back to top
خانهابوالحسن بنی صدرمقالات و مصاحبه هاچرا و با چه هدفی اولین رئیس جمهوری روزانه به مردم گزارش...

چرا و با چه هدفی اولین رئیس جمهوری روزانه به مردم گزارش مکتوب می داد؟، مصاحبۀ تلویزیون سپیدۀ استقلال و آزادی با ابوالحسن بنی صدر (١)

چرا و با چه هدفی اولین رئیس جمهوری روزانه به مردم گزارش مکتوب می داد؟، مصاحبۀ جهانگیر گلزار با ابوالحسن بنی صدر در تلویزیون سپیدۀ استقلال و آزادی: 
                                                                                Banisadr-Golzar2-1

                                                                                       برای شنیدن این مصاحبه اینجا را کلیک کنید

                                                                                   

 جهانگیر گلزار: شما یک مجموعه مطالبی در ایران نوشتید، در روزنامه انقلاب اسلامی، لازم است توضیح  بدهم که شما در ۵ بهمن ۵۸T با آراء ۷۵ درصدT رأی آوردید و اولین منتخب تاریخ ایران شدید. در تاریخ ۱۱ تیر ماه ۵۹، یعنی ۶ ماه و ۶ روز بعد از آن، شما شروع کردید به یک کاری که در حقیقت در نوع خودش در جهان بی‌ نظیر است و اینکه، گزارشات روزانه به مردم دادید. مجموعه کارنامه ها متعلق به چند روز گذشته بود. آخرین مجموعه ‌ای که شما دادید، مال ۱۹ تا ۲۶ اردیبهشت ماه ۱۳۶۰ است که در تاریخ ۱۷ خرداد ۱۳۶٠ بخش ششم (آخرین قسمت آن)، چاپ شده و بعد از آن، روزنامه را توقیف کردند و روزنامه بسته شد.  
 
در این جا توضیح بدهم که در تاریخ ۱۷ خرداد ۱۳۶٠، شما یک متن و در تاریخ ۲۲ خرداد یک بیانیه، در ادامه آن گزارشات روزانه به ملت ایران دادید. سئوال اساسی این است که این مجموعه عظیم از صحبت ‌هایی که کرده ‌اید– که در حدود ۱۲۰۰ صفحه شده و در ۴ جلد کتاب به روی سایت انقلاب اسلامی (در هجرت) می ‌آید و در اختیار علاقمندان قرار می‌ گیرد- چه هدفی را دنبال می‌ کردید؟ و خواست و آرزوی شما از نوشتن این مطالب چه بود؟ آیا شما با شخص آقای خمینی دعوای قدرت داشتید؟ یا می‌ کوشیدید با این کارنامه ها– و البته نامه‌ های فراوانی هم دارید که به شخص آقای خمینی نوشته ‌اید که آن ‌ها هم در کتاب نامه ها چاپ شده و در مورد آن ‌ها هم با شما مصاحبه داشتیم و سرمقاله ‌هایی که در روزنامه می ‌آمده و غیره-  تأثیر به روی آقای خمینی بگذارید تا از آن راهی که می ‌رفت، دور کنید، بیاورید به راه انقلاب، به راه آزادی؟  اگر امکان دارد در این مورد توضیحاتی بفرمایید. 
 
ابوالحسن بنی صدر: انقلاب ایران، یک ویژگی پیدا کرده، چند تا ویژگی دارد: یک ویژگی ‌اش این است که نخستین انقلاب است که سخنگو و رهبری کننده آن روزانه با مردم دنیا درباره هدف‌ های آن انقلاب صحبت کرده است. خوب، در انقلابات دیگر همچین چیزی واقع نشده بود. بنابراین، دنیا پیشاپیش هدف‌ های انقلاب ایران را از زبان آقای خمینی، شناسایی کرده بود. 
 
ما فکر می‌ کردیم یک تصمیم مهمی است، به لحاظ اینکه دنیا ناظر، شاهد بوده که آقای خمینی گفته است که این هدف‌ ها با سقوط رژیم شاه متحقق خواهند شد: استقلال، آزادی، دموکراسیِ پیشرفته‌ ای که همۀ مردم در اداره امور خویش شرکت کنند، حقوق انسان، عدم مداخلۀ روحانیون در کار دولت، برابری زن و مرد و بقیه …، 
 
ویژگی دوم، مطالعۀ بالینی روزمرۀ انقلاب است. انقلاب ‌های دیگر این اقبال را نداشتند. ما، هم در انقلاب نقش تعیین کننده داشتیم، هم مطالعۀ بالینی این انقلاب را، روز به روز، بر عهده گرفتیم. این مطالعه های بالینی، قبل تر در سرمقاله‌ های روزنامۀ انقلاب اسلامی و مصاحبه ‌ها، بعداً در مصاحبه ها، بعلاوۀ در نامه‌ ها، بعلاوۀ در کارنامه یا وضعیت سنجی روز بروز، انجام گرفتند. حالا در واقع، ویژگی این کارنامه که هر روز به مردم گزارش می ‌شد، چیست؟ این کارنامه، ویژگی‌ های بسیار دارد. در واقع محک و ضابطه‌اش را بدست می‌ دهم که شنونده و خواننده با این محک‌ ها در این مطالعۀ بالینی بنگرد. اگر دید که خلاف این محک ‌ها در این متن هست، من دروغگو بوده ‌ام. و اگر نه، راستگو بوده‌ ام؛ یعنی مطالعه، دقیق انجام گرفته و ذهنیات دخالت نکرده بود. در اینکه مثلاً به سود خود گزارش روزانه بدهیم، به زیان این و آن. خود من هم می ‌باید که متوجه می ‌شدم که حالا که دارم مطالعه می ‌کنم– ممکن است دیگر، ذهنیات آدمی مشغول است و هر روز هم برخورد و این‌ ها-، چه کنیم که این وضعیت پیش نیاید که چیزهایی در سود خود و به زیان دیگری، هر روز بگوییم و تبلیغات روزمرۀ یکطرفه بکنیم و بعد واقعیت ‌ها را تکذیب کنیم. پس قرار گذاشتم بر اینکه از امرهای واقع مستمر، صحبت کنم. یعنی، اگر چیزی را آن روز گفته ام، امروز جامعۀ ایرانی با آن سر و کار ندارد، آن روز من دروغ گفتم. اگر امروز سر و کار دارد، یعنی من آن روز به نفع خود و به زیان دیگری، سخن نگفتم: واقعیت را آن جور که هست، دیدم، گفتم، به دلیل اینکه امروز هم همان، واقعیت پیدا کرده است. امروز شنونده و بیننده– چون این کارنامه، مطالعه بالینی است- بخواهد بفهمد که امروز چرا در این وضعیت هست، هیچ چاره دیگری جز مراجعه به آن کارنامه ندارد. چون بغیر از آن کارنامه، مطالعۀ دیگری، نه در انقلاب ایران واقع شده، نه در جاهای دیگر. مثلاً من از جنگ صحبت کردم و سرنوشتی که جنگ پیدا می ‌کند و پیامدهای جنگ. اگر مردم ایران آن سرنوشت در جنگ را پیدا نکرده و آن پیامدها را ندارد، ارزیابی من غلط بوده است. اگر آن سرنوشنت رادارد، آن ارزیابی، آن مطالعه، بی طرفانه بوده است، واقع ‌بینانه بوده و به جامعه می گوید که چه عواملی آن زمان سبب شده که امروز، این جامعه، در این وضعیت باشد. ما داریم یک صحبتی می ‌کنیم با بیننده و شنونده که کمتر کسی در این جهان، جرأت این کار را دارد. شما متنی را در اختیار می گذاری که می گویی ۴۰ سال پیش بابت وضعیت امروز خود، گفته شده است. ما نمی گوییم در مکان و زمان خود بسنجید، چنانکه رویه است و می گویند، کسی، فلان نظر را داده، مثلاً مدرس راجع به فلان مسئله این حرف را زده، آن نظر را با طرز فکر امروز، نسنج. ما، این را نمی گوییم. می گوییم، با همین وضعیتی که امروز داری، ببین، آن روز، آن ارزیابی، آن تحلیل، آن نگرش، آن جستجو، در رابطه با واقعیت، آنجور که هست، درست انجام گرفته، یا خیر. و به او می ‌گوییم که این مراجعه به کارنامه را نه برای اینکه ما را امتحان کنی، بکن. نه، بکن، برای اینکه بفهمی، چرا در این وضع هستی. چون آن عوامل سر جایش است. حالا، یک ویژگی دیگر که مربوط می شود به سؤال شما، اینکه، بعضی‌ ها مدعی شده اند، بخصو وسط بازها، که خطرناک ترین موجودات روی زمین هستند. وسط بازها در هر جامعه ‌ای پیدا بشوند، عامل شکست جبهۀ استقلال و آزادی و حقوندی می ‌شوند، و موجب پیروزی طرفِ زور و قدرت و ویرانگری. آنها بازی می‌ کنند، بزنگاه که می‌ رسد، جانب قدرت را می ‌گیرند. بعد هم که فسق و فجور و فساد آن قدرت ظاهر شد، می‌ گویند، کی بود، کی بود، ما نبودیم، ما طرف سوم بودیم. آن دو طرف با هم دعوای قدرت می‌ کردند. در مورد من هم همین واقع شده است  حالا، راست و دروغش را از کجا بفهمیم؟ 
 
جهانگیر گلزار: آن طرف زور و قدرت هم به شما می‌ گوید، دعوا، دعوای قدرت بوده. در فیلم ها و گزارش ها و … که هر سال درست می‌ کنند و تبلیغ می‌کنند، همین را می گویند. …
 
ابوالحسن بنی صدر:  این را حالا، می‌ گویند. اما آن زمان در مجلس، اینها، دانسته یا نادانسته– که نادانسته در واقع بی معنی است- چون می خواستند مرا محکوم بکنند، باید دلایل می آوردند. دلایل حزب ‌اللهی پسند آن زمان را آوردند، ۱۲ تا دلیل آوردند. اگر دعوا سر قدرت بود، یک دلیل سیزدهمی اضافه می ‌کردند که سر قدرت هم، دعوا بوده است. آن که جای خود. یک اقبالی ما پیدا کردیم، در حالیکه داریم مصاحبه می‌ کنیم، سایت کلمه، صورت مذاکرات اسفند ماه ۱۳۵۸ شورای انقلاب را منتشر کرده است. آن مذاکرات که تا حالا، محرمانه بوده، هم اعضایش محرمانه بوده، هم صحبت‌ های آن شورا؛ به نظر من نمی ‌رسد که کامل است. برای اینکه من یک چیزهایی می‌ دانم، وقتی خواندم، دیدم که حذف شده اند. فرض کنید، در بحثی من پیشنهاد کردم، از زنان هم باید نماینده در شورای انقلاب باشد، دلایل مخالفان حذف شده است، هیچ نیست. با اینحال، یک گویایی دارد. آن گویایی این است که یک آدم‌ هایی روی خط تحول از پایین، که مردم هستند که باید حقوند بشوند، استقلال و آزادی تنها در سطح کشور و جامعه نیست، در سطح هر انسان، استقلال و آزادی می باید به عمل در بیاید، هر انسانی مستقل و آزاد بشود. و کسانی که آن طرف خط را می ‌گیرند که نه، تحول باید از بالا باشد. در واقع انقلاب برای این شده که شاه برود و این آقایان جانشین بشوند. این، روشن توی آن گفتگوها هست. موضع انتقادی من نسبت به آقای خمینی هم در آن جا هست. مثلاً من می‌ گویم که آقای خمینی استواری در تصمیم ندارد، امروز حرفی که می زند، فردا عکس اش را می‌ گوید. در شورای انقلاب گفتم که من به آقای خمینی گفتم که شما را مردم، با هیتلر مقایسه می ‌کنند. پس، هم به خود او گفتم، هم در شورای انقلاب گفتم که به ایشان اینجور گفتم. حالا، ما در شورای انقلاب چه هدفی را در رابطه با آقای خمینی تعقیب می‌کردیم؟ اینکه ایشان یک مقام منزهی بماند، نماد معنویت. خشونت جای خود، از مادیت هم چیزی، گردی، بر دامن معنویت ایشان، ننشیند. برای اینکه از دید ما اگر او نماد حق و معنویت می‌ ماند، الگویی می ‌ماند که به یک تعهداتی وفا کرده، عمل می‌ کند، نه تنها برای جامعه ما، بلکه برای جامعۀ بشری، مغتنم بود. پس در آن شورای انقلاب، مراقبت مداوم ما این بوده است که آقای خمینی منزه بماند. جرم و جنایت و این خشونت‌ ها به ایشان نسبت داده نشود. 
 
حالا، ما الان، رئیس جمهوریم، چرا شروع کردیم به نوشتن کارنامه؟ مطالعه بالینی را قبلاً می ‌کردیم و آن سرمقاله‌ ها، همان مطالعات بالینی است که هر کدام یک مسأله را طرح می کرد، بعد هم مصاحبه‌ ها بود، سخنرانی ‌ها بود. ما دیدیم به اینکه – در شورای انقلاب هم بود-که دو طرف هستند. یک طرف آقای خمینی را می‌ خواهد بِکِشد آن ور، ما می‌ خواهیم بِکِشیم این ور.  این ور یعنی تحول از پایین، و در کارنامه توضیح می‌ دهیم که محرومان جامعه کی ‌ها هستند و مسلط کیست، این‌ ها باید مستقل و آزاد بشوند، حقوند بشوند، رابطه‌ های این ها باید با حقوق تنظیم بشود، زور در سطح این‌ ها بی نقش بشود. یک طرف می ‌کِشد آن ور، و می‌گوید که شما، بشو شاه، مرکز و صاحب تمرکزِ قدرت. اگر در کارنامه توجه کنید، نه تنها من با تمرکز قدرت در ایشان مخالفم، در مورد خود هم می ‌گویم که اگر منِ بنی صدر این قوا در من متمرکز بشود، می ‌شوم دیکتاتور. پس موافق نیستم. حالا اگر بگوییم دعوا سر قدرت بوده، آن طرف معلوم است دعوا سر قدرت بوده، برای اینکه اختیارات رئیس جمهوری در قانون اساسی چندان نبود. اما همان هم که بود، مرتب این ‌ها، یا از طریق آقای خمینی این را نقض می‌ کردند، یا خودشان در مجلس باصطلاح طرح می ‌بردند و محدود می ‌کردند. من اگر دعوا سر قدرت داشته باشم، باید یک کاری کرده باشم. مثلاً از مجلس اختیاری سلب کرده باشم، یا در این صدد، بر آمده باشم. از قوه قضائیه یک اختیاری سلب کرده باشم، به کسی زوری گفته باشم، نه، هیچی نیست. بر عکسش هم هست. آقای قوه قضائیه، شما خقِ وضع قانون نداری، آلت قدرت نیستی، باید مستقل باشی، شما باید حق را به حقدار برسانی، آقای قوه مقننه، کار شما وضع قانون است، کار شما کودتا نیست. پس این کارنامه، الان در اختیار نسل امروز است و نسل‌ های آینده، برای اینکه تاریخ است. تاریخ از آن نوع هم که بعداً بنشینند، بنویسند، نیست. تاریخ روز بروز نوشته شده است. بر اساس امرهای واقع مستمر نوشته شده است. یعنی هر زمان، در آینده هم کسی بخواهد ببیند، این صحیح است یا غلط، باید به امرهای مستمر آن روز نگاه کند، به زمان زندگی خد در آن روز. پس ما می ‌خواهیم که آقای خمینی به طرف استبداد نرود، طرف بازسازی قدرت نرود، بیاید این طرف. این کارنامه در واقع بخش مهم اش تنظیم رابطه با آقای خمینی است. این است که خواننده ‌ای که این را می ‌خواند، می ‌بیند، در یک مرحله ‌ای، ما نسبت به ایشان، بنا بر مصلحت عمل می‌ کنیم. هنوز دعوای حق و مصلحت در ذهن ما حل نشده بود. یعنی رجحان به این است که مصلحت را باید رعایت کرد. لااقل در مورد ایشان. در مورد غیر ایشان، نه، اینکار نشده بود، به اصطلاح، حق، قربانی مصلحت نشده بود. تا یک زمانی که آن جا می ‌گوییم که نه، غلط است که حق را قربانی مصلحت بکنیم. یعنی معلوم می‌ شود که آنجا، ما این اشتباه نظری– فکری را حل کردیم  و به این نتیجه رسیدیم که مصلحت را قدرت می ‌سنجد، حق را انسان دارد. و مصلحت همیشه، ضدِ حق است، مصلحتی که ضد حق نباشد، سنجیده نمی ‌شود. و از آنجا هم، رابطه با آقای خمینی، معلوم است که دارد تغییر می‌ کند. یعنی کارنامه این را می ‌گوید. تا یک دوره ای، ایشان هر چه می ‌گوید، ما می ‌گوییم، چشم، و سعی می ‌کنیم ایشان را در این خط و ربط نگه بداریم، از یک دوره ‌ای که می ‌شود اسفند ۵۹، ما متوجه می‌ شویم که نه، ایشان این طرف بیا، نیست. اینجا، شما می بینید که– در واقع از ۲ ماه قبل از این هم شروع‌ شده بود که ما سرنوشت دیکتاتورهای دنیا را موضوع بحث قرار می ‌دهیم که لنین با مارکسیسم چکار کرد، استالین چکار کرد- …
 
جهانگیر گلزار: البته یکی از سؤال ‌هایی که من دارم، همین راجع به کتاب هایی که شما در آن دوره نوشتید و تجربۀ آنها است.
 
ابوالحسن بنی صدر: مربوط به آقای خمینی را حالا می گویم. بعد می روم دورتر که دو جنبه دارد. یکی، جنبۀ برانگیختن جامعه که ایستادن برحقوق خودش، و اینجا که سوره های قرآنی را به اصطلاح، بعنوان روش ،شناسایی می کنیم، هم آقای خمینی، مخاطب ما است، هم مردم. آقای خمینی، برای اینکه درس بگیر، راهی که پیامبر رفت، این نیست، شما دارید راه مقابل او را می ‌روید، سرنوشت دردناکی پیدا می ‌کنی، کشور را هم دچار سرنوشت دردناک می ‌کنی. 
 
جهانگیر گلزار: آقای خمینی کارنامه ‌ها را می ‌خواند؟
 
ابوالحسن بنی صدر:  هر روز، هر روز. بله، بله، آن را که می ‌دانستم، می ‌خواند. حتی یک بار آن قضیۀ کرّه خری که به مادرش خیره شده بود که با گلوله دشمن کشته شده بود، وقتی داشته می خوانده ،گفته، نویسنده است، نویسنده است … حالا دارد غصه کرّه خر را می‌ خورد … 
 
جهانگیر گلزار: البته یکی از زیباترین قسمت ‌هایی که شاید بگویم معنوی این کارنامه است، در آن دورۀ جنگ و آن لحظه ‌ای که شما توضیح می ‌دهید که چه بر این وطن، دارد می رود، توی آن حالت کره خری دیدید به مادرش، که از دست رفت. 
 
ابوالحسن بنی صدر: چون می ‌دانستم که هر روز می‌خواند، پس سعی می ‌کردم که ایشان سرنوشت در جامعه‌ های مختلف، تجربه‌ ها را ببیند. انقلاب‌ های مختلف، چه بر سرشان آمده؛ قدرت چگونه بازسازی شده؛ استبداد بازسازی شده؛ چگونه محبوبیت، مغضوبیت شده؛ همۀ این‌ ها را با دلسوزی تمام در کارنامه، خواننده می ‌خواند. یعنی هر کسی آن کارنامه را بخواند، تردید نمی‌ کند و اضافه می ‌شود بر آن صورت جلسات شورای انقلاب، که ما نسبت به ایشان صمیمیت کامل داشتیم. ذره ای از سوء نیت در ما نسبت به او نبوده است. واقعاً می ‌خواستیم که او یک معنویت خالص باشد. انسان، وقتی به خودش غضب می ‌کند، دیگر کسی نمی ‌تواند او را برگرداند. 
 
خوب، حالا چرا ما موفق نشدیم؟ نسل امروز حق دارد این را بپرسد. چون این مسئله که تازه نیست. انقلاب مشروطه، قبلش واقع شده، و بعدش نهضت ملی شدن نفت واقع شده، آقای کاشانی چرا؟ پدر من چقدر به او نصیحت کرد. گفت با مصدق مخالفت نکن. به او گفت، اگر هم نمی‌ توانی همکاری کنی، ساکت شو. که اگر او شکست خورد، اقلاً شما بمانی. تو که داری خودت را تخریب می‌ کنی، او هم اگر شکست بخورد، هیچی دیگر این جامعه برای مقاومت ندارد. چرا نشنید؟ برو قبلش. سران مشروطه، چرا نشنیدند؟ مدرس که هر روز به آنها می ‌گفت. چرا روحانیون آن روز، حرف مدرس را نشنیدند؟ این یک سؤال است و دائمی هم هست. امر واقع مستمر است. برو به جامعه‌ های دیگر. در روسیه که انقلاب شد، همین آقای لنین، چرا حرف‌ هایی که راجع به استالین می ‌گفتند، نشنید؟ وقتی شنید که دیگر کار از کارش گذشته بود. یک وصیت‌ نامه هم نوشت که نخواندند. در وصیت‌ نامه ‌اش نوشت که استالین آدم خطرناکی است. اما خوب، استالین حاکم شده بود و همه چیز را قبضه کرده بود، از جمله، همان وصیت نامه را. کسی اصلاً نتوانست بفهمد که لنین، چه گفت، و چه نگفت. پس یک مسئله، امر واقع مستمری است. 
 
هر تحولی، این خطر را دارد که رهبری آن، در صدد بازسازی استبداد بر بیاید. بنابراین، باید از پیش، از این خطر، پرهیز کرد. دو عامل، وجود دارند: ۱- اینکه درست که نگاه کنیم، می ‌بینیم که در کودتای ۲۸ مرداد، یک دسته، این پهلوی ‌چی ‌ها بودند، یک دسته هم، کاشانی و بقایی و این تیپ ‌ها بودند. بعد که با هم کودتا کردند، همین آقای خمینی هم، آن وقت، توی این دسته بوده است، لااقل به لحاظ اینکه به ما گفتند، ایشان پیام برده به آقای بروجردی که از او فتوا بگیرد– فرض کنیم، خبر وجود دارد، اما صحت اش معلوم نیست-، اما اینکه موضع‌ اش با این طرف بوده که جای تردید نیست، به لحاظ اینکه آقای مهدی حائری– پسر آقای حائری، بانی حوزه قم که خودش هم فیلسوف شهیری بود و در انگلیس و استرالیا و آمریکا استادی فلسفه کرده بود، دختر برادر ایشان هم عروس آقای خمینی بود-، می‌ گوید که آقای خمینی، باصطلاح، جانب کاشانی و بهبهانی را داشت. و حتی می ‌گفت، کاشانی وارد نیست، خط بهبهانی در ضدیت با مصدق درست است. خوب، چطور شد که این ‌ها در رهبری انقلاب قرار گرفتند؟ الان نگاه کنید، کودتای بر ضد من را کی ‌ها کردند؟ کی ‌ها توی آن نقش داشتند؟ بقایی چی ‌ها که مسلم بودند، حسن آیت و دار و دستۀ آن ‌ها؛ آقای خمینی که بود و کسانی که تابع ایشان بودند. حالا، همین این‌ ها، در واقع مثل اینکه از آن دو دسته، پهلوی چی ‌ ها، اول  آنها راندند،؛بعد اینها، آنها را راندند. ما مردمی هم که انقلاب کرده بودیم، راندۀ هر دو دسته شدیم. پس یک غلط این است که کسانی که در گذشته در جبهۀ استبداد بوده‌ اند، … این ‌ها را شما مردم، توجه بکنید، هی ننشینید بگویید، اپوزیسیون، چرا یکپارچه نمی‌ شود. این یکپارچگی، پدرِ ایران را در آورد. مشروطه را بر باد داد، ملی کردن را بر باد داد، انقلاب ۵۷ را بر باد داد. یک بار دیگر هم بخواهیم تکرار بکنیم، تا قیامت، همین است، امر واقع مستمر است. رهبری انقلاب باید با کسانی باشد که این‌ ها خط مستقیم مداومی در زندگی، دارند، تا با یک هویت روشن، بتوانی بگویی که از امروز تا آخر، خط عمومی ایشان، این است. این شیوه، از خطا، مصون می ‌ماند. پس، یکی از دو عامل، این بود. 
 
اما، ٢- دلیل و عامل مهمتر این بود که خوب، ما به آن طرف که می ‌گفتیم که بیا به طرف استقلال، آزادی، حقوق انسان، همۀ اینهایی که در فرانسه گفتی، اینها بگذار، تحقق پیدا کند، جامعۀ ما مستقل و آزادی، رشد کند، ما یک کشور نیرومندی بشویم. خوب، آن طرف چکار می ‌کرد؟ آن طرف دست ایشان را بند می‌کرد. این کارنامه از این جهت بسیار گویا است. گرچه ما با ملاحظه می‌گفتیم و ملاحظه ایشان را می‌کردیم که چیزی که صریح و روشن باشد نگوییم. خب، گروگانگیری. ایشان دیگر احتیاج به گفتن نداشت. روز اول گفت انقلاب دوم است بعد دست ایشان را بند کردند به زد و بند با دسته ریگان و بوش سر همان گروگان‌ها که شد افتضاح اکتبر سورپرایز. باز دست ایشان را بند کردند در افتضاحی که شد ایران گیت. خب، وقتی دست ایشان در این دو قضیه بند است چگونه می‌تواند آن طرفی را که با هم این کار را کردند وِل کند بیاید این طرف؟ آن طرف می‌گوید هر چه که کردم به دستور تو کردم. در جلسه غیر علنی مجلس آقای بهزاد نبوی مگر غیر از این گفت؟ گفت این آقای بنی صدر که ما را نمی‌خواهد محاکمه کند، می‌خواهد امام و شما را محاکمه کند. سر همین اعلام جرمی که کرده بودم نسبت به این قرارداد الجزایر. یا مثلاً در مورد تقلب در انتخابات آقای هاشمی رفسنجانی که هوایی نیامد بگوید که امام به ما گفتند شما بروید مجلس را در دست بگیرید. 
 
جهانگیر گلزار: البته یک نواری هم در یوتوب هست که آنجا در مجلسی، قبل از “انتخابات” مجلس اول، توصیه می ‌کند که بروید بگیرید، به موضوع آن “انتخابات” می خورد، غیر از آن، نمی ‌تواند باشد. 
 
ابوالحسن بنی صدر: آن که موجود است، آن که من می‌ گویم، [هاشمی رفسنجانی] در نماز جمعه گفت. بعد از کودتا، ایشان [هاشمی رفسنجانی] در نماز جمعه، گفت که ما پیش امام رفتیم، گفتیم، اینکه نشد، بنی صدر با ریاست جمهوری، همه چیز بهم می ‌خورد، ایشان [روح الله خمینی] گفت، شما بروید مجلس را در دست بگیرید. یعنی اجازۀ تقلب را او داد. ۷۰ درصد “انتخابات” مجلس اول هم، تقلبی بود. به زورِ آقای خمینی هم، تحمیل کردند. چون، قرار بر کمیسیون تحقیق شد و قبل از آنکه کمیسیون، نتیجه ‌اش را بدهد، آقای خمینی گفت، با همین مجلس شروع کنید. وقتی برای همچنین مجلسی تقلب کردند، با دستور ایشان این مجلس را تحمیل کردند، حالا آقای خمینی بیاید بگوید این مجلس بیخودی است؟ به او، چه می ‌گویند؟ می‌ گویند آقا، تو خودت که این ها را گفتی! شما گفتید، برو مجلس را در دست بگیرد. شما گفتید که تحقیق کمیسیون لازم نیست، با همین مجلس شروع کنید. او به من گفت که این مردم رأی ندارند، ما محض اینکه در دنیا نگویند اینجا دیکتاتوری است، می‌ گوییم مردم بیایند یک رأی بدهند! پس توی این هم، دستش را بند کردند. توی آن جنایت‌ ها، اعدام‌ ها، هم …. حالا توی این صورت جلسات شورای انقلاب، آقای دکتر یزدی می ‌گوید که آقا [روح الله خمینی] فرمودند که قاضی، باید شمر باشد. یعنی قاطع و برّنده باشد، از دید ایشان، قاطع و برنده، یعنی شمر! 
 
جهانگیر گلزار: مثل آقای خلخالی که توی خاطراتش می گوید به شما گفتم، من قاطعم، شما گفتید شما قاطع نیستید، شما قاتلید. [روح الله خمینی]، او را انتخاب کرد.
 
ابوالحسن بنی صدر: بله. خوب، پس با این روحیه و این دستور که قاضی باید شمر باشد، آن اعدام ‌ها هم شد. خلخالی هم که صریح آمد، گفت که من، به دستور امام کردم. گفت، حتی گفته ‌ام که حکم امام را در کفنم بگذارند. خوب، حالا ایشان چه بگوید به این‌ ها؟ پس، دستش را بند کردند. در سرای قدرت، زندانی ‌اش کردند. ایرانی، بدان، این جوری می شود. یک رهبری که در خط استقلال و آزادی است، در همین نوفل لوشاتو، در آن بیانیۀ آقای دکتر سنجابی، کلمۀ استقلال یادش رفته که در حاشیه اش نوشته بود که این کلمه افتاده، ایشان دوباره بنویسند و این کلمه را وارد کنند. اینقدر حساسیت به استقلال و آزادی، کارش به آنجا می رسد که دستور کتبی می‌ دهد، ظرف ۳ شب (از قول آقای منتظری٢٧٠٠ الی ۳۷۰۰) نفر را به یک بله و نه، اعدام می ‌کنند. کی ‌ها را؟ کسانی که محاکمه شده، محکوم شدند، هیچ جای دنیا محکوم را دوباره محاکمه نمی‌ کنند، این نقض اصول قضائی است! می‌ گوید، شما بپرس، اگر سر موضع بود، اعدام است. به این ترتیب شما می ‌بینید که آن طرف، دست ایشان را بطور کامل بند کرده، سند و مدرک و همه چیز هم دارد. ما چه می ‌کنیم؟ ما از ایشان دعوت می ‌کنیم که شما معنویت باش، شما پاک باش، شما منزه باش، شما چراغ راهنمای تحول در استقلال و آزادی باش. خوب، آنها‌، با خلق و خوی ایشان، جور در نمی‌ آمد. این است که به حرف راست گوش نمی ‌داد، به حرف دروغ آن طرف، گوش می‌ داد. این است که اگر جامعه ‌ای بخواهد تحول صحیح انجام بدهد، اول باید یکایک شهروندان خودشان حقوند بشوند، وجدان به حقوق پیدا بکنند، حقوق خویش را بشناسند، به استعدادهای خودشان وجدان پیدا کنند، و به عنوان انسان فعال بشوند. آن کسی هم که در موقعیتی قرار می ‌گیرد که سخنگوی آن مردم باشد، در هیچ رابطۀ قوایی قرار نگیرد، که اگر قرار گرفت، بنابر قانون بی شفقت قدرت، بعنوان آلت فعل، عمل خواهد کرد. چنانکه آقای خمینی این کار را کرد. پس، مطالعۀ بالینی که انجام گرفته، چقدر اهمیت دارد، نه تنها به لحاظ شناسایی وضعیت در آن روز، بلکه برای امروز و فردا های ایران. امیدوارم، گفتگوی ما در جهت یابی، برای نسل امروز، مفید واقع بشود. جوانانی هم هستند که می‌ گویند: ما چه باید بکنیم؟ این ‌هایی که گفتم، بکنید.  
 
 
اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید