کتاب اول از مجموعه کتابها در باره مردم سالاری، نوشته ابوالحسن بنیصدر، در باره استبداد فراگیر (توتالیتاریسم) است. در این کتاب، ستون پایههای این استبداد شناسایی شدهاند. در کارهای دیگر نویسنده، جریان منتجههای رابطههای قوا، از قاعده هرم اجتماعی به رأس آن و چرایی آلت فعل قدرت متمرکز در رأس شدنِ «رهبر»، توضیح داده شده است. توضیح داده شده است که تا وقتی نظام اجتماعی قدرت محور برجا است و قدرت در رأس هرم متمرکز میشود و از بالا به پایین بکار میرود و مرگ و ویرانی و فساد را فراگیر میکند، انقلابها نیز در ضد انقلاب از خود بیگانه میشوند و استبداد بازسازی میگردد. و اینک، روبرت بوایر، اقتصاددان، در مصاحبه با لوموند (2 اکتبر 2020)، توضیح میدهد چسان ویروس کرونا سرمایهداری را، بیش از بیش، قوت بخشیده است. بدینسان، مدیریت جبارانه سبب انتشار ویروس در جهان میشود و این ویروس، جباری که سرمایهداری است را قوت میبخشد. چرا؟ زیرا نظامهای اجتماعی کشورهای جهان قدرت محورند.
یک بار دیگر، به نقش هریک از قشرهای جامعه در برقرارماندن نظامهای اجتماعی قدرت محور به پردازیم:
❋ شهروندانی که در جریان قدرت از پایین به بالا و از بالا به پایین، در موضع زیرسلطه هستند:
● تبعیضها و نابرابریهای سیگانه (رجوع کنید به ضمیمه قانون اساسی بر پایه حقوق پنجگانه)، در جامعهها، بر زنان روا میروند. وجود این تبعیضها و نابرابریها میگویند که هر رابطه قوایی، میان «قوی»تر و «ضعیف»تر، رابطهای است که، در آن، نقش فعلپذیر و زیرسلطه را زن ایفا میکند. محکوم بودنش به ایفای نقش فعلپذیر، بدینخاطر است که در نظام اجتماعی قدرت محور، نه تنها استواری ساختار زیرینترین قشرهای جامعه ایجاب میکند که زنان فعلپذیر باشند، بلکه از قاعده تا رأس هرم اجتماعی، زنان محکوم به این نقش هستند. در حقیقت، استواری هرم اجتماعی، این فعلپذیری را اجتنابناپذیر میکنند. بدینسان، در نظامهای اجتماعی، زنان بیشتر از همه، فاقد منزلت ثابت هستند. برای یافتن امنیت به قدرت پناه میبرند و، در همانحال، قدرت سالب امنیت آنها است. بدینخاطر بود و هست، که در روزهای اول انقلاب، بنیصدر گفت: استقلال و آزادی زن و مرد، با استقلال و آزادی زن آغاز میگیرد.
● از قاعده تا رأس هرم اجتماعی، رابطه مافوق و مادون، به «بسط ید» تعریف میشود. برای مثال، در خانواده، پدر بر همسر و فرزندان، بسط ید دارد. بسط ید یعنی «حق اعمال زور». اما آیا مافوقی که برای خود بسط ید قائل میشود، میداند زور از فساد جداییناپذیر است؟ نه. بسا میپندارد که زور را برای جلوگیری از فساد بکار میبرد. چرا نمیداند، زیرا گرفتار خلاءهای پرشماری است که آنها را زور پر میکند. خلاء وجدان به حقوق و تنظیم رابطهها با حقوق، خلاء علم و فن و خلاء ترکیب علم و فن و حق و بکاربردن آن در تنظیم رابطهها. از اینرو، قشرهای اجتماعی به میزانی که گرفتار خلاءها هستند، به اطاعت از اوامر و نواهی قدرت، معتاد میشوند و فعلپذیرانه، جباریت جباران را میپذیرند. خاطر نشان کنیم که فساد و زور از ویژگیهای جباریت است؛ خواه بسط ید مطلق تعریف شود (استبداد فراگیر) و خواه بسط ید محدود (استبدادهای نافراگیر). چراکه در تمامی سلسله مراتب اجتماعی، تنظیم کننده بخش عمدهای از رابطهها، ترکیبی است که زور و فساد دو عنصر اصلی آن هستند.
بدینقرار، در هر یک از سلسله مراتب اجتماعی، مردان نیز، دو نقش فعلپذیر و فعال دارند: فعلپذیر نسبت به مافوق و فعال نسبت به مادون. ساختار را نقش فعلپذیر زنان و نقش فعال/فعلپذیر مردان نگاه میدارد. جبری چنین سخت، اعتیاد به اطاعت از اوامر و نواهی قدرت – ترسها عامل مداوم شدن این اعتیاد– هستند – را اجتناب ناپذیر میکند و این اعتیاد و نیز رابطه هر شهروند با فکر راهنما (دین و غیر دین)، از عوامل جباریت جباران هستند.
❋ نقش رابطه شهروندان با اندیشه راهنما:
شهروندانی که در نظام اجتماعی جبار زندگی میکنند، طرزفکرشان، خواه دین و خواه غیر آن، به ضرورت، بیان قدرت است و کارش توجیه آن. بدینخاطر که قدرت فعال مایشاء و دین یا مرام توجیه کننده آن، بنابراین، فعلپذیر است، دائم در معرض از خودبیگانگی و فساد است. افزون براین، این رابطه انسان با دین یا مرام است، که انسانها را آلت فعل جباران میگرداند. توضیح اینکه هرگاه شهروندان حقوند باشند، دین یا مرام سازگار با حقوندی، هم بیان حقوق و هم برای انسان میشوند. اما وقتی منزلت شهروند، بمثابه عضو جامعه قدرت محور، را «بسط ید» تعیین میکند، دین یا مرام هم بیان قدرت و هم انسان برای دین یا مرام میشود. چرا؟ زیرا جباریت مشروعیت خویش را از «آرمان شهری» میگیرد که در آینده متحقق خواهد کرد. اطاعت در زمان حاضر، شرط بنای آرمان شهر است. اما آرمان شهر را دین یا مرام تشریح میکند. جبار نیز خود را کسی معرفی میکند که بیش از همه، بدون خطا و اشتباه، در خدمت دین یا مرامی است که وقتی همگان چون او در خدمت آن شوند، تحت رهبری او، آرمان شهر بنا خواهد شد. بدینسان، بر شهروندانِ در خدمت دین یا مرام، اطاعت از جبار، واجب میشود. این تغییر رابطه میان انسان و دین یا مرام از منظر دیگر نیز، ضرور میشود: جباریت بدون زور و فساد استقرار نمییابد، بنابراین، باید «نوعی» از زور و فساد مشروعیت پیدا کند: آن «نوع» از زور و فساد مشروعیت پیدا میکند که «بخاطر دین» باشد. بدون تغییر رابطه میان انسان و دین، چگونه بتوان، ممنوعها و منکرهای دین را مباح و مشروع و بلکه واجب گرداند؟
بدینقرار، امری که سبب میشود شهروندان قشرهای «پایین» جامعه نیز به خدمت جباران درآیند و در همانحال متوجه نشوند که گرفتار بیشترین آسیبها میگردند و یا توجیههای مبلغان جبار را بپذیرند، همین «انسان برای دین است»، میباشد. از اینرو است که در نظامهای جبار، خواه، در نظام هیتلری و خواه در نظام استالینی و خواه در نظام پاپی قرون وسطی و خواه در نظام خمینی، انسانها برای مرام و دین هستند.
انسان برای دین یا مرام است ، امر واقعی جهان شمول و مستمراست و با امرهای دیگر مجموعهای پدید میآورد سخت جبار: انسان برای اقتصاد است، طبیعت برای اقتصاد است، انسان در استخدام سرمایه است، عضو برای سازمان است، فرد برای جامعه است و یا جامعه برای فرد است … تا انسان برای غذا و دم و دود و پوشاک و خانه و هزینههای تفاخر – به سخن دیگر، انسان برای موقعیت اجتماعی است که مساوی میشوند با انسان برای قدرت و در خدمت قدرت است – جباری میشوند که هم بر ذهنهای شهروندان حاکم میگردند و هم مدار بسته زندگی هر شهروند را ایجاد میکنند.
بدیهی است نهادهایی هم نقش «پاسداری نظام» را برعهده میگیرند:
❋ نهادهای اجتماعی و کارگزاران آنها که «پاسداران نظام» هستند:
لنین گفته بود که حزب پیشآهنگ طبقه کارگر را روشنفکرانی سازمان میدهند و رهبری میکنند که به طبقه خود خائن و به پرولتاریا خادم میشوند. در مدعای او این واقعیت وجود دارد که در نهادهای جامعه، کسانی نقش «رهبر» و «رئیس» پیدا میکنند که، در نظام اجتماعی، خود را بیشتر سلطهگر، کمتر سلطهپذیر، بیشتر فعال و کمتر فعلپذیر، تعریف میکنند. کار ترکیب زور و فساد با علم و فن و پول که دولت بدون بکاربردن آن، نمیتواند اسباب داخلی و خارجی ماندگاری خود را فراهم کند، نیز، از «تودهها» بر نمیآید؛ از این گروهبندیها بر میآید. ساختن آرمانشهر ذهنی که، بدون آن، «تودهها» را نمیتوان برانگیخت، نیز، از اینان بر میآید. جبارسازان واقعی اینها هستند. اکثریت بزرگ که، از راه تحقیر، «تودهها» نام گرفتهاند، یا در موضع فعلپذیر هستند (زنان) و یا جز در رابطه با مادون از خود(مردان قشرهای پایین جامعه)، فعلپذیر هستند، جبار تراش نیستند اما جبارپذیر (از رهگذر اعتیاد به اطاعت از قدرت و خود را در خدمت دین یا مرام و «رهبر» تعریف کردن) هستند.
توضیح اینکه شهروندانی که بیشترین فشارهای تبعیضها و نابرابریها و دیگر پویاییهای نظام سلطهگر – زیرسلطه برآنها وارد میشود، نسبت به آرمانشهری که، در آن، خبری از فشارها نباشد، حساس هستند. بنابر نوع زندگی خود، برای قدرت انواع قائلند و قدرتمداری را خاص «اهل علم» میدانند. وجدان به حقوق ذاتی حیات خویش ندارند و وقتی هم برخورداری از حقوق به آنها وعده داده میشود، برخورداری از این حقوق را در آیندهای قابل تحقق میانگارند که وعده دهندگان ساختن آن را وعده میدهند. اینان زمانی وارد عمل، تحت رهبریِ «هوادار حقوق مستضعفان» و عدالتگستر، میشوند که جامعه کوچک حکومتگران دچار گسستهای ترمیم ناپذیر میشود و در بیرون آن، گروهبندیهایی که جایگاه بدیل حذفناپذیر را پیدا میکنند، متصدی نهادهای مختلف نیز میشوند. نه تنها نهادهای سیاسی را تصدی میکنند، بلکه متصدیان نهادهای دینی و آموزش و پرورش و هنری و اجتماعی و بسا اداری و نظامی و اقتصادی نیز یا «بیطرف» میشوند و یا از آنها پیروی میکنند. «تودهها» واپسین قشرهای جامعه هستند که به جنبش میپیوندند. چراکه، از جمله، پذیرفتهاند رهبری شوندهاند و نه رهبری کننده.
انقلابهای ایران و فرانسه و امریکا و حتی روسیه، از لحاظ رهبری کنندگان و رهبری شوندگان، همانندند؛ هرچند از لحاظ تحول نظام اجتماعی و قشربندی اجتماعی نایکسانند. از جمله، بدینخاطر که موقع و موضع آن کشورها، موقع و موضع مسلط و موقع و موضع ایران، موقع و موضع زیرسلطه بودند.
در جنبشهای موفق که کشورهای مختلف به خود دیدهاند، «آخریها اولیها» (وعده انجیل) و «مستضعفان امامان» (وعده قرآن) و «زحمتکشان بانیان جامعه بیطبقه و انسان جامع» (وعده نحله مارکس) و «زیرسلطهها مستقل و آزاد» (وعده جنبشهای رهایی بخش) نشدهاند. چرا؟ زیرا جنبشها، جنبشهای وجدان به حقوق ذاتی حیات و عمل به این حقوق نگشتهاند: بخاطر نقش اول داشتن قدرت، جنبشها،جنبش باز و تحولپذیر گرداندن نظام اجتماعی نگشتهاند.
بدینقرار، کارگاه تولید و بازتولید دولت و دیگر نهادهای جبار وقتی تعطیل میشود که کارفرمایان و کارکنان آن – در بالا معرفی شدند – به حقوق خویش وجدان یابند و جنبش را جنبش عمل به حقوق و تنظیم رابطهها با حقوق کنند. وقتی در جنبشهای همگانی جامعه خود تأمل کنیم، در مییابیم که سوق دادن جنبشها به بیراهه بس دراز و پر از پرتگاههای مرگ سبب شده است که جنبش در تغییر متصدیان قدرت و دولت ناچیز گردد. بدینسان، بنابر درس تجربه، راست راه و کوتاه و خوش فرجام، رهایی بلادرنگ از قدرت باوری و قدرت محوری و وجدان به حقوق و تنظیم رابطهها با حقوق است. باوجود راه، قدرت جبار جهانی شده و اینک همه انسانها، در برابر این قدرت قرار گرفتهاند که آنها و محیط زیست آنها را گرفتار پویایی مرگ کرده است. از این منظر که بنگریم،
❋ تغییرها که از تقدم برخوردارند و آنها که باید در تغییر تقدم بجویند:
1. نهادها، از جمله نهاد آموزش و پرورش، کارشان این است که صاحبان صلاحیت برای تصدی، مقامهایی را تربیت کنند که مقامهای «اعمال قدرت» هستند. به دانشآموز و دانشجو ترکیب علم و فن را با زور – از او پنهان میکنند که از فساد جداییناپذیر است- و پول و … میآموزند اما با حقوق نه. هنوز در جایی از جهان، نمیآموزند که حقوق انسان ذاتی حیات او و حقوق شهروندی ذاتی زندگی شهروندی و حقوق ملی ذاتی حیات جامعه و حقوق طبیعت ذاتی حیات طبیعت و حقوق هر جامعه ذاتی حیات او بمثابه عضو جامعه جهانی، هستند. تغییر نهادها و رابطه شهروندان با آنها، با همه ضرورتی که دارد، نمیتواند، پیش از تغییر شهروندان انجام پذیرد. از اینرو، این نوجوانان و جوانان هستند که میباید به وجدان به حقوق و، درجا، عمل به حقوق و تنظیم رابطهها با حقوق و آموزش ترکیب دانش و فن و نیرو و سرمایه و… با حقوق تقدم دهند و بلادرنگ بدان بپردازند.
2. از آنجا که نظام اجتماعی بسته و نیمه بسته را به نظام اجتماعی باز (= نظامی که در آن، رابطهها را حقوق تنظیم میکنند)، بدون وجدان اکثریت بزرگ – که قربانی بیشترین تبعیضها و نابرابریها هستند -، به حقوق و رها شدن از اعتیاد به اطاعت از اوامر و نواهی قدرت، میسر نمیشود، نیروهای محرکه تغییر هم بمثابه الگو و هم بمثابه آموزگارِ مستقل و آزاد زیستن، با این اکثریت بزرگ باید ارتباط برقرار کند.
3. در پی تغییر رابطه انسان با دین یا مرام و … و برای انسان شدن دین یا مرام و…، نزد قشرهای اجتماعی که جبار تراش هستند، جباریت پایه استوار خود را از دست میدهد. از آنجا که انسان بدون اندیشه راهنما وجود ندارد، گشودن طرزفکرها به روی حقوق پنجگانه، بنابراین، ایجاد اشتراکات از حقوق، کاری است که همگان میتوانند بدان بپردازند. بدیهی است که اینکار از عهده قدرت باوران بر نمیآید. زیرا حقوق قدرت را بیمحل میکنند. اما طرز فکرهای اکثریت بزرگ، وقتی خود را متصدی رها شدن از موضع زیرسلطه میبیند، بروی حقوق باز میشوند. زیرا این راه رها شدن آنها از نظام اجتماعی قدرت محور است. بدینقرار، زنان همزمان با بازیافتن استقلال و آزادی خویش، نیروی محرکهای میشوند که مقاومت ساختارها را میشکند و جامعه باز، در برگیرنده شهروندان حقوند، متحقق میگردد.
4. شهروندانی که در نهادهای مختلف فعالند، بخصوص آنها که ستونهای فقرات نظامهای حاکم را تشکیل میدهند، از دو گروه ترکیب میشوند: آمران و مأموران که از «تودهها» هستند. قدرت معانی کلمهها را نیز از خود بیگانه میکند. چنانکه کلمه اطاعت، در معنیِ اجرای دستور بکاربردن زور، ناچیز شده است. اینست که بکاربردن قواعد خشونتزدایی (نگاه کنید به اصل 168 قانون اساسی برپایه حقوق پنجگانه)، بخصوص در رابطه زن و مرد و در قاعده هرم اجتماعی یکی از مهمترین راهکارهای رهاشدن از نظام اجتماعی قدرت محور است. خشونت را با خشونت نمیتوان از میان برداشت چراکه خشونت جدید جانشین خشونت پیشین میشود. این با کم نقش شدن خشونت و پر نقش شدن حقوق در تنظیم رابطهها است که جباریت از میان بر میخیزد و جباران نیز میتوانند انسانیت خویش را بازیابند.
5. با توجه به این امر که جباریت بنفسه اخلاق زدایی است و رابطه انسان با دین و مرام و…. را تغییر میدهد تا که فساد اخلاقی و جرم و جنایت و جنگ را برای دین و… مشروع کند، این در سطح نیروهای محرکه تغییر است که بازشناسی اخلاق، بمثابه مجموع حقوق و مکارم اخلاق و هرچه فعال و حساس کردن وجدان اخلاقی، ضرورت پیدا میکند. فعال و حساس کردن وجدانی ضرورت پیدا میکند که هر پندار و گفتار و کردار را به حق و به این یا آن اخلاق کرامتافزا، میسنجد. مبارزه با دروغ و ترور اخلاقی که دو سلاح زورپرستان و جباران است، ضرورتی به تمام دارد. دروغ هم زور و هم فساد است. زور است زیرا تنها در رابطه قوا کاربرد دارد. تنها در رابطه قوا کاربرد دارد – حتی وقتی دروغگو میپندار از راه مصلحت دروغ میگوید – زیرا با پوشاندن حق و حقیقت، خلائی پدید میآورد که جز زور آن را پر نمیکند و فساد است زیرا پوشاندن حقیقت است. از اینرو، شیوع دروغ درجامعه، ویرانی و فسادگستری و در سطح جامعه و جباریت را از رأس تا قاعده نظام اجتماعی، فراگیر میکند.