back to top
خانهدیدگاه هاحامد: بررسی سوره قلم در قرآن – بخش دوم

حامد: بررسی سوره قلم در قرآن – بخش دوم

ghalamبا رشد به صفات بینهایت خداوند ( بسم الله )

 

قلم یعنی تراشیده شدن برای هدفی ، و تراشیدن برای هدفی ،

هدفِ رشد یا هدفِ تضاد و سقوط و تلاشی ؟

آن اقیانوس هستی اعم از طبیعت و جامعه ،

هر موجودی را تراش میدهد و تغییر میدهد و بر مبنای آن ارتعاشات ، هر موجودی تراش میخورد و مرتعش میشود ، تا چگونه آن تراش بخورد و چگونه مرتعش بشود ؟

 

بررسی سوره قلم بخش دوم :

 

سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ (16)

                                                                                                                                وسم‏ : وَسْم‏ همان تأثیر چیزى بر چیز دیگر است‏ سِمَه- اثر- وَسَمْتُ‏ الشی‏ءَ وَسْماً- در آن اثر نهادم خداى تعالى فرمود:سِیماهُمْ‏ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ- الفتح/ 29 و تَعْرِفُهُمْ‏ بِسِیماهُمْ‏- البقره/ 273 و إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ‏ لِلْمُتَوَسِّمِینَ‏- الحجر/ 75 یعنى در آن نشانه‏ها و آیاتى است براى کسانى که عارفند و عبرت میگیرند و موعظه مى‏شوند، این- تَوَسُّم‏- همان است که گروهى آنرا زکانه و پاک کننده و عده‏اى هشیارى و دسته‏اى دیگر آنرا زیرکى معنى نموده‏اند، پیامبر صلّى اللّه علیه و اله فرمود : «اتقوا فراسه المؤمن فإنه ینظر بنور اللّه». مؤمن با نور خدا مینگرد . در آیه گفت:سَنَسِمُهُ‏ عَلَى الْخُرْطُومِ‏- القلم/ 16 یعنى با علامت و نشانه‏اى که با آن شناخته میشود او را علامت خواهیم زد مثل آیه:تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَهَ النَّعِیمِ‏- المطففین/ 24 اى پیامبر تو در چهره آن گروه با ایمان طراوت نعمت‏هاى بهشت را مى‏شناسى.                                                                                                                             تَوَسَّمْتُ‏- با علامت او را شناختم.وسم‏: علامت گذاشتن. «وَسَمَ‏ الشّى‏ء وَسْماً» یعنى او را علامت گذارى کرد و علامت را سمه. إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ‏ لِلْمُتَوَسِّمِینَ‏ حجر: 75. مُتَوَسِّمْ‏ آنست که بعلامت نگاه کند و از آن بچیز دیگرى پى ببرد و تفرّس کند یعنى در آنچه از اوضاع قوم لوط یاد شد درسها و عبرتهاست باهل فراست و عاقلان.آنها که از چیزى بچیزى پى میبرند در مجمع از امام صادق علیه السّلام نقل شده‏ «نَحْنُ‏ الْمُتَوَسِّمُونَ‏ …».                                                                                                                            خرط : خَرَطَ  خَرْطاً العودَ: چوب را تراشید و صاف کرد ، خراطه :چوب تراشی ، خراط : چوب تراش ، دروغگو ، مخرطه : ماشین تراش ، چرخ خراطی ، تراش دادن ، خرط: دست بر این خار کشیدنست تا آن خارها از چوب باز شود و این کار از مشکلاتست و در عبارت «دون هذا الامر خرط القتاد» مقصود آن است که خرط القتاد پایین تر و آسانتر از این امر است . تراشیدن چوب و برابر ساختن آن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). پوست از چوب باز کردن .

 

          پس به زودی این برتری طلبی و خشونت و تجاوز و ظلم تاثیر میگذارد بر نوع تفکر و عمل او و مرتعش شدن او و تراشیده های او ، به این معنی که تراشیده ی او و نتیجه و حاصل تراشیدن و کار او ، در پیشاپیش او و قبل از خود او برتری طلب را نشان میدهد .

پس به علت انتخاب روش تمرکز و تکاثر و ادامه آن و ، تکذیب رشد در تراشیده شدن و تراش دادن در روابط دوطرفه و سیستم باز، به زودی او را با علائم آشکاری از تراشیده شدن در روابط برتری طلبانه ، و سطحی نگری و برتری طلبی مشخص خواهیم کرد ، که در روبروی خودش و در روبروی دیگران این روش زشت و ناپسند نمایانده خواهد شد .

به زودی او با اعمالش که جلو میفرستد یعنی سطرهایش که مرتعش میکند و نتیجه کارهایش و به عبارتی تراشیده هایش مشخص خواهد شد .

حاصل کار و نتیجه و محصول های ساخته ی برتری طلبی اش ، او را به زودی سمبل و نشانه برتری طلبی خواهند کرد .

 

إِنَّا بَلَوْناهُمْ کَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّهِ إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحِینَ (17)

بلو : کهنه شد، مى‏گویند: بَلِیَ‏ الثّوب‏ بَلًى‏ و بَلَاءً «2» یعنى آن جامه و لباس کهنه شد، به کسى که سفر کرده است مى‏گویند- بَلَاهُ‏ سَفَرٌ- یعنى مسافرت او را خسته و فرسوده کرد. (یعنى‏ أَبْلَاهُ‏ السّفرُ).و بَلَوْتُهُ‏- او را آزمودم، مثل اینست که از زیادى آزمایش خسته‏اش کردم و آیه بعد اینطور خوانده شده (هُنالِکَ‏ تَبْلُوا کُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ‏- 30/ یونس) یعنى حقیقت کار هر نفسى و هر کسى را مى‏شناسیم و لذا گفته مى‏شود- أَبْلَیْتُ‏ فلانا- یعنى- اختبرته- او را آزمودم و با آزمایش باو آگاهى یافتم و گفته مى‏شود غم و اندوه نیز- بَلَاء- نامیده شده، از آن جهت که جسم را فرسایش مى‏دهد، خداى تعالى گوید:(وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ‏- 49/ بقره) و (وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ‏ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ‏- 155/ بقره) و إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ‏- 106/ صافات). تکلیف هم از جهاتى به- بلاء- تعبیر شده است .                                   بَلِی: (بر وزن علم) کهنه شدن. گویند: «بَلِیَ‏ الثوبُ‏ بِلًى‏ و بَلَاءً» یعنى لباس کهنه شد (مفردات اقرب- الموارد) امتحان را از آنجهت ابتلاء گویند که گویا ممتحن، امتحان شده را از کثرت امتحان کهنه میکند. بغم و اندوه از آن سبب بلاء گویند که بدن را کهنه و فرسوده میکند (مفردات). کتاب تدرسون (بلا) قوله تعالى: إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ‏ أراد به الاختبار و الامتحان، یقال:” بَلَاهُ‏ یَبْلُوهُ‏”. إذا اختبره و امتحنه.                                                                                                                                                       صرم‏: الصَّرْمُ‏: جدایى و بریدگى. صَرِیم‏: قسمتى از زمین که از ریگستان جدا شده. در آیه: (فَأَصْبَحَتْ‏ کَالصَّرِیمِ‏- 20/ قلم) گفته شده یعنى در حالى صبح کردند که درختان باغشان بریده شده بود یعنى بر و بار آنها چیده شده بود. و نیز گفته شده‏ باغشان مثل شب، سیاه شده بود چون شب را- صَرِیم‏- یعنى سیاه مى‏گویند پس معنى آیه این است که درختان و باغ در اثر احتراق و سوختن همچون شب سیاه بود.صریم: بریده شده ، زمینی که زراعت آن درو شده است ، محصول درو شده و انباشته بر روی زمین .                                                                                                                                                    الصَّارِم‏: قاطع و برنده (کنایه از شمشیر که در اشعار بکار رفته). صرم: چیدن. بریدن. «صَرَمَهُ‏ صَرْماً: قطعه بائنا- صَرَمَ‏ النَّخْلَ وَ الشَّجَرَ: جَزَّهُ». «إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحِینَ» قلم: 17. قسم خوردند که میوه‏هاى باغ را وقت صبح بچینند.«أَنِ اغْدُوا عَلى‏ حَرْثِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ‏ صارِمِینَ‏» قلم: 22. صبح در کشت خویش باشید اگر میخواهید بچینید.                                                                                                                                          شمشیر را از آن صارم گویند که برنده است.«فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ وَ هُمْ نائِمُونَ. فَأَصْبَحَتْ‏ کَالصَّرِیمِ‏» قلم: 19 و 20. صریم بمعنى مصروم است: چیده شده و قطع شده. بشب و روز نیز صریم گویند که هر یک از دیگرى قطع و بریده میشود. ایضا شب تاریک و تل خاک که از تل بزرگ جدا شده صریم گویند. ریگزاری بریده از ریگزاری دیگر که در آن چیزی نمیروید ، و هیچ فایده ای ندارد .

          در آیات 6 گانه ابتدایی این سوره اصحاب جنه یعنی یاران بهشت و زندگی سبز و رشد یاب  را مشخص کرده است که :

سازندگان و خلق کنندگان و تراشندگان در سمت افق بینهایت و سیستمهای باز و بینهایت هستند که با درک امکانات و استعدادهای انسانی و هستی به عنوان ودیعه ی خداوند (نعمه ربک) و هستی و نفی اطلاق آنها به خود و دیگری و حق استفاده برابر برای همگان، به اخلاق عظیم ناشی از سازندگی عظیم میرسند و به زودی به عمق درک و رشد دست پیدا میکنند .

          همچنین در آیات 10 گانه بعدی ، یاران برتری طلبی و زندگی در انحصار نیروی محرکه ، و بکار برندگان زور و خشونت برای انحصار نیروی محرکه را مشخص کرده است که :

انحصار طلبان و برتری طلبان ، تراشندگان در سمت و جهتِ ایجادِ سیستمهای بسته و محدود و تضاد هستند و برای ایجاد انحصار و تجاوز به حقوق دیگران ، به خشونت و تجاوز و نفی حقوق برابر دیگرانِ به غیر از خود و باصطلاح خودیها دست میزنند ، و به تمرکز و تکاثر و اخلاق خشونت طلبان و متجاوزان و ظالمان میرسند

 

          همانگونه که یارانِ مسیرِ رشد را با تمرین و عمیق شدن در زندگی رشد یاب و سبز می آزماییم ،

یاران مسیر برتری طلبی و تضاد را نیز با تمرین و سابقه دار شدن در مسیرشان می آزماییم که : قسم یاد میکنند و میگویند که حتما در نتیجه گیری ناشی از قطع جریان نیروی محرکه و قطع امکان رشد برای دیگران و تنها خوردن و قطع چرخه های حرکتی دیگران و نفی حقوق دیگران وارد عمل خواهند شد .

و این آزمودن ، نتایجِ اعمال و سطرها و ارتعاشات و محصولات عملی و ذهنی آنها را پیشاپیش نشان خواهد داد و میشناساند و این نتایج بیان چگونگی امتحان هر انسان و جامعه است.

این رفتار برتری طلبانه و خود بزرگ بینی ، آنها را از عمل و فکر در بینهایت و دور دست و دوربینی ، به نزدیک بینی و سطحی نگری سوق داده ، به علت بدون تاثیر بودن در هستی و بی نتیجگی به بی عملی به قسم خوردن که در بالا تذکر داده شد روی می آورند .

قطع کردنِ جریان نیروی محرکه برای دیگران و انحصار و تجاوز و ظلم ، در نهایت عدم امکان رشد همگانی و ورود به نتیجه ی عمل ، و نرفتن به سوی رشد توسط همین برتری طلبان است.                                                                                                                                           همانا آنها به آزمایش و تجربه کشیده میشوند ، همانطور که یاران رشد و یاران زندگی سبز رشد یاب آزمایش و در عمل به تجربه اورده شدند و میشوند.

 

وَ لا یَسْتَثْنُونَ (18)

ثنى: در مجمع البیان ذیل آیه 5 از سوره هود میگوید: ثنى در اصل بمعنى عطف است، بعدد دو از آن جهت اثنان گویند که یکى بر دیگرى عطف است و رویهم حساب میشوند و به درود ثنا گویند زیرا که در مدح صفات نیک بیکدیگر عطف میشوند، استثناء نیز از آنست زیرا که مستثنى بر مستثنى منه عطف میشود و رویهم حساب میگردند.أَلا إِنَّهُمْ‏ یَثْنُونَ‏ صُدُورَهُمْ لِیَسْتَخْفُوا مِنْهُ … هود: 5 بدان آنها سینه‏هایشان را بر میگردانند تا خود را از قرآن و شنیدن آن مخفى بدارند، گوئى سینه‏هایشان را بهم مى‏پیچند و تا میکنند تا قرآن را نشنوند.

          و این برتری طلبی و تمرکز و تکاثر و تجاوز به حقوق دیگران و ظلم را به عنوان تنها راه عمل و بدون استثنا میدانند و آن را تنها راه صحیح و تنها راه رشد میپندارند ، رفتار ایشان استثناء نیز ندارد و روش عام ایشان است

 

فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ وَ هُمْ نائِمُونَ (19)

طوف‏: الطَّوْفُ‏: راه رفتن به اطراف و دور چیزى است، و از این معنى واژه- طَائِف‏-است در باره کسى که براى حفاظت خانه‏ها، آنها را گشت مى‏زند.فعلش- طَافَ‏ بِهِ‏ یَطُوفُ‏- است، در آیات:(یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ‏- 17/ واقعه) (فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أَنْ‏ یَطَّوَّفَ‏ بِهِما- 158/ بقره) (هر کس حجّ و زیارت کعبه کند یا حجّ عمره مى‏گذارد باکى بر او نیست و رواست که صفا و مروه را نیز با دور زدن انجام دهد) و از این واژه بصورت استعاره عبارت است: الطَّائِفُ‏ من الجنّ: گروهى از پریان گردنده. الطَّائِف‏ من الخیال: پندار و خیال محیط بر وجود.الطَّائِف‏ من الحادثه: رویداد فراگیر، و غیر از اینهاست.در آیه گفت: (إِذا مَسَّهُمْ‏ طائِفٌ‏ مِنَ الشَّیْطانِ‏- 201/ اعراف) . طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ‏- در آیه همان وسوسه‏هاى شیطانى است که بر انسان احاطه مى‏کند و مى‏خواهد او را در دام بیندازد که- طیف- نیز خوانده شده و همان خیال چیزى و صورتى است که در خواب یا بیدارى بر انسان ظاهر مى‏شود و از این جهت خیال را- طیف- گفته‏اند.در آیه گفت: (فَطافَ‏ عَلَیْها طائِفٌ‏- 19/ قلم) کنایه و تعریضى است از مصیبتى که به آنها رسیده‏ .                                                                                                                                                       نوم‏: خواب. لا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَوْمٌ‏ بقره: 255. منام نیز بمعنى خواب است. وَ مِنْ آیاتِهِ‏ مَنامُکُمْ‏ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ روم: 23. از جمله آیات خدا خواب شما است در شب و روز.

          طواف کننده از رب همان ارتعاش و ارسال مرسلات توحید و هدایت دائمی هستی است که :

هستی بر مبنای اصول رشد یابِ حک شده در آن همواره در حال ارتعاش و ارسال امواج مرتعش کننده و هدایتِ تراش دهنده ی رشد است ، و رهروان سیستم برتری طلبی و تمرکز و تکاثر به علت رفتار برتری طلبانه ناشی از حل شدن و تراشیده شدن در روابط طبقاتی در سیکل و دور رفتاری قرار میگیرند که ،                       به جای دریافت این ارتعاشات و فکر وعمل رشد یاب ، به تخدیر خود ، و دوری از آگاهی ، و دوری از روش تبدیل مادیت به معنویت و تبدیل محدود به بینهایت ، و در نتیجه به سیکل بیخبری و خواب و نادیدن واقعیت هستی واجتماع میرسند . آنها در بی خبری ناشی از رفتار قدیمی و اشتباه خود هستند و میمانند که به قطع نتیجه ی عملی رشد و رسیدن به دوری از رشد ، و به بی خبری از رشد و تکامل می انجامد ،

 

فَأَصْبَحَتْ کَالصَّرِیمِ (20)

 

صبح‏: الصُّبْح‏ و الصَّبَاح‏: اوّل روز، و زمانى است که به خاطر وجود تیغ آفتاب و آغاز نور خورشید، افق

سرخ رنگ است، در آیه: (مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاهٍ فِیها مِصْباحٌ‏ الْمِصْباحُ‏ فِی زُجاجَهٍ- 25/ نور) (مثل نور خدایى، همچون ظرفى است که در آن چراغى است و آن چراغ در شیشه‏اى است).سراج: را هم که همان چراغ است مصباح گفته‏اند.صَبَاح‏: شعله چراغ.مَصَابِیح‏: انوار و نشانه‏هاى ستارگان.الصُّبْح‏: شدّت سرخى در موى سر، که تشبیهى است به صبح و صباح. صَبُحَ‏ فلان:روشن و متجلّى شد کنایه از زیبائى و به جهت و خوشروئى است ، اصبحت صبح کرد، (حالتی نو)برایش اتفاق افتاد، داخل صبح شد ، وارد شدن و ورود در فکری و یا عملی  

صارم:شمشیر برنده : شیر ، دلیر و قهرمان . رجل صارم : مردی که در هر کاری قاطع باشد. حاکم صارم :حاکمی که در دادن کیفر مسامحه نکند . حکم صارم :حکمی سخت و بیرحمانه . صریم : بریده شده ، چیزی که درباره آن قبلا تصمیم گرفته شده باشد . صریم: درختی که میوه اش را چیده باشند ، شب بسیار تاریک ، ریگزاری بریده از ریگزاری دیگر که در آن چیزی نمیروید و هیچ فایده ای ندارد.

 

          پس وارد میشوند در بیحاصلی مانند ریگزاری بریده از ریگزارهای دیگر که در آن هیچ چیزی نمیروید و غیر از تضاد و تخریب و تلاشی نتیجه ای ندارد.

سیستم انحصارگر و قطع کننده ی نیروی محرکه همگانی ، به عدم امکان رشد همگانی و منجمله خود برتری طلب و تکاثرگر و فساد و تضاد و تلاشی میرسد که نتیجه ی تکاثر و عدم توجه به آگاهیها و ارتعاشات و هدایت سیستم بینهایت میتنی بر توحید است . بنابر این نتیجه ی اعمال خود را در تراشیده شدن توسط ناخودآگاه ناشی از انحصار و تمرکز و تضاد و خشونت و تلاشی میبیند .

          پس ناگاه خود را در بی حاصلی همه ی نتایج فکری و عملی خود میبینند ، دربیابان بی آب و علف و بدونِ حاصلِ رشد یاب که ناشی از برتری طلبی و عدم رشد بوده و نتیجه ی عدم رشد همگانی است.

 

فَتَنادَوْا مُصْبِحِینَ (21)

ندا: نِدَاء کردن یعنى آشکارا و بلند صدا کردن، و این معنى در بانگ و صداى بدون معنى و مفهوم هم بکار میرود چنانکه در آیه فرمود:مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً- البقره/ 171.مبتلی شدن به چیزی و درآویختن به آن. (منتهی الارب ). برخورد کردن و تمایل یافتن به چیزی. (از اقرب الموارد از لسان) . واژه- ندا- به صدائى که معنى و مفهوم هم دارد و ترکیبى از مفهوم و صداست گفته میشود، خداى تعالى گفت:وَ إِذْ نادى‏ رَبُّکَ مُوسى‏- الشعراء/ 10 و وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاهِ- المائده/ 58 یعنى به نماز خوانده شدید، مثل آیه:إِذا نُودِیَ‏ لِلصَّلاهِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَهِ- الجمعه/ 9 «1»                                                                                                                                                 نِدَاء: راغب گوید: نداء بلند شدن صدا و ظهور آنست و گاهى فقط بصدا اطلاق میشود طبرسى فرموده:«نَدَى‏ الصَّوْتُ» یعنى صدا بسیار رفت «نَادَاهُ‏ نِدَاءً» یعنى او را با بلندترین صدایش خواند. در صحاح و اقرب آمده «نَادَاهُ‏: صاح به» یعنى باو صیحه زد. از اینها روشن میشود که نداء خواندن بصداى بلند است . تدبّر در آیات قرآن نشان میدهد که رفع الصوت در آن معتبر است و مطلق صدا نیست. مثلا در آیات‏ وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّهِ أَنْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ‏ اعراف: 46.وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ قالَ إِنَّکُمْ ماکِثُونَ‏ زخرف: 77. إِذا نُودِیَ‏ لِلصَّلاهِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَهِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ‏ جمعه: 9. رفع الصوت ملحوظ است گر چه در بعضى از آیات میشود بمعنى مطلق دعا و خواندن باشد.إِذْ نادى‏ رَبَّهُ‏ نِداءً خَفِیًّا مریم:3. آیه در باره زکریّا علیه السّلام است که از خدا براى خود فرزندى خواست.                                                                          صبح‏: الصُّبْح‏ و الصَّبَاح‏: اوّل روز، و زمانى است که به خاطر وجود تیغ آفتاب و آغاز نور خورشید، افق سرخ رنگ است، در آیه: (مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاهٍ فِیها مِصْباحٌ‏ الْمِصْباحُ‏ فِی زُجاجَهٍ- 25/ نور) (مثل نور خدایى، همچون ظرفى است که در آن چراغى است و آن چراغ در شیشه‏اى است).سراج: را هم که همان چراغ است مصباح گفته‏اند.صَبَاح‏: شعله چراغ.مَصَابِیح‏: انوار و نشانه‏هاى ستارگان.الصُّبْح‏: شدّت سرخى در موى سر، که تشبیهى است به صبح و صباح. صَبُحَ‏ فلان:روشن و متجلّى شد کنایه از زیبائى و به جهت و خوشروئى است. ورود در فکر و یا عملی

          یکدیگر را برای وارد شدن در انحصار و تمرکز و تکاثر خواندند . یکدیگر را برای ورود به قطع نیروی محرکه همگانی و انحصار آن برای خود و خودی ، و تجاوز به حقوق دیگران و ظلم و تضاد ، به همکاری خواندند.

 

أَنِ اغْدُوا عَلى‏ حَرْثِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صارِمِینَ (22)

غدو: الغُدْوَه و الغَدَاه: اوّل روز، که در قرآن واژه غدوّ با- آصال- یعنى اوّل شب برابر آمده است، مثل آیه: (بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ‏- 205/ اعراف). غداه- با- عشىّ- برابر است، در آیات: یعنى (پگاهان، و شامگاهان) (بِالْغَداهِ وَ الْعَشِیِ‏- 52/ انعام). (غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ- 12/ سباء) «1» غَادِیَه: ابرهایى که صبحگاهان ظاهر مى‏شود.غَدَاء: غذاى چاشتگاه یا صبحانه.غَد: فردا یا روزى که پس از امروز در آن هستى، در آیه: (سَیَعْلَمُونَ غَداً- 26/ قمر) یعنى فردا خواهید دانست، و مانند اینها.                                                                                                                                   حرث : محصول و نتیجه عمل ، خداى فرماید: (مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَهِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَ مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَهِ مِنْ نَصِیبٍ‏- 20/ شورى).(وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ‏- 205/ بقره) که هر دو واژه (حرث و نسل) یعنى نتیجه کار اقتصادی و تولید و نتیجه ی خانواده و محصول زندگی خانوادگی است،مفهوم حاصل کردن و بدست آوردن محصولات.

          یکدیگر را خواندند که آغاز کنید ورود و دست یابی به نتیجه فکر و عملتان را اگر خواستار نتیجه ی تمرکز و تکاثر هستید .که به زودی و فردا برداشت خواهیم کرد نتیجه فکر و عمل در تمرکز و تکاثر و خشونت و تجاوز را . به برتری طلبی و ارتباط یکسویه و تضاد ادامه داده ، و با نادیده گرفتن حقوق دیگران و دنبال کردن روابط طبقاتی و خشونت آمیز برای جلوگیری از رشد دیگران به دنبال رسیدن به نتیجه ی رشد یاب هستند.

 

فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ یَتَخافَتُونَ (23)

طلق‏ : اصل- طَلَاق‏- رهایى و خالى شدن از پیوند و عهد و پیمان است، گفته مى‏شود:أَطْلَقْتُ‏ البعیرَ من عقاله: شتر را از پا بندش باز و رها کردم.طَلَّقْتُهُ‏ و هو طَالِقٌ‏ بلا قید: او را بدون قید و بند رها کردم،[طلق‏]:طَلُقَ‏ کَکَرُمَ‏ طُلوقهً و طُلوقاً و هو طَلْق‏ الوَجْه مُثَلَّثَه الطاء، الأَخِیرَتان عن ابنِ الأَعرابیّ‏ «1»، و جمع‏ الطَّلْق‏ طَلْقات‏. قال ابنُ الأَعرابیّ: و لا یُقالُ: أَوجهٌ‏ طَوالِقُ‏ إِلّا فی الشِّعرِ.                                                                                                                         خفت‏: خداى تعالى گوید: یَتَخافَتُونَ‏ بَیْنَهُمْ‏- 103 طه) (در میان خویش بآرامى سخن مى‏گویند).و آیه‏ وَ لا تُخافِتْ‏ بِها- 110/ اسراء) (آرام ادا نکن). الْمُخَافَتَهُ و الْخَفْتُ‏- کلام سر بسته گفتن و پوشیده داشتن سخن. خفوت در کلام آهستگى شدید است

          پس آنها را در سیستم و روش فکری و عملی خود رها کنید تا به نتیجه سیستم خود برسند در حالی که خود به آن مطمئن نیستند و از نتیجه ی آن به آهستگی صحبت میکنند ، تا کسانی که به علت انحصار نیروهای محرکه و تمرکز آن توسط اینها به سکون رسیده اند بر آنها وارد نشوند و حقوق خود را نخواهند .

 

أَنْ لا یَدْخُلَنَّهَا الْیَوْمَ عَلَیْکُمْ مِسْکِینٌ (24)

دخل‏: الدُّخُول‏، نقطه مقابل- خروج- است که در زمان و مکان و کارها بکار مى‏رود مثل دخل مکان کذا- خداى تعالى گوید:و ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْیَهَ- 58/ بقره).                                                                                                                         سکن‏ : السُّکُون‏: ایستادن و ثابت شدن چیزى بعد از حرکت است و در ساکن شدن و منزل گزیدن نیز بکار مى‏رود- مثل- سَکَنَ‏ فلانٌ مکانَ کذا: یعنى: منزل گزید. مَسْکَن‏:اسم مکان است، یعنى جاى سکونت، جمعش- مَسَاکِن‏- است. السَّکَن‏: آرامش یافتن و هر چیزى که موجب آرامش است .سکن: سکون آرام گرفتن بعد از حرکت است. «مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِلَیْلٍ‏ تَسْکُنُونَ‏ فِیهِ …» قصص: 72. در وطن گرفتن و سکونت نیز بکار میرود «وَ سَکَنْتُمْ‏ فِی‏ مَساکِنِ‏ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ …» ابراهیم: 45.بمعنى آرامش باطن و انس نیز آمده است‏ «وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْکُنَ‏ إِلَیْها …» اعراف: 189. آنرا در آیه اطمینان، میل و انس گفته‏اند «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها …» روم: 21. [سکن‏]:سَکَنَ‏ الشَّی‏ءُ سُکوناً: ذَهَبَتْ حَرَکَتُه و قَرَّ. سکن‏ السُّکُونُ‏: ذهاب الحرکه

          نتیجه ی عمل انحصار گرایانه و تمرکز قدرت و ثروت در خود و اول من ، به جلوگیری از بهره مندی اکثریت و دیگران می انجامد و از حرکت و رشد دیگران و جامعه جلوگیری میکنند.

و برتری طلبان همواره در نگرانی از ایت هستند که کسانی که نتیجه ی عمل انحصار و تمرکز نیروی محرکه توسط برتری طلبان هستند و بنا بر نتیجه عملِ انحصار گرایانه و تجاوزکارانه ایشان به سکون رسیده اند بر آنها وارد نشوند تا حقوق خود را مطالبه کنند و آنها مجبور باشند از آنچه به آن میل دارند و با تمرکز و تکاثر و زور بدست آورده اند به آنها نیز بدهند.

با وجود این دید و روش مادی – مادی و محدود و مبتنی بر :  

          تکاثر و ارتباط یکطرفه و برتری طلبی .

          تکیه بر عدم جریان نیروی محرکه برای همگان و .

          عدم ایجاد امکان حرکت برای دیگران.

          به روش حرکت در روابط برتری طلبانه ی مبتنی بر زور و خشونت و تمرکز بر خود تاکید و از یکدیگر پشتیبانی میکنند ، و رشد را در برتری طلبی و سد کردن راه دیگران ، بر مبنای انحصار نیروهای محرکه ی مولفه های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی در خود و محروم کردن دیگران میبینند .

 

وَ غَدَوْا عَلى‏ حَرْدٍ قادِرِینَ (25)

 

حرد: الحَرْد یعنى سنخ و باز داشتن از تندى و خشم، (وَ غَدَوْا عَلى‏ حَرْدٍ قادِرِینَ‏- 25/ قلم) یعنى صبحگاهان خود را براى ممانعت دیگران توانا یافتند.حرد: (بر وزن فلس) منع ، حرد أی على قصد، و قیل على منع، و قیل على غضب و حقد . حرد یعنی دفع و راندن با کینه و حسادت از روی انحطار طلبی و اول من ،

 

          و فردا و به زودی خود را بر ممانعت از جریان نیروی محرکه همگانی و برخورداریِ برابرِ دیگران و ممانعت از حرکت دیگران قادر یافتند ، و تصور میکردند که با این تمرکز و تکاثر و انحصار و باز داشتن دیگران از رشد ، خود میتوانند رشد کنند و میتوانند جلوی حرکت و رشد دیگران را بگیرند و به رشد تنها خود برسند ، و بیان و عمل اول من ، عملی و موفق است.

و با انحصار نیروی محرکه در خود . برداشتن برای خود و نبخشیدن و عدم توزیع خیر و عدم رواداری و عدم توزیع قدرت و ثروت ، خودشان به خیر و رشد میرسند و دیگران را منع خواهند کرد ، در حالیکه رشد یک نتیجه ی همگانی و ناشی از رشد همگان است و نتیجه عملشان و محصول کارشان تضاد و نابودی و تعیین سرنوشت تلاشی برای ایشان است .

 

فَلَمَّا رَأَوْها قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ (26)

رأى‏ : که حرف دوّم یا عین الفعل آن همزه و حرف سوّم یا لام الفعل آن حرف (ى) است چنانکه مى‏گویند- رُؤْیَه: دیدن، رأى: دیدن. دانستن. نگاه کردن‏ «فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ‏ رَأى‏ کَوْکَباً قالَ هذا رَبِّی» انعام: 76. یعنى چون شب او را فرا گرفت ستاره‏اى دید گفت:این پروردگار من است.[رأی‏]:ی‏ الرُّؤیَهُ، بالضَّمِّ: إدْراکُ‏ المَرْئی‏                                                                                                                        ضلل: الضَّلَال‏: عدول و انحراف از راه مستقیم، نقطه مقابلش هدایه- است. خداى تعالى گوید: (فَمَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَ مَنْ‏ ضَلَ‏ فَإِنَّما یَضِلُ‏ عَلَیْها- 108/ یونس).(پس کسیکه هدایت یافت به سود خویش هدایت مى‏یابد و کسیکه گمراه شد بر زیان خویش گمراه مى‏شود). واژه- ضَلَال‏- براى هر عدول و انحرافى از راه مستقیم خواه عمدى یا سهوى و کم یا زیاد گفته مى‏شود.

          وقتی که به نتیجه و حاصل کارشان و اول من و عدم روا داری برای دیگران و عدم توزیع قدرت و ثروت و در نتیجه عدم رشد همگانی و تضاد و تلاشی خودشان نیز رسیدندمیگویند که ، ما از لغرندگان در مسیر بودیم.

پس گاهی که از نتیجه آگاه شدند و نتیجه ی ارتباط یکطرفه و تکاثری و تضاد با دیگران و سد کردن راه حرکت و برخورداری برابر را دیدند .

به ضلالت و انحراف و دوری از به نتیجه رسیدن خود در نتیجه ی عدم رشد همگانی پی بردند

و به نادرستی فکر و عمل مبتنی بر برتری طلبی وانحصار رسیدند.

 

بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (27)

 

حرم‏: حَرَام‏ یعنى ممنوع بودن از چیزى ، (وَ حَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ‏- 12/ قصص)یعنى: (شیر دیگر دایگان را بر موسى حرام کرده و باز داشته بودیم تا به مادرش برسد).

          وبه این نتیجه رسیدند که با سد کردن راه دیگران و عدم ایجاد برابری و تکیه به برتری طلبی

و تمرکز خود را از ارتباط دو طرفه و رشد ناشی از رشد همگان دور و محروم کرده اند و خود را از محروم شدگان سمت و سوی بینهایت و رشد قرار داده اند، و با این کار خود را نیز از حرکت و رشد بازداشته اند.

 

قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ (28)

وسط : وَسَط یا میانه هر چیز نقطه‏اى است که دو طرف مساوى براى آن منظور شود و در کمیت بهم پیوسته مثل جسم بکار مى‏رودوَسَط (بفتح و، س) اسم است بمعنى معتدل و میانه. در صحاح گفته: وسط از هر چیز معتدلترین آن است گویند «شى‏ء وسط» میانه است نسبت بمرغوب و نامرغوب ،   قالَ‏ أَوْسَطُهُمْ‏ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ‏ قلم: 28. اوسط در اینجا نظیر آیه سابق است گویند: «فلان‏من وسط قومه» او از نیکان قومش است یعنى عاقلتر آنها. گفت: نگفتم چرا خدا را تسبیح نمیکنید. [وسط]: الوَسَطُ، مُحَرَّکَهً، من کُلِّ شَیْ‏ءٍ: أَعْدَلُهُ‏.                                      سبح‏: السَّبْح‏: گذشتن با شتاب در آب و هوا است. سَبَحَ‏ سَبْحاً و سَبَاحَهً: سیر کرد و گذشت.                         (سبح) :شناور شدن و شناورساختن. کل حرکتی که فرد در یک سیستم انجام می دهد، شناوری او می شود. سباحت و شناوری در سیستم هستی نه فقط مختص انسان که شامل حال کلیه اجزاء این سیستم می شود.

          یعنی کسی که مابین این متکاثران و متجاوزان و برتری طلبان و خشونت طلبان و روندگان مسیر برابری و رشد بود و عاقلتر از این برتری طلبان بود گفت: نگفتم چرا به تدریج شناور نمیشوید به سوی برابری و رشد همگانی تا رشد کنید و بتوانید نتیجه و محصولی داشته باشید و محروم نکنید تا محروم نمانید ؟

آیا به شما نگفتم که چرا با نفی مطلقها و نفی برتری طلبی و تمرکز و تکاثر شناور نمیشوید؟

           و در برابری و ارتباط با هستی و جامعه در ارتباط دو طرفه رشد نمیکنید ؟

و با مطلق کردن تمرکز و تکاثر و عدم توزیع قدرت و ثروت و عدم امکان رشد همگان در مسیر، به مطلقهایتان چسبیدید و نتوانستید شناور بشوید تا به سوی رشد بینهایت شناور شوید ، و به جای آن تضاد و تلاشی رسیدید

 

قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ (29)

سبح‏: السَّبْح‏: گذشتن با شتاب در آب و هوا است. سَبَحَ‏ سَبْحاً و سَبَاحَهً: سیر کرد و گذشت. (سبح) : شناور شدن و شناورساختن. کل حرکتی که فرد در یک سیستم انجام می دهد، شناوری او می شود. سباحت و شناوری در سیستم هستی نه فقط مختص انسان که شامل حال کلیه اجزاء این سیستم می شود. چنانچه در سوره حدید می خوانیم: سَبَّحَ لِلّهِ ما فی السَّمَواتِ وَ الاَرضِ وَ هُوَ العَزیزُ الحَکیمُ 1 . تمام ارکان هستی در این سباحت باشکوه شرکت می کنند.                                                                                                                                           ظلم‏: الظُّلْمَه: نبودن نور و تاریکى است. جمعش- ظُلُمَات‏- است.در آیات: (أَوْ کَظُلُماتٍ‏ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍ‏- 40/ نور) (یا تاریکى‏هائى در دریاى هول انگیز و ژرف) (ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ‏- 40/ نور) خداى تعالى گوید: (أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ- 63/ نمل) (وَ جَعَلَ‏ الظُّلُماتِ‏ وَ النُّورَ- 1/ انعام). واژه- ظُلْمَه- به جهل و نادانى و شرک و فسق تعبیر مى‏شود همانطور که واژه نور به ضدّ آنها یعنى علم و (خدا پرستى و پاکدامنى) تعبیر شده است                                                                                                 ظُلْم‏: گرفتن حقوق دیگران و تجاوز به حقوق دیگری ، در تجاوز از حقّى است که در حکم نقطه محیط دایره است و در تجاوز کم یا زیاد هم گفته مى‏شود از این روى ظلم، در گناه بزرگ و کوچک هر دو بکار مى‏رود، به آدم در حال تعدّى و تجاوزش‏ ظَالِم‏ گفته شده . ظلم: بضم (ظ) ستم. اصل آن بمعنى ناقص کردن حق است‏ «کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها وَ لَمْ‏ تَظْلِمْ‏ مِنْهُ شَیْئاً» کهف: 33. هر دو باغ میوه خود را داد و از آن چیزى کم نکرد. طبرسى ذیل آیه 35 بقره فرموده: اصل ظلم کم کردن حق است خدا فرموده‏ «کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها وَ لَمْ‏ تَظْلِمْ‏ مِنْهُ شَیْئاً» یعنى ناقص نکرد.                              شناوری به معنی نفی همه ی مطلقها و سد کننده های حرکت دائمی انسان به سوی بینهایت و رشد ، و باز کردن سیستم های ورودی و خروجی و ارتباط دو طرفه انسان با هستی یعنی انسان با انسان و انسان با خدا می باشد.                                                                                                                                    

          گفتند که ما شناور میشویم به سوی پرورش دهنده و هدفمان و ما به دیگران وخودمان به واسطه ی عدم بهره وری خودمان ظلم کردیم .

فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ یَتَلاوَمُونَ (30)

لوم‏: لَوْم‏: ملامت و سرزنش انسان از خودش به نسبتى که در او هست و مستحق آن است . تَلَاوَمَ‏- باب مفاعله از

این فعل ملامت دو طرفه است که عده‏اى عده دیگر را سرزنش کند. در آیه گفت:فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ‏ یَتَلاوَمُونَ‏- القلم/ 30).

          و به همین علت و برای نرسیدن به بهره وری و نادرست بودن محاسباتشان و تفکر محدود و یکطرفه ی مبتنی بر تمرکز ، یکدیگر را به نقد میکنند .

بنا بر اینکه دنبال تراشیده شدن در توحید و خلق انسان تراشیده شده ی سیستم باز و بینهایت نرفتند و دنبال سیستم برتری طلبانه خود رفتند و به و ضلالت و ظلم رسیدند و حال به علت عدم بهره وری و سود و تلاشی یکدیگر را ملامت میکنند .

قالُوا یا وَیْلَنا إِنَّا کُنَّا طاغِینَ (31)

طغی‏: فعل این واژه- طَغَوْتُ‏ و طَغَیْتُ‏ طَغَوَاناً و طُغْیَاناً- است، یعنى: گستاخى و گردنکشى کرد. در آیات:الطَّاغُوت‏: عبارت از هر تجاوزگر و سخت ستم پیشه‏اى و هر معبودى است که‏ غیر از خداى پرستیده مى‏شود و در مفرد و جمع هر دو بکار مى‏رود، در آیات:(فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ‏- 256/ بقره) (وَ الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ‏- 17/ زمر) (أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ‏- 257/ بقره) (یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ‏- 60/ نساء) «1»- طَاغُوت- در آیه اخیر عبارت از هر نافرمانى و تجاوزگرى است، چنانکه شرح حال آن گذشت.افسونگرى، جادوگر و هر دیو سرکشى و هر کسى که بازدارنده، و منحرف کننده دیگران از راه خیر باشد- طاغوت- است.                                                                                                                                        طغیان: تجاوز از حدّ. «طَغَى‏ طُغْیَاناً: جاوز القدر و الحدّ». راغب آنرا تجاوز حدّ در گناه میداند و در طغیان آب استعاره گفته است. طبرسى فرموده: طغیان از «طَغَى‏ الْمَاءُ یَطْغَى‏» بمعنى تجاوز از حدّ است. در قرآن فقط در طغیان آدمى و طغیان آب بکار رفته است. و نیز در توزین مثل:«أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزانِ» رحمن: 8. معنى آن مطلق تجاوز از حدّ است و آن با گناه و طغیان آب و غیره تطبیق میشود که گناهکار از حد خویش تجاوز کرده و گرنه حدّ او انسانیت و نیکو کارى است. «اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ‏ طَغى‏» طه: 24. «إِنَّا لَمَّا طَغَى‏ الْماءُ حَمَلْناکُمْ فِی الْجارِیَهِ» حاقه: 11. «وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما یَزِیدُهُمْ إِلَّا طُغْیاناً کَبِیراً» اسراء: 60. راغب گوید: طاغوت عبارت است از هر متجاوز و هر معبود جز خداى و در واحد و جمع استعمال میشود.

          که ما در طغیان بر مسیر رشد و در سد کردن جریان همگانی و برابر نیروهای محرکه که طغیان است بودیم . ما بر انحصار نیروهای محرکه ی مولفه های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در خود و به تصور رشد تک ساختی و منحصر به خود بودیم در حالی که به حرمان و تضاد و نلاشی و نابودی رسیدیم و نتیجه ی کار خود را علت برتری طلبی و ظلم نابودی و هلاک شدن میپندارند .

عَسى‏ رَبُّنا أَنْ یُبْدِلَنا خَیْراً مِنْها إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا راغِبُونَ (32)          

رغب‏: اصل رغبت فراخى و گنجایش در چیزى است.رَغُبَ‏ الشّی‏ءُ: آن چیز وسیع و گسترده شد. حوض‏ رَغِیب‏: آبگیر و حوض بزرگ.فلان‏ رَغِیب‏ الجوف: او فراخ بطن است. فرس‏ رَغِیبُ‏ العَدْو: اسبى که با گامهاى فراخ و بلند مى‏دود.الرَّغْبَه و الرَّغَب‏ و الرَّغْبَى‏: وسعت و توانایى در اراده و خواست.        خداى تعالى گوید: (وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً «1»- 90/ انبیاء).زمانى که گفته شود- رَغِبَ‏ فیه و رَغِبَ‏ إلیه: علاقه و تمایل شدید را در آن اقتضاء میکند.خداى تعالى گوید: (إِنَّا إِلَى اللَّهِ‏ راغِبُونَ‏- 95/ توبه).                     ولى اگر گفته شود- رَغِبَ‏ عنه- دورى و بى میلى نسبت به چیزى را مى‏رساند، مثل آیه:(وَ مَنْ‏ یَرْغَبُ‏ عَنْ مِلَّهِ إِبْراهِیمَ‏- 130/ بقره) . رغب‏: اصل رغبت فراخى و گنجایش در چیزى است.رَغُبَ‏ الشّی‏ءُ: آن چیز وسیع و گسترده شد.

          و امیدوارند تا اینکه با شناوری در سمت پرورش دهنده و هدف خودشان و بدون تغییر اساسی هدف و سیستمی که در روابط طبقاتی آن زندگی کرده اند ، بتوانند این روش و نتیجه ی نادرستِ ناشی از رابطه ی نادرست برتری طلبی و عدم رشد را به خیر و رشد تبدیل کنند .                                                                     غافل از اینکه وقتی هدف مطلق کردن خود و برتری طلبی و اول من است و رشد تک ساحتی و نه رشد همگانی و همه جانبه ، راهی به رشد و بینهایت و گشایش نیست .

و میگویند که شاید بتوانند با هدف و همان روش پرورش یافته در آن به بهره وری و وسعت و قدرت و ثروت بیشتری از پروردگارشان برسند ، یعنی با روش برتری طلبی بهره مند شوند و تمرکز و تکاثر و بهره وری بیشتر نتیجه ی این روش نابرابرشان باشد.

 

ده آیه بالا از سوره قلم بیان امور واقع مستمر در زندگی انسانها است ، ابتدا ضلالت و بعد دور شدن از انطباق با برابری و یگانگی با هستی و عدم شناوری به سوی رشد و در نتیجه رسیدن به تجاوز به حقوق دیگران و ظلم و محروم کردم همگان و نیز خودشان از رشد بیان گردیده است .

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید