در وضعیت سنجی سیصد و بیست و پنجم، جبارپروران را شناساندیم. توضیح دادیم که پدیده خاص ایران نیست و جهان شمول است. اینک، لوموند (9 اکتبر 2020)، شرحی در باره کار اریک سادین Eric Sadin، فیلسوف فرانسوی انتشار داده است. این فیلسوف کارش مطالعه تأثیر روانی صفحهها (تلویزیون، انترنت، تلفون همراه و…) بر زندگی ما انسانها است. عنوان کتاب جدید او این است: عصر فرد جبار. پایان دنیای مشترک«L’Ere de l’individu tyran. La fin d’un mondecommun» او نسبت به پدیدار شدن نوع جدیدی از فاشیسم هشدار میدهد:
❋ عصر فرد جبار؟:
همه جبار و تنها؟ نسلی بیش از پیش حکومت ناشدنی، بیش از پیش، در گفتار و کردار خشن، بیش از پیش پرخاشگر، انتقامجو، انتقام خونین طلب و در همانحال، خودمحور و هوسباز؟ آیا برخی از معاصران ما چنین هستند؟ همه ما چنین هستیم؟ چرا و کدام جریان ما را با خود برده و به اینجا رسانده است؟
البته، صدها دلیل و شاهد بر بی اعتباری سیاستمداران وجود دارند، بیاعتمادی به مقامات حکومتها و کارشناسان و قدرت بدستان قابل انکار نیست. هرکس نیز شاهد برهم افزوده شدن خبر و قول دروغ و فریفتاری است. اما رابط این امرهای واقع با یکدیگر چیست؟
اریک سادین این پرسشها را پیش روی خود مینهد و، مستند و قانعکننده، به آنها پاسخ میدهد: پندار و گفتار و کردار انسانهای این زمان، بر «تقدم با من است» بنا میگیرد. تحول اقتصادی و اجتماعی دهههای اخیر سبب شده است که افقهای مشترک را گرفتار بحران ساخته است. بتدریج «تقدم با من است» آن افقها را پوشانده و دیگر کسی آنها را نمیبیند. این جریان به استبداد میانجامد. در حقیقت، فردگرایی پیشین، که فیلسوفانی چون جان لاک از آن سخن میگفتند و فرآورده عصر روشنایی بود، توسط حقوق دیگران و همبستگیهای سازمان یافته و افقهای ترقی، محدود میشد. اما وعده های لیبرالیسم دروغ از کار درآمدند و انسانها احساس فریب کردند. بنبست سیاسی سبب شد که تنهایی گزینی و خود را به خود محدود کردن، رواج بگیرد. و وقتی شبکههای انترنتی فراگیر شدند و انسانها با صفحهها تنها شدند، محتوای روان انسانهای امروز، بس پریشان شد.
● «جنگ همه با همه»:
در همان حال، که همه چیز را از دست داده، در عین حرمان زدگی، انسان منفرد و منزوی، در دنیای خیال، خود را «ابرمرد» و حاضر در همه جا و رتق و فتق دهنده همه کار و همواره در حال بالا رفتن، تصور میکند. فرد جدید با تایپکردن بر صفحه، اوامر خود را ابلاغ میکند، نظر خود را میدهد، جشنهای خود و یا هیجانهای آنی خود را انتشار میدهد. در همان حال که دیده نمیشود و به حسابی نمیآید، خود را فرید عصر میانگارد. در همان حال که هر اختیاری را از دست داده است، خود را صاحب اختیار مطلق گمان میبرد. در آنحال که از اثرگذاری بر جریان امور ناتوان است، خیال میکند جهان به فرمان او است و، غضبناک، به فریاد امر و نهی میکند. ضربه و زیان ناشی از ماندن درناتوانی واقعیت ولایت مطلقه خیالی، کینهها، ناسزاها، و قلتها ببار میآورد.
«محتمل است که، در سالهای پس از کرونا ویروس، فاشیسمی از نوع جدید پدیدار شود. این فاشیسم دیگر دولتی جبار نیست بلکه فاشیسم فردی شهروندان از یکدیگر تنها و منزوی گشته است. این جبارهای جدید، انبوه انسانهای تنها و منزوی از یکدیگر، بریده از همه وظایف ناشی از همبستگیها و گرفتار وسوسه خود قاضی و مجری حکم گردانی، در کار آنند که «جنگ همه با همه» را به راه اندازند. همان جنگی که جامعه برای آن پدید آمد که از آن خارج شود».
❋پویایی فردِ آلت فعل قدرت شدن و باوجود این، پناه بردن به قدرت؟:
پدیده مهاجرت درس خواندههای ایران و کشورهای استبداد زده دیگر، بطور مستمر موضوع مطالعه بوده است. مهاجران هم در پی آنند که بیاختیار و ناتوانی در کشور خود را با یافتن اختیار و توانایی در کشور مقصد، جبران کنند و هم برای مشکل جمعی که جباریت جباران است، راهحلهای فردی میجویند. حساب خود را از حساب جمع جدا میکنند و بمثابه فرد به جامعهای میرود که گرفتار فراگرد فردِ تنها شدن است. در این جامعه نیز، فردِ تنها باقی میماند.
در حقیقت، فردها به «صفحه» پناه میبرند و صفحه آنها را تنها تر میکند، بدینخاطر است که، بطور روزافزون، رابطهها را قدرت تنظیم میکند. از پویاییهای نظام مسلط – زیرسلطه، یکی پویایی فردِ آلت فعل خودکار قدرت شدن است. در کتاب استقلال و آزادی، نوشته ابوالحسن بنیصدر، در باره این پویایی، میخوانیم:
پویایی انزوای روز افزون انسان بخاطر گسستن پیوندهای اجتماعی؛ این انزوا با بحران هویت همراه است:
پویایی فردِ تنها و منزوی و بدون هویت شدن موضوع تحقیقهای بسیار شده است. انسان منزوی که به قول ادگار مورن، «عدد»، یعنی بیهویت گشته است، در برابر قدرتی که سرمایهداری و دولت باشند، ناتوانی محض است. دلیل فردِ تنها و منزوی و بیهویت شدن این است که قدرت از ایجاد تضاد، بنابراین، منفردکردن پدید میآید. بدینخاطر است که در رابطه مسلط – زیرسلطه، سلطهگر هویت سلطهگر و زیرسلطه هویت زیرسلطه را مییابد. به سخن روشن، هویتی غیر از هویت موضع، قابل شناسایی نمیشود. اما قدرت تنها است. اگر آنها که با قدرت اینهمانی میجویند، میگویند با کسی دوستی ندارند و عقد اخوت نبسته اند و راست میگویند، بخاطر آن است که اساس قدرت بر تضاد است و دو ضد را گرفتار پویایی تنهایی میکند. بدینخاطر است که، در استبدادها، خاصه در استبداد فراگیر، مستبد تنها است. در اینگونه استبدادها، تنهایی توأم با بیهویتی، به همگان تحمیل میشود. سرمایهسالاری نیز همین کار را با انسانهای تحت سلطه خود میکند.
با آنکه در همه جامعهها، تنهایی فرد و منزوی و بیهویت شدن، امر واقع است اما، در همه جا، یکسان نیست:
11.1. پویایی انزوا در سطح جهان:
● تنهایی و انزوای کارکنان بنگاههای کارفرمایی، ناشی از شیوه تولید که دارد جهانی میشود است. کارکنان، هریک، عنصری از عناصر سامانه تولید هستند. در نتیجه، خود را تنها احساس میکنند. این انزوا را اینسان تعریف میکنند:
«مجموع وضعیتها که، در آنها، کارکنان، به این و آن دلیل، در استمداد بگاه ضرورت، با مشکل روبرو میشوند. وضعیت حاد، وضعیتی است که کارگر و یا فندان، استمداد را بیحاصل تصور میکند و به آن اقدام نیز نمیکند»؛
● پیش از این، وضعیتها نسبتاً ثابت بودند. هرکس مهار زندگی خود را در دست داشت و تغییر وضعیت را خود تصدی میکرد. اما اینک وضعیتهای نسبتاً ثابت جای به وضعیتهای نسبتاً ناثابت سپردهاند و جریان شتابگیر تغییرها، انسانها را با خود میبرد. بنابراین، در وضعیت جدید، هویت پیشین بیمحل میشود و هنوز هویت نجسته، انسانها ناگزیر خود را در وضعیت جدید مییابند. ثبات کار جای به بیثبات شدن کار سپرده است و آنها که محیط کار خود را ترک میکنند، در محیط جدید کار و در محیط اجتماعی جدید، ناشناختهاند. (113).
امر مهمتر اینکه در رابطه قوائی که انسانها فردهایِ تنها میشوند، هویت هر کس را جایی تعیین میکند که قدرت، در سلسله مراتب اجتماعی، برای او تعیین میکند. پویاییها سبب میشوند که هم جاها تغییر کنند و هم انسانهای در موضع مسلط و نیز انسانهای در موضع زیرسلطه، مجبور شوند، زود به زود، جای خود را تغییر دهند؛
● فرد شدن، در آغاز، صاحب زندگی خود شدن و در زندگی خود به کسی وابسته نبودن و هویت و شخصیت مستقل یافتن، معنی میداشت (114). اما پویایی انفراد همراه شد با پویایی تنهایی و آلت خودکار شدن، بنابراین، با بحران شدتگیر هویت. نتیجه این شد که فرد پیشاروی قدرت، تنها و گرفتار بحران هویت بگردد. در جامعه مستقل و آزاد، شهروندان برخوردار از حقوق، هویت فردی و جمعی را از راه خلق فرهنگ استقلال و آزادی، نو به نو میکنند؛ ولی در نظام مسلط – زیر سلطه، هویت را قدرت به دو طرف در رابطه میبخشد: هویت آلت خودکار؛
پویاییهای سامانه مسلط – زیرسلطه سبب میشوند که فرد در ساختاری گرفتار آید که، در آن، تنها، دربرابر قدرت قرار میگیرد. این ساختار راهی به بیرون ندارد مگر با وجدان به خودانگیختگی، به استقلال و آزادی و دیگر حقوق خویش و عمل به این حقوق:
● میدانیم که عصر جدید را عصر «مرگ ایدئولوژی»ها میخوانند. واقعیت ایناست که اندیشههای راهنما از دینی و غیر دینی، در هر دو دسته از جامعهها، نه تنها راهحلها برای مسائلی که همچنان بر هم افزوده میشوند، ندارند، بلکه خود مسئله شدهاند. از اینرو، اندیشههای راهنما، نزد اکثریت شهروندان، راهنما نیستند. امری که تنهایی و آشفتگی هویت را تشدید میکند. و
● انسان گرفتار انزوا، هویتی ناپایدار دارد؛ نه بخاطر نو به نو شدن از رهگذر رشد (115) بلکه بخاطر پویاییها که سبب میشوند هویت قدرت فرموده، زود به زود، تغییر کند. بدینخاطر که انسان پیشاروی قدرت تنها است و هویتی خودساخته ندارد، آماده گرفتار شدن است به بیماریهای تنی و روانی که کزکردگی فراوانترین نوع آن است.
11.2. فرد شدن، تنها و گرفتار بحران هویت، در جامعههای در موضع مسلط:
مشخصات برشمرده در بند الف، مشخصههای جامعههای در موضع مسلط هستند. این جامعهها، افزون بر آنها، این مشخصهها را نیز دارند:
● قشرهای میانه به تحلیل میروند و جامعهها دو قطبی میشوند (116). فردهای متعلق به این قشرها، به «تودهها» میپیوندند؛ تکیه گاه اجتماعی پیشین را از دست میدهند و فردهای بدون منزلت اجتماعی میگردند.
از آنجا که جهت از بالا به پایین است، هویتها در جریان سقوط در سلسله مراتب اجتماعی است که از دست میروند. هویتی که فردها از تعلق خود به این و آن طبقه میداشتند، از دست میروند. این بیهویتها هستند که در پی بازیافتن هویت در سلسله مراتب اجتماعی، جانبدار گرایش راست افراطی میگردند.
● بدینخاطر است که در جامعههای در موضع مسلط، ایجاد مرزها بر اساس هویت راهکار دفاع از خود میگردد. ترس از تنهایی و بیکسی در برابر غول قدرت قرارگرفتن، مرزها بر مرزها افزودهاست:
– مرزهای نژادی و جنسی و ملی؛ این مرزها در امریکا، عبورناپذیرتر هستند؛
– مرزهای مرامی: بنیادگرایی دینی و نیز مرامهای افراطی، باز در امریکا سختگذرتر هستند؛
– مرزهایی که موقعیتهای اجتماعی پدید آوردهاند. در امریکا، سبب ایجاد شهرکهای حصارمند گشتهاند؛
– گروهبندیهای اجتماعی پیشین کم وجود شدهاند. در عوض، در قاعده هرم اجتماعی، میان جمعیتی که قاعده هرم اجتماعی را تشکیل میدهد، تازه واردان، میان خود و کهنه واردان مرز ایجاد میکنند؛
● هنوز هویت نجسته هویت از دست داده، افزون بر بحران هویت، وضعیتی را بوجود آورده است که در آن،
– بیثبات شدن هویت که سبب بیثباتی رأی و نظر، بنابراین، تصمیم و عمل گشته است. این بیثباتی را انتخابات، روشن گزارش میکنند. توضیح اینکه زمانی تمایلها مرامی – سیاسی پایدار بودند. اما حالا دیگر پایدار نیستند. رأی دهندگانی که به چپ رأی میدادند، به راست و بسا راست افراطی رأی میدهند. گرچه چپ ضعیفتر شده است، اما تمایلهای راست نیز ناپایدار هستند؛
– سازمان گریزی نیز فرآورده انفراد توأم با هویت آشفته است. از جمله بدینخاطر که در سازمانهای سیاسی، هویتهای نسبتاً ثابت و آراسته، یکدیگر را نمییابند. افراد با هویتهای آشفته نیز نمیتوانند یکدیگر را بیابند.
● آشفتگی هویت فرد تنها گشته، این پرسش را پیشاروی جامعهشناسان قرار داده است: آیا هویت امریکایی، هویت انگلیسی، هویت فرانسوی و… وجود دارد؟؛
● فرد شدن در جامعه، همبستگی را نیز مسئلهای گردانده که بر مسئلههای پیشین افزوده شده است. اثر توانایی و ناتوانایی جامعهها در رویارویی با مشکلی که همگانی است را میزان همبستگی معلوم میکند. واقعیت این است که همبستگی ملی گرفتار ضعف است؛
● پیدایش و توسعه شگرف وسائل ارتباط جمعی با فرد شدن، آلت خودکار شدن و گرفتار آشفتگی هویت گشتن شهروندان جامعههای در موضع مسلط، ربط دارد؛
● حاشیه نشینی مهاجران در جامعههای در موضع مسلط، تنها ناشی از فقر و بیکسی نیست، بلکه ناشی از طرد شدن و به خود راه ندادن نیز هست. در اینجامعه، افرادی که طرد میشوند و جمعیت طرد شدگان را تشکیل میدهند، نیز حاشیه نشین میشوند؛
● بدینخاطر است که در این جامعهها نزد اکثریت بزرگ، عقده حقارت و خود ناتوانبینی و نزد اقلیت، عقده خود بزرگ بینی، فراگیر میشود؛
● نظم فردی و اجتماعی که از ویژگیهای جامعههایی بود که خود را رشد یافته میخواندند و در واقع، در موضع مسلط بودند، بهمان مقدار که رابطهها را بیشتر قدرت تنظیم میکند، جای به بینظمی میسپارد؛
● بنابراین، آنچه پیشتر فرهنگ ملی خوانده میشد و دعوی جهان شمولی داشت، اینک جای به «چند فرهنگی» سپرده است. و این فرهنگها، به میزانی که ضد فرهنگ در خود دارند، میان خود مرز ایجاد کردهاند. و
● پیشاروی قدرتی که رابطهها را تنظیم میکند، یک راهکار که اکثریت بزرگ برگزیده است، تسلیم است. شماری از افراد قشرهای میانی، برای مشکل جمعی، راهحل فردی میجویند.
انسانها اگر پویاییهای نظام مسلط – زیرسلطه را بشناسند، در مییابند، چرا گرفتار جبرها هستند و در مییابند چرا راهکار، بازشناسی خود است بمثابه مجموعهای از استعدادها و فضلها و حقوند؛ راهکار، برخاستن، از راه خود انگیخته فعال شدن بمثابه انسان جامع و عامل به حقوق، است.
11.3. فرد شدن، بیکس و گرفتار بحران هویت گشتن در جامعههای در موضع زیرسلطه:
● در جامعههای در موضع زیرسلطه، از جمله ایران، از هم گسستن ساختارهای اجتماعی پیشین، رشتههای وابستگیها و همبستگیهای فرد را بریده و او، تنها، در شهرهای مصرف محور، نخست درپی یافتن جمعی و به عضویت آن در آمدن میشود تا مگر حداقل امنیت را بدست آورد. بدینخاطر است که شهرهای بزرگ را مرزهای فراوان از یکدیگر جدا میکنند؛
● استبداد دوران جدید، نخست بنام «ترقی» و سپس بنام «دین»، ایجاد کننده مرزهای جدید است. این استبداد به گسست ساختارها شتاب میبخشد و در همانحال، مرزهای دینی و جنسی و مالی را عبور ناپذیرتر میکند. بدینخاطر است که مرزهای نژادی و قومی و زبانی و «فرهنگی» عبور ناکردنیتر میشوند؛
● فقر بسا بیشترین نقش را در فرد و بیکس شدن و هویت از دست دادن، پیدا کرده است. در ساختارهای «سنتی» فقیران و فقیرشوندگان موقعیت اجتماعی از دست میدادند اما حامی نیز میداشتند و بیهویت نیز نمیشدند. سنگینی بارتکفل، بر تنهایی و بیکسی افزوده، فردها را بمثابه پدیده اجتماعی «جدید» بوجود آورده است؛
● بیثباتیها در اینگونه جامعهها بیشتر است. در عوض، عامل ترسها در جهت دادنهای سیاسی و اقتصادی بسیار قویتر است؛
● باتوجه به این مهم که نظم و مسئولیت شناسی فرع بر وجدان بر حقوق و عمل به حقوق است و در جامعههای استبداد زده، قدرت رابطهها را تنظیم میکند، شهروندان گرفتار بینظمی و مسئولیت نشناسی میشوند. بینظمی فراگیر میشود وقتی ساختارها از هم میگسلند و فردها، تنها، هویت از دست داده و هنوز هویت جدید نیافته، در شهرهای مصرف محور، اقامت میگزینند؛
● ترسهای پرشمار عاملی از عوامل ایجاد عقده خود ناتوان بینی جامعهِ فردها در برابر دولت جبار است. از اینرو است که در قاعده هرم اجتماعی نیز، شبکههای روابط شخصی قدرت شکل میگیرند. بدینسان از رأس تا قاعده هرم اجتماعی، انسانها در شبکههای تارعنکبوتی روابط شخصی قدرت، گرفتار میشوند. در نتیجه،
● انقطاعهای فرهنگی ناشی از تشبه بخشی از جامعه به سلطهگر، همراه شدهاند با نازایی نسبی فرهنگی بخاطر کاهش میزان خودانگیختگی فردی و جمعی. گذشتهگرایی «فرهنگی» که در واقع ضد فرهنگی است – زیرا فرهنگ خلق جدید است – از عوامل ناتوانتر شدن جامعههای در موضع زیرسلطه گشته است. و
● راهکارها که فردها در این نوع جامعه میجویند، نه جمع شدن برای حل مشکل جمعی، که راهکار فردی یافتن برای آن است و این راهکار نیز مهاجرت به کشورهای در موضع مسلط است.
در جهان امروز، در هر دو نوع جامعهها، از راه مصرف است که بیشتر انسانها هویت میجویند.
راهکار را در پدیده بجوییم، این میشود: وجدان به حقوق و به خود بمثابه مجموعهای از استعدادها و تنظیم رابطهها با حقوق و کاربرد همه روز بخشیدن، از جمله، به این تعریف است استقلال و آزادی: استقلال بمعنای خود اتکایی (=کار خود را خود کردن و کار جمع را با جمع کردن» و آزادی بمعنای خود فعالبینی، فعال در مقام خود اتکایی و حقوندی.