back to top
خانهتحلیل و وضعیت سنجیوضعیت سنجی سی‌‌صد و دهم: آیا دوران تقلید فعل‌پذیرانه بسر آمده ‌است؟

وضعیت سنجی سی‌‌صد و دهم: آیا دوران تقلید فعل‌پذیرانه بسر آمده ‌است؟

 wazyatsanji310a  تیموتی گارتن اش Timothy Garton Ash از معتبرترین استادان علوم سیاسی در دانشگاه آکسفورد، در تاریخ 20 ﮊوئن 2020، در روزنامه گاردین، مقاله‌ای در باره جنگ سرد میان امریکا و چین انتشار داده است. در این نوشته، 9 راهکار به غربیان پیشنهاد می‌کند: دموکراسی‌های لیبرال باید از گذشته پند بگیرند، در دراز مدت و برای درازمدت فکر کنند، ضوابط اخلاقی قوی به اجرا بگذارند و از خودپسندی و غرور اجتناب کنند و… و ترامپ وارونه کارهایی را می‌کند که باید کرد.

 

شرق دیگر شیفته غرب نیست:

   بخواهیم صادق و شرافتمند باشیم، باید بگوییم میان امریکا و چین جنگ سرد جدیدی آغاز گرفته است. در همه کشورهای دنیا این دو ابر قدرت رویارویند. وقتی هم سربازان چین و هند گلاویز می‌شوند، پمپئو، وزیر خارجه امریکا، شتابان، جانب هند را می‌گیرد و… و راه‌کارها:

1. ماباید در دراز مدت و برای دراز مدت بیاندیشیم: جنگ سرد پیشین 40 سال بطول انجامید. چین از آن جنگ درس‌ها آموخته است. حزب کمونیست لنینی از سرانجام حزب کمونیست روسیه درس آموخته است. توانمندی‌ها دارد، غرور ملی دارد، رشد می‌کند و نو می‌گردد و… بنابراین، در رابطه با چین، باید در بلند مدت و برای بلندمدت اندیشید.

2. رقابت را با همکاری توأم کنیم: دموکراسی‌های لیبرال باید بدانند موفقیت وقتی حاصل می‌شود که به رقابت تنها اکتفا نکنند و رقابت را با همکاری در زمینه‌های سازنده، توأم کنند. خطوط قرمز ما باید، برای مثال، امنیت تایوان، به شفافی بلور باشد اما باید توأم باشد با همکاری با چین. اروپا نیک می‌گوید که چین طرف همکاری و در همان ‌حال، نظامی دارد رقیب نظام ما. بنابراین، در باره محیط زیست و بیماری کوید – 19 نیاز به همکاری با چین داریم.

3. متمرکز شدن بر دینامیکهای درون چین: علت جنگ سرد با چین، سمت یابی چین از 2012، از زمان شی جین‌پینگ بدین‌سو، است. در داخل سرکوب‌گرتر و در خارج مهاجم‌تر. ما باید در پی درک علت این سمت یابی باشیم و بدانیم کدام نیروهای محرکه به چین این سمت یابی را بخشیده‌اند.

4. نباید بپنداریم که ما می‌توانیم نظام آنها را مهندسی کنیم: یکی از اشتباه‌کاریهای دوران جنگ سرد اول این بود که کشورهای غرب می‌پنداشتند می‌توانند، بطور مستقیم و قابل پیش بینی، سیاست‌های داخلی طرف دیگر را تغییر دهند. در مورد چین، نباید این اشتباه را تکرار کنیم. باید از رفتارهای خود محور انگاری پرهیز کنیم.

5. همواره باید بخاطر داشته باشیم که هم با مردم چین و هم با دولت چین سرو کار داریم:در همان حال که دولت حزبی چین و سیاستش را در هنک‌کنگ و دریای چین انتقاد می‌کنیم، باید مراقب باشیم و نیازداریم که مردم چین، با فرهنگ غنی و تاریخمند، این انتقادها را حمله به خود تلقی نکنند. اثر هر عملی را، پیش از انجام، بر دولت و جامعه چینی باید سنجید و آنگاه انجام داد. زیرا این مردم چین هستند که می‌توانند چین را تغییر دهند و نه ما.

6. چین اتحاد شوروی نیست: درس‌گرفتن از جنگ دوم جهانی بدین معنی است که بدانیم، این زمان آن زمان نیست و چین روسیه شوری سابق نیست. آن روسیه، ترکیبی بود از رژیم لنینیستی و تاریخ روسیه و این چین ترکیبی است از رژیم لنینیستی و فرهنگ و سنت چین. فوکویاما می‌گوید: «چین نخستین تمدن جهان است که دولت مدرن ایجاد کرده است. و برای قرنها، رﮊیمهای تمرکز طلب و دیوان‌سالار و شایسته سالار بوده‌اند». قوت و ضعف چین در تألیف بی‌سابقه لنینیسم و سرمایه‌داری است…

7. اگر نمی‌دانید چه باید کرد، کاری بکنید که صحیح و حق باشد: با اشمئزاز ناظر تراژدی هنگ‌کنگ و سرکوب‌گری مسلمانان چین به شیوه استبداد فراگیر و رفتار دولت چین با مخالفان شجاع رژیم چین هستیم. در برابر این وضعیت، کار صحیح و به حق باید کرد. کار انگلستان در دادن تابعیت به 3 میلیون هنگ‌کنگی و کار کمیته صلح نروﮊ در دادن جایزه صلح به لیو شیائوبو، صحیح هستند…

8. وحدت قوت می‌آورد: در حال حاضر، دنیای لیبرال شش و هفت تا هستند پیشاروی چین. چین نیز فرصت یافته است تجزیه کند و حکومت کند. دستور کار استراتژیک رسمی که در واشنگتن تهیه شده‌ است می‌گوید که هدف اول امریکا باید بهبود روابط و تحکیم اتحاد با دولت‌های دوست باشد. دونالد ترامپ وارونه آن را عمل می‌کند. رویارویی با چین، نیازمند اتحادی وسیع تر از اتحاد امریکا و اروپای غربی در سال 1989 می باشد. امریکا و انگلستان جدا شده از اروپا، باید با نمایندگان دموکراسی گرد آیند و زمینه همکاری فرآورند و منشور مشترکی را تهیه کنند.

9. جنگ سرد را در خانه خود باید برد: آنچه سبب شد جنگ سرد اول را ببریم این بود که ما، دموکراسی‌های لیبرال، جامعه‌های خود را پیشرفت دادیم، آزاد و باز و پرجاذبه کردیم. امروز نیز باید همان کار را بکنیم. دانشجوی چینی سابق من، شرحی جذاب در باره رفتارهای دانشجویان چینی نوشته است که بعد از تحصیل در دانشگاههای غرب، به چین بازگشته‌اند. نتیجه‌گیری او این‌است: دانشجویانی که به کشور باز می‌گردند، چنان که ما امیدواریم، جانبدار دموکراسی لیبرال، نشده‌اند. آنها هم سخت منتقد رژیم چین می‌شوند و هم سخت منتقد نظام غرب. این سیاست خارجی ما نیست که می‌تواند آنها را متقاعد کند. این آنچه در خانه خود می‌کنیم است که باید بتواند آنها را متقاعد ‌کند.

   از موارد نه‌گانه، سه مورد به ایران نیز راجع هستند. توضیح این‌که سیاست امریکا در ایران، خود را جانشین مردم ایران کردن در تغییر رژیم است و در تحریم‌ها، این مردم ایران هستند که شدیدترین ضربه‌ها را می‌خورند و آنها که در خط استقلال هستند، هم مخالف رژیم ولایت مطلقه فقیه هستند و هم نظام‌های سرمایه‌داری را نظام‌های سلطه‌گر می‌شناسند و جانبدار مبارزه در هرکشور و در جهان، برای یافتن وجدان به حقوق و تنظیم رابطه‌ها با حقوق، هستند. راه‌کار نهم استاد علم سیاست، واقعیتی را در بردارد که جهان شمول است: غرب دیگر جاذبه پیشین را ندارد. آن استاد از این مهم غافل است که جهان امروز در برابر یک مسئله قرارگرفته ‌است و آن پویایی‌های نظام‌های سلطه‌گر -زیرسلطه هستند که به پویایی مرگ انجامیده‌اند. بنابراین، نه تنها چینی درس خوانده که ایرانی درس خوانده که به حقوق خویش وجدان دارد، عصر را عصر شیفته و خیره ماندن در فرهنگ غرب نمی‌یابد، این عصر را عصر وجدان به حقوق و استعدادهای انسان می‌داند و جانبدار جنبش در هر کشور و در جهان و همکاری نه تنها با غربیان وجدان جسته به حقوق که همه مردم وجدان یافته بر حقوق جهان است. جهان امروز، نمی‌تواند به تقلید فعل‌پذیرانه از غرب ادامه دهد. و باید بداند که قدرت رابطه‌ای بیرونی – درونی و ترکیبی است که در این رابطه بکار می‌رود. بنابراین، رابطه بیرونی – درونی را هم‌زمان تغییر باید داد؛ به سخن دیگر، استقلال و آزادی جست:

 wazyatsanji310

قدرت رابطه بیرونی درونی و ترکیبی است که در این رابطه بکار می‌رود:

   امر مهمی که اغلب از آن غفلت می‌شود، این‌ است که بدون مرز، قدرت وجود ندارد. به سخن دیگر، قدرت با ایجاد مرز، بنابراین، درون و بیرون مرز، واقعیت پیدا می‌کند. از این‌رو، رابطه داخلی مستقل از رابطه خارجی و رابطه خارجی مستقل از رابطه داخلی، وجود ندارد، زیرا نمی‌تواند وجود پیدا کند. برای مثال، رابطه دوتن، دو همسر، رابطه قوا نمی‌شود مگر، میان آن دو، رابطه‌ای برقرار شود که داخل و خارج زناشویی را پدید می‌آورد. بدین‌سان، رابطه خانواده‌های دو همسر و یا دوستان دو همسر، یا… وقتی خارج می‌شوند که با یکی از دو همسر و یا هردو آنها رابطه قوا برقرار می‌کنند. اما این رابطه برقرار نمی‌شود مگر اینکه، درجا، رابطه قوا میان دو همسر نیز بگردد. بدین‌قرار، رابطه قوا، یک رابطه است و این رابطه است که با ایجاد شدنش، داخل و خارج پدید می‌آید. در این رابطه‌است که ترکیبی از زور و پول و علم و مجاز و فن و… بکار می‌رود و قوی‌تر را در موضع سلطه‌گر و ضعیف‌تر را در موضع زیرسلطه قرار می‌دهد.

     بدین‌سان، وقتی قدرت را همان‌سان که هست، شناسایی می‌کنیم، در می‌یابیم که استبداد بمثابه رابطه قوای دولت با ملت ممکن نیست، رابطه قوا با خارج نباشد. هرگاه موضع، موضع زیرسلطه باشد، دولت استبدادی زیرسلطه، وگرنه، دولت استبدادی مسلط می‌شود. چنان‌که چین از موضع زیرسلطه به موضع مسلط عبور کرده است و ایران در موضع زیرسلطه مانده‌است. این امر که ترامپ از رئیس جمهوری چین خواسته است از امریکا گندم بخرد تا او باردیگر رئیس جمهوری امریکا بگردد و یا از رئیس جمهوری اوکراین خواسته است برای رقیب انتخاباتی او پرونده فساد بسازد، رابطه‌ای است که اگر برقرارشود، هم داخلی است و هم خارجی و بدان معنی است که امریکا در حال از دست دادن موضع سلطه‌گر خویش در جهان است. جامعه امریکایی نیز، هم‌ زمان، در استقلال و آزادی خویش محدود می‌شود.

   بدین‌قرار، یکی از دلایل جدایی‌ناپذیری استقلال و آزادی، این‌است که هر رابطه قوایی هم خارجی (= ناقض استقلال) و هم داخلی است (= ناقض آزادی)؛ به سخن دیگر، نقض یکی بدون دیگری، ناشدنی است زیرا ناقض هردو، یک رابطه است، رابطه قوا. از این‌رو، استقلال، موضع نه مسلط و نه زیرسلطه می‌شود و هر انسان و هر گروه از انسان‌ها که این موضع را از آن خود کند، درجا، مستقل و آزاد است.

   بر استاد علم سیاست بود که بجای ارائه تدابیر برای پیروزی در جنگ سرد – که میزان ویران‌گری دو طرف را بسیار بیشتر از میزان ویران‌گری آنها در طول جنگ سرد اول می‌کند-، به مردم غرب و شرق راه و روش بیرون رفتن از روابط سلطه‌گر – زیرسلطه را می‌آموخت، کاری را کرده بود که در خور زمان است. میزان ویرانی مستمر نیروهای محرکه بدان‌حد است که زمان به زمان، زیستن بر روی کره زمین را مشکل‌تر می‌کند.

   جهان امروز، نیازمند برخورداری جهانیان از حق صلح و همه دیگر حقوق پنج‌گانه، بنابراین، برخوردار از استقلال و آزادی، بنابراین، زیستن در نظام‌های اجتماعی باز، در موضع، نه مسلط و نه زیرسلطه، سازگار با زندگی هر انسان در استقلال و آزادی، است؛

   جهان امروز، جهان تقلید فعل‌پذیرانه، چه از غرب، چه حتی الگوهای بی‌کم و کاست حقوندی نیست، این جهان نیازمند فعال و خلاق شدن در عین برخورداری از حقوق هر انسان در هرجای جهان است؛

   جهان امروز نیازمند باز ایستادن از تخریب نیروهای محرکه و بازایستادن از بکارانداختن آنها در موضع فعل‌پذیر نگاهداشتن مردم دنیا است که عظیم‌ترین ویران‌گری‌ها است. و

   جهان امروز، نیازمند برداشتن مرزهایی (تبعیض‌ها و نابرابری‌ها و خشونت‌ها و دیگر پویایی‌های نظام‌های در رابطه سلطه‌گر – زیرسلطه) است که قدرت داخل و خارج ساز، پدیدشان آورده ‌است؛

   استاد علم سیاست زوج سرمایه‌داری و لنینیسم را شگفت‌آور می‌پندارد، حال این‌که این نوع قدرت است که لنینیسم، بمثابه اندیشه راهنما، را به خدمت می‌گیرد. در روسیه، استبداد فراگیر این مرام را بکار گرفت و در چین سرمایه‌داری. در هر دو تجربه، لنینیسم قدرت را توجیه می‌کند. استاد علم سیاست اگر این دو لنینیسم را با یکدیگر مقایسه می‌کرد، از واقعیت مهمی آگاه می‌شد: قدرت فکر راهنما را به خدمت می‌گیرد و تا آن را از خود بیگانه نکند، نمی‌تواند بکارش برد. بدین‌خاطر است که لنینیسم از خود بیگانه مارکسیسم شد و استبداد فراگیر آن را استالینیسم کرد و در چین، مائوئیسم و اینک شی جین پینکیسم گشته است. همین بلا را سرمایه‌داری بر سر لیبرالیسم آورده ‌است. جهان امروز نیازمند انحلال قدرت است تا مگر اندیشه‌های راهنما از بند قدرت برهند، بیان‌های استقلال و آزادی و دربرگیرنده حقوق پنج‌گانه بگردند و این حقوق فعالیت‌ها و رابطه‌ها را تنظیم کند.

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید