back to top
خانهتحلیل و وضعیت سنجیوضعیت سنجی سیصد و بیست و هشتم: قطع پیوند با ارزش های...

وضعیت سنجی سیصد و بیست و هشتم: قطع پیوند با ارزش های دموکراسی و قدرتِ مشروعیت گیرنده از مرام ها و ضدیت با آنها

wazyatsanji328a      دو تحقیق دیگر، یکی در باره رویگردان شدن حزب جمهوری‌ خواه امریکا از دموکراسی و روی‌ نهادنش به اقتدارگرایی، و دیگر در این باره که بر فرض شکستِ ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری، ترامپیسم از میان نمی ‌رود، انتشار یافته اند. این دو تحقیق پنداری وضعیت امروز ایران را نیز گزارش می کنند و می ‌گویند در همه جای جهان، پرده ‌های ابهام دریده می ‌شوند و مردم جهان، در روشنایی، خود را با حقوقی که دارند و قدرت مرگبار و ویرانگری که تسلیمش هستند، رویارو می ‌بینند؛ اگر زندگی را بر نگزینند، تسلیم مرگ خفت بار شده‌ اند.

 
     نخست چکیده‌ های این دو تحقیق:
 
❋ حزب جمهوری‌ خواه امریکا، حزبی همچون حزب ‌های اقتدارگرای هند و ترکیه و مجارستان و لهستان شده ‌است و میراث ترامپ:
 
☚ تحقیق اول:
 
     تحقیق اول را مؤسسۀ و-دِم دانشگاه گوتنبرگ سوئد (V-Dem Institute at the University of Gothenburg in Sweden) انجام داده‌ است و چکیدۀ آن را روزنامه گاردین، به تاریخ ۲۶ اکتبر ۲۰۲۰، انتشار داده‌ است. نکات اساسی این تحقیق عبارتند از:
 
● در دو دهۀ گذشته، حزب جمهوری خواه امریکا، بیش از پیش، از ارزش ‌های لیبرالی، بریده، و به حزب‌ های حاکم در جامعه‌ های تحتِ مدیریتِ دولت‌ های اقتدارگرا، نزدیک شده‌ است. پیش از آن، به احزاب راست میانۀ اروپا شباهت داشت. از سال ۲۰۰۰ بدین‌ سو، حزب جمهوری ‌خواه، مخالفان خود را شیطان می ‌نمایاند و بکار بردن خشونت بر ضد آنها را تشویق می‌ کند. رفتارهایی را در پیش گرفته‌ است که رفتارهای احزاب ملی‌ گرای حاکم بر مجارستان و هند و لهستان و ترکیه هستند. در دوران ریاست جمهوری ترامپ، این روند، شتاب گرفته ‌است.
 
     در برابر، حزب دموکرات امریکا، تغییری اندک کرده‌ است و همچنان به معیارهای دموکراسی، پایبند است و می‌ توان آن را با احزاب راست میانه و چپ میانۀ اروپایی، مقایسه کرد. تفاوت عمدۀ حزب دموکرات با این احزاب، در نگرش به اقتصاد است.
 
     مؤسسه در تحقیق خود روش‌ های جدیدی را بکار برده ‌است که امکان می ‌دهند اندازۀ سلامت هر یک از دموکراسی ‌ها را در این زمان، که اقتدارگرایی دارد دامن می ‌گسترد، معلوم کند. معاون مؤسسه می‌ گوید، غمبارترین استحاله‌ ها، استحاله به اقتدارگرایی در دموکراسی ‌های جهان است.
 
● از منظر وفا به ارزش های مردم سالاری، حزب جمهوری خواه امریکا همان دگردیسی را می‌ کند که حزب بهاراتیا جاناتا (Bharatiya Janata Party) تحت رهبریِ ناراندرا مدی (Narendra Modi) و حزب عدالت و پیشرفت، تحت رهبریِ رجب طیب اردوغان و حزب قانون و عدالت (Law and Justice Party) لهستان کرده‌ اند. ترامپ و حکومت او، روابط تنگاتنگی با رهبران این احزاب دارند. با این تفاوت که حزب جمهوری‌ خواه امریکا هنوز به کثرت‌ گرایی پایبند است. اما با معیارهایِ دیگرِ دموکراسی بریده است و حالا دیگر برای مخالفان خود، احترام قائل نیست و بکاربردن خشونت برضد آنها را تشویق نیز می ‌کند.
 
● درسال های اخیر، در جامعه ‌های دیگری که کیفیت دموکراسیِ آنها کاهش می ‌یابد، همین دگردیسی، قابل مشاهده‌ است. وقتی این احزاب به قدرت می ‌رسند، دموکراسی را نیز گرفتار انحطاط می‌ کنند. امر مهم ا‌ینکه بریدن با معیارهای دموکراسی و برانگیختن به خشونت از بالا، توسط رهبران، انجام می‌ گیرد. مؤسسه، چندین داده در این باره که ترامپ طرفداران خود را به بکار بردن خشونت بر ضد روزنامه نگاران و احزاب سیاسی، برانگیخته‌ است، در اختیار دارد.
 
ا.ا: «آتش به اختیار» در مقیاس امریکا
 
● در سراسر غرب، در ۲۰۱۸، حزب جمهوری‌ خواه امریکا از تمامی احزاب حکومت ‌گر، با ارزش های لیبرالی و معیارهای دموکراسی، بیشتر بریده‌ است. اندک شمار احزاب راست افراطی که در مظان حکومت‌ گری هستند، ۱۵ درصد بیشتر از حزب جمهوری خواه، از معیارهای دموکراسی، بریده‌ اند.
 
تحقیق مؤسسه معلوم می ‌کند که، در جهان، انحطاط دموکراسی ها شتاب گرفته‌ است. برای نخستین بار در این قرن، در ۹۲ کشور که جمعیتی برابر ۵۴ درصد جمعیت دنیا را دارند، اقتدارگرایان دارند اکثریت پیدا می ‌کنند. و ۳۵ درصد از جمعیت جهان (۲.۶ میلیارد نفر) در جامعه ‌هایی زندگی می‌ کنند که دولت هاشان اقتدارگرا تر هستند.
                        wazyatsanji328
☚ تحقیق دوم:
 
تحقیق دوم را مایا کاندل (Maya Kandel)، محقق فرانسوی انجام داده و  لوموند (۱۷ اکتبر ۲۰۲۰) در باره آن، با او، گفتگو کرده است. نکات اصلی تحقیق، بنابر گفتگو، عبارتند از:
 
● لوموند می ‌پرسد: ترامپ آدمی شمرده می‌ شود که اختیارش دست محرک ‌های غلیان‌ِ او است؛ عوام فریب و فاقد هرگونه انسجام مرامی است. با اینحال شما می‌ گویید: به عکس، ترامپیسم وجود دارد و «جوهر آن را ملی ‌گرایی» تشکیل می ‌دهد. چرا؟
 
٭ کاندل پاسخ می ‌دهد: ترامپ برای مدت های دراز، بیشتر به دموکرات ها نزدیک بود تا جمهوری‌ خواه‌ ها. در انتخابات، به دموکرات ها کمک می‌کرد و مواضع «لیبرال» داشت، از جمله در بارۀ سقط جنین. اما ترامپ، نه ایدئولوگ است، و نه روشنفکر. او نخست یک کاسب و معامله‌ گر و یک شُومن است. آنچه سبب شهرت او شد، بیشتر شُو‌های تلویزیونی بود که او در آنها شرکت می ‌کرد … برای رسیدن به ریاست جمهوری، او از داده‌ های رأی دهندگان (در اختیار گذاشتن داده‌ های افراد و استفاده از این داده‌ ها برای القاء تمایل به رأی دادن به ترامپ. دانشگاه کامبریج، هم در انتخابات ریاست جمهوری امریکا، و هم در همه پرسی بر سر ماندن یا نماندن انگلستان در اتحادیه اروپا، از این تقلب بزرگ استفاده کرد) استفاده کرد. او جور خود را با سازمان های مسیحی راست گرا نیز جور کرد. هم در نصب قاضیان دادگاه تجدید نظر واشنگتن (رسیدگی به پرونده‌ هایی که به دادگاه عالی می ‌روند، توسط این دادگاه انجام می‌شود) و هم در نصب قاضیان دادگاه عالی امریکا، او دلخواه آنها را برآورد … این دیگران هستند که برای او نظریه می ‌سازند. به ترامپ می‌ گویند، رویۀ آندریو جکسون (Andrew Jackson) که هفتمین رئیس جمهوری امریکا و، در سیاست داخلی، عوام فریب بود و سیاست «پاکسازی قومی» را به اجرا گذاشت را در پیش بگیرد. ترامپ، تصویر او را در کاخ سفید قرار داده است … ترامپیسم یک جوهر دارد که ملی‌ گرایی است. بعد از پیروزی او، نظریه ‌ای ساختند که التقاطی است از «ضد نظام»، ضد نخبه ‌ها، ملی‌ گرایی، محافظه‌ کاری مذهبی و ضد لیبرالیسم. این عناصر با یکدیگر هم‌ خوانی نیز ندارند. اما هر یک بخشی از رأی دهندگان را به رأی دادن به ترامپ بر می ‌انگیزد. باید در نظر داشت که رأی دهندگان به او که پایگاه اجتماعیش را تشکیل می ‌دهند، سفیدها و روستاییانی کم سواد و عامی، هستند.
 
● لوموند می ‌پرسد: در ۱۴ ژوئیه ۲۰۱۹، روشنفکران محافظه ‌کار در واشنگتن اجتماع کردند تا «محافظه‌ کاری گرایی ملی» را تدوین کنند، هدفشان چه بود؟
 
٭ کاندل پاسخ می‌ دهد: روشنفکران حزب جمهوری ‌خواه برآن شدند که پس از گذشت سه سال از حکومت ترامپ و نزدیک شدن انتخابات ریاست جمهوری، ترامپیسم را یک نظریه بگردانند تا که رأی دهندگان به ترامپ را حفظ کنند. همۀ محافظه‌ کارانی که در اجتماع شرکت داشتند، ضد «جهانی شدن» و لیبرالیسم و موافق ناسیونالیسم بودند. سازمان دهندۀ کنفرانس،  یورام هازونی (Yoram Hazony)، اسرائیلی- امریکایی و نویسندۀ کتاب La Vertu du nationalisme بود.
 
     کار کنفرانس این بود که ترامپیسم را مرام بگرداند که مستقل از ترامپ، مرام حزب جمهوری‌ خواه امریکا ‌شود. این مرام دارای این اصول راهنما است: ملی ‌گرایی و دین و ضدیت با لیبرالیسم و جهانی شدن. از دید اینان، جهانی شدن به سود چین و به زیان امریکا تمام شده است.
 
     ضدیت با لیبرالیسم، بر سه پایه، بنا می ‌شود: ملی‌ گرایی- عوام فریبی امریکایی، همان که مبنای کار همانندهای اروپایی (احزاب راست افراطی) است؛ مخالفت با ارزش های مترقی لیبرال، چون جانبداری از حقوق اقلیت ‌ها و جهان‌ شمول دانستن حقوق؛ و ضدیت با نئولیبرالیسم. محافظه ‌کاران با الغای مقررات حاکم بر اقتصاد– کاری که رونالد ریگان کرد و با رها کردن ماوراء ملی ‌ها از ملیت و تابعیت و نیز با نابرابری ‌های ویران‌ گر قشرهای میانۀ جامعۀ امریکا که امریکا را ساخته‌ اند-، مخالف هستند. با جهانی شدن نئولیبرال نیز مخالفند، چراکه به زیان امریکا و به سود چین تمام شده‌ است. و بالاخره، با «نظام بین ‌المللی لیبرال»، یعنی با نهادهای بین ‌المللی، چون سازمان ملل متحد و ناتو و بانک جهانی و… نیز مخالف اند. این‌ ها همه را، از سال ۱۹۴۵، امریکا ساخته و وجودشان را تضمین کرده‌ است. می‌ گویند این نهادها، مندرس گشته و بکاری نمی ‌آیند و مزاحم حاکمیت ملی امریکا هستند.
 
● لوموند می‌ پرسد: فاکس نیوز در این قالب ‌بندی چشم انداز سیاسی امریکا، چه نقشی دارد؟
 
٭ کاندل پاسخ می ‌دهد: امریکای محافظه‌ کار و امریکای لیبرال، دو واقعیت جدا از یکدیگر و در کنار هم اند. تحقیقی که در ۲۰۱۸، توسط نایت فاندیشن (Knight Foundation) و مؤسسه گالوپ انجام گرفته است، معلوم می‌ کند که امریکای محافظه‌‍‌ کار خود را سانسور می ‌کند، از مراجعه به وسائل ارتباط جمعی که از آنِ طرفِ مقابل می ‌داند، و امریکای لیبرال نیز به وسائل ارتباط جمعی متعلق به محافظه‌ کاران کمتر رجوع می‌ کند:۶۰ درصد جمهوری خواه‌ ها، فاکس نیوز را اول و تنها وسیلۀ ارتباط جمعی خود می‌ دانند. در عوض، دموکرات ‌ها به وسائل ارتباط جمعی بیشتری مراجعه می‌ کنند: ۲۱ درصد به CNN و ۱۵ درصد به NPR و ۵ درصد به BBC و ۵ درصد به نیویورک تایمز و ۴ درصد به PBS News.
 
● لوموند می‌ پرسد: حمایت مسیحیان راست‌ گرا از ترامپ چه دلیل و توضیحی دارد، و کاتولیکِ‌ محافظه‌ کار چیست؟
 
٭ کاندل پاسخ می‌ دهد: حمایت سفید پوستان مسیحی از ترامپ (بر خلاف مسیحیان سیاه که از دموکرات ها حمایت می ‌کنند)، ناشی از اعتقاد است به اینکه جامعۀ امریکایی، زیر فشار دستگاه قضائی که در اختیار دموکرات ها است، از بنیادهای مسیحی خود بریده است. قانونی کردن سقط جنین و ازدواج همجنس ‌گراها، حتی قائل شدن حقوق مدنی برای برخی‌ ها را اینان، بریدن از بنیادهای مسیحی می ‌دانند. مسیحیان راست بر آن شده‌ اند که با بکار بردن همان وسیله، یعنی در اختیار گرفتن قوۀ قضائی و تحت نفوذ درآوردن رئیس جمهوری و مجلس (= قدرت، ا.ا) به هدف خود برسند. از این منظر که بنگریم، ترامپ به وعدۀ خود عمل کرده و اکثریت اعضای دیوان عالی و یک چهارم اعضای دادگاه تجدید نظر واشنگتن را تغییر داده، و مسیحیان راست گرا را راضی کرده ‌است.
 
     و باید نفوذ روشنفکران کاتولیک را بر حزب جمهوری‌ خواه که جدید است، لحاظ کرد. این نفوذ و نیز سیاستمداران کاتولیک عضو حزب از سال ۲۰۰۰ در حال افزایش است، و از ۹ عضو شورای عالی قضائی، ۶ تن کاتولیک هستند.
 
● لوموند می‌ پرسد: چرا سیاست خارجی از منظر ملی‌ گراها، عنصری اساسی است؟
 
٭ کاندل پاسخ می‌ دهد: در میان وعده‌ های ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۶، یکی این بود که رابطۀ امریکا با بقیۀ دنیا (در آنچه به بازرگانی و مهاجرت به امریکا و پایان دادن به جنگ های بی ‌پایان و متحدان امریکا که از قِبل امریکا می‌ خورند) را بازتعریف خواهد کرد. اصل را بر تقدمِ ملی ‌گرایی بر جهانی شدن، می ‌گذارد و حاکمیت ملی را به امریکا باز می ‌گرداند. بنابراین، در داخل، با نخبه ‌ای است که بنا را بر حکومت جهانی (جهانی شدن) و چند فرهنگی می ‌گذارد، و در خارج، با آنها که می‌ خواهند غرب نباشد (چین و اسلام سیاسی)، باید مبارزه کرد. بازگشت به انزوا طلبی اصیل که سیاست خارجی را منحصر به حفظ امنیت سرزمینی و حمایت از مرزها و دفاع از شرکت های امریکایی می ‌کند.
 
● لوموند می‌ پرسد: ترامپیسم بعد از ترامپ، می ‌پاید؟
 
٭ کاندل پاسخ می‌ دهد: باز تعریفِ ملی ‌گرا- مذهبیِ حزب جمهوری ‌خواه، یک محافظه‌ کاریِ ملی‌ گرایِ ماندگار است.
 
     از این دو تحقیق، هرگاه نام امریکا و دو حزب آن را برداریم و نام ایران و ساختار رژیم و جناح‌ بندی ‌هایش را بگذاریم، تشریح دقیقی می ‌شود از وضعیت آن. بدین ‌قرار، همسانی حزب جمهوری‌ خواه امریکا با حزب ‌هایی که از معیارهای دموکراسی می ‌بُرند و با قدرت این‌ همانی پیدا می‌ کنند، و نقش «بالا»ی در خدمت قدرتی که در «پایین» (اکثریت بزرگ) دلخواه خود را، و رابطۀ دین و مرام با قدرت را القاء می‌ کنند، می ‌گوید و به روشنی که جهان امروز، در برابرِ یک مسئله قرار گرفته است: رابطه‌ ها میان انسان ها و جامعه‌ ها را، یا باید قدرت تنظیم کند، یا حقوق:
 
❋ رابطۀ قدرت با دین و مرام و این واقعیت که قدرت وقتی نیاز پیدا می ‌کند، از دین و مرام هایِ ضد یکدیگر، مشروعیت می‌ گیرد، و در همان‌ حال، آنها را از خود بیگانه می‌ کند:
 
۱. دو تحقیق، بخصوص تحقیق دوم، رابطۀ دین و مرام با قدرت را روشن می‌نمایاند: با به قدرت رسیدن ترامپ و حزب جمهوری‌ خواه، «روشنفکران» محافظه‌ کار را مأمورِ سر هم بندیِ اندیشۀ راهنما می ‌کنند، و ملقمه ‌ای که اینان می ‌سازند، سه وظیفه دارد: حفظ قدرت، توجیه مداوم آن، و موقعیتِ متفوق بخشیدن به سفیدهای حامی (= خودی‌ ها)؛
 
۲. حزب جمهوری‌ خواه امریکا و حزب‌ های همانند، به تدریج که از معیارهای دموکراسی می ‌بُرند و با قدرت این‌ همانی بیشتر پیدا می ‌کنند، نیازمند جانشین کردن آن معیارها با فکر راهنمای جدید می‌ شوند و این فکر راهنما را با از خود بیگانه کردن ملی‌ گرایی، دین، و معنای جدید دادن به محافظه ‌کاری، انجام می‌ دهند. در ایران، خمینی و دستیاران او، این دگردیسی را در زمان بسیار کوتاه ‌تری، انجام دادند: با ورود او به تهران، با اصول راهنمای انقلاب و اسلام، بمثابۀ بیان استقلال و آزادی، بُریدند و با جعل ولایت مطلقه فقیه، در جریان این ‌همانی جستن با قدرت، دین را وسیلۀ توجیه قدرت کردند و به تدریج آن را از میان تهی کردند. این امر، یک امر واقع مستمر است، چراکه اندیشۀ راهنمای انقلاب مشروطه، با پهلوی ‌ایسم، جانشین شد و شماری از رهبران جنبش مشروطیت به خدمت استبداد درآمدند و نظریه پرداز رژیم پهلوی شدند. شاه سابق نیز، دستور تدوین «ایدئولوژی شاهنشاهی» را داد.
 
     امر مهم اینکه محافظه ‌کاران امریکا، با قدرتِ از خودبیگانه ساز اندیشۀ راهنما نیست که دشمنی می‌ کنند، با مرام لیبرالیسم و نئولیبرالیسم است که دشمنی می‌ کنند. در دو شرحی که از دو تحقیق انتشار یافته ‌است، به این مهم که چرا قدرت زیر سئوال نرفته است، اشاره نیز نمی ‌شود. حال آنکه موضوع اصلی، این موضوع است. بدیهی است حزبی که خود با قدرت این ‌همانی پیدا می ‌کند، نمی ‌تواند این پرسش را بمیان بگذارد، زیرا، هم نمی ‌خواهد خود را نفی کند، و هم می ‌خواهد بگوید رقیب او توانا به بکار بردن قدرت نیست (تبلیغ اصلی ترامپ بر ضد بایدن). غافل از اینکه قدرت بکار بردنی نیست و انسان را آلت فعل می ‌کند و به کارِ مرگ و تخریب، می‌ گیرد.
 
۳. بنابر تحقیق اول، حزب دموکرات نیز تغییر کرده، اما از معیارهای دموکراسی نبُریده ‌است. بدین ‌قرار، هرگاه این حزب نیز دولت را سرای اقامت خود کند، یعنی دو حزب حاکم در دولت اقامت بگزینند، فاتحه دموکراسی در امریکا خوانده‌ است. یادآور می ‌شود که آلن تورن، جامعه شناس فرانسوی، توضیح می ‌دهد که وقتی اقامتگاه احزاب سیاسی، جامعۀ مدنی است، دموکراسی برقرار است، و هر زمان که این احزاب، جامعۀ مدنی را ترک گویند و در سرای دولت اقامت گزینند، دموکراسی جای به استبداد می‌ دهد. امری که در ایران، با اقامت گزیدن خمینی در سرای دولت، واقع شد.
 
     تحقیق نمی‌ گوید، حزب دموکرات چه اندازه از جامعۀ مدنی خارج، و با اقامتگاهی که دولت است، چقدر فاصله دارد. اینست که نمی ‌دانیم، مقاومت جامعۀ مدنی و این حزب، چه اندازه است. اگر مقاومت از دست دهند، با توجه به ترکیب جامعۀ امریکایی، جامعۀ امریکایی بسا با بند از بند گسستگی، روبرو می ‌شود.
 
۴. اندیشۀ راهنمایی که قدرت از آن مشروعیت می‌ گیرد و در همان حال، از خود بیگانه ‌اش می ‌کند، اگر هم یکی و یکدست باشد، در جریان از خود بیگانه شدن، متعدد می ‌شود و فرقه ‌ها که پیدا می ‌شوند، هر یک به یکی از آنها خود را می ‌شناسانند. قدرت ناگزیر می ‌شود از اندیشه‌ های راهنمای گوناگونی مشروعیت بستاند و آنها را نیز از خود بیگانه کند. چنانکه برابر تحقیق، قدرتی که سرمایه ‌سالاری است، هم از لیبرالیسم و نئولیبرالیسم مشروعیت می ‌گیرد، هم از ملی‌گرایی و از دین و از محافظه ‌کاری و ملقمه ‌ای از این‌ ها، و هم از طرز فکر های دیگر. نظام، تا وقتی که استفاده از اندیشۀ راهنما و دشمنی با اندیشه‌ های راهنمایِ «دشمن»، بند از بند سازمان های شرکت کننده در ادارۀ دولت را نگسلد، ثبات دارد. از آن پس، نه تنها دولت، که جامعه نیز در معرض تلاشی قرار می ‌گیرد. اسلام و مذهب ‌ها و مرام‌ های دیگر، از زمان استقرار ولایت مطلقۀ فقیه بدین ‌سو، همین نقش و سرنوشت را یافته ‌اند.
 
۵. همانطور که از دو تحقیق بر می ‌آید، اندیشۀ راهنما، که یکی از نیروهای محرکۀ بس مهم است، در جریان از خود بیگانه شدن به توجیه ‌گر قدرت، در جهت ‌یابیِ نیروهای محرکه، به مرگ و ویرانی، کاربرد پیدا می‌ کند. مذهب قدرت‌ گرا در امریکا، اسلام ولایت مطلقه فقیه، و اسلام داعش و القاعده و …: قربانی اول قدرت‌ گرایی، اندیشۀ راهنما است، خواه دین، و خواه این و آن مرام.
 
۶. قدرت یک مقوله است و، در همه جا، در ایجاد و انحلال، از قوانینِ همسانی، پیروی می ‌کند. همان‌ سان که دو تحقیق می‌ گویند، این‌ همانی با قدرت در امریکا، همان است که این همانی با قدرت در هند و ترکیه و… . با این حا‌ل، وقتی قدرت، به قدرت فراگیر میل می کند، این ‌همانی با قدرتِ کامل و آلت فعل شدن انسان، بی‌ کم و کاست می‌ شود. تفاوت خامنه ‌ای و ترامپ، بمثابۀ آلت فعل قدرت، بدین‌ خاطر است.
 
۷. قدرت، همواره، جبرِ تحول از بالا را تحمیل می ‌کند، و اگر هر جامعه ‌ای و جامعۀ جهانی، پویایی زندگی را برگزینند، تحول از پایین، بمعنای وجدان به حقوق و باز تعریفِ انسان، بمثابۀ حقوندِ برخوردار از مجموعه ‌ای از استعدادها و فضل ها متحقق شده، بنابراین، تنظیم رابطه ‌ها با حقوق، ناگزیر می ‌شوند. در حقیقت،
 
۸. قدرت را با قدرت، نمی ‌توان از میان برداشت، زیرا قدرتِ جدید جانشین می ‌شود (مثال ایران بعد از انقلاب). در همۀ جامعه‌ ها، بخاطر پوشاندن واقعیت از چشم جمهور مردم، قدرت مرگ‌ آور، ناجی تصور می ‌شود، با این تصور که «اگر به دست اهلش بیفتد»، ناجی است! از این ‌رو، جانشین پویایی مرگ کردنِ پویایی زندگی، همچنان به تأخیر می ‌افتد. تا مگر انسانها به حقوق خویش وجدان یابند و پیش از آنکه‌ کار از کار بگذرد، از نظام‌ های قدرت محور رها شوند و با باز و تحول ‌پذیرکردن نظام ‌های اجتماعی، پویایی مرگ را با پویایی زندگی، جانشین کنند. 

 

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید