دوم اینکه خواهش میکنم «بگذارید امسال مراسمات عزاداری را، تنها و تنها، خود روحانیان برگزار کنند خودشان گریه درآورند، خودشان گریه کنند خودشان از صفر تا صد کار را تصدی کنند خودشان نذر کنند، خودشان ثواب ببرند خودشان و خودشان هرطور که میخواهند!»
و سوم درباره «خدانشناسهایی که دعوی دینداری میکنند» باید گفت «یا به معاد اعتقاد ندارند یا دلگرمند به پارتی بازی در آنجا و در هر دو صورت خدای را نشناختهاند که اینچنین آگاهانه حرام خواری میکنند و ویرانی بر ویرانی میافزایند و حال و آینده یک ملت را هر روز سیاهتر میکنند!»
و چهارم؛ «از آن استاد مشهور در شگفتم که چگونه دوگانگی تفلسف فیلسوف را با دینداری او برمیتابد!!! چرا که این دوگانگی حاکی از این است که آن فیلسوف خود نیز به تفلسفش اعتماد و اتکاء ندارد! این نگاه به نسبت دین و فلسفه قطعاً نگاه فلسفی نیست.»
اما در این نوبت از گردآوری کوتاه نگاریهایم مطالبی با موضوعات زیر آمده:
۱ـ قرآن؛ متن آسان سنگین!
۲ـ نقدی به «قرآن؛ متن آسان سنگین!» و پاسخ بدان
۳ـ در تعریف «امر مستمر واقع»
۴ـ الفبای دینداری
۵ـ مفاهیم واژگان سور مکی
۶ـ چیستی آدم و زوجش
۷ـ زوجیت چارپایان با انسانها
۸ـ مجازات گناهان جنسی
۹ـ یأجوج و مأجوج
۱۰ـ پرانتزگذاری در ترجمه قرآن
۱۱ـ نسبت قربانی با تعدیل ثروت
۱۲ـ حرمت سود سرمایهگذاری
۱ـ قرآن؛ متن آسان سنگین!
فهم قرآن با نص آن نازل نمیشده است؛ یعنی حتی پیامبر هم باید قرآن را بسیار با تأمل میخوانده تا بفهمد و باز بخواند تا بیشتر بفهمد که میفرماید: «یا أیُّهَا الْمُزَّمِّلُ»، ای جامه به خود پیچیده! «قُمِ اللَّیْلَ إلَّا قَلیلاً»، برخیز شب را مگر اندکی، «نِصْفَهُ أوِ انقُصْ مِنْهُ قَلیلاً»، نیمش را یا بکاه از آن اندکی، «أوْ زِدْ عَلَیْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلاً»، یا بیفزا بر آن و بخوان با تأمل قرآن را شمرده شمرده، «إنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلاً» (مزمل ۱ تا ۴)، همانا القاء کنیم بر تو گفتاری سنگین را! این آیات گویای دشواری فهم قرآن است حتی برای پیامبر، و از همین رو باید آن را هر چه بیشتر با تأمل و تأنی بخواند تا بفهمد و بیشتر بفهمد. اهمیت این امر آنقدر است که وقتی پیامبر و پیروانش به این مهم عنایت میکنند و خدای تعالی هم میفرماید: «إنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ أنَّکَ تَقُومُ أدْنَى مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ وَنِصْفَهُ وَثُلُثَهُ وَطَائِفَهٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ» (مزمل ۲۰)، همانا پروردگارت میداند که تو برمیخیزی نزدیک به دو سوم شب و نیم شب و یک سوم شب را و نیز گروهی از کسانی که با تو هستند، با این حال باز هم خدای تعالی خطاب به پیامبر و پیروانش میفرماید: «فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ»، بخوانید هرآنچه میسر است از قرآن، یعنی یکبار یا چند بار خواندن کافی نبوده است، بلکه تا آنجا که امکان داشته باید پیامبر و پیروانش قرآن را با تأمل و تأنی میخواندهاند تا هم بیاد بسپارند و هم بهتر بفهمد، و باز هم بعد از چند عبارت کوتاه دیگر تأکید میکند: «فَٱقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنْهُ»، پس بخوانید هرآنچه میسر است از آن! با این اوصاف؛ ما هم اگر میخواهیم قرآن را بفهمیم باید هم آن را با تأمل و تأنی بسیار بخوانیم و هم همواره بدان رجوع کنیم و سنگین بودن گفتار قرآن را با آسانی آن برای یادکردن خلط نکنیم که میفرماید: «وَلَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّکِرٍ» (قمر ۱۷، ۲۲، ۳۲ و ۴۰)، و هرآینه آسان ساختیم قرآن را برای یاد کردن، پس آیا هست یادکنندهای؟! آری! قرآن از سویی قولی ثقیل است و از سوی دیگر یاد کردن آن آسان تا این آسانی در آن دشواری مخاطبان را مدد رساند.
۲ـ نقدی به «قرآن؛ متن آسان سنگین!» و پاسخ بدان
نقد: سلام دوست عزیز، با این نظر شما موافق نیستم، چرا؟ چون ۱ـ پیامبر سواد خواندن نداشت. ۲ـ بین انسانهایی که اسلام آوردند بسیار بودند که علم زیاد نداشتند. آنچه صحیح است این است که انسانی که در باور اصالت را به زور نمیدهد، به زبان ساده پندار نیک دارد برایش فهم قرآن آسان است. چرا؟ چون پندارش در خواندن قرآن به دنبال توجیه کردن اعمالی که نیازهای پرستیدن زور ایجاد میکند، نمیرود! به همین دلیل هم تناقضی در قرآن نمیبینند!
پاسخ به نقد: در اینکه پیامبر سواد خواندن نداشته حرفی نیست که خود قرآن هم میگوید: «وَمَا کُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ»(عنکبوت ۴۸) البته در مقاله «امی بودن پیامبر نه به معنای بیسوادی» نشان دادهام که معنای امی بودن یعنی بی بهرگان بی غرض از کتب الهی که این با بیسوادی پیامبر تعارضی ندارد. اما از نظر بنده این اشتباه است که میفرمایید: «انسانی که در باور اصالت را به زور نمیدهد، به زبان ساده پندار نیک دارد برایش فهم قرآن آسان است» چرا که اساساً قرآن آمده است که زورمداران را به راه حقمداری دعوت کند، و باید قول او برای زورمداران هم قابل فهم باشد. مضافاً قرآن ذو مراتب است و برای فهم مرتبهای باطنیتر باید بیشتر تأمل و مداقه کرد و آن را با امر مستمر واقع تطبیق داد. اگر فهم قرآن برای نیک پنداران سهل و ساده بود چرا پیامبر باید حدود نیمی از شب را به قرآن بپردازد؟ خود آیه میگوید «قول ثقیل» و اینها حاکی از دشواری فهم قرآن است. ببینید هر انسانی یا دچار مراتبی از زورمداری است یا در معرض آن است حتی پیامبر، و قرآن برای درمان زورمداری یا واکسینهکردن انسانها نازل شده است از این رو زبان قرآن بنحوی است که اگر بدون غرض ورزی در آن تأمل و مداقه شود قابل فهم خواهد بود و البته با توجه به امور مستمر واقع.
۳ـ در تعریف «امر مستمر واقع»
در تعریف «امر مستمر واقع» باید گفت امور مستمر واقع پدیدههایی هستند که در طول تاریخ، همواره به جهت اشتراک در حقانیت یا اشتراک در عدم حقانیت، به طور مشابه یا حتی همسان تکرار شده و میشوند چرا که تحقق هر حقی یا عدم تحقق آن، هر یک در طول تاریخ نتایج مشابه و حتی همسانی ببار آورده و میآورد. مانند دوستی به سبب محبت یا بی اعتمادی به سبب دروغگویی یا رفاه به سبب دوراندیشی یا نزاع به سبب خودخواهی.
۴ـ الفبای دینداری
یکی از اشتباهات رایج در فهم قرآن؛ اتکاء به معنای رایج واژگانی است که حتی پیش از نزول قرآن در ادبیات دینی اهل کتاب رایج بوده است در حالی که یکی از رسالات قرآن تصحیح آن بدفهمیهای رایج در میان اهل کتاب بوده است. مثلاً واژه «الطور» که منظور از آن را کوهی بنام طور پنداشتهاند و حال آنکه قرآن خود دلالت آن را بیان میکند اما همچنان بدان توجهی نشده بر مبنای دلالت به کوه طور آیات را معنا کرده قرآن را نیز بد فهمیدهاند. در سوره طور آمده: «وَالطُّورِ، وَکِتَابٍ مَّسْطُورٍ، فِی رَقٍّ مَّنشُورٍ»، سوگند به «طور» در حالی که نامهای است نوشته شده در صفحهای گشاده. اما چون «الطور» را در این آیه دال بر کوه طور پنداشتند، «واو» دوم را هم سوگند معنا کرده و گفتهاند؛ سوگند به کوه طور و سوگند به کتابی نوشته شده …با توجه بن مایه معنایی ماده «سطر»؛ واژه «مسطور» گویای کیفیت و چگونگی «کتاب» است بدین معنا که متن آن ردیف شده باشد، بند بند با دلالتهای مشخص که اجراء آن خالی از شک و شبهه باشد. مانند دستورات اجرائی که باید بنحوی نوشته شوند که کاملاً گویا و سرراست باشند. پس «الطور» که کتابی است مسطور یعنی سرلوحه عمل دینداران که فرامینی است کوتاه و بند بند با دلالتی سرراست که میتوان آن را در قالب یک لوحه هم نوشت تا بتوان دمادم بدان رجوع کرد و فرامینش را بیاد سپرد و از این روست که میفرماید: «فِی رَقٍّ مَّنشُورٍ»، یعنی نوشته شده در صفحهای گشاده. «منشور» دلالت بر قابلیت گستردگی نشر دارد مانند منشور پادشاهان که همگان از آن اطلاع مییافتند. پس دلالت «الطور» بر آن دسته از فرامین الهی می باشد که همه دینداران باید از آن اطلاع یابند و بدان عامل باشند. با این توضیحات میتوان نتیجه گرفت که در داستان موسی و بنی اسرائیل هم؛ «الطور» همان «ده فرمان» مشهور است که در قرآن هم در آیاتی نظیر ۲۲ تا ۳۹ اسراء، ۱۵۱ تا ۱۵۳ انعام و ۸۳ و ۸۴ بقره آمده است چرا که سرلوحه دینداری همه خداپرستان باید باشد که به خدای یگانه شرک نورزند، به پدر و مادرشان نیکی کنند، حق خویشان و مسکینان و گرفتاران را بدهند، و با مردم به نیکویی سخن بگویند، فرزندان خود را از ترس تهیدستی نکشند، به کارهای زشت نزدیک نشوند، کسی را به ناحق نکشند، مال یتیم را به نحو احسن نگهداری کنند و بازگردانند، به عهود خویش وفادار باشند، کم فروشی نکنند، دنبال خرافهها و آنچه به صحت آن علم ندارند نروند، خودپسندی و فخر فروشی نکنند. آری! اینها باب ورود به ساحت دینداری است! و متأسفانه بسیاری از مدعیان دینداری از آنها یا غافلند یا بدانها کافرند! امید باز هم در خصوص «الطور»، و نیز «جانب» آن بنگارم که میفرماید «وَ مَا کُنْتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَیْنَا» (قصص ۴۶) و امثالهم در مریم ۵۲، طه ۸۰ و قصص ۲۹.
۵ـ مفاهیم واژگان سور مکی
پرسش: کلمات و عبارات «روح القدس»، «کوثر»، «سلوی»، «الحاقه»، «سقر»، «طارق»، «عقبه»، «لیله القدر» و «حطمه» که در قرآن مبین، به تعداد یک یا چند مورد محدود استفاده شده، آیا تبیین کننده این موضوع است که این کلمات قبل از آن در میان اعراب شبه جزیره عربستان مسبوق به سابقه نبوده و گویشوران عرب با آنها آشنا نبودهاند؟ این کلمات از نظر محسوس و معقول حامل چه مفاهیمی هستند؟ در قرآن مبین، کلماتی که بلافاصله پس از «و ما ادراک …» میآیند، آیا بنا بر موقعیت نحوی دربردارنده معنای خاصی هستند؟ عباراتی نظیر «و ما ادراک ما الحاقه» یا «و ما ادراک ما سقر» و یا «و ما ادراک ما یوم الفصل».
پاسخ: بطور کلی واژگان خاص کم تکراری که در سور مکی در ابتدای بعثت در قرآن بکار رفتهاند دو دستهاند؛ یک دسته واژگانی هستند که در معنا و مفهوم آنها نزد عرب مناقشه چندانی نبوده است و از این رو نیاز به تعریف و تکرار آنها نبوده به نحوی که بار معنایی مراد قرآن از آنها تبیین شود. دسته دوم واژگانیاند که وقتی بکار رفتهاند بلافاصله معنای مراد از آنها در عبارتهای پسینی به نحوی تبیین شده است. مثلاً دلالت واژه کوثر بر خیر کثیر بودن قرآن مشخص و مفهوم بوده است اما مفهوم لیله القدر در همان سوره قدر تبیین شده است که شبی است که از هزار ماه بهتر است و در آن فرشتگان و روح الهی در دسترس قرار میگیرند، شبی است که نوید صبح در آن است. خوب چنین شبی قطعاً شبی آفاقی نیست بلکه انفسی است. وقتی هم قرآن خطاب به پیامبر میگوید «و ما ادراک» یعنی ای پیامبر تو در تجربه درنیافته ای … بعد برای او تبیین میکند که چه چیز را درنیافته است و مصیر دریافتن آن را نشانش میدهد. وقتی مخاطب موضوع سخن را شخصاً تجربه نکرده باشد زبان گوینده وصفی و تمثیلی میشود تا او را به کلیات آن نزدیک گرداند و بسیاری از آیات قرآن چنین است. در فارسی عامیانه مثلاً میگوییم «نمی دونی چی بود!» و مرادمان واقعهای برجسته است که مخاطب آن را ندیده و درنیافته و ما با چنین تعابیری میخواهیم او تصورش را از آنچه در ذهن دارد بالاتر برد و در حیطه تجربیات و مشاهدات گذشته خود نماند؛ «ما ادراک» چنین است.
۶ـ چیستی آدم و زوجش
پرسش: سؤال من در ارتباط با آیه ١٢١ سوره طه است که در مورد حضرت آدم و حوا و خوردن میوه ممنوعه توسط آن دو میباشد. مطابق آیه آنها بعد از خوردن آن میوه، چشمشان به شرمگاهایشان میافتد (یعنی متوجه میشوند که برهنه هستند) و شروع میکنند به پوشیدن خودشان از برگ درختان بهشت!!! اما سؤالی که مطرح میشود این است که طبق آیه ١١٨ همین سوره خداوند به آدم و زوجش میگوید در بهشت نه گرسنه میشوید و نه «برهنه» پس آدم و حوا برهنه نبودند؟!!! پس لطفاً توضیح دهید منظور از پوشاندن از برگهای بهشتی چیست؟
پاسخ: در قرآن سخنی از «آدم و حوا» نیست، بلکه «آدم و زوج او» است. دلالت آدم بر نفس انسانی است و زوج او تن ما به ازاء اوست. پس نفس هر انسانی چه مرد چه زن؛ آدم است و جسم او زوجش. حال هر آدمی و زوجش مادامی که به گناه آلوده نشده باشند در بهشتند، در بهشت وجود خود! یعنی بهشت نام مکانی نیست بلکه حالتی است که أدم و زوجش فطرتاً بدان حالند مگر اینکه از درخت گناه که وسوسهگر است به جاویدان شدن و لذت بیشتر بخورند، آنگاه زشتیهای مترتب بر ارتکاب گناهان در آدم و زوجش نمودار میشود که میکوشند تا آنها را بپوشانند و پوشاندن از دو طریق حاصل آید؛ یا گناه را با گناه میپوشانند مانند دروغگویی از پس کم فروشی و امثالهم که باز هم عریانی میآورد، و یا گناه را با عمل نیک میپوشانند مانند خیر رساندن از پس آزرده کردن کسی. بنابراین برهنگی آدم و زوجش یعنی سوء رفتار انسان چه از وجه نفسانی و چه از وجه جسمانی بروز یابد بنحوی که خوبیهایشان پوشانند آن نباشند بلکه نیاز به برگهای بیشتری از بهشت خوبیها باشد.
۷ـ زوجیت چارپایان با انسانها
آیه ۶ سوره زمر میفرماید: «خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَهٍ»، آفریده است شما را از سرشتی یگانه، «ثُمَّ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا»، سپس قرار داده است از آن (سرشت واحد) زوجش را، «وَأَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِیَهَ أَزْوَاجٍ»، و فرو فرستاده برای شما از چارپایان هشت زوجها را، «یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ»، میآفریند شما را در بطنهای مادرنتان، «خَلْقًا مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ»، آفرینشی از پس آفرینشی در تاریکیهای سه گانه، «ذَلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ …»، این است خدا پروردگار شما … برای فهم این آیه باید توجه کرد که «وجود معنوی» تقدم ذاتی دارد بر «وجود مادی»، یعنی در آفرینش هرچیزی ابتدا معنای آن آفریده میشود و بعد متناسب آن معنا مادیت آن شکل میگیرد. بنابراین آدمیان که از سرشت واحدی آفریده شدهاند متناسب وجود معنویشان، تن و جسمشان بر آن مترتب شده است و از این رو است که میفرماید: «ثُمَّ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا». اساساً «زوجیت» یعنی «لازم و ملزوم»، و تن آدمی زوج نفس آن است، یعنی این دو رابطه لازم و ملزومی دارند و مراد از «زوج» در این آیه و دیگر آیات مشابه؛ تن و جسم خود اوست. حال با در نظر گرفتن این معنا از زوجیت، «وَأَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِیَهَ أَزْوَاجٍ» بدین معناست که از میان چارپایان یک دسته هشتایی آنها لازمه زیست بشری هستند که به استناد آیات ۱۴۳ و ۱۴۴ سوره انعام عبارتند از گوسفندان نر و ماده، بزهای نر و ماده، شتران نر و ماده، و گاوهای نر و ماده که آدمیان میتوانند از گوشت و پوست و شیر آنها بهرهمند گردند و از این رو از فعل «اَنزَلَ» استفاده شده تا گویای این باشد که این حیوانات همواره در زندگی روزمره آدمیان در دسترس ایشان بودهاند تا از شیر و پشم و پوست و گوشت آنها بهرهمند گردند. این حیوانات در زمره نعمات بسیار حیاتی بر زیست بشریند و از این رو با زیست بشری نسبت «زوجیت» دارند. آیه ۱۷ سوره انعام نیز مؤید این نظر است که گروهی از چارپایان را «ازواج» آدمیان معرفی میکند، البته عامتر از «ثمانیه ازواج» در این آیه، بلکه سایر چارپایان بارکش و نگهبان را هم شامل میشود: «نعم فَاطِرُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجَاً وَ مِنَ الْأَنْعَامِ أَزْوَاجَاً». این آیه اثبات میکند که مراد از زوج آدم زن او نیست چرا که اگر بود چارپایان را نیز باید همسران آدمی تلقی کرد چرا که میفرماید: «وَ مِنَ الْأَنْعَامِ أَزْوَاجَاً» و این زوجیت در نسبت با آدمی مطرح شده است. اما در عبارت بعدی آیه ۶ سوره زمر فعل مضارع بکار رفته است. تا قبل آن از افعال ماضی ساده استفاده شده بود تا گویای ازلی و ابدی بودن باشد و ترجمه درست آنها در فارسی باید به ماضی نقلی باشد تا مفهوم آغاز شده از ازل و استمرار آن تا حال و آینده در آن باشد. اما در این عبارت فعل مضارع آمده: «یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ». مضارع بودن فعل در این عبارت گویای این است که در آفرینش هر انسانی ارادههای الهی و انسانی ملازمند، اراده الهی بستر خلقت را فراهم آورده و ارادههای انسانی در چارچوب آن بستر حدود و ثغور آفرینش هر انسانی را رقم میزنند و اثرات وراثتی را بدو منتقل میکنند. «خَلْقًا مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ»، گویای آفرینش تدریجی است، و «فِی ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ» شاید گویای این باشد که نه مادر به حال جنین واقف است نه جنین به حال خود و نه دیگران به حال جنینی که در بطن مادرش است، یعنی در این صیر تدریجی تا آفرینش کامل نشود و جنین متولد نشود همگان نسبت بدو در تاریکی هستند حتی خود او.
۸ ـ مجازات گناهان جنسی
پرسش: سؤال من در ارتباط با آیات ۱۵ و ۱۶ سوره نساء است که درباره نحوه مجازات کسانی که مرتکب گناهان جنسی میشوند، بعضی از مفسران «وَ الّتی» ذکر شده در آیه ۱۵ را مصداق همجنسگرایی در زنان و عبارت «وَ الَّذان» در آیه ۱۶ را مصداق همجنسگرایی در مردان عنوان میکنند و این طور استدلال میکنند که اگر گناهان ذکر شده در آیات مصداق عمل «زنا» باشد آن گاه با آیه ٢ سوره نور که مجازات شلاق را برای زناکاران در نظر گرفته، تعارض پیدا میکند و به نظر این عده منطقی نیست که خداوند برای یک مسئله دو نوع حکم متفاوت عرضه بکند. البته برخی دیگر از مفسران قائل هستند که آیات ۱۵ و ۱۶ سوره نسا منسوخ شدهاند. به هر حال اگر بپذیریم که مجازات ذکر شده در آیه ۱۶ در مورد همجنسگرایان مرد است که بنابر همین آیه بایستی «اذیت» بشوند تا توبه کنند، ممکن توضیح دهید منظور از «اذیت» کردن چیست؟! اذیت زبانی به مانند توهین، تحقیر، مسخره کردن، یا اذیت فیزیکی مثل ضرب و شتم؟ آیا اگر شخصی بنا بر هر دلیلی مثل طبیعی، هورمونی، ژنیتیکی به همجنس خود گرایش داشته باشد باید بنابر دستور این آیه اذیت بشود؟!
پاسخ: دلالت فحشاء عام است نسبت به زنا، یعنی هر زنایی فحشاء است اما هر فحشائی زنا نیست بنابراین در آیات ۱۵ و ۱۶ نساء موضوع زنا نیست بلکه زشتکاری جنسی خفیفتر از زنا میباشد و البته هیچ یک از دو آیه نیز مربوط به همجنسگرایی هم نیست چرا که اگر بود شهادت مردان درباره همجنسگرایی زنان بی محل بود و نیز توبهای که اصلاح در پی آن لازم باشد درباره همجنسگرایی مردان. موضوع آیه ۱۵ زشتکاری جنسی زنان است که میتواند محرک زنا باشد که اگر علنی شده باشد به نحوی که چهار نفر بر آن گواهی بدهند باید آن زنان را در خانه «نگهداری» کرد، توجه کنیم معنای «امساک»؛ نگهداری است نه حبس! یعنی مراقبت که دچار تکرار فحشا نشوند مادامی که مرگ طبیعی آنها فرا نرسد یا راهی برای آنها باز شود مثلاً ازدواج کنند یا مهاجرت کنند یا توبه آنها بر دیگران عیان شود تا دیگر مورد سرزنش عمومی قرار نگیرند و به اصطلاح حرف و حدیث پشت سرشان نباشد. و حتی اگر یک عمر به جهت آن زشتکاری و بدنامی راهی برایشان گشوده نشود خانواده نباید ایشان را از خانه اخراج کند. و اما موضوع آیه ۱۶ زشتکاری جنسی خفیفتر از زنا بین زن و مردی است که مروج فساد باشد البته از سر نادانی (آیه ۱۷) که باید بر آنها «سخت گرفت» و بدانچه خوش ندارند واداشت یعنی آنها میخواهند به روابطشان که متضمن زشتکاری جنسی است ادامه دهند اما دیگران مانع آنها میشوند و بدین نحو آزرده خاطرشان میکنند چرا که «اذیت» نوعی سختگیری و سنگ اندازی و ممانعت است از کاری که مطلوب شخصی باشد. دقت کنیم که فعل هر دو آیه مضارع است نه ماضی که متعاقب آن بیان مجازات باشد، بلکه آیه در مقام مراقبت پیشگیرانه از تکرار فحشاء میباشد. فعل مضارع گویای استمرار در ادامه رفتار و محتملاً تشدید آن و عواقب بدتر است. این دو آیه بیشتر در نوجوانان و جوانان مصداق مییابد که همچنان در حصن خانواده هستند و خدای تعالی میخواهد از طریق مراقبت و حتی سختگیری خانوادگی از رواج فساد جنسی در جامعه جلوگیری کند.
۹ـ یأجوج و مأجوج
پرسش: آیات ۹۵ و ۹۶ سوره انبیاء میگوید «اهل دیاری را که ما هلاک گردانیم دیگر زندگ بر آنها حرام است و هرگز به دنیا باز نخواهند گشت تا روز که راه یاجوج و ماجوج باز شود». حال سؤالی که برای من پیش آمده این است که آیا با ظهور دوباره «یاجوج و ماجوج» اقوام درگذشته به دنیا باز میگردند؟! یا به عبارت دیگر قیامت برپا میشود؟ آیا این پیشگویی قرآن به این منزله است که جهان ما به سمتی حرکت میکند که در آخر زمان اقوام وحشی مغول و تاتار یا به تعبیر بعضی از مفسرین «نژاد زرد» بر دنیا حاکم میشوند؟!
پرسش: آیه ۹۳ سوره کهف در داستان ذو القرنین میفرماید: «حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغَ بَیْنَ ٱلسَّدَّیْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْمًا لَّا یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا»؛ هنگامی که ذوالقرنین به میان آن دو بند رسید پشت آن دو بند قومی را یافت که حرف حساب نمیفهمیدند، «قَالُوا یَا ذَا ٱلْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِى ٱلْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجًا عَلَىٰٓ أَن تَجْعَلَ بَیْنَنَا وَبَیْنَهُمْ سَدًّا»، اهالی ساکن در میان آن دو بند گفتند: ای ذو القرنین همانا این قوم زبان نفهم در زمین تبهکاری میکنند، پس آیا در اختیار تو قرار دهیم خراجی که قرار دهی میان ما و میان ایشان بندی؟ «یَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ» اصطلاحی است برای کسانی که «لَّا یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا»، یعنی قومی که زبان نفهمند! حرف حساب حالیشان نمیشود و تجاوزکاری میکنند! حال با این معنا از «یَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ» برویم سراغ آیات ۹۵ و ۹۶ سوره انبیاء: «وَحَرَٰمٌ عَلَىٰ قَرْیَهٍ أَهْلَکْنَـٰهَآ»، و بد روزی بر اهالی شهری که نابود کردهایمش! «أَنَّهُمْ لَا یَرْجِعُونَ حَتَّىٰٓ إِذَا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُم مِّن کُلِّ حَدَبٍ یَنسِلُونَ»، که ایشان بازنمیگردند یعنی بخود نمیآیند تا آنگاه که گشوده شود سدهای پیش روی قوم زبان نفهم که در آن حال از هر بلندی سرازیر میشوند به تجاوزکاری، یعنی چه؟ یعنی جماعتی که جمیعاً به هدایت الهی وقعی نمینهند و کمر به نابودی خود بستهاند و خدا هلاک آنها را به سبب اعمالشان مقدر ساخته، زمانی سرشان به سنگ میخورد و بخود میآیند و میخواهند از هدایت الهی استمداد جویند که پای قوم زبان نفهمان به سرزمینشان باز شده است! با این توضیحات روشن است که دلالت آیه عام است و در سرتاسر تاریخ همواره مصداق داشته و دارد.
۱۰ـ پرانتزگذاری در ترجمه قرآن
پرسش: پرانتزگذاری در ترجمه آیات به چه منظوری انجام میشود؟ آیا نصب پرانتز و تدارک ترجمههای بی اساس، دخالت موضوعی و معنایی در قرآن نیست و آیا چنین چیزی باعث هدایت برداشت به سمت برداشتهای صنفی نمیشود؟ به نظر میرسد این معنی تراشیها، یک سنت محکم بین مترجمین قرآن بوده و اینان بدون غور در قرآن و آشنایی با زبان عربی، ترجمه آیات را از مترجمین قدیمی به عاریت گرفته و این معنا تراشیها بدون هیچ تغییری در تمامی ترجمهها عینا تکرار شده است.
پاسخ: نص قرآن مانند بسیاری از متون دیگر واجد مضامین «بین سطوری» است و از این جهت افزودن توضیحات پرانتزی به طور مطلق مذموم نیست بلکه باید این توضیحات مستند به خود آیات قرآن یا متکی به استدلالهای متقن هستی شناسی و حتی زبان شناسی باشد بنحوی که هیچ چیزی بر نص قرآن مقدم نشود یا جایگزین آن نگردد بلکه ارتباط نص را برای مخاطب گویاتر کند چرا که زبان قرآن بگونهای است که تا حد امکان گزارههایش مختصر و مفید است و از گفتن آنچه که از انسجام آیات برمیآید پرهیز کرده است تا برای ذکر آسان باشد و مضافاً دقت مخاطب را در فهم افزون کند تا بتواند نشانههای آفاقی و انفسی را نیز به تبع فهم آیات قرآن بهتر بفهمد و بین سطور آنها را نیز دریابد.
بله همین طور است که ترجمهها و حتی تفاسیر اغلب رونویسی از نسخههای گذشتگان است با اندکی تغییر و بدون کوشش بنیادین در فهم و البته مملو از صبغههای قومیتی و فرهنگی یامذهبی و ایدئولوژیک. اما علت اصلی این است که ایشان فهم قرآن را فهمی «رو به جلو» ندانستهاند بلکه فهم اصیل را فهمی پنداشتهاند که «رو به عقب» باشد، در حالی که قاعده رشد در فهم قرآن نیز صادق است و اساساً قرآن متنی است که در گذر زمان بهتر فهمیده میشود چرا که مصادیق بیشتری از دلالتهای آن مشاهده میگردد و تجربه میگردد، چون بالقوههای هستی بیشتر بالفعل میگردند و از این رو قرآن متنی است که گویی تا ابد سخن تازه میگوید. با این توضیحات؛ حتی فهم قرآن منحصر در سنت؛ بیراهه است، بلکه فهمی از قرآن صحیح است که از زمانه نزول تا امروز و تا ابد مصداق صادق داشته باشد، چرا که قرآن همه زمانی و همه مکانی است.
۱۱ـ نسبت قربانی با تعدیل ثروت
پرسش: در قرآن حاجی کیست؟ و حج بر چه کسانی واجب است؟ و اینکه قربانی کردن گوسفند به چه شکل است آیا بدینگونه که رایج است میباشد؟
پاسخ: هر کس که قصد کعبه و انجام مناسک حج را کند حاجی است. یعنی حاجی کسی است که در مناسک حج است و حاجی بودن جایگاه و مقامی معنوی نیست بلکه مانند لفظ «مسافر» است یعنی نشانگر این است که فلانی در حج است. البته اینکه کسی به جهت انجام فرمان خدای تعالی قصد حج کند و کوشش کند آن را به انجام رساند این خود واجد مرتبت ایمانی و پاداش الهی است. «وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا» (آل عمران ۹۷) مطابق این آیه هر مؤمنی که توانایی رفتن چه از وجه مالی و چه از وجه جسمی را داشته باشد باید برود. حج مانند روزه است و انسان میتواند در آن خودسازی کند با این تفاوت که حرکتی اجتماعی و جهان شمولتر است البته اگر در راستای فلسفه وجودیش که برقراری صلح و اتحاد میان مسلمین و تعدیل ثروت است برگزار گردد. اما قربانی منحصر در ذبح گوسفند و دیگر حلال گوشتها نیست بلکه آدمی از هر اندوخته حلال خود میتواند قربانی کند و آن را در اختیار نیازمندانش قرار دهد البته به تناسب میزان داراییاش و نیز به اولویت نیاز نیازمندان و شدت نیازمندی آنها تا حق قربانی کردن را بجا آورد چرا که قربانی کردن حتماً و حتماً باید جایگاه اقتصادی قربانی کننده را در جامعه تنزل دهد تا ثروت در جامعه تعدیل شود.
۱۲ـ حرمت سود سرمایه گذاری
در پاسخ به یک نقد: جنس درآمد بیش از دستمزد چیست؟ یا سود سرمایه گذاری است یا سود اتفاقی. اگر سود اتفاقی است که قصدی برای کسب آن نبوده غنیمت محسوب شده خمس دارد. اما سود سرمایه گزاری آیا چیزی جز اجاره دادن پول است که در قبال آن پول بیشتری طلب میشود؟ خوب این ماهیتاً رباست. ببینید اتفاق سادهای میافتد وقتی درآمد اقشاری از جامعه به طور تصاعدی نسبت به دستمزدشان بالا رود یعنی در اقتصاد هیچ امکان اقتصادی واقعی اتفاق نیفتاده اما پول مابه ازاء آن متورم شده است خوب نتیجه چیست؟ نتیجه این است که فاصله طبقاتی با اقشار پایین دست جامعه بیشتر میشود و در نتیجه امکان استفاده آنها از منابع اقتصادی کاهش مییابد یعنی سودی که سرمایهگزاری حاصل کرده منجر به سختتر شدن شرایط برای کسانی میشود که سرمایه ندارند.
نیما حق پور،
۱۷ مرداد ۱۳۹۹
www.t.me/Haghpoor
www.instagram.com/nima_haghpoor