در طی این چند سال که پیرامون قرآن و جهان بینی و بعضاً مسائل روز نگاشتهام، بجز وبسایت «انقلاب اسلامی در هجرت» که متعلق به آقای بنیصدر و همفکرانشان میباشد و همواره از سر لطف مقالات و مباحث بنده را منتشر نمودهاند و سانسور پیشه نمیکنند، وبسایتهای دیگری که نوشتههایم را برایشان ارسال میکردم بیشترشان وقعی نمینهادند و چند وبسایتی که برخی از آنها را منتشر میساختند، مانند نیلوفر، صدانت و بیان، پس از مدتی امتناع کرده و دیگر منتشر نساخته یا نمیسازند. وبسایت زیتون هم که مشی انحصاری دارد و تنها مطالبی را ممکن است منتشر کند که در وبسایتهای دیگر منتشر نشده باشند. اخیراً به پیشنهاد یکی از مخاطبان گرامی از کانال سخنرانیها نیز درخواست انتشار کردم که آنجا هم گویا جایی برای نوشتههای بنده نبود. کانال اصلی بنده هم بعد از چهار سال فعالیت مداوم اکنون حدود 200 مشترک دارد که نرخ مشارکت ایشان هم در دیدن مطالب (و نه مطالعه) بین 80 تا 120 است. اینها همه در حالی بوده است که اکثر مقالات و مباحث بنده هم از منظر روشی و هم از منظر آراء ماحصل بیشتر بنیادین و تقریباً منحصر بفرد بوده است و حداقل انتظار میرفت که واکنش مخالفان و منتقدانش را برانگیزاند. حال این سطور را نگاشتم تا نظر مخاطبانم را در تعلیل این وضعیت و راهکارهای بهبود آن بدانم.
در این خصوص پیش تر نیز نگاشته بودم: «نیما حق پور در این سالها به صورت بنیادین در بازنگری مبانی فهم قرآنی کوشش کرده و دستاوردهای فکری و آراء او در فهم آیات الهی نه تنها با آنچه رایج است افتراق گسترده دارد که اکثراً در تاریخ تفسیر قرآن مشابهی هم ندارد، اما آنچه که او را بر نگارش این سطور ترغیب نموده؛ کور سوئی از امید است که مخاطبان آن وی را در نشر مقالات و مباحثش یاری کنند تا آراء و آثار او در معرض نقد و نظر قرار گرفته جایگاه خود را در اندیشه قرآنی بیابد، باشد که رهیافتی باشد به بهبود تأثیر دینداری بر زیست بشری.»
در پی آمد این نوشتهها دوستی برایم نوشت: «سلام. با عرض ادب و درود. جناب حق پور در چند مورد در مورد بازخورد مطالب خود در بین اهل اندیشه نکاتی را بیان کردید. ضمن اینکه بنده هم از این مورد عمیقاً متأسف هستم میخواستم نکاتی خدمت شما ارائه کنم. اول اینکه شما بیش از اندازه دارید خودتان را به زحمت میاندازید چرا که بنده به بازتاب اعمال ایمان دارم، هر فعلی که ما انجام میدهیم در دنیا بازتابش را خواهد داشت، اینکه دقیقاً چگونه، ما نمیدانیم اما پرودگار ما زحمت هیچ کس را بی پاداش نمیگذارد. نیک میدانم که شما به دنبال پاداش نیستید و رضای پروردگارتان را میجویید. ما که نمیدانیم شاید رضای او در این است. البته بنده یک جبگرا به این معنا نیستم اما اقتضای ایمان چنین است. به دور از هرگونه تملق و چاپلوسی میگویم که بنده استفاده بسیاری از مطالب شما میکنم و بر عمق دید خود میافزایم. مطالعه مطالب شما جهانم را فراغ تر و زیباتر میکند. از شما عزیز میخواهم به دنبال کمیت نباشید و روز به روز بکوشید بر کیفیت مطالب خود بیفزایید. اگر حاصل کار شما فراغ تر و زیباتر شدن جهان فقط یک نفر باشد تردید نکنید که کار خود را کردهاید. در پایان به شما دو پیشنهاد دارم: اول اینکه مطالب خود را در قالب کتاب گردآوری کنید چون کتاب ثمرات بهتری دارد و دوم اینکه تفسیر موضوعی قرآن را در دستور کار خود قرار دهید تا مطالب شما منسجمتر و منقحتر شوند مثلاً موضوعاتی چون توحید، آزادی، امنیت و عدالت و غیره را بر اساس مفاهیم قرآن موشکافی کنید. با تشکر.»
بنده نیز در پاسخ نگاشتم: «سلام و درود و سپاس از عنایت و دلگرمی شما. اما باید گفت شاید سانسور را کنار بگذارند! حجت را باید تمام کرد! باید گفت تا نگویند میخواستید بگویید! متفکران معمولا شأن خود را بالاتر از درخواست انتشار کردن میدانند اما بنده رو بازی میکنم میگویم چون میخواهم دینداری مردمان، منش و روش ایشان در زیستشان بهبود یابد و البته به دوستانم هم هشدار میدهم که فراموش نکنند حمایت کردن از آنچه را میپسندند که اصل طلایی اخلاق میگوید «هر آنچه را برای خود میپسندی برای دیگران نیز بپسند» البته نه به اجبار و اکراه.»
در این میان دوستی هم در واکنش به یکی از نگاشتههایم نوشت: «یک توصیه دوستانه. آقای حق پور شما آدم متفکری مینمایید اما نمیدانم چرا از چاه قرآن نمیتوانید بیرون بیایید. باور کنید خیلی برایتان مفید خواهد بود اگر زاویه نگاهتان را از درون، به بیرون منتقل کنید و بعنوان یک ناظر از بیرون به درون قرآن نگاه کنید.» در پاسخ ایشان نوشتم: «از درون قرآن باید بیرون آن را دید، نه از بیرون؛ درون را، چرا که قرآن کتاب هدایت است. هر کتابی که نوشته میشود قرار است از درون آن دنیای بیرون را نگریست و فهمید و هیچگاه هدف از نگاشتن کتاب این نیست که از بیرون به درون آن نگریسته شود. وقتی از درون قرآن به بیرون مینگریم؛ یا تبیین آن را میپذیریم یا نه؛ اگر نه که باید کنارش گذاریم و اگر آری باید آن را سرلوحه زیستش قرار دهیم چون خود چنین ادعایی دارد که «تبیان لکل شیء» است.»
حال پس از این مقدمات، در این نوبت از گردآوری کوتاه نگاریها به عناوین زیر پرداخته میشود:
1ـ پیرامون آیه محاربه
2ـ مجازات با تازیانه
3ـ چرا لوط دختران خود را پیشنهاد میدهد؟
4ـ حق ذاتی نوزاد به شیر خوردن از پستان
5 ـ آیا انسان در رنج آفریده شده؟
6 ـ ناروایی رهبانیت و ریاضت در دینداری
7ـ مفهوم شفاعت در قرآن
8 ـ ظلم به جای قدرت در اندیشه بنیصدر
1ـ پیرامون آیه محاربه
همچنان در واکنش به تفسیر ناروای جناب ابوالفضل بهرامپور در استناد به آیه محاربه در مواجهه با معترضان آبان ماه اظهار نظر میشود. جدای از موافقان چنین تفسیری، واکنشهای مخالفان سه دسته است؛ یکی آیه محاربه و امثالهم را حاکی از خشونت ورزی قرآن و اسلام میدانند، دسته دوم آنها را عصری و منحصر در دوران صدر اسلام یا کمی بعد از آن میدانند و دسته دیگر این آیات را طوری میفهمند که دلالت بر مجازات و برخورد نداشته باشد و از نظر نگارنده همگی در فهم این آیه بر خطا هستند. این آیه به انضمام آیات 2 و 4 سوره نور و نیز آیات قصاص، آیاتی هستند که اصول مجازات را از منظر قرآن بیان میکنند و به شرط قانون گزاری قابلیت اجراء دارند.
از نظر نگارنده هرچند این آیات اجرائیند اما اولاً باید مصادیق محاربه با خدا و رسول را درست فهمید ثانیاً چیستی مجازاتهای چهارگانه مندرج در آیه را که در مقاله «مفهوم محاربه با خدا و فهم چرایی مجازات آن در قرآن» بدان پرداختهام و در جمع بندی آن آمده: «با توجه به مباحث مطروحه در این مقاله، میتوان گفت که محاربان با خدا و رسول او کسانی هستند که بر خلاف قوانین و سنن حاکم بر هستی عمل مینمایند و در نتیجه به جای رشد و تعالی، ویرانگری و تبهکاری میکنند. حال اگر اعمال آنها منجر به گسترش حیطه ویرانگری و تبهکاری به جامعه و سرزمینی شود که در آن زندگی میکنند، مستحق یکی از مجازاتهای چهارگانه کشته شدن، مصلوب الاختیار شدن، محدود الاختیار شدن یا تبعید گشتن میشوند و اگر قبل از اینکه سایر مردمان بر آنها دست یابند تا مجازتشان کنند، توبه کنند و درصدد جبران برآیند، مشمول بخشش یا تخفیف مجازات میشوند.»
در مقاله «استخراج مجازات تجاوز جنسی از قرآن» نیز به استناد مقاله محاربه در خصوص مصادیق مجازاتهای چهارگانه نگاشتهام «معنای مجازاتها منصوص در آیه «کشته شدن، مصلوب الاختیار شدن، محدود الاختیار شدن یا تبعید گشتن» میباشد چرا که «قرآن متن دقیق است، بنابراین ترتیب عبارات نیز دارای مفهوم است»، و وقتی «عبارت اول به معنای «کشتن» است و عبارت آخر به معنای «تبعید» و در مفهوم آنها مناقشهای نیست، بنابراین دو عبارت وسط مبنی بر مصلوب کردن و قطع دست و پا از خلاف، باید بین این دو حد مجازات معنا دهند. اما معنای ظاهری مصلوب کردن، چیز جز کشتن تدریجی نیست که قطعاً بدتر از کشتن آنی است، پس نمیتوان پذیرفت که مفهوم مصلوب کردن در این آیه کشتن تدریجی است، بلکه باید مجازاتی کمتر از کشتن باشد. مراد از مصلوب کردن در این آیه با توجه به ترتیب مراتب مجازاتها، مصلوب الاراده کردن و سلب اختیار است، مثل مجازات حبس که در آن اراده و اختیار آدمی در چارچوب زندان محدود میگردد تا جامعه و آحاد آن از گزند تکرار تعدیات چنین مجرمانی مصون شود و ایشان نیز متنبه گردند. قطع دست و پا از خلاف نیز باید مجازاتی باشد بین مصلوب الاختیار کردن و تبعید، بنابراین نمیتوان مراد از آن را قطع جسمانی دانست، چرا که اگر مفهوم آن بریدن جسمانی دست و پا از خلاف باشد، اولاً؛ مجازاتی شدیدتر از مصلوب الاراده کردن است، ثانیاً بین جرم و مجازات باید تناسب باشد، و چنین مجازاتی تنها در مقام «قصاص» موجه خواهد بود و لاغیر. با این اوصاف مفهوم قطع دست و پا از خلاف چیزی جز محدود الاختیار کردن نیست، مانند محروم نمودن از اشتغال به مشاغل خاصی که فرد مجرم با سوء استفاده از مقام و موقعیت خود به محاربه با خدا و رسولش و افساد در زمین کوشیده است.» و همانجا افزودهام: «باید توجه نمود که مجازات «أن یُقَتَّلُوا» منحصراً در نبرد رو در رو یا در مقام قصاص جایز است.»
در اینجا میافزایم که جان مایه کلام آیه محاربه این است که شما مردمان طبیعتاً یکی از مجازاتهای چهارگانه را بر کسانی که امنیت و آرامشتان را بر هم میزنند و به جان و مال و ناموستان تعرض و تجاوز میکنند اعمال میکنید یا در نبرد و قصاص آنها را میکشید، یا به نوعی محبوس میکنید و اختیارشان را به بند میکشید، یا اختیارشان را در اجتماع محدود میکنید یا از سرزمین خود میرانید که از شرشان در امان باشید. با این آیه خدای تعالی به شرط سنخیت جرم و مجازات؛ جواز اعمال مجازات را میدهد. حال از نظر نگارنده این صواب نیست که چون برخی از اهالی قدرت، آیات قرآن را مستمسک ظلم و تعدی خود میکنند، دلالت آیات را بیمحل گردانیم! بلکه باید چیستیها و چراییها را در قرآن بمثابه متن دقیق، دقیق بفهمیم و به توجیه و فرافکنی متوسل نگردیم که خدا و پیامبر و پیروان راستینش را از اتهامهای امروزی تبرئه کنیم!
2ـ مجازات با تازیانه
مجازات اعمالی مانند زناکاری که مستقیماً به دیگر آحاد جامعه آسیب وارد نمیکند بلکه تدریجاً محیط اجتماعی را ناسالم میگردانند منطقاً باید چند ویژگی را دارا باشند:
1) دردناک باشد.
2) محدود و قابل اندازه گیری باشد.
3) آثار آن قابل جبران و ترمیم باشد.
4) موجب اتلاف عمر نباشد.
5) واجد عبرت آموزی اجتماعی باشد.
6) دارا و ندار بودن افراد نسبت بدان یکسان باشد.
7) قابل اعمال هم برای مردان باشد و هم زنان.
8) قابلیت اجرای همه زمانی و همه مکانی را داشته باشد.
این ویژگیها همگی میتوانند در کلیت مجازات «تازیانه» برای زناکاران رواج دهنده زنا و نیز تهمت زنندگان به زناکاری ملحوظ باشد و از نظر نگارنده از این رو است که قرآن در آیه 2 و 4 سوره نور مجازات تازیانه را مقرر کرده است. البته جزئیات اجرائی آن محل قانون گزاری است که مثلاً جنس تازیانه و نحوه زدن آن چگونه باشد که ضمن دردناکی؛ آثار آن در بازه زمانی معقول قابل جبران و ترمیم باشد یا چه نوع تازیانهای برای زنان استفاده شود و چه نوع برای مردان که حتی المقدور دردناکی یکسان داشته باشد یا بنا به تنومندی یا ضعف جسمانی چگونه باشد و امثالهم. امید که در آینده نزدیک بتوانم به مقوله مجازاتهای دنیوی در قرآن به طور مبسوط بپردازم.
3ـ چرا لوط دختران خود را پیشنهاد میدهد؟
سوال من در ارتباط با آیات ۶٩ تا ٧٨ سوره هود میباشد که در آن در مورد مهمان شدن دو فرشته در خانه حضرت لوط صحبت میکند و اینکه قوم لوط به محض مطلع شدن از حضور این دو فرشته به خانه این پیامبر به قصد تعرض به مهمانان او هجوم میبرند بنابر آیه ٧٨ سوره هود، حضرت لوط دختران خود را به آنها پیشنهاد میدهد. حال صرف نظر از اینکه حضور دو فرشته و رفتن آنها به پیش حضرت ابراهیم و سپس لوط چه طور از لحاظ علمی قابل دفاع است به کنار!!! سؤالهای من در ارتباط با آیه ٧٨ سوره هود: 1) اگر منظور از عبارت «هؤلاء بناتی» دختران لوط باشد چه طور پیامبری حاضر میشود دختران خود را (ولو به قصد ازدواج) به مشتی فاسد و متجاوز پیشکش کند؟! 2) اگر منظور از عبارت «هؤلاء بناتی» تمام زنان أمت لوط باشد که باز نیز صحیح به نظر نمیرسد چون مردان قوم لوط با وجود داشتن همسرانی اقدام به عمل تجاوز به مردان میکردند پس احتیاجی به ازدواج به زنان قوم خود نداشتهاند.
پاسخ: پرسش جنابعالی مرا ترغیب نمود گروه آیات مربوط به مهمانان ابراهیم و سرگذشت قوم لوط را بررسی و تبیین نمایم، اما از آنجا که آن تا اتمام مجال وسیع میطلبد و در زمان به درازا میکشد، در اینجا فقط به پیشنهاد لوط در خصوص نکاح با دخترانش میپردازم که مورد پرسش شماست. اگر کتاب «ضیافت» افلاطون و کتاب «شاهدبازی در ادبیات فارسی» تألیف سیروس شمسیا را مطالعه بفرمایید میبینید که در طول تاریخ برخی اندیشههای باصطلاح عرفانی این رویکرد را داشتهاند که نمیتوان در قبال زنان «عشق پاک» داشت چرا که رویکرد به ایشان انگیزه بقاء نسل را نیز دارد و خالص نیست، از این رو یا بدین بهانه با مردان درمیآمیختند و این درآمیختن الزاماً ماهیتی تجاوزکارانه نداشته بلکه چه بسا از سر خواست طرفین بوده باشد. حال هرگاه چنین وضعی در میان قومی غالب باشد یا آنها بیپروا از این منظر بیبندوبار و حتی متجاوز باشند، زیست طبیعی زنان آن قوم دچار اخلال شده، عارضههای جسمی و روانی بر آنها مستولی میشود چون ازدواج و آمیزش از حقوق ذاتی هر انسان بالغی است که از لحاظ جنسی سالم باشد. از این منظر؛ پیشنهاد لوط تنها از جانب خود او نبوده بلکه وی زبان گویای دخترانش یا حتی زنان قومش شده بلکه این معضل مرتفع شود. مضافاً اینکه چه بسا بیبندوباری مردان قوم لوط هرگاه که از زنان دوری نمیکردند کاهش مییافت و حتی از میان میرفت. بنابراین پیشنهاد لوط بجا و از منظر احقاق حقوق ذاتی بوده که جا را برای عمل ناحق تنگ میگردانیده است باشد که کاملاً بیمحل شود.
4ـ حق ذاتی نوزاد به شیر خوردن از پستان
آیه 6 سوره طلاق ناظر است بر حق ذاتی نوزاد به شیر خوردن از پستان حتی اگر مادر او نخواهد یا نتواند او را شیر دهد چرا که میفرماید «فَإنْ أرْضَعْنَ لَکُمْ فَآتوهُنَّ اُجُورَهُنَّ»، پس اگر (زنانتان که طلاقشان دادهاید) شیر میدهند برای شما (نوزادان) را پس بدهید مزدشان را، «وَأتَمِرُوا بَیْنَکُمْ بِمَعْرُوفٍ»، و شورا کنید بین خود به نحو نیکو، «وَإنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ اُخْرَى»، پس اگر بر هم سخت گرفتید (و توافق نکردید) پس شیر خواهد داد برایش دیگری! عبارت آخر که میفرماید «فَسَتُرْضِعُ لَهُ اُخْرَى» ناظر است بر اینکه حتی اگر پدر و مادر بر شیردهی نوزاد توافق نکنند دیگری میتواند مداخله کند تا کودک از پستان شیر بخورد چرا که به پدر نوزاد نمیگوید تو برای فرزندت دایه بگیر، بلکه میگوید شیر خواهد داد نوزاد را دیگری؛ یعنی اگر پدر و مادر، این حق نوزاد را به هر دلیلی محقق ننمایند، دیگران باید مداخله کنند تا نوزاد از پستان شیر بخورد. دقت کنیم دلالت آیه فقط بر سیر کردن نوزاد نیست، بلکه شیر خوردن از پستان است.
5 ـ آیا انسان در رنج آفریده شده؟
پرسش: با توجه به «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإنْسَانَ فِی کَبَدٍ» (بلد 4)، آیا «رنج» اصالت دارد که قرآن میگوید «انسان را در رنج آفریدیم» یا نه، واژه «کبد» معنای دیگری دارد؟
پاسخ: اول به این میپردازم که آیا «رنج» اصالت دارد یا نه؟ «رنج» اصالت ندارد چرا که امر اصیل باید به طور مطلق حق باشد و حال آنکه رنج میتواند در مواردی حق باشد و در مواردی ناحق یا امتزاجی از حق و ناحق. در زایمان مادر و بدنیا آمدن فرزند آن رنج لازمه صحت تولد است و آنجا حق است اما در بارداری مداوم و هر ساله که منجر به عدم صحت و سلامتی مادر است رنج ما به ازاء آن حق نیست بلکه تحمیل بار مافوق طاقت است. اما دلالت آیه مذکور بر «آفرینش انسان در رنج» نیست چرا که آیات قرآن بیان امور مستمر واقعند؛ بدین معنا که هر دلالتی را بدانها منسوب میکنیم باید مستمراً مصداق داشته باشند و حال آنکه؛ بسیاری از انسانها نه با رنج به دنیا آمدهاند و نه در طول زندگی رنج قابل توجهی را متحمل شدهاند. برای دریافتن دلالت «واژه» کبد در این آیه هم باید به مندرجات قبل و بعد آن توجه کنیم و همه معنای لغوی آن. بدین روش که آن معنایی از لغت مقبول است که با مندرجات آیات در انسجام معنایی باشد. با توجه به آیات قبل و بعد در سوره بلد؛ معنای رنج و سختی برای «کبد» به نظرم صحیح نیست، بلکه کبد باید گویای «محدودیت» باشد چرا که در عبارت بعدی آن میگوید: آیا گمان میبرد کسی بر او تنگنا ایجاد نمیکند؟! به زبان راحتتر؛ آیه 4 میخواهد بگوید انسان مبسوط الید نیست که هر کاری میخواهد بکند و کسی هم جلوی او را نگیرد. یکی از معانی «کبد» در لغت در میانه آسمان بودن خورشید هم هست، و به نظر بنده این معنا به دلالت کبد درآیه 4 سوره بلد نزدیکتر است تا «رنج» چرا که در میانه بودن حاکی از محدودیت هم هست. و هر انسانی با محدودیتهایی همواره مواجه بوده است که الزاما آزار دهنده او به نحوی که بگوید در رنجم نبوده است. هر رنجی تنگناست اما هر تنگنایی رنج نیست. نکره بودن «کبد» هم موید این معناست که فقط جنس تنگنا مطرح نبوده بلکه متفاوت بودن تنگناهای هر انسان در ادوار مختلف زندگیش و نیز با دیگر انسانها مطرح بوده است.
6 ـ ناروایی رهبانیت و ریاضت در دینداری
آیه 27 سوره حدید دلالت دارد بر ناروایی رهبانیتهایی که در دینداری بدعت گزارده میشوند. مراد از رهبانیت؛ افراط در اعمال بظاهر دیندارانه است که در حقیقت جایگاهی در ایمان به الهی بودن هستی یعنی دارای حسن و قبح ذاتی و قوانین لایتغیر و در نتیجه نظاممند بودن آن ندارد. این یعنی هر یک از آحاد آدمیان و جوامع انسانی به صرف داشتن نیت پاک به سعادت نمیرسند بلکه باید کوشش کنند قوانین هستی را بشناسند و در چارچوب آن نیکخواهانه عمل کنند تا رشد بر رشد بیفزایند. آیات26 و27 سوره حدید را مرور مینمایم: «ولَقَدْ أرْسَلْنَا نوحًا وإبْراهیمَ وجَعَلْنا فی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّهَ والْکِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وکَثیرٌ مِنْهُمْ فاسِقونَ»، و فرستادیم نوح و ابراهیم را و قرار دادیم در نوادگانشان برانگیختگی پیامبران را و اطلاع از کتاب حقایق الهی را، پس از ایشان برخی هدایت یافتهاند و بسیاری بیبندوبار و باری به هر جهت، «ثُمَّ قَفَّیْنا عَلَى آثارِهِمْ بِرُسُلِنا»، سپس در پی آثار ایشان فرستادیم فرستادگانمان را، «وقَفَّیْنا بِعیسَى ابْنِ مَرْیَمَ وَآتَیْناهُ الْإنْجیلَ»، و نیز در پی ایشان فرستادیم عیسی پسر مریم را و دادیمش انجیل، «وَجَعَلْنَا فِی قُلُوبِ الَّذینَ اتَّبَعُوهُ رَأفَهً وَرَحْمَهً وَرَهْبَانِیَّهً ابْتَدَعُوهَا مَا کَتَبْناهَا عَلَیْهِمْ إِلَّا ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللهِ» و قرار دادیم در قلبهای کسانی که پیرویش میکردند مهربانی و رحمتی را و نیز رهبانیتی که بدعت گزاردندش در حالی که ما بر آنها مقرر نکرده بودیم جز خواستن خشنودی خدا را، «فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها»، پس رعایت نکردند حق رعایت آن را، «فَآتَیْنَا الَّذینَ آمَنوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وکَثیرٌ مِنْهُمْ فاسِقونَ»، پس دادیم کسانی را که ایمان آورده بودند از ایشان پاداششان را در حالی که بسیاری از آنها بیبندوبار بودند. با دقت در این آیات مشخص میشود که نه تنها زیادهرویها و ریاضتها و اعمال زاهدانهای که منطبق بر نظام هستی نباشند جایگاهی در دین الهی و خشنودی خدای تعالی ندارد، بلکه منجر به بیبندوباری و باری به هر جهت بودن هم میشوند چرا که با انجام آنها نتایج مورد انتظار محقق نمیشود و در نتیجه بینش علی معلولی آدمیان و جوامع آنها تضعیف میشود و این نوع نگاه به هستی در میان مدعیان عرفان در طول تاریخ فراوان دیده شده است.
7ـ مفهوم شفاعت در قرآن
پرسش: آیاتی در قرآن وجود دارد که شفاعت را به اذن خدا، یا رضای او و یا دریافت عهدی از خدا ارجاع میدهد. که عبارتند از:
بقره ۲۵۵ـ مَنْ ذَا الَّذِى یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ
یونس ۳ـ … ما مِنْ شَفِیعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ …
طه۱۰۹ـ یَوْمَئِذٍ لَا تَنْفَعُ الشَّفَاعَهُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَانُ وَرَضِى لَهُ قَوْلًا
سبا۲۳ـ وَلَا تَنْفَعُ الشَّفَاعَهُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ…
نجم۲۶ـ وَکَمْ مِنْ مَلَکٍ فِى السَّمَاوَاتِ لَا تُغْنِى شَفَاعَتُهُمْ شَیْئًا إِلَّا مِنْ بَعْدِ أَنْ یَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ یَشَاءُ وَیَرْضَى
مریم۸۷ ـ لا یَمْلِکُونَ الشَّفَاعَهَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمَانِ عَهْدًا
خواهش میکنم بفرمایید: منظور خداوند از این شروط چیست؟ آیا احراز این شروط مجوزی برای شفاعت هستند؟ آیا این آیات تاییدی بر اصل شفاعت هستند؟
پاسخ: در خصوص آیات «شفاعت» در قرآن توجه به مفهوم «اذن الهی» کلیدی است. اذن یا اجازه زمانی موضوعیت دارد که آنکه اذن میخواهد؛ بخواهد در چارچوب نظام هستی عمل کند اما توانایی خود را کافی نمیبیند وگرنه بدیهی است که خدای تعالی نظام هستی را که برآمده از صفات و اسماء مطلق الهی است نقض نمیکند. طلب شفیع کردن یعنی جفت شدن و ملحق شدن با کسی را خواستار بودن. مثلاً دانش آموزی که میخواهد نمره بهتری بگیرد، باید سعی کند با کسی که بهتر از او آموخته است جفت شود تا بیاموزد و این یعنی شفاعت. معنای لغوی شفاعت نیز «جفت سازی» است، یعنی یکی بر دیگری متوسل شود تا بتواند مقام خود را بالا ببرد. و البته این فقط در چارچوب نظام هستی ممکن است و لاغیر. «عهد الهی» هم در مقولات «ایمانی» موضوعیت دارد و «ایمان» وقتی موضوعیت دارد که ما خود علم نداریم اما به یک منبع علم اعتماد میکنیم و گفته او را سرلوحه قرار میدهیم تا به نتیجه رسیم. خدای تعالی هم با آدمیان عهودی بسته است که اگر چنین و چنان کنند آنها را به نتایج وعده داده شده میرساند و در این میان «شفیع» خواستن؛ یعنی جفت مناسب را یافتن یکی از طرق تعالی است. اما باید توجه نمود: از لحظهای که آدمی جان به جان آفرین تسلیم میکند حسابش بسته میشود و دیگر فقط اوست و خدایش! پس زندهها! کارنامه خود را دریابید که نه از شما بدانها میرسد و نه از آنها به شما چرا که «کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَه»ٌ (مدثر 38)، هر کس در گروه دستاورد خویش است.
8 ـ ظلم به جای قدرت در اندیشه بنیصدر
پرسش: با توجه به اینکه صفت قادر در مورد خدا هم استفاده شده بهتر نیست به جای قدرت در دستگاه فکری بنیصدر از کلمه ظلم استفاده شود؟ به نظر من ظلم کاملاً این مفهوم را به درستی میرساند.
پاسخ: ماده «قدر» در قرآن به معنای «اندازه گذاردن» است و خدا چون هر چیزی را به اندازهای مقرر کرده «علی کل شیء قدیر» است. چون اندازه گذاردن بر هر چیزی ملازم «توانایی» است، «قادر» هم به معنای تواناست. «قدرت» هم همین معنا را در اصل افاده میکند، اما بنا به اینکه بکارگیرنده توانایی چه کسی باشد، قدرت بار معنایی منفی یا مثبت میگیرد. اگر خدا فاعل باشد چون توانایی او ملازم احقاق حقوق هر پدیدهای است قدرت او بار معنایی مثبت دارد، یا اگر والدین کودک او را به زور از خطر باز دارند باز چنین است، اما وقتی آدمیان بالغ بر دیگر آدمیان بالغ که صفات هر دو نسبی است و نه مطلق، تعیین تکلیف میکنند و به زور ایشان را وادار به انجام مینمایند، اینجا قدرت منفی است و چون این حالت در اذهان بشری جای گیرتر است بیشتر معنای منفی آن به ذهن متبادر میشود. در منظومه فکری استاد بنیصدر، «توانایی» یا «نیرو» مثبت بکار میرود، «زور» در رابطه انفرادی منفی است و «قدرت» در روابط جمعی منفی است. اما بدی بار معنایی واژه «ظلم» مطلق است یعنی در هیچ حالتی ظلم خوب و روا نیست، از این منظر واژه ظلم برای قدرت منفی معادل درستی است اما چون ظلم، ستم فرد در حق خود و پایمال کردن حق خویش از جانب خود را نیز دربرمیگیرد و این حالت در قدرت مصطلح نیست، از این جهت نباید ظلم را به جای قدرت بکار برد چون بار معنایی آن عامتر است. باید توجه کرد که قدرت الهی مانند جباریت او تکوینی است و در بطن نظام هستی و ذات پدیدهها جاری و ساری است و ضامن احقاق حقوق ذاتی پدیدهها میباشد ولی قدرت انسانی یا جباریت انسانی تابع خودخواهی و خودبرتربینی اوست و مخرب و مانع تحقق حقوق ذاتی میباشد. پس همانطور که جباریت برای انسانها مذموم است در حالی که ملازم خدایی خداست، قدرت هم برای انسانها که صفات و اسماءشان نسبی است، منفی است و حال آنکه برای خدای واجد صفات و اسماء مطلق عین دیگر صفات ذات اوست.
در پایان دو کوتاه نگاره دیگر را نیز میافزایم:
ـ خداپرستی هر کسی به اندازه حقمداری اوست، حسن و قبح اعمال هم ذاتی است و نه اعتباری، پس خدای خودساخته؛ بازیچه ای بیش نیست، که سرگرم آنیم و بدان دلگرمیم! خدایم آرزوست!
ـ به امید آن گاه که دامن قرآن از بدکارگی فقه مبرا شود، باید قرآن را به قرآن و اسماء الهی فهمید که فقیهان اگر قرآن را فهمیده بودند فقاهت نمیکردند و مسأله نمیپروراندند!
نیما حق پور ـ 19 بهمن 1398
www.t.me/FPGhoran
www.instagram.com/nima_haghpoor