برهنه و زلال،
از آسمان می باری
باران!
در تبسم جنگل،
چه بی دریغ بخشنده ای
که زمین از سخاوت تو،
جان تازه می گیرد؛
و خاک،
عطر سالهای از یاد رفته راباز می شناسد.
مست و دلپذیر است، هوا
در معصومیتِ بیدِ مجنون،
در قامتِ سروهایِ سر برافراشته
و درختها
از تشنگی حرف نمی زنند؛ که
شاید هم خشکسالی از یادشان رفته باشد.
آدمها از خانه بیرون می آیند.
کرونا کار خودش را کرد،
طاعون اگر بگذارد؟
شاعران هم از خانه بیرون خواهند آمد.
آنان، با دهان پر از شکوفه های بهاری،
به پیشباز ماه مه خواهند رفت
و سرودهای شان را در خیابانها و کارخانه ها
به پرواز در خواهند آورد.
کارگران،
این امیدهایِ فردا
تنها نخواهند ماند،
و عندلیبان با صدای جادویی شان،
ترانه یِ مرگِ دنیای فرتوت و محتضر را،
سر خواهند داد
و از دنیایِ رؤیاییِ پیش رو،
خواهند خواند؛
و سرود گلهای سرخ،
با بال حنجره یِ کارگران،
به آسمان نیلگون پر خواهد کشید
طاعون اگر بگذارد؟
در بادهای بهاری،
پرچم ماه مه به اهتزاز در خواهد آمد؛
و اردیبهشت طراوتش را باز خواهد یافت
من اندوهم را فراموش می کنم؛
نمی توانم خاموش بمانم،
و به جشن کارگران نپردازم؛
طاعون اگر بگذارد؟
رحمان – ا ۱۰ / ۲ / ۱۳۹۹