در قرآن، آیاتی چند، آن را «مصدِّق» کتب پیش روی اهل کتاب بیان میدارند و فهمندگان قرآن این معنا را از «تصدیق» کتب اهل کتاب توسط قرآن فهمیدهاند که قرآن بر حقانیت آنها صحّه گذاشته است، و حال آنکه آیاتی از قرآن ناظرند بر اینکه کتب اهل کتاب یا فهم آنها از آن کتب دچار تحریفاتی بوده است (1). حال در این مجال بر آنم که به استناد آیاتی از قرآن نشان دهم که بار معنایی «تصدیق» (در آیات مربوطه) نه «صحّه گذاشتن بر حقانیت چیزی» (2)، بلکه «براست آوردن و تصحیح» آن است. در این صورت؛ قرآن بر تمامیت مطالب کتب اهل کتاب صحّه نمیگذارد بلکه برخی از آیات قرآن در مقام براست آوردن و تصحیح برخی مطالب آن کتب یا فهم پیروانشان میباشد.
آیه 50 آل عمران از زبان عیسای نبی میفرماید: «وَمُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراهِ ولِاُحِلَّ لَکُم بَعْضَ الَّذی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ» و تصدیقگر آنچه پیش روی من است از تورات و برای اینکه حلال نمایم برایتان برخی از آنچه حرام شده است بر شما. از آنجا که بنا به صفات و اسماء مطلق الهی؛ حسن و قبح اعمال و پدیدهها ذاتی است و لایتغیر، حلالها و حرامهای الهی هم ازلی و ابدی است، بنابراین وقتی عیسی مبعوث میشود تا برخی حرامها در شریعت رایج میان یهودیان زمانهاش را که تابع تورات بودند حلال کند، این بدان معناست که تورات در دست یهودیان زمان مسیح دچار تحریفاتی بوده است یا ایشان به گونهای ناروا آن را میفهمیند، بنابراین «تصدیق» در «مُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراهِ» واجد بار معنایی «براست آوردن و تصحیح» میباشد نه «صحّه گذاشتن». در آیات 46 مائده و 6 صف نیز همین گونه است:
ـ وَقَفَّیْنَا عَلَى آثَارِهِم بِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ مُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرَاهِ وَآتَیْنَاهُ الْإِنجِیلَ فِیهِ هُدًى وَنُورٌ وَمُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرَاهِ (مائده ۴۶)
ـ وَإِذْ قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُم مُّصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاهِ (صف ۶)
آیه 34 قصص هم از زبان موسای نبی در اثبات این بار معنایی بسیار گویاست: «وَأخِی هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءًا یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ»، و برادرم هارون، او فصیحتر از من است در زبان، پس بفرستش با من به کمک تا تصدیق کند مرا، همانا میترسم مرا تکذیب کنند. اینکه موسی میگوید زبان هارون از من فصیحتر است، یعنی آنچه را که شاید من نتوانم درست بیان کنم، او میتواند تصحیح کرده بهتر بیان کند تا آنها قانع شوند و نه اینکه هرچه من بگویم هارون بر آن صحه بگذارد و چون او صحه میگذارد آنها بپذیرند! هارون که جایگاهی در نزد فرعونیان نداشته که صحه گذاشتن او موجب پذیرش دعوت موسی شود.
درباره آیات 81 و 82 سوره آل عمران پیشتر نگاشتهام: «وَإذْ أخَذَ اللهُ میثاقَ النَّبیّینَ لَمَا آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَحِکْمَهٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أأقْرَرْتُمْ وَأخَذْتُمْ عَلَى ذَلِکُمْ إصْرِی، و هنگامی که خدا از آگاهان میثاق گرفت که شما را کتاب و حکمت دادم پس اگر آمدتان رسولی تصدیق کننده بر آنچه نزد شماست ایمان آوریدش و یاریش کنید (خدا) گفت آیا اقرار کردید و عهد مرا پذیرفتید؟ قَالُوا أَقْرَرْنَا، گفتند: اقرار کردیم، قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ، (خدا) گفت: پس گواهی دهید و من نیز با شما از گواهانم. فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ، پس هرکه بعد از آن روی گرداند پس هم اینان (از) فاسقانند. اگر با دقت به مندرجات این آیات توجه کنیم درمی یابیم که بیانگر این امر مستمر واقع است که هر آن گاه که طالب حقی، حقیقتی از کتاب هستی و حکمت هستی بخش آن را در مییابد، تکویناً از او میثاق گرفته میشود که در آن مرتبه فهم و هدایت متوقف نشود و هرگاه حجتی متعالیتر بر او نازل گردید به آن ایمان بیاورد و در فراگیر شدنش یاری رساند و از منیت خود در آگاهی پیشین و دست پایینش دست بردارد، و او نیز میپذیرد که چنین باید باشد و حق است که چنین باشد و استقبال میکند، اما آنگاه که هنگامه آن فرا میرسد معلوم می شود که چه کسی فهم متعالیتر از حقیقت را پذیرا میشود و در فراگیریش اهتمام میورزد و چه کسی تکبر میورزد و از پذیرفتن سر باز میزند تا منیتش را حفظ نماید.» (3)
حال از این توضیحاتی که پیشتر درباره آیات 81 و 82 آل عمران نگاشته بودم نیز هویدا است که بار معنایی «تصدیق» در «جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ»، «براست آوردن و تصحیح» است نه «صحّه گذاشتن» چرا که اگر کسی بر گفتار و رفتار دیگری صحه بگذارد، چه جای آن است که او با وی از سرِ ناسازگاری درآید؟! یا ایمان آوردن به وی چه محلی میتواند داشته باشد که میفرماید: «لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ». بنابراین مراد این است که اگر کسی فهم متعالیتری ارائه کرد یا فهم جاری از آیات الهی را تصحیح نمود، باید بدو ایمان آورد و یاریش کرد. پس از این آیات نیز واضح است که بار معنایی «مصدّق» یعنی براست آورنده یا مصحح. در این میان لازم به توجه است که وقتی از انبیاء چنین میثاقی گرفته میشود، بدیهی است که پیروان آنها نیز باید ملزم بدان باشند یعنی ایمان آورنده و یاری دهنده «مصدقین» دین و آیینشان باشند، نه مصداق آیه 41 بقره که میفرماید: «وآمِنُوا بِمَا أنزَلْتُ مُصَدِّقًا لِّمَا مَعَکُمْ وَلا تَکُونُوا أوَّلَ کافِرٍ بِهِ» (بقره ۴١)، و ایمان آورید بدانچه فرو فرستادم که مصدّق آنچه با شماست باشد و نباشید نخستین حق پوش بدان! در این آیه هم روشن است که اگر «مصدّق» به معنای صحّه گذارنده باشد، کفر بدان محل ندارد، پس حتماً آنچه مصدّق میگوید با آنچه مورد تصدیق قرار میدهد مغایرتی دارد. بنابراین معنای «تصدیق» در این آیه نیز «براست آوردن و تصحیح» است.
آیه 89 بقره هم گویای این است که وقتی پای «مصدقی» در دین مردمان پیش میآید، برخی از ایشان بدو کفر میورزند و حق پوشی میکنند با اینکه خود قبلاً با حق پوشان در نبرد بودند: «وَلَمَّا جَاءَهُمْ کِتَابٌ مِّنْ عِندِ اللهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ وکَانُوا مِن قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُم مَّا عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَهُ اللهِ عَلَى الْکَافِرِینَ». و باز به این آفت غرور و غرّه شدن به دین و آیین خویش و نپذیرفتن اصلاحگر و مصحح بر آن، در آیه 91 بقره هم پرداخته شده است: «وإذَا قیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أنزَلَ اللهُ قالُوا نُؤْمِنُ بِما اُنزِلَ عَلَیْنَا وَیَکْفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَهُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِّمَا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أنبیَاءَ اللهِ مِن قَبْلُ إن کُنتُم مُّؤْمِنینَ»، و هرگاه که گفته شد به ایشان ایمان بیاورید به آنچه خدا فرو فرستاده است گفتند ایمان میآوریم به آنچه بر ما فرو فرستاده شده است و کفر میورزیم بدانچه وراء آن است در حالی که آن حق است که براست آورنده و مصحح آن چیزی است که با ایشان است، بگو پس چرا میکشتید پیامبران خدا را پیش از این اگر بودهاید مؤمنان؟! یعنی چرا به مانند آباء و اجداد خود که در برابر حق گوییِ پیامبران حق پوشی میکردهاند رفتار میکنید نه به تعالیم راستین انبیاء؟!
«قُلْ مَن کَانَ عَدُوًّا لِّجِبْرِیلَ فَإنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللهِ مُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ» (بقره ٩٧)، بگو هر کس بوده است دشمنی برای جبریل، پس همانا او فرود آوردش (این هدایت را) بر قلب تو به اذن خدا تا براست آورنده و مصححی باشد بر آنچه پیش روی آن (مردمان) است (بنام دین الهی). «وَلَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِّنْ عِندِ اللهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِیقٌ مِّنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ کِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لَا یَعْلَمُونَ» (بقره ١٠١) و هنگامی که آمدشان فرستادهای از جانب خدا تا مصدّقی باشد بر آنچه (بنام دین الهی) با ایشان است، انداختند گروهی از آنها که بدانها کتاب داده شده بود، کتاب خدا را پشت سرهاشان گویی که نمیدانند! «یا أیُّهَا الَّذینَ اُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا لِّمَا مَعَکُم مِّن قَبْلِ أَن نَّطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ» (نساء ۴٧)، ای کسانی که کتاب داده شدهاید ایمان بیاورید به آنچه فرو فرستادهایم ما تا مصدّقی باشد بر آنچه (بنام دین الهی) با شماست پیش از آنکه واژگون کنیم رویهایی را پس بازگردانیمشان به سوی پشت یا دور سازیمشان چنان که دور ساختیم اصحاب سبت را.
اینها هم چند آیهای بودند که به خوبی در آنها گویاست که معنای «تصدیق» کتب اهل کتاب توسط قرآن، صحّه گذاردن بر همه مطالب آنها نیست، بلکه معنای «تصدیق»، براست آوردن و تصحیح کردن است. بدیهی است چیزی قابل تصحیح و اصلاح است که کلیات یا شالوده آن درست باشد، بنابراین وقتی قرآن میگوید که مصدق تورات و انجیل است یعنی بر کلیات یا شالوده آنها صحّه میگذارد اما ناراست شدههای آنها را براست میآورد. حال قبل از اینکه به نقل قول مطلبی که پیشتر پیرامون آیه 48 مائده نگاشتهام بپردازم که بسیار مهم است، چند آیه دیگری که در آنها قرآن مصدق کتب اهل کتاب ذکر شده را از نظر میگذرانم:
ـ نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ وأنزَلَ التَّوْراهَ والْإنجِیلَ مِن قَبْلُ هُدًى لِّلنَّاسِ (آل عمران 3 و 4)
ـ وَمِن قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَهً وهَذَا کِتَابٌ مُّصَدِّقٌ لِّسَانًا عَرَبِیًّا لِّیُنذِرَ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَبُشْرَى لِلْمُحْسِنِینَ (احقاف ١٢)
ـ قَالُوا یَا قَوْمَنَا إِنَّا سَمِعْنَا کِتَابًا أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسَى مُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ وَإِلَى طَرِیقٍ مُّسْتَقِیمٍ (احقاف٣٠)
ـ وهَذَا کِتَابٌ أنزَلْنَاهُ مُبَارَکٌ مُّصَدِّقُ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ (انعام ٩٢)
ـ والَّذی أوْحَیْنَا إلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ (فاطر ٣١)
ـ ومَا کانَ هَذَا الْقُرْآنُ أن یُفْتَرَى مِن دُونِ اللَّهِ وَلَکِن تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ (یونس ٣٧)
ـ لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ لِّاُولِی الْأَلْبَابِ مَا کَانَ حَدِیثًا یُفْتَرَى وَلَکِن تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ (یوسف ١١١)
اما حال نوبت نقل قولی است از مطلبی که پیشتر درباره آیه 48 سوره مائده نگاشتهام: «قبل از اینکه به خود آیه 48 مائده بپردازم، به چند آیه قبل آن نظری میافکنم: سخن از قوم یهود است و بعثت عیسی بن مریم و فرو فرستادن انجیل بر آن قوم در حالی که مصدق تورات هستند. بعد میگوید «وَلْیَحْکُمْ أهْلُ الْإنجِیلِ بِمآ أنزَلَ اللهُ فیهِ»، و باید داوری کنند اهل انجیل بر مبنای احکامی که خدا فرستاده است در انجیل، «وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمآ أنزَلَ اللهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» و هر آنکه داوری نکند بر مبنای آن احکام از فاسقان است. حال خدا خطاب به پیامبر اسلام میفرماید: «وأنزَلْنَا إلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ»، کتاب الهی را به حق بر تو نازل کردیم در حالی که مصدق و مُهَیمِن حقایقی از کتاب الهی است که قوم یهود از آن آگاهند، «فَاحْکُم بَیْنَهُم بِما أنزَلَ اللهُ»، پس داوری کن بین یهودیان بر اساس احکام الهی نازل شده، «ولا تَتَّبِعْ أهْواءَهُمْ عَمّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ»، و پیروی نکن از امیال ناحق آنها نسبت به آنچه از حق برایت آمده، حال عبارت بعدی دقت بیشتری میطلبد: «لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنکُمْ شِرْعَهً وَمِنْهَاجًا». در این عبارت اول باید مشخص کرد که «لِکُلٍّ» چه چیزی را دربرمیگیرد؟ آیا مراد «هر انسان» است یا «هر گروه» یا غیره؟ به استناد عبارت بعدی که در آن ضمیر «کُم» در «وَلَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّهً واحِدَهً» راجع است به «مخاطبان قرآن»، و چون قرآن «للعالمین» است، میتوان این ضمیر را راجع به همه آدمیان دانست، در عبارت «لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنکُمْ شِرْعَهً وَمِنْهَاجًا» نیز ضمیر «کُم» راجع است به همه آحاد آدمیان یا همه گروههای انسانی. نگارنده بر این نظر است که چون قرآن تخصیصی برای «لِکُلٍّ» نیاورده، باید عبارت مشمول آن را به گونهای فهم کرد که هم هریک از آدمیان را در بر بگیرد و هم بتواند هر گروه از آدمها را. پس تا اینجا معنای عبارت اخیر میشود: «برای هریک از شما قرار دادهایم شِرعَه و مِنهاجی». تقدم «جَعَلنا» بر «منکم» گویای این است که خواست الهی مبنی بر قرار دادن شِرعَه و مِنهاجی «همسان» برای همه آدمیان نیست بلکه بنا به اقتضائات محاطی و محیطی «گوناگون» است و نکره آوردن «شِرْعَهً وَمِنْهاجًا» نیز مؤید همین «عدم همسانی» و «گوناگونی» است. فهم رایج از عبارت «لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنکُمْ شِرْعَهً وَمِنْهاجًا» این است که خدا برای پیروان هر پیامبری یک آیین یا راه و روش قرار داده است که باید مبتنی بر آن زندگی کنند و به تبع باید حل اختلافاتشان نیز بر مبنای همان آیین و راه و روش باشد، اما لازم به توجه است که در عبارتهای قبلی تأکید بر این است که پیامبر اسلام باید بر اساس قرآن که «ما أنزَلَ الله» و «ما جاءَ مِنَ الْحَقّ» است حتی در میان یهودیان و مسیحیانی که به او رجوع میکنند داوری کند، با این اوصاف معنای «شِرعَه» و «مِنهاج» باید در انسجام با این حکم، تبیین گردد. در این صورت؛ «لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنکُمْ شِرْعَهً وَمِنْهاجًا» بدین معنا فهم میشود که «برای هریک از شما قرار دادهایم راهی بازشونده و اتصالی مستمر (در آگاهی به حق)». «حق» متکثر نیست که قابل تفکیک باشد، بلکه واحد است و مراد آیه این است که شما آدمیان به این حقِ ثابتِ لایتغیرِ غیرقابل تقدم و تأخر و انفکاک و… هر یک بنا به اقتضائات محاطی و محیطیتان، به راه و روشی متناسب که در بطن نظام هستی «مستمراً» قرار دارد دست مییابید و آن راه برای شما گشوده میشود و برقراری اتصال شما مستمرتر شده و آگاهی شما به «حق» بیشتر میشود. این تبیین از آیه با معانی لغوی واژگان «شِرعَه» و «مِنهاج» همخوانی دارد که در ادامه بدان میپردازم…» (برای مطالعه ادامه مطلب و اطلاع از بررسی اثباتی نگارنده؛ رجوع کنید مقاله «بازنگری در فهم امت واحد در قرآن»)
با کنار هم گذاشتن توضیحاتی که در نقل قول فوق آمد و توضیحات پیش گفته در این مقال، روشن است که معنای «تصدیق» در آیه 48 مائده نیز چیزی جز «براست آوردن و تصحیح کردن» نمیتواند باشد چرا که بعد از اینکه میفرماید «وَأنزَلْنَا إلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِنًا عَلَیْهِ» میفرماید: «فَاحْکُم بَیْنَهُم بِمَا أنزَلَ اللهُ…» و پر واضح است که مصداق «بما انزل الله» در اینجا قرآن است که انحرافات و ناراستیهای بوجود آمده در کتب اهل کتاب را براست آورده و تصحیح کرده است.
اما با این معنا از «تصدیق» کتب اهل کتاب توسط قرآن که در این مقال بدان پرداخته شد، دریغا که مفسران و فهمندگان قرآن در طول قرون، از گذشته تا حال، در تفسیر و فهم آیات قرآن بویژه قصص پیامبران، در چه بیراهه راهی رفتهاند و آن بجای دقت در نص آیات قرآن و کوشش در فهم و دلالت آنها، متسمک شدن به همان احکام یا داستانهای بعضاً تحریف شده موجود در کتب اهل کتاب یا فهم ایشان از آنها بوده است که قرآن بر آن بوده انحرافات آنها را براست آورد و تصحیح کند! و متأسفانه همچنان کثیری از گویندگان و نویسندگانِ پیرامون قرآن، از روی اغلاط و بدفهمیهای گذشتگان روخوانی و رونویسی میکنند و به تناقضهای فهمی موجود در آنها توجهی نمیکنند. باید کوشید با تمسک به دقیق بودن آیات الهی و انسجام معنایی آنها و نگریستن به قرآن از منظر کتاب هدایت خاتم که فلسفه وجودی آن است، فهم راستین را از ناراستیهای فهمهای تاریخی تمیز داد و قدم در راست راه هدایتش نهاد. (برای توضیحات بیشتر رجوع کنید کتاب «فهم قرآن به مثابه متن دقیق»)
البته ناگفته نماند که مدعیات نگارنده در این مقال ناظر به این نیست که بار معنایی «تصدیق» در همه آیات قرآن منحصر به «براست آوردن و تصحیح کردن» است، بلکه در برخی آیات «راست شمردن و صحّه گذاردن» بار معنایی «تصدیق» است مانند آیات زیر:
ـ وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إبْلِیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِیقًا مِّنَ الْمُؤْمِنِینَ (سبإ 20)، و همانا (در نظر آنها) راست آورد بر ایشان ابلیس گمانشان را، پس پیرویش کردند جز گروهی از مؤمنان.
ـ فَلا صَدَّقَ وَلا صَلَّى وَلَکِن کَذَّبَ وَتَوَلَّى (قیامت 31 و 32)، پس راست نشمرد و روی نکرد لکن دروغ شمرد و پشت کرد.
اما در دو آیه دیگر نیز بار معنایی «براست آوردن و تصحیح کردن» صائب است هرچند که در نگاه اول به نظر میرسد بار معنایی «راست شمردن و صحّه گذاردن» صحیح باشد:
آیه 12 تحریم میفرماید: «وَمَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِی أحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِیهِ مِن رُّوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِکَلِمَاتِ رَبِّهَا وَکُتُبِهِ»، این آیه گویای این است که به علت پاکدامنی، از روح الهی در مریم دمیده میشود آنگاه او کلمات و کتبی که به کلمات و کتب الهی منسوب بودهاند را، ضمن صحه گذاردن بر کلیات و شالوده آنها، براست میآورد همانگونه که عیسی میگوید: «مُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراهِ ولِاُحِلَّ لَکُم بَعْضَ الَّذی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ» (آل عمران 50) که توضیح آن در ابتدای این مقال آمد. آیه دیگر نیز که شبیه این آیه است آیه 39 آل عمران میباشد که در باره زکریا میگوید: «فَنَادَتْهُ الْمَلَائِکَهُ وَهُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرَابِ أنَّ اللهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیَى مُصَدِّقًا بِکَلِمَهٍ مِّنَ اللهِ وَسَیِّدًا وَحَصُورًا وَنَبِیًّا مِّنَ الصَّالِحِینَ». یحیی نیز مانند مریم مصدق کلمهای منسوب به خدای تعالی میشود و آن را براست میآورد. (در خصوص زکریا و یحیی، و مریم و عیسی؛ رجوع کنید به سری مقالات «عیسی فرزندخوانده مریم»)
نیما حق پور ـ 22 فروردین 1399
www.t.me/FPGhoran
www.instagram.com/nima_haghpoor
پینوشتها:
1ـ بقره 59، 75 و 79، آل عمران 78، نساء 46، مائده 13و 41، انعام 91، اعراف 162
2ـ تصدیق بمعنی اذعان و اعتقاد و راست دانستن مطلب و سخن است (قاموس القرآن)، تصدیق به معنی درست دانستن کلام و راستی و درستی مطلب و تأیید و گواهی دادن به درستی و حقیقت مطلبی (مفهوم واژههایی از قرآن)، صَدَّقَ تَصدیقاً: راستی سخن او را باور داشت، سخن او را راست و درست شمرد (رائد)، تصدیق در فلسفه عبارت است از ادراک و قبول حکم (رائد)
3ـ بخش اول پیرامون برخی از آیات الهی و موضوعات دینی ـ تابستان 1396