در روزی که خبر اعدام آقای نوید افکاری منتشر شد، نگاشتم: «اگر خبر اعدام نوید افکاری صحت داشته باشد؛ در حماقت عاملان آن نباید شک کرد که چنین در خشکاندن ریشه خود میکوشند! آنگاه اگر درخت تنومندی هم باشی؛ شاید تبرها بر تو کارگر نیفتد، اما موریانهها را چه میکنی وقتی همه تار و پودت را گسستهاند! آری! وقتی بخود میآیی که فرو ریختهای!»
اما پیش از آن، واکنش بنده به «دعوت به افشاگری تجاوزات جنسی» چنین بود: «واقعاً جالب است! در اوج جنبش کارگری؛ کارزار چهارشنبههای سفید مطرح میشود! و حالا هم افشاگری تجاوزات جنسی؛ وقتی اقتصاد یک مملکت دارد فرو میپاشد! و عجب ملتی هستیم ما! که چنین ما را بدست خویش سر میدوانند! به زودی اگر اسامی متجاوزانی را شنیدید که یک عمر به آنها بالیده بودید تعجب نکنید! وقتی آتش گرفت خشک و تر را با هم میتوان سوزاند! به قول بزرگی با بدها شروع میکنند و با خوبها تمام!»
آری! اقتصاد ایران در حال فروپاشی است و فروپاشی اقتصادی قبل از فروپاشی سیاسی فاجعه است! چرا که محتملاً منجر به استبدادی خشنتر خواهد شد! بنابراین امروز اولویت این است که قبل از فروپاشی اقتصادی که هرج و مرج و ناامنی روزافزون پیامد حتمی آن است، باید در اسرع وقت برای حالت گذار سیاسی تصمیم سازی کرد و کوشید آن را به اجماع ملی رساند وگرنه ساختار حاکم توان جلوگیری از فروپاشی اقتصادی را نداشته خود نیز بزودی فرو خواهد پاشید و از پس آن این مرز و بوم ویران دچار نزاعهای خونین داخلی و دست درازیهای مضاعف بیگانگان میشود. از این رو پیشنهاد میکنم همگان کوشش کنند هرچه سریعتر سازوکاری دموکراتیک و قابل اجراء در ایران امروز برای تشکیل مجلس شورای ملی یا مجلس مؤسسان طراحی شود و در خصوص آن به توده مردم آگاهی بخشی شود تا دچار جنبشهای کور و کر نشویم.
اما راهکار پیشنهادی برای تحقق دموکراسی؛ فرض کنیم در ایران ما شصت میلیون نفر واجد شروط صلاحیت برای رأی دادن هستند و مجلس شورایی میخواهیم حداکثر با 300 نماینده، یعنی به طور متوسط هر 200 هزار نفر واجد رأی دادن یک نماینده بتوانند انتخاب کنند. حال اگر هر ایرانی بتواند کاندیدا شود و هر ایرانی هم بتواند فقط به یک نفر جهت نمایندگی خود رأی دهد؛ تعدادی از افراد اعلام کاندیداتوری میکنند و بقیه مردم به آنها رأی میدهند، در نتیجه کاندیداها، جدای از اینکه متعلق به کدام منطقه کشور هستند به ترتیب تعداد آراء بدست آورده رتبهبندی میشوند. بعد میانگین آرای مثلاً 600 نفر اول مبنا قرار داده میشود و کسانی که تعداد آراءشان بیش از میانگین بوده عضویتشان در مجلس قطعی میشود و تعیین مابقی نمایندگان به دور دوم رأیگیری از میان مابقی آن 600 نفر موکول میگردد و اینبار فقط بر اساس بیشترین آرا و نه بیشتر از تعداد مشخصی از آرا. البته در دور دوم؛ همه واجدان رأی دادن مرحله اول باز مجاز هستند که رأی دهند. در ضمن در هر دو نوبت؛ هم رأیگیری و هم شمارش آراء به صورت آنلاین بوده تا رأی دهندگان به کاندیداهایی که تعداد آراءشان کافی بوده دیگر رأی ندهند و به کاندیدای دیگری رأی دهند تا ترکیب مطلوبتری از نمایندگان از نظر آنها انتخاب شود. سیستم رأیگیری هم باید به گونهای باشد که بعد از اینکه کاندیدایی مثلاً 200 هزار رأی بدست آورد دیگر نتوان به آن کاندیدا رأی داد. مجلس شورایی که به این طریق شکل میگیرد علاوه بر قانونگزاری، افرادی را به پیشنهاد و اجماع نمایندگان؛ کاندیدای ریاست جمهوری میگرداند تا مردم یکی را انتخاب کنند. برای ریاست قوه قضائیه نیز همینطور. این پیشنهاد بنده است در راستای تحقق دموکراسی.
حال پس از درج مطالب فوق در این نوبت از گردآوری کوتاه نگاریهایم که به اقتضای مسائل روز در ابتدا آورده شدند، دیگر مطالب را به ترتیب زیر درج مینمایم:
1ـ دین سازی نکنیم!
2ـ بنگر به طعام و شرابت!
3ـ عطف به ما سبق حکم ربا!
4ـ تبعیض در نشوز زن با نشوز مرد!
5ـ همجنسگرایی
6ـ قطع دست دزد
7ـ قطع دست و پا از خلاف
8ـ رابطه انسان با جن!
9ـ حفظ نظام از نماز مهمتر است!
10ـ اساطیر الاولین
11ـ الحاد یعنی چه؟
12ـ چرا قرآن میگوید زیانکاران از مکر خدا در امانند؟!
13ـ اُذُن بودن پیامبر یعنی چه؟
14ـ معنای ایام الله
1ـ دین سازی نکنیم!
یک روی دیگر «تبیان لکل شیء» بودن قرآن این است که فراتر از گزارههای اصولی و احکام قرآنی، دین سازی نکنیم! از این رو؛ فقیهان مسألهپرور و مقلدان فقیهپرور که دین را هرچه فربهتر بیشتر میپسندند، در شمار بزرگترین عوامل انحراف اسلام بودهاند. حتی فقیهان بیغرض که در پی کسب دنیا از راه دینداری مقلدانشان نبودهاند توجه نکردهاند که فقه ذاتاً جمودآور است و ناقض جهانشمولی آیات قرآن و از این رو حیطه نفوذ بینش و روش الهیاتی را در زیست بشری محدودتر میکند چرا که صحت یک حکم فقهی حتماً مقید به محدودیت زمانی و مکانی است در حالی که گزارههای اصولی آیات قرآن و حتی احکام آن به گونهای نازل شدهاند که همه زمانی و هم مکانی صادق و بکاربردنی باشند.
2ـ بنگر به طعام و شرابت!
در آیه 259 بقره، در پاسخ کسی که میپرسد خدا چگونه پس از میراندن زنده میکند، میفرماید: «فَأماتَهُ اللهُ مِئَهَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ کَمْ لَبِثْتَ»، پس میراندش یکصد سال، سپس برانگیختش (و) پرسید چه مقدار درنگ کردهای؟ «قالَ لَبِثْتُ یَوْمَاً أوْ بَعْضَ یَوْمٍ»، گفت درنگ کردهام روزی یا بخشی از روزی (گویی در یک چشم بر هم زدن عمرم گذشت)، «قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِئَهَ عامٍ»، خدا گفت بلکه درنگ کردهای صد سال! «فَانْظُرْ إلَی طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إلَی حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَهً لِلنَّاسِ»، پس بنگر به خوراکت و نوشیدنیات که سالخورده نشده و بنگر به خرت (که سال خورده شده) در حالی که قرار میدهیم تو را نشانهای برای مردم! در این آیه یکی از نکات بسیار مهم توجه دادن انسانها به حیاتمندی طبیعت از طعام و شراب است تا بفهمند که مردگان چگونه زنده میشوند، البته نه مردگانی که جسماً مردهاند، بلکه مردگانی که زندگیشان معنای خود را از دست داده و بجای زیست در حیاتمندی و رشد، در تخریب و تباهی روزافزون میزیند. چرخش طبیعت، یعنی فراز و فرود مداوم آن، در گرو طعام و شرابی است که هر موجودی به تناسب خود از آن میخورد و مینوشد و آیه میخواهد بگوید طعام و شراب تو که با آن طی عمر کردهای همان است که بود یعنی همان چیزهایی را میخوری و مینوشی که میخوردی و مینوشیدی اما این مرکب تو پیر و ناتوان شده است! خدا از طریق همین طعام و شراب هر موجودی که قابلیت حیات و رشد داشته باشد میپرورد، حال چه طعام و شراب مادی باشد چه طعام و شراب معنوی. اما باید پرسید تا اینجا که سخن از چگونگی میراندن بود پس پاسخ پرسش آن شخص که از چگونگی احیا بود، چیست؟! اگر توجه کنیم میرا شدن جسمانی همواره ملازم میرا شدن معنوی نیست، بلکه به طور طبیعی در برهههایی از زیست آدمی میرایی بعد جسمی و بعد معنوی بعکس یکدیگر است؛ سیر جنین چه از بعد جسمی و چه از بعد معنوی از میرایی به حیاتمندی است تا جوانی و میان سالی، ولی بعد آن این سیر معکوس میشود یعنی با اینکه جسم آدمی تحلیل میرود، بینش و منش او میتواند رشد کند. آن شخص با اینکه جسمش میرانده شده بود اما حال توانایی درک رشد و احیای معنوی را یافته بود چرا که علیرغم میرا شدن جسمش نفسش پربارتر شده بود و خود از این جهت نشانهای برای مردم شده بود که فرموده: «وَ لِنَجْعَلَکَ آیَهً لِلنَّاسِ». تا اینجا رشد و حیاتمندی معنوی تبیین گردید که چگونه میرایی جسمی با احیای معنوی همراه است اما ادامه آیه به چگونگی احیای مادی نیز میپردازد: «وَانْظُرْ إلَى الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْمًا»، و بنگر به استخوانها که چگونه بلندترشان میکنیم سپس بر آن میپوشانیم گوشت را. آدمیان همواره بزرگ شدن نوزادان و کودکان را میبینند که تدریجاً قد میکشند و از بعد جسمی رشد مییابند، خدای تعالی میخواهد بگوید که احیای جسمانی هم مانند همین است که همواره میبینید. اما باید توجه داشت که آدمیت آدمی به پوست و گوشت و استخوانهای او نیست بلکه به نفس و جان اوست که همواره میتواند زنده باشد و رشد کند، بنابراین مرگ جسمانی ملازم مرگ معنوی نیست و چه بسا آدمی جسماً میرا شود ولی رشد معنوی داشته باشد و چه بسا جسماً رشد کند و میرایی معنوی داشته باشد. و صد البته در این میان مهم است که آدمی چه میخورد و چه مینوشد، چه ماده چه معنا.
3ـ عطف به ما سبق حکم ربا!
یک نکته مهم در آیات ربا این است که حکم حرمت آن به نوعی عطف بما سبق هم میشود! یعنی آنچه را که پیش از این هم به توافق به ربا دادی نباید به جهت آن طلب سود کنی چرا که میفرماید «یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَذَرُوا مَا بَقِیَ مِنَ الرِّبَا إنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ» (بقره 278)، ای کسانی که ایمان آوردهاند پروای خدا کنید و وانهید از آنچه مانده از ربا اگر مؤمنید! «فَإنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ»، پس اگر چنین نکنید پس (به خود) اعلان کنید جنگی را از جانب خدا و رسولش! «وَإنْ تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُءُوسُ أمْوالِکُمْ لاتَظْلِمُونَ ولاتُظْلَمُون»، و اگر بازگردید (از این روش) پس برای شماست اصل داراییهاتان (در این صورت) نه ستم میکنید نه ستم میشوید! نکته مهم دیگر هم در اینجاست! چرا میگوید به شما ستم نمیشود؟! مگر قرار بوده که اصل دارایی را هم مقروضان بازنگردانند! نه! مراد این است که وقتی داراییها در ازاء دریافت ربا قرض داده میشوند این رباها موجب تورم در اقتصاد جامعه میشود و وقتی تورم ایجاد میشود ارزش اصل داراییها کم میشود، یعنی زیان رباخواری به خود رباخوار هم بازمیگردد و از این رو میفرماید اگر سود ربا را نگیرید ستم نمیشوید. لازم به ذکر است که ربا محدود به قرض پول نیست بلکه هر نوع دارایی که قرض یا اجاره داده شود و بازپرداخت آن سودآور باشد مشمول رباست )که پیشتر در نوشتار «پیرامون بنیاد اقتصاد» در خصوص آن توضیح دادهام).
4ـ تبعیض در نشوز زن با نشوز مرد!
پرسش: مقالهای که در نقد آقای نادر انتظام در ارتباط با نشوز زنان آیه ٣۴ سوره نساء نوشته بودید را خواندم، و سؤالی که برایم مطرح شده این است که حتی اگر عبارت “وَاضرِبوهُنَّ” را به معنی برخورد کردن هم بگیریم باز به معنی اجحاف به حقوق زنان است چون بنابر آیه ١٢٨ سوره نسا زنانی که از نشوز مردانشان میترسند بایستی با آنها صلح کنند؟! آیا این عادلانه است که زمانی که نشوز زن مطرح است مَرد حق دارد برخورد کند و روبهروی او بایستد ولی زمانی که نشوز مرد مطرح است، زن چارهای جز صلح ندارد؟!
پاسخ: اول باید به این نکته دقت کرد که الزاماً زن ناشزه در برابر مرد ناشز قرار نمیگیرد بنابراین بحث عدالت محل ندارد مگر اینکه نشوز مرد و زن همزمان باشد. اما باید به مفهوم «صلح» دقت کرد؛ «صلح» یعنی در نزاع برای فروکش کردن آن، ذیحقان از سقف احقاق حقوق خود به مراتبی پایینتر رضاء دهند، نه اینکه از حقوق خود بکلی بگذرند بلکه وقتی طرف نزاع آنها تن به احقاق حقوق حداکثری ایشان نمیدهد بر سر مراتبی پایینتر توافق کنند تا نزاع فروکش کند بلکه در دوستی امکان تحقق حداکثری حقوق نیز مهیا شود. در آیه 34 و 35 نساء، اولاً که برخورد گام سوم است به معنای علنی کردن نشوز زن در میان برخی از خویشان و نزدیکان، و گام چهارم که حکمیت است در راستای صلح است. پس در این آیات هم مانند آیه 128 نساء راهکار نهایی صلح است. اما با توجه به محوریت مردان در تأمین معاش و مسکن و امنیت و امثالهم در طول تاریخ بشری، قرآن به زنانی که با نشوز همسرانشان مواجه میشوند راهکار برخورد یعنی علنی کردن نشوز مردان را توصیه نمیکند چرا که این راهکار معمولاً در مورد نشوز مردان اثربخش نبوده بلکه اثر معکوس داشته است و باعث عسر و حرج بیشتر برای زنان و حتی سوء استفاده دیگران از چنین وضعیتهایی میشده بنحوی که صلح میان زن و شوهر را نامحتملتر میکرده است. مضافاً آیه 128 نساء نمیگوید تنها زنان خواهان صلح بشوند بلکه میفرماید: «فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أنْ یُصْلِحا بَیْنَهُما صُلْحا»، پس گناهی نیست بر آن دو که صلح کنند میان خودشان را به آشتی، «وَالصُّلْحُ خَیْرٌ وَاُحْضِرَتِ الْأنْفُسُ الشُّحَّ»، و صلح بهتر است در حالی که آزمندی و زیاده خواهی بر نفسها چیره است. نکته این است که در صورت نشوز یکی، دیگری پیشگام صلح شود باشد که ناشز هم به راه صلح آید و نزاع برطرف گردد و چه بسا زمینه نشوز بکلی از میان برود. بدیهی است که اگر مرد ناشز به راه صلح نیاید، زن راهکارهای دیگر را باید بکار گیرد تا احقاق حقوق کند نه اینکه خود را تباه کند. در آیه 34 نساء نیز به مرد میگوید که با موعظه آغاز کند یعنی پیشگام صلح باشد. پس اصل این است که در نزاع یکی پیشگام صلح شود و طبیعتاً کسی که زیاده خواه است پیشگام نمیشود بلکه راه حل نزاع پیشگامی طرف دیگر در صلح است. اما چرا میگوید «گناهی نیست که صلح کنند»؟! زیرا حق خواهی همواره امری مقدس و مؤمنانه بوده است و از این رو آدمیان به ویژه مؤمنان را ایدهالگرا میکرده است به نحوی که از اول راه، نهایتِ سعادت را میطلبیدهاند، در حالی که در عالم واقع سعادت تدریجاً قابل تحقق است بنابراین آیه میگوید کوتاه آمدن و سازش کردن و گذشتن از احقاق به تمام و کمال حقوق؛ گناه نیست بلکه راه تحقق آن را میگشاید. البته این به معنای گذشتن از هیچ حقی نیست بلکه به معنای محقق کردن تدریجی آن است چرا که حق با زور محقی نمیشود که دفعتاً تحقق آن ممکن باشد.
5ـ همجنسگرایی
پرسش: از طرف یکی از دوستانم سؤالی از شما داشتم. این دوست بنده آنگونه که خود میگوید گرایش جنسی به همجنس خود دارد. ایشان میگوید از ابتدای نوجوانی حس خاصی به هم جنس خود داشتم، اول فکر میکردم این فقط یک حس دوستانه هست اما هرچه جلوتر رفتم دیدم این یک حس ساده نیست. ایشان بسیار هم انسان متدینی هست، یعنی آن طور که خود میگوید دوست دارد مراتب معنویت را طی کند. ولی نمیداند با این گرایش جنسیاش چه کند. ایشان میگفت اوایل حس میکردم این یک انحراف باشد، شاید اشتباه و خطایی دارد که این طور احساسی دارد ولی بعد متوجه میشود هیچ حس خاصی به جنس مخالف خود ندارد. او میگوید حتی یک بار هم از دیدن جنس مخالف حس خاصی را تجربه نکرده است. و هیچگاه نسبت به جنس مخالف خود تحریکی نداشته است ولی نسبت به همجنسان خود بسیار حساس است. میگفت چند نوبت سعی کرده با یک سری تمرینات معنوی و دینی ذهن و فکر خود را عوض کند اما توفیقی نداشته است. بسیار درمانده شده و نمیداند چه کند. سؤال او به طور مشخص این هست اگر این گرایش جنسی به طور ژنتیکی و به خواست خدا باشد آیا ارضای این گرایش گناه دارد؟ او میگوید حالا که من به طور طبیعی این گرایش را دارم آیا حق دارم بر طبق این گرایش عمل کنم؟ و اگر ندارم من باید به چه کسی شکایت کنم، گناه من چیست؟ آیا حق ندارم از لذت جنسی مطابق گرایشم برخوردار شوم؟ در عین حال او به شدت تاکید میکرد که این سخنان را صادقانه میزند و با توجه به شناختی که بنده از ایشان دارم آدمی صادقی میباشد. آقای حق پور به غیر از سؤالات ایشان بنده چند سؤال داشتم؟ آیا همجنسگرایی از منظر دینی برای کسانی که واقعاً همجنسگرا هستند حرام است؟ آیا گرایش به همجنس طبیعی است یا دلایلی دیگر دارد؟ آیاتی که در قرآن درباره قوم لوط آمده و از کار زشت یاد میکند دقیقاً چه کار زشتی را منظور دارد؟ آیا نباید بین همجنسگرایی و همجنسخواهی با همجنسبازی تفاوت قائل شد؟
پاسخ: این گرایش ایشان ژنتیکی هست اما به خواست خدا نیست، یعنی خدا در آفرینش نخواسته که همجنسگرایی باشد و از این رو تفاوتهای فیزیولوژیک قرار داده که جنس مذکر و مؤنث لازم و ملزوم تداوم حیات باشند. اما چنین گرایشی حتماً سر در تغییرات ژنتیکی یا هرمونی دارد و راهکار معقول ایشان مراجعه به پزشکان متخصص است نه ارضاء این گرایش به صرف وجود آن چرا که چنین گرایشی در طبیعت اصالت ندارد. و البته وجود چنین گرایشی در ایشان بمنزله هیچ گناهی نیست بلکه برمیگردد به تغییرات ژنتیکی و هرمونی که نسل اندر نسل ایجاد شده و حال در ایشان بنحوی بروز کرده است. ما در این خصوص با دو مقوله مواجه هستیم یکی همجنسگرایی و دیگری همجنسبازی، اولی از معضلاتی است که بعضاً در طبیعت بروز میکند و دومی در زمره فواحش است چرا که همجنسبازان به تبع طبعشان به سراغ همجنس خود نمیروند بلکه به جهت نوعی از شهوترانی کاذب چنین میکنند. باید توجه کرد که حلال و حرام یا حسن و قبح؛ ذاتی اعمالند نه اعتباری یا انتصابی و در مقوله همجنسگرایی؛ حرمت از جهت عدم سنخیت فیزیولوژی و نیز روانی است، و چنین گرایشی گویای نوعی بیماری یا نقصان است که باید حتی الامکان در درمان یا رفع آن کوشید. آیات قرآن درباره قوم لوط ناظر به همجنسبازی است و نه همجنسگرایی. بنابراین همجنسبازی قطعاً از منظر الهی عملی حرام است و همجنسگرایی هم عارضهای است که باید در درمان آن کوشید. (پس از این پرسش و پاسخ، دوستی نظر جناب آرش نراقی در مقاله «مسئله همجنسگرایی در اندیشه شیعی ایران معاصر» را بر نظر بنده ترجیح داد که متعاقب آن به نقد آن مقاله پرداختهام.)
6ـ قطع دست دزد
پرسش: در یکی از مقالات شما خواندم که حکم قطع دست دزد، به معنای صلب اختیارات آن است و به معنی جدا کردن دستش نیست! درسته؟ا گه پاسخ شما مثبت است، سؤالم اینست که در صدر اسلام و در زمان حیات پیامبر، این حکم چگونه اجرا میشد؟ چرا هم اکنون در کشوری مانند عربستان، این حکم اجرا میشود و دست شخص خاطی رو از بدن جدا میکنند؟!
پاسخ: آری معنای قطع دست دزد یعنی قطع امکان دزدی از او مثلاً اگر تصدی در بیت المال دارد و از آن می دزدد وی را از آن تصدی برکنار کنند این میشود دست دزد را بریدن. در زمان پیامبر هم همین گونه آنهایی که به جهت موقعیتشان دزدی میکردند از آنها سلب اختیار میشده است. متأسفانه بدفهمی یا بعضاً سوء غرض فقها و حکام کار دست اسلام و مسلمانها داده و بسیاری از احکام؛ امروزه به گونهای مغایر با قرآن اجراء میگردد.
7ـ قطع دست و پا از خلاف
پرسش: سؤال من مرتبط با یکی از مجازاتهای ذکر شده در آیه ٣٣ سوره مائده (که قطع دست و پا به صورت خلاف است) میباشد. شما در تفسیر این قسمت از آیه اینگونه استدلال کردهاید که مراد قطع فیزیکی دست و پا نیست بلکه منظور محدود الاختیار کردن است. حال به آیه ۴٩ سوره شعراء نگاه کنید آنجا که فرعون، ساحرانی را که به موسی ایمان آوردهاند را تهدید میکند که دست و پاهای آنها را به صورت خلاف خواهد برید. آیا منظور فرعون هم محدود الاختیار کردن ساحران بوده یا اینکه قطع فیزیکی مد نظر است؟! چگونه خداوند در تعیین نوع مجازات محارب از روی دست فرعون کُپی کرده و از مجازاتی مرسوم در زمان فرعون استفاده میکند؟!
پاسخ: این عبارت معنای اصطلاحی دارد مانند اینکه میگوییم: «نفسش را گرفت» یعنی آنقدر تحت فشار قرار دادش که ناتوان شد. این عبارت نیز چنین است یعنی عرصه امکان فعالیت را تنگ کردن. البته ممکن است در طول تاریخ در مواردی به طور فیزیکی دست و پا را از سر بیرحمی در مجازاتها قطع کرده باشند ولی معنای اصلی در آیات قرآن ناظر بدان نیست. به قول جناب دکتر توسرکانی سخنان منقول از فرعون در قرآن نشان میدهد که او در گفتار فصیح بوده است هرچند که ستمگر بوده است. بنابراین اگر فرعون فصیح سخن میگفته ایرادی نیست که خدای تعالی همان فصاحت را بکار برده باشد چرا که این اصطلاحی در زبان بوده است.
8ـ رابطه انسان با جن!
پرسش: رابطه انسان با جن امکان دارد؟ کسانی مدعی هستند که با جن رابطه دارند و از آنان در مسائل مختلف مدد میگیرند، آیا صحت دارد؟ دعانویسی هست اطراف ما که میگوید آنان را میبیند و آنها راجع به مشکلات نظر میدهند! برای ما امری محال است ولی نمیتوانیم استدلال کنیم چون بیشتر مشکلات را میگوید! بدون اینکه کسی را بشناسد تمام ریز اتفاقات زندگی هر کس را میگوید، آخر چطور ممکن است؟!
پاسخ: جن وجود خارجی ندارد که انسان با او رابطه داشته باشد! انسانها از منظر یکدیگر یا انس هستند یا جن، یعنی یا شناخته شده و مأنوس هستند یا ناشناخته و پنهان. در عربستان آن زمان مثلاً شب هنگام در تاریکی دو کاروان یا دو گروه کنار هم در بیابان اسکان میگزیدند. آنها همدیگر را نمیدیدند اما صدای همدیگر را میشنیدند و از حضور یکدیگر در آنجا مطلع میشدند؛ در چنین حالتی همدیگر را جن میدانستند، یعنی پوشیده و پنهان (رجوع کنید کتاب محمد پیامبری که از نو باید شناخت/ بخش کسانی که دیده نمیشدند ایمان آوردند). رابطهها هم چون وجود دارند اما پوشیده و پنهانند جن هستند مانند شیطان. (رجوع کنید به مقاله «ابلیس؛ آتش قدرت طلبی، شیطان؛ زاده روابط قوا») اما درباره آن دعانویس و امثالهم؛ این استعداد ذهنی خود اوست که میتواند از اوضاع و احوال خبر دهد. کسانی هستند که تواناییهای ذهنی خاصی دارند. آنها ممکن است در توهم خود چیزهایی را هم ببینند و این دانستن خود را بدانها منسوب کنند. همه ما انسانها و موجودات دیگر در عالم معنا بهم پیوستهایم، حال یکی ممکن است بتواند از این پیوستگی کمک بگیرد و از اوضاع و احوال ما بگوید یا از آنچه اطلاع نداریم باخبرمان سازد. سالهای بسیار دور صحنههایی از یک فیلم را در خواب میدیدم. بعد سالهای بعد همان را در تلویزیون دیدم! عیناً همان! چطور؟ چون آن زمان که من آن خواب را میدیدم آن فیلم ساخته شده بود و از طریق عالم معنا آن را میدیدم و بعد در عالم ماده نیز آن را دیدم. این چیزها ناممکن نیست اما نه اینکه موجوداتی شبیه انسانها بنام جن وجود داشته باشند بلکه قرآن به آنچه از نظر ما پوشیده و مستور است جن میگوید. اگر دقت کنید همه راویان مشاهداتشان از اجنه شبیه هم است چون برای آنها هم همینطور تعریف کردهاند، و این ذهینیت متوهمی است که نسل به نسل منتقل شده است. آری! اشخاصی نظیر آن دعانویس بعضاً درست هم میگویند چون پشت پردهها را میبینند یا ذهنخوانی میکنند چرا که آن اتفاقات در هستی وجود دارند یا در اندیشه ما در جریانند. اما اشتباه نکنید او از دعانویسی به این توانایی نرسیده بلکه چون این توانایی را داشته دعانویس شده است که امری بیپایه و مذموم است. استفاده از آن توانایی نیز در ساحت جامعه روا نیست چرا که هرچند برخی از نهانها عیان میشود و بکار مراجعین میآید اما اینکار در کل موجب گمراهی مردم از راست راه هدایت الهی است. (رجوع کنید به «توحید و تلقین» در بخش چهاردهم همین سری نوشتارها).
9ـ حفظ نظام از نماز مهمتر است!
پرسش: امروز به صورت اتفاقی ویدیویی از یکی از سخنرانیهای محسن قرائتی در یوتیوب دیدم که در بخشی از آن اشارهای به این فتوای آیت الله خمینی داشت که «حفظ نظام از اوجب واجبات است و حتی از نماز و روزه نیز مهمتر است…» و اینکه خود قرآن در آیه ١١ سوره جمعه (البته بنابر گفته قرائتی) به این موضوع اشاره دارد چون این آیه در مذمت کسانی نازل شده که هنگام خطبه خواندن پیامبر مسجد را به خاطر کاروان تجاری وارد شده از شام ترک میکنند و چون آیه میگوید «تَرَکُوکَ قائماً» یعنی پیامبر را ترک کردند و نمیگوید «نماز را ترک کردند» پس این نشانه این است که وجود رهبر و مقتدى حتی از فریضه نماز هم مهمتر است!!! حال اگر امکان دارد میخواستم نظر شما در مورد این گونه تفسیر از آیه ١١ سوره جمعه را بدانم که شما چه طور به این آیه نگاه میکنید.
پاسخ: برای فهم چنین آیاتی باید دقت کرد که مناسک دینی که رایج شدهاند از روز اول اینگونه که هستند نبودهاند بلکه تدریجاً شکل گرفتهاند و حتی بعضاً دچار تحریف یا بدعت هم شدهاند. نماز جمعه نیز چنین است. پیامبر در مرحله دعوت علنی در مکه در روزهایی که مکیان در بازارها جمع میشدند و داد و ستد میکردند یا کاروانی وارد مکه میشده، به میان تجمع مردم رفته و ایشان را به هدایت الهی دعوت میکرده است، حال مردمی که به دور او جمع شده بودند وقتی از مجال داد و ستدی سودآور یا لذتجویی آگاه میشدند او را ترک کرده به دنبال دنیاپرستی خود میرفتند و ایمان آورندگان نیز بعضاً برای اینکه از قافله جا نمانند آنها هم پیامبر را ایستاده به پا در حال سخن گفتن وا مینهادند. قرآن در سوره جمعه میفرماید که ای کسانی که ایمان آوردهاند هنگامی که به رویکردن به خدا ندا داده میشوید در روز گردآمدن، بشتابید به سوی یاد کردن خدا و داد و ستد را وانهید که این برای شما بهتر است. پس روز جمعه روز تعطیل و فراغت و اینها نبوده بلکه روزی بوده که مردم جهت داد و ستد گرد میآمدند و این تجمع فرصتی بوده برای پیامبر که بتواند مردم را به طور جمعی آگاهی بخشد و به هدایت الهی دعوت کند. بنابراین مراد از نماز جمعه در وحله اول گوش فرا دادن به هدایت الهی است که در گردهماییها توسط یک بنده آگاه خدا صورت میپذیرد و البته در وحلههای بعدی به تدریج این نوع نماز شکل نهادینه مییابد و البته بعضاً مورد سوء استفاده هم قرار میگیرد.
10ـ اساطیر الاولین
پرسش: اساطیر الاولین به تبیین چه گزارههایی در جامعه میپردازد؟
پاسخ: اگر آیات شامل «اساطیر الاولین» را مرور کنیم تمامی موارد ناظر است بر گفته مخالفان قرآن که آن را همان اساطیر الاولین دانستهاند. حال با توجه به اینکه ماده «سطر» گویای ردیف شدگی، نهادینگی، مبرزی و امثالهم میباشد، دلالت اساطیر الاولین بر آن گفتههای افسانهای رایجی است که حامل ارزشها و آرزوهای یک قوم باشد. مخالفان میگفتند آیات قرآن همان اساطیر الاولین است یعنی گویای ارزشها و آرزوهای گذشتگان است و در گذشته مانده است. امروزه هم گفته میشود که قرآن متعلق به عصر نزول آن است، یعنی همیشه برخی ارزشهای بنیادین را افسانه میپندارند و مناسب عصر زیست خود نمیدانند و حال آنکه اصول هستی همه زمانی و همه مکانی است و تبدیل و تحویلی در آن نیست چرا که خدایی خدا همه زمانی و همه مکانی است.
11ـ الحاد یعنی چه؟
پرسش: منظور از الحاد در اسماء الهی در آیه ۱۸۰ سوره اعراف چیست؟
پاسخ: از آیه 25 حج مشخص است که «الحاد» امری ارادی است چرا که میفرماید: «وَ مَنْ یُرِدْ فیهِ بِإلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ ألیمٍ» و نیز مشخص است که نوعی ستمگری است و مستحق عذاب. از صدر همین آیه نیز برمیآید که «الحاد» در ردیف حق پوشی و بستن راه خداست (إنَّ الَّذینَ کَفَرُوا وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللهِ). آیه 103 نحل میفرماید: «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أنَّهُمْ یَقُولُونَ إنَّمَا یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذی یُلْحِدُونَ إلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَ هَذَا لِسَانٌ عَرَبیٌّ مُبِینٌ»، از این آیه برمیآید که در بار معنایی «الحاد» نوعی نسبت دادن و مایل کردن وجود دارد یعنی نسبت کژ و ناروا دادن. در آیه 40 فصلت آمده: «إنَّ الَّذینَ یُلْحِدُونَ فی آیاتِنا لا یَخْفَوْنَ عَلَیْنا» و الحاد در «آیات» یعنی نشانهها را از آن جایی که باید نشانی بدهند منحرف کردن یعنی نشانهها را کژ کردن تا به سر منزل مقصود نرساند. الحاد در اینجا نیز نیز نوعی حق پوشی یا همان کفر است. بنابراین در آیه 180 اعراف که میفرماید «وَللهِ الْأسْماءُ الْحُسْنَی فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذینَ یُلْحِدُونَ فی أسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ ما کَانُوا یَعْمَلُونَ»، «الحاد» یعنی انجام اعمالی تعمدانه در دینداری به قصد ایجاد کژی در آن چرا که خواندن خدا به صفات و اسماءش یعنی رویکردن به خلوص دین برای خدا، و دین؛ روش زیستن است، پس الحاد در اسماء خدا یعنی دینداری را از زیست موحدانه دور کردن آن هم به عمد.
12ـ چرا قرآن میگوید زیانکاران از مکر خدا در امانند؟!
پرسش: آیه 99 سوره اعراف میفرماید: «أفَآمِنُوا مَکْرَ اللهِ فَلا یَأمَنُ مَکْرَ اللهِ إلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ»، چرا میگوید زیانکاران از مکر خدا در امانند؟!
پاسخ: کلید فهم واژه «خسران» و «خاسر» است. خسران؛ زیان پیش رو و بالقوه است و خاسر کسی است که در معرض زیان است نه زیان دیده. پس معنای آیه این است: پس آیا امنیت خاطر یافتهاند از مکر خدا؟ (نه) پس امنیت خاطر نمییابد از مکر خدا جز قوم زیان خواهان، یعنی کسانی که برای ایشان حسن عاقبت اهمیتی ندارد بلکه فقط خوشی حال را میبینند (این معنا از آیات قبل برمیآید) از مکر خدا خود را ایمن میدانند و دغدغه خاطری ندارند و البته بعداً به زیانکاری خود واقف میشوند چون اکنون زیان پیش رو را نمیبینند. واژه «مکر» که به خدا هم نسبت داده شده به معنای فریبی است که در اثر رنگ و لعاب دادن به چیزی صورت پذیرد مانند اغواگری زندگی دنیا و دنیاپرستی که گویای مکر خداست.
13ـ اُذُن بودن پیامبر یعنی چه؟
پرسش: منظور از «اُذُن» در آیه ۶۱ سوره توبه را چه تفسیر میکنید؟
پاسخ: سلام. عبارتهای آیه 61 توبه چنین است: «وَمِنْهُمُ الَّذینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ»، و از ایشان کسانی میآزارند پیامبر را، «وَیَقُولُونَ هُوَ اُذُنٌ»، در حالی که میگویند او ؟؟؟ است، «قُلْ اُذُنُ خَیْرٍ لَّکُمْ»، بگو ؟؟؟ بهتر است برای شما، «یُؤْمِنُ بِاللهِ وَیُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَرَحْمَهٌ لِّلَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ»، ایمان دارد به خدا و ایمان دارد برای مؤمنان و رحمت است برای کسانی که ایمان آوردهاند از شما. حال برای دریافتن معنای «اُذُن» به آیه 12 حاقه دقت کنیم: «لِنَجْعَلَهَا لَکُمْ تَذْکِرَهً وَتَعِیَهَا اُذُنٌ وَاعِیَهٌ»، تا بنهیمش برای شما مایه اندرز و نگه داردش گوش نگهدارنده. اما به عبارت «یُؤْمِنُ بِاللهِ وَیُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنینَ” در همان آیه 61 توبه باید توجه ویژه کرد چرا که به نوعی معنای اُذُن است. ترجمه صحیح این عبارت به نظر میرسد این باشد: ایمان دارد به خدا و ایمان دارد (به آنچه که خدا وعده داده) برای مؤمنان. حال با توجه به معنای این عبارت «اُذُن» حرف شنو بودن پیامبر از خدا یا خوش باوری او نسبت به وعدههای خداست. آیات قبلی هم، از آیه 38 به بعد، مؤید این معناست. بنابراین مراد «خوش باوری» مطلق نیست نسبت به هر سخنی یا هر کسی بلکه پیامبر نسبت به سخن خدا خوش باور است. اساساً «خوش باوری» در مقولاتی مطرح است که پای وعدهای در میان باشد و شرایط مطلوبی و این وعده و شرایط مطلوب در مورد پیامبر فقط از جانب خدا بوده است نه غیر او. در فارسی هم میگوییم «او سر تا پا گوش است» و این سرتا پا گوش بودن نسبت به مراد است نه هر کسی و این معنا با گوشی بودن به معنای خوش باوری ساده لوحانه متفاوت است.
14ـ معنای ایام الله
پرسش: منظور از «ایام الله» را در آیه ۵ ابراهیم چگونه تفسیر میکنید؟ (وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَىٰ بِآیَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَکِّرْهُم بِأَیَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِّکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ)
پاسخ: ترکیب «ایام الله» در آیه 14 سوره جاثیه نیز آمده است و مراد از آن در هر دو آیه روزهایی است که وعدههای الهی محقق میشود، روزهایی که حقیقتمندی هستی بر همگان متجلی میشود، روزهایی که همراستایی ارادههای انسانی با اراده و مشیت الهی نتیجه موعودش را میبیند. روز خدا یعنی روزی که واقعیت بر حقیقت منطبق میشود.
اما در پایان این نوبت از گردآوری کوتاه نگاریهایم بد نیست که بگویم «برخی از دوستان که بعضاً صاحب نظر هم هستند، وقتی با عدم پذیرش بنده و حتی نظر مخالفم پیرامون آراء و آثارشان مواجه میشوند، متأسفانه ارتباطشان را کم یا حتی قطع میکنند و باب گفتگو و مباحثه را میبندند. برخی هم که اصلاً اجازه تبادل نظر و نقادی را نمیدهند. عدهای هم بنده را به هیچ میگیرند و وقعی نمینهند. و البته دوستانی هم هستند که با بزرگواری حمایت میکنند هرچند که هم رأی و نظر نباشیم که از ایشان سپاسگزارم.» و باید خاطر نشان کنم که بنده در معلومات قرآنی ادعائی ندارم بلکه در روش فهم قرآن مدعی هستم و فهم قرآن به روش پازل را بیبدیل میدانم و از این رو مخاطبان گرامی را دعوت میکنم تا با این روش آشنا شوند و اگر آن را درست در مییابند ترویجش کنند باشد که بدفهمیها از قرآن کاسته شود و دینداری مسلمانان رو به اسلام برد.
نیما حق پور ـ 14 مهر 1399
www.t.me/Haghpoor
www.instagram.com/nima_haghpoor