آقای سید محمد باقر نصیرالسادات سلامی دوستی عارف و دیپلماتی که ستم را بر نمی تافت، جمعه، ۲۹ فروردین ۱۳۹۹، از میان ما به دیار باقی شتافت. در میهن ما ایران کم نبوده اند مردانی که در زمان انتخاب بین ستمگر و متجاوز به حقوق، آزادی و حق انتخاب مردم ، پشت به ستمگر کرده و با تمامی عواقبی که برایشان در بر داشته در جبهه مردم ایستاده اند که از جمله آنها الهیار صالح و سلامی هستند.
الهیار صالح سفیر کبیر دولت ملی دکتر محمد مصدق است. صالح چند روزی پس از کودتای 28 مرداد با وجودی که به توصیه شاه، نخست وزیر منصوب از صالح دعوت و خواهش کرد که در سمت خود باقی بماند، اما صالح قاطعانه و مصرانه گفت خیر! دیگر ادامه کار برای من میسر نیست. من تا امروز مدافع نظریات دولت قانونی مصدق بوده ام که شما آن را سرنگون کرده اید. از من بر نمی آید که از فردا پیش دولت آمریکا نظریات مخالف آنچه را که قبلاً عنوان کرده ام عرضه کنم.
وقتی برای خداحافظی به حضور رئیس جمهور آمریکا مارشال آیزنهاور رسیده بود، آیزنهاور حدود چهل دقیقه با وی در مورد مصدق گفتگو کرده بود. صالح نقل می کند: آیزنهاور رو کرد به من و گفت: وجود دکتر مصدق را به شما و ملت ایران تبریک می گویم. افسوس که ما در آمریکا شخصیت هایی مثل دکتر مصدق نداریم که از وجود شان استفاده کنیم. من که با شنیدن این حرف در بهت و حیرت فرو رفته بودم، در جواب گفتم: جناب مارشال، شما برای خوشامد من چنین فرمایشی می فرمائید، آیزنهاور ناراحت شده می گوید : من احتیاجی به تملق نسبت به شما ندارم . من گریه ام گرفت و با حالت گریه گفتم، پس اگر عقیده شما نسبت به مصدق چنین است. چرا در ایران علیه دولت وی کودتا و ملت ایران را خورد و خمیر کردید و شاه را بر گرداندید؟!
آیزنهاور از گریه من ناراحت شد و دست مرا گرفت و مرا کنار خودش نشاند و گفت: آقای صالح ما در بزرگی و عظمت مصدق هیچ گونه شکی نداریم. اما فراموش نکنید من رئیس جمهور آمریکا هستم و باید منافع ملت امریکا را در نظر بگیرم. ما با انگلستان دارای منافع و قرار دادهای دو جانبه می باشیم که در مواقع حساس و سخت باید از همدیگر دفاع کنیم. اما تا من زنده هستم اگر این سخن مرا در مورد دکتر مصدق در جائی نقل کنید، بلافاصله آن را تکذیب میکنم. صالح می گوید بعد از شنیدن این سخنان در مورد مصدق اشکهای چشمم خشک شد و بلافاصله از وی خدا حافظی کردم و بیرون آمدم.
دکتر محمد باقر سلامی در دانشگاه فلورانس در ایتالیا در رشته روابط بین الملل دکترای خود را به پایان رسانده و پس از باز بازگشت به ایران در دانشگاه تهران مشغول تدریس شد. به هنگام اوج گیری انقلاب همگام و همراه با مهندس بازرگان به فعالیت مشغول شد و پس از پیروزی انقلاب و انتصاب آقای صادق قطب زاده به مدیر عاملی صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، وی از جانب آقای قطب زاده به مدیریت امور بین الملل صدا و سیما منصوب شد. بعد از آنکه آقای قطب زاده به وزارت خارجه رفت، آقای سلامی به عنوان سفیر به سفارت ایتالیا منصوب گردید. وی اولین سفیر ایران در ایتالیا بعد از پیروزی انقلاب بود. آقای سلامی به هنگام کودتای خرداد 1360، در اعتراض به عملکرد آقای خمینی و روحانیت از مقام خود استعفا داد و به ایران باز نگشت و در ایتالیا و سپس، اسپانیا در بارسلونا رحل اقامت افکند. و به جمع دوستان و یاران بنی صدر پیوست و با آن ها به همیاری و همکاری پرداخت. وی در دوران تحصیل در فلورانس با ارویانا فلاچی آشنا و رابطه دوستی بر قرار کرد. وی که قبل و بعد از انقلاب با فلاچی در رابطه با مسائل ایران گفت و گو وهمکاری می کرد. در زمانی که سلامی مدیر روابط بین الملل صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران بود، از طریق این رابطه دوستی و با راهنمائی آقای سلامی فلاچی به ایران دعوت شد. گفتنی است که کتاب «مصاحبه با تاریخ» اوریانا فالاچی توسط همین دکتر نصیرالسادات سلامی ترجمه به کوشش و ویرایش غلامرضا امامی در 1390 توسط انتشارات علم منتشر شده است.
آقای سلامی که از خانوادهای مشهور سلامی در شیراز بود، با مهندس بازرگان و آیت الله طالقانی رابطه دوستی و همکاری داشت. فلاچی با راهنمائی سلامی، در مصاحبه دو ساعته ای که در دو روز انجام شد، بیش از 30 سئوال طرح کرده و آقای خمینی به همۀ آن ها پاسخ داده است. آقای سلامی که خود مترجم و همراه فلاچی بود. وقتی من از سلامی پرسیدم که آیا فلاچی هنگام مصاحبه با آقای خمینی، سئوال های حساس و تندی مطرح کرد و آیا آقای خمینی عکس العملی از خود نشان نداد؟ سلامی پاسخ داد که در حین مصاحبه یک عکس العمل بسیار جالب و مهمی از جانب آقای خمینی اتفاق افتاد که نزدیک بود مصاحبه از نیمه قطع شود ولی من با هوشیاری و زیرکی خاص از قطع مصاحبه جلوگیر کردم. پرسیدم داستان از چه قرار بوده است؟ آقای سلامی چنین پاسخ داد: من می دانستم که به علت زنا و لواط چند نفری سنگسار و یا اعدام شده اند. قبل از مصاحبه جریان را با اوریانا فلاچی در میان گذاشتم و به او گفتم که در موقع مناسب، در مورد زنا و سنگسار و اینگونه مسائل از آقای خمینی سئوال کند و از نظر وی در این موارد جویا شود.
آقای خمینی بعد از اینکه به تعدادی از سئوالها پاسخ داده بود. فلاچی از خمینی پرسید: این روزها به جرم زنا ، فحشا ویا لواط کسانی سنگسار و یا اعدام می شوند و بنظر شما این عدالت است؟ آقای خمینی پاسخ داد: اگر پا و یا انگشت شما قانقاریا گرفت، چکار می باید کرد؟ باید گذاشت که بیماری به تمام بدن سرایت کند و یا آن پا و یا انگشت را قطع می کنید تا بیماری به قسمتهای دیگر بدن سرایت نکند؟ اما شما خوشتان بیاید و یا خوشتان نیاید ما نمی توانیم تحمل کنیم که فاسدان، فسادشان را به همه جامعه سرایت دهند. بعد از آن فلاچی گفت: زن آبستنی که چند هفته قبل به خاطر زنا در بهشهر اعدام شد؟ آقای خمینی پاسخ داد که دروغ است همانند اینکه می گویند پستان زنان را می برند. در اسلام چنین وقایعی اتفاق نمی افتد. زن آبستن را اعدام نمی کنند.
فلاچی گفت: ای امام این دروغ نیست، برای آنکه مردی که با او زنا کرده بود، فقط صد ضربه شلاق زده بودند. آقای خمینی پاسخ داد: اگر این طور است شاید حقش بوده و یا آن زن کار دیگری کرده بود و از دادگاه که محکوم کرده سئوال کنید. در این لحظه آقای خمینی سخت عصبانی شده بود، بلند شد و به هنگام بلند شدن من که در کنارش نشسته بودم، محکم به ران پای من زد، وبه من گفت: سید این کار تو است و رفت و جلسه را ترک کرد. و منظورش از « سید این کار تو است » یعنی اینکه این سئوال را تو توی دهان فلاچی گذاشته ای و این هم حقیقتی بود.
بعد از اینکه آقای خمینی رفت، من به احمد آقا گفتم: احمد آقا حواستان جمع باشد، اگر این خانم همه مسائلش را با آقای خمینی مطرح نکند و بدون پاسخ از اینجا برود، شما او را نمی شناسید، او یک خبرنگار معمولی نیست و او خبرنگار بلوا آفرین و جنجالی است و چیزی برای آقای خمینی و شما باقی نمی گذارد. پس مطلب را به آقا منتقل کنید و بگوئید تا ما دوباره فردا خدمت برسیم تا وی مابقی سئوال های خود را مطرح کند. بعد از ساعتی به من اطلاع داده شده که مسئله حل شده و شما فردا برای ادامه مصاحبه بیائید. فردا که ما به منزل آقای خمینی و اطاق مصاحبه رفتیم. با کمال تعجب دیدیم که آقا با تحت الحنک و شیک و خندان وارد شد و با فلاچی با روی خندان به خوش و بش پرداخت و باقی سئوالهایش را شنید و به آن ها پاسخ داد.
سلامی همچنانکه در بالا آمد انسانی معتقد و عارفی خوش مشرب و بیان بود و در گذشتن از این جهان را نه تنها پایان زندگی نمی دانست بلکه سخت معتقد بود که در گذشتن از این جهان فانی، ادامه زندگی از نشئه ی به نشئه ی دیگر و رسید به زندگی جاوید است. او دوستی با وفا و سخت بر سر عهد و پیمان بود و تا آخرین لحظه زندکی به ایران عشق می ورزید و بر آزادی و استقلال وطن و اختیار آدمی در اتخاذ تصمیم و اجرای آن سخت استوار پا برجا ماند. گرچه از نظر او وداع با این نیا رفتن به سوی زندگی ابدی و سعادت بود، اما برای ما که چنین دوستی دیگر در جمع ما نیست، و از وجود او محروم هستیم تأثر آور و غم انگیز است. اینجانب در گذشت او را به دخترانش آناهیتا و زهرا و همسرش پپا و همگی دوستانش و خودم تسلیت می گویم و زیست در شادی و مغفرت را از دریای رحمت بی کران حق برایش طلب می کنم.
محمد جعفری ماربینی
یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۹