در اوایل اسفند ماه 1398 طرح بحثی را پیرامون آیه 52 سوره انعام ارائه دادم بدین شرح که: «چرا خدای تعالی در آیه 52 سوره انعام خطاب به پیامبر میفرماید طرد نکن کسانی که پروردگارشان را بامدادان و شامگان میخوانند در حالی که «وجه» او را میخواهند؟! (ولا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداهِ وَالْعَشیِّ یُریدونَ وَجْهَهُ) چرا پیامبر در معرض طرد چنین خداپرستانی بوده؟! و چرا خدای تعالی تأکید میکند که از کارنامه آنها هیچ چیزی گریبان تو را نمیگیرد و از کارنامه تو هم هیچ چیزی گریبان ایشان را نمیگیرد؟! (ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ) و ادامه میدهد: اگر طردشان کنی از ستمگران میباشی! (فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظّالِمینَ) شبهه اینجاست که کجای کار آنها مشکل داشته که پیامبر در معرض طرد کردنشان بوده و خدای تعالی به او هشدار می دهد که چنین نکند؟!»
ابتداء دو نظری که متعاقب این طرح بحث برایم ارسال شد را نقل مینمایم و بعد به واکاوی خود در آیات قرآن میپردازم:
«سلام، با عرض ادب و احترام. آنچه بنده دربارهی آیه ۵۲ سوره انعام فهمیدم این است که این آیه قرابت زیادی با این بخش از سخنان عیسی دارد: «هرآینه به شما میگویم که باجگیران و فاحشهها قبل از شما داخل ملکوت خدا خواهند شد. چرا؟! یحیی از راه عدالت نزد شما آمد و بدو ایمان نیاوردید، اما باجگیران و فاحشهها بدو ایمان آوردند و شما چون دیدید آخر هم پشیمان نشدید تا بدو ایمان آورید…»(متی/فصل ۲۱/بخش ۳۱ و ۳۲). با توجه به آنچه مفسران در شأن نزول این آیه گفتهاند مبنی بر اینکه عدهای از سران قریش و بزرگان از پیامبر خواستند که فقیران را از خود براند تا ایمان بیاورند. در این آیه خدا میخواهد چنین خطایی از پیامبر سر نزد. به نظر بنده منظور از فقر در اینجا صرفاً فقر مالی نیست. سران قریش هر کسی را که در سطح خود نمیدانستند فقیر به شمار میآوردند اعم از مالی و فرهنگی و نژادی و غیره… به نظرم بزرگترین خطایی که ممکن بود از سوی این دینداران رخ دهد عواقب ناشی از فقرشان بود. میدانیم که فقر میتواند پتانسیل بزهکاری را در افراد بالا ببرد. خداوند به پیامبر هشدار میدهد که اینان صادقانه و خالصانه به من روی آوردهاند و تو نباید دچار روابط قوا بشوی و آنان را از خود برانی. چون این افراد ذاتشان به روابط قوا آلوده نیست و ضمیرشان برای پذیرش حق پاک است. نمیدانم برداشتم درست است یا نه اما فکر میکنم این آیه تأکیدی است از سوی خدا به پیامبر مبنی بر حفظ روابط توحیدی و برحذرداشتن از روابط قوا…»
نظر دوم: «سلام جناب حق پور، پیرامون سؤال و شبههای که فرمودید، احتمالا بیانگر این مسئله است پیامبر، گروه یا گروههایی با یک دیدگاه فکری که دارای ضعفهایی هم میبودند، لازم به طرد میدانست که از سوی خداوند نسبت به این مسئله به او هشدار داده شد. شاید از این منظر که طرد یک فکر با وجود ضعفهای ایدئولوژیکی احتمالاً خواستگاه استبدادی دارد و با روح آزادی عمل و باور تناسبی ندارد. شاید هم از این منظر که اگر عدهای زیانی در اندیشه توحیدیشان وجود داشته باشد، پاسخ نباید به همان رویه و جنس آنان باشد چون شباهت زیادی به انتقام پیدا میکند.»
و اما در قرآن در آیات 28 کهف و 38 و 39 روم نیز ترکیب «اراده وجه» آمده است:
«وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذینَ یَدْعونَ رَبَّهُم بِالْغَدَواهِ وَالْعَشِىِّ»، شکیبا ساز خویشتنت را با کسانی که میخوانند پروردگارشان را بامدادان و شامگاهان، «یُریدُونَ وَجْهَهُ»، روی او را میخواهند، «ولا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَهَ الْحَیاهِ الدُّنْیَا»، و درنگذرد چشمانت از ایشان که بخواهی زیور زندگی دنیا را، «ولا تُطِعْ مَنْ أغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِکْرِنَا»، و فرمانبردار مشو کسی را که غافل کردیم قلبش را از یاد خود، «وَاتَّبَعَ هَواهُ وکانَ أمْرُهُ فُرُطًا» (کهف 28)، در حالی که پیروی کرده است هوای نفسش را و بوده است کارش زیادهروی.
«فَأتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْکینَ وَابْنَ السَّبِیلِ»، پس بده به خویشاوند حقش را و بینوا را و درمانده را، «ذَلِکَ خَیْرٌ لِّلَّذِینَ یُرِیدُونَ وَجْهَ اللهِ»، این نیکوتر است برای کسانی که میخواهند روی خدا را، «واُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»، و آنانند همان رستگاران، «وَمَآ آتَیْتُم مِّن رِّبًا لِّیَرْبُوَا فِى أمْوالِ النّاسِ»، و آنچه میدهید از ربا تا افزوده شوند در داراییهای مردم، «فَلا یَرْبُوا عِندَ اللهِ»، پس افزوده نشوند نزد خدا، «ومآ آتَیْتُم مِّن زَکاهٍ تُریدُونَ وَجْهَ اللهِ»، و آنچه میدهید از زکات که بخواهید روی خدا را، «فَاُولَئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ» (روم 38 و 39)، پس آنانند همان فزونی گیرندگان.
پیش از این در مقاله «دلالت وجوه در آیه وضو» به بررسی بار معنایی ماده «وجه» مبسوطاً و مفصلاً پرداختهام که در اینجا فقط ماحصل آن را نقل مینمایم:
ـ از بررسی آیات 143 تا 150 و نیز 177 سوره بقره نتیجه این بود که؛ «حال هرکه وجه خود را به سوی قبلهای میکند؛ یعنی تمام قد بدان سمت بایستد، نه اینکه تنها چهره خود را بچرخاند. به عبارت دیگر؛ در این آیات؛ «وجه» مترادف «رو» است و متضاد «پشت»، و نه به معنای چهره که بخشی از «روی» آدمی است».
ـ از آیات 88 قصص، 115 بقره، 272 بقره در مییابیم که ««وجه» هرگاه برای خدای تعالی در قرآن بکار رفته است دلالت بر ذات دارد.»
ـ از سوی دیگر؛ «دلالت «وجه» در آیات قرآن میتواند ناظر بر جنبه غیرمادی آدمی هم داشته باشد.»
ـ ««وجه» بر «اولِ هر چیزی» هم دلالت دارد، یعنی «وجه» گویای اولویت هم میباشد.»
حال با این توضیحات و با توجه به آیاتی که در آنها ترکیب «اراده وجه» بکار رفته مشخص است که مراد از «اراده وجهِ خدا»؛ خواستن خشنودی اوست. اما برای یافتن پاسخ شبههای که در طرح بحث مطرح شد باید به نکاتی که در پی میآید توجه کنیم:
ـ در آیات 52 انعام و 28 کهف اراده وجه رب آمده اما در آیات 38 و 39 اراده وجه الله.
ـ دلالت «بِالْغَداهِ وَالْعَشیِّ» و «بِالْغَدَواهِ وَالْعَشِىِّ» در آیات 52 انعام و 28 کهف محتملاً «از صبحگاهان تا شامگاهان» نیست بلکه مراد فقط ظرف زمانی«صبحگاهان و شامگاهان» است نه کل طول روز.
ـ از عبارت «ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ» در آیه 52 انعام مشخص است که نقصانی در خداپرستی آنها بوده که به پیامبر تأکید میشود که حساب آنها از حساب پیامبر جداست. و نیز از عبارت «وَاصْبِرْ نَفْسَکَ» در آیه 28 کهف.
ـ از عبارت «ولا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَهَ الْحَیاهِ الدُّنْیَا ولا تُطِعْ مَنْ أغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَواهُ وکانَ أمْرُهُ فُرُطًا» در آیه 28 کهف مشخص است که کیفیت خداپرستی آنها به نوعی مایه دلزدگی و یأس پیامبر میشده بگونهای که او متمایل به خواستن زینت دنیا شده در حالی که پیرو غافلان از ذکر خدا شود.
با در نظر گرفتن این نکات نگارنده بر آن است که در آیات 52 انعام و 28 کهف دلالت «کسانی که پروردگارشان را بامدادان و شامگاهان به نیت خشنودی خدا میخوانند» بر کسانی است که فقط بامدادان و شامگاهان پروردگارشان را یاد میکنند و در طول روز و در کشاکش کسب معاش از او غافل میشوند، یعنی دین و دنیای آنها نسبتاً از هم جدا بوده است و این جدایی موجب دلزدگی و یأس پیامبر میشده است به نحوی که از هدایت یافتگی عمیق آنها ناامید شده محتمل بوده ایشان را طرد نماید و بر هدایت آنها شکیبایی نکند و خود نیز مثل آنها دنیاطلبی کنند چرا که تأثیر چندانی از دعوتش به عمق هدایت یافتگی نمیدیده است. پیامبر توقع داشته که همه ایمان آورندگان ایمانشان به مانند خود او باشد و اعلی مرتبه کمال و تعالی را جویا باشند و همواره و هر دم برای حصول این مهم بکوشند ولی میدیده که اکثر آنها ایمان حداقلی آورده و فقط در مواردی مؤمنانه میزیند نه اینکه زندگی مؤمنانه همه وجود زندگیشان را دربرگرفته باشد بویژه در کسب معاش و دنیاخواهی.
ضمیر «هم» در «ربهم» در آیات 52 انعام و 28 کهف ناظر بر این است که در امر «پروردگاری»؛ بینش و منش آدمی نیز دخیل است و از این رو پروردگاران انسانها از یکدیگر متمایزند و با پروردگاری جهانیان در مراتب قرار میگیرد بدین معنا که هرچه بینش و منش آدمیان توحیدیتر و بیشتر حقمدار باشد، آنها حظ بیشتری از «رب العالمین» میبرند. از این روست که در آیات بسیاری از قرآن میان پروردگار هر گروهی از گروه دیگر تمایز است، مثلاً میگوید «ربکم» و «ربهم»، پروردگار شما، پروردگار آنها، و هرگاه مراد اعلی مرتبه پروردگاری باشد میفرماید «رب العالمین».
اگر در آیات 38 و 39 روم دقت کنیم میبینیم که به جای «ربوبیت»، «الوهیت» آمده است و میفرماید: «یُرِیدُونَ وَجْهَ اللهِ»/ «تُریدُونَ وَجْهَ اللهِ» چرا که موضوع پرداختن حق خویشاوندان و مسکینان و درماندگان و نیز ربا و زکات است، که آثار تکوینی دارند، یعنی این نوع عملکرد آدمیان آثار تکوینی بر همه شئون زندگی اجتماعیشان دارد و دامن همه را فرا میگیرد و نه اینکه صرفاً آثار گروهی داشته باشد بلکه عموم را تحت العشاع قرار میدهد و منحصر در وجه اعتقادی و بینشی و منشی ایمان آورندگان نیست بلکه تأثیر ماهوی فراگیر دارد چرا که مغایر نظام هستی و قوانین تکوینی آن است و کیفیت زیست دیگران را نیز مستقیماً تحت تأثیر قرار میدهد. و از این روست که قرآن در آیات 278 و 279 رباخواری را مصداق محاربه با خدا و رسولش میداند چرا که آنچنان آثار مخربی دارد که گویی با فطرت هستی به جنگ پرداخته شده است تا نظام آن را از نظم بیندازد و خدا را از خدایی ساقط. (رجوع کنید به مقاله «مفهوم محاربه با خدا و فهم چرایی مجازات آن در قرآن» و نیز نوشتارهای نگارنده پیرامون اقتصاد ربوی)
نیما حق پور ـ 2 خرداد 1399
www.t.me/FPGhoran
www.instagram.com/nima_haghpoor