درخانواده ای سیاسی و مصدقی بزرگ شده بودم، زمانی که دانشجو بودم، مصدق فوت کرد، خبر که به من رسید باتعجب گفتم مگر مصدق زنده بود؟! تاریخ نگارنامی، یرواند آبراهامیان چند روز پیش در مصاحبه ای بابی بی سی فارسی گفت: ” ازاینکه عده ای از نمایندگان مجلس و هیئت وزیران از ام6 و سیا حقوق میگرفتند شکی نیست واسنادش منتشر شده اند، اما ما منتظر انتشار اسامی آنها هستیم” (نقل به مظمون). این ها شمه ای از وضعیت سیاسی کشور پس از کودتای 28 مرداد 32 می باشند.
وضعیت سیاسی ای که سانسوروخودسانسوری بانی آن است ودرکشورما به آسانی اجراوپذیرفته شده ومی شود تا درقبال آن، استبداد استمرار پیداکند. این اطلاعات پراکنده و سانسورشده، پس از دهه ها مورد توجه قرارمی گیرند. هنوز پس از قریب هفتاد سال ابعاد آن کودتا، پس از خسارت های فراوانی که به نسل هائی ازمردم وکشوروارد آورده است پنهان اند و ما همواره به دنبال کشف جزئیات آن هستیم. اما کودتائی که زیر چشمان ما اتفاق افتاد را فعلا برای هفتاد سال آینده به کناری نهاده ایم تا کودتا چیان بتوانند به راحتی زیر سایۀ سانسور،به چپاول ثروتهای ملی و اموال کشور مشغول باشند و”حقوق بگیران”به عقب نگه داشتن کشورهمت کنند و بادریافت مزد ازبیگانگان، زمینه را برای چپاول بیشترمردم آماده سازند. به خصوص اینکه به حقوق دهندگان بیگانه و خواهان متلاشی کردن ایران،این بار اسرائیل و عربستان هم اضافه شده اند.
پیش ازاین در مقاله ای نوشته بودم: وضعیت نابسامان کنونی نتیجه منطقی حوادث رخ داده درابتدای انقلاب می باشد. برای یافتن راه حلی جهت بیرون رفت از این اوضاع فلاکت بار، ضرورت دارد به طور مستمر آن برهه زمانی را مورد بازنگری و تحلیل قراردهیم. سیرتحولات سیاسی در سه ساله اول انقلاب به سرعت رقم خورد و زیر فشارجنگ، ضد انقلاب را براریکه قدرت نشاند. کودتای خردادشصت امری ساده نبود که بتوان آن را به کنار گذاشتن یک رئیس جمهوری که اختیارات زیادی هم نداشت خلاصه نمود. اهمیت آن از خودانقلاب، اگرنگوئیم بیشترنبوده، قطعأ کمتر نیست. زیرا برآیند برخورد دو جریان انقلاب و ضدانقلاب بوده که به یاری رهبرانقلاب، با به قدرت رسیدن ضد انقلاب سرانجام گرفته است. تمرکزسیرتحول سه ساله ابتدای انقلاب را می توان درحوادث چندماهه قبل از کودتا مشاهده کرد: در 25 بهمن 1359، هاشمی رفسنجانی نامهای به خمینی مینویسد که چند نکته از آن نامه به این قراراست:
«امام و رهبرومرجع تقلیدعزیز و معظم،
به نظرمیرسد در ملاقاتهای معمولی، به خاطر کارهای زیاد و خستگی جنابعالی، فرصت کافی برای طرح و بحث مطالبی اساسی که داریم به دست نمیآید، ناچار چیزهائی که تذکرش را وظیفه تشخیص میدهم تحت عنوان«النصیحه لائمه المؤمنین» در این نامه بنویسم، خواهش میکنم توجه فرمایید ودرملاقات بعدی جواب لطف کنید:
………..
4ـ ما جایزنمیدانیم که میدان را برای حریف خالی بگذاریم ومثل بعضی از همراهان سابق، قیافه بیطرف بگیریم … به خاطر حفاظت از خط اسلامی انقلاب در صحنه میمانیم وازمشکلات، مخالفتها و تهمتها نمیهراسیم. به صلاحیت رهبری جنابعالی ایمان داریم ولی تحمل ابهام در نظررهبر برایمان مشکل است….
احتمال این که این ابهام در رابطه با خطوط سیاسی و فکری جاری و خطی که در ارتش تعقیب می شود، آثار نامطلوبی در تاریخ انقلابمان بگذارد…
5ـ قبل از انتخابات ریاست جمهوری به شماعرض کردیم که بینش آقای بنی صدرمخالف بینش اسلام فقاهتی است که ما برای اجرای آن تلاش میکنیم واکنون هم برهمان نظر هستیم وشما فرمودید ریاست جمهوری مقام سیاسی است و کاری دستش نیست، امروزملاحظه میفرمائید که چگونه درکارکابینه و…»
همچنین در22 اسفند 1359، یعنی کم تراز یک ماه بعدازآن، سیدمحمدبهشتی رهبر حزب جمهوری اسلامی، به نوبه خود، نامه ای به خمینی می نویسد که اهم آن مرتبط با این نوشته، به این قراراست:
«استاد و رهبر بزرگوار،السلام علیکم و رحمهﷲ و برکاته
سنگینی وظیفه، فرزندتان را بر آن داشت که این نامه را به حضورتان بنویسد و حقایقی را به عرضتان برساند.
دوگانگی موجود میان مدیران کشوربیش از آن که جنبه شخصی داشته باشد به اختلاف دو بینش مربوط میشود.
یک بینش معتقد وملتزم به فقاهت و اجتهاد، اجتهادی که درعین زنده بودن وپویا بودن، باید سخت ملتزم به وحی و تعبد در برابر کتاب و سنت باشد. ……
بینش اول به نظام وشیوهای برای زندگی امت ما معتقد است، که در عین گشودن راه به سوی همه نوع پیشرفت و ترقی مانع حل شدن مسلمانها در دستاوردهای شرق یا غرب باشد…
امام بزرگوار به حکم وظیفه عمومی النصیحه لائمه المسلمین عرض میکنم:
……..
2ـ دنباله زنجیروارتوطئههای غرب وشرق که متأسفانه خود راپشت سر رئیس جمهور پنهان کردهاند بیش از پیش نمایان است.
…….
10ـ با همه این احوال چندی است که این اندیشه دراین فرزندتان و برخی برادران دیگر، قوت گرفته که اگر اداره جمهوری اسلامی به وسیله صاحبان بینش دوم را دراین مقطع اصلح میدانید ما به همان کارهای طلبگی خویش بپردازیم و بیش ازاین شاهد تلف شدن نیروها درجریان این دوگانگی فرساینده نباشیم. این بود خلاصه ای ازآن چه لازم میدانستم با آن پدر بزرگوار و رهبرعزیزدر میان بگذارم تا مثل همیشه با تصمیم پیامبرگونه تان راه را برای ما و همه مردم مشخص کنید. دعایم این است که خدایا امام عزیزمان را در این تصمیم گیری دشوار یار و رهنما باش . سیدمحمدحسین بهشتی».
کودتای خرداد 1360، به نظر می رسد از جهات مختلف مهم تر از کودتای 28 مرداد و حتا انقلاب 57 بود. مهم تر بود زیرا اثرات مخربش بر طبیعت ساختار اجتماعی به این سادگی ها قابل ترمیم نیست. اهم آنها اما این بود که کودتا این بار، باروشنی تمام بر ضد مردم و رای آنها بود. مردمی که در اولین انتخابات کشوربادرصدی بالا وکم سابقه در دمکراسی ها، رای خود را باهرانگیزه و پشتوانه ای، نه تنها به یک شخص، بلکه به یک روش و یک منش دادند. یک سال و اندی پس ازآن، جریانی با نفوذ در انقلاب مردم، با پشتوانه اسلحه به مردم نه گفت وآنان را ازدردست داشتن سرنوشت خود محروم گرداند. اهمیت دیگر این کودتا دراین بود که حاصل یک اجماع فعالان سیاسی مستبد، فاسد، ووابسته بود. سلطه گران خارجی، باوجود فراهم کردن زمینۀ کنار زدن مردم توسط ایادیشان، دخالت مستقیم درآن نداشتند ومی توان ادعا کرد که کودتائی داخلی بود. کثیری از فعالان سیاسی که تا هم اکنون برحاکمیت مشغولند (اصلاح طلبان و اصولگرایان امروزی) عملگان کودتا بودند که سکوت اغلب گروه ها و احزاب را تأییدی بر خیات خود به مردم تلقی می کردند تا باخیالی آسوده حقوق مردم را نادیده بگیرند و لگد کوب نمایند. البته گروه های اخیر، تقاص سکوت خود را پس دادند. بااین وجود، دریک مورد هنوز این گروه ها با جلاد خود، همکاری را همچنان ادامه می دهند و آن یک مورد، سانسورکردن کودتای خرداد 60 می باشد.
پس از هرکودتائی نه تنها سانسور، بلکه دگرگونی حقیقت ازابزارهای اصلی کودتا چیان بوده و هست. سانسور خط تمیز بین دمکراسی و استبداد می باشد. بنابراین می توان دریافت کسانی که کودتای انجام شده برضد حاکمیت مردم را سانسورمی کنند و ادعای دمکراسی هم دارند، بدون شک دروغ می گویند و درگفتار خود صادق نیستند. این همکاری نانوشته را می توان به روشنی بین حاکمیت ولایت فقیه و رسانه های وابسته به سلطه گران و خبرنگاران و تحلیلگرانی که درآن رسانه ها فعال هستند واغلب کنشگران، دررابطه با سانسور کودتا مشاهده کرد. بخشی با وصل کردن 22 بهمن 57 به خرداد 60 در یکی کردن انقلاب وحاکمیت ولایت فقیه قصد تصفیه حساب باانقلاب را دارند وقافلند که آب به آسیاب استبداد می ریزند، و بخشی با یکی کردن آن، از خیانت خود به مردم تبرا می جویند وحاکمیت فعلی را نتیجۀ طبیعی انقلاب جلوه می دهند. گوئی بین 22 بهمن 57 و 30 خرداد 60 هیچ اتفاقی درکشور نیفتاده است. البته برای خالی نبودن عریضه، گاهی نام بازرگان برده می شود. هدف هردو کودتاچیان دورۀ مصدق و دورۀ انقلاب، همراه وهم گام با سطلۀ خارجی، دور نگه داشتن ایران از استقرار دمکراسی و دخالت مردم درسرنوشت خود می باشد. هردو دسته، مردم را به انتخاب میان بد و بدتر تشویق کرده ومی کننددر حالیکه علیه خوب، کودتا کردند تا وجود خوب را در دید مردم ناممکن جلوه دهند. رسما اعلام می کنند که حاکمیت از بد و بدتر تشکیل شده و مردم را به دنبال بد وبدتر روانه و در جبر انتخاب بین این دو زندانی می کنند، گوئی چیزی به نام خوب وجود ندارد وکشور را گرفتار بدی ها گردانده اند به نحوی که بد در ذهن مردم دربرابر بدتر “خوب ” جلوه می کند و چاره ای غیر ازاین درافق سیاسی نمی بینند. چه مستبدینی که بر اریکۀ قدرت نشسته اند وچه کسانی که به امیدفرصتی هستند تا جای آنها را پرکنند، برای سانسور جریان استقلال و آزادی یک جبهه مشترک تشکیل داده اند، غافلند از اینکه جریان استقلال وآزادی یک حزب سیاسی نیست، بلکه سخنگویان مردمی هستند که در قرن گذشته همواره در جوشش و خروش بوده وهمواره خواهند بود. جریان استقلال و آزادی، جریان ملت است و به همین دلیل نمی تواند رفتنی باشد.