فاز آخر بقایی و آیت در دو نقش
بطوریکه از پرونده بازجوئی بقائی، در داستانی انقلاب به بیرون درز پیدا کرده بود و بازجویان زندان اوین به آقای مهندس عزتالله سحابی گفته بودند و کتاب «زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقایی» نیز آ ن را تأیید میکند، ژنرال اویسی از طریق منصور رفیعزاده، مدتی قبل از سخنرانی بقایی، موسوم به «وصیتنامه سیاسی» با بقایی تماس برقرار میکند و بوی قول داده شده بود که در آیندهای نه چندان دور کودتایی انجام خواهد شد و رهبران کودتا شما را به ریاست جمهوری پذیرفتهاند و آمریکاییها نیز بدان O.K. دادهاند. (115)
بدین علت بقایی برای اینکه خویشتن را در قبال جمهوریاسلامی آلترناتیوی جلوه دهد، ناگهان آقای بقایی هیئت رئیسه و اعضای بالای حزب زحمتکشان را جمع کرد و در یک سخنرانی طولانی «وصیتنامه سیاسی» خود را ایراد کرد و به ظاهر خود را بازنشسته نشان داد امّا در باطن آماده کودتا بود تا که در اثر آن قله قدرت را تصاحب کند. بقایی گفت: «ما تا امروز بسیاری از نارواییها را به خاطر پشتیبانی اصولی از نهضت تحمل کردهایم ولی کمکم احساس میکنم که با ادامۀ سکوت و توجیه خودمان داریم به خودمان هم دروغ میگوئیم. وجهه سیاسی من به من نهیب میزند که تا کجا میخواهی وارد دروغ و تقیه بشوی؟0(116) او افزود یک عدهای دیکتاتور با استفاده از وجهۀ امام برگردۀ مردم با ایمان ولی بیاطلاع سوار شدهاند و هر کاری میخواهند میکنند. »(117) و رفیعزاده متن سخنرانی بقایی را تحت عنوان «آنکه گفت نه» در آمریکا منتشر کرد. مؤلف کتاب زندگینامه سیاسی بقایی که تمام اسناد و مدارک بقایی را در اختیار داشته اند مینویسند:
ارتشبد غلامعلی «اویسی از طریق منصور رفیعزاده با بقایی ارتباط تلفنی برقرار کرده بود. قبل از سخنرانی بقایی موسوم به «وصیتنامه سیاسی»، جبهه ضد انقلاب طرفدار رژیم سلطنت ظاهراً لیدر خود را یافته بود… او اینک از طرف دولتمردان جمهوری اسلامی به کلی ناامید شده بود و هیچ جایگاهی برای او نمیتوانست قابل تصور باشد مگر اینکه در موضع رهبری یک حرکت ضد انقلابی قرار گیرد»(119)
کتاب میافزاید که «مدتی قبل از ایراد این سخنان (وصیتنامه سیاسی. ن) جبهه ضد انقلاب طرفدار اعادۀ رژیم سلطنتی برای سرنگونی جمهوری اسلامی با او وارد مذاکره شده اویسی از طریق رفیعزاده با بقایی گفتگوی تلفنی کرده و وعده داد که همه به زودی در ایران در خدمت او خواهند بود. بقایی میخواست حوادث سالهای نهضت ملّی را بار دیگر تکرار کند.»(120)
مأموران اطلاعاتی جمهوری اسلامی، از طریق شنود کردن مکالمات ژنرال اویسی بوی مشکوک میشوند، و به پرونده ساواک وی مراجعه کرده، میبینند که با ساواک و هم با آمریکاییها رابطه داشته است، تمام مکالمات وی و حرکاتش را کنترل میکنند و بوی اجازه داده میشود که به آمریکا سفر کند و بعد از دریافت تمام اطلاعات، در آخرین لحظات وی را در اول فروردین 1366 دستگیر میکنند. (121)
و اما اطلاعاتی که اینجانب در مورد فاز آخر دکتر بقائی به دلیل رابطه با بعضی از افراد سپاه کسب کردم و قبلاً در کتاب پاریس نقل شده به شرح زیر است:
یکی از ردههای بالای سپاه که در آن زمان در رابطه با دستگیریها و زندان اوین بود، حسب گزارش بازجویانش برایم فاش ساخت، بقایی بعد از فاش شدن تمام اسرارش و همکاریش با آمریکا و سیا و ژنرال اویسی در حضور بازجو، دو دستی بصورت خود میزند و میگوید، همه چیز من تمام شده است. و بدون اینکه چیزی بروز بدهد، تصمیم به خودکشی میگیرد.
بازجویانش به این مسئله توجه نکرده بودند، که وی الکلی شدیدی بوده و همیشه مشروب همراه داشته و مینوشیده است، مشروب را از وی میگیرند، از طرف دیگر چون سالیان بوده که بیماری قند داشته، خودش آنسولین به خود تزریق میکرده است. خاصیت آنسولین این است که اگر در بدن قند نباشد، شخص را فلج میکند و میکشد. وی که تصمیم به خودکشی میگیرد، بدون وجود قند در بدن آنسولین به خود تزریق میکند. این پاسدار ارشد که در آن موقع در ارتباط با زندان اوین و زندانیها بود افزود: وقتی یکی از پاسدارها به سلول وی میرود، مشاهده میکند که صورتش کج و معوج شده و در حال احتضار است. فوراً وی را به بیمارستان مهر میرسانند و هرچه اطباء کوشش میکنند که از مرگ وی جلوگیری کنند، مشاهده میکنند کار از کار گذشته است. آن پاسدار ارشد افزود چون هنوز اطلاعاتی داشت که بدرد دادستانی و اطلاعات میخورد، خیلی کوشش شد که از مرگش جلوگیری بعمل آورند، امّا کار از کار گذشته بود و کوشش آنها مؤثر واقع نشد و بدینسان در بیمارستان مهر در تاریخ 26 آبان 1366 درگذشت و پرونده حیات وی بسته شد.
حسب اطلاعات اینجانب از بچههای دادستانی و سپاه پاسداران، بعد از دستگیری بقایی و بازجوئی از وی و دسترسی به اسناد و مدارکش در دادگاه انقلاب بچههای دادستانی و سپاه پاسداران می فهمند که آیت دستیار بقایی بوده و بقایی با آمریکایی ها در رابطه بوده و با آنها همکاری میکرده است. بعد از آن پیش آقای خمینی میروند و جریان را بوی گزارش میکنند. آقای خمینی هم به آنها میگوید، حالکه چنین است، اسم آیت را از لیست شهداء حذف کنید امّا سر و صدایش را در نیاورید. زیرا اگر سر و صدایش را در میآوردند رابطه حزب جمهوری اسلامی و آقای خمینی و مابقی سردمداران جمهوری اسلامی با دکتر بقایی و حسن آیت برملا میگردید و این به صلاح آقای خمینی و جمهوری اسلامی نبود.
آیت نیز که خط بقایی و برای به قدرت رساندن وی کوشش میکرد بر این نظر بود که با وسیله قرار دادن مذهب و جلب حمایت رهبران مذهبی میتوان قله قدرت را فتح کرد و همانطوری که در بخشی از این تحقیق ملاحظه شد که وی چگونه اینگونه روشها را در نامهاش به بقایی توضیح میدهد. در همان نامه به بقائی یادآوری میکند که باید رسالت نجات مردم ایران را به مثابه «کاوه»ای ایفا کند.
«پس از قرنها مجدداً جامعه ما احساس میکند که احتیاج به یک کاوه دارد که با برافراشتن درفش خود مردم را از دست ضحّاک زمان برهاند. و چون جامعه احتیاج به چنین کاوهای را با تمام وجود خود احساس میکند، خواه ناخواه چنین کاوهای پیدا خواهد شد همانطوریکه آیتالله خمینی پیدا شد. آن عده از مردم که عمیق فکر میکنند و تاریخ معاصررا به خوبی مطالعه کردهاندوازمقتضیات زمان به خوبی آگاهندو غرض و مرضی هم ندارند، بدون استثنا چشمِ انتظارشان به شما دوخته شده وآن کاوه را در وجود شما جستجومیکنند. چون لااقل نشان دادهاید که صمیمانه خواهان نجات مملکت هستید وهیچگاه حاضرنیستید به خاطرجا ومقام باخون مردم بازی کنید.» (122)
این مطلب جای هیچ شک و شبهه باقی نمیگذارد که آقای آیت نه تنها آقای خمینی را رهبر و نجات دهنده کشور نمیدانسته و بدنبال اسلام نیز نبوده، بلکه چشم به راه «کاوهای» در کسوت دکتر بقایی بوده است و
منافقانه و برای رسیدن به هدف خود بعنوان وسیله آقای خمینی و روحانیت، اسلام و ولایت فقیه را ـ به همان نحوه که در نامه خود(123) برای بقایی توضیح داده ـ مطرح میکرده است.
بعد از اینکه بنیصدر که به حساب وی یک شخصیت اسلامی، ملی و مصدقی بود، به ریاست جمهوری انتخاب شد، وی که کینه مصدق و طرفدارانش را به دل داشت، بلافاصله شروع به آماده کردن زمینه مناسب کودتا، شبیه آنچه در کودتای 28 مرداد وسیله بقایی ـ کاشانی و سایر ایادی آنها، انجام شده بود، کرد. وی که میدانست آقای خمینی و روحانیون خط نوری ـ کاشانی ـ بقایی و خمینی، ضد ملی و مصدق هستند، بلافاصله به دستهبندی «مصدقی» و «کاشانی» پرداخت و هر جا میرفت و سخنرانی میکرد این تضاد را دامن میزد تا جامعه را به دو قطبی انقلابی خط امامی و ضد انقلابی خط مصدقی و ملی و ملیت تبدیل کند و در این زمینهسازیهای گوناگون که حزب جمهوری نیز وی را همراهی میکردند، بنیصدر را در مقابل خمینی قرار دهد و برنامه کودتای خزنده وی که در روزنامه انقلاب اسلامی انتشار پیدا کرد(124)، در همین راستا بود. گرچه حزب زحمتکشان، بقایی و آیت، سرانجام موفق به تصاحب قله قدرت نشدند، امّا در تخریب خط آزادی و استقلال و انحراف اهداف اصلی انقلاب که آزادی، استقلال و جمهوری مردمی اسلامی و ملی بود، تأثیرگذار و موفق بودند.
جا دارد که در پایان این تحقیق مختصر به این سئوال پاسخ داده شود: بنا بر اسناد موجود آقای خمینی برای آمریکا منافعی قائل بوده و در پیام به کارتر می گوید: وقتی من دولت اعلام کنم «رفع بسیاری از ابهامات خواهد شد و خواهید دید که ما با مردم آمریکا دشمنی خاصی نداریم » و دولت ما «ضرری برای آمریکا ندارد.» (125) و این رژیم و با قرار و مدار و زد و بند با آمریکایی ها روی کار آمد، پس چرا و به چه علت بعد از اینکه بر کشور مسلط شد پشت به آمریکا کرد و به چین و بویژه روسیه چسبید؟
بر اساس تحقیقات اینجانب که در کتاب پاریس و تحول انقلاب… منتشر شده است و گزارش بعضی از دست اندر کاران درجه اول انقلاب و نکاتی که بعد ها فاش شده، این رژیم، رژیمی است که به دروغ و نیرنگ انقلاب ملت ایران را مصادره کرده و با قرار و مدار و زد و بند با آمریکایی ها روی کار آمد و استبداد را بر کشور حاکم کرد و بعد از اینکه بر کشور و جامعه مسلط شد، به کشوری که موجب روی کار آمده آن شده بود پشت کرد و به چین و روسیه چسبید. اگر قرارداد همه جانبه 25 ساله اخیر با چین به امضا برسد، چین در ایران و بودن این رژیم دست اول را پیدا خواهد کرد و ایران به نوعی زیر سلطه چین خواهد رفت. چرا؟
با وجودی که آمریکا در کمک به انقلاب و سرعت بخشی آن نقش داشته و آقای خمینی از کانال ها مختلف با آنها در ارتباط بوده، و حتی جلسه ای که در «منزل آقای فریدون سحابی با آمریکایی ها تشکیل شد، و بر سر ایجاد دولتی نیرومند با وحدت ارتش و روحانیت، توافق بعمل آمد» (126). پس چرا رژیم حاکم به آمریکایی ها پشت کرد و به روس ها و چینی ها چسبید؟
بدون استثنا به خصوصیات اخلاقی و عملی هر دیکتاتوری که نگاه کنید، مشاهده می شود که وقتی به بر قدرت مسلط می شوند، برای زدودن نقاط ضعف خود، به کسانی که به هر نحوی پله می شوند که او از پله های قدرت بالا برود، اگر بتوانند او را از پای در می آورند و از دیگر ویژگی دیکتاتوران کینه و انتقام جویی بویژه نسبت به کسانی است که به هر نحوی به وی در رساندن به قدرت یاری و کمک می رسانده اند. این خصلت به حد اعلی، در آقای خمینی موجود بود. وی نسبت به مرحوم شریعتمداری کینه داشت. وقتی هم که به قدرت رسید، در حذف وی لحظه ای از پای نایستاد و حتی اجازه نداد که طبق وصیت اش، وصی اش بر وی نماز بخواند و در جای خود به خاک سپرده شود. (127)
آقای خمینی نسبت به کارتر هم کینه پیدا کرده بود و بارها به عناوین مختلف کینۀ خود را نسبت به وی ابراز می کرد. وجود کارتر نقطۀ ضعفی برایش تلقی می شد. چون کارتر با حربۀ حقوق بشر و فشار بر شاه، موجب باز شدن فضای باز سیاسی در کشور گردید و حداقل زمینه ای شد که انقلاب با سرعت و با خون ریزی کمتر، به نتیجه برسد. به غیر از اینها، مذاکرات مستقیم و غیر مستقیم آقای خمینی و نمایندگانش در پاریس و تهران و آمریکا، با دولت آمریکا که حداقل در اثر آن، به توافق و قرار و مدارهایی با هم دست یافتند، آقای خمینی بیم این را داشت که این روابط و قرار و مدارها و مذاکرات با دولت کارتر در سطوح مختلف چه بوسیلۀ داخلی ها و چه بوسیلۀ دولت آمریکا، در جامعه افشاء شود. وی از دو جهت بیم داشت که اگر این ارتباطات فاش شود، از این که همه چیز به ید قدرت وی انجام پذیرفته بود، خلل وارد آورد و به قدرت فائقه اش ضربه بزند و نقطۀ ضعفی برایش به حساب آید: یکی از جانب نهضتی ها، بویژه دکتر یزدی ؛ و دیگر از ناحیۀ کارتر.
به همین علت وقتی، دانشجویان پیرو خط امام با کپکپه و دبدبه و در بوق و کرنا گذاشتنِ مصاحبه های رادیو تلویزیونی علیه نهضت آزادی، مهندس بازرگان، دکتر میناچی، امیر انتظام و…، به اصطلاح افشاگری کردند، آنها این جرأت را در خود ندیدند که روابط را افشا کنند. شاید درآن غوغا سالاری که خمینی بوسیلۀ دستگاه های تحت امر خود ایجاد کرده بود، چون نهضت آزادی، مستقیم و غیر مستقیم در مرکز آن روابط قرار داشتند، آن ها جرأت مطرح کردن روابط را پیدا نکردند و یا به خود اجازه ندادند، و با مطرح کردن چند ایماء و اشاره، مسئله تا حدودی خاتمه پیدا کرد. و لذا آقای خمینی و روحانیت حاکم خیالش از بابت نهضت آزادی آسوده شد.
اما هنوز به علت ترس از افشا شدن روابطش توسط آمریکایی ها، کینۀ کارتر را هم به دل داشت، چون این روابط، هم نقطۀ بسیار حساس، و هم نقطۀ ضعف برای آقای خمینی به حساب می آمد و به همین خاطر، وی برای مبری کردن خود از این روابط، در فرصتی که در اثر گروگان گیری (128) و استعفای همزمان دولت موقت و بردن شاه به آمریکا، در تاریخ ۰۶/۰۸/۵۸، به دستش افتاد، برای پاک کردن رابطه با آمریکایی ها، لبۀ تیز حمله ها را متوجۀ آمریکا و بویژه شخص کارتر کرد. شاید تا اینجا روشن شده باشد که چرا آقای خمینی ورق را علیه آمریکا برگرداند که ما تا امروز باید بابت آن باج به چینی ها و روس ها بدهیم و کشور را هم به سراشیبی فلاکت و در شرف نابودی قرار دهیم. باز این اصل است که حکومت های دیکتاتوری حمایت ملت خود را از دست می دهند و برای ادامۀ حکومت و حفظ تصاحب قدرت خود به بیگانگان رو می آورند.
این است که حکومت جمهوری اسلامی با وجودی که روس ها و چینی ها بارها به آنها از پشت خنجر زده اند، باز به نحوی به سمت روسیه چرخیده که می گویند رابطۀ ما با روسیه رابطۀ استراتژیک است. و حال اگر قرارداد همه جانبه 25 ساله اخیر با چین به امضا برسد، چین در ایران و بودن این رژیم دست اول را پیدا خواهد کرد و ایران به نوعی زیر سلطه چین خواهد رفت. و این در حقیقت، برای حاکمان جمهوری اسلامی، شعار نه شرقی نه غربی، شعاری است که متناسب با باد می چرخد و بیش از لق لقه زبان نخواهد بود، یعنی کشک!
اشتباه و یا کج فهمی نشود، آنچه در فوق آمد به معنای این نیست که مردم در انقلاب نقش نداشته و یا نمی دانسته اند که چه می خواهند. آیا بعضی ها که با پندارهای ساده انگارانه به عوام فریبی می پردازند، آیا به خود و همۀ اقشار ملت خود توهین نمی کنند که خواسته های قریب به اتفاق تمامی سیاسیون، احزاب، دسته ها، گروه ها و اقشار مردمی که در انقلاب شرکت کردند و آن را به پیروزی رساندند را نا دیده می انگارند و آن را انکار می کنند؟ پدیده انقلاب، یک پدیده خلق الساعه نیست و آغاز آن که به آغاز ظلم و ستم و پایمال کردن حقوق، آزدی واستقلال و عدالت بر مىگردد. همه اقشار مردم بودند که برای آزادی، استقلال، عدالت مفقود شده خود به مبازره با غاصبان حقوق و آزادی خود سالیان دراز بپا خواسته بودند و سرانجام که شرایط دست به دست هم داد و کشور برای انقلاب مهیا گشت ملت هم برای در اختیار گرفتن سرنوشت زندگی خویش قیام کرده و رژیم دیکتاتوری شاهنشاهی را برانداختند. این که روحانیت و در رأس آن آقای خمینی، با توسل به دروغ و نیرنگ و با قرارو مدار و زد و بند با آمریکایی ها انقلاب ملت ایران را مصادره کرده، امر دیگری است و اینجانب در کتاب پاریس و تحول آزادی به استبداد به آن پرداخته ام و در اینجا نیازی به تکرار آن دیده نمی شود.
نظر به اینکه آقای خمینی و سایر روحانیت حاکم در صدر قبضه کردن قدرت بودند، نکته مهم این است که در دست داشتن انحصار قدرت و ادامه و حفظ آن، نیاز به دشمن دارد و چون حاکمان فقیه با کشورهای همسایه مشکل آن چنانی نداشتند، و نیاز هم به دشمن بود، بنابر این آمریکا می توانست بهترین دشمنی باشد که بشود بر روی آن مانور داد. البته ناگفته نماند که در این دشمنی، آمریکا و ایران لازم و ملزوم یکدیگرند. اگر جمهوری اسلامی ایران نبود، چگونه ممکن بود که آمریکا بعنوان محافظت ازعربستان سعودی و شیخ نشین ها، همه ساله میلیارد ها دلار از پول آن ها را به جیب خود سرازیر کند که اگر پول هایی که از طریق فروش اسلحه و غیره از گروگان گیری تا به امروز به آمریکا سرازیر شده است محاسبه شود، سر از ارقام نجومی در خواهد آورد و این نعمت برای آمریکا، به یمن دشمنی با جمهوری اسلامی ایران به سادگی حاصل شده است. و در غلطیدن جمهوری ولایت فقیه به سمت روسیه و حال بویژه با این قرارداد در صورت امضا زیر بار چین رفتن آمریکا و اروپا بی تقصیر نیستند.
محمد جعفری 31/ تیر/1399
نمایه و یادداشت:
115-پاریس و تحول انقلاب ایران از آزادی به استبداد، محمد جعفری، ص 275 و کتاب، زندگینامه سیاسی دکتر مظفربقایی، حسین آبادیان، ص 324.
116-زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقایی، حسین آبادیان 1377، ص 322.
117-همان سند، ص 323.
118-همان سند، 322.
119-همان سند.
120-همان سند، ص 323.
121-همان سند، ص 327.
122-زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقایی، حسین آبادیان، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی 1377، ص 550، گراور این قسمت از دستخط آیت در ص 519 همین کتاب آمده است.
123-منظور نامه 94 صفحهای است که آیت در تاریخ یکشنبه سوم آذر 1342 برای آقای بقایی نوشته است.
124-نوارهای موسوم به کودتای خزنده آیت در تاریخ 28 و 29 خرداد 1359 در روزنامه انقلاب اسلامی شماره های 283 و 284 منتشر شد و یک روز بعد هم سایر جراید به نقل از انقلاب اسلامی آن را منتشر کردند.
125- ترجمه متن پیام را آقای یزدی در جلد سوم خاطرات خود در ص 290-289 آورده است.
126- این مطلب را آقای فتح الله بنی صدر یکی از اعضای مرکزی نهضت آزادی در پاریس در گفتگوئی با برادر خود آقای بنی صدر در سال 1375 فاش ساخته است. و در خاطرات سلیوان هم به آن اشاره شده است.
127- خاطرات آیت الله منتظری، انتشارات انقلاب اسلامی ، فوریه 2001، ص 10؛ علت در این امر نهفته بود که بعد از جریان ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و زندانی شدن آقای خمینی، نظر به این که می خواستند وی را محاکمه کنند مرحوم شریعتمداری، و چند مرجع دیگرطی اطلاعیه ای مرجعیت آقای خمینی را تأیید کردند، تا از محاکمه و اعدام ایشان جلوگیری کنند. آقای شریعتمداری در آن زمان از قدرتمند ترین مراجع بود و قبل از این که مرجعیت آقای خمینی، بوسیلۀ آقای شریعتمداری و دیگران تأیید شود، حداقل جامعه و دولت وقت، او را به مرجعیت، نمی شناخت. در صورتی که آقای شریعتمداری قبل از آن، آیت الله العظمی بود. و از این نگاه، وجود آقای شریعتمداری برای آقای خمینی نقطۀ ضعفی محسوب می شد، بویژه که در آذربایجان نفوذ فوق العاده داشت و از پیشبرد قدرتش نگران بود.
128- اگر چه در آن روزها عنوان شد که عده ای دانشجو سفارت آمریکا را اشغال کرده و کارکنان آن را به گروگان گرفته اند. اما در همان زمان ایماء و اشاره هائی وجود داشت که که طرح و برنامه ریزی اشغال سفارت به ظاهر از جانب توسط دانشجویان پیرو خط امام صورت گرفته اما در باطن طرح و برنامه ریزی آن در جائی دیگر صورت گرفته است و عمل گروگانگیر و اشغال سفارت آمریکا یک اتقاق خودجوش دانشجوئی نبوده و یک عملی بوده که از قبل طراحی و برنامه ریزی شده است. ایما و اشاره هایی در کتاب گروگان گیری و جانشینان انقلاب تحت عنوان زمینه های تاریخی مسئله گروگانگیری ص 82-80 آمده است. اما اطلاعاتی که به تازگی روزنامه نیویرک تایمزمنتشر کرده نشان می دهد که راکفلر و بانک چیس منهتان پشت قضیه گروگانگیری بوده است.
و بنا بر خاطرات مهندس عزت الله سحابی جلد دوم آقای محسن می دامادی طراح و رابط اصلی سفارت بوده است وی توضیح می دهد که این محسن میردامادی بود که طرح کورت والد هایم دبیر کل سازمان ملل جهت حل مسئله گروگانگیری را به شکست رساند. اینکه محسن میردامادی طراح و رابط اصلی سفارت و فرد قدرتمند در سفارت است با تجربه شخص اینجانب که سه روز را در سفارت به نماینگی از وزیر امور خارجه گذراندم همآهنگ است توضیح اینکه:
آقای بنی صدر پس از گفتگو با آقای خمینی و پذیرش سرپرستی وزارت خارجه تا حل بحران گروگانگیری، برای بار دوم که اینجانب و آقای انتظاریون نیز همراه وی بودیم به سفارت رفت وبا دانشجویان و آقای خوئینی ها به گفتگو پرداخت. پس از بحث های مختلف که با شورای دانشجویان و آقای خوئینی ها انجام گرفت سرانجام، دانشجویان پذیرفتند در صورتیکه آقای بنی صدر با آقای خمینی مسئله را حل و فصل کند، انها به آن گردن خواهند گذاشت.
با وجود قول و قرار پذیرفته شده، چندین بار در فاصله کوتاه به بهانه های مختلف و از جمله اینکه ما خبر از تصمیم شما با آقای خمینی نداشتیم، زیر تعهد زدند. آقای بنی صدر هم برای گرفتن بهانه از دست آنها، طی حکمی اینجانب را به آنها معرفی کرد که دائم در سفارت با آنها در تماس باشم و نظرات آنها و بنی صدر را متقابلا ً بیکدیگر برسانم و امور را تسریع بخشم.
اینجانب همان روز به سفارت رفتم و پس از معرفی خود و صدور مجوز بدرون سفارت به اتاق روابط عمومی هدایت شدم. در آنجا آقای شمس (شمس الدین وهابی) نامه را گرفت و به شورا برد و پس از بازگشت زیر همان نامه که فتوکپی آنرا به من باز گرداند، آقای میردامادی از طرف شورا نوشته بود: ایشان بیایند روزها در اتاق روابط عمومی باشند. دو یا سه روز به سفارت رفتم و در اطاق روابط عمومی ماندم وهر چه بنا بود بفهمم، فهمیدم. آمدم و به آقای بنی صدر گفتم ، لطفا ً مرا از این کار معاف کنید، پرسیدند چرا و چه شده است. پاسخ دادم بطوری که استنباط کرده و بر من روشن شده است، اینان بنا ندارند که بحران گروگان گیری حل بشود، و امور در دست اداره کنندگان پشت پرده است و تا آنان تصمیم نگیرند، دانشجویان مستقلا ً قادر به انجام کاری نیستند و بنا بر این بودن من در آنجا بی مورد است. شرح ماجرای اینجانب در سفارت کتاب گروگانگیری چاپ اول در ص 105-103 به آنجا مراجعه کنید. و چاپ دوم 145-143 با شرح و سند آمده است.