در این نوبت از گردآوری کوتاه نگاریهایم، ابتدا به درج چند نگاره درباره شیوع کرونا میپردازم که در این روزها به اقتضاء نگاشتهام و پس از آنها؛ مطالبی حول موضوعات زیر:
ـ نسبت یاری خدا به انسان
ـ اساسیترین ارکان اعتقادی در قرآن؛ ایمان به خدا و آخرت
ـ ماهیت کشتی نوح
ـ مراد از آدم و زوجش در قرآن
ـ طرق سخن گفتن خدا با انسان (شوری 51)
ـ ماهیت وحی به مادر موسی و زنبور عسل
ـ پرسش و پاسخهایی پیرامون هرمنوتیک
1ـ یک شیوه کنترلی که همواره بکار مستبدان میآمده «به مرگ گرفتن و به تب راضی کردن» بوده است. از این منظر؛ شیوع ویروس کرونا در ایران علیرغم اینکه تهدیدی برای حاکمیت است، فرصت مغتنمی هم میتواند باشد که از پس محدودیتها و دل مشغولیها و نگرانیها و ناامیدیهای مضاعفی که در بازه یکی دو ماه آینده گریبان مردمان را بیشتر میفشرد، ایشان را به تب از پس احتضار راضی کند.
2ـ اگر قرآن فهمی در میان روحانیان رواج داشت، اکنون میفهمیدند که این عذاب الهی است که فرو گرفته است هم آنها را، هم مقلدانشان را، و هم آنهایی را که در برابر خرافه پراکنی و حماقت گستری نایستادند و آگاهی بخشی نکردند و البته خشک و تر با هم میسوزند هرجا که ظلم ریشه دوانده باشد! گیریم هواپیما را خطای انسانی در آتش کشید، کرونا چطور بر سر این ملت فرو آمد؟!
3ـ شیوع کرونا در ایران؛ حاصل بازی باخت ـ باختی است که حاکمیت به مردم تحمیل کرده است. در این میان نه راه پیش هست نه راه پس! با شناختی که بنده از وضعیت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ایران دارم، بنظرم برای این فاجعه چندان نمیشود کاری کرد و کار از کار گذشته است. با توجه به این سطح بیکفایتی و بیشرافتی مسؤولین و نیز ساختار مدیریتی کشور، امیدی هم به مدیریت بحران در سطح ملی نمیتوان داشت و تنها راهکار نسبی؛ تفویض اختیار برای مدیریت بحران منطقهای است تا بنا به مقتضیات و امکانات هر منطقه تصمیمگیری شود. هیچ نسخه کلی هم نه میشود و نه باید پیچید که وضع را وخیمتر میکند. اما مردمی که از سوی حاکمیت، متحمل این باخت پرهزینه شدهاند باید به فکر بعد از این بحران باشند و بدانند اگر بر سرنوشت خویش حاکم نشوند، بنا به ماهیت قدرت و قدرتمداری که ذاتاً بحران ساز است (و این به تجربه هم اثبات شده است) عاقبت بدتری در پیش خواهند داشت و حتی ممکن است مجالی هم برای فرار از هلاک همهگیر نیابند.
4ـ شیوع کرونا از یکی از کانونهای مذهبی؛ گویای این است که حتی رعایت بهداشت عمومی نیز در گرو اصلاح دینداری مردمان است و این مهم هم، برای مسلمانان در گرو فهم درست اسلام از یگانه منبع اصیل آن یعنی قرآن است. در قرآن بر بیماران حرجی نیست که از برخی اعمال دینی پرهیز کنند یا در بعضی محدودیتها جواز یابند و با تعمیم آن؛ پیشگیری از ابتلاء به بیماریها اولویت مییابد چرا که اصولاً حرامها بدلیل آسیب رسانی حرمت یافتهاند نه اینکه به صورت اعتباری و نمادین، بعضی امور حرام باشند و بعضی دیگر حلال! نه! حسن و قبح اعمال ذاتی است! از سوی دیگر؛ مناسک دینی که به صورت جمعی باید انجام شوند، برای یکی کردن خداهای ذهنی وضع شدهاند و اطلاع و امداد مردم در رابطه با احوال و مشکلات و نظرات همدیگر. حال وقتی در وضعیتی اجتماعات مذهبی بر مشکلات بیفزایند و به حال احوال مردم مضر باشند، تشکیل آنها نقض غرض است و حرمت مییابند چرا که حق الناس را پایمال میگردانند.
5 ـ شیوع کرونا؛ کارنامه اعمال بسیاری را در این سالها عیان کرده است و ماهیتاً نمودی از قیامت است که در آن اسرار فاش میشود. دغل بازیها، کم فروشیها، دروغ گوییها، و تمام باید و نبایدهایی را که فرو گذاشتیم، امروز نمودش را بنحوی در مواجهه با چنین بحرانی میبینیم و در بسیاری موارد به داد یکدیگر هم نمیتوانیم برسیم حتی اگر بخواهیم! چون خدا را نپرستیدهایم بلکه خدابازی کردهایم! غافل بودهایم که هر نظم و نظامی که در خلقت جاری است از صفات و اسماء الهی برآمده و با ورد و نذر و روضه و امثال اینها تغییری نمیکنند! امید که به خود بیاییم و خدا را ببینیم!
6 ـ امید که از پس کرونا، مردم درمانده کشورم زودتر از حاکمیت بیکفایت و بیشرافت برخیزند و عنان امور خویش بدست گیرند! که سهل انگارانه یا متعمدانه، فاجعه فجیعی ببار آوردند! و با جان تمامی اقشار جامعه قمار کردند!
سیه روی است آنکه سیه روز کرد مردمان را / سیه کاری بود کارش که سیه میکرد مردمان را
و اگر باز هم از پس فاجعه مرگبار شیوع کرونا، مردمان کشورم به ضریحها متوسل شوند و بخود نیایند و خدا را نجویند و باز هم با خرافه گستری دکانداران دین فروش، بزیند، آیا سزای چنین نابخردیهایی جز هلاک هست؟!
هر که دم از دین زند وزآن خورد / دین که ندارد، هیچ، شرف ندارد
7 ـ نسبت یاری خدا به انسان در بسیاری مواقع نسبت دو دستی است که همدیگر را میفشارند و اگر کمک خواهنده نیز دست خدا را محکم نفشرد؛ دو دست از یک دیگر جدا شده، آدمی سقوط میکند. حال و روز ما اینگونه است چون نسل اندر نسل لساناً خداپرست بودهایم و در عمل هر یک به خودخواهی خویش ساز خود را زدهایم یا کورکورانه حماقتهای دیگران را پیش گرفتهایم یا حداقل سکوت کردهایم و بر مصائب دیگران بیتفاوت بودهایم. آری! دست خدا را رها وانهادهایم! حال و روز امروز مردمان ما، طبیعت ما، اعتبار ما و به طور کلی این وضعیت نابسامان و حتی فاجعه باری که گریبانمان را سخت گرفته ماحصل ندانم کاریهای نسل اندر نسل ما است تا امروز که اگر از آن بدر نیاییم و حقمداری پیشه نکنیم همچنان روز به روز بیشتر در فلاکت فرو میرویم.
8 ـ اساسیترین ارکان اعتقادی در قرآن؛ ایمان به خدا و آخرت است. ایمان به خدا؛ یعنی ایمان به نظام مندی هستی که از صفات و اسماء الهی برآمده است و این صفات و اسماء الهی ضامن بقاء مستمر و لایتغیر قوانین حاکم بر هستی می باشد. و ایمان به آخرت؛ هدفمندی زیست آدمی را در جهت خیر و خوبی و اخلاق حقمدار رقم خواهد زد. اما در دنیای امروز؛ هر چند در واقع (و نه در اذهان) ایمان به رکن اول با گسترش علم بعضاً تقویت شده است اما رکن دوم که ایمان به آخرت است تضعیف شده و نه تنها آثار مثبت آن تقویت را بعضاً بی اثر که بد اثر هم کرده است چرا که تضعیف اندیشه معادی؛ افول اخلاق حقمدار را در پی داشته و تقویت رکن ایمان به خدا؛ توان آدمیان را نه در حقمداری که در قدرتمداری بیشتر کرده است و تخریب را فزونی داده، زمین را به زیستگاهی بد تغییر می دهد. بنابراین بهبود زیست آدمیان؛ در گرو ایمان توأمان به خدا و آخرت است و اولی بدون دومی نمی تواند ضامن باشد. از سوی دیگر؛ دیندارانی که ایمانشان به خدا لسانی است و نه حقیقی، یعنی در عمل به نظامات هستی وقعی نمی نهند و در واقع خدا را نمی پرستند، با اعتقادات خرافی نظیر شفاعت یکی برای دیگری یا خیرات برای متوفی و امثالهم، اندیشه معادی را عملاً نه تنها از کارکرد انداخته که آن را به ضدش مبدل کرده و آثار سوء بسیاری ببار آورده اند و اخلاق حقمدار را در محاق بی خردی برده تباهی بر تباهی می افزایند. با این اوصاف؛ بهبود زیست آدمیان تنها در گرو ایمان درست و تؤامان به خدا و آخرت است و این چرایی تأکید قرآن بر ایمان به خدا و آخرت در بسیاری آیات قرآن می باشد. (به یاد مرحوم مهندس بازرگان صاحب کتاب «آخرت و خدا؛ تنها هدف بعثت انبیاء»)
9ـ خدای تعالی به نوح میفرماید که زیر نظرش کشتی بسازد و از هر زوجی هر دو را در آن قرار دهد. (مؤمنون 27) در فهم این آیه و دیگر آیات مربوطه باید توجه کرد که آدمیان همواره میتوانند دو نوع مرکب را برگزینند؛ مرکبهای فردی مانند چارپایان، و مرکبهای جمعی مانند کشتی (وَجَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْفُلْکِ وَالْأَنْعَامِ مَا تَرْکَبُونَ ـ زخرف 12). مرکبهای جمعی وقتی موضوعیت و ضرورت مییابند که عبور و سیر فرد به فرد مقدور نباشد، بلکه نیاز به هم مرکبی باشد. از سوی دیگر؛ جوامع متشکلند از افراد و گروهها که جریانهای اجتماعی را هم میسازند و هم در آن شناور میشوند و بعضاً حتی در آنها غرق هم میشوند. داستان نوح و برنتابیدن قومش دعوت او را به هدایت الهی و متعاقباً آمدن فرمان الهی مبنی بر اینکه زیر نظر خدای تعالی کشتی بسازد و از هر زوجی هر دو را سوار آن کند، یعنی؛ ای نوح تو برای عبور و گذر از دریای ستمی که پیرامونت را فرا گرفته و دادخواهان را غرقه میسازد نیازمند یک مرکب و پایگاه اجتماعی هستی که بتوانی در آن هر لازم و ملزومی را جای دهی تا بتوانی مستقلاً زیست اجتماعی مطلوب را حیات دهی تا تو و اهلت بتوانید از دشواریهای زمانهات عبور کنید و در آنها مغروق نگردید. آری! نوح به اقتضاء زمانهاش نیازمند یک حرکت جمعی متشکل بود تا بتواند هادیانه بزید و «کشتی» گویای گروه متشکلی است که به هدفی مشترک ایجاد شده باشد و وقتی قرار است که مستقل باشد باید از هر زوج مولدی که لازم و ملزومند در خود جمع آورد. کشتی نوح مرکبی است برای همه تنوع و تکثر موجودات که در کنار هم میتوانند توحیدی بزیند و به سوی مقصود هم حرکت کنند. کشتی نوح یعنی یک حرکت اجتماعی متشکل از همه نیروهای اجتماع که از در خصومت با هم در نمیآیند. سوار شدن بر کشتی نوح؛ لازمه سیر آفاقی است. در داستان یونس هم، وقتی همرنگ جماعت میشود و در کشتی پرطرفدار هدایت ستیز سوار میشود، زمینه در دریای ستم انداختن او و بلعیده شدنش توسط جریان تنومندی که اراده او را از کار انداخته و خود نیز او را به هیچ جا نمیرساند، فراهم میشود. از این جهت نوح باید کشتی را بر اسس هدایت الهی بسازد تا نه غرقه شود و نه برای جلوگیری از غرقه شدن نیاز باشد کسی را به دریا بیندازند.
10ـ مراد از آدم و زوجش در قرآن؛ نفس انسانی است و تن او، یعنی آدم؛ جان است و زوج او؛ جسمش. آیه 117 سوره طه گواه بسیار خوبی بر این مدعاست که در مورد شیطان میگوید: «فَقُلْنا یا آدَمُ إنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَکَ وَلِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُمَا مِنَ الْجَنَّهِ فَتَشْقَى»، پس گفتیم ای آدم همانا این (شیطان) دشمنی است برای تو و برای زوج تو، پس (مراقب باش) بیرون نکند شما دو تا را از بهشت، پس (در این صورت) نگون بخت شوی! دقت کنیم ابتدا آدم و زوجش جدا جدا آمدهاند، بعد ضمیر در «یُخْرِجَنَّکُما» مثنی آمده، و بعد فعل مضارع مخاطب مفرد «تَشْقَى» و این تبدیل مثنی به مفرد گویای این است که انسان چه از بعد جسمی و چه از بعد جانی اگر تابع شیطان شود، جسم و جان او هر دو از بهشت بیرون رانده میشوند، چرا که دیگر سخنی از اخراج زوج آدم از بهشت نیست. بدفهمی در داستان خلقت، و آدم و حوا را دو انسان اولیه دانستن افسانههایی را برساخته که ساحت فلسفی قرآن و حتی کتب پیشین الهی را در نظر منتقدانش مخدوش و مسموم ساخته است.
11ـ جناب دکتر سروش در خصوص آیه 51 سوره شوری میگویند؛ «آقای ابوزید و مرحوم طباطبایی و… گفتهاند وحی سه قسم دارد، یا به سه شیوه به آدمیان میرسد: خدا یا وحیاً سخن میگوید، یا از پشت پرده، یا با فرستادن یک فرستاده. یعنی گویی که غیر از وحی دو روش دیگر هم داریم: از پشت پرده یا فرستادن فرستاده.» جناب دکتر سروش ادامه میدهند: «میخواهم بگویم همه این بزرگان متأسفانه در معنای این آیه اشتباه کردهاند. این آیه را گویا باید این طور معنا کرد: خداوند با هیچ انسانی سخن نمیگوید مگر وحیاً، و این وحی به دو صورت است: یا از پشت پرده یا با فرستادن فرستاده. یعنی در واقع آیه را باید این طور خواند: وَ مَا کانَ اللهُ لِبَشَرٍ اَنَّ یُکلِّمَهُ اللهُ اِلاّ وَحیَاً، اِمّا مِن وَراء حِجابٍ وَ اِمّا اَن یُرسَلُ رَسولاً فَیوحی بِاِذنِهِ. … حال باید بگویم وحی از پشت پرده وحیی رؤیایی است که در آن صورتی دیده میشود یا نمیشود و وحی با فرستاده، پیامی است که فرستادگان به مردم میرسانند.» اما از نظر نگارنده اینکه آیه میفرماید: «وما کانَ لِبَشَرٍ أن یُکَلِّمَهُ اللهُ إلَّا وَحْیًا أوْ مِن وَراء حِجابٍ أوْ یُرْسِلَ رَسُولا» بدین معناست که خدا یا از طریق کلام مستقیم که با گوش جان شنیده میشود با انسانها سخن میگوید که این وحی است و خاص مقام نبوت، یا آدمیان میتوانند از پس ظاهر محسوسات واقع، سخن تکوینی الهی را شنیده، حقایق پدیدهها را دریابند، و یا بواسطه فرستادهای که از طریق طرق فوق حامل کلام الهی شده و رسول الله گشته و سخن خدا را به گوش آدمیان میرساند.
12ـ پرسش: ممکن است در مورد وحی به زنبور عسل و به مادر موسی توضیح بفرمایید که این دو از چه نوع بودند؟
پاسخ: وحی سخن گفتنی است از سوی خدا که مستقیم به مخاطب برسد و نه با واسطه یا از پس شواهد و قرائن. هرگاه خدای تعالی مخلوق خود را مستقیماً خطاب قرار دهد یعنی به او وحی میکند. حال این وحی بنا به ماهیت مخاطب حالاتی مییابد: اگر مخاطب یک انسان باشد یا سخن خدا را لفظاً با گوش جان (و نه گوش جسم) میشنود یا به الهام در مییابد. اگر مخاطب غیر انسان باشد، اعم از حیوان و نبات و جماد، یا حتی نوزاد آدمی، سخن مستقیم خدا را به غریزه در مییابد. البته الهامات علاوه بر غرایز برای حیوانات نیز ممکن است. در این صورت؛ وحی به مادر موسی محتملاً از جنس الهام بوده است چرا که شواهدی در قرآن مبنی بر وحی به شکل کلام لفظی به مادر موسی نیست. وحی به زنبور عسل هم از جنس غریزه است.
13ـ پرسش: آیا هرمنوتیک یعنی تلطیف در قضاوت نسبت به متن یا سند یا موضوع؟ ما تا چه حد و اندازه، صفت تند به داوری و قضاوتها میتوانیم بدهیم؟ روشهای برخورد ما نسبت به درست و یا اشتباه بودن یک نظر، تا چه حدی میتواند منعکس کننده نظر باشد؟ یعنی اینکه ما تا چه حدی میتوانیم موقعیت و شرایط آن نظر (منظورم هرمنوتیک) را در نظر بگیریم و نوعی انصاف در داوری داشته باشیم؟ آیا هر نظری همراه خود روشی را با خود حمل نمیکند؟ و آن نظر چه تند یا کند؛ تناسبی از خود ارائه نمیدهد؟
پاسخ: هرمنوتیک الزاماً تلطیفگر در داوری نیست. مثلاً برخی با رویکرد هرمنوتیکی؛ ازدواجهای پیامبر را ناشی از زن بارگی وی قلمداد میکنند و برخی دیگر باز هم با رویکرد هرمنوتیکی آن ازدواجها را اقتضاء عرف زمانه یا سیاست ورزی او میدانند. رویکرد هرمنوتیکی به متون بشری نیازمند اشرافهایی ورای خود متن است که معمولاً کاری دشوار است و محتمل الخطاء. از این رو؛ ساختار قرآن بنحوی سامان یافته است که برای فهم آن نیاز به رویکرد هرمنوتیکی نباشد و از نظر بنده اگر در فهم قرآن متوسل به مباحث هرمنوتیکی شویم به بیراهه رفتهایم چون قرآن متن دقیق است و اعجاز آن دقیقاً همین است. جدای از قرآن، رویکرد هرمنوتیکی؛ به همان میزان که میتواند در فهم متون یاری رساند میتواند گمراه کننده هم باشد چرا که خود فهمنده هم مشمول هرمنوتیک میشود و خودفهمی اگر غیر ممکن نباشد بسیار دشوار است چرا که پیش زمینهها، پیش فرضها، اهداف، و ابزارهای در اختیار و نیز تواناییهای فهمنده خود شق مهمی در رویکرد هرمنوتیکی است و چه بسا مهم تر از شواهد و قرائنی بیرونی متن که برای فهم متن بدانها متوسل میشویم. از این رو همانگونه که کامیابی هرمنوتیک؛ نسبی است داوری در خصوص آن هم باید نسبی صورت گیرد.
پرسشی دیگر در ادامه پرسش و پاسخ پیشین: از دیدگاه شما با وجود انبوه تفاسیر از یک چیز یعنی در انبوه فهمهای گوناگون از یک چیز؛ خود آن چیز؛ یعنی حقیقت؛ چگونه و با چه متدلوژی میتواند خصلت ذاتی فهم را در مقابل فهمیدن فهم مشروط به شرایط؛ به پدیدههای بیرونی ارائه دهد؟ و شما در فهم بنیادگرایانه رابطه کلمه با متن را چگونه ارائه میدهید؟ آیا متن عمل تعیین کننده دارد یا کلمه؟
پاسخ: ابتدا در ادامه پاسخ پیشین جا دارد بگویم که بنده فهم هرمنوتیکی را نفی و نهی نمیکنم و خود نیز بعضاً بدان متوسل میشوم، اما سخن بر سر این است که این ابزار هم میتواند سازنده باشد و هم مخرب و هوشیاری میخواهد. و اما باید به این نکته دقت کرد که حقیقت از پس واقعیت فهم میشود و نه بیواسطه، و هر حقیقتی حتماً نمودی در واقعیت دارد، حقیقت محض و مجرد فقط خداست. از این رو؛ فهم همواره مشروط است، هم از منظر بستر وقوع و هم از منظر فهمنده. باز دقت کنیم فاعل فهم؛ فهمندهای است که خود حقیقت مطلق نیست. در این میان؛ تنها راه فهمیدن؛ یافتن صفات و اسماء پدیدههاست در روابط علّی معلولی و تنها راه تشخیص فهم صائب؛ عدم دچار تضاد و تناقض و تزاحم بودن آن است که از ویژگیهای حق است. در متون بشر اصالت با متن است و نه کلمه چرا که برآیند کلمات گویایی بیشتری دارد. اما در قرآن متن و کلمات تناظر یک به یک دارند با این توجه که قرآن برخی واژگان را در بار معنایی مورد نیازش در کاربرد و مفهوم جدید برساخته است که از خود قرآن میتوان بدانها دست یافت. از این وجه؛ در قرآن هم میتوان گفت متن اصیلتر از کلمات است.
پرسش سوم: هرمنوتیکسینها بر این باورند هرمنوتیک یعنی پی بردن به فهم خود از طریق فهم دیگران (با این توجیه که «وگرنه ما چونان خسی؛ یلهایم در فضا). تعبیری مطرح است به عنوان «هرمنوتیک فهم باور» که از نقش خود چونان قاضی سرنوشت دیگران کنارهگیری میکند و به بیانی مداراگری. حال سؤال اینجاست حتی اگر ذات هرمنوتیک را مداراگری در نظر بگیریم آیا این نوع مداراگری را میتوان نوعی این همانی مفهوم «انس» که یکی از استعدادهای تعقل یاد شده (در کتاب عقل آزاد) در نظر گرفت؟
پاسخ: به نظرم خلط اتفاق افتاده، یک فهم هرمنوتیکی در فهم متون کهن موضوعیت دارد و یک فهم هرمنوتیک در رویدادهای روزمره. البته دومی مداراگری را شاید افزایش دهد و البته در مواردی هم کاهش. اما در اولی؛ هرمنوتیک بیشتر در پی ختم ماجرای فهم است به نحوی که مطلوبش است و نه فهم رایجی که مطلوبش نیست. ببینید گفتم که فهم هرمنوتیکی قرآن بیراهه است دلیل دیگر همین است که اگر به ابزار هرمنوتیک به سراغ قرآن برویم یعنی دلالت و ماجرای آن را خاتمه یافته تلقی کرده ایم و نه متنی همچنان زنده. با رویکرد هرمنوتیکی میخواهیم پی ببریم چه بود و چه شد و چرا شد و دیگر برایمان این مطرح نیست که چه میباشد و چه میشود. در دومی وقتی مداراگری افزایش یابد البته «انس» هم بیشتر میشود.
پرسش چهارم: هرمنوتیکسینها بر این باورند که ایستادگی بر عقیده؛ وقتی فضیلت است که بر اصل تفاهم ارتباطی مبتنی باشد و به انحصارگرایی راه نبرد. اساساً در هر شیوه و فراتر از شیوه یعنی در هر مکتبی؛ ایستادگی؛ به فضیلتی راه میجوید. چون هرمنوتیک میگوید در درک فهم جدید؛ در جهان بی تفاوتی؛ چگونه تفاوت به وجود آوریم (البته تفاوتی که فضیلت دوران را اعتلاء دهد). حال؛ ارزش زدایی یا ارزش گزاری فضیلت در چنین شرایطی چگونه باید باشد؟ فرق فضیلتی که از مفاهیم تأویلی نشأت میگیرد با فضیلتهای خودساخته (نه آمرانه) در چیست؟
پاسخ: ببینید به نظر بنده سرمنشأ این گونه طرح بحثها ریشه در متکثر دانستن حقیقت دارد، وگرنه اگر حقیقت را متکثر ندانیم؛ «فضیلت» میشود رهیابی به حقیقت، حال از هر طریقی که باشد. بعد در این صورت اجماع یا تفاهم اصالت ندارد و اساساً کشف حقیقت با اجماع مقدور نیست چرا که رهیابی به حقیقت ذومراتب است و وجه شهودی هم دارد، یعنی باید تجربه کرد.گفتم هرمنوتیک میخواهد قائله را خاتمه دهد و حال آنکه این چنین نیست یعنی این قائله خاتمه پذیر نیست بلکه باید با مفاهیم هر روز تعامل کرد و دمادم کوشید به حقیقت رهیاب شد یا در مراتب آن پیش رفت. رویکرد هرمنوتیکی بسیار در معرض ثنویت تک محوری است چون بالأخره چیزی را محور میکند تا فهم خود را حول آن سامان دهد.
نیما حق پور ـ 17 اسفند 1398
www.t.me/FPGhoran
www.instagram.com/nima_haghpoor