back to top
خانهدیدگاه هاحامد: بررسی سوره قلم در قرآن – بخش نخست

حامد: بررسی سوره قلم در قرآن – بخش نخست

ghalamبا رشد به صفات بینهایت خداوند ( بسم الله )

قلم یعنی تراشیده شدن برای هدفی ، و تراشیدن برای هدفی ،

هدفِ رشد یا هدفِ تضاد و سقوط و تلاشی ؟

آن اقیانوس هستی اعم از طبیعت و جامعه ،

هر موجودی را تراش میدهد و تغییر میدهد و بر مبنای آن ارتعاشات ، هر موجودی تراش میخورد و مرتعش میشود ، تا چگونه آن تراش بخورد و چگونه مرتعش بشود ؟

 

بررسی سوره قلم بخش نخست :

 

هر پدیده منجمله هر انسان تحت تاثیر هستی و جامعه و زمان و مکان قرار دارد و مانند ماهی در دریا است ، دریای ارتعاشات و ریتمهای موجودات و سیستمهای پنهان و آشکار و تاثیرات آنها بر او،

 

که این شناوری در ارتعاشات ، سطح و عمق هر پدیده و روح و جسم انسان را مرتعش کرده ، در آنها تاثیر گذاشته تغییر داده و شکل میدهد .

 

در جهت آگاهی و رشد و ،

 

یا در سمت نا آگاهی و تضاد و تلاشی ،

 

و قلم یعنی تراشیده شدن برای هدفی ، و تراشیدن برای هدفی ،

 

هدفِ رشد یا هدفِ نابودی ؟

 

آن اقیانوس هستی اعم از طبیعت و جامعه ،

 

هر موجودی را تراش میدهد و تغییر میدهد و بر مبنای آن ارتعاش هر موجودی تراش میخورد و مرتعش میشود

 

تا چگونه آن تراش بخورد و چگونه مرتعش بشود ؟

 

محصول هر پدیده تاثیری است که میگذارد ، در تاثیری است که بر دیگر پدیده ها با تراشیدن خودش و دیگران با ارتعاش و برانگیختگی مداوم و سطر به سطر و هر لحظه میگذارد .

 

این محصول ، سطر و سطور ، یعنی ارتعاشات و تاثیرات هر تراش خورده و نتیجه ی آن که تراشیده شده های محصولِ ارتعاشاتِ فکر و عمل او است میباشد .

 

در سوره قلم قیام و برانگیختگی هر فرد و جامعه به دو روش بیان میگردد به عبارتی دو روش ساخته شدن انسان طرح میشود

 

دو روش تراش خوردن و تراشیده شدن و ساخته شدن بحث میگردد :

 

          یکی بر مبنای رابطه انسان با بینهایت و ایجاد ارتباط مادی – معنوی و محدود – بینهایت به صورت برانگیختگی بر مبنای تراشیده شدن در روابط دوستی و آزادی و برابری و رشد در روابط برابر و آزاد و عدم زور و خشونت ، که انسانها به رشد همگانی میرسند و بنابراین رشد ممکن است و

 

          دیگری بر مبنای قدرت و تمرکز و برتری طلبی و ایجاد ارتباط مادی – مادی

و به صورت برانگیختگی بر مبنای تراشیده شدن در روابط برتری طلبی و زور و تضاد و عدم رشد که :

در روابط برتری طلبانه و نابرابر و زور و خشونت و تضاد رشد به صورت بزرگ شدن و تمرکز قدرت و ثروت ممکن است و به بزرگ شدن قدرت و زور و تضاد و تلاشی میرسد ،

بنابر این : کسی رشد نمیکند و نتیجه تضاد و سقوط و تلاشی است .

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ (1)

قلم: اصل قَلْم قطع گوشه چیزی است مثل گرفتن ناخن و تراشیدن نی، قلم به معنی تراشیده شده است.

قلم زبان دوم بشر می باشد.

قلم‏: اصل‏ قَلَم‏ چیدن چیزى سخت مثل چیدن ناخن و نى و بن نیزه است.به- مَقْلُوم‏- یا چیده شده هم- قِلْم‏- گفته میشود، چنانکه به- منقوض یعنى شکسته شده- نقض- گویند.

واژه‏ قَلَم‏ مخصوص نوشتن بر چیزى است که به وسیله قلم نوشته میشود و نوشتن بر تیرهایى که پرتاب مى‏کنند. جمعش- أَقْلَام‏- است‏ «1»، خداى تعالى گفت:ن وَ الْقَلَمِ‏ وَ ما یَسْطُرُونَ‏ (44/ آل عمران). وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَهٍ أَقْلامٌ‏ (27/ لقمان).و آیه: إِذْ یُلْقُونَ‏ أَقْلامَهُمْ‏ (44/ آل عمران) یعنى تیرهاى خود را مى‏افکنند «2».

و سخن خداى تعالى که: عَلَّمَ‏ بِالْقَلَمِ‏ (4/ علق) یادگیری به تدریج با هر چه تاثیر گذارنده و تغییر دهنده و تراشنده است .

وَ الطُّورِ (1) وَ کِتابٍ مَسْطُورٍ (2) فِی رَقٍّ مَنْشُورٍ (3) وَ الْبَیْتِ الْمَعْمُورِ (4)وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ (5) وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ (6) إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ لَواقِعٌ (7) ما لَهُ مِنْ دافِعٍ (8) یَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً (9)وَ تَسِیرُ الْجِبالُ سَیْراً (10)

طور: طَوَارُ الدّارِ و طِوَارُهُ‏: ادامه و امتداد بنا و ساختمان (دیوار و حدّ بنا) عدا فلانٌ‏ طَوْرَهُ‏:از حدّش تجاوز کرد.و لا أَطُورُ به: به سویش نزدیک نمى‏شوم.                                                                                                                 [الطَّوْر]: یقال: عدا فلان‏ طورَهُ‏: أی جاوز قدره، و اشتقاقه من: طَوار الدار.

و الطَّوْر: التاره، یقال: طوراً بعد طور:أی تاره بعد تاره، قال اللّه تعالى: وَ قَدْ خَلَقَکُمْ‏ أَطْواراً «3»: أی تاره بعد تاره، نطفه ثم علقه ثم مضغه، قال النابغه : و المرء یخلق‏ طوراً بعد أطوار

و یقال: الناس‏ أطوار: أی أصناف مختلفون على حالات شتى. تکامل ، از طوری به طوری شدن .

سطر: السَّطْر و السَّطَر: هر خط از نوشتن.   و السَّطْر من الشّجر: ردیف درختان غرس شده.و السَّطْر من القوم: ردیف وصف ایستاده مردم.     سَطَّرَ فلانٌ کذا: آن را سطر نوشت.

خداى تعالى گوید: (ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ‏- 1/ قلم) و (وَ الطُّورِ وَ کِتابٍ‏ مَسْطُورٍ- 2/ طور) و آیه: (کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً- 58/ اسراء) یعنى ثابت و محفوظ شده در آن کتاب ، سطر: نوشتن. خطّ. صفّ. در صحاح و قاموس گوید: سطر بمعنى‏ صف است که از چیزى تشکیل یابد و نیز بمعنى خط و نوشتن است و اصل آن مصدر میباشد. در اقرب هست «سَطَرَ الْکِتَابَ‏ سَطْراً: کَتَبَ» سطر هم نوشتن و هم بمعنى خط و کتابت است.

مسیطر اصل آن از سطر بمعنى مراقب و مسلّط و احوال نویس است در اقرب گوید «سَیْطَرَ عَلَیْهِمْ وَ سَوْطَرَ و تَسَیْطَرَ: رَاقَبَهُمْ وَ تَعَهَّدَ أَحْوَالَهُمْ» و نیز گوید: مسیطر و متسیطر بمعنى رقیب، حافظ، و مسلط بر شى‏ء است که بآن توجه کند و احوالش را زیر نظر گیرد و عملش را بنویسد جمع آن مسیطرون است.

سطر:السَّطْرُ و السَّطَرُ: الصَّفُّ من الکتاب و الشجر و النخل و نحوها ،(سطر)قوله تعالى: لَسْتَ عَلَیْهِمْ‏ بِمُصَیْطِرٍ [88/ 22] أی بمسلط. و المُسَیْطِر و المُصَیْطِر: المسلط على الشی‏ء لیشرف علیه و یتعهد أحواله و یکتب علمه، و أصله من السطر لأن الکتاب‏ مُسَطَّر و الذی یفعله‏ مُسَطِّر و مُسَیْطِر، قیل نزلت الآیه قبل أن یؤمر بالقتال ثم نسخها

          قسم به صفوف پشت سر هم و سیستم مرتبط و دنباله داری که از تراشیده شدن و تراشیدن بدست میایند یعنی شما ساخته میشوید از تراشیده شدن توسط مجموعه هایی که در آن زندگی میکنید و میتراشید موجودات و انسانهای دیگر را .

و این ساخته شدن شما بر مبنای اصولی که آن مجموعه ها دارند و برمبنای آن شکل و سمت یافته اند صورت میپذیرد و شما با تراشیده شدن در ان مجموعه ها شکل میگیرید و بر آن مبنا ردیف شده و نظم پیدا میکنید :

یا توسط سیستم و مجموعه روابط طبقاتی و شرک و برتری طلبی و مولفه های آن تراشیده میشوید و بر اساس سیستم طبقاتی و تضاد و تلاشی شکل و نظم میگیرید ، نظم از بالا و بر مبنای قدرت و شکل هرم قدرت تمرکز و تکاثر،                                                                                                                                                         یا با درک روش توحیدی و وصل به بینهایت و تراشیدن سیستم و ایجاد روابط صحیح خود و سیستم را میتراشید وشکل میدهید و نظم مرتبط و همه جانبه و سیستمی مبتنی بر عدم تمرکز و رشد همه جانبه و همگانی

ما أَنْتَ بِنِعْمَهِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ (2)

جنن‏: اصل‏ جِنّ‏، پوشیده و پنهان بودن چیزى از دسترس حسّ است، جَنَّهُ‏ اللّیل و أَجَنَّهُ‏ و جَنَ‏ علیه‏ فَجَنَّهُ‏- یعنى شب آن را پوشیده داشت و پنهان کرد.   أَجَنَّهُ‏- چیزى بر رویش قرار داد تا پوشیده شود مثل: قبرته أقبرته- در گورش گذاشتم و سقینه و أسقینه- آبش دادم. جنّ علیه کذا- او را پوشاند، خداى عزّ و جلّ گوید: فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأى‏ کَوْکَباً «1»- 76/ انعام).جَنَان‏- قلب است زیرا ظاهر نیست و از حواس ظاهر پوشیده و پنهان است.

مِجَنّ‏ و مِجَنَّه- سپرى است که صاحب سپر و جنگجوى را پنهان مى‏دارد، خداى عزّ و جلّ فرماید: اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ‏ جُنَّهً- 16/ مجادله).(سوگندهاى خود را سپرى براى پوشاندن چهره‏هاى غیر ایمانى، و اسلامى خود قرار دادند).جَنَّه- هر باغ و بستانى که داراى درختان انبوه است و زمین را مى‏پوشاند،

          و این نعمت تراشیدن و تراشیده شدن و تاثیرگذاری مداوم و دائمی در رشد و برای رشد به بینهایت از تو پنهان نیست ،

 

هرانسانی با تراشیدن و تراشیده شدن بر مبنای بینهایت است که قابلیت ترتیب و رشد پیدا میکند و با تراشیده شدن در افق بازو بینهایت میتواند به تراشیدن و تغییر و رشد ناشی از تغییر به تولید و خلق و خلق دست یابد ،

 

به عبارت دیگر با تراشیده شدن بر حسب نوع آن است که روشهای حرکتی و تکاملی انسانها فرق میکند ،

 

آن سطور و روشهای رشد و تکامل که از تراشیده شدن تو توسط ربت به تو ارائه شده است نعمه اوست که به آن آگاه شده ای و آن بر تو آشکار شده است با تراشی که خورده ای

 

با تراشیده شدن بر مبنای نعمه پروردگارت که سیستم باز با افق بینهایت و مبین است تو بر اصول هستی و آشکار شدن آن قرارداری و از اصول هستی و ارتباط با آنها غایب نیستی ، پیش رویت تا بینهایت گشوده است و تو با بینهایت درونت و هستی بی انتها بیگانه نیستی ، جن زده نیستی و روابط قدرت و طبقاتی در تو جایگزین برابری افق بینهایت و خلق و رشد نشده و نمیشود .

وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ (3)

أجر: الأَجْرُ و الأُجْرَه، مزد و پاداشى است که به کار تعلّق مى‏گیرد چه کار دنیوى و چه کار اخروى، چنانکه خداى تعالى فرماید (إِنْ‏ أَجرِیَ‏ إِلَّا عَلَى اللَّهِ‏- 29/ هود) و (آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَهِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ‏ 27/ عنکبوت) و (لَأَجْرُ الْآخِرَهِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا- 57/ یوسف) که در آیات فوق واژه (اجر) هم در پاداش دنیا و هم در پاداش آخرت بکار رفته است

راغب در مفردات تصریح میکند که: أجر فقط در مزد عمل خوب گفته میشود بر خلاف جزاء که در عمل خوب و بد هر دو استعمال میشود ناگفته نماند در تمام قرآن کریم، اجر در مقابل عمل نیک استعمال شده حتى در آیه‏ «فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَهُ قالُوا لِفِرْعَوْنَ أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً» شعراء: 41 زیرا که ساحران عمل خویش را آنوقت خوب میدانستند در آیه‏ «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ‏ أُجُورَکُمْ‏» آل عمران: 185 بنظر میاید مراد از اجور اعمّ باشد مجمع البیان در تفسیر آیه میگوید:بجزاى اعمالتان میرسید خیر باشد خیر، شرّ باشد شرّ، در تفسیر بیضاوى و کشّاف نیز شامل جزاء اعمال نیک و بد دانسته‏اند.

منّ‏: (بفتح میم) طبرسى ذیل آیه 262 بقره و 164. آل عمران میگوید:من در اصل بمعنى قطع است و از آنست‏ لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ‏ فصلت: 8. یعنى براى آنهاست پاداش غیر مقطوع و ابدى. منّت نهادن و برخ کشیدن نعمت را از آن منّه گویند که وظیفه نعمت شده را قطع میکند (دیگر بر او لازم نیست در مقابل نعمت تشکر کند یا چیز دیگرى انجام دهد) ایضا منّه بمعنى نعمت است که شخص بواسطه آن از گرفتارى قطع و خارج میشود.این مطلب مورد تأیید فیومى در مصباح است و ممنون را بمعنى مقطوع گفته و گوید مرگ را از آن منون گویند که قاطع زندگى است در صحاح گفته: «المنّ: القطع» و در قاموس آمده: «منّ الحبل: قطعه» یعنى ریسمان را برید.   غَیْرُ مَمْنُونٍ‏- بمعنى دائمى و کم و قطع نشده.

          و این درکِ بینهایتِ درون و بیرونِ ناشی از سیستم باز و افق بینهایتِ روحِ خدایی و هستی بینهایت مرتبط با آن و نتیجه ی این ارتباط و وصل ، که تاثیر توحید و تراشیده شدن برمبنای توحید است میباشد ،      انسان را بواسطه ی رابطه ی مادی- معنوی از سیکل مادی- مادی عبور داده و از قدرت زدگی و ثروت زدگی و تمرکز زدگی و کشیدن در خود و خشونت و انفراد و تنهایی ،                                                          به بی مرزی با هستی و وصل با هستی و خلق و آفریده شدن انسان ، و به خروج هر مطلقی از درون و بیرون انسان راهنمایی کرده و از محدودیت به بینهایت و خلق و رشد هدایت میکند.

 

آن روش رشد و تکاملی که در نتیجه ی تراشیده شدن و هدف گیری بینهایت به دست آوردی ، و نعمت بی پایان پرورش دهنده ات است برای تو درک بینهایت و نتیجه ی بی پایان رشد را در پی دارد .

وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ (4)

خلق :آفریدن و رشد دادن

عظم‏: العَظْم‏: استخوان، جمعش- عِظَام‏، گفت:(عِظاماً- 49/ اسراء) (فَکَسَوْنَا الْعِظامَ‏ لَحْماً- 14/ مؤمنون) که در هر دو آیه- عَظْماً- هم خوانده شده.

عَظْمَهُ الذّراعِ: دست و آرنج قوى و زمخت‏ عَظْمُ‏ الرّحلِ: چوب پهن کوتاه که روى رحل و تنگ ستوران بکار مى‏برند. عَظُمَ‏ الشّى‏ءُ: اصلش این است که اسکلت و استخوانش بزرگ شد سپس براى هر چیز بزرگى واژه- عَظَمَه- که در حکم بزرگى محسوس یا معقول و جسمى و معنوى است استعاره شده است، در آیات:

(عَذابَ یَوْمٍ‏ عَظِیمٍ‏- 15/ انعام) (قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ‏- 67/ ص) (عَمَّ یَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ‏- 2/ نباء) (مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ‏- 31/ زخرف) پس واژه- عظیم- هر گاه در اجسام بکار رود اصلش این است که بزرگ بودن در اجزاء بهم پیوسته آن است و در بزرگى اجزاء جدا شده از جدائى از هم است نیز عظیم مى‏گویند مثل عبارات:جیش عظیم و مال عظیم: که در همان معنى کثیر و فراوان است.

عِظَم: (بر وزن عنب) بزرگى. خلاف صغر. راغب گوید: اصل آن از «کَبِرَ عَظْمُهُ‏» (استخوانش بزرگ شد) است سپس بطور استعاره بهر بزرگ گفته شد محسوس باشد یا معقول، عین باشد یا معنى.عظیم‏: بزرگ. خواه محسوس باشد مثل‏ فَکانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ‏ شعراء: 63. وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ لَها عَرْشٌ‏ عَظِیمٌ‏ نمل: 23.   و خواه معقول و معنوى نحو وَ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ‏ الْعَظِیمِ‏ صافات:76. وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ‏ الْعَظِیمَ‏ حجر: 87.

عظیم: از اسماء حسنى است‏ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُ‏ الْعَظِیمُ‏بقره: 255. مراد از آن قهرا عظمت واقعى و معنوى است نه مثل عظمت جسم. عظیم را عظیم الشأن و پادشاه معنى کرده‏اند ولى ظهور کلمه در عظمت معنوى است. مثل محیط و قادر بودن.

          این تراشیدگی در درک بینهایت و نتیجه ی بی پایان رشد و نعمتی که در نتیجه آن به دست اوردی ترا به خلق و رفتار خلق کننده که نتیجه آن تراشیدگی و تراشیدن است میرساند تا به خلق های عظیم و اخلاق عظیم برسی ،

و این بینهایت شدن راز اخلاق عظیم است ، اتصال و وصل که هدف صلوه است هر چه در افقهای عالیتر و بالاتر و با نفی مطلقهای بیشتر باشد انسان را بیشتر شناور کرده و اهداف نامحدودتر و عمیقتر انسانی را ایجاد میکند ، و بنابر این تحمل رابالاتر میبرد و این در بر گیری بینهایت ، آفرینشِ بسیار در درون و آفرینش انسانِ عالیتر و بالاتر و بینهایت است ،                                                                                                                                                                     و این آفرینش در درون و انسان عالیتر به خلق میپردازد و با خلق برمبنای دین هستی و اصول رشد یاب هستی هستی و جامعه و خود را میسازد .

فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ (5)

بصر: البَصَر، نوعى که مى‏بیند (چشم و دیده) در این آیه (کَلَمْحِ الْبَصَرِ- 77/ نحل) (مانند یک چشم بهم زدن) و آیه (وَ إِذْ زاغَتِ‏ الْأَبْصارُ- 10/ احزاب) زمانى که دیدگان خیره شوند.

بصیره- و بصر- نیروى بینائى چشم و قدرت ادراک دل است، مانند آیه (فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ‏ فَبَصَرُکَ‏ الْیَوْمَ حَدِیدٌ- 22/ ق) (یعنى تیز بینى، و نیروى بینائى) و آیه (ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏ «1»- 17/ نجم) دل و دیده خیره و منحرف از درک و دیدن نشد.

راغب گوید: بدرک قلب بصیرت و بصر (بر وزن فرس) گویند این معنى، مرادف معرفت و درک است و همان است که از صحاح و اقرب الموارد نقل شد که یکى از معانى بصر، علم است. طبرسى در آیه‏ى‏ «أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بَصِیرَهٍ أَنَا» یوسف: 108، آنرا معرفت و بینائى دل فرموده است. و از اینجاست که بصیرت را عقل و زیرکى معنى کرده‏اند.در صحاح و قاموس و غیره، حجّت و دلیل را یکى از معانى بصیرت شمرده‏اند، این ظاهرا بدان جهت است که حجّت و دلیل سبب بصیرت و بینائى دل است، میشود گفت که نام مسبّب را بسبب گذاشته‏اند.

بَصُرَ از باب کرم یکرم و از باب علم یعلم بمعنى علم آمده که یکى از معانى بصر است و از باب افعال بمعنى دیدن بکار رفته است.در اقرب الموارد گوید، «بَصُرَ بِهِ (از دو باب فوق): علم به» جوهرى گوید: بَصُرْتُ‏ بِالشَّیْ‏ءِ: علمته.راغب گوید: در بصر بمعنى بصیرت و علم گفته میشود.                                                                                     در آیه‏ى‏ «فَبَصُرَتْ‏ بِهِ عَنْ جُنُبٍ» قصص: 11 «بصرت» را دیدن معنى کرده‏اند یعنى: خواهر موسى او را از گوشه‏ى دید، من گمان میکنم اینجا هم بمعنى علم باشد یعنى خواهر موسى چون بکاخ فرعون نزدیک و یا وارد شد از جنب و جوش و رفت و آمد فهمید که صندوق موسى را گرفته‏اند، بعد وارد منزل شد و دید در باره مرضعه در مانده‏اند گفت‏ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى‏ أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ»

و امّا اینکه گفتیم فعل بصر از باب افعال بمعنى دیدن آمده شواهد آن از قرآن بسیار است، بلکه باستثناى دو آیه‏ى فوق و آیه‏ «یُبَصَّرُونَهُمْ‏» معارج: 11، که از باب تفعیل است، تمام افعال بصر در قرآن مجید از باب افعال بکار رفته‏اند «أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ‏» طور: 15، «لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ» مریم: 42، «وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ‏» بقره: 17.

          پس به علت این خلقهای بزرگ و مداوم و برانگیختگیهای مداوم ،

این تراشیدگی و درک روش تراشیدن و خلق و پی در پی بودن این خلق در درون و بیرون ، به بالاتر رفتن افقهای دید سیستم انسانی و اجتماعی می انجامد ، و با خلق و رفتار عظیم ، به عمق دید و درک اعماق منجر میشود و به زودی به عمق درکی که توسط تراشیده شدن در سیستمِ نامحدودِ خلق های بینهایت و خُلقهای باز و عظیم ایجاد میشود ، خواهی رسید ،

و به زودی متوجه تفاوت بین :

محدودیت رابطه بر مبنای روابط طبقاتی و شرک و سیستم بسته و محدود مادی- مادی و                                                       رابطه و رشد بینهایت بر مبنای نفی مطلقها و تضادها و رابطه بینهایت مادی- معنوی خواهی شد و                                                                 به بصیرت و عمق دید بر مبنای اهداف و پرورش دهنده ات خواهی رسید .

و آنها نیز محدودیت های سیستم محدود و بسته ی خودشان و رفتار ناشی از روش خود و اهداف و پرورش دهنده هایشان را درک خواهند کرد.

در اینجا نیروی توحیدی به سرعت و به زودی این را درک میکند زیرا مبتنی بر اصل هستی و روح انسانی است و نتیجه آن به سرعت خود را در خود انسان و رفتار با دیگران و وصل با هستی نشان خواهد داد به همین دلیل فستصبر آمده است ،                                                                                                                                              و در مورد نیروهای شرک و غیر توحیدی آنها این تفاوت را در نتیجه ی اعمال و شکستهای پی در پی و خود سانسوری ناشی از مطلقهاو روابط قدرت و ثروت و دیرتر خواهند دید ، به همین دلیل به زودی نیامده است.      

بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ (6)

فتن : بردن به آتش مفتون برده شده به آتش

إِنَّ الَّذِینَ‏ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ‏ [85/ 10] أی أحرقوهم و عذبوهم بالنار ؛ وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَهً وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ‏ انبیاء: 35 . أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ‏. وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ‏ عنکبوت: 2 و 3.

وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ‏ فِتْنَهٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ‏ … وَ الْفِتْنَهُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ‏ بقره: 191- 193- 217.

وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّیْناکَ مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنَّاکَ‏ فُتُوناً طه: 40. فتون نیز مصدر است بمعنى آزمودن آیه درباره موسى علیه السّلام است یعنى: کسى را کشتى ترا از گرفتارى آن نجات دادیم و تو را آزمودیم آزمودن بخصوصى.

وَ لکِنَّکُمْ‏ فَتَنْتُمْ‏ أَنْفُسَکُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ‏ حدید: 14. اگر فَتَنْتُمْ‏ را بمعنى اولى بگیریم مانعى ندارد راغب گفته: فتن بمعنى ادخال انسان در آتش نیز بکار میرود یعنى:اما شما خود را بعذاب افکندید، یا بفتنه افکندید منتظر ماندید و شکّ کردید. تَرَبَّصْتُمْ … ظاهرا تعلیل‏ فَتَنْتُمْ‏ است.

إِنَّ الَّذِینَ‏ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ لَمْ یَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ … بروج: 10. فَتَنُوا در آیه بآتش کشیدن است یعنى: آنانکه مردان و زنان مؤمن را بآتش عذاب کردند براى آنهاست عذاب جهنّم، ایضا یَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ یُفْتَنُونَ‏. ذُوقُوا فِتْنَتَکُمْ‏ هذَا الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ‏ ذاریات: 13 و 14. روزیکه بر آتش کشیده شوند. عذابتان را بچشید این آنست که بآن عجله میکردید.إِنْ خِفْتُمْ أَنْ‏ یَفْتِنَکُمُ‏ الَّذِینَ کَفَرُوا …نساء: 101.

فتن: امتحان اصل فتن گذاشتن طلا در آتش است تا خوبى آن از ناخوبى آشکار شود (مفردات) در مجمع فرموده: فتنه، امتحان، اختبار نظیر هم‏اند «فَتَنْتُ‏ الذهب فى النار» آنوقت گویند که طلا را در آتش براى خالص و ناخالص بودن آن امتحان کنى. وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ‏ فِتْنَهٌ … انفال: 28. بدانید که اموال و اولاد شما امتحانى است که با آنها امتحان کرده میشوید تا بدتان از خوبتان روشن شود.

          شما به زودی و آنها دیرتر متوجه خواهید شد که :                                                                                           کدامیک به آتش برده شده اید و در آتش هستید ، گول خورده و بر نادرست بوده اید ،کدامیک راه نادرست و محدودیت و تخریب خود و دیگران و تضاد و تلاشی را رفته اید و کدامیک راه درست و بینهایت و خلاقیت و ساختن خود و دیگران و رشد را رفته اید

إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (7)

ضلل: الضَّلَال‏: عدول و انحراف از راه مستقیم، نقطه مقابلش هدایه- است. خداى تعالى گوید: (فَمَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَ مَنْ‏ ضَلَ‏ فَإِنَّما یَضِلُ‏ عَلَیْها- 108/ یونس).(پس کسیکه هدایت یافت به سود خویش هدایت مى‏یابد و کسیکه گمراه شد بر زیان خویش گمراه مى‏شود). واژه- ضَلَال‏- براى هر عدول و انحرافى از راه مستقیم خواه عمدى یا سهوى و کم یا زیاد گفته مى‏شود. پس صراط مستقیمى که مورد رضا و خشنودى است جدّا مشکل است.

پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله فرمود:«استقیموا و لن تحصوا» (در راه راست پایدارى کنید و استقامت بورزید و هرگز آن را حساب نکنید و مشمارید).

راغب گوید: «الضّلال: العدول عن الطّریق المستقیم و یضادّه الهدایه» قول صحاح و قاموس و اقرب و نهایه نیز قول راغب است. و اینکه بعضى هلاکت، و گم شدن، و باطل و فضیحت را از معانى ضلال شمرده‏اند، اینها لازم معناى اوّلى است که همان انحراف باشد در قرآن مجید نیز گاهى بکار رفته است.

مثل‏ «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ‏» یونس: 32. که میشود گفت بمعنى باطل است و عبارت اخراى انحراف از حق میباشد و نظیر: «وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ» سجده:10. یعنى زمانیکه در زمین گم شدیم و پوسیدیم و خاک شدیم آیا در خلقت جدیدى خواهیم بود؟! نظیر: «أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِیداً» اسراء: 49 و 98.

سبل‏: السَّبِیل‏: راهى است نرم که سهل گذر و هموار باشد، جمعش‏ سُبُل‏ است، در آیات‏(ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ‏- 20/ عبس) (آنگاه راه حقّ بر او آسان کرد).رونده راه را- سَابِل‏- گویند، مثل شعر، شاعر، جمع سَابِل‏ سَابِلَه است یعنى روندگان.  

ابن‏ السَّبِیل‏: مسافرى دور از خانمان و منزل، منسوب شدن او به راه، براى راه رفتن پیوسته اوست که در یک جا ثابت و ساکن نیست. ابن‏ السَّبِیلِ‏ کسى است که از وطنش دور مانده و جز (راه) معرّفى ندارد .واژه سبیل براى هر چیزى که به وسیله آن به چیز دیگرى، چه خیر باشد یا شر، رسیده مى‏شود به کار مى‏رود.

در آیات: (ادْعُ إِلى‏ سَبِیلِ‏ رَبِّکَ‏- 125/ نحل) و (قُلْ هذِهِ‏ سَبِیلِی‏- 108/ یوسف) در این دو آیه راه یکى است. ولى در آیه اوّلى- سبیل- به تبلیغ کننده اضافه شده است و دوّمى را به راهرو، و سالک، و در آیات (قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ‏- 169/ آل عمران) و (إِلَّا سَبِیلَ الرَّشادِ- 29/ غافر) (لِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ‏- 55/ انعام) و (فَاسْلُکِی‏ سُبُلَ‏ رَبِّکِ‏- 69/ نحل).

سبیل: راه. اعم از آنکه راه هدایت باشد مثل‏ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ‏ بقره: 108. و یا راه معمولى مثل‏ وَ الْمَساکِینَ وَ ابْنَ‏ السَّبِیلِ‏ … بقره:177. و یا راه ضلالت، سبیل مذکّر و مؤنّث هر دو آمده است.

گاهى از سبیل تعدّى و تجاوز قصد میشود که در واقع راه تجاوز است مثل‏ فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ‏ سَبِیلٍ‏ شورى: 41. فَما جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ‏ سَبِیلًا نساء: 90.

          همانا پروردگار تو داناتر است که چه کسی لغزیده است از روش او و اصول توحید و رشد ، و او داناتر است به هدایت یافتگان و پیمایندگان مسیر خلق بینهایت و رشد و وصل خلق بینهایت و اخلاق عظیم ناشی از آن

فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ (8)

کذب‏: قبلا از کذب و دروغ با صدق و راستى در واژه- صدق [و همچنین در واژه افک‏] سخن گفتیم به اینکه این دو واژه هم در گفتن و هم در عمل کردن بکار میرود، در آیات:

إِنَّما یَفْتَرِی‏ الْکَذِبَ‏ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ‏- 105/ نحل) یعنى کسانى که بى‏ایمانند بدروغ افترا بدیگران میزنند . وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ‏ لَکاذِبُونَ‏ 1/ منافقون).

در مورد آیه اخیر گفتیم که نامیدن دروغگویان در مورد منافقین مربوط به دروغ و کذبشان در اعتقاد آنهاست نه در سخنشان زیرا در سخن و قولشان- راست مى‏گفتند «1».و آیه: لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَهٌ- 2/ واقعه) دروغ نبودن وقوع قیامت به خود فعل نسبت داده شده مثل عبارات:فعله صادقه فعله کاذبه: کردارى درست و کردارى نادرست، آیه: ناصِیَهٍ کاذِبَهٍ- 16/ علق) «2» عبارات- رجل‏ کَذَّاب‏، کَذُوب‏، کُذُبْذُبْ‏ و کَیْذُبَان‏- همه براى مبالغه در دروغگویى است.

          پس از نادرست پندارندگان راه وصل و خلق در توحید و بینهایت پیروی و اطاعت نکن ، آنان که به تدریج بر اثر تاثیر تدریجی روابط طبقاتی و تمرکز و تکاثر ، به تصور صحیح بودن تمرکز و تکاثر و سیستم بسته و افقهای محدود و به نادرست پنداشتن راه خلق و رشد بینهایت در افقهای بینهایت رسیده اند .

وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ (9)

دَاهَنْتُ‏ فلانا مُدَاهَنَه- (او را فریفتم). خداى تعالى گوید: وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ‏ فَیُدْهِنُونَ‏ «1»- 9/ قلم).

          آنان دوست دارند که شما از اصول برابری و نفی روابط قدرت و تمرکز ، و رابطه دوطرفه و خلق عظیم و خلاقیت و رشد بینهایت سر بپیچید و کوتاه و پایین بیایید ،

و به جای روش مادی – معنوی و سیستم باز و بینهایت و پیمودن راه بینهایت و خلق شدن و تراشیده شدن و تراشیدن در مسیر رشد ، و دارنده درکهای عمیق و خلقهای بزرگ گردیدن و خلاق شدن ،                                                            و بنا براین دارنده ی خُلق و رفتار آگاهانه و بزرگوارانه ی عظیم شدن ،

به محدودیت و سیستم بسته و روش مادی- مادی و برتری طلبی و خلق شدن توسط برتری طلبی و محدودیتها و خشونت و زور و تضادها وتلاشی بروید .

 

وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلاَّفٍ مَهِینٍ (10)

حَلِف‏: سوگندى است که با آن سوگند عدّه‏اى از عدّه دیگر پیمان مى‏گیرند و این معنى بعدا بهر قسمى و سوگندى تعبیر شده است، در آیات: (وَ لا تُطِعْ کُلَ‏ حَلَّافٍ‏ مَهِینٍ‏- 10/ قلم) یعنى کسیکه زیاد سوگند مى‏خورد.

حِلف: (بکسر اوّل و فتح آن) سوگند. ذلِکَ کَفَّارَهُ أَیْمانِکُمْ إِذا حَلَفْتُمْ‏ … مائده: 89 آنست کفّاره سوگندهاى شما چون سوگند خوردید و شکستید.در اقرب و مفردات گوید:حلف سوگندى است که با آن پیمان گرفته میشود سپس در هر سوگند بکار میرود.وَ لا تُطِعْ کُلَ‏ حَلَّافٍ‏ مَهِینٍ‏ قلم: 10 حلّاف کسى است که زیاد قسم میخورد.

هون‏:الهَوْنُ‏: مصدر الهَیِّنِ‏ فی معنى السکینه و الوقار تقول: هو یمشی‏ هَوْناً، هون:الهُونُ‏: الخِزْیُ ، هون‏: (بفتح اوّل) آسانى. «هَانَ‏ علیه الامر هَوْناً: سهل» چنانکه فرموده: وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ‏ هَوْناً فرقان: 63. هون در جاى حال و مراد از آن تواضع و وقار و آرامى است یعنى بندگان خدا آنانند که در روى زمین با آرامى و تواضع راه میروند.

          و تبعیت نکن از کسانی که :                                                                                                                                     به جای بینهایت شدن و باز کردن سیستم بر اساس افقهای بینهایت و در نتیجه اتصال با هستی و دیگران و خلاقیت عظیم ناشی از آن و بر مبنای ارتباط درونی و وحدت واقعی مبتنی بر رفتار انسانی ، و وحدت واقعی مبتنی بر رفتار انسانی و وحدت واقعی و خلق و رشد بر مبنای آنها ،

قصد دارند تا با قسم و روابط سطحی و صرفا شکلی و حرفی و فریب انسانها ارتباط بگیرد،                                                     و ارتباط و وحدت را بر مبنای غیر از واقعیت مستقیم و بر مبنای قسم خوردن و ارتباط و یگانگی در حرف و قسم ،                        و پایین آوردن رابطه از سمت بینهایت به رابطه سطحی و غیر واقعی میبینند و بر آن مبنا عمل میکنند.

با وحدت بر مبنای قسم و روابط سطحی و صرفا شکلی و حرفی و فریب میخواهد وصل بشود و ،

ارتباط و وحدت را در حرف و بر مبنای قسم خوردن بنا مینهد ، و با پایین آوردن رابطه از سمت بینهایت در سیستم باز ، به رابطه سطحی و غیر واقعی در سیستم بسته دست می یازد .

هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ (11)

همز: هَمْز- فشردن در دست

همز: وَیْلٌ لِکُلِ‏ هُمَزَهٍ لُمَزَهٍ همزه: 1. از جمله معانى همز دفع و طرد است. در صحاح آمده:

«هَمَزَهُ‏ اى دفعه و ضربه» در نهایه گفته: هر چه را دفع کردى همز کردى.

طبرسى فرموده: اصل همزه بمعنى شکستن است و در ذیل‏ «هَمَزاتِ‏ الشَّیاطِینِ» آورده: همز بمعنى دفع شدید و همز شیطان راندن و دفع انسان است بمعاصى.

در اقرب از لسان العرب نقل کرده: همز عیب گرفتن در پشت سر و لمز بد گوئى در حضور است.

همز را فشردن و غیبت کردن و عیبجوئى نیز گفته‏اند در آیه فوق ظاهرا بمعنى دفع و طرد است و صیغه همزه و لمزه براى کثرت است یعنى بسیار طرد کننده و بسیار عیبجو. از صفات ثروتمند طاغى آنست که عیبجو است و مردم را با تکبر و عیبجوئى از خود طرد میکند.

مشى‏: راه رفتن با اراده. راغب گوید: «الانتقال من مکان الى مکان باراده» دیگران نیز نظیر آن گفته‏اند.کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ‏ مَشَوْا فِیهِ‏ بقره:20. هر وقت بر آنان روشن شود در آن راه میروند. مشى: در راه رفتن معنوى نیز بکار رود مثل‏ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ‏ بِهِ‏ حدید: 28. که مراد از آن زندگى در نور ایمان است.                                                                                                                             نمم‏: النَّمُ‏ سخن چینى کردن و سخن گفتن براى اختلاف- نَمِیمَه- همان سخن‏چینى و دو بهم زنى است مثل- رجلٌ‏ نَمَّامٌ‏- مرد سخن چین، فرمود: هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ‏- القلم/ 11 اصل‏ نَمِیمَه از حرکت و

سخن گفتن آرام است از این معنى است.

          و بر مبنای سیستم سطحی و بسته و محدود ، به روش سیستم تمرکز و تکاثر و برتری طلبی میرسد ، که همانا ایجاد تضاد و استفاده از تضاد برای راندن افراد و تحقیر آنها ، و تجزیه جامعه به افراد تحقیر شده و تنها شده در تک سلولهای منفرد است ، تا بتواند سلطه ی برتری طلب را تامین کند ،

کسانی که برای تنها کردن و در دست گرفتن انسانها در جهت تمرکز و تکاثر ، روش تخریب و راندن و ایجاد تضاد بر مبنای سانسور و نفی حقوق دیگران را در پیش گرفته اند و به جای ایجاد وحدت و تکیه بر حقوق انسانی و برابری و آزادی انسانها و مبنا قرار دادن آنها برای رشد همه جانبه و همگانی ،

به برتری طلبی و تحقیر انسانها برای کنترل انسانها و عدم ایجاد روابط برابر و آزاد و سانسور و روابط غیر شفاف و غیر برابر و ناجوانمردانه دست میزنند ، و این چنین به جای روابط توحیدی و رسیدن به خلق انسان از روابط برابر و آزادانه و مبتنی بر وصل به بینهایت و خلق عظیم ،

به تجزیه جامعه به انسانهای متضاد و منفرد و خرد کردن انسان با روابط برتری طلبانه و سانسور و مبتنی بر قدرت و ثروت و                                                                                                                                                              کنترل انسان و به خشونت و تضاد و عدم رشد ناشی از آن و در نتیجه تلاشی میرسند که ،

مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ (12)

مَنْع‏- ضد بخشش است- مثل رجل‏ مَانِع‏ و مَنَّاع‏- مردى بخیل است خداوند فرمود:

وَ یَمْنَعُونَ‏ الْماعُونَ‏- الماعون/ 7 و مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ- ق/ 25 این واژه در معنى بزرگى و رفعت نیز بکار میرود مثل- مکان‏ مَنِیع‏- جائى بس بلند مرتبه- فلان ذو مَنَعَه- او عزیز و بلند مرتبه است که دسترسى باو و رسیدن به مقام او ممتنع است

منع:المَنْعُ‏: أَن تَحُولَ بین الرجل و بین الشی‏ء الذی یریده

خیر: خَیْر چیزى است که همه کس بآن راغب مى‏شوند مثل عقل عدل- فضل و هر چیز سودمند دیگر، نقطه مقابل خیر، شرّ است

اخْتِیار- یعنى خیر خواستن و طلب کردن آنچه را که خیر است و نیز انجام خیر و در باره چیزى هم که انسان خیر مى‏بیند و خیر مى‏داند گفته مى‏شود هر چند در واقع خیر نباشد

خیر: دلپسند. مرغوب.

راغب میگوید: خیر آنست که همه بدان رغبت کنند مثل عقل … مقابل آن شرّ است. در قاموس گفته «الْخَیْرُ مَا یَرْغَبُ فِیهِ الکُلُّ کَالْعَقْلِ وَ العَدْلِ مَثَلًا».ناگفته نماند معنى کامل خیر همین است و در تمام موارد آن معتبر میباشد. به مال دنیا از آنجهت خیر گویند که مرغوب و مورد میل است مثل‏ إِنْ تَرَکَ‏ خَیْراً بقره:180 یعنى اگر مالى بگذارد

          این چنین انسانی و چنین سیستمی به شدت منع کننده خواهد بود از اینکه خوبی و خیری به دیگری برسد ، چگونه با تجاوز و ظلم ،

 

به جای خیر و خلق و ساختن رابطه انسانی و ساختن خود و دیگری در ارتباط دوطرفه و رشد به

 

فشار آوردن بر انسان و خرد کردن انسان برای در دست گرفتن او از طریق برخورد دوگانه و مشی و روش ایجاد تضاد و دوگانگی در بین انسانها دست میزنند

 

بنا بر این روش این انسان و یا جمع ، منع کننده از خوبیها و احسان و تجاوزگر و گناهکار و شریر میگردد ،

عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ (13)

عتل‏: العَتْل‏: گرفتن ارکان و سر چیزى و به قهر کشیدن آن، مثل عبارت: عَتْل‏ البعیرِ: بسختى کشیدن شتر، در آیه گفت:(فَاعْتِلُوهُ‏ إِلى‏ سَواءِ الْجَحِیمِ‏- 47/ دخان)

عُتُلّ‏: جفا کار و گردنکش و پرخورى که دیگران را از نعمات الهى بازمى‏دارد و هر چیزى را با قهر و زور به سوى خویش مى‏کشد، در آیه گفت (عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ‏- 13/ قلم)

عتل: کشیدن با قهر. «خُذُوهُ‏ فَاعْتِلُوهُ‏ إِلى‏ سَواءِ الْجَحِیمِ» دخان:47. بگیرید او را و بکشیدش بوسط آتش. راغب گوید: عتل گرفتن از هرطرف شى‏ء و کشیدن بقهر است در اقرب آمده: «عتله عتلا: اخذ بمجامعه و جرّه عنیفا و جذبه» ولى باید آن در آیه فقط بمعنى کشیدن باشد که‏ «خُذُوهُ» از قید اخذ بى‏نیاز میکند. این آیه قریب المضمون است با آیه‏ «یَوْمَ یُدَعُّونَ إِلى‏ نارِ جَهَنَّمَ دَعًّا» طور: 13. که دعّ بمعنى دفع و انداختن بعنف است.

«عُتُلٍ‏ بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ» قلم: 13.عتلّ بضم عین و تاء و تشدید لام بمعنى بدرفتار و خشن است در مجمع فرموده: آن بمعنى بد خلق و خشن و اصل آن بمعنى دفع است.

در نهایه گفته: «الشدید الجافى و الفظّ الغلیظ» جوهرى گفته: «الْعُتُلُ‏: الغَلِیظُ الجَافِی» بد خلقى با معناى اصلى که کشیدن و دفع است میسازد که بد خلق شخص را با زبان بد از خود میراند بعضى‏ها مثل راغب آنرا اکول منوع گفته‏اند ولى ظاهرا آن با آیه مناسب نیست چنانکه ملاحظه آیات قبل روشن میکند.

العبد زَلْمَه و زَنْمَه: او خود را به قومى منسوب مى‏کند در صورتى که از آنها نیست و اجنبى است. ضد اجتماعی . زنیم را لئیم معروف بلئامت، شخص معروف بشرارت گفته‏اند ،

معنى آیه چنین است: با همه آنها بد رفتار و شریر است‏ «زَنِیمٍ» چنانکه در «زنم» گفته‏ایم ظاهرا بمعنى شریر و لئیم است. عتله عمود آهنینى که با آن دیوارها را میکوبند و بقولى آهن بزرگى که سنگ و درخت را با آن میکنند (نهایه).

لئیم معروف بلئامت، شخص معروف بشرارت گفته‏اند در مجمع از على علیه السّلام شخص بى اصل و نانجیب نقل شده در صافى از حضرت صادق علیه السّلام نقل است که آنرا کافر سخت فرموده است.

مراد از آن در آیه لئیم و شریر است گوئى شرّ و لئامت علامت مخصوص اوست و عتل چنانکه گفته‏اند بمعنى بد خلق و خشن است یعنى او مانع خیر و متجاوز و پیوسته گناهکار است با همه اینها بد رفتار و شریر است.

          در خود آیه زنیم را تعریف کرده است کسی که برای ایجاد برتری طلبی و ارتباط یک جانبه و کشیدن سیری ناپذیر در خود ناچار از ایجاد تضاد بین انسانها و منفرد کردن آنها و سهولت تجاوز به حقوق دیگران و بنابر این شرارت و تجاوز و گناه مشی و روش او میگردد

این مشی منع کننده از خیر و تجاوز به حقوق انسانها و ظلم و ستم و گناه فقط با خشونت ممکن میگردد و. خشونت ناشی از برتری طلبی بدون ریشه و پایه انسانی ، و بدون هیچ پایه در خلقت هستی و انسان

أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنِینَ (14)

[بنو]ابْنٌ‏- اصلش- بنو- است که جمعش- أَبْنَاء- و تصغیرش- بُنَیّ‏- است جمع‏ ابْن‏- أَبْنَاء و بَنُون‏- است، خداى تعالى فرماید:

(وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ‏ بَنِینَ‏ وَ حَفَدَهً- 72/ نمل)

ابن: پسر. اصل آن بنو است، به پسر از آن جهت ابن گویند که بناى پدر است، خدا پدر را در ایجاد فرزند بَنَّا قرار داده است و با عنایت نیز بکار میرود مثلا بمسافر گویند: ابن السبیل. ابن العلم و ابن اللیل و ابن البطن نیز گفته‏اند (از مفردات) «وَ آتَیْنا عِیسَى‏ ابْنَ‏ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ» بقره: 87، بعیسى پسر مریم آیات روشن دادیم.

جمع ابن، ابناء و بنون است مثل‏ «نَحْنُ‏ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ» مائده: 18 و مثل‏ «یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ‏» شعراء:88.

بنت‏: دختر. بنت و ابنه هر دو بمعنى دختر است مثل‏ «وَ مَرْیَمَ‏ ابْنَتَ‏ عِمْرانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها» تحریم 12 جمع آن بنات است نظیر «أَمْ لَهُ‏ الْبَناتُ‏ وَ لَکُمُ الْبَنُونَ» طور:39.

[1- «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ الْجِنَّ وَ] خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِینَ وَ بَناتٍ‏ بِغَیْرِ عِلْمٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا یَصِفُونَ بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنَّى یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَهٌ وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ» انعام: 100- 101.

          و این روش و رفتار نتیجه ی تمرکز و تکاثر و احساس قدرت و ثروت و تمایل به افزایش آن و در خود کشیدن هر چه بیشتر توسط فرد و یا مجموعه است و او را وادار میکند تا در جامعه و انسانها تضاد ایجاد کند و این با نفی حقوق دیگران و به همین دلیل فقط با زور و خشونت ممکن است .

علت و پایه این خشونت و ستم ، تمرکز و تکاثر ثروت و قدرت است . و به دلیل کشیدن همه چیز در خود است که احساس پیشرفت و رشد میکند واین را رشد ،                                                                                                              و عدم تمرکز و برابری را در تضاد با رشد و محرومیت و نزول میپندارد.

إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ (15)

: أَسَاطِیر جمع- أُسْطُورَه- است مثل- أرجوحه و أراجیح- (طناب تاب بازى کردن کودکان) و أثفیّه و أثافی (سه پایه زیر دیگ) و- أحدوثه و أحادیث (سخن جدید و بازگو شده).

خداى تعالى گوید: (وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ قالُوا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ‏- 24/ نحل) یعنى بنا بر آنچه مى‏پنداشتند آن آیات چیزى است که آن را به دروغ و باطل نوشته‏اند. مثل گفتارشان در این آیه: (أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ اکْتَتَبَها فَهِیَ تُمْلى‏ عَلَیْهِ بُکْرَهً وَ أَصِیلًا- 5/ فرقان) (اساطیرى است که نوشته شده و صبح و شام بر او املاء مى‏شود).

اساطیر 9 بار در قرآن آمده و در همه به «الاوّلین» اضافه شده است‏ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ‏ انعام: 25. وَ قالُوا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ اکْتَتَبَها فَهِیَ تُمْلى‏ عَلَیْهِ بُکْرَهً وَ أَصِیلًا فرقان: 5.

مراد قائلین از این کلمه نوشته‏هاى باطل و حکایت دروغ و افسانه‏هاى بى مغز است معنى آیه فوق چنین است گفتند اینها نوشته‏هاى باطل گذشتگان است که نوشته و صبح و عصر بر وى املا میشود. صحاح آنرا اباطیل گفته است. جمع سطر، اسطر و اسطار و سطور است. اقرب الموارد اساطیر را جمع الجمع دانسته و گوید: آن جمع اسطار است. و از مبرّد نقل میکند که گفته: جمع اسطوره است مثل احدوثه و احادیث. راغب نیز این کلام را از مبرّد نقل میکند. بنا بر قول مبرّد اساطیر جمع عادى است.

مجمع از اخفش نقل میکند که اساطیر جمعى است واحد ندارد مثل ابابیل و مذاکیر. قالوا الذی جاء به‏ أَساطیر الأَولین، معناه‏ سَطَّرَهُ‏ الأَوَّلون، و واحدُ الأَساطیر أُسْطُورَهٌ، کما قالوا أُحْدُوثَهٌ و أَحادیث ، و الأَساطِیرُ: الأَباطِیلُ. و الأَساطِیرُ: أَحادیثُ لا نظام لها،

          این از خود گم شده در اثر تمرکز قدرت و ثروت، نشانه های خداوند و اصول جاری در هستی در رابطه با عدم تمرکز و برابری و رشد همگانی و ارتباط دوطرفه و تراش خوردن و تراشیدن در این روابط را روشهای قدیمی و ابتدایی و ناکار آمد و نادرست میخواند

و تراشیده شدن در مسیر تمرکز و تکاثر و ارتباط یکطرفه و در خود کشیدن و روابط طبقاتی و برتری طلبی را کارآ و صحیح و این را انتخاب میکند

سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ (16)

وسم‏ : وَسْم‏ همان تأثیر چیزى بر چیز دیگر است‏ سِمَه- اثر- وَسَمْتُ‏ الشی‏ءَ وَسْماً- در آن اثر نهادم خداى تعالى فرمود:سِیماهُمْ‏ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ- الفتح/ 29 و تَعْرِفُهُمْ‏ بِسِیماهُمْ‏- البقره/ 273 و إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ‏ لِلْمُتَوَسِّمِینَ‏- الحجر/ 75 یعنى در آن نشانه‏ها و آیاتى است براى کسانى که عارفند و عبرت میگیرند و موعظه مى‏شوند، این- تَوَسُّم‏- همان است که گروهى آنرا زکانه و پاک کننده و عده‏اى هشیارى و دسته‏اى دیگر آنرا زیرکى معنى نموده‏اند، پیامبر صلّى اللّه علیه و اله فرمود : «اتقوا فراسه المؤمن فإنه ینظر بنور اللّه».

مؤمن با نور خدا مینگرد و نظرش صائب است از زیرکى و نظراتش پیروى کنید و شوخى مپندارید. در آیه گفت:سَنَسِمُهُ‏ عَلَى الْخُرْطُومِ‏- القلم/ 16 یعنى با علامت و نشانه‏اى که با آن شناخته میشود او را علامت خواهیم زد مثل آیه:تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَهَ النَّعِیمِ‏- المطففین/ 24 اى پیامبر تو در چهره آن گروه با ایمان طراوت نعمت‏هاى بهشت را مى‏شناسى.

وَسْمِیّ‏- اثر نخستین باران در گیاهان، تَوَسَّمْتُ‏- با علامت او را شناختم.وسم‏: علامت گذاشتن. «وَسَمَ‏ الشّى‏ء

وَسْماً» یعنى او را علامت گذارى کرد و علامت را سمه گویند سَنَسِمُهُ‏ عَلَى الْخُرْطُومِ‏ قلم: 16. حتما بر بینى او علامت و داغ ذلّت مى‏نهیم. رجوع شود به «خرطوم».

إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ‏ لِلْمُتَوَسِّمِینَ‏ حجر: 75. مُتَوَسِّمْ‏ آنست که بعلامت نگاه کند و از آن بچیز دیگرى پى ببرد و تفرّس کند یعنى در آنچه از اوضاع قوم لوط یاد شد درسها و عبرتهاست باهل فراست و عاقلان.آنها که از چیزى بچیزى پى میبرند در مجمع از امام صادق علیه السّلام نقل شده‏ «نَحْنُ‏ الْمُتَوَسِّمُونَ‏ …».

خرط : خَرَطَ  خَرْطاً العودَ: چوب را تراشید و صاف کرد ، خراطه :چوب تراشی

 

خراط : چوب تراش ، دروغگو ، مخرطه : ماشین تراش ، چرخ خراطی ، تراش دادن

 

خرط: دست بر این خار کشیدنست تا آن خارها از چوب باز شود و این کار از مشکلاتست و در عبارت «دون هذا الامر خرط القتاد» مقصود آن است که خرط القتاد پایین تر و آسانتر از این امر است .

 

تراشیدن چوب و برابر ساختن آن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). پوست از چوب باز کردن .

 

          پس به زودی این برتری طلبی و خشونت و تجاوز و ظلم تاثیر میگذارد بر نوع تفکر و عمل او و مرتعش شدن او و تراشیده های او ،

 

به این معنی که تراشیده ی او و نتیجه و حاصل تراشیدن و کار او ، در پیشاپیش او و قبل از خود او برتری طلب را نشان میدهد ،

 

پس به علت انتخاب روش تمرکز و تکاثر و ادامه آن و ، تکذیب رشد در تراشیده شدن و تراش دادن در روابط    دوطرفه و سیستم باز،

 

به زودی او را با علائم آشکاری از تراشیده شدن در روابط برتری طلبانه ، و سطحی نگری و برتری طلبی مشخص خواهیم کرد ،

 

که در روبروی خودش و در روبروی دیگران این روش زشت و ناپسند نمایانده خواهد شد .

 

به زودی او با اعمالش که جلو میفرستد یعنی سطرهایش که مرتعش میکند و نتیجه کارهایش و به عبارتی تراشیده هایش مشخص خواهد شد .

 

حاصل کار و نتیجه و محصول های ساخته ی برتری طلبی اش ، او را به زودی سمبل و نشانه برتری طلبی خواهند کرد .

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید