مصاحبه شماره 7
گلزار: بینندگان محترم تلویزیون سپیده استقلال و آزادی. سلام دارم خدمت شما آقای بنی صدر
بنی صدر: سلام دارم خدمت شما و بینندگان و شنوندگان فارسی زبان در ایران و جهان
گلزار: بینندگان عزیز، این هفتمین مصاحبهای است که با آقای بنی صدر در رابطه با مجموعه گزارشات روزانه رئیس جمهور به ملت ایران که تحت نام «کارنامه» انتشار پیدا میکرد، این ها بیش از 9 ماه در آن دوران روز بروز انتشار پیدا کردند بعد هم به صورت مجموعه کتاب در آمدند و این مجموعه در 6 جلد در سایت آقای بنی صدر موجود است و مجموعه کتابها که عزیزان میتوانند به آن رجوع کنند و از آنها استفاده کنند و مطالعه کنند. این کتابها در 1200 صفحه هستند در شکل جدیدی، با یک نگرش جدید با همان محتوا که این کتاب به احتمال زیاد در 4 جلد انتشار خواهد یافت. ما 6 مصاحبه در این رابطه انجام دادیم و تصور میکنم این آخرین مصاحبهای است که در این رابطه با آقای بنی صدر انجام میدهیم. امکان دارد مصاحبههای دیگری بعداً انجام بگیرد که مجموعهای میشود به عنوان ضمیمه که در آخر این کتاب میآید برای اینکه تجربه آن نسل را نسل جدید استفاده بکند و ما از قدرت به قدرت نرویم و از خشونت به خشونت گذر نکنیم بلکه این بار از خشونت و استبداد، بخصوص استبداد دینی، به استقلال و آزادی و دموکراسی گذر کنیم. یک مسئلهای که در خاطرات آقای یزدی روشنی پیدا میکند، طرح محرمانهای است که از روز اول انجام شده مابین یزدی، خمینی و به گفتهای آقای بازرگان هم از آن اطلاع داشته، آقای مطهری هم از آن اطلاع داشته و این یک چیزی است که اگر در کتاب آقای یزدی نمیآمد به این صورت کسی متوجه آن نمیشد. به نظر من چیزهای دیگری هم بوده که در طول زمان یک به یک اینها برای شما آشکار شده. شما روزانه به مردم گزارش میدادید. اگر از روز اول اطلاع داشتید که یک همچین طرح محرمانهای بوده، برای شما چه تفاوتی میکرد؟
بنی صدر: بسیار تفاوت میکرد. ببینید، در فرانسه چون آقای خمینی میترسید که شاه ماندگار بشود و جنبش بخوابد و ایشان در فرانسه به جمع پناهندگان اضافه بشود، میدانیم حتی برای او خانه هم خریده بودند در ورسای، و نوه ایشان چندی قبل مصاحبه کرده گفته که قرار بود مدرسه هم برای ایشان در نظر بگیرند که او آن جا به مدرسه برود. فرزند او هر روز میآمد پیش من، گاهی هم به فاصله 2-3 روز یک بار که آیا واقعاً نظر شما این است که این رژیم رفتنی است؟ نگران بود که نرود. پس نمیتوانست حرفهایی بزند که سبب تثبیت او بشود. وقتی هم که ایشان وارد این جا شد، من 19 مسئله را که مطبوعات دنیا طرح میکردند و اینکه این مسئله چه پاسخهایی دارد که اگر ایشان این مواضع را اتخاذ بکند این انقلاب به راه خودش میرود و رژیم هم میرود. این را در سومین روز ورود ایشان ماشین شده در اختیار ایشان قرار گرفت که در ایران چاپ شد و به عنوان ضمیمه در کتاب اصول راهنمای اسلام کتاب منتشر شده. استقلال، آزادی، حقوق انسان، خطر فاشیسم مذهبی، رابطه دولت و روحانیت، اقتصاد ایران، … همه جنبههای مختلف. ما 20 اصل را پیشنهاد کردیم، ایشان 19 تای آن را بر زبان آورد به جز عفو عمومی که گفت برویم ایران ببینیم چه میشود. متناسب با آن 20 تا اصل که در کتاب انقلاب اینها را آوردیم، همه مستند هستند برای اینکه مطبوعاتی که اینها را منتشر کردند مثلاً ایشان گفته ولایت با جمهور مردم است، با اشپیگل مصاحبه کرده، تاریخ مجله و همه اینها هست که در فلان روز در فلان ساعت این مصاحبه انجام شده و ایشان این موضع را گرفتند. متناسب با آن، طرح شورا را پیشنهاد کردیم که مردمی که جنبش همگانی انجام دادند در محل شورایی را انتخاب کنند به عنوان شورای انقلاب و نمایندگان آنها شورای استانی و نمایندگان آنها شورای کشوری تشکیل بدهند و این در واقع اداره جنبش را تصدی کند بعد هم دولت جدید متکی باشد بر این شورا. اینکه در صورت جلسات شورای انقلاب هست که من میگویم که آقای خمینی گفت میرویم در ایران انتخاب میکنیم. یعنی شورا انتخابی میشود. حالا اینکه هست انتصابی است. بعد هم فراموش کرده بودند که این آقا همچین قولی داده بود که من در شورای انقلاب این را گفتهام. صورت جلسات خوشبختانه منتشر شده، در آنجا هست. خوب، این یک طرح تحول از پایین است بعد تحول استقلال انسان و جامعه ایران است. به قول خود استقلال و آزادی تعریف میشود بر اصل موازنه عدمی، یعنی نه به مسلط – زیر سلطه، که شعار انقلاب هم این بود، نه شرقی نه غربی، جمهوری اسلامی. یعنی آن جمهوری اسلامی تلقی میشد که بیان استقلال و آزادی باشد. همین را در کارنامه هم توضیح میدهیم که این استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی اینجور قرار بود. خوب، حالا رفتیم ایران. قبل از اینکه ما برویم ایران آقای خمینی یک مصاحبه کرد گفت شورای انقلاب تشکیل شده و آقایان بنی صدر و یزدی و قطب زاده هم عضوش نیستند. خوب حالا این تشکیل شده یک چیز و اینکه ما عضو آن نیستیم هم یک چیز. چه لزوم داشته؟ دلیلی لازم داشته که با این صراحت بگوید که ما عضو آن نیستیم. این را دانسته نمیشود مگر به یُمن اسناد سفارت آمریکا. آنجا شما که اسناد را ببینید میبینید که از لحاظ تضمین دادن به آمریکا که بنی صدر در دولت نخواهد بود، یکی از تضمینها است و آمریکاییها مرا مائوئیست تصور میکردند. یعنی ایرانیها میرفتند میگفتند که کمونیست طرفدار مائو هستم. البته آمریکاییها بعداً با چینیها کنار آمدند اما آن زمان هنوز مائو جنگ افروز به حساب میآمد. حتی کمونیستهای اروپا از مائو و مائوئیست وحشت داشتند از اینکه میخواهد دنیا را به خاک و خون بکشد. خوب پس بنی صدر که مائوئیست است، نباید در هیچ کاری باشد. آنجا میبینید که سندها همه از همین قماش است. دسته بندی کردند که چه کسانی میتوانند با سیاست آمریکا راه بیایند. همه اینها را در سیاست آمریکا در ایران آوردیم. یک گروه که بنی صدر و دوستانش هستند اینها با دموکراسی و استقلال و آزادی جورشان جور است، با آمریکا جورشان جور نیست. آقای خمینی با گروه او با استقلال و آزادی جورش جور نیست، اما میتواند با آمریکا جورش جور بشود. حالا بخشی هم آقایان هنوز منتشر نکردند که بعد توی ویکیلیکس منتشر شد. از جمله سندهایی که ویکیلیکس تازگی منتشر کرد که در صفحهای از تاریخ در سایت انقلاب اسلامی آمده، که نماینده نهضت آزادی به سفارت آمریکا رفته، صحبت این بوده که هیئت وزیران جدید که تشکیل میشود، ایشان اطمینان میداده که بنی صدر نخواهد بود. به این ترتیب، آن طرف که تقدم به آزادی و استقلال داده، مبنایش این بوده که چون ما در تاریخ استقلال داشتیم و آزادی نداشتیم، حالا باید که اول آزادی را مقدم بدانیم که آن را به دست بیاوریم بعد به تدریج استقلال. مهندس بازرگان در همین نوفل لوشاتو گفت به من ثابت کن که چرا استقلال و آزادی هم جدایی ناپذیر است. برای ایشان چند تا دلیل آوردم. از جمله اینکه استقلال این است که من بتوانم بدون محدودیت تصمیم بگیرم. آزادی این است که بتوانم نوع تصمیم را خودم انتخاب کنم. ممکن است شما اولی را داشته باشید، دومی را نداشته باشید. مثلاً پول نداشته باشید، امکان مالی ندارید انتخاب محدود است. شما استقلال مالی ندارید ولی خوب تصمیم را میتوانید بگیرید. میگویید خانه فلان امتیازاتی دارد میخواهم بخرم. استقلال مالی نیست، آزادی انتخاب هم ندارید. یکی دیگر این است که وقتی شما میگویید استقلال یعنی نه مسلط نه زیر سلطه، شما نه مسلط باشید نه زیر سلطه باشید، به این معنا مستقل باشید، آزادی چه می شود؟ آزادی عبارت از این میشود که شما در سیاست داخلی در داخل بتوانید به حقوق عمل کنید، بتوانید استعدادهایی داشته باشید که خلق بکنید، نه مسلط نه زیر سلطه، یعنی عقل مستقل است. نه در مقام مسلط محدود است نه در مقام زیر سلطه محدود است. 30 تعریف گوناگون از استقلال و آزادی دادیم با مثالها در کتاب جدید که امیدواریم در برنامهها که پُر میشود اینها یک به یک با بیننده و شنونده در میان گذاشته بشود. برای اینکه مثالها از خانوادهها و شهر و کشور و روابط بینالمللی گفتیم. وقتی نه مسلط، یعنی شما به عنوان مسلط محدود نیستید. چون وقتی مسلط شدید رابطه قوا است. در آن مدار بسته شما موقعیت مسلط دارید اما توی مدار بستهاید. نه مسلط یعنی رهایی از آن مدار بسته. نه زیر سلطه، یعنی باز هم از آن مدار رها هستید. یعنی عقل یا کشور یا انسان مستقل است، محدود کننده ندارد. در این جا اول آزادی که به معنای دقیق کلمه معنا پیدا میکند این است که به عنوان استعداد خلق میتواند خلق بکند. در موضع مسلط زیر سلطه این توانایی به دست نمیآید. این را که میگویم هر انسانی میتواند تجربه بکند. عقل برای اینکه بتواند خلق بکند باید از هر محدود کنندهای رها باشد. حالا این محدوده کننده میتواند این باشد که من در مقام فلان بر عدهای مسلط هستم یا نه، امر دیگری باشد. یا کشوری زیر سلطه باشد. فرهنگ آن کشور عقیم میشود. پس آزادی میشود برخورداری از حقوق و توانایی خلق. اگر آن استقلال نباشد، اینها هم نیست. حالا ایشان متقاعد شد. رفتیم ایران و ولی سیاست آزادی بر استقلال مقدم است اجرا شد و این بلاها سر ایران آمد. طرح بر مبنای استقلال و آزادی هم آماده که قبلاً که آقای خمینی که نجف بوده دادیم، ایشان آن جا خوانده. وقتی دادم به ایشان گفت این ریز نوشته شده. چشم من نمیبیند. یک پولی هم از من گرفتند که آن را درشت نویسی کنند که ایشان بتواند بخواند. این جا در فرانسه که گفت ما اقتصاددان داریم و اشارت کرد به من، گفت ما اقتصاددان داریم نمیگذارند اینها کشور را آباد کنند. اشاره اش به آن برنامه عمل بود که در نجف خوانده بود. آن هم در ایران منتشر شد تحت عنوان برنامه جمهوری اسلامی. در خارج، شهر به شهر تحت عنوان حکومت ملی موضوع بحث شده بود در اروپا و در آمریکا. یعنی ما از پیش برای انقلاب ایران برنامه عمل داشتیم. چون ما تدارک انقلاب را میدیدیم و آن را حاصل عمر خود تلقی میکردیم. مثل پدر و مادر سعی میکردیم این را بار بیاوریم. ما خبر نداریم که یک طرح دومی هم وجود دارد. این آقای دکتر یزدی ما را از آن مطلع میکند. آن طرح دوم، در واقع سیستمی است مثل کوبا و روسیه دوران استالین، یک رهبر با اختیارات مطلق، یک شورا تحت امر او، ستون پایه جدید قدرت مثل دادگاه انقلاب و سپاه پاسداران، یک حزب واحد برای کنترل سیاسی اجتماعی جامعه که سر این حزب واحد که نظر ایشان این بوده که نهضت آزادی را تصدی کند، اینهایی که حزب جمهوری را ساختند گفتند خیر خود ما تصدی میکنیم. او میگوید که آن طرح محرمانه را به آقای خمینی داده و پسندیده و قبول کرده، غیر ایشان آقای احمد خمینی اطلاع داشته، بعلاوه آقای مهندس بازرگان و بعلاوه آقای مطهری. بهشتی را یادم نیست ولی در جایی در مورد حزب واحد با آقای بهشتی گفتگو داشته، معلوم میشود او هم اطلاع داشته. ولی در صورت جلسات شورای انقلاب مواضعی که آقای مهندس بازرگان دارد با این طرح محرمانه سازگاری ندارد. من تعجب میکنم که اگر ایشان اطلاع داشته و موافق بوده، قاعدتاً نباید این جور مواضع میگرفت. به نظر من نمی رسد که او اطلاع میداشته و اعتماد داشته گذاشته ستون پایهها در حکومت موقت تشکیل بشود و بکند با ایران آن کاری که کرد. این یک چیز است، اما آنچه که سئوال شما است، رابطه با ایالات متحده آمریکا، آن یک چیز دیگر است. آن چندین سند است. یک سند در آن زمان معلوم نبود. می دانستیم که آمریکایی ها مراجعه می کنند، آقای دکتر یزدی هم واسطه است و هر انقلابی اینجوری است که قدرت مسلط خارجی این گفتگو لازمه اش است. بالاخره یک زمانی می رسد که انقلاب پیشرفت می کند می رسد به لحظه پیروزی، حالا تغییر و تحول گفتگو پیش می آورد. اما آن جا ایشان یک موضعی می گیرد که بعد که سندها منتشر شد، بعد هم توی نوشته های مقامات آمریکایی بود از جمله گاری سیک، ما میبینیم که ایشان طرف آمریکایی میگوید (پیام آقای خمینی است) که شما جانب بختیار را رها کنید چون قرار بود در آن گوادولوپ به خلاف دروغهایی که پهلوی چیها میسازند، قرار نبود شاه برود خمینی بیاید. قرار این بوده که شاه را نمی شود حفظ کرد، ژیسگاردستن، یک دروغی این آقایان ساختند برای اینکه برای خودشان بنویسند، که گویا آقای ژیسگاردستن مراجعه کرده که رهبری انقلاب چه میخواهد. آقای قطبزاده یک متنی تهیه کرده و آن را به رئیس جمهور فرانسه داده، او هم برده در گوادولوپ طرح کرده و قرار شده که شاه برود و خمینی بیاید. دروغ است. حتی آقای ژیسگاردستن وزیر کشورش را فرستاد به ایران، در مصاحبه لوموند دیپلماتیک گفتم، تمام مدارکش را هم دادم که آورده در آن مصاحبه با من. آقای نیرومند در آلمان متصدی این مصاحبه بود، یک شماره مخصوص در آورد در مورد ایران، مدارکش را هم توضیح دادم. که پنیادوسکی به شاه پیشنهاد میکند که خمینی را بکشند اما شاه میترسد. در نامهای که به ژیشگاردستن می نویسد اینکه پیشنهاد کردند بکشند گفت نه، این آن نیست. این را ؟؟؟ روزنامه فرانسوی که اسرار زیادی را فاش میکند، اول او فاش کرد. اما بعد دیگران هم این را بازگو کردند. ولی اینکه ما میتوانیم او را از فرانسه اخراج کنیم حقیقت دارد که شاه میگوید نه، دست به ترکیب او بزنید دیگر کشور بکلی از کنترل خارج میشود. آقای ژیسگاردستن میگوید که در جلسه گوادولوپ هم من مخالف بودم که شاه برود هم اشمیت صدر اعظم آلمان. [….] در گوادولوپ قرار بوده که نه شاه (برای اینکه کارتر گفته بود که دیگر نمیشود شاه را حفظ کرد) نه خمینی، بختیار. اگر هم نشد کودتای نظامی. این برنامه شان بوده. این هم که پیام آقای خمینی میگوید که شما بختیار را وِل کنید ما برای منافع شما بهتر هستیم دلیل بر اینکه سیاست آنها بر بختیار بوده. اگر سیاست آنها بر آقای خمینی بود دلیل نداشت که این پیام را به آنها بدهد. ولی خوب همین پیام ناقض استقلال است. ایشان میگوید که من از راه مصلحت این حرف را زدم دقیقاً همین میشود. از راه مصحلت این حرف را زدی، بعدی میشوی گروگانگیر مهمتر از انقلاب اول، بعد میشود معامله محرمانه، بعد میشود اکتبر سورپرایز، بعد میشود ایران گیت، هم میشود وضعیتی که ایران الآن دارد. گفتم، قدم اول را نباید آدم بردارد. حالا مقایسه کنید با مصدق سر «واو». طرف انگلیسی می گوید طرف وسواس عجیبی دارد. هر جمله را هر دفعه می گوید این معنی اش چیست؟ این کلمه می شود اینطور هم ازش برداشت بشود؟ تجربه قرن است. حواسش جمع است. دوره قاجار را میشناسد. مثل من که میدانم که این قراردادهای که مسلط زیر سلطه میبندد مشخصاتاش چه میتواند باشد. او هم همین جور. همه اینها را تجربه کرده بود و میدانست که فلان کلمه را اینجوری هم میشود معنی کرد. این «واو» میتواند عطف به فلان بکند بعد یک همچین درد سری درست کند. اینکه یک سر سوزن حاضر نیست تخفیف بدهد از آنچه که استقلال میداند، نه مسلط نه زیر سلطه، تا بیاید این جا که به طرف بگوید ما برای شما از بختیار بهتریم. این یکی، دو، بدتر از این، در خانه آقای فریدون سحابی ملاقات آقای مهندس بازرگان و موسوی اردبیلی با سُلیوان آخرین سفیر آمریکا که یک رژیم با ثباتی بر مبنای اتحاد ارتش و روحانیت بوجود آوردن. اینها میگوید که آن طرح محرمانه یعنی وابستگی. عمل در محدوده وابستگی. خوب این استبداد درون آن است. بازرگان نمیتوانسته… من تعجب میکنم و به این جهت میگویم با مواضعاش نمیخواند. چون وقتی میگفت آزادی مقدم است، نمیگفت که آزادی را قربانی کنیم. اما توجه نداشت که دولت آزاد و وابسته ناممکن است. آن وابستگی استبداد هم میآورد. ولی فکر میکرد که ایران آزاد پیدا بکند. نمیخواست که رژیم شاه برود یک استبداد دیگر بیاید. این تجربه است. آن سندها میگوید در محدوده وابستگی آزادی نا ممکن است. در عمل هم ناممکن شد. عملاً هم آن طرح محرمانه پیاده شد. حالا گیریم که از دست نهضت آزادی بیرون آوردند، حزب جمهوری تصدی کرد. بعد هم که مستقر شد، اول خودش حذف شد. به عنوان حزب منحل شد. در بحث قبلی نگفتم آنهایی که کودتا میکنند یک دستهای هستند که اول خود قربانی میشوند؟ هم حزب قربانی شد، هم بهشتی و افرادی که در آن حزب بودند از بین رفتند، هم بعدش بقیه کسانی که مزاحم بودند به تدریج طرد شدند، در روسیه هم همینجور شد. آقای هیتلر هم همین کار را کرد. اصلاً وقتی آدم تصفیههای هیتلری را میخواند میبیند یک دسته آمده یک دسته را بکلی نابود کرده. اینجوری است. پس به این ترتیب ما حالا اگر مطلع میشدیم که همچین طرح محرمانهای هست و این قرار مدارهای محرمانه با سفارت آمریکا وجود دارد، خوب از پیش تدارک میدیدیم. ما بنا گذاشته بودیم بر اعتماد کامل به آقای خمینی که اشتباه بوده.
گلزار: چه تدارکی میدیدید؟
بنی صدر: آنچه را که از زبان آقای خمینی گفتم، چند بار گفتم، گفتم این اصول را اگر خود آقای خمینی یا غیر او، قبل از انقلاب اگر گفتم و بعد از انقلاب اگر گفتم، آنها هم این نظر و فکر را داشتند، اگر جز من کسی نیست که هم قبلش گفته، هم در انقلاب گفته، هم بعدش تا امروز میگوید، این فکر از من است. چرا از زبان آقای خمینی تنها بگویم، چرا خودم نمیگفتم؟ این مسئله که مردم ایران، این انقلاب چیزی نیست که همینجور با زور زندگی کنی بعد رژیم شاه برود، شما بشوی صاحب حقوق. اینجور نیست. از لحظهای که وارد میشوی به جنبش باید زور را از زندگی حذف کنی با وجدان به حقوق شروع کنی به زندگی. این میشود انقلاب. از همان لحظه باید رابطهها را تغییر بدهی. باید این شوراهایی که به ایشان پیشنهاد کردم، […] آن زمان به جامعه ایرانی پیشنهاد کرده بودیم که روستا به روستا، شهر به شهر، شوراهای انقلاب را تشکیل بدهید. بعد شورای انتصابی نمیتوانست تشکیل بدهد. این ستون پایهها را نمیشد تشکیل داد.
گلزار: کسان دیگری هم بودند که نظر شما را در شورای انقلاب پشتیبانی کنند؟
بنی صدر: در شورای انقلاب که نه. آنها انتصابیهای آقای خمینی بودند. اما دوستانی که با ما همکار و همفکر بودند میتوانستیم به جامعه ایرانی پیشنهاد بکنیم. و اگر تحول از پایین از جریان انقلاب انجام میشد، بازسازی استبداد تقریباً ناممکن میشد. تقریباً میگویم، برای اینکه هنوز یک عواملی هست که میتواند عمل بکند ولی خوب خیلی چیزها عوض میشد. بعد شروع میکردیم به اینکه با نیروهای محرکه جامعه، جوانان، زنان، دانشگاهیان، معلمان، میخواستیم همه اینها یک ارتباط بشوند از طریق آقای خمینی. خوب میتوانستیم مستقیم ارتباط برقرار کنیم. آن کاری که من وقتی وارد ایران شدم و شروع کردم در دانشگاه صنعتی 30 هزار 40 هزار گاهی 50 هزار جمعیت میآمد برنامه عمل را توضیح میدادم، میتوانستیم زودتر شروع کنیم، در سطح کشور شروع کنیم، و آن دفاتر هماهنگی که بعد در دوران ریاست جمهوری پدید آمد میشد زودتر انجام داد. هنوز هم اعتقاد دارم که یکی از بزرگترین دستآوردهای انقلاب ایران است که این فکر دینی، دین از خود بیگانه تکلیف مدار است، بیگانه از حق و حقوق است، از زبان مرجع تقلیدی انتقاد میشود و دین حق مدار که بیان استقلال و آزادی و حقوق و این چیزها است، به جامعه پیشنهاد میشود، انقلاب دینی عظیمی میشود در ایران. به نظرم هنوز هم یکی از دستآوردهای مهم آن انقلاب است. طرز فکر دینی مردم ایران امروز را مقایسه کنید با کشورهای مسلمان ببینید چقدر فرق قضیه است. خوب اینها را از زبان آقای رهبر بگوییم، از زبان مرجع بگوییم خیلی بُرد دارد برای اینکه حرف یک روشنفکر یک محدودهای دارد اما حرف یک مرجع کل یک جامعه را فرا می گیرد و طرز فکر دینی افراد را تغییر میدهد. پس بهتر است از طریق ایشان عمل کنیم. بعد هم انقلاب اگر چند زبان داشته باشد و … احتمال اختلالش در آن فراوان میشود و ممکن است جنبش بخوابد. خوب اشتباه بوده. بعد هم میگفتیم صدای ما به جایی نمیرسد. در جریان ورود به ایران و شهر به شهر رفتن معلوم میشد نه، میتوانستیم حرف حق را بزنیم و این در رو داشته. ولی من خبر نداشتم که سخنرانیهای من ضبط شده و شهر به شهر گشته و همه از آن اطلاع داشتند. فقط یک دفعه به من گفتند که توی تظاهرات، آن اجتماع عمومی را که راه انداخته بودند، عکسی و اسمی از بنی صدر بوده. هنوز هم نمیدانم این واقعیت داشته یا نه، ولی به من گفتند بوده. اما اینکه در ایران این فکر استقلال و آزادی چه زمینهای دارد اطلاعی نداشتم. خوب اگر اطلاع میداشتی طبق آن اطلاعات عمل میکردی. چنانکه بعد که مطلع شدیم عمل کردیم، روزنامهای انتشار دادیم تا امروز در تاریخ ایران بیمانند. انتخابات ریاست جمهوری را بردیم با همان هسته، وطن را دفاع کردیم با ارتش متلاشی با همان هسته، مقاومت را در مقابل آقای خمینی انجام دادیم با همان هسته، حالا بر آنها هم اضافه شده، کسانی از آن هسته خود را بازنشسته کردند، کسان زیادی بر همان خط و ربط ایستادند و این مقاومت ادامه دارد. اینها را زودتر میدانستیم، خوب زودتر عمل میکردیم. این است که شما نسل امروزی بدانید هر چیزی را نمیدانی، برو دنبالش بدان. برای اینکه بهای ندانستن سنگین است. شاد و پیروز باشید.