زندگی چیزی جزحاصل تصمیمات پی درپی گرفته شده براساس هوس یا ذهنیات، ظن یا تعقل ویا فشار ازدرون ویابیرون نیست. البته بعضی تصمیمات بر اساس اخلاق گرفته می شوند که معلوم نیست همیشه نتیجۀ مطلوبی داشته باشد ویا دررشدانسان مؤثر باشد. هنگام تصمیم گیری، انسان بین خود ویکی از عوامل بالا گفتگوئی ایجاد می کند. دراین گفتگو، قبل از گرفتن تصمیم، انسان سنگین و سبک می کند که چه تصمیمی را اتخاد کند، درحقیقت قبل از گرفتن تصمیم قضاوت می کند، اما قضاوتی که اساسش بر هوس و ذهنیات و فشار باشد، غیرممکن است، زیرا اساس قضاوت براستقلال استوارمی باشد، دراین حالت تصمیمی را که می گیرد، به نام مصلحت می گیرد. اگر طرف گفتگو هوس باشد، مسلما تصمیم را هوس می گیرد وانسان تحت سلطۀ هوس قرارمی گیرد. همین عملکردهم برای ظن وذهنیات وانواع فشارهای دیگرصدق می کند. دراین میان، عقل یاخرد که خاص انسان ومتمایز کنندۀ انسان ازدیگر حیوانات می باشد را می توان ازباقی پایه ها و اساس تصمیم گیری که در بالا آمدند، جدا دانست. تصمیم گرفتن با تعقل، در آگاهی یا ناآگاهی، در حیطۀ خرد قرارمی گیرد زیرا خرد ورزی یا تعقل محتاج آگاهی واطلاعات درست می باشد. اگر تصمیم را خرد در ناآگاهی یا کم آگاهی بگیرد، مسلما دچار کمبود ونقص خواهد بود اما قابل ترمیم وبازبینی می باشد. وقتی کارکرد خرد دراستقلال (نبودن تحت فشار عوامل درونی و بیرونی) وآزادی (عدم خودسانسوری و دسترسی داشتن به اطلاعات لازم) عمل میکند، قضاوت صورت می گیرد که بنابرآن همراه با دلیل یا دلائلی خواهد بود زیرا تصمیم بدون دلیل، عملی متعلق به موجود خردمند که انسان باشدنیست. زیرا چنانچه خرد، تحت دخالت یکی ازعوامل بالا بخواهد عمل کند، تصمیم گرفته شده را همان عامل است که گرفته ودلیلی جز تمکین عقل به آن عامل قابل ارائه نیست وتصمیم خارج ازاستقلال وآزادی گرفته شده است. وچنانچه خردنتواند آزادنه به اطلاعات لازم جهت تصمیم گیری دستیابی داشته باشد،(عامل اصلی دست نیافتن انسان به اطلاعات، خودسانسوری است، که برای ارضای یکی از عوامل درونی، مانند هوس، ذهنیات، کینه، خودخواهی،… انجام می دهد) آن اطلاعات محدودهستند که در اصل تصمیم می گیرند ونه خرد. درهرحال، تصمیمی که اساسش خردورزی دراستقلال وآزادی نباشد، تصمیمی است که دون انسان برای انسان می گیرد. دلیل اصلی ناکامی ها همین است.
همین اصلاح طلبان وبقیه که حالا ادای دمکراسی درمی آورند، در این چهل سال برای جامعه چه کرده اند جز کشمکش های قدرت طلبانه؟ اگرکنشگران ما به دنبال مردمسالاری بودند، درطول این چهل سال باید اثری از تغییرازاستبداد به آزادی دیده می شد. ازکودتای خرداد شصت که کودتائی بر ضد دمکراسی و رأی مردم بود به این سو، روند نهادینه شدن استبداد وخشونت چه در سطح حاکمان و چه درجامعه روبه افزایش بوده است. این افزایش حاصل چه می تواند باشد به جز یک توافق نانوشته بین حاکمیت و کنشگران ما؟ اکنون جامعه ما به کجا رسیده است؟ میلیون ها نفراز جوانان ما به دنبال تتلوها هستند و میلیون های دیگر به دنبال خرافات و دینی تهی ازحقیقت وعده ای به دنبال دزدی واختلاس واحتکارو تجملات و عده ای به دنبال سایت های مبتذل و بقیه به دنبال لقمه ای نان، وموجی ازکنشگران ماهم دچار اغتشاش فکری. این است تابلوی رنگ آمیزی شدۀ کشورما بدون آمیخته بودن به غلو. استقلال وآزادی ازجامعه رخت بربسته ودرذهن حاکمان و دیگر کنشگران به مثابه چاشنی سیاست بازی درآمده است. استقلال و آزادی درزندگی روزمرۀ ما، به خصوص از دیدگاه کیفیت زندگی، نقشی اساسی وکارساز ایفا می کند. اما متاسفانه، مثل اینکه دنیای سیاست این واژه ها را احتکار کرده و ازدسترس فرد خارج ساخته است. تا نام استقلال و آزادی برده می شود، گفته می شود مابا سیاست کاری نداریم. اما درصورتی کنشگران مدنی وفرهنگی وشعرا ونویسندگان ما اقلا ازدهه ها پیش همت می کردند وجامعه را با فرهنگ استقلال و آزادی آشنا می کردند، هیچ نوع استبدادی نمی توانست در کشور پا گیرد. کارسختی نیست وهمتی می خواهد زیرا خوشبختانه، ملت ایران یک سده هست که نشان داده با استقلال وآزادی آشناست، اما بدبختانه آن را به مثابه یک تاکتیک سیاسی می شناسد ودرلحظات حساسی، ازآن برای رهائی کشور استفاده کرده است. به همین دلیل شاهدیم که تمامی گروه های سیاسی، علیرغم کردارشان استقلال وآزادی را همواره برای عوام فریبی به عاریه می گیرند. کشورراهی جز این ندارد که مردم وکنشگران، استقلال وآزادی را نه به عنوان روشی تاکتیکی، که به مثابه منشی برای زندگی انتخاب کنند. ریشۀ استقلال وآزادی در فرد وجود دارد واز فرد است که وارد اجتماع می شود وفرهنگ عمومی می شود ونه برعکس آن. اقلا تجربۀ صدسالۀ ایران این امررا ثابت کرده است که نمی توان استقلال وآزادی را از جنبش های مقطعی سیاسی به انسان انتقال داد. کاربایسته این است که کنشگران ما باور به قدرت را رها کنند، به استقلال و آزادی خود ارج نهند تا پس از تغییر بتوانند مردم خود را هم به اهمیت مستقل وآزاد بودن آگاه سازند. کشورراهی جزاین ندارد، کنشگرانی که به استقلال وآزادی باورندارند ومی خواهند جای نظام حاکم را پر کنند، آب درهاون می کوبند، زیرا هم اکنون این باور حاکم است وبااین همه هزینه ای که ملت داده است، هرگز حاضرنخواهد شد این بازی را از سرشروع کند. راهی جزاین وجود ندارد زیرا برفرض استقرار دمکراسی با زور، همانطور که درمورد اسرائیل دیدیم، تغییری ایجاد نخواهدشد.