دیشب در حالی که ستارگان آسمان زمین را شماره میکردم …………….
آن روزها که ، ما هم اجازه نفس کشیدن در خانه مادری ام را داشتم و شب ها بهنگام خوابیدن بر آن پشت بامهای کاه گلی که ، هر روز عصر بر آن آب پاشی میشد تا با استشمام بوی عطرگل کاهی آن ، آن بام سبز زمین ، که تنه بر آسمان آبی او می زد و با چشمان سبز خود به تبسم لبان همسایه آسمانی خود می گفت : ” آسمون ابر را تو وردار و برو” و بگذار تا با نگاه در چشمان آبی تو و شمارش مروارید های گردن بند درخشانت در همسایگی یکدیگر شب مستانه ای را داشته باشیم ، ولو که من یک کودکم تا ؛
فراموشمان نشود که ما هم از همین خاک عطری ، گلمان را سرشتند و او با دمیدن نفس عشق در کالبد آدم ،این مهاجر مستاجر در زمین ، حتما اجازه داشت یک چشم به چشمک زدن مروارید های گردن بند آسمان تو و با چشم دزدانه دیگر به تبسم دختر همسایه در خواب در غلتیم .
چقدر زمان انتظار برای سر بر سینه مادرم که ، می گفت بخواب ، الآن میام برات قصه عشق مادری را در گوش جانت زمزمه میکنم تا خوابهای خوب ببینی ، بدرازا میکشید .و من بهنگام نظاره گری بر مروارید های آسمان آبی ، با چشمان سبز زمینی خود پاره شدن بند گردن بند را میدیدم که، یکی از مروارید ها از یک سوی آسمان با همه توان بسوی سرنوشت نا معلومی برق آسا به آن سوی اسمان پا به فرار می گذاشت و من قبل از لمس دست های گرم و پینه زده مادرم در آغوش خواب کودکانه در غلتیده بودم .
و من که بر دیوار جدائی خواب و بیداری تکیه زده بودم صدای آرام بخش بی بی خانم مادر حسن ، همسایه نازنین مان که در نبرد خواباندن چهار فرزند قد و نیم قد دیگر خود مغلوب خواب میشد را بجای لالائی مادر خودم میشنیدم که زمزمه میکرد و : باز هم امشب ستاره حیات یک انسانی غروب کرد !! . بی بی خانم که عمری را سر در تنور هیزم سوز بیشتر خانه های محله برای پختن خوش مزه ترن نان بر آمده از صاف ترین آرد زمین ده ، بدنبال سر بریده امام حسین که در تنور مادر خولید به امانت گذاشته بودند در فراغ حسن ، تنها نان آور خانواده که به اجباری ( سربازی ) برده بودند ، نوحه فراغ سر میداد و با جاری کردن اشک های از جان بر آمده یک مادر ، داغی تنور را برای پذیرائی از امانت زینب سرد میکرد .
هنوز معلوم نبود که در نبرد بین شب ظلمانی و روز درخشان کدام یک پیروز میشوند که ؛
صدای شیون مادر حسن به همراهی زنگ گوسفندان ده که عازم صحرا بودند ، یکی از دل سوز ترین نوای موسیقی یائی یک مادر را در کوچه های خشتی گاه کلی محله پیچید . در کمتر از زمان همه زنان محله و سپس سراسر ده بر سر و سینه زنان ، کوچه خاکی محله را با در هم ریختن اشک خود بهمراه بی بی خانم اشک پاشی کردند .
امنیه ( مامور ژاندار مری ) ده بهمراهی یک مرد عبوس و بی احساس کت و شلواری با کفش های مشکی وارد خانه نیم اطاقی بی بی شدند ، با ورود آن منحوس و امنیه ده به نا گهان برق بلند گوهای حلقم همه زنان قطع شد ، سنگینی سکوت و زمان با سنگینی مکان در هم پیچید ، کل دارائی حسن که عبارت بود از یکدست یونیفرم سربازی ، یک جفت پوتین سوراخ شده ! همراه با عکس حسن که ، قبل از دستگیری ؟؟ و سر از زندان در آوردن و به حبس ۲ ساله تادیب شده بود و قرار بود هفته دیگر آزاد شود به بی بی خانم تحویل شد .
من هر گز در طول عمر ۶ ساله خودم چنین انفجار شیون یک جا ونا گهانی را ندیده بودم . ظاهرا آن لباس ها رهبری ارکستر عزا را بر عهده داشت ، امنیه که تلاش میکرد با لکنت زبان غم زده خود به مادر داغ دیده حسن که هفته قبل اعدام شده بود بفهماند که ، این مامور باید رسید اموال ؟؟ حسن را به زندان مرکز ببرد !! که ، بی بی هماننده ماده آهوئی که برای نجات طفل شیر خواره خود از دهان شیر نر با تمامی توان جستن میکند ، در حالی که نقش بر زمین و سرش در دامان همسایگان بود بسوی طاقچه نیم اطاق خود پر کشید و با یک عکس خاک خورده نه سیاه و نه سفید به نیم حیاط خانه برگشت و فریاد زد من هم این تنها یادگار حسن را به تو مردک میدهم تا بپیشگاه اعلیحضرت همایونی تقدیم کنی و بگوئی امیدوارم از این پس روز خوش نبینی که ، ندید .
در لابلای نوحه های بی بی فهمیدم پر کشیدن هر ستاره ئی بر سینه آسمان ستاره عمر یکی از ما انسان هاست که غروب میکند ؟. و آن شیون ها از صبح ۲۲ بهمن ۵۷ چنان حسابش از دست همه ما و حتا قاتلان پدران ، مادران ، فرزندان ، شوهران ، برادران ، خواهران و همسایگان سر زمین ما بدر رفته که در صورت ادامه رژیم آخوندی بر کشور ایران در پس هر اعدام ، دیگر ستاره ئی برای سوختن بر سینه آسمان نخواهد ماند ، و تنها آنچه میسوزد جان است و جان ، چه از رفتگان و چه از ماندگان .
این مقاله را تقدیم میکنم به همه داغداران سر زمینم ، من به غم تک تک شما شریکم ، ولو از شما در بعد مکان زندگی میکنم . درود بر صبر شما و انتظار انتقام شما می فرستم . بمانید که ظلم و ظالم در حال استشمام بوی تعفن رفتن است . و تقدیم به زنان و مردان در بند وطنم ، و تقدیم به محصورین چه در حصار وطن و چه در حصار غربت .
پانزدهم ، جون ۲۰۲۰ . آمریکا . نادر انتظام .