شاید لازم به یادآوری باشد که قرآن حاوی پیامی است که پیامبر شفاهی برای مردم قبایل چهارده قرن پیش حجاز آورده است. بنابراین، باید شفاف و روشن و قابل فهم برای آنان می بوده است. مفهوم واژه های بکار برده شده در این پیام نمیتوانسته در رابطه باشرائط اجتماعی نیمه وحشی آن جوامع که در آن خشونت و ظلم وتجاوز وفقر وخرافات و نبود امنیت زندگی را برمردم تنگ کرده بود، نباشد. واژه هائی که مسلما برای آنان قابل فهم و آسان، آنچنان که در قرآن آمده، روشن بوده اند. البته باید به این امر مهم نیزتوجه داشت که واژه ها ممکن است در طول زمان تغییر کنند ویا تغییر داده شوند، همچنانکه در زمان خود پیامبر این تغییرات مفهوم انجام می شده است (نساء آیۀ 46 درمورد تحریف کلمات توسط یهودیان). هرچند واژه ها در زمان تغییر می یابند، اماسامانه وعملکرد دستگاه روان انسان که هدف اصلی پیام قرآن بوده همان است با تمامی خصوصیاتش و در طول زمان تغییر نکرده و نمیکند. برای مثال، اگر در آن زمان ظلم بد بوده وانسان مرتکب آن می شده، اکنون هم بداست و انجام می دهد واگر به عدالت عمل می کرده و خوب بوده است، اکنون هم عمل می کند وپسندیده است و…. قرآن پیامی برای بشر است (تمامی ادیان وبی دینان) و نباید گروهی به نام مسلمان آن رامصادره کنند و مفاهیم درون آن را با آمال خود آرایش دهند. ادبیات این کتاب منحصربه فرد است وخودش چهارچوب وقواعدی برای دریافت درست و آسان پیام از درون آن مشخص و روشن ساخته تا فهم آن را آسان گردانده واز برداشت های گوناگون وگاه متضاد دوری شود. این چهارچوب و قواعد به این ترتیب اند: توحید، تقوا، روشن بودن پیام، عدالت، هدف از نزول آیات پاک سازی روان وکسب آگاهی (جمعه آیه 2) و پرهیز از ظلم و….. وبالاخره بیان قرآن به مثابه بیان آزادی که انسان را ازمتعین ها رها می سازد. با توجه به این شرائط، به بررسی مفهوم واژۀ کفر می پردازیم.
مفهوم ومحتوا و کاربرد کفر در قرآن از اهمیت به سزائی برخورداراست. در طول بیست و سه سال دریافت وحی، هرساله آیاتی در رابطه با این واژه نازل می شده. دربیش از پانصد آیه از واژۀ کفر یامشتقات آن استفاده شده است و شمارآیاتی که مربوط به کفر می شوند از هزار و پانصد تجاوز می کند. به این دلیل شناسائی عملکرد کفر در ساختار روانی انسان و اثرات آن بر نفس واجتماع، تحقیقات وسیع و دقیقی را طلب می کند.
در قاموس قرآن در معنای کفر آمده است: معنی کفر: پوشاندن است. در مفردات گوید: کفر در لغت بمعنى پوشاندن شىء است. شب را کافر گوئیم که اشخاص را مىپوشاند و زارع را کافر گوئیم که تخم را در زمین مىپوشاند(1).
در فرهنگ دهخدا این واژه را چنین معنی می کند: کافر: “ضد مؤمن . بی دین . بی کتاب . ناگرونده . ناگرویده . ناخستو”.
برگردان های فارسی ویا برداشت های این واژه در چهارچوب شریعت که برای واژۀ کافر ارائه شده اند با مفهوم آن درقرآن چندان مطابقتی ندارند، و در حقیقت تقلیل یافتۀ آن واژه و محدود کردن آن به شریعت اسلام می باشد. زیرا انکارخداوند و یاپیامبران ویا شریعت، شاید نتیجۀ عمل کفر باشد، اما برای مفهوم کفر یا کافر رسا نیست. درقرآن، از اهل کتاب را کافرخطاب می کند، منافقین که مسلمان هستند را کافر می داند. همچنین از “کافران اهل کتاب” یاد می کند و…(2). علاوه برآن، در سورۀ عبس آیۀ 17 می فرماید: بمیرد انسان با این کفر پیشگیش(3). خطاب به انسان (باایمان و کافر) بدترین عقوبت دنیائی را درنظر می گیرد تا اهمیت عمل کفر را نشان داده باشد. در حقیقت، انسان کافر را برابر انسان مرده میداند. یعنی برای قرآن، کفر مرگ انسانیت است. بنابراین آیه کفرعملی است که هرانسانی درون حوزۀ عمل به آن است و نمی توان آن را محدود به انکار خداوند دانست، و این درحالی است که انکار خداوند هم کفر است. پس در اینجا کفر عملی است که در نهایت یکی از نتایج آن می تواند به انکار خداوند منتهی شود، نه خود آن انکار، کفر باشد.
مفهوم کفرو کافر درقرآن:
کفر در قرآن دربرابر ایمان(حقوندی) (4) آمده است، و کافر درمقابل مؤمن (حقمند). کلمۀ کفریا کافر در قرآن عموما دررابطه با خدا، حق ویا آیات ورسالت پیامبر استفاده شده است، مگر اینکه درخود آیه هدف دیگری مشخص کرده باشد. معنی کفر درقرآن همان پوشاندن یا محروم کردن (وجدان) خود از حق است به وسیلۀ انکار یا ترد پیام یا دگرگون کردن معانی یا مفاهیم واژه ها یا حقایق قابل دریافت به وسیلۀ یکی از حواس پنج گانه. در آیۀ 87 از سورۀ بقره خطاب به اهل کتاب می فرماید: آیا هر گاه هر پیغمبرى براى شما بیاید که سخنانش خلاف هوای نفس شما باشد وآن را نپسندید باید سرکشى نمائید؟ ودر آیۀ 88 ادامه می دهد: و گفتند: وجدانهای (قلوب) ما در غلاف (پوشش) است بلکه خدا بخاطر کفرشان (خودسانسوری یا وجدان خودرادرپوشش قرار دادن) لعنتشان کرده و در نتیجه کمتر ایمان(حقمندی) مىآورند (5). دراین آیه ها باتوجه به واژه های کلیدی وجدان(قلب)، هوای نفس، کفر، وایمان، و ممیزی (درپوشش قرار دادن وجدان خود) ورابطه های تعیین کنندۀ آنها با یکدیگر، معنی کفر روشن می گردد. بنابرآن، دراین آیه، کافر انسانی است که پیام خدا را بر وجدان خود با عمل غلاف (درحجاب قرار دادن- پنهان کردن- پوشش) کردن آن، می پوشاند. به عبارتی دیگر، ذهنیات و تمایلات (هوای نفس) خود را “حق” می انگارد وپیام های بیگانه از آنها (حق) که بر خلاف آنها باشند را ترد می نماید. به همین دلیل محصور در ذهنیات خود می ماند وراه تحول را برخود می بندد (حقمند نمی شود). به بیان دیگر می توان گفت، کفر خودسانسوری (6) یا ترد ودریافت نکردن اطلاعات وداده هائی است که قابل دریافت از بیرون می باشند. بنابرقرآن، وجدانی این چنینی، وجدانی بیمار است که براثر سانسور پیام نو (در رابطه با ذهنیاتش)، راه علاجی برایش متصورنمی شود و در اثر در خود ماندن بر بیماریش افزوده می گردد(7).
در آیۀ 171 سورۀ بقره درمورد تعریف کافر می فرماید: مَثَل آن افرادى که کافر شدند نظیر کسى است که بانگ میزند بر حیوانى که چیزى را غیر از ندا و بانگ زدن نمىشنود، آنان: کر و گنگ و کورند و تعقل نمیکنند(8). دراین آیه هم کافر را کسی خطاب می کند که قوۀ دریافت خویش را ممیزی یا سانسور می کند ونقش حیوانی را برای خویش قائل می شود که تعقل نمی کند ( زیرا برای تعقل یاخردورزی، دریافت اطلاعات نو و تازه ضروری است. عقل بدون اطلاعات عمل نمیکند) و گوش و چشمش را منحصر به اطلاعاتی می کند که میل به دریافت آنها را دارد (میل به تغییر نکردن درنتیجه از رشد ماندن). به همین دلیل قوۀ تعقل نزد کافر رفته رفته کم کار می شود و کافر زندگی خود را باذهنیات خویش، یا فرآورده های ذهنیات دیگران سپری می کند. بدین جهت، کافر برای توجیه اعمال و کردارش به دنبال برهان و دلیل نمی رود(9). از دیدگاه قرآن، به علت خودسانسوری ودرنتیجه، محصورماندن درذهنیت خود و خود را محروم کردن از حق ، مجموعۀ افکار و اندیشه و کردار کافران منجر به نتیجه ای منطقی و معقول نمی شود و به هدف نمی رسد. در نتیجه، درک واقعی ازمسائل را ندارند و آنها را همچون یک فرد تشنه در کویر که سراب را آب می بیند، می انگارد که از واقعیت وحقیقت به دور است (10).
قرآن، کفریا خود سانسوری را سرمنشأ “غی” یعنی عقب ماندگی و به راه ضلالت رفتن می داند. درآیۀ 256 سورۀ بقره دراین مورد می فرماید: در دین اجبار و اکراهى نیست. زیرا فرق راه رشد از راه از رشد ماندگی و سقوط، آشکار گردیده است. پس کسى که به طاغوت کافر شود و بخدا ایمان بیاورد به تکیه گاه محکمى دست زده است که گسستنى نخواهد بود و خدا شنوا و دانا میباشد(11). خط رشد را ایمان به خدا می داند و خط عقب رفتن و ضدرشد را به طاغوت (از ماده «طغیان» به معنى تعدى و تجاوز از حدّ و مرز است) نسبت می دهد. می فرماید اگر انسانی به طاغوت کافر شود و به خدا ایمان آورد، رشدش حتمی است. کفر به طاغوت یعنی وجدان خود را از سلطۀ انحصاری طاغوت (12)، رهانیدن و از اکراه بیرون رفتن و سخن حق را شنیدن است. کفر به طاغوت باز تأکیدی دیگر از مفهوم کفر بین مردم آن زمان می باشد، یعنی ممیز کردن متجاوز واو را گوش ندادن و نادیده گرفتن امر به تجاوز و ظلم.
نکته ای را که باید به آن توجه داشت این است که قرآن انسان را به کفر به طاغوت فرامی خواند، نه کفر به کلام یا عقیده ای. کفر به طاغوت به معنای فرمان نبردن از متجاوزان به حق و تعقل کردن می باشد. درآیۀ بعد(13) روشن می سازد، کسانی که به خدا کفر می ورزند، و قرآن را سانسور و ممیزی می کنند، سرپرستانی خواهند داشت که آنان را از نور و دانائی به سوی ظلمات و جهل و استبداد می کشانند. درحالیکه ایمان به خداوند آنان را از تنگی ها و تاریکی ها نجات داده، به نور و آگاهی و آزادی راهنما می شود. درسورۀ انبیاء آیۀ 94 واژۀ کفر(نکردن) را در مورد خدا آورده مبنی بر اینکه او پاداش کار نیکو را نادیده نمی گیرد (ممیزی یا سانسور نمیکند). وهمچنین در سورۀ انفال آیۀ 29 کفر کردن (نادیده گرفتن گناهان- وَ یُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّاتِکمُْ) را به خداوند نسبت میدهد که تأکیدی است بر مفهوم روشن کفر که همان خودسانسوری یا نادیده گرفتن چیزی باشد.
قرآن انسان را به ترک کفریا خودسانسوری فرامی خواند و در آیات 17 و18 سورۀ زمر می فرماید: آن افرادى که از فرمانبری طاغوت اجتناب کرده و مىکنند این بشارت را به ایشان بده، ایشانند که به سخنان گوش مىدهند و از نیکوترین آنها پیروى مىنمایند (14).شاید لازم باشد به این نکته توجه کنیم که اجتناب از طاغوت در مقام عمل است و نه سخن. زیرا بعداز آن بشارت میدهد به کسانی که سخن ها را گوش میدهند و از بهترین آنها پیروی می کنند. این آیات روشن می سازند که فرمانبری از طاغوت با خودسانسوری ملازمه دارد و برعکس آن، ایمان به خدا (حقوندی) وجدان انسان را نرم (15) کرده و برروی نور و جهان می گشاید و خود سانسوری میدان عمل پیدا نمی کند واین چنین انسان راه رشد را می پیماید. به همین دلیل مؤمن (حقمند) را در برابر کافر، زنده می خواند زیرا همواره در حال دریافت و تبادل اندیشه و رشد می باشد (16).
اما دلیل فرمانبری کافر از طاغوت این است که به علت خودسانسوری، از فضائل انسانی و حقوق خود غافل می شود و خود را همانطور که دربالا آمد، درسطح چهارپایان قرارمی دهد، قوۀ تعقل خویش را می کاهد و درزندگی خود مجبور به رفتن زیر سلطۀ کسانی می شود که برکفر او نه تنها صحه می گذارند، بلکه اورا به این کار و به نام خدا تشویق می کنند. واز کسانی که اورا به تعقل فرا می خوانند دوری می گزیند وآنان را دشمن خود تصور می کند. خداوند درقرآن اهمیت زیادی برای این رابطۀ ویرانگر سلطه گر- زیرسلطه بین انسان ها قائل است. در سورۀ بقره، آیۀ 104 می فرماید: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْکافِرینَ عَذابٌ أَلیمٌ . اى مؤمنان نگویید «راعنا» بلکه بگویید «انظرنا» و بشنوید، که براى کافران عذاب دردناکى است. در این آیه به مومنان هشدار می دهد که پیامبر را راعنا خطاب نکنند. راعنا به معنی “ای ولی ما”، “ای سرپرست ما”، “ای چوپان ما” (17) می باشد. هشدارمی دهد که فرق بین کفر و ایمان، همین اطاعت کورکورانۀ کفار از سران خود و گوش فرا دادن به پیام خدا و اطاعت کردن ازآن توسط مؤمنین (حقمندان) است. زیرا مؤمن(حقمند) مسئول ذره ذرۀ اعمال خود است. زیرا عمل مؤمن همراه است باتعقل و فهم و اعمال کافر با اطاعت محض از سرپرستان خود می باشد. هرچند گوش کافر می شنود و چشمانش می بینند، اما دراثر خودسانسوری، شنیدن و دیدن او همانند شنیدن و دیدن مخلوقات بی عقل است زیرا از وارد کردن حق به درون وجدان خود دوری می جویند(18).
قرآن تحریف کلمات و دگرگون کردن مفهوم واژه ها را هم کفر می داند(19). کافر کسی است که درذهن خود، خویش را مظهر حق می داند و پیامی را(حتی پیام خدا) که در ذهن خود ناراست بیند وبا هوای نفسش اینهمانی نداشته باشد آن را با آگاهی تحریف می کند تا به گمان خویش دیگران را ارشاد نماید.
همانطور که در بالا یادآور شدیم، قرآن کفر یا خودممیزی را بیماری وجدان می داند. این بیماری سرمنشأ انواع دیگر بیماریهای مزمن روانی نظیر خودگمراهی (یا خرافات)، دروغگوئی(20)، تکبر(21)، حسادت(22) و… می باشد که انسان و جامعه را از پیشرفت و رشد بازمی دارد.
رهائی از کفر به همت والائی نیاز دارد زیرا کافر در اثر خودسانسوری راه دریافت حق را بر خود بسته و تغییروتحول را به این وسیله درخود غیر ممکن گردانده است (23). به این جهت است که قرآن کافران را بدترین مخلوقات نزد خداوند قلمداد می کند(24).
البته همان طور که دیدیم درقرآن کفر به معنای خودسانسوری است، اما سانسور کردن هم معنی می دهد. دلیل آن هم این است که سانسور کننده تا خود را از حق سانسور نکند، نمی تواند دیگری را تشویق یا مجبور به سانسور کند(25). شاید لازم به یادآوری باشد که کفر بنابر تعریفی که از آن به دست آمد، اختصاص به قشری مشخص از جوامع ندارد و پیروان همۀ ادیان و بی دینان و همۀ انسانها را می تواند مبتلا سازد(26). بنابراین، از دید قرآن، مسلمانان نباید خود را از کفر روزمره مصون قلمداد کنند. کافر می تواند در هرلباسی باهر چهره ای وجود داشته باشد، حتی اگر خودرا انسانی وارسته و باایمان باور داشته باشد. انسان به محض ارتکاب عمل سانسور یا خودسانسوری باید متوجه شود که به عمل کفرمشغول است و درصورت استمرار، خود را درذهنیات خویش زندانی کرده و قوۀ تعقل خویش را از عمل باز داشته و از هوای نفس خویش پیروی کرده و این چنین کافرمی شود باهمۀ آن تعریفات و عاقبتی که قرآن، چه دراین جهان چه در سرای باقی برایش تدارک دیده و مهیا کرده است.
در بعد اجتماعی هم می فرماید: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ (ابراهیم28)، مگر آن کسانى را که با کفرنعمت خدا را تغییر داده و قوم خویش را به دار البوار (نیستى و نابودى) کشاندند ندیدى؟ مرحوم علامه طباطبائی در ترجمۀ المیزان جلد 12، صفحۀ 80 ، ذیل این آیه آورده است: “… بنا بر این، معناى آیه این مىشود: آیا به پیشوایان و رؤساى ضلالت، چه در امتهاى گذشته و چه در امت خودت نمىنگرى که چگونه شکر نعمت خدا را مبدل به کفران کرده، و مردمى هم پیرویشان نمودند. و در نتیجه هم خود و هم مردم خود را به هلاکت و شقاوت و آتش کشاندند؟”. البته والاترین و برترین نعمتهائی را که خداوند به بشر ارزانی داشته است، فضائل و کرامات انسانی است. کفر براین نعمات، پوشاندن و مخفی کردن آنهااست. یکی از این فضائل، وجدانی نرم و سالم است تا بادریافت نظر ها و سخنان و داده های گوناگون، بتواند حق را بازیابی کند. محروم کردن این وجدان توسط خود شخص یا ازخارج ازاو، بنا به حکم قرآن و تجربۀ بشری نتیجه ای جز سقوط او و سانسورکننده به “دارالبوار” دراین جهان و سوختن درآتش حسرت ابدی درجهان باقی نخواهد داشت.
1- قاموس قرآن جلد 6 صفحۀ122.
2- إِنَّ الَّذینَ یَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُریدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُریدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبیلاً (نساء150)، أُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرینَ عَذاباً مُهیناً (نساء151)، کفر کنندگان خدا و پیامبران او که مىخواهند میان آنها جدایى بیندازند، گویند: بعضى را مىپذیریم و بعضى را نمىپذیریم، و خواست آنها این است که در این میانه راهى برگزینند، (150)، آنان در حقیقت کافرند و براى کافران عذاب خوار کنندهاى مهیا کردهایم.
إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ فی نارِ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها أُولئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّهِ (بینه6)، کافران اهل کتاب و مشرکان در آتش دوزخ جاودانه بمانند، آنها بدترین مخلوقند.
3- قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ (عبس17).
4- درقاموس قرآن جلد 1 صفحۀ 123در مورد معنی ایمان آمده است: “تسلیم توأم با اطمینان خاطر. اگر گویند: چرا بر خلاف اهل تفسیر ایمان را تسلیم معنى میکنید با آنکه طبرسى رحمه الله فرموده ازهرى میگوید: علماء اتفاق دارند بر اینکه ایمان بمعنى تصدیق است، المیزان آنرا استقرار اعتقاد در قلب معنى کرده و راغب تصدیق توأم با اطمینان خاطر گفته است”. اما با دقت در آیۀ 256 سورۀ بقره …فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله … کفر و ایمان را در برابر یکدیگر قرار داده که میتوان نتیجه گرفت که ایمان به مفهوم حقمندی می باشد.
5- وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ وَ قَفَّیْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَیْنا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَ فَکُلَّما جاءَکُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ (بقره87).وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَلیلاً ما یُؤْمِنُونَ،(88 بقره).
6- censure – معنی سانسور چه درریشۀ لاتین آن و چه در فرانسه و یا انگلیسی، دامنۀ محدود تری را نسبت به کفردربرمی گیرد. سانسور در جامعۀ امروزی غرب عبارت می شود از محدودکردن خودسر یا قانونی آزادی بیان. L’autocensure یا خودسانسوری، سانسور کردن شخص توسط خودش می باشد، آگاهانه یا از سر ناآگاهی. در زبان فارسی امروزی واژه ای که بتواند جای کفر یا حتی سانسور را بگیرد نیافتم. واین از عجایب روزگار است زیرا درطول تاریخ ایران، به جز زمانهای محدودی، سانسور از سوی قدرت بدستان به استمرار و بی وقفه اعمال می شده است. واز آن بیشتر، خود سانسوری بیداد می کرده و می کند. ازاینکه از سوی شعرا و دانشمندان واژه ای در این باره به کار گرفته نشده، حیرت آوراست. شاید به این دلیل بوده باشد که عمل سانسور یا خود سانسوری، نزد ماعملی عادی و طبیعی وشاید ضروری به شمار می رفته و می رود. برگردان عربی کفر به فارسی که آن را محدود به دین کرده اند هم شاید دراین راستا بوده باشد. البته در زبان اداری، دایرۀ ممیزی وظیفۀ سانسورکردن را برعهده دارد که سانسور با معنای ممیزی که تشخیص دادن خوب از بد است تفاوت زیادی دارد. زیرا ممیزی درعقیده عملی کاملا شخصی است و کسی نمی تواند عقیدۀ خوب و بد را برای دیگری تشخیص دهد. دراین صورت مفهوم متداول ممیزی به جای کفر درحال حاضر زیاد رسا نیست مگر آنکه در مفهوم آن باز نگری گردد.
7- وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ کافِرُونَ (توبه125)، و اما کسانى که در وجدانهایشان(دلهایشان)مرض بود پلیدى بر پلیدیشان افزود، و بمردند در حالى که کافر بودند.
8- وَ مَثَلُ الَّذینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إِلاَّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ (171 بقره).
9- وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الْکافِرُونَ (مومنون117)، آن کس که جز خداى یکتا خداى دیگرى را مىخواند که بر حقّانیّتش هیچ برهانى ندارد، همانا حسابش نزد پروردگارش خواهد بود، و کافران رستگار نمىشوند.
10- وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقیعَهٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَریعُ الْحِسابِ (نور39)، اعمال کسانى که کفر ورزیدهاند همچون سرابى در یک کویر است، که انسان تشنه آن را آب مىپندارد، تا آن گاه که به سویش مىآید آن را چیزى نمىیابد و خداى را نزد آن دریافته که حسابش را صاف مىکند و خدا زود به حسابها مىرسد.
11- لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقى لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ (256بقره).
12- راغب گوید: طاغوت عبارت است از هر متجاوز و هر معبود جز خداى و در واحد و جمع استعمال میشود. در آیه «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ» آنرا شیطان، کاهن، ساحر، طاغیان انس و جنّ، بتها، هر معبود دروغین گفتهاند (قاموس قرآن جلد 4 صفحۀ 224).
13- اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ (بقره 257). خدا سرپرست و کارساز کسانى است که ایمان آورده باشند، ایشان را از ظلمتها به سوى نور هدایت مىکند و کسانى که (به خدا) کافر شدهاند، سرپرستشان طاغوت است که از نور به سوى ظلمت سوقشان مىدهد، آنان دوزخیانند و خود در آن بطور ابد خواهند بود .
14- وَ الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى فَبَشِّرْ عِبادِ (زمر17) الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ (زمر18). و آن افرادى که از فرمانبری طاغوت اجتناب کرده و مىکنند، و به سوى خدا بازگشته و مىگردند آنان را بشارت باد (که اهل نجاتند) پس این بشارت را به ایشان بده. 17- ایشانند که به سخنان گوش مىدهند و از نیکوترین آنها پیروى مىنمایند. ایشانند که خدا آنها را هدایت کرده، و ایشانند که خردمندانند 18.
15- أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا یَکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (حدید16)، آیا وقت آن نشده آنان که ایمان آوردهاند وجدانهایشان به ذکر خدا و آنچه که از حق نازل شده نرم شود؟ و مانند اهل کتاب که پیش از این مىزیستند نباشند، ایشان در اثر مهلت زیاد دچار قساوت وجدان شده بیشترشان فاسق شدند.
شاید تجسم نرم وسخت بودن وجدان دراین آیه کمی مشکل باشد، برای فهم بیشتردر این باره، شاید بی مورد نباشد یاد آوری کرد که نقل و انتقال داده ها در سلسلۀ عصبی انسان توسط سلولهائی به نام نورون ها neurones صورت می پذیرند. انتهای این سلولها توسط سیناپزها synapses به یکدیگر و به دیگر ارگانها وصل می گردند. عمل اصلی ثبت و نقل وانتقال عصبی مرهون نرمش و قابلیت شکل پذیری این سیناپزها می باشد. درنتیجه، سخت شدن آنها در سیستم می تواند به ازکارافتادن سیستم منجر شود. La recherche N° 397. p.38 خدا داند رابطۀ اصطلاحات یادشده درقرآن با این داده های علمی چیست؟ به هرحال نقل آنها برای فهم بهتر آن اصطلاحات نمی تواند بی فایده باشد.
16- لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرینَ (یس70)، تا هر که را زنده است آگاه کند و حق رساندن پیام خدا را درمورد کافران بجای آورد.
17- رعى: مراعات. محافظت «فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها» حدید: 27 . راغب میگوید: اصل رعى حفظ حیوان است بواسطه غذا و یا دفع دشمن از آن. طبرسى فرموده: مراعات، محافظت، و مراقبت نظیر هماند و هر که بر قومى ولایت داشته باشد راعى آنقوم است و راعى سائس و تدبیر کننده است. على هذا چرانیدن و بچرا فرستادن چهارپایان یک نوع محافظت از آنهاست «کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ» طه: 54. بخورید و چهارپایانتان را بچرانید. (مرعى) بمعنى چراگاه است محلیکه چهارپایان با چریدن محافظت میشوند «وَ الَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعى. فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى» اعلى: 4 و 5. (رعاء) و رعاه جمع راعى بمعنى چوپان است «قالَتا لا نَسْقِی حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَیْخٌ کَبِیرٌ» قصص: 23. گفتند گوسفندان خود را آب نمیدهیم تا چوپانها گوسفندان خویش را برگردانند. قاموس قرآن جلد 3 صفحۀ 106.
قدرمسلم این است مسلمانانی که تازه ایمان آورده بودند، هنوز آن عادات و رسوم زمان جاهلیت را فراموش نکرده بودند که اوامر سران خود را کورکورانه و بدون تعقل و تفکر گوش می دادند. واز اینکه می فرماید واسمعوا، یعنی مؤمن باید ابتدا گوش کند و بعد امررا اطاعت نماید. این است فرق بین کفر و ایمان. درآخر آیه هم یادآوری می فرماید که از شیوۀ کفار نباید پیروی کرد که عاقبت آن عذاب است.
18- وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فی آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَهٍ لا یُؤْمِنُوا بِها حَتَّى إِذا جاؤُکَ یُجادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ أَساطیرُ الْأَوَّلینَ (انعام25)، از آنان کسانى هستند که به کلام تو گوش مىدهند، لیکن ما بر دلهاى آنان پردهاى که از فهمشان جلوگیرى کند افکنده و گوشهایشان را سنگین کردیم، و اگر هر آیهاى را ببینند باز ایمان به آن نمىآورند، حتى وقتى هم که نزد تو مىآیند غرضشان جدال است، و لذا همانها که کافر شدند بعد از شنیدن آیات قرآن مىگویند این جز همان افسانهها و حرفهاى قدیمى نیست.
فقه بکسر اول: فهمیدن. در مصباح گفته: “الفقه: فهم الشّىء”. از مفاد آیات قرآن برمی آید که فقه فهم و درک است در پی تحقیق و تفحص. چنانکه از آیۀ 122 توبه این امر فهمیده می شود ( قاموس قرآن: جلد 5 صفحۀ 197). بنابراین، به دلیل خود سانسوری و عدم دسترسی کافر به تحقیق و تفحص، فهم آیات برایش میسر نمی شود.
19- مِنَ الَّذینَ هادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَیْنا وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِی الدِّینِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ وَ لکِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلیلاً ( نساء46). برخى از یهودیان کلمات را از جایگاه (راستین) آن جابهجا مىکنند و با پیچاندن زبانشان و از سر طعنه بر دین مىگویند: «شنفتیم و نپذیرفتیم» و (یا): «بشنو و باور مکن» و (یا) «راعنا» و اگر مىگفتند: «شنیدیم و فرمان بردیم» و «بشنو و ما را بنگر» براى آنان بهتر و استوارتر مىبود اما خداوند آنان را براى کفرشان لعنت کرده است پس جز اندکى، ایمان نخواهند آورد.
20- لِیُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذی یَخْتَلِفُونَ فیهِ وَ لِیَعْلَمَ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ کانُوا کاذِبینَ (نحل39)، تا چیزهایى را که در آن اختلاف دارند برایشان بیان کند و تا کسانى که کافرند بدانند که دروغگو بودهاند.
21- إِلاَّ إِبْلیسَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ (ص74)، مگر ابلیس که تکبر کرد چون از پیش کافر بود .
22- الَّذینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ یَکْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرینَ عَذاباً مُهیناً (37نساء)، آنها کسانى هستند که بخل مىورزند و مردم را نیز به بخل دعوت کرده و آنچه را خداوند از فضل و رحمت خود به آنها داده کتمان مىکنند و ما براى کافران عذاب خوار کنندهاى آماده کردهایم.
23- اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعینَ مَرَّهً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقینَ (80توبه)، براى ایشان آمرزش بخواهى و یا نخواهى (برابر است)، خداوند هرگز ایشان را نخواهد آمرزید هر چند هفتاد بار برایشان آمرزش بخواهى، و این بدان جهت است که ایشان به خدا و رسولش کفر ورزیدند و خداوند فاسقان را هدایت نمىکند.
24- إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذینَ کَفَرُوا فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (55انفال)، همانا بدترین جنبندگان نزد خدا کافرانی هستند که ایمان نمىآورند .
26- وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ (فصلت26)، و آنان که کفر ورزیدند به یکدیگر سفارش مىکردند که هنگام شنیدن صداى قرآن به آن گوش ندهید و جار و جنجال کنید به طورى که صداى شما بر صداى قرآن غلبه کند و در نتیجه کسى آن را نشنود.
27- إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ فی نارِ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها أُولئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّهِ (بینه6)، کافران اهل کتاب و مشرکان در آتش دوزخ جاودانه بمانند، آنها بدترین مخلوقند.