از منظر فرهنگ که در جنبشی که در امریکا و اروپا پدید آمده و، در آن، کم و بیش، سخن از تغییر نظام میشود بنگریم – آنهم وقتی که ویروس کرونا جهانیان را در برابر یک پرسش قرار داده است: تدبیر بر تقدیر مقدم است و یا تقدیر بر تدبیر؟ -، روشن میبینیم که قدرتمدارها از زور نمیترسند از وجدان به استقلال و آزادی، وجدان به حقوندی، میترسند. چرا که وقتی مخالف آنها زور درکار میآورد، میدانند او از جنس خود آنها است. بنابراین، نظام برجا میماند. اما از وجدان به حقوق میترسند زیرا میدانند مردم وجدان جسته به جنبش بر میخیزند و نظام بر جا نمیماند و آنها موقعیت خویش را از دست میدهند. بخصوص که کرونا بر جهانیان دو واقعیت مهم را مبرهن کرد:
1. پویاییهای نظامهای کنونی، زندگی را ناممکن میکنند و
2. تغییر دادن نظامها به یمن وجدان به حقوق ممکن است.
❋ تقدم تدبیر بر تقدیر یا تقدیر بر تدبیر؟:
با بیماری کوید – 19 دو روش بطور مشخص نایکسان بکار رفتند: نظامهای اجتماعی جبر خویش را بر انسانهایی که در این نظامها زندگی میکنند، اعمال میکنند. تقدیر این جبر بر تدبیر شهروندان مقدم و حاکم است. برای مثال، در ایران، جبر نظام ولایت مطلقه فقیه بر تدبیر شهروندان ایران، مقدم و حاکم است. در غرب، جبر نظام سرمایهداری بر تدبیر شهروندان مقدم و حاکم است. روش درمان مسلم کرد که ویروس کرونا، بمثابه جبار تقدیر ساز، از جبر نظامهای اجتماعی نمیترسد، از رها شدن از این جبر، از تقدم و حاکمیت تدبیر بر تقدیر میترسد. از این دیدگاه که در مبارزه کشورهای مختلف با بیماری جهانگیر مینگریم، میبینیم آنهایی موفقتر بودهاند که در سطح هر شهروند و در سطح دولت، از تسلیم شدن به تقدیر نظام اجتماعی و تقدیر کرونا سر باز زدند. در حقیقت، از جبر جباری سرباز زدند که قدرت است، قدرت تنظیم کننده رابطهها.
مثال اول، در امریکا، پاسداران نظام سرمایهداری از دو نظر با تقدم زندگی بر ایجابات این نظام، مخالف بودند و هستند:
● وجدان یافتن بر امکان زندگی رها از جبر نظام و تجربه کردن تقدم تدبیر انسان بر تقدیر قدرتی که سرمایه سالاری است؛
● تقدم زندگی، بنابراین، تقدم انسان بر خوردار از حقوق ذاتی حیات، تغییر نظام را اجتنابناپذیر میکند.
هرگاه جمهور امریکاییان بر حقوق و بر ممکن بودن تغییر نظام، وجدان بیابند، بقای نظام قدرت محور تقدیر ساز، ناممکن میشود. انسانهایی وارد صحنه میشوند که میدانند تدبیر آنها است که تقدیر میسازد. هرگاه تصمیم بگیرند مستقل و آزاد، حقوند، زندگی کنند، تقدیر جز به اجرا درآمدن این تصمیم نخواهد شد.
مثال دوم: جامعه ایرانی در نظام اجتماعی میزید که چون نظام اجتماعی امریکاییان در موضع مسلط نیست بلکه در موضع زیرسلطه است. هم به این دلیل که دولت استبدادی وابسته دارد که قدرتهای خارجی را محور سیاست داخلی و خارجی خود کرده است و هم به این دلیل که نیروهای محرکه (مغزها، سرمایه، نفت و گاز و دیگر منابع کشور) را صادر میکند و هم به این دلیل که جبر تحریمها بطور خاص و روابط خارجی (10 جنگ بعلاوه حمله کرونا) بطور عام، محدوده زندگی ایرانیان را بازهم تنگتر میکند. نه تنها رﮊیم ولایت مطلقه فقیه همه کار میکند که مردم ایران بر امکان زندگی در نظام اجتماعی باز، یعنی رها از موضع زیرسلطه، بنابراین، استبداد وابسته، وجدان نیابند، بلکه بلحاظ وحشتی که رژیم از وجدان براستقلال و آزادی، بر حقوندی شهروندان، دارد، جبر ویروس کرونا را بر جبر نظام میافزاید تا که ایرانیان یکسره فعلپذیر بگردند. این همان رژیم است که جنگ عراق با ایران را نعمت خواند و یک نسل ایرانی را نفله کرد تا که استبداد را بازسازی کند. این همان رژیم است که از گروگانگیری بدینسو، بحران ساخته و بحرانها را نعمت خوانده است، زیرا ادامه حیات رژیم جبار را ممکن ساختهاند. این همان رﮊیم است که هماکنون نیز بیماری جهانگیر کوید – 19 را دستیار خود کرده است. بدینترتیب دستیار خود کرده است:
● جبر اقتصادی نه تنها برجا است، بلکه سقوط قیمت نفت و کاهش میزان صدور آن و تورم عنان گسیخته و پرشمارتر شدن بیکاران و سنگینتر شدن بار تکفل، آن را تشدید کرده است. کسانی که بدون درآمد روزانه قادر به تأمین مخارج روزانه نیستند، نمیتوانند قرنطینه نشین بگردند، زیرا جبر گرسنگی فراگیر، حاکم است؛
● جبر سیاسی تشدید نیز شده است چرا که رژیم ولایت مطلقه فقیه، حتی مبارزه با بیماری جهانگیر را نیز به سپاه سپرده است، مجلس ده درصدی (مطهری نیز میگوید در انتخابات مجلس، ده درصد بیشتر شرکت نکردند) «پاسداریزه» شده است (غیر از «نمایندگان»، دستگاه اداری مجلس نیز به پاسداران سپرده شد)، قوه قضائی تحت ریاست یک قاتل تاریخی، دستیار سپاه، است و اگر در سال آینده، «رئیس جمهور» هم پاسدار بگردد، اجرای طرح تصرف دولت توسط سپاه، کامل میشود؛
● جبر اجتماعی تشدید شده است نه تنها بدینخاطر که بار زندگی جمعیت بیکار و جمعیت از کار افتاده (سالمندان) بردوش جمعیت فعال است، نه تنها آسیبهای اجتماعی فراگیرتر شدهاند، نه تنها، نهادهای اجتماعی، بخصوص خانواده، قدرت محور، است، بلکه رابطههای فرد با فرد و گروه با گروه را، بطور روزافزون، زور تنظیم میکند. و
● جبر فرهنگی بمثابه ترجمان جبرهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی، هم تشدید میشوند: جبر دینی که ولایت مطلقه فقیه برقرار آن را از محتویا خالی و از توجیه کنندههای زور پرکرده و توجیهگر تقدم و حاکمیت مطلق تقدیر بر تدبیر گردانده است. این جبر همراه است با تقدیرباوری که خود فرآورده تسلیم شدن به جبرها و توجیهگر این تسلیم شدن است. این تقدیر باوری همراه است با غیر عقلانیها و خرافهها که در ایران امروز، «تولید انبوه» میشوند.
در نظامهای اجتماعی در موضع مسلط، دولت از شهروندان در برابر جبر نظام، حمایت میکند زیرا میداند که حمایت نکردن، جنبشی را به دنبال میآورد که میتواند تا تغییر نظام پیش براند. اما در ایران نه. یک دلیل آن، «صادر کردن استعدادها» و تخریب مداوم نیروهای محرکه تغییر است:
❋ فرهنگ و ضد فرهنگ و نقش نیروی محرکه تغییر:
فرهنگ فرآورده انسانها است. انسانها استعدادهای گوناگون، استعداد رهبری، استعداد انس و دوستی، استعداد دانشجویی، استعداد هنری، استعداد اقتصادی، استعداد اندیشه راهنما، استعداد خلق و… دارند. فرآوردههای این استعدادها را فرهنگ گویند. اما ضد فرهنگ فرآورده انسان خودانگیخته، مستقل و آزاد نیست. عناصر آن از رهگذر تنظیم رابطهها با قدرت پدید میآیند و در طول زمان، زیر عنوان سنت و رسم و عادت، ماندگار میشوند. بطور مداوم هم پرشمارتر میشوند. هرگاه فراگیر شوند، چون ویروس کوید، خفقان فرهنگی ایجاد میکنند.
نخست ضد فرهنگ را از فرهنگ بازبشناسیم و سپس به نقش نیروهای محرکه تغییر بپردازیم:
● بازشناسی فرهنگ از ضد فرهنگ:
هر عنصر از عناصر ضد فرهنگ، بضرورت، واجد زور و فساد و شبه علم و غیر عقلانی و خرافه و تناقض است. و هر عنصر فرهنگی، بدینخاطر که آفریده انسان خودانگیخته، بنابراین، مستقل و آزاد است، در بردارد حق و علم و صلاح را و فاقد تناقض است. چند مثال در باره ضد فرهنگ:
1. دروغ ضد فرهنگ است. زیرا زور و فساد و شبه علم را در بردارد و واجد تناقض است. واجد تناقض است زیرا حقیقت را میپوشاند و پوشش با حقیقت پوشیده، تناقض دارد. واجد شبه علم است. زیرا با استفاده از بیاطلاعی شنونده از حقیقت و با دانستههای محدود سازندهِ دروغ ساخته میشود. از اینرو، بمحض علم بر حقیقت، از میان میرود. فساد است هم بدینخاطر که حقیقت را میپوشاند و هم بدینخاطر که گوینده و شنونده را به عملی بر میانگیزد که حق و علم در آن نیست و یا از عملی باز میدارد که انجام نشدنش، به ضرورت، فساد ببار میآورد؛
2. ولایت بمعنای بسط ید کسی بر دیگری، چه رسد به ولایت مطلقه فقیه، که ضد فرهنگ است. زیرا زور و بکاربردن بهراندازه که «ولی» لازم ببیند را در بردارد. فساد در بردارد. زیرا زور جز در مرگ و ویرانی، کاربرد پیدا نمیکند و تناقضها در بردارد زیرا با معنای کلمه، در تناقض است. در زبان، ولایت بر رابطهای بر مبنای دوستی دلالت میکند. هرگاه قرار بر بسط ید بر جان و مال و ناموس باشد، کلمهِ بکاربردنی، طاغی میشود. با حقوق ذاتی حیات هر انسان، از جمله «ولی» در تناقض است هم به این دلیل که به این حقوق هر انسان خود باید عمل کند و تحت ولایت مطلقه کسی بودن، مانع عمل به حقوق میشود. با حق در تناقض است؛ زیرا حق با زور جمع نمیشود. با وجود خداوند در تناقض است؛ زیرا از حق مطلقی که او است جز حق صادر نمیشود. بنابراین، ولایتی که اختیار بکاربردن زور، آنهم نامحدود داشتن باشد، از «خدایی» میتواند صادر شود که متعین است و از او زور صادر میشود. یعنی خدا نیست. ناقض تقدم تدبیر بر تقدیر برای اصل عدالت است؛ زیرا، بنابر اصل، تقدیری که اراده «ولی امر» است بر تدبیر هر جمع و تمام جامعه مقدم و حاکم است (فصلالخطاب). فاقد علم و واجد شبه علم است. نه تنها به این دلیل که نظر فقهی، آنهم فقه تکلیفمدار، فاقد قطعیت است و هیچ مجتهدی نیز نگفته است و نمیگوید که نظر او همان است که خداوند فرموده است، بلکه، و بسیار مهمتر، فاقد پرشمار دانشها است که مدیریت جامعههای امروز، بدانها نیاز دارد و بخصوص در تضاد با وجدان علمی جامعه است. سازگار با این وجدان، شرکت جمهور شهروندان، برخوردار از حقوق، در اداره امور خویش است.
● نقش نیروهای محرکه اجتماعی:
کار مبارزه با بیماریهای واگیر با پزشکان و دستیاران آنها است. اما کار مبارزه با ضدفرهنگی که خفقان فرهنگی و بسا مرگ ببار میآورد، با نیروهای محرکه اجتماعی است. این نیروها، در جامعه ایران، دانشگاهیان و معلمان و دانشجویان و دانشگاه دیدههایی که در درون و بیرون از مرزها، به این و آن کار مشغولند، مسئول انجام چند کار حیاتی هستند:
1. انجام کاری که منحل کننده قدرت است و قدرتمداران از آن میترسند: وجدان به استقلال و آزادی، به حقوندی خویش و وجدان به زندگی دیگری، در نظامی باز که، در آن، رابطهها را حقوق تنظیم میکنند.
2. وجدان به این واقعیت که تغییر نظام وقتی ممکن است که قاعده هرم اجتماعی تغییر کند. بنابراین، این پایینترین قشرهای جامعه هستند که هرگاه به حقوق خویش وجدان بیابند و زندگی را عمل به حقوق بگردانند، نظام اجتماعی قابل تغیییر میشود و تغییر میکند.
3. مبارزه با ضد فرهنگ، بخصوص سه عنصر بس ویرانگر: تقدم تقدیر بر تدبیر، با حذف تقدیر تدبیر ساز و تقدم مصلحت بر حق، با حذف مصلحت و عمل به حق و تنظیم رابطههای با حق و تقدم بد بر بدتر. با حذف مدار بسته بد و بدتر و بدترین. بدینقرار، مبارزه با همه غیر عقلانیها، با همه خرافهها و نقد سنتها و رسوم و عاداتی که انسانها را، حتی در برابر تقدیر ویروس کرونا فعلپذیر میکنند، نقد اندیشههای راهنما تا که از غیر عقلانیها و خرافهها پیراسته بگردند و بتوانند حقوق پنجگانه را به خود راه دهند و روش زندگانی باورمندان به خود بگردانند.
4. خلق فرهنگ، بنابراین، یافتن دانش و فن و آفریدن هنر که رشد هر شهروند در گرو ترکیب آنها با حقوق و بکاربردن این ترکیب در تنظیم فعالیتها و رابطهها است.
5. تمرین خودانگیختگی و زندگی حقوندی، بمثابه فرد و جمع، بنابراین، تشکیل شوریاها برای تمرین دموکراسی شورایی و پرشمار کردن این شوریاها.
اینها راهکارهایی که در سطح هر جامعه بکاربردنی هستند. هرگاه در همه جامعه، نیروهای محرکه تغییر دست بکار عمل به این پنج راهکار شوند، جنبشهای همگانی، با هدف و روش مشخص، بر میخیزند و نظامهای جامعهها و نظام جهانی آن تغییر را میکنند و نظامهایی میشوند که، در آنها، وجدان به حقوق همگانی است، فرهنگ استقلال و آزادی همگانی است و رابطهها را نیز حقوق تنظیم میکنند.