چه نیاز داشتند در خرداد ۱۳۶۰ علیه رئیس جمهوری اول کودتا کنند؟ جبهۀ داخلی کشنده تر بود یا جنگ با عراق؟، مصاحبۀ جهانگیر گلزار با ابوالحسن بنی صدر در تلویزیون سپیدۀ استقلال و آزادی (٣):
برای شنیدن این مصاحبه اینجا را کلیک کنید
جهانگیر گلزار : بینندگان و شنوندگان عزیز تلویزیون سپیده، این سومین جلسه ای است که با آقای بنی صدر در رابطه با کارنامه های روزانه ایشان، یعنی گزارشات روزانۀ رئیس جمهور به ملت ایران که در روزنامه انقلاب اسلامی در ایران انتشار پیدا می کرد و بیش از ٩ ماه این گزارش های روزانه انتشار می یافت، سئوالاتی را مطرح می کنیم و می خواهیم بخشی از این تاریخ را در حقیقت آن طور که تاریخ رخ داده است را با شما در میان بگذاریم. یک سئوالی که در رابطه با آن دوران هست، راجع به گزارشات روزانه شما با ملت، هشداری است که شما هر روز به ملت می دادید. تقریباً می شود گفت، جا به جا به شکل های مختلف، اگر در جبهه هستید، اگر با مردم هستید، اگر در سیستان و بلوچستان هستید، اگر در شمال ایران هستید، فرق نمی کند، در هر جای ایران و به هر مناسبت راجع به آن صحبت می کنید و آن مسئلۀ کودتا علیه شما است. حرف روزهای آخر نیست. حتی از روزهای اولی که شما این گزارشات را می نویسید، این ها را می شود مشاهده کرد. شما دو جبهه را توضیح می دهید. یکی جبهۀ جنگ که شما در حقیقت مسئولیت کل جبهه ها را داشتید، مسئولیت جنگ را داشتید و دیگری به عنوان ریاست جمهوری در ارتباط شما با مردم، از وضعیت داخلی کشور. شما از دو جبهه مختلف صحبت میکنید و یک جبهه را همیشه می گویید سخت تر است. میگویید جبهه داخلی ما بسیار سخت تر است، نسبت به جبهۀ جنگی که با عراق داریم و این هشدار بسیار مهمی است. شاید آن زمان کمتر کسی متوجه می شد که منظور شما در آن هشدارها چیست. اما الان که تاریخ گذشته، آدم بهتر متوجه می شود که چه منظوری داشتید و در مصاحبه های قبلی هم این را عنوان کردید. یک مجموعه سئوال هست در این رابطه. سئوال اول اینکه چه نیاز داشتند علیه شما کودتا کنند؟ هشدارهای روزانه شما چه تأثیری را دنبال می کرد؟ یعنی شما چه چیزی را می خواستید با آن هشدارها دنبال کنید؟ کدام جبهه سخت تر بود؟ جبهۀ خارج که جنگ با خارج بود و جبهۀ داخل که در حقیقت مسئله کودتا را دنبال می کرد؟ و اگر زمان مصاحبه امروز کافی نیست، می توانیم این را در مصاحبۀ بعدی ادامه بدهیم.
ابوالحسن بنی صدر : اینکه این ها چرا میخواستند که کودتا کنند. در کارنامه ٢٢ اسفند تا چندم فروردین این هست که آقای مهندس مهدی بازرگان و آقای دکتر یدالله سحابی، نزد من آمدند و گفتند که این برنامۀ آمریکا، دارد اجرا می شود. اگر تا حالا به تأخیر افتاده، به لحاظ این روش شما است– خطاب به من- که روزمره این را به مردم آگاهی می دهید، هشدار می دهید، توضیح می دهید و مراحل مختلف این کودتای خزنده را با مردم در میان می گذارید. ولی اینطور که پیداست، این برنامه اجرا خواهد شد. یعنی از دید آن دو شخصیت هم این برنامه آمریکا باید پیاده می شد. یعنی چه؟ این برنامه چه بود؟ البته در کارنامه از قول آن ها نیست که این برنامه چیست. چون فرض این است که هر دو طرف می دانستیم که از چی داریم حرف می زنیم. به لحاظ رعایت آقای خمینی هم در کارنامه نیاوردیم که این برنامه ای که امریکا اجرا می کند و می شود، چیست. اما خوب، بعد در ٣ جلد کتابِ “سیر تحول سیاست آمریکا در ایران، کتاب اول، امریکا و انقلاب”، که آنجا از جمله تمام اسناد سفارت امریکا یک به یک آورده شده و این بخش اول آن کتاب را تشکیل می دهد. آن کتاب هایی که مقام های امریکایی نوشتند هم، آقای سولیوان آخرین سفیر آمریکا در ایران، کارتر رئیس جمهور وقت امریکا، وزیر خارجه وقت امریکا، آقای برژنسکی، مشاور امنیتی ایشان آقای جُردن، رئیس دبیرخانه ایشان، این ها همه یک به یک آنجا آمده. [رابرت هایزر] آن آقای نظامی را که فرستادند ایران که دولت بختیار را تثبیت بکند. جلد ٢ مربوط میشود به گروگانگیری و آن معامله پنهانی بر سر گروگان ها. جلد ٣ مربوط به بعد از آن تاریخ است که ایران گیت است. پس ناگفته های آن زمان در ٣ جلد گفته شده است.
جهانگیر گلزار : البته در آن زمان هم شما در کارنامه دائماً هشدار می دادید.
ابوالحسن بنی صدر: بله، آن ها هست. گفتم که معامله گروگان ها این سرنوشت را پیدا کرد. قبل از انتخابات ریاست جمهوری امریکا گفته ام که این کار به ترتیبی انجام می گیرد که کارتر شکست بخورد و ریگان انتخاب بشود. این ها را گفته ام. اما این که بشکافی و جزء به جزء بگویی که این طرح امریکایی بوده و چه جوری در امریکا تهیه شده و چه جوری آمد در ایران، اجرا شد و خمینی چه جوری این را انقلاب دوم و بزرگ تر از انقلاب خواند و بعد چیزی که قرار بود بیشتر از ۳، ۴ روز بیشتر طول نکشد، ۴۴۴ روز طول کشید و شد آن معامله محرمانه و جنگ با عراق که دامن ایران را گرفت و تا وضعیت امروز. این ها پیامدهای آن گروگانگیری است. برنامه ای که باید اجرا بشود، این است. کی اجرا می کرده است؟ سئوال اساسی است. رهبران حزب جمهوری اسلامی. یعنی آقایان بهشتی، هاشمی رفسنجانی، خامنه ای، موسوی اردبیلی که بعد کنار کشید، باهنر، آقای آیت و … . در گفتگوی قبلی توضیح دادم که چگونه آقای خمینی را کشاندند به سرای قدرت، در را هم به رویش بستند که نتواند از جایش تکان بخورد. دست او را بند کردند به گروگانگیری که انقلاب دوم است و تا معامله پنهانی و تا ایران گیت. تا قربانی کردن آقای منتظری. قضیۀ منتظری لو دادن این ایران گیت است که بحث عمده اش را از طریق من انجام داد. پس، یا من باید با این ها می ساختم، یعنی موافقت می کردم و وارد آن گنداب می شدم، به اصطلاح در آن سرای قدرت منهم وارد می شدم و قفلی هم روی در می زدند، دو تا قفل می شد، که هر دو در آن جا اسیر باشیم، یا باید می گفتم نه. و من گفتم، نه.
چند نکته هست که نسل امروز برایش مهم است. برای اینکه آن کودتا، فقط یک کودتا نبود، امر واقع مستمر است تا امروز. نگاه کنید: دنباله اش کودتای منتظری (عزل او) آمده، بعد هم آمده نسب آقای خامنه ای که خودش هم در مجلس گفته که باید خون گریست به حالی مردمی که من رهبرشان بشوم. طراحی ها و اجراها و حقه بازی ها و دروغسازی ها و … در آن مجلس خبرگان هم یکی پیدا نشد که بگوید آقا، این رهبر باید طبق قانون اساسی گزیده بشود! نظام سلطنتی که نیست که آقای اعلیحضرت بگوید که کدام یک از بچه های ایشان، جانشین ایشان بشود. بر فرض هم که آقای خمینی گفته بود که آقای خامنه ای برای جانشینی من مناسب است، اما هزار دلیل دارم که آقای خمینی نمی توانسته این حرف را بزند. یک دلیل اینکه، مگر ایشان رئیس جمهور آقای خمینی نبود؟ مگر مرتب از دست این آقای خمینی گریه نمی کرد؟ خودش گفته بود که یک روزی رفته بود بالای بام نشسته بود و گریه می کرد از اینکه آقای خمینی نمی گذاشت این آقا نفس بکشد. مگر همین میر حسین موسوی را بعنوان نخست وزیر، به او تحمیل نکرد؟ مگر این دو پا نشدند– ثقفی برادر زن [روح الله خمینی] آن جا بوده و به من پیغام داده بود- که آقای میر حسین موسوی و آقای خامنه ای می روند پیش ایشان که دعوا طی کنند. با بگو مگوهایشان، حوصله او را سر می برند، می گوید، پا شوید، بروید، همه تان جمع بشوید، یک انگشت بنی صدر نمی شوید. ثقفی می گوید، وقتی آنها رفتند، به او گفتم خوب چرا او را که لایق می دانی و خوب کار می کرد و … از دست دادی؟ [روح خمینی] گفت: “من از دست ندادم، این اطرافیانش، بیچاره اش کردند. هی گفتم، این ها را بران”. اطرافیان من کی بودند که شما می گویی؟!، اطرافیان شما، آنهایی بودند که شما را در سرای قدرت زندانی کردند. من که زندانی نشدم. اطرافیانی نداشتم، مرا زندانی کنند. و اینکه آقای خمینی، آقای خامنه ای را مجتهد میدانست؟ این، مسئله است، دیگر. می گوید، ولایت فقیه. این آقا را فقیه می دانست؟ او را در مجلس اول [مجلس خبرگان رهبری] به عنوان مجتهد متجزی می دانستند. یعنی کسی که می تواند در بعضی از مسائل دینی، اجتهاد کند، نه در همۀ مسائل. به این عنوان او را در آن مجلس [مجلس خبرگان رهبری] پذیرفتند. اگر می دانست، در حضور ایشان، در ۲۵ اسفند ۱۳۵۹، آقای بهشتی گفت که ما با آقای بنی صدر نمی توانیم همکاری کنیم. ایشان خودش را دانشمند قرن می داند، مغز قرن می داند، ما را هم بیسواد می داند. و من گفتم، و بی دین.
جهانگیر گلزار: حالا توی این دوره، بی دینی شان اثبات شده، برای همه مشخص است که بعنوان بی دین، عمل کردند.
ابوالحسن بنی صدر: اصلاً ضد دین. تخفیف دادم. ضد دین از آب در آمدند. آقای خمینی، آنجا [در ۲۵ اسفند ۱۳۵۹] گفت که یکی از این ها، مجتهد است؟ باید می گفت، دیگر. باید می گفت، این چه حرفی است دارید، می زنید؟ همه مجتهد هستند. حالا تازه بهشتی کجا، و این آقا کجا. پس در واقع کودتا کردند. دلیل دیگر هم داریم و سند داریم. آقای کیمچی مدیر کل وزارت خارجه اسرائیل، پیغام این آقایان را برده است، پیش آقای مک فارلین مشاور پیشین امنیت ملی رونالد ریگان که رفت ایران و سرپرست گروهی بود که بعد افتضاح ایران گیت رو شد. این، در کتاب خاطرات آقای مک فارلن آمده است. می گوید ایشان [آقای کیمچی] رفته پیش آن آقا [آقای مک فارلن]، گفته است که میانه روهایی که این آقایان باشند، می گویند هرگاه ما از حمایت آمریکا مطمئن بشویم، حاضریم خمینی را هم بکشیم. پس این ها تا آن جا آمده بودهاند که برای به قدرت رسیدن، خمینی را هم بکشند!
جهانگیر گلزار: درجۀ صحت چنین حرفی را که می زنید تا چه حد است؟
ابوالحسن بنی صدر: ببینید، درجۀ …، آن طرف می گوید، ما گفتیم، نه؛ سیاست امریکا این است که در مورد رؤسای دولت ها، تا آنجا نرویم. دلایل متعدد دارد که چرا آنها ها همچین قراری گذاشته بودند. وقتی این آقا توی کتابش اینها را گفته و چاپ شده و ما این را بارها بازگو کردیم، یکی از این هایی که الان حاکم اند و دستیارانشان، هیچکس نگفته که چنین حرفی گفته نشده است. این یک. دو اینکه، در عمل چی؟ در عمل آقای منتظری را عزل نکردند؟ کردند، دیگر. مرگ آقای خمینی را که در همان لحظه اعلام نکردند، بعد از اینکه مجلس خبرگان، جلسه اش را جور کردند و این حقه بازی و صحنه سازی را راه انداختند و این آقا را کردند رهبر، آنوقت آن تشریفات را برای تشییع جنازۀ آن آقا ترتیب دادند. یعنی اول اطمینان حاصل کردند که می توانند این آقای خامنه ای را بعنوان رهبر بچپانند، بعد آن مراسم را راه انداختند. اگر یادتان باشد، آقای گلپایگانی را آوردند برای این آقا نماز بخواند، این آقای رهبر، در مقام رهبر، پشت سر او در نماز میت ایستاده بود. این ها همه دلیل بر اینکه برای این ها قدرت اصل بوده است. بعد هم مگر خمینی زدایی نکردند؟ پسر او را من کشتم، یا شما؟ آنها کشتند، دیگر. پسر [حسن خمینی] آن آقا [احمد خمینی] گفت که او گنجینۀ اسرار نظام بود. گنجینه اسرار نظام که نمی شود زنده بماند، و دائم بگوید، بگویم؟ می گویم، ها. کودتا کردند و این آقا شد رهبر و آقای هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور. بعد از آن ماجرای جنبش سال ٨٨ و سرکوب خونین. حتی در مقام رئیس جمهوری که اختیاری هم ندارد … تازه آن رهبر، آقای خمینی زور می گفت، طبق قانون اساسی اختیار نداشت. در بازنگری قانون اساسی که کودتای دیگری بود، حالا ولایت فقیه، مطلقه شده است
جهانگیر گلزار : با اختیارات مطلقه
ابوالحسن بنی صدر: بله. ١١ اختیارات به ایشان دادند، تازه می گوید این کف اختیارات ایشان است. حکم حکومتی هم می کند، هر کاری هم دلش خواست می کند. پس این کودتا هم ادامه دارد، امر واقع مستمر است. حالا برای رهبری بعدی هم دارند تدارک می بینند، آن هم یک کودتای دیگری خواهد بود. حالا من آن زمان علاوه بر اینکه مراحل کودتا را روز بروز می گفتم که کودتای خزنده به اینجا رسیده، مردم هشیار باشید، در صحنه باشید، حاضر باشید، استقامت کنید، ٣ تا سوره قرآن را آنجا بعنوان روش توضیح دادم که ٢ جنبه دارد. یک جنبه اش مردم اند، و یک جنبه اش آقای خمینی است: مردم بدانند که اگر به استقامت بایستند، کودتا ممکن نمیشود، این آقا بداند که چه سرنوشتی در انتظارش است. یک کتاب راجع به کودتا خواندم، توضیح دادم که این کودتا چگونه انجام می گیرد، چه سرنوشتی پیدا میکند، چه کسانی در کودتا حذف می شوند. خیلی مهم است. این حذف [بعدی] سران حزب جمهوری اسلامی، قبلاً در کارنامه گفته شده که در همۀ کودتا اینجور رخ می دهد، بخشی از کودتاگرها، حذف می شوند. قانون کودتا است. از آن کتاب گفتم، نویسنده آن کتاب هم یکی از مشاوران آقای ریگان بوده که در واقع امریکایی ها میخواستند در ایران کودتا کنند و دوباره این رژیم را دست نشانده کنند. حالا، یک مسئله ای که پیش می آید، البته این بعد، پیش آمده، یعنی من از کرمانشاه به تهران آمدم، با دوستان و مشاوران …
جهانگیر گلزار: چه تاریخی از کرمانشاه آمدید که این پیام را به شما دادند؟
ابوالحسن بنی صدر: بله؟
جهانگیر گلزار: یادتان هست که چه تاریخی بود که در کرمانشاه بودید که به شما پیام دادند …
ابوالحسن بنی صدر: ١٨ خرداد ۱۳۶۰، بود. ١٨ خرداد، آقای خمینی آن پیام را توسط برادر زاده اش داد، بعد عزل [از فرماندهی کل قوا] است، بعد از عزل هم، من به تهران آمدم. در تهران یک جمعی بوده، آنطور که یادم هست، از جمله در آن جمع، زنده یاد شهید سید حسین نواب صفوی که مشاور من بوده، حاضر بودند. آنجا صحبت پیش آمده که اینها تا پای عزل می روند. خوب، من می گفتم این ها راهی ندارند. چه جوری پای عزل می روند؟ بر فرض بروند، توی مردم می رویم. یکی دیگر می گوید که شما هنوز به این آقا باور دارید؟ این آقا مردم را هم به رگبار می بندد. من می گویم، نه آقا، او هر چه دارد، از این مردم دارد، تا آنجا نمی رود. می رویم با مردم، به مقاومت میایستیم و عمل می کنیم. در آنجا صحبت پیش آمده که مبارزه را باید در سطح جامعه برد یا در بالا؟ جواب من این است که نه، مردم با ما هستند، دلیل ندارد که دعوا را توی مردم ببریم، که جنگ داخلی پایان ناپذیر می شود. این راه و روش را قرآن می آموزد. فَقَاتِلُوا أَئِمَّهَ الْکُفْر (با رهبرهای کفر مبارزه کنید). آدمی، وقتی چیزی را می شنود، تحت فشار قرار می گیرد، حافظه، شنیده یا دانسته را به ترتیبی باز می گوید که از آن فشار برهد. بعد هم این توی ذهنش تثبیت می شود، خیال می کند، واقعاً، همین را شنیده و یا محض اینکه فکر می کند به منیت اش بر می خورد که بگوید اینجور نبوده، همان را بازگو می کند. اینگونه سخنان از زندانیان، اعتبار ندارد، صریح قرآن هم هست، می گوید، اگر شما در زندان زیر شکنجه کسی را مجبور کنید که به پیامبر ناسزا بگوید، اگر به قلب نگفته باشد، فقط به زبان گفته باشد که از فشار برهد، این اعتبار ندارد و او در ایمانش باقی است. همینجور هم روش صحیح مبارزه با شکنجه و داغ و درفش رژیم های استبدادی است. نباید حرف هایی را که [زندانیان] در تلویزیون می زنند، پذیرفت و بگوییم چون این ها در تلویزیون این حرف ها را زدند، نامعتبر شده و خودشان هم باطل اند. این توضیح را از اینجا دادم، برای اینکه این مسئله مهمی است. دعوی من این است، آن کارنامه را هم به شهادت میگیرم، نامه ها به آقای خمینی هم موجودند، در تمام مدت تصدی من، یک دستور خشونت، صادر نکردم. در کارنامه، نه زوری گفتم، نه زوری را تصدیق کردم، تمام کارنامه، از آغاز تا پایان، توضیح این است که زور به عکس هدف دلخواه زورگو، میانجامد. از خشونت زدایی، از زور زدایی به طور مداوم، صحبت کردم. حالا، آن رژیم مدعی شده که من گفتم که سران رژیم را ترور کنید. حالا این ای که می گوید، منطق صوری است، دیگر، برای اینکه واقعیت فراموش بشود. ای! بنی صدر گفته این ها را ترور کنید؟! ای! پس او که می گفت خشونت نباشد! آقا! شما جنگ را شروع کرده بودید، یادت نرود، جبهۀ جنگ داخلی را شما گشوده بودید، تنها مسئله تبلیغات نبود که این شب و روز جنگ اعصاب میکردند. این آقایان، در هر هفته، ١٢٠٠ حادثۀ مسلحانه در کشور راه انداخته بودند، به قول خودشان، گروهک کُشی. در کارنامه می گویم که تیرهای این آقایان، کمانه می کند، تخت سینۀ افراد!
جهانگیر گلزار: می گویید، اینکه می گویید، تیر می زنیم، کمانه می کند، همه اش که کمانه بکند، باید به سینه اینها بخورد؟
بنی صدر: بله. این ها که بود، گرفتن و زندانی کردن و شکنجه کردن، بود، پس شما جبهۀ جنگ را گشوده بودید، شما بودید که می گفتید نصف ایران برود، بهتر از این است که بنی صدر پیروز بشود. خوب، شما جبهۀ جنگ را گشودید، حالا بخواهیم خشونت زدایی بکنیم، چکار کنیم؟ مردم را بیندازیم به جان هم، همدیگر را بکشند؟ نه، روش صحیح این است که قرآن می آموزد: فَقَاتِلُوا أَئِمَّهَ الْکُفْر. تازه مبارزۀ مسلحانه با شما، أَئِمَّهَ الْکُفْر، هم دفاع است. یادتان نرود. شما جنگ را گشودید. شما جبهه بزرگ تر از جنگ ایران و عراق را در درون گشودید. هم با تخریب مداوم جنگ اقتصادی می کردید، افراد را می گرفتید، امنیت تولید را از بین بردید، سبب گرانی قیمت ها شدید، در همان سال ۵۹ میزان خورد و بُرد اینهایی که کودتاچی شدند و عواملشان در بازار تهران، یعنی آن بخورهای بزرگ، ۱۷ میلیارد دلار به پول آن زمان بود! نه به پول امروز، به پول آن زمان! اقلاً ضرب در ۴، بلکه ضرب در ۵ بکنید، ببینید به پول امروز چقدر می شود. این خورد و بُرد آقایان بود، از زمانی که آقای رجایی را بعنوان نخست وزیر تحمیل کردند، تا آخر سال ۵۹. در یک صحنه که نبود، این ها یک جبهه ای گشوده بودند، مجلس بود، دستگاه قضائی بود، هر روز …، توی کارنامه هست، دیگر: دستگاه قضائی به حقوق مردم این تجاوز را کرده، اشخاص را گرفته، مال این را برده، آن مصادره کردن ها بود، آن مجلس بود، مرتباً طرح بردن و طرح تصویب کردن بود، خمینی را تحریک کردن بود، آدمکشی بود، همه این ها بود.
جهانگیر گلزار: همۀ این هایی که شما می گویید، در آن کارنامه هست. یعنی اگر جامعه ایران بخواهد بداند که چه شکلی آقای رجایی تحمیل شد، می تواند روز بروز بخواند، ببیند که چه شکلی شما گفتگو کرده، آمدید تا آن بجایی که آقای رجایی به شما تحمیل شده است.
ابوالحسن بنی صدر: بله. آنهم به زورِ آقای خمینی. پس شما یک جبهه وسیع جنگ را گشوده بودید. در سرتاسر کشور کار مسلحانۀ روزمره میکردید. طرف مقابل، واکنش هم نشان نمی داد. مثلاً افراد گروه مجاهدین را می زدند، گروه های دیگر را میزدند، بدبخت ها، آن زمان هنوز واکنش نشان نمی دادند. در اوایل کار، چرا، رفته بودند در کردستان و مازندران، مبارزۀ مسلحانه راه انداختند، اما، آن دورانی که ما داریم از آن صحبت میکنیم، آن ها به این نتیجه رسیده بودند که این کار بی نتیجه است. و این ها یکطرفه می کردند. خوب، حالا با شما چه باید کرد؟ قرآن می گوید: فَقَاتِلُوا أَئِمَّهَ الْکُفْر. شما بودید که در این انقلاب کفران کردید! بر حقوق مردم عصیان کردید! نه حق و حقوق انسان قائل بودید، نه حقوق شهروندی برای کسی قائل بودید، نه برای این طبیعت بیچاره حقی قائل شدید، چرا الان بیابان شده است؟ آن تجاوزها را شما در تمام قلمروها گشودید و به زور می خواستید خود را تحمیل کنید. این معامله پنهانی بود و آنها می دانستند منهای این کارها و قبضۀ قدرت، غیر ممکن بود، اینها به اصطلاح جان سالم، به معنای آبرو و حیثیت و ماندن در صحنه را بتوانند داشته باشند. چون این زد و بند لو می رفت و این ها باید می رفتند دنبال زندگی شان. این ها دیگر نمی توانستند دولتمدار بشوند. پس این ها، همل این جبهه ها را گشوده بودند. در اقتصاد، در فرهنگ، سرکوب های شدید در قلمروی فرهنگ و طرز فکرهای مختلف، بهایی سرکوب می شد، حتی اقلیت دینی سرکوب می شدند، هنرمند و غیره سرکوب می شد. اینها کسی را در امان نگذاشته بودند. اینها، یادشان می دهند که بنی صدر گفت …، آقا! بنی صدر نگفت، قرآن گفت. گفت: فَقَاتِلُوا أَئِمَّهَ الْکُفْر. گفت، جنگ را توی مردم نبرید. من، نمی خواستم، دامنۀ خشونت، گسترش پیدا کند. والا، خشونت را که شما راه انداخته بودید. تازه آنچه را که بنی صدر می گفت، ترور نبود، مبارزه بود. اگر هم گفته بود که شما را بکُشند، خلاف نگفته بود. برای اینکه شما جبهۀ جنگ گشوده بودید. مگر عراقی به ایران تجاوز کرده، باید وا می ایستادیم و تماشا می کردیم، چون ما با خشونت زدایی موافقیم؟ بله، حالا بیایند بگویند، آقای بنی صدر، شما می گفتید که صلح حقی از حقوق انسان است، پس چطور خودت رفتی جنگ کردی؟ این منطق صوری است. من نرفتم جنگ کنم، من رفتم دفاع از وطنم کردم. دو تا حرف است. تازه توی آن کارنامه هم می نویسم، جنگ، بدترین چیزها است، تجاوز به حق است. ولی دفاع از وطن است، دیگر. وطن را که نمی شود بگویی، چون صلح حق است و جنگ بد است، و آقا جنگ را به ما تحمیل کرده است، ما چون جنگ را بد می دانیم، می گوییم که آقا، بفرمایید، شما بکشید و ببرید و بخورید و …! همچین منطقی کی داشت که من دومی اش باشم؟ کدام عقل این را می پسندد و با کدام حق جور است؟ پس این قضیه روشن باشد. آن ماجرای کردستان هم در کارنامه به طور مفصل بحث شده است. اصلاً چیزی بعنوان «چکمه هایتان را در نیاورید»، توی کارنامه وجود ندارد. آن وقت هم در ایران این دروغ را نساخته بودند. چون اگر می ساختند، توی کارنامه به آن می پرداختم. در آن جا هر دروغی که آن طرف های مقابل گفته، از توده ای گفته، حتی از این کُردها، دروغ هایی که گفتند، در آن کارنامه طرح شده، یک به یک توضیح داده شده که معلوم بشود، امر واقع هم می گوید که چه چیزی، واقع شده بود. بعد، در خارج، این ها دروغ را ساختند و ۳۰ سال هم تکرار کردند، چون اینجا مدرک و سند، دست ما نبود، تا اینکه دست ما آمد. بالاخره از داخل، هم آن نوار آمد، هم روزنامه آمد که سخنرانی من در میدان آزادی، صحبت از کسانی است که فرماندار خوی و عده ای را در شهر خوی به گروگان گرفتند.
جهانگیر گلزار: این در کارنامه هم آمده است.
ابوالحسن بنی صدر: بله. که به نظامی ها گفته ام، چکمه هایتان را در نمی آورید، الا که اینها را آزاد می کنید، ربطی به کردستان ندارد. حالا البته، بعد از اینکه این جا سند عنوان شد، یک نفر را هم آوردند که متصدی تلویزیون حزب دمکرات کردستان بود که در فرانسه از دنیا رفته است. او هم قبول کرد، هم پوزش خواست.
جهانگیر گلزار: آقای ابو کریمی. در یک جلسه ای می گوید که شما عکس اش عمل کردید. وی سخنگوی حزب دمکرات کردستان در خارج از کشور بود، و بعد گفت که نه، شما اتفاقاً جان ما ها را در کردستان خریدید، موقعی که گفتید اسلحه ها را زمین نگذارید.
ابوالحسن بنی صدر: آن مسألۀ بعدی است. به هر حال، می خواهم این دو تا مسئله روشن باشد. اینها هر دو، تکذیب شده و اینکه من نه دستور …، می گویند دعوای قدرت، آدم باید یک کاری کرده باشد که یک عده ای بگویند این می خواسته مقامی را به زور بگیرد یا در انتخاباتی خواسته کسی را به زور تحمیل بکند، کسی را تهدید کرده که یا اینجور می کنی یا …، نه، هیچی از این ها نیست. در تاریخ بشری چند تا آدم می توان پیدا کرد که اینطور باشد، باید تحقیق کنیم. اما من می گویم به اینکه از این سو، یک مقاومت بر پایه حق است. به این دلیل است که من مطمئنم، موفق می شویم. چون ۲ جور مبارزه هست. یک وقت هست شما برای قدرت مبارزه می کنید، خود هم، اسبابش را دارید، هر که زورش چربید، حاکم می شود. قسمت مهم اش هم بستگی به این دارد که جامعه بین این دو دسته، به کدامیک بگوید بله.
اگر به هیچکدام نگفت، بله، آن دو تا باید آنقدر با هم بجنگند، تا به قول فارابی، یکی بر دیگری غلبه کند. و این در تمام جامعه های دنیا اینجوری است. یک وقت هست نه، شما بر حق می ایستید. این جا باید مراقبت بکنید که ذره ای پایت را از حق بیرون بگذاری، طرف بُرده. این در کارنامه مشهود و معلوم است. ما داریم از انقلاب ایران دفاع می کنیم. می خواهیم این انقلاب، تجربه نیمه تمام، نماند، به عمل در بیاید، این جامعه از استبداد قرون، برهد. این برنامۀ ما بوده است. پس باید بر حقوق مردم می ایستادیم. از آن حقوق هم پا را بیرون نمی گذاشتیم و نگذاشتیم. یکی از شهادت های بی خدشۀ تاریخی، همین کارنامه است. یک قدمِ خارج از حق، ما بر نداشتیم. با اینهمه، این هم هست که دوباره می گویم، نسبت به آقای خمینی، ما بنابر مصلحت عمل می کردیم، وقتی متوجه شدیم که این روش بر خطا است، تصحیح کردیم، با ایشان هم مبنا را بر حق گذاشتیم. این هم در کارنامه موجود است. به این ترتیب، یک طرف دارد کودتا را پیش می برد و فشار از هر سو به من وارد می کند، از طرح هایی که می برند به مجلس برای اینکه اختیارات رئیس جمهوری، همان مقدار ناچیز را هم سلب کنند، از فشار از طریق آقای خمینی، که خیال نکنید فشارهایش …، توی نامه ها هست، توی همین کارنامه هم با اینکه ملاحظه می شد، هست. این فشارها خیلی خیلی سنگین بود. مثلاً یک نوبت ایشان ممنوع فرمودند که سخنرانی نشود. خوب، من عمل می کردم، آن طرف مقابل که نمی کرد، یکطرفه شد. فشار ایشان که شما در فلان مسئله کوتاه بیا. فشار اینکه مجلس را بپذیر. فشار اینکه آقای رجایی را بپذیر. فشار اینکه وزرای ایشان را بپذیر. اینها، مرتب و روزمره فشار بوده اند. آخرین بار هم گفت این ها را که می گویم می کنی، یا من تا آخر می روم. خوب، از هر سو فشار بود. به قول آقای آیت که گفته بود، یا مردم را از ایشان می گیریم، یا ایشان را از مردم. در سطح جامعه هم، دروغ پراکنی از اندازه بیرون بود. یکی از دروغ هایی که این اواخر خیلی به آن وسعت هم داده بودند، این بود که بنی صدر مسلمان هم، نیست. حتی به من گفتند که به میدان ۲۴ اسفند که می روی، صحبت می کنی، آن کتاب هایی را که راجع به اسلام نوشتی، آنجا به مردم نشان بده تا معلوم بشود مسلمانی. به این ترتیب می خواستند از هر سو، عرصه را بر من تنگ کنند. فشار بر کسانِ من هم بود. نه اینکه به آنها فشار وارد نمی کردند! چرا! به آنها هم فشار وارد می کردند. از جمله آنها، همین آقای دکتر حسین بنی صدر را که کتک مفصلی زده بودند. وقتی که کودتا شد، برادر بزرگ مرا گرفتند، پسر او را گرفتند، حتی بردند آنجا، بچاره را اعدام مصنوعی هم دادند. یکی از شکنجه هایشان این بود، دیگر، چشم ها را می بستند، می گفتند جوخۀ اعدام و فلان و فلان. این جنایت ها را هم اینها با ما کرده اند. حالا، ما باید که بر حق بایستیم. صحبت این بود که ما چرا دست به کودتای متقابل نزنیم؟ این در کرمانشاه طرح شد. یکی از افسران در آن شورای نظامی، گفت که آنها دارند کودتایشان را انجام می دهند و اگر کودتایشان را موفق کنند، چیزی از ایران باقی نخواهند گذاشت، ما بر علیه آنها کودتا کنیم و آنها را برانیم. من به او در آن جمع گفتم با کودتای نظامی موافق نیستم، برای اینکه فرق نمی کند آن ها بکنند یا شما بکنید. بالاخره این زور، قائمۀ حیات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران می شود. ما انقلاب، برای این کردیم که این قائمه را برداریم، حق را جای آن بگذاریم. اما حالا برای اینکه بعد در تاریخ نگویند که اگر بنی صدر نگفته بود و نظامی ها این ها را رانده بودند، این بلاها سر ایران نمی آمد، بفرمایید ببینم چه جوری می خواهید کودتا کنید؟ در تهران چقدر قوا دارید؟ فلاحی گفت که ۲ تا گردان. گفتم برای کودتا کافی است؟ گفت خیر. پاسدارها تعدادشان خیلی بیشتر است و با این نیرو نمی شود کودتا کرد. چه جوری باید کودتا کرد؟ باید با صدام حسین گفتگو بشود، او در جبهه ها توقف بدهد، ما قشون را از جبهه ها ببریم تهران، تهران را تصرف بکنیم، کار را تمام کنیم. گفتم خوب، اولاً، چه تضمینی دارد که آقای صدام به آن چیزی که می گوید، عمل کند؟ اگر با دشمن توافق کنیم و جبهه ها را خالی کنیم و او خوزستان را گرفت، چی؟ ثانیاً، چقدر طول می کشد، تا شما قشون را به تهران ببرید؟ گفتند، حداقل ۱۵ روز. گفتم این ۱۵ روز ،آقای خمینی و بقیه می فهمند که شما از جبهه دارید می آیید، تهران را بگیرید. آنها هم که بیکار نمی مانند. پس جنگ داخلی می شود،کودتا نمی توانید بکنید. بشینید کارتان را بکنید، کارتان دفاع از وطن است. بقیه را بگذارید به عهدۀ من. به حق، می ایستیم. بر فرض هم که این ها کودتایشان موفق بشود، آخر دنیا نیست. تا وقتی ما بر حق ایستادیم، پیروزی این طرف است. قانون عمومی هستی این است، حق می آید، باطل می رود. این گفتگویی بود که آنجا کردیم.
حالا، آقای نیرومند، کتابی نوشته به آلمانی که می گوید، آنجا [ارتشی ها] به بنی صدر گفتند [کودتا کنیم]، بنی صدر مخالفت کرد. ماجرا این بود، به خود او هم گفتم. دقیق باید شد. ماجرا این است [که شرح دادم]. بله، من مخالف کودتا بودم، اما امکان هم نداشت. این امکان نداشت، مهم است. چون اگر امکان داشت، می شد دائم یقۀ بنی صدر را چسبید که اگر می گذاشتی، اقلاً اینجوری نمی شد که شد. پس، این توضیحات، همه داده شد، راجع به اینکه شهادت کارنامه به عنوان یک مطالعۀ بالینی است. یک مطالعۀ بالینی، مثل اینکه پزشک می آید، فرض کنید، بیمار را معاینه می کند و می گوید این بیماری را تو داری، تشخیص می دهد، یا چکاپ می کنند و می گویند، سلامتی یا فلان و فلان مرض را داری، این ضعف ها را داری، وضع موجود را می گوید. اما یک وقت هست شما یک چکاپی می کنی، می گوید که در آینده هم اینجور خواهد شد؛ این کارنامه از این نوع است. اگر آن نسل در ۲۵ خرداد ۱۳۶۰ که آقای خمینی گفت، ۳۵ میلیون بگویند آری، من می گویم نه، حق را به شخص نمی سنجید و شخص را به حق می سنجید، بیرون می آمد و می گفت یادت رفته که شما در فرانسه گفتید، ولایت با جمهور مردم است؟ یادت رفته، آنجا گفتی خمینی دنباله رو مردم است؟ به خودت چه جسارتی می دهی که می گویی اگر ۳۵ میلیون بگویند بله، من می گویم نه؟ اگر این کار را کرده بود، این وضعیت امروز را نداشت. هشدارها داده شده بود. نکرد، بهای بسیار سنگین پرداخت. از فرار مغزها بگیر، فرار سرمایه ها بگیر، بیابان شدن ایران بگیر، کشتارهای یک نسل انقلابی یا در جنگ یا در زندان ها بگیر، نفله شدن یک نسل در ظرف ۸ سال جنگ. این [۸ سال]، دورۀ رشد هر نسل است. این دورۀ رشد را نسل ۱۶ تا ۲۴ ساله در کجا گذراند؟ یا در جبهه های جنگ گذرانده، یا در شهرها در شرایط جنگی که درس و کار و رشد نبوده است. یک نسل ایرانی قربانی شده، این بلاها سر ایران آمده به لحاظ اینکه یک نسلی در موقع اش، در آن توضیح سوره که دادم، می گویم که کنود نباشید. آدم خیلی چیزها خوشش می آید. اما یک سری آدم هایی هستند که کاری را که دوست دارند، دنبالش می روند، یک سری آدم هایی هم هستند که خوششان می آید، دنبالش نمیروند. اینکه نمی رو دنبالش، نمی رسی. حتی آن چیزی را هم که داری، می آیند از دستت می گیرند. مرتب آنجا [در کارنامه]، دارم به آن جامعه می گویم که برای آن چیزی که می خواهی، بایست و مبارزه کن، در صحنه حاضر باش. خوب، نکرد. می دانم که مقاومتی که مردم ایران از کودتای خرداد ۶۰ به بعد انجام دادند، در تاریخ ما کم مانند است. اما خسران عظیمی هم از [کمبود] مقاومت دیده اند. اگر آن روز ایران می آمد بیرون، مثل همان روزی که در دوران انقلاب آمده بود بیرون، هیچ احتیاجی به این مقاومت هم پیدا نمی کرد، اینهمه کشت و کشتار و جنگ و همۀ این ها هم نبود و ایران هم الان، ایران دیگری بود. این توضیحات، اهمیت کارنامه را از لحاظ زندگی امروز جامعۀ ایرانی می گوید. چون امروز هم آن کارنامه می گوید که وضعیتی که الان دارد، وضعیت آن روز است، دیگر: آن کارهایی که آن روز پیشنهاد می شد، اگر می کرد، آن وضعیت را نداشت، الان هم اگر آن کار ها را بکند، این وضعیت را نخواهد داشت. حقوق پنجگانه و قانون اساسی بر پایۀ حقوق پنجگانه را به این جهت پیشنهاد کردیم، دیگر. می گوییم، اگر جامعه ای به این حقوق وجدان پیدا بکند، از پایه این رابطه ها را با حقوق تنظیم کند و انسان ها با وجدان به حقوق و عمل به حقوق، زندگی خودشان را تنظیم کنند، آن هرم اجتماعی فرو می پاشد. آن رأس که قدرت در آن جا متمرکز است، فرو میخوابد. جامعه می تواند خودش را باز بیابد. حیات در استقلال و آزادی را باز بیابد.