ساکنان سیاره در خطرند
ازسنگ و خاک و درخت، تا انسان و فضا و طبیعت.
همه در لبه پرتگاهند.
نجات سیاره ما ” زمین ” به پایبندی انسان های ساکن آن، به عمل به حقوق انسان و طبیعت وابسته است. اما میسر نمی شود این، الا به همت همگانی انسانها در اقصاء نقاط جهان در جهت احقاق حقوق خویش و دیگر همسایگان در زمین .
حق حیات، حق زیستن در صلح و آزادی، حق زندگی برمبنای عدالت اجتماعی بدون دغدغه تعدی به جان ومال مردم، از ابتدایی ترین حقوق وستون پایه های اولیه حیات آدمی هستند.
برای احقاق این حقوق با صدای بلند بایدمان در گوش ملتهای جهان وجان های متعهد به حق وحقوق انسان بانگ برآورد که قبل ازاینکه همه چیز بتاراج برود برخیزید.
وبر سر فرمانروایان اهریمن صولت ودیو سیرت فریاد زد. قبل از اینکه در منجلابی که خود مسبب آنید غرق شویدو جهان را غرق کنید. به قتل عام پایان دهید
همچنین
به تناوب به زور سلطه گر ان حاکم و زیرسلطه های زور پرست مستمر بایستی هشدار داد
که :
از زورگویی و زور پذیری فاصله بگیرید.نکشید انسانهای عاشق و
آدمهای بیگناه را.
تخریب نکنید طبیعت زندگی و اجزای زمین را.
نکشید انسان را، انسانی که با آمدن، حیات به ارمغان می آورد و دوستی در صلح و آزادی را زندگی میکند.
نستانید.
جان ها را، جان هایی که جان آفرین، جان داده است.
اعدام نکنید زندگانی را که هنرِ زیستن را در خود نهفته دارند.
نگیرید حیات انسانها را،
حیات هنرخلقت است و زندگی در حیاتِ با کرامت، اوج هنر مندی انسان است.
همچنین
زیستن در صلح و آزادی، هنر و خلق هنرهای مداوم زندگی است.
هنر را پاس بدارید
کشتن انسان، کشتن هنر، کشتن زندگی است.
اعدام هنر نیست
گرفتن زندگی، خلاف روند هستی کائنات و عمل به بی هنری وبن بستی تکراری تاریخ است.
به تکرار باید گفت:
در زندگی است که هنر نهفته است.
نه در حذف.
مردان و زنانی که پا به عرصه حیات می گذارند برای زیستن در دوستی و صلح، در آزادی وخلق ابتکار می آیند،نه تخریب و یران شدن بدست اهریمنان انسان خوار
…………………………………………………………
کشتار جوانان ایران که سرشار از امید و انگیزه انرژی برای تحول جامعه در ابعاد گوناگون بودند و هستند از یک سو،و حذف روشنفکران و اهل اندیشه و ایستادگان بر حقوق انسان وجامعه از زن و مرد این مملکت از دیگر سو،
هزینه ای تاریخی و جبرانناپذیر به ایران و ایرانیان تحمیل کرده است.
این کهن سرزمین هزاره هاست که شاهد کشته شدن فرزندان و سوختن سر زمین و به تاراج رفتن سرمایه هایش است.
دیکتاتور، اما هیچگاه نتوانسته ونمی تواند همه را قتل عامکند.
مصدق و یارانش از جان بدر رفته های دیکتاتور عصر بودند.
آنها از داس مرگ مامور اجنبنی حاکم بر کشور نجات پیدا کردندتادرختان تنومند و ستون پایه تداوم زیستن در صلح وآزادی در ایران و منطقه باشند.
مصدق و همراهانش همگامبا مردم در تداوم انقلاب مشروطه جنبش استقلال آزادی را ادامه دادند. و راه صلح و دوستی باجهان و زیستن در استقلال و آزادی را هموار کردند.
امروز هر جوان خود مصدقی است، پرچم دانش و صلح وگل درست.
نجات جان جوان، نجات جان ملتی است که هرگاه فرصت کرده و می کند صلح وآزادی و زیستن بر مبنای عدالت اجتماعی را فریاد زده ومی زند.
چرا که جوانان بخشی از هستی زمانند که برتارک تاریخ این مرز وبوم ایستاده اند.
پر پرواز جوان فضای ایران ناسامان را سامان می بخشد.
اوست که امروز معمار زندگی است ومرغان عاشقِ همیشه در سفر برای آزادی و استقلال را همراهی میکند.
او است که جانِ مسافرانِ تشنه سایه سار زیستن در صلح و گل را ناجی است.
بی مهری به جوانان بی مهری به روند تحول جامعه، بی مهری به تاریخ آینده است.حذف آنها از گردونه زندگی نیستی بر نیستی می افزایدحذف انسان از سوی حکومت هابه هر طریقی.
در نهایت کشتن خویشتن خویش و برشاخ نشستن وبن بریدن است.
پیر و جوان نمی شناسد.گرفتن زندگی و امکان زندگی او و هموطنان و دیگرانی است که هنوز پا به عرصه حیات نگذاشته اند: جوان که کشته شود، امید وانگیزه و نشاط، شور وشوق و هیجان، حال و آینده وابتکار، همچنین موج آفرینی برای زیستن کشته میشود.پیرکه کشته شود تجربه های انباشته شده نسل درنسل انسان وجامعه و تاریخ کشته می شوند وبه تاراج می روند و مردم و آیندگان ازان محروم می گردند.
زبان سلطه گران، زبان زور در ابعادگوناگون از جمله زور عریان را روش کردن است.
کوه ودشت وصحرا وبیابان شاهد زورگویی زور مندان دراین سر زمینند که:بی وقفه کشته اند و جان ستان مردم بوده اند. ملت زنده ایران اما امروز خطاب به سلطه گران و زور پرستان می گوید:
از هر سو به ایران تاختید و ازکشته پشته ساختید. ایران را قرن ها به عقب بردید وفقر برفقر وتبعیض برتعیض افزودید.پایان دهید مرگ آفرینی و قطع کنید این راه شوم و شرم را.
چنانکه فردوسی هزار سال پیش هشدار می دهد:
مکن شهریارا گنه تا توان
به ویژه کزو شرم دارد روان.
مکن بد که بینی به فرجام بد
ز بد گردد اندر جهان نام بد.
ستم، نامه عزل شاهان بود
چو درد دل بیگناهان بود
راه رهاشدن انسان وجامعه از ستم های مظاعف از جور زمانه؛براندازی راه و رسم عاشق کشی است.
باروش کردن دوستی، طرحی نو در انداختن راه به سوی رهایی از ستم واستبداد باز می گردد.
همان استکه فردوسی می گوید : به کژی و بیداد بایست پایان داد و اندیشه و عمل را به داد وداد آراست :
ز کژی گریزان شود راستی
پدید آید از هر سوی کاستی
مکن ای برادر به بیداد رای
که بیداد را نیست با داد پای
شما داد جویید و پیمان کنید
زبان را به پیمان گروگان کنید
به هرکار فرمان مکن جز به داد
که از داد باشد روان تو شاد
بی آزاری و سودمندی گزین
که این است فرهنگ و آیین و دین.
نگیرد ترا دست جز نیکویی
گر از مرد دانا سخن بشنوی
به داد و به دین و به مردانگی
به نیکی و پاکی و فرزانگی
بدان را ز بد دست کوته کنم
زمین را به کین رنگ دیبه کنم