موضوعات زیر در این نوبت گردآوری شدهاند:
1ـ پیرامون تجربه دینی
2ـ متن محور بودن اسلام
3ـ جایگاه هر عبارت در فهم قرآن
4ـ نسبت قرآن و سنت
5ـ نسبت آسانی ذکر قرآن با پیچیدگی مفاهیم آن
6ـ نسخ متعدد متفاوت از قرآن
7ـ ناروایی قتلهای ناموسی
8ـ خشونت در قرآن
9ـ نعمت و فضیلت بنیاسرائیل
10ـ درباره معجزات در قرآن
11ـ پیرامون وصف عیسی از خود
12ـ سخن گفتن عیسی در کودکی
13ـ نسبت مراتب ایمانی با نظام اسباب و مسببات
14ـ خورشید و ماه، شب و روز
15ـ پرسش از هلالهای ماه
16ـ پیرامون تخییری بودن روزداری
17ـ سهم الارث زن از شوهر
18ـ اتانازی
19ـ قمار بودن سرمایهگذاری در بورس
20ـ اثر ربا بر تورم و تخریب محیط زیست
1ـ پیرامون تجربه دینی
در پاسخ به پرسشی: «تجربه دینی» اصطلاحی زیبا و اغواگر است اما بیپایه! اگر تجربه دینی به معنای تجربه حاصل دینداری باشد درست است ولی آنچه از آن به طور رایج میفهمند تجربه شهودی است، یا تجربه باصطلاح عرفانی. این جنس تجربهها مثل رؤیا هستند که در وجودشان بحثی نیست بلکه صحتشان و اصالتشان محل بحث است. اصولاً تجربههایی که نتوانند بین الاذهانی منتقل شوند تا دیگری هم آنها را دریابد باید در پستوی خود رها شوند! وقتی شاعری میخواهد تجربه خود را در قالب شعری به دیگری بفهماند یعنی آن را دارای قابلیت انتقال بین الاذهانی میداند و طبیعتاً به سراغ زبان مشترک میرود و زبان مشترک هم حاصل نیامده است مگر به تجارب همسان یا مشابه. اما وحی را در نظر بگیرید؛ پیامبر هیچ کس را دعوت نمیکند که چنان سیر و سلوک کند که بتواند وحی را تجربه کند! چرا؟ چون تجربه وحی بین الاذهانی نیست! هرچند حاصل وحی قابلیت انتقال دارد. البته همه انسانها الهام را تجربه میکنند، رؤیا را تجربه میکنند، وجدان را تجربه میکنند و امثالهم، و همه اینها تجربه وحی را در مراتبی قابل فهم میکند اما آن تجربه منحصر در شخص نبی است، چرا؟ چون فلسفه وجودی نزول وحی چنین ایجاب میکند که وحی باید بر کسی نازل شود که بتواند میان آن و خودش فاصله گذارد و آن را از خود نداند بنابراین شخصیت مهبط وحی میباید شخصیت ویژهای باشد و این دقیقاً برعکس ادعای مدعیان کشف و شهود است که تجربهشان منضم به شخصیتشان میباشد. با این اوصاف آیا وحی تجربه دینی است؟ یعنی آیا وحی حاصل دینداری است؟ آری! اما در صورت نیاز بشریت به نزول وحی. یعنی هر انسان خوب دینداری به تجربه وحی نمیرسد که دریافت کننده کلام جدیدی از خدا باشد بلکه اگر نیاز به نزول وحی باشد یک انسان مخلصی انتخاب می شود البته با ویژگیهای بسیاری در انتخاب؛ مثل خانواده، سواد یا بی سوادی، فهم، شغل و … که پیشبرد رسالت او مقدور باشد. اما شهود قرآنی مثل شهودی است که هر آدمی هنگام غرق شدن کشتی آن را تجربه میکند و این تجربه بین الاذهانی است چون همگان آن را یا مشابه آن را در طول زیستشان حتما تجربه میکنند. پس تجربه شهودی مقبول ابهام ندارد! بین الاذهانی است و قابلیت تکرار برای همان فرد و وقوع برای دیگران نیز دارد وگرنه توهم است؛ تجربه شهودی نیست تجربه وهمی است!
2ـ متن محور بودن اسلام
شکلگیری دین اسلام مبتنی بر متن قرآن بوده است و متن محور بودن ویژگی بسیار مهمی است چرا که این پتانسیل را دارد که بتواند اغراض شخصی و گروهی را بی محل گرداند و مایه اشتراک نظر شود. البته تاریخ مسلمانی مسلمانان تاکنون گویای غفلت از این ویژگی بسیار مهم دینشان است و تنها راه سعادت و بهروزی ایشان این است که متن را بگذارند وسط و بکوشند دلالت آیات الهی را آنگونه که قرآن میگوید دریابند و بدان تمسک جویند نه آن طور که از پیش خود میخواهند و منفعت میجویند! مسلمانی بی محوریت متن قرآن؛ به گواهی تاریخ جز مایه فساد و تباهی نمیتواند باشد.
3ـ جایگاه هر عبارت در فهم قرآن
اگر بتوان عبارت یا گزارهای را از یک داستان یا گروه آیه قرآن حذف کرد و به بار هدایتی آن لطمه وارد نشود این نشانه آن است که ما مراد از آمدن آن عبارت یا گزاره را نفهمیدهایم که حذف آن در فهم ما از داستان یا گروه آیه تأثیر نمیگذارد! بنابراین باید در فهم خود تجدید نظر کنیم بنحوی که همه مندرجات آیات هریک جایگاه خود را در فهم ما بیابند و با یکدیگر انسجام داشته و در رهنمونیِ ما به مقصود؛ همراستا و توحیدی باشند.
4ـ نسبت قرآن و سنت
پرسش: آیا احکام شریعت در قران کلی و محتاج به سنت است؟ آیا بدون سنت نبی نمیشود قرآن را فهم کرد؟
پاسخ: شگفتی قرآن در این است که با اینکه در بستر تاریخی عصر پیامبر نازل شده، اما آن را میتوان قائم به خودش و با توجه به امور مستمر واقع فهمید. برای فهم قرآن نیاز به سنت نبی نیست چرا که اگر بود، آنهم از همان ابتدا باید در چارچوب کتاب قرار میگرفت و حال آنکه پیامبر خود دستور میدهد چیزی از سخن او ننویسند که مبادا با قرآن مخلوط نشود. آنچه از احکام قرآن هم که فاقد جزئیات اجرائی است بدین جهت است که در هر عصری متناسب زمانه برای آن اتخاذ تصمیم شود و سنت پیامبر هم دقیقاً همین بوده است. مثلاً اگر در زمانه پیامبر دیه برابر یکصد شتر بوده است، امروز باید برای آن متناسب زمانه قانونگزاری کرد.
5 ـ نسبت آسانی ذکر قرآن با پیچیدگی مفاهیم آن
پرسش: در آیه «و لقد یسرنا القران للذکر فهل من مدّکر» منظور از «یسرنا» چیست؟ آیا خداوند بر سهولت فهم قرآن اشاره کرده است؟
پاسخ: یکی از پیش زمینههای فهم ماندگار؛ سادگی ذکر مورد فهم است چرا که بتوان آن را دمادم در ذهن مرور کرد و انسجام درونی و بیرونی آن را کاوید. قرآن بگونهای است که بتوان نسبتاً به سهولت آن را به یاد سپرد و به یاد آورد بویژه گزارههایی که بیانگر محکمات آنند. اما این سهولت نسبی در به یاد سپردن و به یاد آوردن متن قرآن بمنزله سهولت فهم نیست که عکس آن است، یعنی اگر قرآن سهل الفهم بود نیاز به آسان سازی ذکر آن نبود بلکه با یکی دو بار خوانش فهم میشد و فهمش ماندگار میگردید، اما چون فهم قرآن بطن اندر بطن و تو در تو و ذو مراتب و منشوری شکل و امثالهم است سامان آن به گونهای است که بتوان آن را مانند سرلوحه همواره خواند و کوشید رسم الخطش را تبعیت کرد و همساز آن شد تا ظرایف و لطایف و دقایق سخنش را بیش از پیش دریافت. آری! قرآن متن پیچیدهای است اما نه آشفته! دقیق است نه رقیق! و از این رو عمقش از بیرون عمیق نمینمایاند تا پا در آن گذاری و تن بخیسانی؛ باشد که شناور شوی و حتی غور و قواصی کنی! و گرنه از بیخبری خود همچنان بیخبر باشی!
6ـ نسخ متعدد متفاوت از قرآن
در کانال نقدی بر اسلام ویدئویی منتشر شده است که در پایان آن نتیجه گرفته میشود که «قرآن یک کتاب ساخت دست بشری است که تغییرات بسیاری داشته است که وارد یک فرآیند ویرایش اولیه شده که مدتی در جریان بوده (صدها سال) و هر روز کشفیات جدیدی این را تأیید میکند» حال این کشفیات از چه نوع بوده؟ یکی اینکه 31 نسخه متفاوت از قرآن تاکنون پیدا شده که هر یک از آنها هم دارای چند صد یا چند هزار رونوشت با تفاوتهای بسیار زیاد میباشند (مجموعاً حدود 60 هزار تفاوت). کشف دوم این بوده که اکثر نسخ قرآن مربوط به قرن نهم میلادی میباشد. و کشف سوم اینکه بخشی از قرآن نسخه صنعا با آزمایشات کربنی متعلق به قبل از پیامبر اسلام تشخیص داده شده است! اگر از کشف سوم بگذریم که در مجعول بودنش شکی نیست چرا که هیچ شاهد تاریخی ندارد، کشف دوم مبنی بر قرن نهمی بودن نسخ در دسترس از قرآن خود گویای این است که تفاوت در نسخ میتواند به جهت عدم دقت در استنساخ در طی قرون بوده باشد. بنابراین اینکه نسخ متعلق به قرن نهم میلادی به عصر حاضر رسیده است، دلالت ندارد بر اینکه اصل متن این نسخ در قرن نهم انشاء شده باشد. مضافاً اینکه همانطور که در ویدئو توضیح داده میشود ممکن است برخی از نسخ، حاصل نقطهگذاری و اعرابگذاری از نو بر روی نسخ بینقطه و اعراب قرون اولیه باشد که منجر به تفاوت میان نسخ شده است. بنابراین کشف دوم نیز وثاقت قرآن رایج را خدشهدار نمیکند چرا که مطابق تواریخ قرآن نقطهگذاری زمانی در دستور کار قرار گرفت که موارد اشتباه خوانی از روی قرآنهای بینقطه رو به افزایش گذاشته بود به طوری که احتمال آن میرفت که قرآن دچار تحریف شود که با نقطهگذاری و نیز بعداً با اعرابگذاری، قرآن از این نوع تحریف هم مصون گردید. با این توضیحات، حتی اگر ادعای وجود 31 نسخه متفاوت از قرآن هم درست باشد امری طبیعی بوده است که هم بدلیل عدم وجود فناوری لازم برای نسخه برداری دقیق در قرون پیشین بوده و هم ممکن است به جهت شیطنتهای معاندان قرآن در طول قرون در ایجاد تکثر و در نتیجه تفرقه بر سر اصالت قرآن بوده باشد که همچنان نیز مصداق دارد و امروزه هم همچنان نسخ دستکاری شده از قرآن منتشر میشوند! اما اساساً این نوع کوششهایی که میشود تا قرآن را از اصالت بیاندازند خود گویای اصالت قرآن است وگرنه به چنین نوع دستاویزهایی دست نمییازیدند که روز به روز به طور تصاعدی موارد متفاوت بیشتری را کشف کنند! و فضا را بگونهای آشفته سازند که دیگر نتوان هیچ چیز را مبنا گذاشت! ناگفته نماند که قرآن پژوهان منکر وجود تفاوت در نسخ و قرائات قرآن نبودهاند اما نه به تعدادی که کلیت قرآن زیر سؤال رفته باشد بلکه نهایتاً در یک درصد نص قرآن اجماع نبوده باشد که آن هم با تمسک به 99 درصد باقیمانده قابل تفاهم است.
7ـ ناروایی قتلهای ناموسی
قتلهای باصطلاح ناموسی برضد نص صریح قرآن است چرا که آیه 15 سوره نساء میفرماید: «وَالاَّتِی یَأتینَ الْفاحِشَهَ مِنْ نِسائِکُمْ»، و آنهایی که مرتکب فحشا میشوند از زنان شما، «فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أرْبَعَهً مِنْکُمْ»، پس شهادت بخواهید بر آنها چهار نفر را از خودهاتان، «فَإنْ شَهِدُوا فَأمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتَّی یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللهُ لَهُنَّ سَبِیلاً»، پس اگر شهادت دادند پس نگهداری کنید آنها را در خانهها تا مرگ فرا رسدشان یا قرار دهد خدا برای آنها راهی. نکته اول این است که میفرماید «فَأمْسِکُوهُنَّ» و امساک؛ حبس نیست بلکه نگهداری است، نوعی مراقبت است که مرتکب فحشا نشوند. مضافاً اینکه میفرماید «فِی الْبُیُوتِ»، و خانهها محل آرامش و بیتوته است نه زجر و عذاب. نکته دوم اینکه حداکثر واکنش؛ نگهداری در خانه است آن هم اگر خدا راهگشایی نکند پس برخورد ورای آن تجاوز از حدود الهی است و مستحق عقوبت متناسب. بنابراین برای کسی که به دلیل ارتکاب فرزندش به فحشا او را میکشد بنا به قرآن میتوان طلب قصاص کرد چرا که هر نفس انسانی مستقل است و کسی بر آن مالکیت ندارد حتی پدر. و نکته سوم اینکه اخراج آنها از خانهها مذموم است چرا که منجر به رواج فساد و فحشا میشود.
8ـ خشونت در قرآن
پرسش: آیه 111 سوره توبه مورد استناد کسانی است که میخواهند قرآن را خشن جلوه دهند پاسخ دهید ممنون میشوم.
پاسخ: آیه میفرماید: «إنَّ اللهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنینَ أنْفُسَهُمْ وأمْوالَهُمْ بِأنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ»، براستی که خدا خریده است از مؤمنان جانهایشان را و داراییهایشان را به عوض اینکه باشد برای ایشان بهشت، «یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللهِ فَیَقْتُلُونَ ویُقْتَلُونَ»، نبرد میکنند در راه خدا پس میکشند در حالی که کشته میشوند. این عبارت در تعلیل این است که چرا مبارزان در راه خدا بهشت نصیبشان میشود و آن این است که نبرد آنها در راه خدا به بهای جانشان است! «واو» در «فَیَقْتُلُونَ ویُقْتَلُونَ» حالیه است: بنابراین معنای درست آن این است آنها نبرد میکنند در حالی که کشته میشوند نه اینکه چه بکشند چه کشته شوند! قتال و مقاتله یک معنای عام دارد که «نبرد و مبارزه» است و یک معنای خاص که «جان ستاندن» است و هر دوی اینها «کشتن» است یعنی متوقف کردن. کسی که با دیگری نبرد میکند یعنی میخواهد او را از کاری یا رویهای باز دارد و متوقفش کند که مصداق خاص آن جان ستاندن میشود نه اینکه معنا منحصر در جان ستاندن باشد. بعد قرآن ادامه میدهد: «وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاهِ وَالْإنْجیلِ وَالْقُرْآنِ»، آری این وعده حقی است که خدای تعالی هم در تورات داده هم در انجیل و هم در قرآن که مجاهدان در راه خدا نصیبشان بهشت است. با این توضیحات روشن است که این آیه نیز بمانند آیات دیگر، به ناحق مستمسک اتهام زنی به قرآن مبنی بر خشونت گستری است چرا که اولاً چنین فرازهایی منحصر در قرآن نیست، ثانیاً معنای آن اصلاً دلالت بر خشونت گستری نیست بلکه در مبارزاتی است که تحقق حقوق را مطالبه میکنند حتی به قیمت جان مبارزان!
9ـ نعمت و فضیلت بنیاسرائیل
در پاسخ به پرسشی: بنی اسرائیل قومی است که سلسله پیامبران ابراهیمی در میان آنها ادامه مییابد و به این دلیل میتوانند حول دین الهی، اجتماع دینی تشکیل دهند و همین باعث گسترش و رشد اجتماعیشان میشود. بنی اسرائیل نوادگان ابراهیم و اسحاق و یعقوبند که توسط یوسف و داوود و سلیمان منزلت اجتماعی مییابند و دینشان با موسی و عیسی استمرار مییابد و جهانی میشود. آنها ریشهدارترین قومند از منظر دسترسی به هدایت الهی. بنابراین آیه 122 سوره بقره که میفرماید «یا بَنی إسْرائیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وأنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی الْعالَمینَ» ناظر بر این نعمت الهی است که همواره در میان این قوم پیامبران الهی حضور داشتند و ایشان را ارشاد میکردند. «أنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی الْعالَمینَ» نه به معنای برتری و تفوق بر جهانیان است که به معنای فزون بخش بودن در امر هدایت جهانیان است، یعنی خدای تعالی ایشان را مایه هدایت جهانیان قرار داده است و ترجمه صحیح آن این است: «همانا فزون بخشی تان دادم بر جهانیان».
10ـ درباره معجزات در قرآن
پرسش: در ابتدا باید عنوان کنم که قرآن را کتاب هدایت و خالی از تناقض و حائز ویژگیهای حق میدانم اما از جهت نداشتن اشراف یا عدم تأمل کافی، گاهاً شبهاتی پیش میآید از جمله در زمینه معجزات در قرآن، از این رو مطلب زیرین را به منظور، دریافت پاسخ از شما برای رفع شبهه مرقوم داشتهام. البته پس از مطالعه مقاله «مهمانان ابراهیم و عذاب قوم لوط» نیز شبهات در این زمینه (معجزات) مرتفع نشد. در برخی آیات از معجزات به عنوان نشانه یاد میکند به عنوان نمونه آیه 12 سوره نمل «ید بیضا» را به عنوان یکی از نه نشانه برمیشمرد، حال آنکه چگونه میشود مخاطب و حضار آن نشانه و آیات، در کمتر از آنی ایمان میآورند در صورتی که پی بردن به حقیقت هر چیزی تقریباً در لحظه اتفاق نمیافتد. خداوند به پیامبر خود یادآور میشود که تو تنها مبشر و منذری و بر تو (به جبر و از روی دلسوزی) نیست که جامعه را به سوی نور نیل دهی حال در برخی آیات، مخاطب با دیدن نشانهای که در آن بشر نقشی نداشته، تسلیم شده و اعتراف به گناهکار بودن خود پیش از این مینماید. قرآن از آنجا که کتاب هدایت است بایستی گنجینهای از شدنیها باشد نه مجموعهای از فرازمینیها، اما در سوره نمل بلقیس با تماشای فرش آبگینه زیرپایش به ناگاه تسلیم خدای میگردد که این با خصوصیت حق که نیازمند تأمل در پذیرش و اثباتش است مغایرت دارد.
پاسخ: «آیه» یعنی «نشانه» و نشانه وقتی موضوعیت دارد که مقصد یا مرادی متصور باشد و آن نشانه ما را بدان رهنمون کند یعنی ما دربیابیم که چگونه میتوان به آن مقصد یا مراد دست یابیم. بنابراین از یک سو جنس «آیات» قرآن؛ «روش» است، روشی که عمل بدان هدف «رشد» و «تعالی» را محقق میکند. از سوی دیگر؛ قرآن خود را «ذکر» مینامد؛ یعنی مایه «یادآوری»، یعنی انسانها ذاتاً و فطرتاً تعالیجو و سعادت طلب هستند و اگر از سرشت خود غافل نشوند مقصد و مرادشان را مییابند. از این رو؛ فلسفه وجودی آیات قرآن این است که اولاً ماهیت انسانی و نسبت ما را با خدا و هستی یادآورمان شود، ثانیاً نشانهها را بنمایاند تا به مقصد و مراد ذاتی و فطری خلقت خود رهنمون شویم. آنچه که به معجزات هم مصطلح هستند خارج از این چارچوب نیستند و همگی نشانههایی بودهاند که پیامبران خدا مخاطبان خود را بدان توجه میدادهاند تا راه سعادت و تعالی را از چاه خرافهها یا کاهلیها بازشناسند. یکی از کلیدفهمهای اساسی در فهم قصص قرآن یا حتی به طور کلی آیات آن این است که توجه کنیم «فواصل زمانی» تعمداً روایت نمیشوند، بلکه تنها «صیرورت» پدیدهها تبیین میشوند، یعنی چگونگی «شدن»، چرا که میزان فواصل زمانی اصالت ندارند و بسته به رهرو کوتاه یا بلند میشوند، و این دقیقاً همان اشتباهی است که در میان برخی مدعیان عرفان جاری است و مثلاً چله نشینی و مانند آن را راهگشا میدانند و نسخه واحد میپیچند! باید توجه کرد که قرآن راوی از ازل تا ابد حالات و مقامات بشر است، و روایت آن «زمانی» نیست بلکه «ماهیتی» است. بنابراین مثلاً در داستان ملکه سبا اینگونه نیست که وی دفعتاً و آناً تغییر رویه داده باشد یا ید بیضای موسی یک حرکت جسمی و مادی باشد که یکبار یا به دفعات تکرار شده باشد و مخاطبانش به محض رؤیت آن ایمان آورده باشند، نه! اصلاً اینها نبوده است! بلکه همان اتفاقی افتاده که برای مخاطبان پیامبر اسلام افتاده است چرا که دعوت پیامبران ماهیتاً همه یکی بوده است که میفرماید: «قُولُوا آمَنَّا بِاللهِ وَ مَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَ مَا أُنْزِلَ إِلَی إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْمَاعِیلَ وَ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَ مَا أُوتِیَ مُوسَی وَ عِیسَی وَ مَا أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» (بقره 136). توجه کنیم به همه انبیاء هدایت واحد الهی «نازل» شده است البته در مراتب. پس وقتی آنچه به ایشان نازل شده هم سنخ و هم جنس بوده، الزاماً دعوت ایشان هم و بیناتشان؛ هم سنخ و هم جنس بوده است. و باز توجه کنیم که ماهیت «آیات انفسی و آفاقی» وابسته به مقصد است نه مبدأ، یعنی نشانهها رنگ و بویی از آنچه بدان رهنمون میشوند دارند نه حالی و جایی که در آنیم! پس اینکه گفته میشود نشانههای پیامبری هر پیامبری متناسب عصر آن پیامبر بوده سخن درستی نیست مگر اینکه مراد این باشد که «وما أرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ» (ابراهیم 4) امیدوارم این توضیحات به اندازه کافی گویا باشد.
11ـ پیرامون وصف عیسی از خود
پرسش: سؤال من در ارتباط با آیات ٣١ و٣٣ سوره مریم است آنجا که حضرت عیسی (که کودکی خردسال است) به معرفی خود میپردازد و اینکه هر کجا که باشد، خداوند وجودش را مایه برکت گردانیده و در آیه ٣٣ هم بر زمان تولد و مرگش و زنده شدن دوباره خود درود میفرستد. حال سؤالی مطرح میشود که مگر هر انسانی خالق افعال خود نیست؟!!! مگر این خود انسان نیست که مقدرات خود را رقم میزند؟!! پس چه طور کودکی خردسال (یا حتی به تعبیر جنابعالی در مقاله «عیسی فرزندخوانده مریم» نوجوانی در سن بلوغ) به تمامی اموری که در آینده قرار است اتفاق بیافتد این چنین اشراف دارد؟! از کجا میداند مرگ او مرگی است در سلامت؟! از کجا میداند هرکجا که باشد مایه خیر و برکت است؟!
پاسخ: پیش از پرداختن به آیات 30 تا 33، ابتدا به آیه 34 سوره مریم توجه کنیم: «ذَلِکَ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ»، این است عیسی بن مریم به سخن حق که درباره آن تردید میکردند. باید توجه کرد که روایت قرآن از سرگذشت عیسی متأخر از دوران و حیات جسمانی اوست و هدف از آن تصحیح قول یا اقوالی است که درباره او رایج بوده است. پس اقوالی که قرآن از عیسی نقل میکند میتواند قول او در تمام مدت عمرش باشد نه صرفاً خردسالی او، بدین معنا که مدعای عیسی همواره این بوده است که: «قالَ إنِّی عَبْدُ اللهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَجَعَلَنِی نَبِیًّا»، عیسی گفته است همانا من بنده خدایم، به من کتاب داده و پیامبرم قرار داده، «وَجَعَلَنِی مُبَارَکًا أَیْنَ مَا کُنْتُ وَأَوْصَانِی بِالصَّلَاهِ وَالزَّکَاهِ مَا دُمْتُ حَیًّا»، و قرار داده مرا مایه برکت هرجا باشم و سفارش کرده مرا به نماز و زکات تا وقتی زندهام، «وَبَرًّا بِوَالِدَتی وَلَمْ یَجْعَلْنی جَبَّارًا شَقیًّا»، و نیز سفارش کرده مرا به نیکی به مادرم در حالی که مرا جبار شقی قرار نداده. قبل از ادامه آیات توجه میدهم به نکتهای که در این آیه هست مبنی بر اثبات اینکه عیسی فرزندخوانده مریم است و آن اینکه اصلاً محلی از اعراب نداشته است که عیسی نسبت به مریم جبار شقی باشد که او تأکید کند که من نسبت به او جبار شقی نیستم! بلکه مراد این است که نسبت به مادر خونی خود جبار شقی نیستم که دیگران آن را به من نسبت میدهند. حال برویم سراغ آیه 33: «وَالسَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَیَوْمَ أمُوتُ وَیَوْمَ اُبْعَثُ حَیًّا» در این باید دقت کرد که سلام عیسی بر روز زاده شدنش و روز مرگش و روز که به حیات اخروی زنده میشود، در سیاق دعا و خواستن است نه خبر از آن پیش از وقوع؛ و سلام بر من باد، یعنی امید که چنین بوده و باشد که همواره از منظر هدایت الهی در سلامت باشم همانگونه که تاکنون بودهام.
12ـ سخن گفتن عیسی در کودکی
وقتی مریم عیسی را به نزد قوم خود میبرد به او میگویند «یا اُخْتَ هارُونَ ما کانَ أبُوکِ امْرَأ سَوْءٍ وما کانَتْ اُمُّکِ بَغیًّا» (مریم 28)، ای خواهر هارون! نبود پدرت مرد بدی و نبود مادرت بدکاره! (پس چرا تو بدکارگی کردهای؟!) «فَأشَارَتْ إلَیْهِ»، مریم با اشاره عیسی را نشان داد (که از او بپرسید)، «قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیَّاً»، گفتند چگونه (درباره این موضوع بدکارگی و فرزندآوری) سخن بگوییم با کسی که بوده در گهواره کودکی، یعنی درباره این مسائل که نمیتوانیم با این کودک نابالغ سخن بگوییم! «فِی الْمَهْدِ صَبِیَّاً» یعنی خردسالی که خودش از پسِ کارهایش بر نمیآید و برای او نیازهایش آماده و مهیا میشود. «مهد» در لغت یعنی آماده شده و از این جهت به معنای گهواره هم میباشد چرا که برای کودک آماده میکنند. اما معنای «وَ یُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلاً» (آل عمران 46 و نیز مائده 110) این نیست که عیسی از کودکی تا بزرگسالی با مردم سخن میگفته است بلکه معنای صحیح؛ آن است که عیسی در کودکی بزرگسالانه سخن میگفته است چرا که «کهلاً» به «فی المهد» عطف نشده است بلکه «واو» میان آنها حالیه است و گویای چگونگی سخن گفتن عیسی است نه این که او در بزرگسالی هم با مردم سخن میگفته است که امری بدیهی است! اگر مراد سخن گفتن در بزرگسالی بود باید «کهل» نیز با «ال» میآمد تا معطوف «المهد» باشد.
13ـ نسبت مراتب ایمانی با نظام اسباب و مسببات
پرسش: نظر شما راجع به متن زیر را خواستم جویا شوم، اسباب تا کجا اعتبار دارد؟ و آیا برای افراد با درجات مختلف ایمانی رابطه سبب و مسبب ثابت و واحد است؟
«ای درویش! اگرچه این اعتقاد به واسطه حس و سمع است اما در حساب است و این طایفه از اهل ایماناند و درین مرتبه قدر غالب باشد از جهت آن که مقلد اگرچه اعتقاد به هستی و یگانگی خدای دارد و خدای را عالم و مرید و قادر میداند، اما علم و ارادت و قدرت خدای را بر جمله اسباب و مسببات به نور کشف و عیان و یا به نور دلایل و برهان محیط ندیده است؛ و جمله اسباب را هم چون مسببات عاجز و مسخر مشاهده نکرده است. به این سبب اسباب پیش این مقلد معتبر باشد و همه چیز را به اسباب اضافت کند و از سبب بیند از جهت آن که این مقلد هنوز در حس است و اسباب محسوساند و حس این مقلد بیش از این ادراک نمی تواند کرد و از اسباب در نمیتواند گذشت.» (انسان کامل، عزیز الدین نسفی، ص ۱۰۲)
پاسخ: آنچه از سخن عزیز الدین نسفی بر میآید این است که او و محتملاً برخی از دیگرانی که به سبب سازی و سبب سوزی خدای تعالی باور دارند مرادشان اسباب ظاهری است نه کلیت نظام علی و معلولی که هم اسباب ظاهری را دربردارد هم اسباب باطنی را. به عبارت دیگر برخی طرفین این گونه مباحثات زبان مشترکی نداشتهاند و از این رو تفاهم نیافتهاند و البته برخی دیگر مدعایشان متعارض هم بوده. اما از سخن عزیز الدین نسفی در اینجا برنمیآید که او کلیت نظام علی معلولی را رد کند بلکه «اسباب محسوس» را همه آن نمیداند و این سخن درستی است. اعتبار اسباب به معنای نظام علی معلولی هستی به اعتبار خدایی خداست و ازلی و ابدی و هستی شمول و اساساً «یکتایی خدا» به همین معناست. اما باید توجه کرد که اراده الهی از طریق ارادههای انسانی و حتی حیوانی و چه بسا نباتی و جمادی در هستی جاری است. انسانها از طریق وحی به صورت ارادی و از طریق الهام به صورت غیر ارادی مجری اراده الهی میشوند و بدین ترتیب خدا و خلیفه توأمان در زمین اعمال اراده میکنند با این تفاوت که به خلاف ارادههای انسانی؛ اراده الهی چون ناشی از صفات و اسماء مطلق است بینوسان میباشد و طولی مینمایاند در حالی که اراده ذاتاً عرضی و تجدید پذیر است. با این توضیحات؛ هر چند نظام علی معلولی لایتغیر است اما ایمانِ قویتر مهبط مناسبتری برای هبوط وحی و الهام و در نتیجه امداد الهی است. پس خدای تعالی نظام علی معلولی ملازم یکتایی خویش را نقض نمیکند بلکه ارادههای انسانی را متناسب مراتب ایمانیشان مدد میرساند تا هم راه را بیابند و هم بهتر بپیمایند.
14ـ خورشید و ماه، شب و روز
اگر به آیه 33 انبیاء دقت کنیم متوجه می شویم که آیه از دو عبارت نسبتاً مستقل تشکیل شده است که البته یکی نتیجه طبیعی دیگری است: 1) «هُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ»، 2) «وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحونَ». خلقت شب و روز به تبع شناوری خورشید و ماه در مداراتشان است. شب و روز حالتهایی هستند که بر زمین عارض میشوند آن هم نه همزمان بر کل زمین، بلکه نیمی شب و نیمی روز، بنابراین «فِی فَلَکٍ یَسْبَحونَ» به «اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ» تعلق نمیگیرد بلکه فقط شامل «الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ» میشود. با توجه به این نکته «واو» قبل از «الشَّمْسَ» واو حالیه است: «او کسی است که شب و روز را آفرید در حالی که خورشید و ماه هر یک در مداری درحرکتند». اما شاید بگویید این آیه برخطاست چرا که زمین به دور خورشید میچرخد و نه بعکس! اما نه خطا نیست چرا که اگر چرخش خورشید به دور خودش و نیز شناوریش در مدارش نباشد، چرخش زمین و ماه و دیگر اجرام کهکشانی نیز به دور خورشید دچار اختلال خواهد شد.
15ـ پرسش از هلالهای ماه
قرآن در آیه 189 بقره میفرماید «یَسْألُونَکَ عَنِ الْأهِلَّهِ»، میپرسند از هلالهای ماهها، «قُلْ هِیَ مَواقیتُ لِلنّاسِ والْحَجِّ»، بگو آنها گاهنماهایی است برای مردم و حج. باید توجه کرد که میفرماید «لِلنَّاسِ»، برای مردم، نه برای مؤمنان! «برای مردم»؛ عمومیت و جهانشمولی آن را میرساند، یعنی تا هرجا که شمول «مردم» است، باید وحدت گاهشماری باشد، هرجای کره زمین که باشند، وقتی میتوانند با یکدیگر در ارتباط باشند، باید گاهشماری واحد داشته باشند. یک زمانی شمول مردم؛ افراد یک قبیله یا شهر را دربرمیگرفت، چون با دیگران ارتباط مستمر نداشتند، اما حال در عصر ارتباطات و فناوری و محاسبات نجومی، شمول مردم؛ همه انسانهای روی کره زمین میباشد بنابراین دیگر لزوم رؤیت با چشم غیر مسلح موضوعیت ندارد، بلکه معیار آن است که از همه یقینیتر و جهانشمولتر باشد و آن چیزی جز محاسبات نجومی نیست. آیه بعد از اینکه میگوید «مَواقیتُ لِلنّاسِ»، «حج» را که عبادت بین المللی و جهان شمول برای مؤمنان است را به عنوان شاخصه نیاز به گاهشماری عطف مینماید، چرا که در صحت و تأثیر حج؛ وحدت رویه شرط است یعنی همه حاجیان باید بتوانند تشخیص بدهند که موعد برگزاری مناسک مراسم حج دقیقاً چه موقع میباشد تا به وحدت که هدف اصلی برگزاری حج است بتوانند دست یابند و متفرق عمل نکنند. بنابراین باید توجه به «الْأهِلَّهِ» وحدت آفرین در گاهشماری باشد نه بعکس عامل تفرقه و بی نظمی. در تشخیص ماههای حرام نیز جهانشمولی شرط است وگرنه خود مایه فزونی اختلافات میگردید. در خصوص ماه رمضان شاید بگویند قرآن گفته هرکس که خود به آغاز ماه پی برد روز بگیرد چون میفرماید: «فَمَن شَهِدَ مِنکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ» (بقره 185)، آری در شرایطی که آدمی دسترسی و اطلاع از گاهشماری دقیق ندارد، در عبادتی چون روزهداری که امری شخصی است میتواند براساس شهود خود عمل کند چون دیر روزه گرفتن او به کسی ارتباطی ندارد و مشکلی ایجاد نمیکند، اما وقتی او دسترسی و اطلاع از گاهشماری دقیق و جهان شمول دارد بدیهی است که شرط وحدت مسلمانان این است که همگی با هم روزهداری را آغاز نمایند، نه هر شخص یا گروه یا ملتی ساز خود را بزند و بشود مصداق «مِنَ الَّذینَ فَرَّقُوا دینَهُمْ وکانُوا شیَعًا کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ» (روم 32).
16ـ پیرامون تخییری بودن روزداری
پرسش: در مورد تفسیر حضرتعالی در مورد تخییری بودن روزهداری و اینکه فرمودید فعل یطیقونه بار معنایی مثبتی دارد برخلاف آنچه رایج شده از نظر معنایی، با شما در این مورد موافقم ولی تفسیر جنابعالی را مبنی بر اینکه کسانی که توانایی دارند ولی نمیخواهند روزه بگیرند به جای آن فدیه بدهند را با سیاق آیه همخوان نمیبینم. آیه 184 بقره میفرماید روزه برشما واجب شده حال کسانی که در سفر هستند یا مریضند روزهای دیگر قضای آن را به جا آورند، و کسانی که طاقت و توانایی آن را دارند، منظور توانایی مالی است نه جسمی، به جای قضای روزه در ایام دیگر، اطعام فقرا را انجام دهند. این نکتهای بود که به نظرم آمد. ممنون میشوم در این خصوص روشنگری بفرمایید.
پاسخ: مشتقات ریشه «طوق» در قرآن به جز این آیه در سه آیه دیگر آمده است. در آیه 180 آل عمران که به معنای طوق گردن آمده است. در آیات 249 و 286 بقره نیز طاقت دلالت بر توانایی جسمی و روحی آمده و نه مالی. بنابراین در بار معنایی یطیقونه توانایی مالی مراد نبوده است. مضافاً اینکه عبارت «و أنْ تَصومُوا خَیْرٌ لَکُمْ» در آیه 184 بقره صراحتاً دلالت دارد بر اینکه روزه گرفتن بهتر از فدیه دادن است. شاید به نظر رسد که اگر مسکینان اطعام شوند بهتر از روزه داری است؛ اما اینگونه نیست بلکه خودسازی و بالا بردن طاقت مقدم بر اطعام دیگران است، چرا که آنکه به خودسازی خود اهتمام میورزد محتملاً به دیگران نیز کمک میکند اما عکس آن صادق نیست. یعنی کمک به دیگران هرچند نیکوست اما طاقت آدمی را بالا نمیبرد. پس بهتر این است که شخص روزه بگیرد تا هم طاقتش را بالا ببرد و هم ضرورت کمک به دیگران را درک نماید و از این رو است که می گوید «وَ أنْ تَصومُوا خَیْرٌ لَکُمْ».
17ـ سهم الارث زن از شوهر
پرسش: راجع به مقاله ارث سؤالی مطرح است که اگر مرد وصیت نکند بعد از فوتش یک هشتم به زن تعلق میگیرد، البته قوانین جاری که پر از تبعیض است. در قرآن این به چه صورت آمده؟
پاسخ: برداشت بنده از آیات ارث این است که اگر متوفی فرزند ذکور داشته باشد به همسر او (مادر آن فرزندان) ارث نمیرسد اما اگر نداشته باشد یک هشتم و اگر دختر هم نداشته باشد یک چهارم می رسد. اما یک نکته مهم این است که همسر قبل از اینکه مشمول ارث شود باید اجورش پرداخت شود، یعنی دستمزدی متناسب زحماتش (مازاد بر نفقه) که پرداخت آن در زمره دیون شوهر است و بمانند دیگر دیون شوهر باید قبل از تقسیم ارث پرداخت شود. بدینگونه استقلال اقتصادی همسر نیز برقرار است.
18ـ اتانازی
پرسش: سؤالی برایم مطرح شده در رابطه با اتانازی یا خودکشی در زمانیکه فرد دارای بیماری ناعلاجی است و رنج بسیار میبرد آیا این حق را دارد که خودش یا با کمک از دیگران خودکشی کند؟ آیا مردن حقی از حقوق انسان است با توجه به اینکه می گویند حق میرا نیست؟ مطالبی از متفکران مِن جمله از آقای کدیور و نراقی در برنامه آقای کریمی دیدم ولی قانع نشدم میخواهم نظر شما را هم داشته باشم.
پاسخ: حق حیات و رشد اصیلترین حق آدمی است. این دو را با هم میآورم چرا که حیات خنثی نیست و یا حیاتمندی در رشد است یا تخریب. از طرف دیگر؛ رشد یا از وجه مادی و جسمی است یا از وجه معنوی. حال بنا به حق حیات و رشد، بیماری که نحوه درمان او تاکنون دانسته نشده و دورنمایی هم از یافتن درمان آن بیماری در آینده متناسب عمر بیمار در علم پزشکی نباشد، و همواره فرد بیمار در درد و رنج بسیار بسر برد، طبیعتاً رشد مادی و جسمانی که ندارد بلکه در تخریب است و چون درد و رنج بسیار هم دارد، اگر رشد معنوی هم برای او متصور نباشد و بنابراین از هر دو وجه مادی و معنوی در تخریب باشد، حق خودکشی دارد چرا که مرگ زمانی که انسانیت یک فرد در معرض تعرض باشد حق است مانند جانفشانی در جنگهایی که تحمیل می شوند یا مخاطراتی که دوری از آنها گریز از مسؤولیت انسانی میباشد. بنابراین بیمار ذی اراده اگر خود با آگاهی بخواهد که با مرگ از درد جانکاه رهایی یابد این رهایی حق اوست چرا که اگر رهایی نیابد چه بسا از منظر معنوی هم روزافزون تخریب شود و نفس او جمیع رذائل ذهنی و بینشی گردد. این از منظر بیمار بود اما از منظر اطرافیان و پزشکان؛ بر آنهاست که بیمار را آگاهی ببخشند و اگر او همچنان مصمم بر مرگ خودخواسته بود او را در انجام تصمیمش یاری رسانند البته در حضور شاهدان ذی صلاح که ذی نفع هم نباشند. اگر بیمار اراده خود را از دست داده باشد و درد و رنج بسیار او مشهود باشد، باز هم بر اطرافیان و پزشکان فرض است که او را از درد و رنج رهایی بخشند البته باز هم در حضور شاهدان ذی صلاح که ذی نفع نباشند و به اجازه مراجع ذی صلاح قانونی.
19ـ قمار بودن سرمایهگذاری در بورس
پرسش: آیا سرمایهگذاری در بورس ایران قمار است؟
پاسخ: حرام بودن «قمار» از آن روی است که در آن اولاً برای یک طرف درآمدی حاصل میآید که جنس آن «دستمزد» نیست و ماهیتاً «سود» است. ثانیاً این سودی که باصطلاح «باد آورده» هم نیست و در کسب آن قصد و اراده دخیل بوده است متضمن ضرر طرف دیگر هم هست. و هر نوع فعالیت اقتصادی که این دو ویژگی را داشته باشد مصداق «قمار» است. اصولاً باید توجه کرد که در اقتصاد «سود بردن» یکی همراه ضرر دیگری است یعنی هیچ سودی برده نمیشود مگر به همان میزان دیگری یا دیگران یا حداقل محیط زیست متضرر شده باشند. بدین ترتیب دو نوع درآمد فقط حلال هستند یکی آنکه «دستمزد» انجام امور مفیده باشد، و دیگری مالی که بدون قصد و اراده برای کسبش حاصل آید مانند ارث، هدیه و هرآنچه غنیمت قلمداد شود که بدست آورنده آن میباید خمسش را پرداخت نماید. با این توضیحات؛ بورس سهام در ایران قطعاً مصداق قمار است و حرام؛ چون هم بیشتر خریداران و فروشندگان اطلاع واقعی از پشتوانه آنچه میخرند و میفروشند ندارند، و هم سود یکی متضمن ضرر دیگری است. علاوه بر اینها «تقلب» در آن جاری است و در آن بازارگرمیهای کاذب و ساختگی اتفاق میافتد مثلاً مالکان یک شرکت خود بطور غیرمستقیم اقدام به خرید سهام شرکت خود میکنند تا وانمود کنند که تقاضا برای آن زیاد است و دیگران ترغیب شوند سهام آن شرکت را بخرند آنهم بدون آنکه سهم مالکانه سهامداران اصلی در واقعیت تغییر کند! در بورس کالا هم وضع چندان بهتر نیست! چرا که بورس کالا اصولا باید مکانیزمی باشد برای قیمتگذاری درست بر روی کالاها و خدمات به نسبت عرضه و تقاضا. اما در این بازار هم عرضهکنندگان متقلبانه با روشهایی قیمتها را بالاتر از واقعیت آنها به خریداران تحمیل میکنند. و البته به اذن و یا حتی برنامهریزی و دستور ارکان بالا دستی خود مانند دولت و بانک مرکزی و… که به لطایف الحیلی در پی جذب نقدینگی جامعه و پرداخت دیون آنها از طریق کاهش ارزش داراییهای خود آنها هستند! بنحوی که امروزه عملاً برخی ارکان دولتی تبدیل به بنگاههای اقتصادی شدند و به جای بخش خصوصی خود با مردم معامله میکنند. اما در آخر؛ «سرمایهگذاری» اگر به معنای انباشت درآمدهای سالم و بکار انداختن آن در فرآیندهای دیر بازده اقتصادی که نیازمند ساختن زیرساخت باشد حلال است ولی اگر به معنای انباشت «سود» و بکار انداختن آن در فعالیتهای زود بازده باشد حرام است و در بیشتر موارد مصداق ربا. بنابراین سرمایه گذاری در بازارهای مالی قطعاً حرام است.
20ـ اثر ربا بر تورم و تخریب محیط زیست (بخش اول اقتصاد فطری)
هر انسان یا حیوان یا نباتی نیازهایی برای حفظ حیاتمندی خود دارد. فرض کنیم مایحتاج نباتات به طور طبیعی همواره مهیا باشد و مایحتاج حیوانات از نباتات و شکار برخی حیوانات تأمین گردد به طوری که تعداد آنها همواره ثابت بماند. حال انسانها که هم از نباتات تغذیه میکنند و هم از حیوانات، باید به میزان مایحتاج خود در کشاورزی و دامداری بکوشند و بر حجم نباتات و حیوانات به میزان نیاز بیفزایند تا همچنان چرخه طبیعت برقرار بماند. بنابراین اگر تعداد نفوس انسانی به میزانی شود که توسعه کشاورزی و دامداری وی به محیط زیست آسیب بزند و آن را از چرخه طبیعی خود خارج کند، طبیعت رو به زوال میگذارد. با این توضیحات متغیر اصلی در اقتصاد فطری تعداد نفوس انسانی است که اسم آن را Hمیگذاریم. حال فرض کنیم هر انسانی به طور میانگین در طول یک شبانه روز به میزانF خوراک نیاز داشته باشد. بنابراین میزان خوراک مورد نیاز انسانها در یک شبانه روز برابر است باFH . حال فرض کنیم که این مقدار خوراک باید در یک شبانه روز خرید و فروش شود. میخواهیم میزان نقدینگی مورد نیاز برای خرید آن را محاسبه کنیم. فرض کنیم هیچ کشاورز و دامداری از تولید خود استفاده نکند و همه مایحتاجش را بخرد. اگر برای خرید هرF بهM پول نیاز باشد معادلHM/2 نقدینگی لازم است که در چرخش باشد چرا که اگر همه خرید و فروشها وقتی کهH کم تعداد باشد با یکM پول ممکن است که دست به دست بشود و اگر تعدادH زیاد باشد و همزمان همه خرید و فروشها انجام شود حداکثر بهHM پول نیاز هست بنابراین میتوانیم فرض کنیم که به طور میانگین بهHM/2 پول برای خرید و فروشهای ما به ازاء تأمین خوراک یک جامعه نیاز است. این مقدار با فرض این است که پس انداز هر فرد به طور میانگینM/2 باشد چرا که اگرHM/2 را تقسیم برH کنیم حاصلM/2 میشود. پس درآمد روزانه او نیز بایدM باشد که در روزهای آتی نیز بتواند M برای تأمینF بپردازد. پس تا اینجا کل نقدینگی مورد نیاز برای تأمین خوراک میشود HM . حال اگر فرض کنیم که سایر مایحتاجهای یک فرد هم در هر روز معادلN-1 برابرM باشد، پس کل نقدیندگی مورد نیاز هر نفر میشود NM . بگذارید با یک مثال درک روشنتری از این محاسبات بدست آوریم. فرض کنیم هر نفر به طور میانگین نیاز به 20000 تومان برای خوراک خود دارد و سایر هزینههای او نیز برابر خوراک اوست بنابراین نقدیندگی مورد نیاز او در یک روز میشود 40000 تومان و اگر جمعیت 80 میلیون نفر باشد کل نقدینگی می شود 3200 میلیارد تومان. حال ببینیم که وقتی اقتصاد ربوی میشود چه بر سر آن میآید. فرض کنیم نیمی از انسانها پس اندازی ندارند که بتوانند همان روز تمام خوراک روزمره و دیگر مایحتاج خود را که جمعاَ برابرNM است را تهیه کنند و هر نفرNM/2 کم دارند و مجبور است قرض کند و روزانه یک دهم درصد هم ربا بدهد. برای یک روز میزان ربای کل میشود حاصل ضرب نیمی از افراد که برابرH/2 است در میزان پس اندازی که کم دارند که برابر است باNM/2 در0.001 که معادل یک دهم درصد نرخ ربای روزانه است. حاصل میشود HNM/4000 که اگر اعداد آن مثال را جایگذاری کنیم میشود 800 میلیون تومان روزانه که سالانه برابر 292 میلیارد میشود که تقریباً برابر است با افزایش 9 درصد نقدینگی مورد نیاز. یعنی با اینکه بر تولید و مصرف چیزی افزوده نشد اما حدوداً 9 درصد تورم ایجاد شد چرا که این میزان نقدینگی تقسیم بر همان میزان تولیدات میشود که تغییر نکرده است و در نتیجه 9 درصد قیمت هر واحد کالا را بالا میبرد. این محاسبات با فرض این بود که نیمی از افراد فقط پس انداز نداشته باشند و حال آنکه اگر درآمد روزانهشان هم نصف شود و نیازمند قرض ربوی تمام مایحتاج روزانه خود شوند تورم میشود حدود 18 درصد. برای مهار این تورم باید مصرف جامعه بالا رود تا وقتی نقدینگی افزایش یافته تقسیم بر تولیدات که میشود قیمتها ثابت بمانند و این یعنی تخریب بیشتر محیط زیست چون نیاز به افزایش تولیدات بوده است. بنابراین ربا یا قدرت خرید مردم را کم میکند یا محیط زیست آنها را تخریب می کند.
نیما حق پور ـ 13 تیر 1399
www.t.me/FPGhoran
www.instagram.com/nima_ha