بار دیگر ،
پرده نمایش بالا می رود
و بازیگران صحنه های مضحک
باز می گردند ،
این بار ابهامی نیست
این شب است که سخن
می گوید
بی پرده ،
و سیاهی آخرین روزنه را می بلعد
رازی مگو
از دلِ جادو ،
بیرون می افتد
و پرده ضخیمتری مقابل تابش نور
می کشد
بازیگران ،
کار را یکسره خواهند کرد ؟
دیگر کسی چوپ لای چرخِ شب
نمی گذارد !
و خوابِ شبهای توفانی
تعبیرِ بستنِ بال کبوترانِ در راه –
در مغزهایِ یخ زده
به بار خواهد نشست !؟
پرده نمایش فرو می افتد
بازیگران نقابهایشان را کنار
می زنند
تردیدها فرو می ریزند
توهم ،
رنگی از واقعیت می گیرد
در پشتِ سیاهی ،
چشم –
چشم را نمی بیند
دستها بهم نزدیک می شوند
و قلبها…
شعله های خشم
از پوستهِ ضخیم ِحصارِ ظلمت
می گذرد
نفرت ،
زیر پوست شب
موج می زند و
چراغی می افروزد
و زخمهای تازه سر باز می کنند
هنوز نمی دانم ،
آخرین برف زمستان که آب شد ،
تعبیر خواب شان –
درست خواهد بود ؟
رحمان – ۲۶ / ۱۱ / ۱۳۹۸