back to top
خانهدیدگاه هاسروده ای از پرند- بیابان جنون

سروده ای از پرند- بیابان جنون

 zemestane biaban
چرا اینجا تمام سال سرد و بهمن و یخ یا زمستان است
 
اگر خورشید خاموش است
 
چرا دائم سخن از طرف بستان است؟
 
مگر اینجا شب یلدا ندارد هیچ فردائی
 
به صبح زایش خورشید، تاریک و سیاه است آسمان اینجا
 
غروب است و شبستان است
 
*
 
چرا این مرز و بومِ پر گُهر سرد است
 
همه دل ها فسرده، چهره ها زرد است
 
غبار آلوده است آیینه تان
 
اندک افق هاتان پر از گَرد است
 
بیابان جنون است و سخن
 
از مرگ و از درد است
 
*
 
چرا دیگر کسی را زَهره ی اوج و بلندا نیست
 
نگه در پشت سر سوی پریروز است و
 
فردا نیست
 
به هر جا بنگرم مور و مگس در عرصه می بینم
 
نشان از بال شاهین و دو چشم تیز عنقا نیست
 
به سِحرِ ساحران و پاکبازان
 
به چشمانی که بربستیم بر زشتی
 
به پای لنگِ خود
 
از کاروان ها بس عقب ماندیم
 
اثر از مهر و عشق و کوشش و رفتن به بالا نیست
 
*
 
کسی می داند آیا از چه مهتابِ شما
 
در شب نمی تابد؛
 
بی نور است؟
 
پلاسیده ست اینجا خوشه های گندم زرین
 
به پستو غنچه تان از روشنائی ها نهان و سخت
 
مستور است
 
سیاه است آسمان در شهر بی آشوب،
 
نگه کن،
 
سربلندی کن!
 
مپوش از دیدگانت شرم را؛ نادیدنی ها را
 
نمی بینید اینجا سایه ی شومی،
 
نقابی پر ز رنگ و ننگ بر صورت
 
به کین خواهی ِ انسان ها
 
به مسند تنگ بنشسته است؟
 
و هر ره سوی پرواز است و یا جنگل
 
و یا دریاست
 
بربسته است
 
*
 
نمی کوبد دگر بر صخره ی بیعارگی تان موج دریاها
 
از این پر مدعا ابر غرنبان و سترون هیچ بارانی نمی آید
 
بجز آتش نمی بارد از این نازای بی درمان
 
ببین خاکستری رنگ است در باغ شما
 
تک غنچه های نازک و پژمرده ی میخک
 
ز غم آلاله در صحرا بسان چوب خشکی
 
بی شر و شور است
 
چرا بال و پر و  پرواز در آیین تان
 
محکوم و منفور است
 
گمان دارید شاید آدمیت معنی اش زور است
 
کویر و شوره زاری بی حصارست اینکه پروردید
 
بی شک ذهن تان کور است
 
 
 
 

zemestane biaban

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید