مقاله اول را ژاک آتالی، مشاور اقتصادی میتران، رئیس جمهوری اسبق فرانسه نوشته و در 8 اکتبر 2020 انتشار داده است:
❋ پایان رؤیای شیوه زندگی امریکایی:
« بمدت دو قرن، رؤیای شیوه زندگی امریکایی، اشخاص را از سراسر جهان، بخصوص از اروپا، به امریکا جذب میکرد. اینان براین باور بودند که در امریکا، آزادی سیاسی وجود دارد، دانشگاههایی وجود دارند که در هیچ جای جهان وجود ندارند. امکان کار و کارفرمایی وجود دارد که در هیچ کشور دیگری نظیر ندارد. آنها که در جستجوی ثروت به آرﮊانتین و برزیل و ونزوئلا و یا سرزمینهای جدید میرفتند، کسانی شمرده میشدند که بر خطا بودند.
اما امروز، بیداری از رؤیای شیوه زندگی امریکایی، به بیداری از خواب وحشت میماند: مدت 40 سال است که سطح زندگی اغلب شهروندان امریکا و خارجیانی که در امریکا زندگی میکنند، بالا نرفته است. حال آنکه سطح درآمد ثروتمندان بیشتر از دو برابر شده است. برای بسیاری از گروهبندیهای اجتماعی، از جمله سفیدها، امید به زندگی در کاهش است. حدود 30 میلیون نفر به مصرف مواد مخدر، از جمله، 10 میلیون به مرگبارترینها معتادند. بیمههای اجتماعی عملاً وجود ندارند. شمار فقیران افزایش یافته و سر به 40 میلیون نفر میزند. وضعیت محیط زیست فاجعه بار است؛ خانههای ثروتمندترینها واقع در مناطق شیک کالیفرنیا را آتش سوزیها که قابل مهار نیستند، ویران کردهاند. بیشتر از 30 میلیون امریکایی قابل اخراج از منازل مسکونی هستند زیرا توانایی پرداخت اجاره بها و یا وام خود را ندارند. نظام مالی که بظاهر در پیشرفت است، بطورکامل بر سازوکارهای سوداگری شکننده قراردارد. 63 شهر از 75 شهر که بزرگترین شهرهای امریکا هستند، دیگر حتی نمیتوانند بهره وامهای خود را بپردازند. بدهیهای کارگاههای امریکا بالغ بر سه چهارم تولید ناخالص داخلی امریکا است. قرضه خانوادهها 15000 میلیارد دلار است و قرضه دولت تا بدانجا افزایش یافته که به تصور نمیآید. 31000 پل (یک سوم پلهای امریکا) نیازمند تعمیر هستند و 46000 پل دیگر در معرض فروریختن هستند. نظام آموزش و پرورش گرفتار چنان فاجعهای است که بهترین دانشگاهها به انحصار دانشجویان خارجی درآمده و 45 میلیون از امریکاییانی که وارد این دانشگاهها شدهاند، زیر بار وامها نمیتوانند کمر راست کنند. 15 درصد جمعیت بیکارند و بیشتر از 25 درصد جوانانی که از آسیا یا افریقا آمدهاند، بیکارند. مجلس نمایندگان و مجلس سنا نتوانستند بر سر برنامه حمایت اجتماعی توافق کنند. امری که سبب میشود دهها میلیون نفر دیگر بر جمعیت فقیران افزوده گردد. ارزشهای جامعه امریکایی نیز دیگر مورد اعتناء نیستند: فرقهگرایی و جماعت گرایی و نژادگرایی جامعه امریکایی را به گروهبندیها نفی کننده یکدیگر بدل کرده است. سیاه با سفید و مرد با زن و دموکرات و جمهوریخواه بکار نفی یکدیگرند. نظریههای هرچه افراطیتر در باره توطئهگری سخت به رواج هستند؛ فرقهها که در فریفتارترین فضاهای مجازی، چون QAnon (گروهای راست افراطی حامی ترامپ که در فضای مجازی، ترامپ را رئیس جمهوری تبلیغ میکند که در کار ریشهکن کردن فساد نظام است) پدید آمدهاند، دارند واقعیت پیدا میکنند. اینان قرائت دیگری از دنیا را تبلیغ میکنند و رویهای کاملاً ضد دموکراتیک در پیش گرفتهاند و خواهان پامال کردن دشمنان داخلی و خارجی هستند که خود میتراشند. یک سوم امریکاییانی که در دهه 1980 بدنیا آمدهاند، فکر میکنند زندگی در دموکراسی اساسی است و بقیه آمادهاند که از دموکراسی بخاطر دفاع از حق حمل اسلحه و تن ندادن به قواعد حداقل زندگی جمعی، بگذرند.
رئیس جمهوری آینده امریکا هرکس باشد، این احتمال که امور به سرعت سامان بپذیرند، ضعیف است. میدانیم که هرگاه ترامپ انتخاب شود، بسود ثروتمندترینها عمل خواهد کرد و امریکارا با بحران حاد هویت روبرو خواهد کرد. اما بایدن، هراندازه او احترام برانگیز هم که باشد، نه کارمایه و نه وسائل سیاسی لازم را برای انجام اصلاحات عظیم و ضرور دارد.
پیش از آنکه یک نسل جدید برای تغییر برخیزد و ملتی را بزایاند که با اصول راهنمای پدران بنیادگذار امریکا بخواند، که همه ما بدان نیاز داریم، دموکراسی امریکا در ایام تاریکی خواهد زیست. همانطور که امروزه مشاهده میشود، انگلیسها ملیت یکی از کشورهای اروپایی را تحصیل میکنند و آرﮊانتینیها ملیت پدرو مادر بزرگهای خود را به یاد میآورند و بسا روزی شاهد امواج مهاجرت از امریکا به اروپا بگردیم. موجهای مهاجرت ایدهها و سرمایهها و انسانها.
لذا، اروپا باید خود را آماده کند: طرح یک قاره برخوردار از دموکراسی، برخوردار از عدالت اجتماعی، برخوردار از محیط زیست سالم، مدافع آزادیها در همه جای جهان و برخوردار از اسباب نیرومندی. هرگاه اروپا در این کار شود، بطور جدی میتوان از “رؤیای زندگی اروپایی” سخن گفت.»
پیش از انقلاب ایران، در جریان انقلاب و از آن پس تا امروز، در کتاب استقلال و آزادی، در فصل شناسایی پویاییهای نظام سلطهگر – زیرسلطه، بنیصدر فراگرد انحطاط ابرقدرتی که امریکا است و ابرقدرتی که روسیه بود را مطالعه کرده و بطور مداوم خاطرنشان کرده است که انقلاب ایران به مردم ایران و مردم کشورهای دیگر جهان این امکان را داده است که خویشتن را از نظام سلطهگر -زیرسلطه خارج کنند. اما استقرار استبداد ولایت مطلقه فقیه به هرقیمت، کارها که باید انجام میشدند (اجرای اصول راهنمای انقلاب ایران) را ناممکن و کارها که زمان انحطاط و انحلال ابرقدرت را به تأخیر میانداختند (گروگانگیری و جنگ و بازسازی استبداد و بازسازی اقتصاد مصرف و رانت محور و بحرانها که اینک جنگهای ده گانه شدهاند)، درپیش گرفته شدند:
❋ برای اینکه نسل جدیدی در امریکا برخیزد، نسلهای جدید در همه جامعههای در موضع زیرسلطه باید به جنبش درآیند:
باز آنجا که زور از فساد جداییناپذیر است، برای اینکه قدرت سلطهگر، سلطهگری از دست دهد، باید که زور و فسادزدایی را رویه کرد. به ترتیبی که سلطهگر عرصه زور و فسادگستری نیابد؛ بنابراین، نتواند نیروهای محرکه را با زور و فساد ترکیب کند و بکار برد. به سخن دیگر، استقلال بمعنای نه مسلط و نه زیرسلطه و آزادی بمعنای بکارانداختن ترکیب نیروهای محرکه با حقوق، در رشد انسان و آبادانی طبیعت، را باید روش زندگی فردی و جمعی کرد. استقلال و آزادی متحقق میشوند به رهایی از پویاییهای نظام سلطهگر – زیر سلطه، از 22 پویایی، آشناترینها به ذهنها را فهرست میکنیم:
1. پویایی اقتصاد رانت و مصرف محور که باید با پویایی اقتصاد تولید محور در خدمت رشد انسان و آبادانی طبیعت جانشین کرد؛
2. جانشین کردن پویایی صدور و تخریب نیروهای محرکه با پویایی بکارانداختن آنها در رشد انسان و آبادانی طبیعت؛
3. پویایی متلاشی شدن پیوندهای اجتماعی و سامانه اقتصادی که سرمایهها، از جمله، سرمایه اجتماعی را از میان میبرد و «فرد جبار» و فرقههای قدرتمدار و فسادگستر را پدید میآورد. این پویایی را با پویایی توحید اجتماعی به یمن تنظیم رابطهها با حقوق باید جانشین کرد؛
4. پویایی نابرابریها که توان خلاقه جامعه را به تحلیل میبرد و جانشین کردن آن با پویایی گذار دائمی از نابرابری به برابری؛
5. پوبایی تبعیضهای جنسی و سنی و قومی و ملی و دینی و… که باید با پویایی تبعیضزدایی جانشین کرد؛
6. پویایی خشونت و فساد و آسیبهای اجتماعی که باید با خشونت و فساد و آسیبزدایی جانشین کرد.
7. پویایی مرگ که باید با پویایی زندگی جانشین کرد.
رهاشدن از این پویاییها و پویاییهای دیگر، نیازمند جانشین کردن بیان قدرت با بیان استقلال و آزادی بمثابه اندیشه راهنما است. چرا که وقتی اندیشه راهنما بیان قدرت است، انسان از حقوق ذاتی حیات خویش غافل میماند و همانند ترامپ میگوید (18 اکتبر 2020): « حقوق یا زور را تصویب و تجویز کند. اگر فکر راهنما بیان قدرت بود، ترکیب با زور را تصویب و تجویز میکند و البته رهایی از پویاییهای نظام سلطهگر – زیر سلطه، ناممکن میشود و جامعه سلطهگر (امریکا) نیز گرفتار پویایی مرگ میشود اگر نسل جدید پویایی زندگی را جانشین آن نکند. بدینقرار، اندیشه راهنما باید بیان استقلال و آزادی باشد تا ترکیب نیروهای محرکه را با حق، تصویب و تجویز کند و راهنمای انسان باشد در بکارانداختن این ترکیب در رشد او و آبادانی طبیعت.
قدم اول وجدان به حقوق و قدم دوم بازکردن در فکر راهنما به روی حقوق و، درجا، عمل به حقوق و تظیم رابطهها با حقوق و قدم سوم نقد اندیشه راهنما با هدف بازیافت بیان استقلال و آزادی، سه قدمی هستند که انسانهای این عصر باید بردارند.
انحلال ابرقدرت روسی و اینک انحطاط و انحلال ابرقدرت امریکایی، این واقعیت را در برابر چشمانی قرار میدهد که قدرت آنها را کور نکرده باشد:با دین و نیز مرام ستیزی، بدان خاطر که راه را بر نقدکردن و نقد پذیرفتن میبندد، دین و مرام از میان نمیرود، بلکه سبب میشود آن و یا این از داشتههای ناسازگار با قدرت، خالی و از توجیهگرهای قدرت پر شوند. ترامپیسم در امریکا و کلیسای ارتودکس در روسیه و ولایت مطلقه فقیه در ایران و القاعده و داعش در اغلب کشورها، از جمله، فرآورده دین ستیزی هستند. نسلهایی که بخواهند به جنبش در آیند، باید که دین و مرام ستیزی را با گشودن دَرِ دینها و مرامهای خود به روی حقوق پنجگانه و خرافه و غیر عقلانیزدایی جانشین کنند و بدین کار، انسانهای تنها را از جباریت و جامعههای خود را از بینالملل ارتجاع برهانند.