.
چهار شنبه بعد از ظهر، گفتگو با روشنفکر
در آپارتمانی در شمال متمول تهران، الهیه، گرانترین ناحیه شهر، قفسه کتابها به زبانهای انگلیسی، فرانسوی و ایرانی تا زیر سقف انباشته شده اند و بر روی دیوارهای اطاق آثار مدرن هنری به چشم میخورند.
این روشنفکر که مایل است نامش برده نشود، میگوید: « قتل سلیمانی آغاز نیست، بلکه پایان یک روند ( پروسه ) است.» ایران در منطقه در حال عقب نشینی است. اسرائیلیها علیه حضور نظامی ایران در سوریه ظفرمند پیشروی میکنند. در عراق حتی شیعهها علیه نفوذ ایران در کشورشان اعتراض میکنند، همین اعتراض را مردم لبنان هم میکنند. « مرگ سلیمانی نماد از دست دادن قدرت ایران در منطقه خاورمیانه است.»
پس سوگواری عظیم توده های مردم در ایران برای چه بود؟ « مردم ایران، ملتی تحقیر شده است که در جستجوی یافتن یک قهرمان است.» در اینصورت تنها این درس را از اینهمه سر و صدا میتوان آموخت که ایرانیان حلّ مشکل خویش را فقط در خود ایران، جستجو میکنند: روشنفکر میگوید. « همه ایرانیان بشدت از ترامپ متنفر هستند.»
او ادامه میدهد که « ایران در حال حاضر تنها کشوری پُر از هرج و مرج، آشفته و در هم ریخته است.» در این کشور هیچ نهاد و بنیاد اجتماعی نمیداند، چه میخواهد، حتی خود سپاه پاسداران انقلاب نیز که همه قدرتها را در دست دارد، نمیداند چکار کند.
یک کودتای نظامی؟ غیره ممکن است. یک کودتای مدنی؟ او جواب میدهد: « چه کسی حاضر است، رئیس جمهور کشوری شود که اصلاً پول ندارد.»
با وجود همه این مسائل روشنفکر ایرانی روزنه امیدی را میبیند. او معتقد است: شاید وقایعی که در این ماههای گذشته رخ دادند، نقطه عطفی گردد. شاید یک بحث جدی در این زمینه بوجود آید که ایرانیان حقیقتاً چه میخواهند.
چهار شنبه غروب، گفتگو با دختر دانشجوی محافظه کار
وقتی من وارد کافه موازی در مرکز تجاری شهر تهران شدم، ساعت حدود هفت شب بود. زهرا رضائی 21 ساله که در دانشگاه شریف در رشته فن نفت در تهران تحصیل میکند، دانشجوئی مذهبی است که چادر سیاسی بر سر دارد. او بعنوان عضو یک اتحادیه محافظه کار مذهبی در دانشگاه فعالیت میکند. ولی حالا برای او مهم است که از طرف خودش صحبت میکند.
زهرا میگوید، خانمهای مذهبی چون خود او « کارشناسان آینده ایران هستند، و این سرمایه را ما بایستی به تمام مردم جهان نشان دهیم.»
از او سئوال میکنم، چه حالی به شما دست میدهد، وقتی همشاگردان شما در خیابان فریاد میزنند: « مرگ بر رهیر انقلاب، مرگ بر دیکتاتور؟ » او جواب میدهد: « قلب ما را درد فرا میگیرد. ولی ما این درد را پیش خود نگاه میداریم و سکوت میکنیم. » او معتقد است که نیروهای خارخی از مراسم سوگواری در دانشگاه او، سوء استفاده کردند.
زهرا ژنرال سلیمانی را « پدر و فرزند ایران » مینامد. او سوگواری عظیم توده های مردم برای سلیمانی و ضربه نظامی ایران علیه اهداف آمریکائی در عراق را « دست خدا » میداند. از دید او قاسم سلیمانی « سمبل مقاومت در برابر بیعدالتی و سرکوب » بود. « ما قتل سلیمانی فرزند ایران را فراموش نخواهیم کرد. قاتلان ژنران سلیمانی برای همیشه در خاطره ایرانیها باقی خواهند ماند. طبیعی است که ما آنرا فراموش نمیکنیم.»
چهار شنبه شب، گفتگو با فعال سیاسی
البرز حبیبی 23 ساله کارشناسی خود را در « مطالعات علمی اروپائی » در دانشگاه تهران انجام میدهد. او فعال سیاسی در جنبش دانشجوئی است. او خود را اصلاح طلب میداند و تغییر رژیم را نمیخواهد. او میگوید، « ولی ما نیاز به تغییرات در کشور داریم. ما نیاز به آزادی های اجتماعی و سیاسی داریم.»
حبیبی ادامه میدهد. « دانشجویان نیروی بسیار مهمی برای آینده ایران هستند.» آنها تنها فعالان حقیقی هستند که سلولهای نطفه جامعه مدنی را تشکیل میدهند. او سه دسته گروه سیاسی را در مابین دانشجویان تشخیص داده و از هم جدا میکند: محافظه کاران و بنیاد گرایان که منابع مالی و تبلیغاتی بزرگی را در اختیار دارند و تنها سازمان دانشجوئی هستند که اجازه فعالیت کردن دارند. پس از اینها دانشجویان اصلاح طلب هستند که قبلاً طرفدار حکومت حسن روحانی بودند. ولی در این اثنا از او سر زده و رویگردان شدند. و بالاخره چپ ها.
بعد از نا آرامیهای ماه نوامبر در دانشگاه او، دهها دانشجو دستگیر شدند و به زندان افتادند. با این وجود از ماه ژانویه دوباره اعتراضات شروع شدند. حالا در دانشگاه آرامش برقرار است. حتی برای انتخابات ماه فوریه نیز هیچ تبلیغاتی صورت نمیگیرد.
ولی او مطمئن است که بار دیگر تظاهرات و اعتراضات در همه جا شروع خواهند شد. بطور حتم یک بهانه جدیدی ایجاد خواهد گشت و دوباره جرقه ای به شعله های آتش نارضایتی ها دامن خواهد زد. زیرا که خواسته های آزادی، عدالت و تغییر ساخته ها بطور حقیقی، هنوز وجود دارند و ارضاء نشده باقی مانده است.
پس از بازگشت
یکی از خانم های ایرانی که دوست من است و ماهها است در اروپا زندگی میکند، وقتی من از ایران باز گشتم به برلین، از من پرسید. « حال، وضعیت ایران چگونه بود؟ گفتم: بسیار اندوهگین بود. و باز هم بد تر از اینها میتواند بشود. وضعیت امروز ایران مرا به یاد یک کتری آب که روی آتش قرار دارد و مدام درجه حرارت گرمای آن بیشتر و بیشتر میشود، انداخت.
سیاست ترامپ بر مبنای فشار حد اکثر، کشور ایران را تغییر داده است. تحریم ها کمر حکومت را شکسته است. حتی پاسداران قدرتمند هم نمیتوانند به وضعیت بد اقتصادی کمک کنند. تقریباً تمامی ایرانیانی که من با آنها گفتگو کردم، همه امید و اعتماد خود نسبت به رهبری نظام را از دست داده اند. ولی هیچ ایرانی نیز امیدی به آمریکا ندارد.
ایران کشوری مأیوس و افسرده است که در جستجوی راه چاره است. ولی غالب سناریوها هم یک معنا بیشتر ندارند: خشونت بیشتر. یک عده بزرگی دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند. و عدهای دیگر، برای آنکه تغییری ایجاد شود، بایستی خیلی از چیزهایی را که دارند، از دست بدهند.