نوشتار از استفان هسل stephane hessel
ترجمه از عذرا حسینی
استفان هسل یهودی است. او مدتی زندانی نازیها بود. از زندان نازیها فرار کرد و در لندن به جنبش مقاومت به رهبری دوگل پیوست . او در تدوین اعلامیه جهانی حقوق بشر شرکت کرد. در این نوشتار، او انگیزهای که باعث شد به جنبش مقاومت بپیوندد و وارد سیاست شود را شرح میدهد. خطاب به جوانان میگوید: پایه دمکراسی که ما امروز از آن برخورداریم، برنامهای است که شورای ملی مقاومت فرانسه، تدوین کرد. از نسل جوان میخواهد حافظ دموکراسی که آسان بدست نیامده است، باشند. به آنها هشدار میدهد کره زمین، دارد غیر قابل زندگی میشود – ویروس کرونا هشداری جز این میدهد؟ – بنابراین، رعایت حقوق انسان را از همگان بخواهید. خود نیز بدانها عمل کنید. هرتجاوزی به این حقوق میبینید، بیتفاوت نمانید؛ انزجار خود را نسبت به آن اظهار کنید.
میگوید از اشغال سرزمین فلسطین توسط اسراییل منزجر است زیرا ناقض حقوق انسان و أصول و ارزشهایی است که بخاطرش، مردم بسیاری، از جمله یهودیان، با ارتش هیتلر جنگیدند. اسراییل نمیتواند فرا قانون عمل کند. من این نوشتار را، در قرنطینه، ترجمه کردم. زیرا آن را بسیار آموزنده یافتم؛ دخترم( زهرا بنی صدر )بمن گفت: دو ترجمه از این نوشتار انجام گرفتهاست. کارهایی از این نوع، بس سودمندند.
ما ایرانیان نیز باید از دستآوردهای خویش در طول تاریخ، بیش از همه از حیات ملی در استقلال و آزادی، حراست کنیم، باید با تجاوزگران به آنها مبارزه کنیم. برای یافتن ایرانی مستقل و آزاد و حقوند مبارزه کنیم.
29 فروردین 1399
عذرا حسینی
فریاد انزجار خود را بگوش ها برسانید -( indignez-vous)
من 94سال دارم و این دوره از زندگی آخرین مرحله زندگی من است . و چه اقبال بزرگی که میتوانم از آن استفادهکنم و شرح دهم که چطور متعهد شدم و پا به میدان سیاست نهادم . این برمیگردد به سالهای جنبش مقاومت در فرانسه و برنامهای که شورای ملی مقاومت، 70 سال پیش، طراحی کرد و به اجرا گذاشت . طراحی و اجرای این برنامه را ما مدیون ژان مولن هستیم.
شورای اجتماعی متشکل از نمایندگان گروههای مختلفی بود که در فرانسه تحت اشغال قوای نازی به مقاومت برخاسته بودند. احزاب، سندیکاها و گروههایی که به مقاومت فرانسه پیوسته و ریاست شارل دوگل را پذیرفته بودند، در شورا نماینده داشتند . من در ماه مارس 1941 در لندن به ژنرال دوگل پیوستم. در لندن بودم که مطلع شدم این شورا در 15 مارس 1944 برنامهای را برای فرانسه آزاد پیشنهاد کرده است . این برنامه اصول و ارزشهایی را که دموکراسی مدرن بر آنها استوار است ،در برداشت. ما امروز بیش از هر زمان دیگری به این اصول و ارزشها نیازمندیم . و بر همگی ما واجب است که نگهبان و حافظ آنها باشیم؛ چراکه پایههای بنای جامعهای هستند که من به وجود آن مباهات میکنم . آن جامعه، جامعهای نیست که عدهای از داشتن برگ اقامت محروم باشند . جامعهای نیست که خارجیان را به زور اخراج کنند . جامعهای نیست که با سوءظن به مهاجرین نگاه کنند. جامعهای نیست که در قوانین بازنشستگی و بیمههای اجتماعی به زیان بیمه شوندگان تغیرات دهند. نه، جامعهای نیست که مطبوعات و وسایل ارتباط جمعی در دست عدهای ثروتمند متراکم باشد. اگر ما واقعا وارثان شورای ملی مقاومت فرانسه هستیم، این روشها را نخواهیم پذیرفت و آنها را رد خواهیم کرد .
بعداز 1945، بعد از آن درام وحشتناک ( جنگ جهانی دوم .م)، این رستاخیز بلند پروازانهای بود که نیروهای حاضر در شورای مقاومت به آن دست زدند. بیاد بیاوریم که بیمههای اجتماعی پایههایش در آن زمان ریخته شد. همانطور که مقاومت مقرر کرده بود. خدمات کامل اجتماعی که به تمامی شهروندان حق و امکان میداد از امکانات زندگی، در تمامی مدتی که امکان کارکردن را نداشتند، بر خوردار شوند. حقوق بازنشستگی که به سالمندان اجازه میداد سالهای آخرزنگیشان را با برخورداری از کرامت انسانی به پایان برسانند. منابع انرژی، برق، گاز، ذغال سنگ و بانکهای بزرگ ملی شدند. این همان برنامهای بود که میگفت ابزارتولید حاصل کارمشترک هستند؛ منابع انرژی، ثروتهای زیر زمینی، شرکت های بیمه و بانکهای بزرگ که به انحصار درآمده بودند، به ملت باز گردند. ایجاد یک دموکراسی واقعی اقتصادی و اجتماعی لازمهاش خلع ید از فئودالیتههای بزرگ از اقتصاد و مالیه کشور میباشد . منافع عمومی باید بر منافع فردی رجحان داشته باشند. توزیع عادلانه ثروتی که از کار همگان بدست میآید باید بر منافع صاحبان قدرت پول ارجحیت داشته باشد. مقاومت خواستار سازمان دهی عقلانی اقتصاد بود .به ترتیبی که منافع فردی تابع منافع عمومی بگردد. دولت جمهوری موقت مراقب اجرای آن برنامه بود.
دموکراسی واقعی احتیاج به مطبوعات مستقل دارد. مقاومت برآن آگاه است. و از آزادی مطبوعات، شرف واستقلال آنها در برابر دولت، قدرتهای مالی و نفوذ عوامل خارجی دفاع میکند . مقاومت خواستار آن بود که همه کودکان فرانسوی از تعلیم و تربیت بسیار پیشرفته، بدون هیچگونه تبعیض برخوردار شوند. برنامه اصلاحات که در سال 2001 پیشنهاد شد، خلاف آن برنامه است. معلمان جوان معترض که من از جنبش آنها پشتیبانی میکنم، با این اصلاحات به مخالفت برخاستند؛ ولی تنها نتیجهای که از کار خود گرفتند کاسته شدن حقوق ماهیانه شان بود. آنها این اصلاحات را خلاف آرمانها و اصول راهنمای جمهوریت و در خدمت شرکتهای مالی دانستند که با رشد و خلاقیت و انتقاد پذیری دانش آموزان سازگار نیست .امروز تمامی بنیانها و دست آورد های اجتماعی مقاومت زیر علامت سئوال قرار گرفته اند.
انگیزه مقاومت انزجار است:
امروز با جسارت تمام بما میگویند دولت قادر نیست دستآوردهای شهروندان را تأمین کند، چون بودجه کافی ندارد. در صورتیکه امروز تولید ثروت در مقایسه با آن دوران که اروپا تبدیل به ویرانهای شده بود، بطور چشم گیری افزایش یافته است . اما شاید به این خاطر است که نهضت مقاومت با قدرت پول مبارزه میکرد و مسئولان تا به این درجه گستاخ و خود خواه نشده بودند و خدمتگزاران خاص خود را، بر خلاف این زمان، در بالاترین سطوح دولت نداشتند. امروز بانکها خصوصی شده اند. اولین نگرانی آنها اینست که درآمدها را بین سهام داران خود تقسیم کنند ؛ حقوقهای هنگفت به رؤسای خود بدهند؛ نه اینکه منافع ملی را تامین کنند. فاصله بین درآمد فقرا و ثروتمندان هیچ زمان به این حد نبوده است . مسابقه برای در آوردن پول و رقابت به این حد تشویق نمیشد.
انگیزه مایه و پایه مقاومت، انزجار بود. ما سربازان سال خورده نهضت مقاومت و نیروهای مبارز فرانسه آزاد از نسل جوان میخواهیم میرات و آرمانهای نهضت مقاومت را زنده نگه دارد و آن را به نسل آینده بسپارد. به جوانها میگوییم پیگیر این ارزشها باشند و انزجار خود را از رعایت نکردن آنها فریاد کنند. مسئولان سیاسی ، اقتصادی و روشنفکران و تمامی جامعه نباید تحت تاثیر دیکتاتورهای بینالمللی، بازار مالی که صلح و دموکراسی را تهدید میکنند، قرار گیرند و در کناری به تماشا بایستند. و یا تحت تأثیر دیکتاتوری بین المللی بازار تجاری و مالی قرار گیرند و به استبداد آن تن دهند؛ این دیکتاتوری تهدیدی برای صلح و دموکراسی است.
من امیدوارم که همگی شما، هریک از شما، انگیزه انزجار داشته باشید. این بسیار ارزشمند است . وقتی چیزی باعث انزجار شما میشود، همانطور که نازیسم در من انزجار بر میانگیخت، شما وارد میدان مبارزه میشوید. متعهد میشوید و به جریان تاریخ میپیوندید و به یمن حضور هریک از شما،جریان بزرگ تاریخ ادامه مییابد .و این جریان بطرف عدالت بیشتر، آزادی بیشتر میرود؛ اما نه آن آزادی که کنترلی بر آن نباشد. مراد آزادی روباه در مرغ دانی نیست. این حقوق که اعلامیه جهانی آن در 1948، به نگارش درآمد، جهان شمول هستند. اگر شما کسی را دیدید که از آنها برخوردار نیست، شکایت کنید، به او کمک کنید این حقوق را از آن خود کند.
دو دید از تاریخ:
وقتی من سعی کردم که دریابم چه چیز باعث بوجود آمدن نازیسم شد و چرا ما گرفتار نازیسم و حکومت ویشی شدیم، باین نتیجه رسیدم که ثروتمندان بخاطر خود خواهی خویش، از انقلاب بلشویکی در هراس افتادند و این ترس بود که راهنمای آنها شد . اما امروز اگر مثل آن زمان، اقلیتی فعال بپاخیزد کافی خواهد بود .ما مایه خمیر را برای اینکه خمیر ورآید را خواهیم داشت. مسلما تجربیات من سالخورده که در سال 1917 بدنیا آمدهام با تجربیات شما جوانان امروز متفاوت است . من اکثرا از معلمان مدارس میخواهم بمن فرصتی بدهند که برای شاگردان صحبت کنم . شما همان دلائل مسلمی که ما را به تعهد واداشتند، ندارید. ما به مقاومت برخاستیم چون سرزمینمان اشغال شده بود و نمی خواستیم از آلمان شکست بخوریم. واین درکش آسان است . درک آنچه در نقاط دیگر جهان رخ داد؛ قیامهای ضد استعماری، مثل جنگ الجزایر، نیز آسان است. مسلم بود که الجزایر باید مستقل شود. در آنچه به استالین مربوط میشود، ما پیروزی ارتش سرخ بر نازیسم را در سال 1943 جشن گرفتیم. ولی بمحض اینکه از محاکمات استالینی سال 1935 آگاه شدیم،گرچه میبایست گوش شنوایی برای کمونیسم میداشتیم تا که سرمایهداری امریکا را تعدیل کند، ولی برخاستن به مقابله با این توتالیتاریسم تحمل ناکردنی را برخود مسلم دانستیم. زندگی طولانی من، پی در پی، انگیزه انزجار در اختیار من گذاشته است.
این دلائل کمتر زاده یک احساس و بیشتر فرآورده یک تعهدند. دانشجوی اکول نرمالی که من بودم Ecole normale)، بسیار تحت تاثیر سارتر بود. او سنش از من بیشتر بود ولی یک مسلک داشتیم .کتابهای او، تهوع، دیوار و نه هستی و نیستی، در شکل گیری اندیشه من، تاثیر مهمی داشتند. سارتر بما یاد داد که به خود بگوییم: «شما، بمثابه فرد، مسئول هستید»؛ تعلیم او پیام آزادی همه جانبه(سیاسی، اقتصادی، اجتماعی وفرهنگی) libertaire بود. تعلیم او این بود: مسئولیت انسان از آن او است و نمیتواند آن را نه بر عهده قدرتی و نه خدایی بگذارد. بر عکس، این بمثابه انسان و مسئولیتی که دارد است که باید متعهد شود. در سال 1939 که من در اکول نرمال Ecole normale ثبت نام کردم، طرفدار پرجوش و خروش فلسفه هگل بودم. در درس موریس مرلو پونتی Maurice Merleau – Ponty شرکت میکردم . تدریس او کاوش از رهگذر تجربه مشخص بود؛ تجربه تن و رابطهاش با حواس؛ شناسایی به یمن حواس بود (انسان پیشآیند است و وجدانی مقدم بر او، راهبر او به هدف معین ندارد). اما خوشبینی من که میخواهم هر چه آرزوکردنی است شدنی باشد، مرا بسوی هگل میکشاند . هگلگرایی تاریخ طولانی انسانیت را دارای هدف از پیش تعیین شده میشناسد؛ این هدف آزادی انسان است که به یمن رشد مرحله به مرحله متحقق میگردد. تاریخ جوامع از شوک های پیاپی پدید آمده است. این برداشت از تاریخ، بخاطر لحاظ کردن مبارزات پی در پی است. تاریخ جوامع به پیش میرود و در انتها انسان آزادی کامل مییابد و ما دارای یک دولت دموکراتیک در شکل آرمانی آن خواهیم شد.
نظریه دیگری نیز از تاریخ وجود دارد و آن اینست که پیشرفت، حاصل آزادی و رقابت و مسابقه بر سر «باز و همواره بیشتر» داشتن است که میتواند طوفانی مخرب باشد . این نظریه از آن یکی از دوستان پدر من، فیلسوف آلمانی بنام والتر بنیامین است که با کمک یکدیگر کتاب در جستجوی زمان گمشده اثر مارسل پروست را ترجمه کردند .او برداشت بد بینانهای از نقاشی نقاش سوئیسی پل کلی دارد .این نقاشی فرشتهای را نشان میدهد که آغوش خود را باز گشوده تا جلوی طوفانی را که او به پیشرفت تشبیه کرده بگیرد .بنیامین که در سال 1940برای فرار از دست نازیها دست به خود کشی زد، تاریخ را گذار مقاومت ناپذیر از فاجعه به فاجعه میداند.
بیتفاوتی بدترین رفتار:
راست است، در این دوره، دلائل برای منزجر شدن کمتر واضحند؛ و یا جهان کنونی بیش از اندازه پیچیده است . نمیدانیم چه کسی دستور میدهد و چه کسی تصمیم میگیرد . همواره آسان نیست تشخیص دهیم از میان جریانها کدامیک بر ما حکومت میکند . دیگر با نخبه کوچکی روبرو نیستیم . تا بتوانیم اعمال آنها را روشن درک کنیم . ما با جهان بزرگی روبرو هستیم و حس میکنیم همه چیز با هم در ارتباط هستند . ما در یک بهم پیوستگی زندگی میکنیم که هیچ زمان سابقه نداشته است .اما در این دنیا چیزهایی وجود دارند که غیر قابل تحمل هستند برای دیدن این غیر قابل تحملها باید چشمها را بازکرد و دید، دید و پی گیر آن شد .من به جوانان توصیه میکنم در پی یافتن غیر قابل تحملها باشند . شما جوانان آن را خواهید یافت . در قبال آنها، بدترین عکسالعملها بی تفاوت بودن است؛ بخود گفتن که از من کاری ساخته نیست؛ من گلیم خودم را از آّب بیرون بکشم، بدترین رفتار است. با اینگونه رفتار، شما یکی از عناصر اصلی انسانیت را از دست میدهید. یکی از عناصر لازم و حیاتی، قوه انزجار است و تعهد که نتیجه آنست . ما میتوانیم دو مبارزه بزرگ را شناسایی کنیم:
1. ظلم بزرگی که به اکثریتی از بشریت می شود که از اساسیترین احتیاجات یک زندگی در خور انسان محرومند. و این نه تنها در نقاط دور افتاده این کره خاکی مثل افریقا و آسیا و هایتی، بلکه نزدیک به ما در حومه شهرهای بزرگ. در این مناطق، فقر و احساس طرد شدن، احساس نفرت و میل به شورش را تقویت میکند. فاصله بین فقیرترین و ثروتمندترین – نوآوری قرنهای بیست و بیست و یکم – پیوسته بیشتر میشود و این غیر قابل قبول است. بخصوص که فقیران و ثروتمندان در تماس با یکدیگرند. یکدیگر را میشناسند، هر دو آگهیهای تبلیغاتی در باره فرآوردههای مصرفی میبینند که خرید و مصرف آنها برای فقرا غیر ممکن و برای ثروتمندان بسیار عادی است . وقتی من بیست سال داشتم، اطلاع داشتم که هانری فورد، پیشگام صنعت اتوموبیل سازی، جدول بندی حقوقی قابل قبولی را برای کارمندانش در نظر گرفته بود. حقوق کارمندان از یک تا بیست بود .امروز این جدول بندی از یک تا 500 است . این فاصله باز هم بیشتر میشود. این امری است که ما باید با آن مبارزه کنیم .با اظهار انزجار خود و با متعهد شدن خود.
2. تجاوز به آزادیها و حقوق اساسی. من 24 سال داشتم وقتی فرانکلن روزولت رییس جمهور بزرگترین قدرت جهان در روی زمین بود؛ شرکتش در پیروزی دمکراسیها در نخستین جنگشان، تعیین کننده بود؛ او بود که با برنامهاش، «نیو دیل»، موفق شد اقتصاد را از بحران بدر آورد و آن را از پیشرفت برخوردار کند. او در ژانویه 1941، چهار آزادی اتلانتیک را اعلام کرد: آزادی مذهب، آزادی بیان، آزادی زیست بدون ترس و آزادی بلحاظ محتاج نبودن به مایحتاج زندگی. روزولت در باره اهمیت آنها گفت همانقدر برای جامعه بشری لازم هستند که آفتاب و نان و نمک. او با تکیه بر این اصول اخلاقی و سیاسی، بعد از چند ماه وارد جنگ با آلمان نازی شد. منشور ملل متحد بر بنیان 4 اصل آزادی اتلانتیک بنا شد و در سانفرانسیسکو در 24 ژوئن پذیرفته و در 24 اکتبر 1945 به تصویب رسید. همزمان با تأسیس رسمی سازمان ملل متحد، برای اولین بار در تاریخ جوامع مدرن، تأسیسی بنیاد گرفت که، در آن، کرامت انسان مقدم و حاکم بر فعالیتهایش شد. بدین منظور، سازمان ملل متحد کمیسیونی از 12 حقوقدان به ریاست لئنور روزولت، همسر رییس جمهور امریکا تشکیل داد تا اعلامیه جهانی حقوق بشر را تدوین کنند. سر فصل آن 4 آزادی آتلانتیک بود . این کار مدت 3 سال از 1945 تا 1948 بطول انجامید . این سالها سالهای بهم پیوستگی کشورهای پیروز در جنگ بودند که بسیار خوب عمل کردند.
من این اقبال را یافتم که بعد از آزادی به جمع نویسندگان اعلامیه جهانی حقوق بشر که در 10 دسامبر 1948 در پاریس در پاله دو شایو palais de Chaillot تشکیل شد، بپیوندم . بعنوان رییس دفتر هانری لوگیه Henri Laugier معاون دبیر کل سازمان ملل و رئیس کمیسیون حقوق بشر . من همراه با افراد دیگری در تدوین این اعلامیه مهم شرکت داشتیم . من هرگز نقش مهم الِنور روزولت Eleanor Roosevelt را فراموش نمیکنم. مهر و محبت بزرگ و مدیریت طبیعیاش باعث آشتی و دوستی اشخاص مختلف عضو کمیسیون شد .او طرفدار پر و پا قرص حقوق زنان بود. بلطف او بود که، برای اولین بار، در یک مقیاس بالا، تساوی حقوق زنان و مردان بدون هیچگونه ابهامی، در یک متن رسمی گنجانده شد: ماده 2 اعلامیه در این باره بسیار گویا است. رونه کاسن René Cassin ، کمیسر ملی دادگستری و فرهنگ در دولت فرانسه آزاد، در سال 1941 – که جایزه نوبل صلح سال 1968 باو تعلق گرفت – در تدوین این اعلامیه نقشی تعین کننده داشت؛ همان نقش را داشت که مندس فرانس در شورای اقتصادی و اجتماعی داشت. برنامههایی را که ما تهیه میکردیم، قبل از ارسال به کمیسیون سوم، در شورای اقتصادی و اجتماعی بررسی میشدند. 50کشور عضو شورای ملل متحد بودند که من دبیر کل آن بودم .ما حقوق جهان شمول را جانشین حقوق بینالملل که کشورهای انگلو ساکسون پیشنهاد کرده بودند، کردیم. این کار را مدیون اقدامات رونه کاسن میباشیم. دستآورد جنگ بینالمللی، رهایی از تهدیدهای توتالیتاریسم علیه بشریت بود . برای رهایی یافتن از آن باید کشورهای عضو متعهد به احترام به قوانین جهان شمول میشدند. بدینسان، دیگر هیچ دولتی با دستآویز کردن حق حاکمیت ملی – که هر کشوری از آن برخوردار است – نمیتواند در کشور خود دست به جنایت علیه بشریت بزند. نمونه آن هیتلر حاکم خود کامه بود که فکر میکرد در کشور خود صاحب اختیار مطلق است و مجاز است مردم خود را قتل عام کند. اعلامیه جهانی حقوق بشر را ما مدیون انزجار جهان شمول از نازیسم، فاشیسم، توتالیتاریسم و نیز، روحیه مقاومت و حضور خود در صحنه، هستیم . من فکر میکردم باید کار را زود تمام کرد. نباید ساده لوح بود و گول ریاکاری شماری از پیروز شوندگان در جنگ را خورد که از راه عوام فریبی به این اعلامیه پیوسته بودند؛ اما نیتشان صمیمانه و شرفتمندانه نبود و به آن باور نداشتند؛ نمیخواستند جامه عمل به خود پوشد. ما سعی کردیم اعلامیه مقبولیت همگانی پیدا کند و همگان را به اجرای آن ملزم کنیم .
نمیتوانم در برابر میل به ذکر ماده 15 اعلامیه جهانی حقوق بشر مقاومت کنم. این ماده میگوید هر فردی حق دارد ملیت داشته باشد؛ ماده 22 میگوید: «هر شخص، بعنوان عضو جامعه، حق دارد از بیمههای اجتماعی برخوردار باشد. هر شخص باید از حقوق اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی برخوردار باشد. این حقوق لازمه کرامت انسان و رشد آزاد شخصیت او هستند. به یمن کوشش ملی و همکاری بینالمللی، بر وفق سازمان و منابع هر کشور، او باید از حقوق و بیمهها برخوردار باشد». گر چه این اعلامیه ضمانت اجرایی ندارد ولی نقش بزرگی از سال 1948 به بعد بازی کرده است . ما دیدیم که کشورهای استعمار زده از آن در مبارزه خود در راه استقلال استفاده کردند. این اعلامیه بذری شد که در فکر آنها به بار نشست و آنها را به مبارزه برای آزادی بر انگیخت .
من، به خوشحالی، میبینم که در طول چند ده سال اخیر، سازمانهای غیر دولتی و جنبشهای اجتماعی پرشمار شدهاند. سازمانهایی چون «انجمن برای وضع مالیات بر معاملات مالی و پولی» و فدراسیون بین المللی حقوق بشر و سازمان عفو بین الملل شکل گرفتهاند و عمل میکنند و کارآ هستند. بدیهی است، امروزه، برای اثر بخش بودن، باید شبکه داشت و از راه شبکه عمل کرد و از وسائل مدرن ارتباط سود جست.
من به جوانها توصیه میکنم به اطراف خود نگاه کنید چیزهایی را خواهید دید که انزجار شما را بر میانگیزند. رفتاری که با مهاجرین، با کولیها و با کسانی که فاقد ورقه اقامت هستند، میشود انزجار برانگیزند .شما ناظر وضعیتهایی هستید که شما را به فکر کردن و برخاستن به عمل بمثابه شهروند بر میانگیزند .
انزجار من از وضعیت فلسطینی ها
امروز انزجار اصلی من از وضعیتی است که فلسطینیها، در نوار غزه و ساحل غربی اردن، در آنند. منشاء انزجار من فراخوانی است که اسراییلیهای با جرأت ساکن خارج از اسرائیل انتشار داده اند .آنها نوشتهاند: شما بزرگتران ما بیایید و ببینید که رهبران کشور ما کار را بکجا کشانده اند. آنها تمامی ارزشهای انسانی که بنیان دین یهود را تشکیل میدهند را به دست فراموشی سپرده اند . من درسال 2001 به فلسطین رفتم .از آن پس 5 بار دیگر به آنجا سفر کردم. گزارش ریشارد گلستون Richard Goldsone مورخ سپتامبر 2009 در باره نوار غزه را حتماً باید خواند .این قاضی افریقای جنوبی یهودی که خودش را صیهونیست میداند اسراییل را به ارتکاب عملیاتی شبیه جنایات جنگی و در مواردی جنایت علیه بشریت متهم میکند. این جنایتها را اسرائیل در عملیات «سرب سخت» (نامی که اسرائیل به عملیات نظامی خود داده بود. م) مرتکب شد که مدت سه هفته بطو ل کشید. نباید اظهار تأسفی را که بعدا شد جدی گرفت. حمله اسراییل را بیش از اندازه مرگبار و ویران کننده ارزیابی کردند .در سال 2009 با هدف مشاهده وضعیت از نزدیک و میزان انعکاس آن در گزارشها، همراه همسرم توانستم، با گذرنامه دیپلوماتیک، به نوار غزه بروم. به کسانی که ما را همراهی میکردند اجازه ورود به نوار غزه و ساحل غربی رود اردن را ندادند. وضعیت را درست همان یافتم که گلستون گزارش کرده بود. ما همچنین از اردوگاه فلسطینیها دیدن کردیم. آن را سازمان ملل متحد بر پا کرده است . در این اردوگاه، 3میلیون فلسطینی زندگی میکنند .آنها بار اول که در سال 1948 اسراییل آنها را از خاک و سرزمینشان بیرون کرد 750000 نفر بودند و بار دیگر، در سال 1968، که از سرزمین خود رانده شدند، تعدادشان به 3 میلیون رسید. آنها هنوز در انتظار بازگشت به سرزمین خود هستند، بازگشتی که بیش از پیش، بعید مینماید. برای یک میلیون ونیم فلسطینی، نوار غزه یک زندان است . زندانی است سرباز؛ زندانی است که، در آن، زندانیان به خود سازمان میدهند تا که برغم شرائط سخت، زنده بمانند. بیش از خرابیهای مادی مثل تخریب بیمارستان صلیب سرخ با بمباران «سرب سخت»، این رفتار ساکنان غزه بود که در خاطر ما زنده ماند؛ این وطن دوستی آنها، عشق آنها به دریا و ساحل دریا و وسوسه فکری و مستمرشان برای بهتر زیستن فرزندانشان که پر تعداد و خوش خنده و شاد هستند، بودند که در خاطر ما زنده ماند. ما تحت تأثیر راهکارهایی که آنها برای مقابله با کمبودهای ناشی از تحریمها پیدا کرده بودند ، قرارگرفتیم. آنها آجر میساختند و بجای سیمان برای تجدید بنای هزاران بنای ویران شده با تانکهای اسراییلی، بکار میبردند. آنها بما گفتند که در بمبارانهای ارتش اسراییل به اسم «سرب سخت»، 1450 نفر زن و مرد و کودک و پیر در اوردوگاه فلسطین کشته شدند. و اسراییلی ها 50 زخمی داشتهاند. تحقیقات محلی، ما را نیز، بههمان نتیجه رساند که قاضی افریقائی به آن رسیده بود. ادامه دادن به ارتکاب جنایتهای جنگی، از سوی اسراییلیها غیر قابل قبول است . متأسفانه، در تاریخ، نمونههای کمی از ملتها مییابیم که از تاریخ خود عبرت گرفته باشند. آقای اوباما رییس جمهور با سخن رانی خود در قاهره در ژوئن 2009 در ما امید بزرگی بوجود آورد. ولی متأسفانه، اقدامات بعدی او ما را بسیار ناامید کرد.
میدانم که حماس که در انتخابات مجلس قانونگذاری، برنده شده بود، نتوانست از پرتاب موشکها بر روی شهرهای اسراییل اجتناب کند که به تلافی از منزوی کردن فلسطین و تحریمها، انجام میشدند . من بر این نظرم که تروریسم البته پذیرفتنی نیست؛ ولی باید پذیرفت وقتی کشور اشغال شده و اسلحهِ کشور مهاجم هم بینهایت برتر از اسلحه مردم کشور اشغال شدهاست، عکسالعمل این مردم نمیتواند فقط عدم خشونت باشد.
اما آیا موشک رها کردن بسوی شهر سدیروت، برای رسیدن حماس به هدف سودمند است؟ جواب من منفی است . نه، هیچ نفعی عاید حماس نمیکند. ولی میتوان آن را عکسالعمل ناشی از نا امیدی فلسطینیان شمرد. از شدت خشم، دست به خشونت زدن، کاری از روی لاعلاجی است. اما این خشونت برای آن کس که قربانی آن میشود، غیرقابل قبول است . پس میشود گفت تروریسم کاری از شدت خشم است . شدت خشم بار منفی دارد . نباید خشمگین بود. باید امیدوار بود. خشم بنوعی نافی امید اما قابل فهم است . حتی میتوان گفت تقریبا طبیعی است. با وجود این قابل قبول نیست .برای اینکه مانع میشود به نتایجی رسید که احتمالا، به یمن امید، میشود بدست آورد.
اشتباه نشود، من با یهودیان ساکن اسرائیل و خارج از اسراییل همبستهام . چون میدانم یهودی بودن یعنی چه . من خود، از پدر، یهودیام. بدون هیچ ابهامی از یهودیها، بعد از آن مصیبتها که دیدهاند، حمایت میکنم. به آنها حق میدهم که صاحب کشور خود باشند. من وقتی اسراییل تأسیس شد، فریادی از خوشحالی کشیدم و بخود گفتم: اوف. به کسانی که مرا به باد شماتت و سرزنش میگیرند، مرتب میگویم عشق من نسبت به اسراییل عمیقتر از عشق شماست .و برای همین است که اینقدر سخت گیری میکنم. سختگیری میکنم چون میخواهم اسراییل کشوری با شرف باشد. بعضیها نسبت به انتقادات من به اسراییل خیلی احساساتی برخورد میکنند . نمیفهمم چرا؟ من به ارزش جهان شمول حقوق بشر معتقدم. وقتی دولت اسراییل سرزمین فلسطینیها را اشغال میکند، عملش، در واقع، تجاوز به اصول اعلام شده از سوی سازمان ملل متحد است . اسراییل مانع برخورداری فلسطینیان از حقوق خود میشود . بدین خاطر باید انتقاد شود .همانطور هر کشور دیگری که این حقوق را پایمال کند، باید انتقاد شود. اسراییل فراتر از حقوق بین الملل نیست .
عدم خشونت راهی که ما باید درپیش گرفتن آن را بیاموزیم:
من مطمئنم که آینده متعلق به عدم خشونت و به آشتی فرهنگها و فرهنگهای گوناگون است. این راهیست که انسانیت باید در پیشگیرد. در اینجا، من با سارتر هم عقیدهام. نمیتوانیم اجازه دهیم که تروریستها با موشک حمله کنند. ولی میتوانیم آنها را درک کنیم . سارتر در سال 1947 نوشت: «من میدانم که خشونت بهر شکلی که باشد یک باخت است. اما این باخت اجتناب ناپذیر است. چون ما در دنیایی پر ازخشونت زندگی میکنیم؛ این حقیقتی است که خشونت برضد خشونت دور باطلی است که از آن نمیتوان بدرآمد. و باز، حقیقت ایناست که خشونت تنها وسیله ممکن برای پایان دادن به خشونت است». بر پایه این اصل، سارتر از تروریسم در جنگ الجزایر و سوقصد به بازیکنان اسراییلی در بازیهای المپیک در مونیخ در سال 1972 حمایت کرد. اما آن خشونتها سودی نبخشیدند. و سارتر، در اواخر عمرش، تروریسم را زیر علامت سئوال قرار داد و نسبت به کارآیی آن شک کرد. به خود گفتن که «خشونت اثر بخش نیست»، اهمیتش بیشتر از آنست که دست زنندگان به ترور را قابل مجازات بدانیم یا خیر. در آنچه به اثربخشی مربوط میشود، این امید ناخشن است که اثر بخش است. اگر امید خشنی وجود داشته باشد، در شعر گیوم آپولینر Guillaume Apolinaire: «امید چه خشن است» و نه در سیاست است .سارتر، در سال 1980 سه هفته قبل از مرگش، اظهار کرد: «باید سعی در این توضیح کرد که چرا دنیای امروز که بسیار دهشتناک است، فقط لحظه کوتاهی از رشد تاریخی طولانی ما است، که امید همیشه نیروی محرکه انقلابها و شورشها بوده است. من، هنوز، امید را درکی از آینده حس میکنم».
باید بدانیم که خشونت پشت کردن به امید است و ما باید امید را بر آن ترجیح دهیم. امید به عدم خشونت، این راهی است که ما باید درپیش گرفتن آن را بیاموزیم و در آن شویم .چه ستمکاران و چه ستم دیدگان باید به ضرورت گفتگو برسند؛ گفتگو برای آنکه ستم از میان برخیزد. از میان برخواستن ستم اجازه میدهد خشونت تروریستی ناپدید شود. بهمین دلیل است که نباید اجازه داد کینه و نفرت انباشته شود. پیام گاندی و ماندلاو مارتین لوترکینگ مناسب حال دنیای امروز است؛ دنیایی که از برخوردهای ایدئولژیک و توتالیتاریسم سلطه جو، عبور کردهاست. این پیام امید است، امید به توانایی جامعههای مدرن برای عبور از منازعات، به یمن تفاهمی مشترک و صبورانه. برای رسیدن به این مقصود باید بنا را بر عمل به حقوق گذاشت. تجاوز به این حقوق از طرف هرکس که باشد، باید انزجار ما را برانگیزد. بر سر حقوق، هیچگونه مصالحهای روا نیست.
برای یک قیام صلحطلبانه:
من خاطرنشان کردهام – و فقط من نیستم که خاطرنشان کردهام – حکومت اسراییل رفتن شهروندان شهر کوچک «بلاعین» (بدون چاه )، واقع در ساحل غربی رود اردن، به پای دیواری (اسرائیل کشیده است .م) که نه به آن سنگ میپرانند و نه خشونت بکار میبرند، «تروریسم بدون خشونت» میخواند. بد نیست… باید یک اسراییلی بود که این اقدام را تروریسم بدون خشونت خواند. و این باین معنا است که اسراییل از موثر بودن عدم خشونت که حمایت مردم مخالف ستم دنیا را بر میانگیزد، آگاه است و از تأثیر آن نگران است.
نظر من ایناست: میان عناصر ترکیب کننده نفسانیات ما، همانطور که فروید به نحو تحسین آمیزی توضیح میدهد، تعادل برقرار است . ما هم توانایی آن را داریم که خشن و پرخاشگر و خودخواه باشیم و هم میتوانیم نوع دوست باشیم . از نظر تاریخی، تاریخ ما – که ما آن را تاریخ غرب مینامیم – تاریخی پر از خشونت است که انجام دادهایم. اندیشه تولیدگرا، شتابان به اقتصاد پولی و مالی روی نهادن، بس مجرمانه است؛ مجرمانه است زیرا واسطهها و معاملهگرها و رقابت و نزاع ببار میآورد. برای مثال، پیشرفت فنون، با نانو انفورماتیک، به رقابت شدت میبخشد؛ سبب ازدیاد ثروتی میشود که برای آنهاکه از آن محرومند، تحملردنی نیست؛ سبب بیشتر شدن فاصله بین مستمندترینها و ثروتمندترینها میشود. و این ترکیب به ته خط، به نقطه شکست رسیده است . این حاصل شیوه رفتاری است که، در آن، غرب نقش فاجعهآمیز ایفاکرده است؛ با این فرار به جلویی که «همواره بیشتر» است، دنیا را محکوم به ماندن در فقر کردهاست. در قلمرو مالی و نیز در قلمرو علمی و فنی، دنیا محکوم به واپس ماندن است. زمان آن رسیده که دغدغه خاطر ما، اخلاق و عدالت و تعادل پایدار باشد و برای اینها ارجحیت قائل شویم. زیرا خطرات بس وخامت بار ما را تهدید میکنند. این خطرها میتوانند به ماجرای ما انسانها بر روی زمینی پایان دهند که برای انسان غیرقابل سکنی شده است.
ولی این هم حقیقتی است که از سال 1948 به بعد، پیشرفتهای بزرگی انجام گرفتهاند. آزادی کشورهای مستعمره، پایان تبعیض نژادی در افریقای جنوبی، از هم پاشیده شدن امپرا طوری شوروی، فرو ریختن دیوار برلن. برعکس، 10 سال اول قرن بیست و یکم، دورهِ عقب گرد است. بنظر من، مقصراین عقب گرد، جورج بوش، رییس جمهور امریکا و عملکرد او در پی ترورهای 11 سپتامبر است: حمله نظامی به عراق و نتایج مصیبت بار آن که همچنان دامن گیر ما هستند. ما با بحران اقتصادی مواجه شدیم . ولی دست به ابداع یک سیاست جدید نزدیم . همچنین، در گرد همآیی سران کشورهای غربی برای مبارزه با گرم شدن زمین توفیقی حاصل نشد؛ به این ترتیب، نمیتوان محیط زیست را بطور واقعی حفظ کرد. اکنون ما در آستانه وحشت بین ده سال اول قرن جدید و دهههای پس از آن قرار گرفتهایم.
من از عقل چینی مایوس نمیشوم:
مدتها تصور میشد تحول غرب، یعنی ایالات متحده و اروپا، کافی است که جهت تاریخ را نشان دهد. اما امروز متوجه شدهاند که قضیه پیچیدهتر است. هند و چین و برزیل و… کشورهایی هستند که بدون حضور آنها پیشرفت واقعی وجود نخواهد داشت. من از عقل چینی مأیوس نمیشوم. چین یکی از کاملترین تمدنها است؛ هم میتواند خوب وهم بد عمل کند .به نظر من چین خطری برای بشریت نیست. اگر مائوتسه حیات داشت میتوانست خطری باشد؛ و یا استالین وقتی که ارباب روسیه بود و بوش وقتی صاحب تجارت جهانی شد، میتوانستند خطر باشند. با چین میشود مذاکره کرد. برای مثال، چین مسئله تبت را به تنهایی حل نخواهد کرد؛ نیاز به تفاهم با ما و کمک ما دارد. چین کشوری است که، در آن، هنوز سطح زندگی پایه، در شمار پایینترینها است. بنابراین حتی باوجود رشد اقتصادی خارقالعاده، هنوز مسئله بزرگی را باید حل کند.
اما باید امیدوار بود. همیشه باید امیدوار بود .ده سال گذشته سر چشمه پیشرفتهای بزرگی بوده است. سازمان ملل کنفرانسهایی مثل ریو در سال 1992 را برای حفظ محیط زیست و کنفرانس 1995 برای مسئله زنان را تشکیل داد. در سال 2000، به ابتکار کوفی عنان دبیر کل سازمان ملل متحد، این سازمان اعلامیهای هشت مادهای، برای هزاره سوم، صادر کرد که، بنابر آن، کشور های عضو متعهد شدهاند میزان فقر را تا سال 2015 به نصف برسانند. اما متأسفانه، اوباما و اتحادیه اروپا بدانچه، در این دوره از سازندگی، سازندگی بر اساس ارزشهای اصولی، برعهده آنها بود عمل نکردند. اما باز امید سر برافراشته است. بهار عربی بما مژده تغییرات دموکراتیک برای همگان و در همه دنیا را میدهد. ما باید آن را، با هیجان تمام، تشویق کنیم.
در شصتمین سال بزرگداشت تدوین برنامه شورای ملی مقاومت، در 8 مارس 2004، ما سربازان سالمند، باقی مانده از جنبش مقاومت و نیروهای مبارز فرانسه آزاد، خاطرنشان میکنیم که هرچند نازیسم به یمن از خودگذشتگیها و مقاومت برادران و خواهران عضو جنبش و با کمک ملل متفق برضد وحشیگری، شکست خوردهاست، ولی این تهدید هنوز کاملاً از بین نرفته است و خشم ما برضد بیعدالتی هنوز دست نخوردهاست.
بله این تهدید هنوز از بین نرفته است. پس مردم را فرا میخوانیم به «یک قیام واقعی و صلحآمیز بر ضد وسائل ارتباط جمعی که چشم اندازی جز مصرف انبوه، تحقیر ضعیفترینها، فرهنگ، به نسل جوان ما، پیشنهاد نمیکنند. این نسل را مبتلی به فراموشی عمومی و رقابت افراطی همه با همه میکنند.
به آنهایی که قرن بیست و یکم را میسازند، صمیمانه میگوییم: آفریدن مقاومت است و مقاومت آفریدن.