اگر ما به قبل از پیروزی انقلاب باز گردیم و یا خود یگانه باشیم خواهیم دید که هسته اصلی و اساسى افکار ونظرات روشنفکران و سیاسیون طیفهای مختلف چپ بر نوعی از دیکتاتورى پرولتاریا و کشاندن مردم با قدرت به سمت و سوى جامعه بى طبقه کمونیستی استوار بود. اختلاف طیف های مخلف چپ هم در روش پیاده کردن دیکتاتوری پرولتاریا نهفته است که در این راستا، دسته و گروهى راه و روش لنین و یا استالین را براى کشور خود ضرورى مىدانستند و گروه دیگر روش و مشى مائو، چهگوارا، فیدل کاسترو و یا انور خوجه را که خود نوعی دیگری از ولایت فقیه است.
همه طیفهاى دست راستى فکر مىکردند که به همین سادگى مىشود در کشورى مثل ایران دموکراسى بر قرار کرد. کمتر به این فکر بودند که دموکراسى و آزادیهاى اجتماعى و فردى و حکومت حزبى و پارلمانى فرهنگ مخصوص به خود دارد و تا جامعه فاقد یک چنین فرهنگى است همه تلاشها در نبود این فرهنگ بیهوده است. غالب مدعیان دموکراسى و حکومت حزبى و پارلمانى خود فاقد فرهنگ دموکراسى و تحمل افکار و عقاید مخالف خود بوده و هستند. همه آن ها انقلابهاى گذشته و رویدادهاى مختلف را با یک چشم نگاه مىکردند و بیشتر به قسمتهاى سطحى آن توجه مىکردند و در پژوهشها و تحقیقات خود، آنها را با دموکراسى و یا اسلام به مقابله مىانداختند ودراین تقابل اسلام و یا دموکراسى را سربلند و پیروزبیرون مىکشیدند. روشنفکران، سیاستمداران، پژوهشگران، دانشگاهیان و… مسلمانانى که اهل تحقیق و پژوهش بودند و براى خود رسالتى قائل بودند و ایده و فکرى در سر داشتند، هنگامى که به انقلابهاى گذشته نظیر انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب اکتبر و… نگاه مىکردند و آنها را مورد مطالعه قرار مىدادند، دادهها و اطلاعاتى را از این انقلابها مىگرفتند که با فکر و سلیقه خودشان درانطباق بود و کاستیها و نقاط ضعفى را که ازاین انقلابها به نظرشان مىرسید، با قوتى که در اسلام و طرز تفکر خودشان مىدیدند، آنرا پر مىکردند و کمتر به فکر ایجاد تشکیلات و یا سازمانى در خور طرز تفکر خود بودند و از احساس شادى که انقلاب آینده و تئورى آن، فاقد آن نقاط ضعفها است واز چنان قوتى برخوردار است که قادر است همه مسایل لاینحل جهانى را حل کند، در پوست خود نمىگنجیدند. با به حرکت درآمدن چرخ انقلاب با کمک همه اقشار مختلف مردم و با کمک همه طیفهاى سیاسى و تثبیت رهبرى آقاى خمینى، همه در نزدیک کردن خود به او از یکدیگر سبقت مىگرفتند و اصلاً این فکر به ذهنشان خطور نمىکرد که ممکن است سرنوشت این انقلاب هم نظیر همان انقلابهاى گذشته باشد و شاید هم از آنها وخیمتر. فکر نمىکردند که این انقلاب هم پیرو همان قوانین و نظامات انقلابهاى گذشته است. همه از این نکته اساسى غافل بودند که وقتى طوفان درگرفت و جامعه مواج و خروشان، آماده تغییر رژیمى شد، این دیگر آنها نیستند که اداره امور کشور را در دست مىگیرند، بلکه قدرت از آن کسى است که به صورت “مرکز ثقل”، “تک ستاره” و یا “بت مردم” درآمده و اوست که با کمک خود اینها، دیکتاتورى آینده را مستقر خواهد ساخت و یا نظیر گاندی و نلسون ماندلا دموکراسی نسبی را.
تمامی این طیفهای دست راستی از دو اشتباه فاحش در سرچشمه نقلاب 57 در باره روحانیت غفلت کردند:
یکم: سرایت دادن روش و منش اقلی از روحانیت به کل روحانیت و دوم: توجه نکردن به پیشینه روحانیت و بویژه آقای خمینی.
یکم: سرایت دادن روش و منش اقلی از روحانیت به کل روحانیت
معمولاً ما بسیار از تاریخ و تجربه تاریخی سخن به میان می آوریم. و به خود و دیگران می گوئیم که در امور مختلف با توجه به تجربه تاریخی باید عمل کرد و از آموزش های تاریخی تجربه گرفت و درس آموخت. اما متأسفانه، در جامعه ما نه در گذشته و نه در حال با وجودی که زیاد از تجربه تاریخی حرف زده می شود، کمتر کسی به دنبال تجربه گرفتن از تاریخ است و هر کسی در پی معشوقه رؤیائی، تخیلی و ذهنی و یا گروه، حزب و دسته ای خویش. تجربه های تاریخی فراوان و ذیقیمتی در اختیار بوده و هست، اما کیست تجربه گیرند؟ آیا ما در تاریخ مشاهده نکرده ایم که فقها و مراجع در حاکمیت بر مردم و دولتها سهیم و یا خود حاکم بودهاند؟ در طول تاریخ و در بین مسلمانان از شیعه و سنی، فقها و علمای دین بخشی از حاکمیت محسوب میشدهاند، اگر چه خود، شاه و حاکم نبودهاند، ولی بخشی از حاکمیت در دستشان بوده و تا حدودی شاهان و حاکمان را تحت نفوذ خود داشتهاند و شاهان و حاکمان از آنها حساب میبردهاند و اگر شاهی و یا حاکمی میخواسته از نفوذ آنها جلوگیری کند، به نحوی توده عوام را بر آنان میشورانیدهاند و لذا شاه و فقها، لازم و ملزوم یک دیگر بودهاند. چون دولت نیازمند مشروعیت بوده و یکی از مشروعیت هایی که دولت بدان نیاز داشته، مشروعیت دینی بوده، روحانیان در ازاء دادن این مشروعیت و نقش واسطه میان دولت و رعیت، بخشی از حاکمیت را تصدی میکرده و احکام دین را با ایجابات قدرتمداری سازگار می کرده اند. به عبارت دیگر فقیه بمعنای کسی که اهل فتوی و نامزد ولایت، آنهم ولایت مطلقه باشد، برای اولین بار در دستگاه خلافت اموی و عباسی پیدا شده است و کارش از خود بیگانه کردن دین در بیان قدرت، برای تنظیم رابطه مسلمانان با قدرت و اطاعت محض از دستگاه خلافت و توجیه استبداد فراگیری بوده است. فقهای قدرتمدار، مردم را به خوی قدرت پرستی سوق داده و خود با قدرت هماهنگ شده و برای مشروعیت دادن به قدرت، احادیث و روایات را اصل، و قرآن را فرع آن قرار دادند و حتی کنار گذاشتند و یا به قول طباطبائی صاحب المیزان فقه بریده از قرآن (1) و یا به قول مطهری فقه بریده از عدالت اجتماعی است(2) در صورتی که قرآن باید صحت احادیث و روایات را تصدیق کند و نه اینکه قرآن به احادیث و روایات سنجیده شود. چرا چنین شد؟! زیرا با قرآن قدرت ساخته نمیشود، چون خود ضد قدرت است. به این علت است که برای ساخت قدرت بنام دین، فقهای حکومتی و قدرتمدار به سراغ فقه میروند و در حقیقت آن را اصل قرار میدهند. قدرتهای حاکمه در دوران بنیامیه و بنیعباسی، بعد از آنکه به نام دین و رسول خدا، حکومت را در دست گرفتند، هر چه خود در دل داشتند و یا آرزو میکردند که چنین و چنان باشد، بنام رسول خدا توسط فقهای در خدمت حاکم، در قالب احادیث جعل کردند. جعل احادیث و روایات چنان گسترش و اصل قرار داده شد، که قرآن که در اسلام اصل بود، از متن زندگی خارج گشت و جایش را احادیث و روایات گرفتند که دلخواه قدرت حاکم را برمیآوردند و در فقه، روایت جای قرآن را گرفت.
دوم: توجه نکردن به پیشینه روحانیت و بویژه آقای خمینی
در طول تاریخ بخش ناچیزی از روحانیون فقها و مراجع در حکومت دخالت نداشته و یا سهیم نبودهاند. این تجربه تاریخی از دوران های گذشته، نظیر دوران امویان، عباسیان، صفویان و… تا به امروز وجود داشته است. سرایت دادن این تعداد اقل از روحانیون که نه به خاطر آموزش های فقهی که فطرتاً و ذاتاً طرفدار آزادی و استقلال و حقوق ملت بودند را به تمامی روحانیون تسری دادن، خطر بزرگی در بر داشته و خواهد داشت. زیرا فقه موجود به هر جرم و جنایت و غارتگیری مشروعیت می بخشد و آن را مباح می کند و قادر است که هر حق و عدالتی را ظلم و بی عدالتی جلوه می دهد.
سیاسیونی که سبقه دینی داشتند نظیر نهضت آزادی و یا بخشی از اعضای جبهه ملی، اطلاع کافی و شافی از فقه مسلط بر حوزه های دینی و مراجع دینی نداشتند و بیشتر علم و اطلاع آن ها از قران سرچشمه می گرفت که با فقه موجود حوزوی در تقابل و بیگانگی بود. این دسته از سیاسیون با سبقه دینی و مذهبی با احادی از روحانیون نظیر آیت الله انگجی، طالقانی، سید رضا زنجانی و…مأنوس و مراوده داشتند و کمتر با مراجع حوزوی حشر و نشر و یا مأنوس بودند. و لذا این اقل انگشت شمار روحانیون به کل روحانیون سرایت داده شد. این امر آن ها را از خطر بزرگ غافل کرد که وقتی رهبری سیاسی به گرد یک مرجع تقلید جمع شود، او با آن طرز تفکر و آن روش و منش کار خود را ادامه می دهد و طبیعی است وقتی آب به جوی چنین شخصی افتاد در اولین فرصت از همکاران و همقطاران و همفکران حوزوی خود استفاده خواهد کرد و نه از ملیون و سیاسیون چه معتقد چه غیر معتقد به دین و مذهب.
از این اشتباه فاحش که بگذریم از پیشینه آقای خمینی علم و اطلاع درستی نداشتند و یا نخواستند که به دنبال پیشنه و طرز تفکر وی بروند و یا لازم نمی دیدند که به دنبال زمینه ای عملی و نظری آقای خمینی بروند و از پیشینه اش با خبر شوند و فقط به صرف اینکه خمینی در سال 42 رو در روی شاه ایستاد، او تافتهای جدا بافته ای از سایر مراجع و روحانیون قلمداد شد. اگر شما به رفتار تمام دیکتاتوران و متجاوزان به حقوق انسانها، نظیر هیتلر، استالین، مائو، رضاشاه، محمدرضا شاه، خمینی، خامنهای و سایر دیکتاتوران عالم تحت هر نام و اسمی نگاه کنید، در هر مرحله وقتی مردم و نیروهای آزادیخواه، در برابر آنها عقبنشینی کردند و یا در جای خود ایستادند، آنها یک قدم جلو آمدهاند و با قدرت بیشتری زمینه را برای تجاوزهای بعدی خود، هموار کردهاند و به همین نحوعقبنشینی تاکتیکی و خریدن زمان با قدرت بیشتر قدم به قدم به جلو آمده تا اینکه موفق به استقرار حاکمیت مطلق ، دیکتاتوری پرولتاریا، دیکتاتوری ولایت مطلقه فقیه و یا…. شدهاند. حال با توجه به اینکه هیچکس مطلق نیست و همۀ انسانها نسبی هستند ولاجرم مصون از اشتباه و خطا نیستند، چه باید کرد. آیا بایستی به قول و فعل هیچکسی اعتنا نکرد و زیر رهبری و مدیریت جامعه زد که در این صورت سنگ روی سنگ بند نمیشود و یا خیر! لازم است که رهبری و مدیریت جامعه مورد پذیرش باشد، اما مراقب بود که از خلال مدیریت و یا رهبری دیکتاتور زائیده نشود؟
اگر بخواهید رهبری و اداره امور خود را به کسی واگذار کنید، همیشه بایستی به عمل شخص، حزب، سازمان و… توجه داشته باشید و نه به حرف آنها. در واگذاری امور به اشخاص در هر موردی بایستی به اعمال آنها توجه شود و نه به حرفهای خوش و زیبای آنها. زیرا همۀ دیکتاتوران در ابتدای کار با حرفهای زیبا و خوش خط و خال مردم را اغفال میکنند و حتی در دوران دیکتاتوری نیز غالب سخنان آنان زیبا و فریبنده است. کسانی که مسئول اداره امور اجتماع می شوند بایستی تا جائی که ممکن است گذشته آنها مورد بررسی قرار گرفته باشد. چون هیچکس قادر نیست در طولانی مدت طرز تفکر و رفتار و کردار خود را پنهان کند. انسانی که امروز مسئولیت امور مهمی را به گردن میگیرد. اگر توجه کنید، مشاهده میکنید که وی مطابق با طرز تفکر، اندیشه و آرزو و خواسته هایش اگر بتواند عمل میکند. انسان ابتداء فکر میکند و اندیشهاش شکل میگیرد و بعداً اگر امکانات با وی یار باشد، آن فکر و اندیشهاش را به عمل درخواهد آورد. بنابر این برای واگذاری امور به هر کس، قبل از واگذاری بایستی او را مورد آزمایش قرار دهید. این آزمایش بدین معنا نیست که جلسه امتحانی بگذارید و او را مورد، سؤال و جواب قرار دهید بلکه بدین معنا است که گذشتهاش را در ترازوی آزمایش قرار دهید و اگر وی از این امتحان پیروز بدر آمد. آنوقت میشود امور خود را به او واگذر کنید و این تازه پایان خط نیست بلکه بعد از واگذاری هم باید مواظب بود که در اثر وسوسههای مختلف از راه راست منحرف نشود. بنابراین اعتماد به هر کس پیش از آزمایش او زبونی و ناتوانی است. ملاحظه کنید اگر همین یک آزمایش در مورد آقای خمینی عمل شده بود، ما هم اکنون در وضعیت دیگری بودیم. انبوه اطلاعات و دادهها در مورد رفتار و طرز فکر آقای خمینی در حوزه قم و بویژه در دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت و زمان رهبریت آیتالله بروجردی بر حوزه و حتی بعد از واقعه 15خرداد سال 42، همه حکایت از این دارند که آن چیزی را که وی پیافکند، همان است که قبلاً از رفتار و اندیشه وی مشاهده شده بود. در زیر بطور فشرده و مختصر پیشینه و زندگی خمینی از تولد تا مرگ را مطالعه خواهید کرد.
پیشینه آقای خمینی
سید روحالله مصطفوی که بعد ها به روحالله موسوی خمینی مشهور شد، اول مهرماه ۱۲۸۱ خورشیدی در خمین به دنیا آمد. سید مصطفی، پدر سید روحالله روحانی و مجتهد ساکن خمین بود و پدربزرگش سید احمد هندی بودهاست.(3) جالب و یا طنز تاریخ اینجاست که وقتی مقالهای در روزنامه اطلاعات با عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه» در شماره شنبه ۱۷ دی ۱۳۵۶با نام مستعار احمد رشیدی مطلق (4) منتشر شد. که در آن صریحاً به روحانیت و آقاى خمینى اهانت شده بود و آقاى خمینى را شخصى ماجراجو، مخالف پیشرفت علم، سرسپرده به استعمار انگلیس و با سابقه مجهول «هندى» قلمداد کرده بود. این مقاله موجى از خشم و انزجار علیه شاه را در سراسر کشور برانگیخت وموجب سرعت بخشیدن به پیروزی انقلاب و فروپاشی سلطنت در ایران شد. اما بعد از پیروزی انقلاب و مشخص شدن اینکه آقای خمینی هندی الاصل بوده است، صدای احدی در نیامد. و این به خوبی آشکار است که هر عمل و یا سخنی در زمان مناسب خود اثر گذار است و در غیر آن نتیجه عکس دارد.
وی دوران ابتدائی حوزوی را در شهر خمین گذرانده و سپس برای ادامه تحصیل به قم مهاجرت کرده و از جمله در درس مرحوم عبدالکریم حائری بنیانگزار حوزه علیمه قم شرکت کرده است. اما بعد از درگذشت مرحوم حائری در بهمن۱۳۱۵ش، حوزه قم و مرجعیت را سید صدرالدین صدر، سید محمد حجت و سید محمد تقی خوانساری که به آیات ثلاث مشهور شدند، در دست گرفتند. و لذا قم تا حدودی مدیریت و تمرکز خود را از دست داد. و چون مرجعیت عامه یعنی سید ابوالحسن اصفهانی در نجف ساکن بود، نزدیک بود که مرجعیت از قم به نجف دوباره منتقل شود. شاه و حکومت وقت هم در این جهت کوشش می کردند.
آیت الله بروجردی که در آذر 1323ش برای معالجه فتق خود از بروجرد به تهران رفت، صدر و خمینی و بعضی زعمای دیگر از ایشان دعوت کردند که بعد ازبهبود کسالتشان به قم بیایند، و به مدیریت و مرجعیت قم سرو سامانی بدهد. و سر انجام ایشان را راضی کرده و ایشان هم این دعوت را می پذیرد. هنگامی که سید ابوالحسن اصفهانی در 1325 درگذشت، مرحوم بروجردی عهدهدار مرجعیت شیعیان گشت و به مدت ۱۵ سال تا فرودین1340 که رحلت کرد، مرجعیت تام و تمام در ایشان متمرکز بود. با اینکه آقای خمینی هم در دعوت از بروجردی برای آمدن به قم مؤثر بوده است. اما این نگرانی را هم داشته « که سه تا آقا چهارتا بشود، و باورشان هم نمی آمد که بروجردی بتواند کاری از پیش برد ولی بعد که آقای بروجردی به قم آمده بود روزی ایشان می گوید: « آقای بروجردی بیست سال دیر به قم آمد. درس ایشان جوری است که طلبه ها غیر مستقیم بدون اینکه بفهمند می بینند مجتهد شده اند” »(5)
آقای خمینی در دوران مرحوم بروجردی تا غائله فدائیان اسلام یکی از نزدیکان بروجردی و به نوعی وزیر خارجه اش به حساب می آمد. حتی یکی یا دو بار از طرف بروجردی با شاه ملاقات کرده است. یک باری که در مورد بها ئیان به دربار پیش شاه رفته خودش برای حائری نقل کرده و گفته «بله من به اعلیحضرت گفتم که شاه فقید، پدر تاجدار فقید شما این گروه ضاله را داد به طویله بستند…الآن هم مردم ایران همان جریان را از شما ا انتظار دارند. شاه آهی کشید و گفت: آقای خمینی شما الآن را با آنوقت مقایسه نکنید. آن وقت همه وزرا وهمه رجال مملکت از پدرم حرف شنوی داشتند…الآن حتی وزیر دربار هم از من حرف شنوی ندارد » (6)
در دوران بروجردی فدائیان به رهبری نواب صفوی (سید مجتبی میر لوحی ) در قم با طرح حکومت اسلامی و اجرای دستورات شرع دست به ایجاد آشوب و بلوا زدند و به بروجردی هم گهگاهی اهانت می کردند. آن ها در صدد بودند که بروجردی را وادار به نظریات خود کنند و بروجردی در نهایت آن ها را سر جایشان نشاند و از قم هم آن ها را بیرون راند. آن ها وقتی از بروجردی طرفی نبستند در سال۱۳۲۵ به کاشانی پیوستدند.
فدائیان در سالهای ۱۳۲۴ تا 1334 با ادعای ایجاد حکومت اسلامی و اجرای قوانین شرع به ترور روی آورند و تعدادی از جمله کسروی و منشی اش حدادپور، هژیر، رزم آرا، را ترور کردند و ترور سید حسین فاطمی حسین و علا نخستوزیر وقت نا فرجام ماند. اما در دیماه 1334 نواب صفوی و چند نفر از همرزمانش به دلیل اقدام به ترور نافرجام حسین علا دستگیر و اعدام شد. آن ها مانیفست و یاکتابی بنام راهنمای حقایق داشتند که به نوعی چیزی شبیه به کتاب حکومت اسلامی آقای خمینی است. راهنمای حقایق، کتاب ایدئولوژیکی حکومت اسلامی بود که توسط سید مجتبی نواب صفوی در اوایل آذر ۱۳۲۹ چاپ شد و در ۱۳۳۲ تجدید چاپ شد. بعد از غیرقانونی شدن گروه فدائیان اسلام و دستگیری افراد گروه در سال ۱۳۲۴، تمامی نسخههای این کتاب توسط حکومت پهلوی جمعآوری شد. این کتاب در دی ماه ۱۳۵۷، به صورت زیرزمینی و با اسم مستعار «نشر نذیر»، توسط سیدهادی خسروشاهی، تجدید چاپ شد و در سراسر کشور توزیع گردید. این کتاب افکار سیدعلی خامنهای و علیاکبر هاشمی رفسنجانی را به سمت سیاست و حکومت اسلامی سوق داده است.
روش مرحوم بروجردی دخالت نکردن در امور سیاسی بود اما در امور «مذهبی دستور می داد به حکومت و باید حکومت و یا هیئت حاکمه هم دستور او را انجام بدهد.» (7)
در جریان اعدام نواب و یارانش، مسلم است که آقای خمینی موافق مشی سیاسی فدائیان بوده است. و حتی کوشش های فراوانی به کار برد تا از اعدام آن ها جلوگیری شود اما موفق نمی شود و بر ای خلاصی آنها شخصاً به بهبهانی، صدرالاشرف و حاج آقا رضا رفیع نامه می نویسد که آن هم مؤثر نمی افتد. مرحوم آیت الله سید محمد باقر سلطانی طباطبایی یاد آور می شود: آقای خمینی « برای کمک به فداییان اسلام مخصوصا آزادیشان خیلی میکوشید. من در امر فداییان اسلام بسیار کوشا بودم. البته مقداری به خاطر تذکرات امام خمینی» (8)
علی دوانی در کتاب شرح حال آیتالله بروجردی نقل کرده که در جریان اعدام نواب و یارانش، امام با ابراز تاسف فرمودند: «چه کنم کسانی را در بیت آیتالله بروجردی گذاشتهاند که نمیتوانم کاری کنم، البته میروم و اقدام میکنم.» در حقیقت مشی سیاسی نواب صفوی با آقای خمینی یکی بوده است، با این تفاوت که آقای خمینی زمان و امکانات را خود را می سنجید و بر اساس آن عمل می کرد ولی نواب فاقد چنین بصیرتی بود. می شود گفت که مشی و روش نواب و خمینی یکسان است با این تفاوت که خمینی همان نواب صفوی با همراه داشتن قدرت مرجعیت است.
بعضی از روحانیون که بروجردی را به موضع گیری حاد تشویق می کردند، می گوید: حالا می گوئید شاه را بیرون کنیم و چه کسی را به جایش بگذاریم؟ و به شخص معممی اشاره می کند و می گوید: این همان دکتر اقبال است با ریش و عمامه (9) در جریان دستگیری فدائیان حتی عده ای از آنها می خواستند که در منزل بروجردی بروند وبست بنشینند که بروجردی آن ها راه نداد و در اعتراض به بروجردی که چرا این افرادی که خواهان حکومت اسلامی هستند نپذیرفتید ؟ ایشان در جواب میگویند: «این آقایان میخواهند شاه را بردارند ولی امثال شما را به جای او بگذارند. فقیه ومدرس دیگری میپرسد، مگر چه اشکالی دارد؟ آیتالله بروجردی در جواب میگویند: اشکال بزرگ این امر در اینجا است که شاه با اسلحه توپ و تفنگ به جان مردم میافتد، با این اسلحه میشود مقابله کرد ولی اگر شما به جای او نشستید، اسلحه شما ایمان و عقاید مردم است که به جان مردم میاندازید. با این اسلحه نمیتوان به راحتی مقابله کرد و لذا دین و ایمان مردم به بازی گرفته میشود.» (10)
حاج اسمعیل معّزی پیشکار مرحوم بروجردی نقل کرده است، که در دوران فدائیان اسلام، آنها بدفعات به آقای بروجردی مراجعه کرده و از حکومت شکایت کردند در همین زمان نوبتی آیتالله کاشانی هم به قم آمد و میهمان آقایان صدر و سید محمد تقی خوانساری بود و برای مقابله با شاه و مصدق تلاش میکرد. امّا مرحوم بروجردی مقابله با شاه و مصدق را نپذیرفت تا اینکه در همان روزها آقای خمینی به منزل مرحوم بروجردی آمد و اظهار داشت که ما بایستی این مَردیکه را بیرون کنیم. بروجردی از خمینی پرسید آیا شما میخواهی شاه بشوی؟ خمینی اظهار داشت خیر! امّا این مردیکه صلاحیت ندارد و باید برود. مرحوم بروجردی در جواب گفت:« بخدا قسم اگر شما به دوران برسید نه مردم صاحب زن و خانوادهشان هستند و نه صاحب مال و آبرویشان، بروید دنبال کارتان.» (11)
خمینی با فدائیان اسلام و آیت الله کاشانی دوستی و رابطه نزدیکی داشته وزمانی که منتظری برای معالجه چشم خود به تهران می رود خمینی به او می گوید که پیش کاشانی بروید که او توصیه می کند و از اخلاق ایشان هم استفاده کنید.(12)
رابطه خمینی با بروجردی تا کودتای 32 کجدا و مریز تا حدودی ادامه داشت اما بعد از کودتا بقائی و کاشانی عده ای را برای ضدیت با دولت زاهدی فرستاده بودند قم که در منزل بروجردی بست بنشینند و بروجردی به شهربانی دستور می دهد که بیایند و آنها را از منزلش بیرون کنند. خمینی و شیخ مرتضی حائری اعتراض می کنند که این برای شما و حوزه بد است آقای بروجردی هم اوقاتش تلخ می شود و سخت به آنها برخورد می کند و رابطه آقای خمینی با بروجردی قطع می شود وخمینی و مرتضی حائری طرد و اصلاً مبغوض آقای بروجردی شدند.(13) از این زمان به بعد خمینی از بروجردی دور می شود و مورد خشم وی قرار می گیرد و تقریباً تا فوت مرحوم بروجردی خانه نشین می شود.
آقای خمینی با فدائیان اسلام آیتالله کاشانی، آیتالله بهبهانی و سیدضیاءالدین طباطبایی رابطه داشت و در بسیاری از امورهم فکر و هم نظر بوده بویژه در مورد کودتای 28 مرداد و با سران داخلی کودتای 28 مرداد رابطه و همکاری داشته و به لحاظ سیاسی درخط کاشانی، بهبهانی، بقایی و سید ضیاء عاملین آماده کردن جبهه داخلی برای انجام کودتای 28 مرداد، بوده است.
روز پیش از رفتن شاه، سلیمان خان بهبودی کاغذ استعفای اعلیحضرت را به سید ضیا نشان می دهد(14) و آقایان رشیدیان ها، عده ای از دارو دسته ی کاشانی و میر اشرافی در منزل سید ضیاء جلسه می کنند.(15) و این دارو دسته کاشانی، آیتالله بهبهانی، بقائی و سیدضیاءالدین طباطبایی که از همفکران خمینی بودند، زمینه داخلی کودتا را آماده می کنند. و وقتی هم خمینی قدرت را قبضه کرد نزدیکترین افرادش همان مؤتلفه که از بقایای فدائیان اسلام نظیر مهدی عراقی، خالخالی و دارو دسته کاشانی و بقائی است، بود. و بهمین علت است که آقای خمینی تا توانست علیه ملیون، و آزادی خواهان و طرفداران دکترمصدق عمل کرد و بدون استثناء تقریباً همه آنها را آواره، حذف و یا کشت.
خمینی بعد از فوت بروجردى در فرودین 1340 مرحله تازه ای از فعالیت و حرکت خود را شروع کرد که منجر به نهضت 15 خرداد سال 42 گردید. این نهضت باعث شد که از آقاى خمینى یک مرجع ناشناخته و منزوى در حوزه، یک مرجع مسلم و به عنوان یکى از مراجع بزرگ تقلید مطرح گردد.
آقاى احمد مولایى که قبلاً مباشر سید ضیاءالدین طباطبایى بود می گفت آقا (منظور سید ضیاء) فرمودند که علم باید بدست خمینى باشد.(16) کاشانی هم گفته بود« تنها کسی که بعد از من امید می رود به درد ملت ایران بخورد آقای خمینی است»(17) در این مرحله وی به حدی منزوی بوده که شبی بعد از فوت بروجردی کسی به مجلس فاتحه به منزل ایشان نمی رود «در صورتى جمعیت زیادى به مجلس فاتحه آیتالله بروجردى به منزل آیتالله گلپایگانى می روند ایشان حتى رساله چاپ شده هم نداشتند. من آقای مولائی با اصرار رساله ایشان را گرفتیم و دادیم چاپ کردند منظور اینکه ایشان اصلاً در این وادی ها نبودند » (18)
ایشان چنان منزوی بود که حتی در وادی مرجعیت هم نبود. به اصرار آقای مولائی و منتظری رساله توضیح المسائل ایشان را چاپ و منتشر شد. تعبیر بسیار جالبی احمد مولائی دارد که به آقاى خمینى گفتم الآن موقع ریاست شما است و باید وارد میدان شوید. آقا فرمودند من کسى نیستم که خودم دنبال ریاست بروم. من به ایشان گفتم اگر شتر ریاست در خانه شما خوابید، آیا سوار آن مىشوید؟ آقا در جواب فرمودند: بلى! من گفتم پس من جواب سئوال خودم را گرفتم. و آمدیم با آقاى منتظرى و ر بّانى شیرازی دست بکار شدیم و اعلامیهاى براى مرجعیت آقا دادیم و سپس رساله وى را بچاپ رساندیم. (19)
مبارزات روحانیون با دولت و شاه از سال 1340 تا 1342 که منجر به نهضت 15 خرداد 42 و زندانی و بعد تبعید خمینی به ترکیه و نجف شد. خمینی به نحوی عمل کرد که نهضت تنها در او خلاصه شود و دیگری نتواند از آن به نفع خود بهره ببرد. منقول است که احمد طباطبائی که ابتدا در رکن دوم ارتش کار می کرد و بعد از بازنشستگی وکیل دادگستری شد، خودش نقل کرده که در رکن 2 ارتش به انگلیسی ها وصل شده است و گفته که تیمور بختیار سفارش کرده که به آقای بگوئید که نگذارد نهضت تقسیم بشود. و این گفته چه صحت داشته باشد و چه نباشد، حقیقتاً همچنانکه از احمد طباطبائی نقل شده، نهضت در خمینی خلاصه شد و او دیگران را حذف کرد و وی تنها رهبر آن شد.
خمینی بعد از ۱۵ خرداد ۴۲، بر این نظر تأکید داشته که مبارزات روحانیت فقط دینی و اسلامی است و این جنبه تا آخر باید حفظ شود و حتی حاضر نشده است که آن موقع به سران نهضت آزادی وقت ملاقات خصوصی بدهد نکند، مبادا وابستگی به این و یا آن دسته پیدا بکند. (20) حتی بعد از اینکه نهضت ملت ایران به حرکت در می آید و تا حدودی اوج می گیرد، باز تأکید آقای خمینی بر این است که رهبری از آن روحانیت است. (21)
وضعى که در 15 خرداد 1342 به وجود آمد و آن کشتارى که وسیله او انجام گرفت، در واقع به نقطه عطفى در تاریخ مبارزات مردم زیر سلطه دستگاه پهلوى تبدیل شد و جدایى قطعى بین بنیاد سلطنت و روحانیت را که تا قبل از آن به نوعی لازم و ملزوم یکدیگر بودند را سبب گردید. از آن زمان به بعد مبارزات بدست روحانیت و در رأس روحانیت مبارز آقاى خمینى افتاد. چون در آن زمان خمینى بود که رو در روى شاه ایستاد و به مناسبتهاى مختلف سخنرانى و یا اعلامیه صادر مىکرد و در آنها مستقیما” شاه و رژیمش و نیز آمریکا و اسرائیل را مورد حمله شدید قرار مىداد، و بدین خاطر سایر اقشار گروههاى مبارز داخل و خارج کشور به سمت او کشیده شدند و در نتیجه هنگامى که زمینه مناسب فراهم شد و مردم توانستند کینههاى متراکم شده خود را نسبت به شاه عیان سازند، روحانیت یکپارچه تمام جامعه راعلیه شاه و رژیمش بسیج کرد. در واقع روحانیت نقش سخنگوى خواستههاى قلبى و آرزوهاى دیرینه مردم زیر سلطه استبداد داخلى و استثمار خارجى را بازى مىکردند و خواستار تمام حقوقى بودند که مردم سالیان دراز از آن محروم شده بودند.
بعد از جریان 15 خرداد 1342 و زندانی شدن آقای خمینی، نظر به این که می خواستند وی را محاکمه کنند و طبق قانون اساسی آن زمان چون مراجع تقلید مصونیت داشتند، نمی توانستند آن ها را محاکمه کنند و لذا حضرات آیات آقایان شریعتمداری، میلانی، مرعشی نجفی و حاج شیخ محمد تقی آملی طی اطلاعیه ای مرجعیت آقای خمینی را تأیید کردند تا از محاکمه و اعدام ایشان جلوگیری کنند. سرانجام آقای خمینی پس از ده ماه حصر و حبس در تاریخ 18/1/43 به قم باز گشت و با استقبال مردم علما و روشنفکران و سیاسیون مواجه شد. تا اینکه وی از لایحه کاپیتولاسیون (22) با دولت آمریکا مطلع شد و شبی به منتظری و خزعلی می گوید: مسئله تازه ای رخ داده و اینها می خواهند یک وام 200 میلیون دلاری بگیرند و گفته اند اعلحضرت گفته باید این لایحه(23) تصویب بشود. خمینی گفته یکی از سناتورها با جزوه قرارداد وین برایم فرستاده و قرار شده آن را به قراداد وین ملحق کنند و این خیلی مسئله مهم و تازه ای است و ممکن است دستمان را بند کند.(24) آقای خمینی هم 4/8/1343 در مورد احیای طرح اسارت بار کاپیتولاسیون سخنرانی کرد و اعلامیه شدیدی هم تحت عنوان پیام به ملت ایران منتشر کرد.(25) متعاقب این سخنرانی و پیام در همان شب مأموران در قم به منزل وی ریخته وی را دستگیر و سپس به ترکیه و عراق تبعید گردید.
واقعیت این است که رهبری خمینی در انقلاب در جنبش 15 خرداد 42 رقم خورد. وقتى آقاى خمینى مستقیم رو در روى شاه و آمریکا ایستاد و مردم به خیابانها ریختند و با کشتار سرکوب شد، سیاسیون و ملیون و روشنفکران مذهبى که خواهان کندن شاه از سلطنت بودند را به خود جلب و جذب کرد و آنها گمشده خود را در وى یافتند و بدون توجه به پیشینه و رابطهاش با آیتالله بروجردى، کاشانى، فدائیان اسلام و طرز تفکر سیاسىاش، از آقاى خمینى که یک مرجع ناشناخته و منزوى در حوزه بود، یک مرجع مسلم و یکى از مراجع بزرگ تقلید ساخت. و با وجودیکه اکثریت روحانیون و مراجع با وى چندان موافقتى نداشتند، با کمک قلیلى از روحانیون و طلاب جوان، دانشجویان، فعالان سیاسى وبعضى ازبازاریها درجهت تثبیت وتحمیل مرجعیت و رهبرىاش بر سازمان روحانیت از طرق مختلف دست بکار شدند و قلمها و قدمها در این راستا بکار افتاد و درنتیجه دربین مردم و حوزههاى دینى نقش تعیین کنندهاى پیدا کرد. بوجود آمدن چنین همگرائی برمحور خمینی، نه تنها بعنوان مرجع تقلید بلکه بمنزله رهبر مبارزه مردم برضد رژیم شاه، رفته رفته از وی خمینی دیگری ساخت که در او احساس توانائی و یگانه بودن بوجود آورد. وغالب آن شبکهها و مراکز سازمان سنتى روحانیت و امکانات مادى و معنوى در اختیار وى و روحانیت طرفدارش درآمد وهنگامیکه انقلاب شکوفا شد، بسرعت غالب روحانیون مخالفش نیز به جرگه طرفداران وى درآمدند.
به هنگامی که خمینی در عراق تبعید بود،غالب مخالفین شاه و سازمانهای سیاسی اعم از مذهبی و غیر مذهبی برای گرفتن رهنمود و یا تأییدیهای بوی مراجعه میکردند. با این نهضت که از 15 خرداد 1342 سرچشمه گرفته بود، چشم همه مخالفین رژیم یا بلحاظ کاربردی و یا از روی عقیده، بوی دوخته شد. بویژه بعد از رفتن به نجف، غالب مخالفین و مبارزین معتقد به دین، و یا بعضی سازمانهای سیاسی اعم از مذهبی و غیر مذهبی برای گرفتن رهنمود و یا تأییدیهای بوی مراجعه می شد.
سرانجام صدام حسین خمینی را از عراق اخراج کرد و وی در 13 مهرماه سال 57 به پاریس رفت. وی با وجودی که قبلاً ولایت فقیه را به عنوان زعامت و رهبری سیاسی تدریس کرده بود، در پاریس و در انظار جهانیان آشکارا به ملت ایران قول و قرار و تعهدهایی سپرد که به «بیان انقلاب» و یا «بیان پاریس» مشهور شد که بعضی از آن ها به قرار زیر است:
«ولایت با جمهور مردم است»، «میزان رأی مردم است»، «جمهوری نظیر همین جمهوری فرانسه»، «باید اختیارات دست مردم باشد »، «من برای خودم نقشی جز هدایت ملت و حکومت بر نمی گیرم»، «علما خود حکومت نخواهند کرد.»، «از نظر حقوق انسانی تفاوتی میان زن و مرد نیست زیرا هر دو انسانند و زن حق دخالت در سرنوشت خویش را همچون مرد دارد» و نیز « و زنان ما حق رأى دادن و حق انتخاب شدن دارند»،«همه گروهها در بیان عقاید خود آزادند»، «بنظر من رادیو و تلویزیون و مطبوعات باید در خدمت ملت باشد و دولتها حق نظارت ندارند. ملت را نمىشود تحمیق کرد». و این «بیان پاریس» مهمترین عامل تحمیق مردم و سیاسیون گردید. در آن موقع غالب سیاسیون ملی، آزادیخواهان و عدالت طلبان با توجه به بیان پاریس» به این نکته توجه نکرده بودند، وقتی فکر راهنمای کسی، بیان قدرت باشد و «بدست آوردن قدرت» را هدف خود کند، برای رسیدن به معشوق، به هر عملی دست میزند و خدعه و دروغ و بکاربردن زور را نه تنها مباح بلکه واجب می شمرد. این نحوه عمل از آن همه کسانی است که رسیدن به قدرت و حفظ آنرا هدف خود میکنند، هیچ فرق نمیکند که طرز فکرشان دین باشد و یا مرامی ضد دین. آقای خمینی هم که به لحاظ تفکر، دین را بیان قدرت میدانست، وقتی سوار بر اسب چموش قدرت شد، دیگر نه تنها از گفتن دروغ باکی نداشت، بلکه در مقام توجیه آن میگفت: «اما برای حفظ اسلام و برای حفظ نفوس مسلمین دروغ گفتن هم واجب است، شرب خمر هم واجب است». (26) و جاسوسی کردن هم واجب است قبلاً هم در کتاب حکومت اسلامی خود گفته بود، با تهمت زدن می شود مخالفان را طرد و حذف کرد. و بکار گیری هر وسیله ای را برای حفظ حکومت را هم اوجب واجبات گرداند.
سؤال اساسی این است که وقتی مشی سیاسی آقای خمینی تقریباً با فدائیان اسلام، کاشانی، بهبهانی و سیدضیاءالدین طباطبایی یکسان بوده و با سران داخلی کودتای 28 مرداد رابطه و همکاری داشته چرا ملیون، آزدیخواهان و سایر گروه ها قلم و قدمشان در تثبیت رهبریت وی بکار افتاد؟ این سئوال دلایل متعدد و تو در تو می تواند داشته باشد. از جمله به چند ازمهترینشان اشاره می شود:
1-توجه نداشتن و نکردن به پیشینه آقای خمینی و اینکه مشی سیاسی اش با کاشانی، بهبهانی و فدائیان اسلام همانی دارد.
2-اعتقاد کور نسبت به روحانیت، مرجعیت تقلید، و فقه و توجه نکردن به این نکته که وقتی حکومت اسلامی مطرح می شود، توده مردم بازرگان، بنی صدر و امثالهم را کباده کش اسلام نمی دانند بویژه وقتی رهبری هم در دست مرجع تقلید است.
3-روشی را هم که شاه بعد از کودتاى 28 مرداد در پیش گرفت که هر نوع فضای نفس کشیدن را بست موجب شد که ملیون، روشنفکران، اقشار و طبقات مردم کمکم از او جدا شده و نسبت به او و رژیم و خاندانش چنان تنفری پیدا بکنند، که آماده برای انقرض پادشاهی شوند.
4- در برهه ای از زمان، به بوته فراموشی افتادن توصیه مصدق رهبر نهضت ملی ایران. هنگامی که بعد از واقعه 15 خرداد 1342 جریان واقعه را به مصدق گزارش کرده بودند و وی نوار سخنرانی آقای خمینی را گوش کرده بود. شجاعت او را ستوده بود و گفته بود «تجربه طولانی ما این است که آقایان روحانیون تا به آخر نمیآیند و اگر هم بیایند در آخر سر خراب میکنند.»(27) و یا در نامهای که آقای مصطفی شعاعیان بعد از 15 خرداد به مصدق نوشته و به وی پیشنهاد کرده بود که رهبری مشترکی از روحانیون و ایشان بوجود آید، مصدق پاسخ میدهد که «این مطلب آغاز روشنی دارد و پایان تاریکی »(28).
5-اختلاف در بینش و روش در بین نیروهای اسلامی و ملی و سران آن به هنگام اوج گیری و پیروزی انقلاب؛ من بر این باورم که اگر هنگامی که خمینی در پاریس بود، بین نهضتی ها و بنی صدریها و یا حدا اقل بین بازرگان، بنی صدر، قطب زاده، یزدی و سنجابی حد اقلی ائتلاف و یا وحدتی وجود داشت، خمینی هر گز جرأت نمی کرد به یکه تازی بپردازد، چون قبلاً تا حدودی از مصدقی ها حساب می برد، اما وقتی مشاهد کرد که اینها با هم مختلف و با او در وحدت هستند، از همان روز اولی که پایش به تهران رسید، در قلع و قمع همه کوشید.
6- شاید تصور اینکه خمینی با بسیج توده ای شاه را از اریکه قدرت کنده وخود در بالا می نشیند و نگاه می کند و حکومت را به دست آن ها می سپارد. و…
کشور در تب و تاب قریب الوقع پیروزی انقلاب بود که در تاریخ 12 بهمن 57 خمینی و همراهانش به ایران باز گشت، تمام کشور یکپارچه خود را برای استقبال از رهبر انقلاب آماده کرده بود. استقبال عظیم و با شکوهی که از آقای خمینی بعمل آمد،
سر انجام در 22 بهمن انقلاب پیروز شد و دولت موقت زمام امور را به دست گرفت. قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران که در آن ولایت فقیه با اختیارات مشخص که بیشتر جنیه نظارتی داشت در آن گنجانده شده بود و هنوز صحبت از ولایت مطلقه به میان نیامده و حقوق مردم تا حدودی در آن ملحوظ شده و امکان بازگشت به آزادی و عدالت و حقوقمداری در آن هنوز وجود داشت، در آذر ۱۳۵۸ به همهپرسی گزارده شد و با بیش
خمینی که در صدد قبضه کردن کامل قدرت و تحقق ایده آل های خودش بود، اما در مدتی که در پاریس بود و بعد از آن تا شهریور 58 دم از ولایت فقیه نزده بود و با تحمیق مردم و غوغاسالاری و چماقداری برای اولین بار در شهریور 58 دم از ولایت فقیه زد.
بنی صدر در 5 بهمن 58 با بیش از 75 در صد آرا اولین رئیس جمهور منتخب ایران شد. خمینی، در 30 بهمن 58 بنی صدر را به فرماندهی کل قوا منصوب کرد. روحانیت چون از ارتش نگران بود و برای اینکه سپاه را جانشین ارتش کند، از هر بهانه ای سود می جست. کودتای نوژه که 75 روز قبل از اینکه در تاریخ 31 شهریور59، عراق به ایران حمله کند، اتفاق افتاده وخنثی شده بود، بهانه را در اختیار آن ها قرار داد. آن ها با در دست داشتن دادگاه های انقلاب و ارتش و فرمان خمینی تحت عنوان ارتشیان کودتاچی کودتاچی به جان ارتش افتادند و در دادگاههای برق آسا بیش از 200 افسر ارتشی را اعدام و یا به زندان انداختند.
در چنین اوضاع و احوال آشفته ای صدام حسین با موافقت شوروی و چراغ سبز آمریکا فکر می کرد، در عرض سه روز بخشهای از کشور را تصرف خواهد کرده و در اهواز جنش پیروزی بر پا خواهد کرد، پس از پاره کردن قرارداد 1975 الجزایر در مقابل رادیو و تلویزیون، در 31 شهریور از هوا و زمین و دریا به ایران حمله کرد و همه را در بهت و نگرانی فرو برد. رشادت نیروهای مسلح با رهبری فرمانده کل قوا ارتش عراق و به عقب راند و پیشروی آن را چنان متوقف کرد که عراقیان که فکر میکردند 5 روزه، 5 ـ 6 استان کشور را تصرف خواهند کرد و دولت دست نشانده تشکیل خواهند داد مأیوس ساخت.
در اردیبهشت 1360 که قرار بر متارکه جنگ و پیشنهاد صلح موافق پیشنهادهای ایران با موافقت آقای خمینی و تصویب شورایعالی دفاع گرفته شده بود و هیأتها نیز موافقت خود را اعلام کرده بودند و به بغداد رفته و موافقت صدام نیز را گرفته بودند و قرار بود که هیأت برای نهایی کردن و اعلام آتش بس در 25 خرداد به تهران باز گردد، چون فاز آخر کودتا در جریان بود، از دفتر آقای رجائی نخستوزیر به آنها تلفن شده و گفته بودند که در تهران تحولی در حال تکوین است و هیئت به تهران نیاید.
خمینی که در ابتدای ریاست جمهوری با به نعل و به میخ زدن گهگاهی از بنی صدر حمایت می کرد و فکر می کرد که بنی صدر از او حرف شنوائی دارد و یا با اهرم های قدرتیکه در دست دارد حد اقل او را تسلیم و به ماشین امضا تبدیل خواهد کرد. ولی بنیصدرهمچنانکه در جبهه می جنگید، آزادی و حقوق مردم را فراموش نمی کرد وتا توان داشت به اعمال کمیته ها، بگیر و ببندهای دادگاه های انقلاب و شکنجه و زندانی کردن مردم و آزدی مطوبوعات دفاع می کرد. خمینی وقتی برایش مسجل شد که بنی صدر تسلیم نخواهد شد. دست به کودتا علیه وی زد و بعد از بستن روزنامه ها، در 17 خرداد در پیامی در 18 خرداد به بنی صدر متذکر شد: «من همواره کوشیدهام شما را در مقام ریاست جمهوری و فرماندهی کل قوا که خود من به شما تفویض کردهام، حفظ کنم. امّا خود شما مانع این کار میشوید. شما باید دولت را قبول کنید، شورایعالی قضایی را قبول کنید. مجلس و شورای نگهبان را قبول کنید» بنی صدر هم پاسخی سخت به وی داد: «شما نمیخواهید قانون اساسی اجراء گردد… شما خودکشی تدریجی کردید بیان انقلاب را از بین بردید… ریاست جمهوری و فرماندهی کل قوا به چه کار من میآید؟ از ابتداء گفتهام این مقامها را برای حداکثر تلاش بخاطر نجات کشور و انقلاب میپذیرم و هنوز نیز باید تکرار کنم که مرا بدانها دلبستگی نیست.» (29) بعد از پاسخ تند بنی صدر، خمینی، بنی صدر را در 20 خرداد 60، از فرماندهی کل قوا عزل کرد و وی مجبور به اختفا گردید و با ایجاد ترس و وحشت در داخل و خارج از مجلس طرح عدم کفایت سیاسی بنی صدر تصویب شد. خمینی بعد از کودتای خرداد 60 دست به کشت و کشتار بی سابقه زد. وی که در تحمیق کردن توده مردم را ید طولائی داشت با سوار شدن بر احساسات مذهبی و دینی مردم، آن را بصورت یک سیستم حکومتى شیوه کار قرار داد. و برای حفظ دامنه قدرت خود، و حرف آخر را زدن عزیزترین یاران را اگر لازم بود، فدا می کرد. همین رهبر فعلى در مقام ریاست جمهوری در سال 66، در خطبه نماز حمعه 11 دیماه 66، خطاب به آقای خمینی گفت: «قدرت ولایت فقیه هم نا محدود نیست و اقتدار دولت اسلامى تنها در چهارچوب احکام اسلام اعمال مىشود.» (30) آقای خمینی سخت به او توپید و برای اولین بار دم از قدرت مطلقه زد وگفت: « ولایت مطلقه فقیه را نشناختهاى» (31) و هنگامى که خامنه ای توبه کرد و در نامه ای گفت : بله ! حق با شماست. آقاى خمینى در جواب گفت :« چون خورشید روشنى مىدهید.» (32) و همین عمل خمینی در سال 66 مبنای ولایت مطلق = قدرت مطلق در قانون اساسی در سال 68 شد.
با وجودی که صدام با پذیرش قرارداد الجزایر و پرداخت غرامت در دو نوبت، ابتدا در خرداد سال 60 و سپس در سال 61 پس از فتح خرمشهر،حاضر به پذیرش صلح و آتش بس بود ولی خمینی و حلقه اسرارش با رؤیای برقراری حکومت اسلامی در عراق و راه قدس از کربلا می گذرد و محاکمه صدام، حاضر به صلح و متارکه جنگ نشدند.
قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت برای پایان دادن به جنگ ایران و عراق در ۲۹ تیر 1366، صادر شد. عراق بلافاصله آن را پذیرفت اما نظر به اینکه در آن موقع ایران در جنگ دست بالا را داشت وبخشهایی از عراق در تصرف ایران بود به این فکر که صدام را ساقط خواهند کرد و در عراق حکومت اسلامی به پا خواهند کرد، از پذیرش آن سرباز زدند و در حالی که نیروهای مسلح کشور چنان ازهم گسیخته شده که خوزستان در معرض سقوط قرار داشت، از روی استیصال و درماندگی قطعنامه 598 را بدون چون و چرا در ۲۷ تیر ۱۳۶۷ از سوی ایران پذیرفته شد و خمینی با قبول آتش بس که از نوشیدن جام زهر برایش بدتر بوده ولی چاره ای جز نوشیدن نداشت، آتش بس را پذیرفت. خمینی در دو جا، جام زهری را که نوشیده بیان کرده است. اولی در نامه سرّی خود به سران نظامی و غیر نظامی کشور می گوید حال که به من در نامه های مختلف گفته شده: « بودجه و وضع مالی نظام را زیر صفر است وتنها سلاحهایی را که در شکستهای اخیر از دست دادهایم به اندازه تمام بودجهای است که برای سپاه و ارتش در سال جاری در نظر گرفته شده و در مردم شوق رفتن به جبهه کم شده، شما عزیزان از هر کس بهتر میدانید که این تصمیم برای من چون زهر کشنده است…آتش بس را می پذیرم» (33).
دومی در پیام به حجاج که به پذیرش قطعنامه شورای امنیت اشاره کرد و گفت : «بدا به حال من که هنوز مانده ام و جام زهر آلود قبول قطعنامه را سرکشیده ام» (34)
مجاهدین که در طول جنگ همه جانبه در کنار صدام بوده و با اسلحه صدام مسلح شده و در کشتار فرزندان ایران زمین شریک بودند، چند روز بعد از پذیرش قطعنامه آتش بس و بهم ریختگی کشور که ارتش و سپاه در معرض تلاشی و یأس و نومیدی قرار گرفته و در خود فرو رفته بودند. در چنین حالتی مجاهدین در رؤیای قدرت و حکومت، به خیال واهی که مردم فرش قرمز زیر پای آنها می گسترانند و بدون رادع و مانع مهی یک راست به تهران خواهند رسید، با عملیاتی با نام فروغ جاویدان – مرصاد به غرب ایران حمله کردند، که ناگهان مردم و جوانان با هر وسیله ای که در دست داشتند به سمت جبهه های غرب و جنوب کشور سرازیر شدند و از زمین و هوا آنها را محاصره و قلع و قم کردند و ناگهان به مانند بارقه ی الهی، انگیزه برون رفتِ آقای خمینی و سپاه از استیصال و درماندگی در اختیارشان قرار گرفت و آن ها را نجات داد.
از مدتها بود که جمهوری اسلامی از توده وسیعی از زندانیان سیاسی گروه ها بستوه آمده بود و به دنبال راه خلاصی خود از آنها بود که عملیات فروغ جاویدان مجاهدین بهانه را در اختیار آن ها قرار داد. و به بهانه عملیات فروغ جاویدان و یا مرصاد خمینی با کمک حلقه اسرارش حکم قتل فلهای چند هزار زندانی را صادر و بدست سه جلاد سپرده شد که آنها را مانند برگ خزان به گورستان بفرستند. و میرغضبهایش و با فرمان وی در کمتر از ماهی بیش از چهار هزار زندانی بی دفاع را به جوخه های اعدام سپردند (33) و باز مرحوم منتظری در یک فایل صوتی که منتشر شد به هیئت کشتار زندانیان بی دفاع گفت: تاریخ از شما بعنوان جنایتکار یاد خواهد کرد.(34) و حقیقتاً جنایاتی که با آب زمزم و کوثر هم پاک نتوان کرد. و اگر او آن را افشا نکرده بود، بسادگی این جنایت هولناک قابل اثبات برای ایرانیان و جهانیان نبود.
سنگ بنای دیکتاتوری سیاه مذهبی، استبداد خونریز بنام خدا و دین، غارت اموال مردم، پایمال کردن حقوق و آزادی خدادادی مردم، زجر و شکنجه و داغ و درفش همه و همه در دوران زعامت آقای خمینی و یاران انگشت شمار روحانی حلقه اسرار او ریخته شده است. روش و منش آقای خامنهای در مقام ادامه دهنده راه و روش، همان روش و منش آقای خمینی است. هیچ جرم و جنایتی نیست که در دوران خامنه ای اتفاق افتاده باشد و ریشه در دوران خمینی نداشته باشد. با این تفاوت که آقای خامنهای نه مجتهد مورد قبول مردم است و نه معلومات فقهی و اصولی خمینی را دارد و نه آن جاذبیت و کاریزمای رهبری آقای خمینی را و نه اینکه انقلابی را تا پیروزی رهبری کردهاست. جز اینکه از طریق راه اندازی دستگاه پروپوگاندایی عظیم و سانسورهمه جانبه وخفه کردن دیگران و با توسل به توطئهها، توانسته است خود را بر ملت تحمیل کند. صادقانه بگویم من بسیار متعجبم، از کسانی که چه دیندار و چه غیر دینی، گاه بیهوده کوشش میکنند آقای خمینی را تافتهای جدا بافته از آقای خامنهای قلمداد کنند و او را تا حدی معذور دارند. اگر به ریشه تصوری که آقای خمینی از دین و مذهب در سر داشته است توجه کنیم و همزمان سیاهه اعمال او را در یک دهه زمامداریاش بیهیچ سانسوری احصاء کرده و در ذهن خود مجسّم کنیم، ما و مردم دقیقهای تردید نخواهیم کرد که خمینی حقیقتا با وسیله کردن دین پایه گذار و توجیه کننده خونریزی و خشونت و جنایت در عصر کنونی است. و آخر ین کلام اینکه:
خیمنی سر انجام پس از آن که از همه ملیون و سازمانها و بعضی از مراجع تقلید بهره خود را برد، به قلع و قمع همه آن ها پرداخت و موفق شد که آرزوی نهایی خود را که جمهوری ولایت مطلقه بود در کشور مستقرگرداند و در 13 خرداد 1368 در تهران در گذشت.
یادداشت و نمایه :
1-ترجمه تفسیر المیزان، 20 جلدی، ج 5 ، ص 45؛«با اینکه همه آن علوم به منزله شاخ و برگها و میوههای درخت طیبه قرآن و دین بود، درختی که اصلش ثابت و فرعش در آسمان است و به اذن پروردگارش میوهاش را هر آنی میدهد، چون اگر در باره این علوم دقت به خرج دهی خواهی دید که طوری تنظیم شده که پیدا است گویی هیچ احتیاجی به قرآن ندارد، حتی ممکن است یک محصل همه آن علوم را فرا بگیرد، متخصص در صرف و نحو بیان و لغت و حدیث و رجال و درایه و فقه و اصول بشود، و همه این درسها را تا آخر بخواند و قهرمان این علوم نیز بگردد، و حتی به پایه اجتهاد نیز برسد، ولی قرآن را آن طور که باید نتواند قرائت کند، و یا به عبارتی اصلاً دست به قرآن نزده باشد، پس معلوم میشود از این دیدگاه هیچ رابطهای میان علوم و میان قرآن نیست و در حقیقت مردم در باره قرآن به جز قرائت هیچ وظیفهای ندارند، و العیاذ بالله قرآن ارزشی جز خواندن و یا آویزان کردن به گردن نوزاد، تا از حوادث ناگوار سالم بماند، ندارد.»
2- مبانی اقتصاد اسلامی، مرتضی مطهری، انتشارات حکمت، ص 14؛ مطهری مینویسد: «اصل عدالت از مقیاسهای اسلام است.» و «با این همه تأکیدی که قرآن کریم بر روی مسأله عدالت اجتماعی دارد، معهذا یک قاعده و اصل عام در فقه از آن استنباط نشده و این مطلب سبب رکود تفکر اجتماعی فقهای ما گردیده است.»
3-در موردشجرۀ نامه خانوادگی خمینی به پاورقی و یا نمایه 7 همین اثر مراجعه کنید.
4- رشیدى مطلق نام مستعار است و طبق اطلاعات بدست آمده، این مقاله به خواست شاه نوشته شده وهیئتی در انجام آن دخیل بوده که عبارتند از: داریوش همایون، هویدا نخست وزیر، نیکوئى، پاکروان فرهاد نیکوخواه ، جمشید آموزگار و… اما در مورد نویسنده اصلی و کسانی که در آن دخیل بوده اند هنوز ابهام وجود دارد.
5- خاطرات آیت الله منتظری انتشارات انقلاب اسلامی فور یه 2001، ص 39.
6- خاطرات مهدی حائری یزدی، ص56.
7- همان سند، ص 41.
8- نشریه حوزه شمار ۴۴ – ۴۳ یادواره آیت الله العظمی بروجردی ص ۳۸ – ۳۷
9- خاطرات آیت الله محمد علی گرامی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ص129.
10- خاطرات سیاسی صادق طباطبائی ج 1 ص 27.
11- تقابل دو خط، محمد جعفری ص 133.
12- خاطرات آیت الله منتظری انتشارات انقلاب اسلامی فور یه 2001، ص61.
13- خاطرات دکتر مهدی حائری، طرح تاریخ شفاهی ایران مرکز مطالعات خاورمیانه هاروارد، ص 94 ـ 93.
14- سید ضیا مرد اول یا مرد دوم کودتا، شرکت کتاب، چاپ دوم ص 278 ؛ صدرالدین الهی از سید ضیا در مورد وقایع قبل و بعد از 28 مرداد سئوال می کند وی تصریح می کند: «تک و تنها مضطرب نشسته بودم که چه خواهد شد؟ آن روز هم یادتان هست که چه وضعی بود؟ از رفتن شاه به شدت نگران بودم. به شما می گویم که روز پیش سلیمان خان بهبودی کاغذ استعفای اعلیحضرت را به من نشان داده و گریه کرده بود. من با تعجب از این تصمیم شاه به شدت در وحشت و بلاتکلیفی بسر می بردم.»
15- همان سند، ص 279؛ «کسانی برای مشورت یا جلسه کردن خدمتتان نیامدند؟ آن روز به خصوص نه، اما روز پیش از آن چرا، ولی من اصلاً نه آن ها را پذیرفتم نه در جلسه های شان شرکت کردم. مگر جلسه ای هم بود؟ بله توی اتاق پذیرائی خیلی ها می آمدند و می نشستند. لابد به اعتبار این که جای امنی است. کی ها بودند؟ آقایان رشیدیان ها، عده ای از دارو دسته ی آقای کاشانی…چند تا روزنامه نویس هم بودند مثلاً آقای میر اشرافی را خیلی خوب یادم می آید که با ما خوش و بش می کرد و می رفت در جلسه. فکر می کنید خارجی ها مثلاً آمریکائی ها چقدر در این کار دست داشتند؟ اندازه اش را نمی دانم ولی بی شک پشت این کار بودند…»
16-پاریس و تحول انقلاب…محمد جعفری ص 382.
17-نهضت امام خمینی ج 1 ص 96.
18-خاطرات آیتالله منتظرى، چاپ انتشارات انقلاب،ص 87.
19- پاریس و تحول انقلاب…محمد جعفری ص 383-382.
20-خاطرات آیت الله منتظری، انتشارات انقلاب اسلامی، فوریه 2001، ص118؛«جمعیت نهضت آزادی که آقای مهندس بازرگان در رأس آنان است آمده بودند قم نزد علامه طباطبائی اصرار کرده بودند که شما یک وقت خصوصی برای ما بگیرید که برویم نزد آقای خمینی، در همان زمان من رفتم خدمت علامه طباطبائی، ایشان به من گفتند که آقای خمینی چرا این جور می کند؟ گفتم چه کرده است؟ گفتند بله آقای مهندس بازرگان و سران نهضت آزادی آمدند اینجا به من گفتند برای صحبت کردن با آقای خمینی برای ما وقت بگیر، من هم به آقای خمینی گفتم، ایشان گفتند نه من وقت خصوصی نمی دهم، اگر می خواهند مثل بقیه مردم بیایند همراه با دیگرن ملاقات کنند. آخر این چه اخلاقی است که آقای خمینی دارد! من به آقای خمینی گفتم که علامه طباطبائی گله داشتند، آقای خمینی گفتند ایشان بیخود گله داشتند، برای اینکه مبارزات ما مبارزات دینی و اسلامی است و این آقایان حزبی هستند و خلاصه یک جنبه سیاسی دارند و اگر ما به نهضتمان جنبه سیاسی بدهیم ما را می کوبند و زمین می خوریم، من با اینکه آقایان را می شناسم و آدم های خوبی هستند اما چون جنبه سیاسی و حزبی دارند ما نمی خواهیم بگویند نهضت ما وابسته به یک حزب خاصی است ما از آن جهت که عالم دینی هستیم می خواهیم وظیفه دینی مان را انجام داده باشیم، لذا من گفتم اگر ما خصوصی با اینها ملاقات کنیم یک بهانه می شود برای دستگاه و ما را می کوبند و می گویند اینها یک حزب سیاسی هستند که می خواهند در مقابل حکومت قیام کنند؛ من گفتم بسا آقایان نظراتی قابل استفاده دارند، ایشان فرمودند نظراتشان را بنویسند و یا به شما بگویند و شما به من منتقل کنید»
21- انقلاب ایران در دو حرکت مهندس مهدی بازرگان، ص 116؛ به تصدیق مرحوم بازرگان، آقای خمینی به صراحت در تاریخ ۵۷/۵/۵ ، که هنوز به پاریس نرفته بود، در نجف طی اطلاعیه ای، اعلام کرده بود که رهبری و ادارۀ آن از آن روحانیت است:
22- کاپیتولاسیون به همه پیمانهای حقوق قضای کنسولی یا حقوق قضائی برون مرزی یک کشور به کشور دیگر اطلاق می شود. مطابق این پیمان اتباع بیگانه از شمول قوانین جزائی و مدنی کشور میزبان مستثنی می شوند و رسیدگی به دعاوی حقوقی و محاکمه آن ها در موارد اتهام با دادگاه های کشور خودشان می باشد. بموجب قانون کاپیتولاسیون و طبق پیمان وین، علاوه بر مأموران سیاسی و دیپلماتها و مستشاران و مأموران نظامی آمریکائی، خانواده های آنان نیز از مصونیت سیاسی و قضائی برخوردار گردیدند.
23-لایحه کاپیتولاسیون در سوم مرداد 1343 به تصویب سناتورهای مجلس سنا و در تاریخ 21/7/1343 به تصویب نمایندگان مجلس شورای ملی رسید. متن لایحه به صورت زیر بود:
ماده واحده- با توجه به لایحه شماره 18-2291- 25 /11/42 دولت و ضمائم آن که در تاریخ 21/11/42 به مجلس سنا تقدیم شده، به دولت اجازه داد ه می شود که رئیس و اعضای هیأتهای مستشاری نظامی ایالات متحده را در ایران که بموجب موافقتنامه های مربوطه در استخدام دولت شاهنشاهی می باشند، از مصونیتها و معافیتهایی که شامل کارمندان اداری وقت، موصوف در بند –و- ماده اول قرارداد وین که در تاریخ 18 آوریل 1961 مطابق 29 فروردین ماه 1340 به امضاء رسیده است، می باشد برخوردار نماید.
24- خاطرات آیتالله منتظرى، چاپ انتشارات انقلاب،ص 112.
25-برای اطلاع از متن سخنرانی و اطلاعیه به صحیفه نور، جلد اول،ص 113-103 مراجعه کنید.
26-صحیفه امام ، 24 جلدی، جلد ۱۵ ، سخنرانی 27 مرداد 1360.
27-خیانت به امید، ابوالحسن بنیصدر، ص 370.
28-من خودم نامه مصطفی شعاعیان به مصدق و پاسخ دکترمصدق را بوی 7 اما آقای هوشنگ کشاورز صدر برای نگارنده تعریف کرد که هم نامه و هم پاسخ آن را خود ملاحظه کرده است.
29-تقابل دو خط یا کودتای خرداد 60، محمد جعفری، چاپ اول ص 423-420، چاپ دوم ص 469-466.
30-کیهان 12 ذیماه 66 شماره 1408 خطبه نماز خامنه ای جمعه 11 دیماه 66.
31-نامه خمینی به خامنه ای مورخ 16/10/66، صحیفه نور جلد 20.
32- نامه خمینی به خامنه ای مورخ 21/10/66، صحیفه نور جلد 20.
33- برای متن کامل نامه به تقابل دو خط ، چاپ اول ص 381-379، چاپ دوم ص431-428مراجعه کنید.
34- متن کامل این پیام در صحیفه امام خمینی جلد ۲۱، ص 100-74.
35- فرمان خمینی در اجرای این جنایت، خاطرات آیتالله منتظرى، چاپ انتشارات انقلاب،ص302 مراجع شود.
36 – https://farsi.euronews.com/2016/08/10/interview-with-ahmad-montazeri