گزارشات رئیس جمهوری به مردم/ هشدارهای روزانه به مردم برای چه بود؟، مصاحبۀ جهانگیر گلزار با ابوالحسن بنی صدر در تلویزیون سپیدۀ استقلال و آزادی (۴):
برای شنیدن این مصاحبه اینجا را کلیک کنید
جهانگیر گلزار: آقای بنی صدر، این چهارمین جلسه است که به کتاب روزها بر رئیس جمهور چگونه می گذرد یا به اسم دیگر “کارنامه” که شما آن روزها داده بودید، که هر روز در روزنامۀ انقلاب اسلامی انتشار پیدا می کرد، اختصاص داده ایم که یک مجموعه ای است به صورت کتاب، حدود ۱۰۰۰ صفحه یا بیشتر و یک مجموعه کاملی است از یک دوران بسیار مهمی از وضعیت ایران که هشدارهای فراوانی به جامعه می دادید. در هشدارهایی که داده اید، یک قسمت اش هست که خیلی زیاد است و من یک مقداری از آن را جمع آوری کرده ام، دربارۀ رشد، با جامعه مرتب صحبت می کنید. اعتماد به نفس، مبارزه با سانسورها، آزادی ایران و آزادی انسان. راجع به استقلال در زمینه های مختلف، راجع به کوشش برای ساختن وطن، راجع به شادی ایرانی، اهداف انقلاب. مرتب راجع به اهداف انقلاب صحبت می کنید. راجع به عدالت خواهی، مبارزه با فقر، دوستی با مردم، مرتب هشدار می دهید. هشدارهای زیاد در جبهه های جنگ، از مقاومت بیش از حدی که شما می کنید در دو جبهۀ داخلی و خارجی برای ماندن بر حقوق، بر اصول، و این را مرتب به جامعه انتقال می دهید، بعنوان درسی که جامعه یاد بگیرد. برای من بسیار جالب است، این کتاب را بعد از گذشت چند دهه، بازخوانی کردم– که به صورت ۴ جلد انشاء الله در خواهد آمد-، این روحیۀ مثبت و تحول را که شما به جامعه انتقال می دهید، برای ساختن خود و برای ساختن وطن، فوق العاده است. و در طول مدتی که شما این کارنامه را نوشتید، چیزی که بسیار به چشم می خورد، گزارش ها از کتاب هایی هستند که شما می خوانید و نتیجۀ آن را به جامعه انتقال می دهید. مثل کارنامۀ مصدق، کتاب ناپلئون، شرح زندگی مارشال تیتو و جنگ عجیب، فقر تاریخی گری، جامعه شناسی اجتماعی فاشیسم، زندگی ملا صدرا و تفسیری از آیات قرآن، استبداد هیتلر، توضیح دقیق استبداد هیتلر. به شما در آن دوره خیلی خُرده گرفتند– و در کارنامه هم آوردید- که این رئیس جمهور مرتب کتاب، هم می خواند، و هم گزارش این کتاب ها را به مردم می دهد. شما یک تجربه ای را همیشه از این کتاب ها به جامعه انتقال دادید که این بسیار جالب است. سئوال من این است که شما دنبال ساختن یک نسل جدیدی بودید؟ چرا اینقدر هشدارها راجع به مسئولیت شناسی و حق طلبی می دادید؟ و روی سخن شما فقط جامعه بود، یا اینکه این هشدارها و انتقال این نوع طرز تفکری که می دادید، خطاب به آن کسانی که قدرت مدار بودند، از جمله آقای خمینی و دیگران هم بوده است؟
ابوالحسن بنی صدر: عرض کنم به شما، این کارنامه، مالِ ۴۰ و یکی دو سال پیش است. آنجا صحبت از اینکه حقوق را انسان دارد، صحبت از وجدان و حقوق است، و صحبت از وجدان و استعدادهایی که انسان دارد: استعداد خلق، استعداد علم، استعداد رهبری، … . صحبت از اندیشۀ راهنما است، اندیشۀ راهنمای استقلال و آزادی، و اندیشۀ راهنمای قدرت، که این ها با هم مرتب تصادم دارند. ۴۲ سال از آن زمان گذشته، حالا جامعه شناس فرانسوی کتاب جدید می نویسد که در جلد سوم کتاب رشد، که حق چیست و این حقوق کدام است، نظریات آن جامعه شناس معروف فرانسوی، آقای آلن تورن را آوردیم که می گوید فرا مدرنیته، وجدان به حق و وجدان به خلاقیت ها هستند. که انسان بداند که حق دارد و بداند موجودی خلاق است. ۴۲ سال پیش، مبنای کار، خصوصاً در جنگ، ابداع است، ابتکار است، خلق است و با این ترتیب با دشمن جنگیدیم. ما که اسلحه نداشتیم. در گفتگوی قبلی، از جمله چیزهایی که گفتم این جبهه داخلی ضد استقلال و آزادی انجام می داد، یکی اینکه در توافق بر سر گروگان ها که با کارتر انجام دادند، طرف حاضر بود که اسلحه و قطعات یدکی که ما خریده بودیم تحویل بدهد، این ها گفتند ما اسلحه آمریکایی نمی خواهیم، هم آقای هاشمی رفسنجانی آنرا گفت، هم آقای رجایی. کسی هم به ما اسلحه نمی فروخت. از بعد کودتا، اسلحه دادن به ایران، شروع شد.
جهانگیر گلزار: این چیزی نیست که امروز می گویید، این را توی کارنامه هم گفتید.
ابوالحسن بنی صدر: بله، توی کارنامه هم گفتم، توی کتاب گروگانگیری [سیر تحول سیاست امریکا در ایران ، کتاب دوم، گروگانگیری] به تفصیل که از قول آن ها [گروگانگیرها] هم آمده، که ما حاضر بودیم، این ها خودشان نخواستند. خوب، چرا نمی خواستند: برای اینکه به قول خودشان نصف ایران برود، بهتر از این است که بنی صدر پیروز بشود. در واقع ما یک حکومتی داشتیم که مراقب بود که ما نتوانیم از جایی اسلحه تهیه کنیم برای دفاع از وطن. پس با چی می جنگیدیم؟ با این ابتکار انسان. با این احساس توانمندی انسان که برانگیخته شد. برای اولین بار، نظامیِ ایرانی دید که بابت ابتکارها، درجه می گیرد. با همین ابتکارها، توانستیم قشون عراق را در همان ماه اول زمین گیر کنیم، از ماه دوم هم افتاد زیر ضربات ارتش ما، در خرداد ۶۰، ما ۵۵ درصد از زمین ها را پس گرفته بودیم، و طرف صلح را پذیرفته بود، اگر آقایان کودتا نمی کردند، جنگ با پیروزی تمام می شد. پس این آقایان کودتاچی، یک پیروزی را از ارتش ایران و ملت ایران دزدیدند. حالا در چنین جوّی ما می باید که جامعه را برانگیزیم. انقلاب مگر چیست؟ انقلاب، ابتکار و خلق است. ملتی این را خلق کرده است. این را که نباید رها کند. باید که وجدان به حقوق و وجدان به استعداهایش را به عمل تبدیل کند، به عمل در بیاورد و بشود ملتی جدید. پس باید دائم، هم در صحنه حاضر باشد، و هم در کار آموختن و خلق کردن. رشد هم همین است.
جهانگیر گلزار: شما مرتب رفتید به جایی که ارتش، اسلحه می سازند، ابتکارات جدید خلق می کنند و چقدر تشویق کردید. مرتب، چه در جبهه و چه در پشت جبهه.
ابوالحسن بنی صدر: تنها در ارتش نیست، به اصفهان رفتم، به جاهای غیر نظامی دیگر رفتم که قطعات می ساختند، امکاناتی که ما نداشتیم تهیه می کردند، ایران شده بود یک کارگاه عظیم خلق و ایجاد. همان جا می گوییم، جنگ چیز بدی است، ولی ما می توانیم آنرا به یک کارگاه بزرگ از خلاقیت و توانمندی انسانی تبدیل کنیم. این ها همه توی کارنامه، هست. خوب، ما حالا توی دو تا جبهه داریم می جنگیم. یک جبهه که جبهۀ جنگ است و اسلحه، ابداع و ابتکار و علم و امثال اینها لازم است، و آن کسی که فرماندۀ کل قوا است و نظامی نیست، می باید که یک اطلاعات دقیق از روش های عمومی داشته باشد. این اقبال را داشتم که دوران تحصیل را و دوران تحقیق را عمدتاً در مورد روش، تحقیق کرده بودم. آن کتابی که من گفتم کتاب قرن است و آقای بهشتی آنرا برداشت، تبدیل کرد به اینکه بنی صدر می گوید من مغز قرن هستم، همان کتاب تضاد و توحید است که در بارۀ روش است.
در مورد اینکه چرا و برای چه کتاب می خوانی؟ اوّلاً که بخش مهمی از زندگی من مطالعه است. آدمی با خواندن کتاب با عقل های خلاق، همنشین و هم صحبت می شود. مطالعه، ستوده ترین و لذت بخش ترین کارها است. اگر کسی خودش را به این کار عادت بدهد، می فهمد که چقدر لذیذ است. فرض کنید، شما دارید یک ایده، یک فکر را می خوانید، و کشفی جلوی چشم تان می آید، یک دنیا لذت دارد. چرا می بایست خودم را از این لذت محروم میکردم؟ چون رئیس جمهورم، نباید مطالعه کنم؟ یا اینکه اگر در جبهۀ جنگ هستم، نباید لای کتاب باز کنم؟ نه. یادم می آید که یک بار که سر نهار و شام با پدرم نشسته بودم، کتاب کنارم بود، به برادر بزرگترم گفت، ببین، این می شود اهل دانش. نترس لای کتاب را باز کن. حالا آن یکی برادرم، انشاء الله عمرش دراز باد، شده اهل مطالعه، خیلی زیادی از حد، کتاب می خواند. خوب، طبیعتاً لذت می برد، چیز می آموزد، عقل باز می شود، خلاق می شود. کتاب چیزی نیست که توضیح بخواهد که چرا من کتاب می خوانم. ولی خوب، آن زمان از من می پرسیدند، شما در جبهه های جنگ هستید، چقدر وقت پیدا می کنی برای این ها؟ ولی من مگر چقدر می خوابیدم؟ به زحمت ۴ ساعت. شب، ساعت ۴ به خانه می آمدم. خوب، چکار می بایست بکنم؟ یللی تللی بکنم؟ باید یک کاری بکنم، دیگر. آن کار را هدف دار کردم. کار و زندگی من بوده است، دیگر. من همیشه، سر و کارم با کتاب بوده است. الان هم همین طور است.
جهانگیر گلزار: جالب است که شما در آن گزارشات می گویید، ساعت ۱۲ شب به خانه رسیدم، چند نفر منتظرند، صحبت کنیم. اسم هم می آورید. تا ساعت ۲ تمام شد. ساعت ۲، آقای کی آمد، تا ۲:٢٠ دقیقه هم با او حرف زدم. بعد رفتم به رختخواب. ۷ صبح آقای کی اک، پشت در گفت، منتظرند که صحبت کنند. یا اینکه مجموعه ای از گزارشات روز را شما لیست کردید. چی ها خواندم، به چی ها دقت کردم. با کی ها حرف زدم. من خودم، کار مدیریت می کنم، تصورِ این حجم از کار را نظم دادن و پشت سر هم بردن، …، واقعاً کار عجیبی بود.
ابوالحسن بنی صدر: حالا من در آنجا به مطالعه، نقش دادم. یعنی کتاب هایی انتخاب می کردم که به کار این دو تا جنگ بیاید، خصوصاً، جنگ داخلی که هم با نسل آن روز صحبت بکنیم که بداند پای سرنوشت اش در میان است و به استقامت بایستد، و هم با آقای خمینی، بلکه از سرنوشت هایی که دیگران داشتند، عبرت بگیرد، درس بگیرد.
جهانگیر گلزار: من در یک مصاحبۀ دیگر هم از شما سئوال کردم: آقای خمینی کارنامه ها را می خواند؟
ابوالحسن بنی صدر: بله. مرتب می خواند. مثلاً آقای خمینی گفته بود که با یک اشارۀ انگشت، کارِ بنی صدر، ساخته است. به من گفتند، ایشان یک همچین حرفی زده است. آنوقت شما در کارنامه می بینید که من کتاب مارشال تیتو را خواندم و در آنجا می گویم که استالین گفت با یک حرکت انگشت شسْت، کار تیتو ساخته است. و استالین رفت، تیتو ماند. یعنی درس و عبرت بگیر، این حرف را هر مستبدی می زند. مگر نمی گویی، آدمِ اهلِ خدایی؟ آخر این خدا، هیچکاره است؟ فقط تویی که می توانی کَلَکِ بنی صدر را بکنی؟ خوب، حالا ببین: کَلَک بنی صدر را کَندی؟ نتوانستی. بنی صدر هست، تو رفتی. از لحاظ تاریخ، دارم می گویم. آنوقت هم گفتم، شما کودتا کردید، ما می رویم، که بمانیم، شما می مانید، که بروید. پس این [مطالعۀ کتاب ها و انتقال سرنوشت دیگران] دو تا کار را با هم انجام می داد. یکی خطاب به مردم است که شما انقلاب کردید، انقلاب، مثل بچه ای است که به دنیا می آورید. از آن باید مراقبت کرد، به نتیجه رساند. نکنی، بعد مثل نسل امروز بیا بشین– چیز عجیبی است، هان- تبلیغات ضد انقلاب را ملاک قرار داده، می گوید پدر ما را این انقلاب در آورد. آقا! انقلاب، باید بهش می رسیدی، می پروراندی. مثل یک بچه که به دنیا آمده، [مراقبت] نکردی، مرده، آمدی می گویی، ای بابا، بچه مُرد، بزنی توی سرت. آقا! باید از بچه را باید مراقبت می کردی، بزرگ می کردی، نمی مُرد. انقلاب هم همینجور است. انقلاب، آغاز یک تحول است، پایانش که نیست. باید هدف هایش را یک به یک متحقق کنی، بهش برسی. مرتب در آن کارنامه می گویم که این هدف های انقلاب، تحقق پیدا نکند، استبداد بازسازی می شود. خوب، گوش نکردی. حالا امروز گوش بده. فرق نمی کند، هر انقلاب و حرکتی را باید مراقبت کرد، به نتیجه رساند. حالا این جنبش هایی که رخ می دهند، [مثلاً] جنبش ۸۸. ببینید من چند سرمقاله در روزنامۀ انقلاب اسلامی (در هجرت) نوشتم و هشدار دادم که اگر این را مراقبت نکنی، متوقف می شود، مراقبت بکنی، به نتیجه می رسد. شیوۀ مراقبت را هم، گفتم. می گوید من توی ایران، نخواندم و نشنیدم. خوب، این دیگر تقصیر من نیست.
جهانگیر گلزار: مرتب هم مصاحبه کردید.
ابوالحسن بنی صدر: بله. مصاحبه هم کردم. ما الان همینجوری داریم با هم داریم گفتگو می کنیم، بسیاری از ایران به من می نویسند که شما با بی بی سی و صدای امریکا، چرا مصاحبه نمی کنی؟ من می گویم، بابا، من نیستم که مصاحبه نمی کنم، آن طرف است که نمی خواهد با من مصاحبه بکند. یعنی می خواهد از من بَزَک بسازد، بعنوان اینکه ما با او هم گفتگو می کنیم، آن خزئبلات و ضد اطلاعات را به خورد شما مردم ایران بدهد. این ها هر بار با من مصاحبه می کنند، یکی، دو جمله را می گیرند، بقیه را … می کنند. خوب با دختر من. جان مردم توی کار بود. جانش را مایه گذاشته، رفته از نزدیک بیمار، نترسیده که خودش هم مبتلا بشود و بمیرد، یک روشی را پیدا کرده، می گوید، اینجوری درمان می شود. آورده به من می گوید که بی بی سی به او مراجعه کرده، مصاحبه کند. گفتم، من تحریم کردم، ربطی به شما ندارد، اینجا هم پای جان مردم در میان است. شما می توانی بپذیری، تصمیم را شما می گیری، به من ربط ندارد. او هم [مصاحبه را] پذیرفت. حالا آقا آمده مصاحبه می کند، از همه چیز می پرسد، غیر از این درمان. تازه خود او مجبورش می کند، می گوید، آقا، صبر کنید درمان را توضیح بدهم. این بی بی سی است. شما چرا اصرار دارید، من با یک بوق هایی که می دانم در خلاف استقلال و آزادی و حقوق شما مردم ایران عمل می کنند، [مصاحبه کنم]؟ بجای اینکه از من بخواهی، با آنها مصاحبه کنم که سرکار بشنوی، خوب، این هایی که دارند زحمت می کشند، کار می کنند، از حاصل کارشان، یک برنامه ای برای شما تنظیم می کنند که هفته ای یک دفعه شما بشنوید، خوب، شما زحمت بکش، این را پخش کن. چرا خودت به خودت این زحمت را نمی دهی، به من فشار می آوری که برو با این ها مصاحبه کن؟ می گویم، مصاحبه نمی کنند. طرف می نویسد، آنها مصاحبه نمی کنند، چرا با رادیو فرانسه مصاحبه نمی کنی؟ آقا جان، من آنها را تحریم نکردم، بی بی سی را تحریم کردم. صدای آمریکا را هم گفتم تا آقای ترامپ هست، تحریم می کنم، گفتم، به لحاظ سیاستِ ضدِ شما مردم ایران، مصاحبه نمی کنم. ولی نگفتم با صدای فرانسه یا با آلمان مصاحبه نمی کنم. آنها به من مراجعه نکردند که من مصاحبه بکنم. ولی شما از خودت سلب مسئولیت نکن. آزاد، مستقل می شود، مسئول. مسئولیت را نخواهی بپذیری، یعنی از استقلال و آزادی غافلی، نداری. برو آنچه را که داری، از آن غافل نشو. استقلال و آزادی، حق ذاتی حیات هر انسان است. به این ها اگر عمل بکنی، به استقلال و آزادی، مسئولیت شناس می شوی. آنوقت مسئولیت شناس که شدی، می فهمی که خوب، تنها بنی صدر که نیست، او می گوید، شما اقلاً زحمت بکش، وقتی می شنوی به دیگری منتقل کن. آنوقت سراسر ایران مطلع می شوند. رادیو بازارِ دوران انقلاب، مگر غیر از این بود؟ آن دورانی که من رئیس جمهور بودم، همین بساط سانسور بود. آن ها، رادیو و تلویزیون را داشتند، نمازهای جمعه را داشتند، هر روز هم این ها کارشان تبلیغ بر ضد رئیس جمهور بود.
جهانگیر گلزار: یک درصد امکانات امروز هم وجود نداشت.
ابوالحسن بنی صدر: من فقط روزنامۀ انقلاب اسلامی و کارنامه را داشتم، همین. ولی آن نسل، … اولاً، تیراژ روزنامه به ۴۰۰ هزار رسید، دیگر آن طرف [چاپخانۀ روزنامه اطلاعات] دیگر قبول نمی کرد که بیشتر چاپ کند. تازه برای خرید روزنامه صف می بستند. اشخاصی که می خواندند، به روزنامه فروش بر می گرداندند که به دیگری بفروشد. در واقع دستکم، روزانه ۸۰۰ هزار تیراژ پیدا کرده بود، و جامعه هم پخش می کرد. که آقای بهشتی ناله اش از این رادیو بازار در آمده بود. رادیو بازار این بود. خوب، همین امروز هم شما می توانید این را داشته باشید. خوب، در آن شرایط که ما دست مان از همه جا کوتاه است و وسیله ای که داریم، همین کارنامه است، و با آن باید با نسل آن روز صحبت بکنیم، باید تجربه ها را منتقل کنیم، دیگر. می گوییم، آقا شما انقلاب کردید، مثلاً فرانسوی ها هم انقلاب کردند، بعدش شد [امپراطوری] ناپلئون بناپارت، این بلاها را سر آن انقلاب در آورد. بله، جامعۀ فرانسوی را کشاند به جنگ های پایان ناپذیر، عاقبت هم شکست شد، در جزیره سنت هلن هم از دنیا رفت. آنجا، او یک نکتۀ مهمی را متوجه شد، اینجا درس به آقای خمینی است. چون ایشان [ناپلئون بناپارت] از اشراف که نبود، از تودۀ مردم بود، دیگر. بعد دیگر خیلی از خود بیگانه شده بود، حتی وقتی بعد جنگ، بعد شکست در واترلو آمد، تودۀ مردم آمدند جلوی کاخ، فریاد زنده باد امپراطوری سر می دادند، می گفتند استعفا نده، ولی به خودش این را نمی قبولاند که وفای این مردمی که محرومند، سربازها به او دادند، در جنگ ها برای او جنگیدند، زیباست. آن هایی که امپراطوری ایشان در خدمت منافع این ها بود، به محضی که دیدند این آقا کارش تمام است، با آن طرف ساختند، یعنی به قشون آن طرف گفتند تشریف بیاورید پاریس. می گوید، در سنت هلن متوجه شده که کاش خود را می کردم زبان آن مردمی که صفا داشتند، وفا داشتند، دوستی می فهمیدند. این درس به آقای خمینی است. این، الان درس برای همه ما و شما ها هم هست. آن مردمی که با منافع خو می کنند، با حقوق قطع رابطه می کنند، اصلاً از حقوق شان غافل می شوند، آنها وفا و صفا حالی شان نیست. برای منفعت سر شما را هم می بُرند. آنهایی که نه، با منافع خو نمی کنند، انسانیت شان سر جایش است، اگر وجدان به حقوق هم پیدا بکنند، انسان های بسیار با ثبات می شوند، حق دوستی را بجا می آورند. آنها قیمت دارند. ما به آنها وفا کردیم. به این جهت است که می گوییم، ما پیروزیم، کودتاچی ها شکست خوردند. تنها در مورد کتاب ناپلئون نیست که این درس دارم آن زمان می گویم، در کتاب های دیگر هم که می خوانم، این درس را می گویم، مثلا اینکه آقای استالین، … . نمی دانم چقدر وقت داریم، ولی این مسألۀ مهمی است: مسئله رابطۀ فکر راهنما، حالا یا دین باشد یا ایدئولوژی، با قدرت، خاص ایران که نیست، پدیدۀ جهانی است. قدرت کارش این است که دین را به استخدام خود در می آورد. چون محتاجِ توجیه است. باید خودش را توجیه کند، آنچه که می شود را باید بگوید موجه است، باید بشود. این را باید از طریق فکر راهنما بقبولاند. این است که استخدام می کند. برای اینکه استخدام بکند، خوب با آن [دین یا ایدئولوژی] سازگاری ندارد، از خود بیگانه اش می کند. یک چیزی را بر می دارد، یک چیز دیگری را جایش می گذارد. در کتاب مربوط به استالین و کمونیزم و “انقلاب اکتبر”، که آن زمان انقلاب نمی دانستیم، حالا هم نمی دانیم، به یک اعتباری بود، به یک اعتباری نبود. آقای لنین گفته بود که مهم نیست کی انقلاب می کند، مهم این است، کی انقلاب را تصرف می کند. حالا این ها تصرف کردند. لنین ۳ تا دخل تصرف کرد. در اندیشه مارکس، ۳ تا، ٣ بار آنرا از خود بیگانه کرد. مارکس می گوید که جامعۀ بورژوازی و سرمایه داری باید رشدش را بکند، آن قالب، که مالکیت خصوصی است، آن محتوا، که نیروی عظیم کارگری است، را نتواند تحمل کند، محتوا بزند این قالب را متلاشی کند و بشود دیکتاتوری پرولتاریا که کارش حذف نیست، این است که هم خود را بعنوان کارگر از خود بیگانگی رها کند که کارش را می فروشد، هم بورژا را از بورژوا بودن، استثماری بودن، رها کند و انسان بشود. آقای لنین آمد گفت، تا جامعه روسی بخواهد تا آن وقت صبر بکند، چند نسل طول می کشد، به آقای لنین وفا نمی کرد. پس آمد گفت که نه، می شود مراحل را حذف کرد، درز گرفت. می شود قبل از اینکه جامعۀ سرمایه داری رشدش را بکند– آخوندها می گویند طی عصر، چشمت را ببند، یک صلوات بفرست، الان نیت کن، می خواهی، آنور دنیا باشی، هُپ، آنور دنیا می شوی- [میان بُر زد]. این یکی از کارهای [از خود بیگانه کردن] بود. پس، ١- “انقلاب روسیه” که اصلاً جامعۀ صنعتی هم نشده، چه برسد به اینکه رشدِ سرمایه داری کرده باشد، شدنی نبود. ۲- انقلاب را باید کارگر بکند، محتوا را [متلاشی کند]، مثل جوجه ای که باید [پوستۀ تخم] را بزند، بشکند، بیاید بیرون. کارگر هم که در روسیه نیست که طبقۀ کارگر به آن بزرگی پیدا کند که قالب آنرا نتواند تحمل کند! همچین چیزی نبود. آمد گفت که حزب تراز نو طبقۀ کارگر، پیش آهنگ طبقۀ کارگر، می تواند در این کار، جانشین این طبقه بشود. خوب، وقتی کارگر نیست، حزب اش از کجا می آید؟ گفت آن روشنفکران بورژوازی خائن به طبقۀ بورژوا، می توانند حزب طبقۀ کارگر را تشکیل بدهند.
جهانگیر گلزار: در حقیقت یک کلاه شرعی برای نظریات مارکس، درست کرد.
ابوالحسن بنی صدر: به اصطلاح، ٢ تا از خودبیگانگی در نظر مارکس ایجاد کرد. اینها را توی کتاب هایی که آنجا [در کارنامه] توضیح می دهم، [آورده ام]، نه اینکه الان دارم می گویم، آنوقت بنابر آن کتابی که خواندم، گفتم. یک کار سوم هم کرد که آن در دیالکتیک است. تضاد را یک مختصر تغییری در آن تعریف داد که به جای دیالکتیکِ جذبِ آقای مارکس، شد دیالکتیکِ حذف. حالا استالین هم آمد این را کامل کرد و گفت، دشمن طبقاتی را باید طبق قانون تضاد، حذف کرد. به این ترتیب، مارکسیسم وسیلۀ توجیه دیکتاتوری شد که سر از استبداد فراگیر [درآورد]، یعنی توتالیتر شد، استالینیسم شد. حالا این ها را به کی می گوییم؟ هم به آقای خمینی داریم می گوییم، هم به مردم ایران. حالا شما مردم ایران، یقۀ اسلام را چسبیدید که ما هر چه داریم، از اسلام داریم. دروغ است. یک نابخردی هم برداشته مقاله نوشته که بازرگان و شریعتی و بنی صدر خیانت کردند که گفتند مردم، اسلام چنین است، اسلام چنان است. آقا، اسلامی که ما گفتیم، توی کارنامه هم هست، می گوییم که این اسلامی که شما دارید وسیله قدرت می کنید، شیر بی یال و دم و اشکم می شود، خالی می شود، الان هم شده است. اسلامی که ما به شما مردم ایران پیشنهاد کردیم، آن ۲۰ اصل انقلاب تویش بود. استقلال بود، آزادی بود، حقوق انسان بود، حقوق شهروندی بود، حقوق زن و برابری زن و مرد بود، عدم مداخلۀ روحانیون در دولت بود، این همه توی آنها [۲۰ اصل انقلاب] بود. و بیان استقلال و آزادی بود، هدف زندگی را در استقلال و آزادی می شناخت، توجیه گر قدرت نبود، و مرتب آنجا داریم هشدار می دهیم و در هشدار نامۀ ۲۲ خرداد می گویم که کاری خواهند کرد که تا یک قرن به نام اسلام دیگر نشود حرفی زد و تبلیغی کرد. همانجا گفتم. همۀ این ها، هشدار داده شده است. حالا شما ۲ تا قربانی، چند تا قربانی …، ما هم جزو قربانیان هستیم. ولی حالا ما ایستاده ایم. اسلام قربانی، انقلاب قربانی، طبیعت ایران قربانی. یقۀ آن قدرتی که این ها را قربانی کرده وِل کردید، چسبیدید یقۀ این قربانی ها. مارکس گفته بود که شرم، احساس انقلابی است. مقداری شرمساری هم خوب است! مسئولیت ات را بشناس! وجدان به حقوق ات پیدا کن! بایست برای حقوق ات، مسئولیت ات را بشناس. این ها همه را وِل کردی، چسبیدی که اسلام چنین است؟ چرا یقۀ اسلام را چسبیدی؟ هر مرام دیگری هم، این بلا را سرش می آوری. حالا که اسلام را گذاشتی کنار، این ها گذاشتند کنار، ضد اسلام شدند، چی شدند، چی می کنند؟ به کدام مسئولیت شان عمل می کنند؟ انصاف! [گیریم] انقلاب بد، شما که می گویید انقلاب بد است و هر چه بلا کشیدیم، بدبختی داریم، از انقلاب است، حالا چی کردی که خوشبخت بشوی؟ حالی که اگر ایستاده بودی و انقلاب را به نتیجه رسانده بودی، الان ایران، الگوی جهان بود. خوب، نکردی. انقلاب را من و شما کردیم، دیگر. پس ایراد به ما است. ما چه کردیم که آن کاستی های انقلاب را رفع نکردیم، و با اینکه آدمی هم پیدا شد، روزمره مطالعۀ بالینی کرد، یک به یک هم گفت که این دارد به خطا می رود، این راه به اشتباه است، راه صحیح این است. خوب، به شما هی گفت، به راه صحیح نرفتی، به راه غلط رفتی! گفت، بگذار افتد و بیند سزای خویش! این هم در شعر سعدی، امر واقع مستمر است. گفت، راه دارد و می بیند و نمی رود، می رود خودش را توی چاه می اندازد! خوب گفت، بگذار افتد و بیند سزای خویش! کمی به خود بیا، یک کمی از این خودخواهی خودت را رها کن. وجدان پیدا کن به حقوق ات. آدمی که به حقوقش وجدان پیدا کرد، اول چیزی که از آن رها می شود، این خودخواهی است. می فهمد، انسان است. بجای این خودِ ناچیز، یک موجودی کشف می کند که به قول علی بن ابی طالب– اومانیسم غربی از همین جملۀ علی بن ابی طالب می آید- وجودِ این هستی بزرگ، در وجود من و شما است. قدرش را بدان. شاد و پیروز باشید.