درسهای انتخابات امریکا برای مردم جهان بسیارند. این درسها مهمترینها هستند:
❋ درسهای انتخابات امریکا:
● درس اول: استقامت در برابر قدرتمداری تنها از موضع حقمداری ممکن است. بدون این استقامت، جامعههایی هم که در دموکراسی میزیند، گرفتار حکومت جباران میشوند. در بیراهه قدرت جویی افتادن و یا در پی سازش با جبار شدن، استوارکردن پایگاه اجتماعی جباریت میشود.
در امریکا، با آنکه نظام همان نظام است و بایدن هم آدمی است که در این نظام بارآمده و همه عمر در نظام عمل کرده است، او دانست مقابله با ترامپ، با توسل به «مدیریت کارآتر قدرت»، به شکست میانجامد. پس، از موضع جانبداری از حقوق (حق حیات که در مقایسه با اروپا، بسیار کمتر به آن وقع نهاده میشود (مرگ و میر در سنین 54 – 45 سالگی، پایین آمدن امید زندگی، شیوع بیماریها و کشتار ویروس کرونا و تبعیض نژادی و نابرابریها و تجاوز به حقوق طبیعت و حق هر شهروند به محیط زیست سالم و بخصوص حقوق اقتصادی شهروندان) وارد مبارزه انتخاباتی شد.
● درس دوم: آرای داده شده به ترامپ مسلم کردند که ریاست جمهوری او محصول تحولی در جامعه است. در پایین، اکثریت بزرگ، گرفتار احساس ناتوانی و یأس و بیزاری است. احساس ناتوانی و یأس را نظام سرمایهسالاری به این اکثریت تحمیل میکند: شما توانا به تغییر نظام نیستید. این احساس ناتوانی و یأس و بیزاری را اعتیادها و پایین آمدن امید به زندگی و بیماریها تشدید میکنند. تنظیم رابطهها با قدرت سبب میشود که ترامپ از بخش بزرگی از این اکثریت نمایندگی پیدا کند. بدینسان، او فرآورده انحطاط عمومی است و نه فرآورنده آن. بدینقرار، انتخابات امریکا یکبار دیگر، واقعیتی را آشکارکرد که در جامعههای دیگر نیز مشاهده شده بود: رهاشدن «پایین» یا اکثریت بزرگ از عقده خود ناتوانبینی و ناامیدی و بیزاری، به سخن دیگر، از اعتیاد به اطاعت از اوامر و نواهی قدرت، راهکار جامعهها در این عصر است و این راهکار شدنی نمیشود مگر به یمن وجدان به حقوق و تنظیم رابطهها با حقوق، بنابراین، تغییر نظام قدرت محور به نظام بازی که، در آن، رابطهها را حقوق تنظیم میکنند.
● درس سوم: افزون بر 70 میلیون رأی به ترامپ، یعنی این که وجدان اخلاقی، حساسیت خود، نسبت به دروغ، زن بارگی و تحقیر زن، خورد و بردهای مالی و انواع قلب و دغلکاریها و بیاعتباری در سطح جهان و هم رعایت نشدن حقوق انسان و طبیعت که تجاوز به آنها را از دست دادهاست. بنابراین، کار نسل جوانی که بخواهد حیات ملی را در استقلال و آزادی، ادامه دهد، بسی سنگین است: وجدان به حقوق و دست بکار تنظیم رابطهها با حقوق شدن، آن کار بایسته و عاجلی است که همه نسلهای جوان، میباید بدان قیام کنند.
● درس چهارم: دموکراسی به مراقبت دائم نیاز دارد تا که قدرت جانشین حقوق در تنظیم رابطهها نشود. اگر شد و قدرتمداری از راه انتخابات به مقام رسید، آسان نمیتوان او را روانه کرد. هرگاه مقاومت انجام نگیرد و کار از کار بگذرد، نظام دموکراسی جای به نظام جباریت خواهد داد. ایرانیان، یکبار با پهلویها و بار دیگر، با خمینی و خامنهای، گرفتار این تجربه تلخ شدهاند. آلمانها و روسها هم بابت این تجربه، بهای بسیار سنگین پرداختهاند. اینک امریکاییها گرفتار آنند. برفرض که ترامپ بپذیرد و کاخ سفید را ترک کند، «ترامپیستها» هستند و عمل میکنند.
● درس پنجم: زبان قدرت یکی است. بنابراین، مشابهت زبان ترامپ و خمینی و خامنهای، باید این درس را به ایرانیان و غیر آنها بیاموزد که هر جامعه نیاز دارد به زبان آزادی و این زبان را نمیآموزد و بکار نمیبرد مگر به وجدان به حقوق و عمل به حقوق و تنظیم رابطهها با حقوق. اهمیت این درس در این است که جامعهای که، در آن، بیشترین رابطهها را قدرت تنظیم میکند، زبان آزادی و حقوق را اندر نمییابد و زبان قدرت را آسان میفهمد. نتیجه اینکه 70 میلیون تن به کسی رأی میدهند که زبان مردم فریب بکار میبرد. از اینرو، نسلی که مسئول تغییر نظام میشود، آموختن ویژگیهای زبان آزادی و بکاربردن این زبان را باید رویه کند. زبان فریب بدینخاطر که دروغ است، را با شناختن و شناساندن تناقضهای آن باید بیاثر کرد. هم زمان، قدرتزدایی را روش باید کرد تا که شهروندان و جامعه آنها سلامت بازیابد.
. درس ششم: اکثریت بزرگ بدینخاطر که همه فشارها به او وارد میشوند، بیشتر در معرض آسیبهای اجتماعی است (جامعه امریکا در مقایسه با کشورهای اروپایی، بیشتر گرفتار آسیبها است) و این آسیبها هستند که جمعیت «بیتفاوتها» را پدید میآورند و این بیتفاوتها دستیاران قدرتمدارها میشوند. نزدیک به 34 درصد مردم امریکا که رأی ندادند و بخشی از رأی دهندگان به ترامپ به جمعیت بیتفاوتها تعلق دارند. بخصوص فقر بدینخاطر که از خشونت جداییناپذیر است، به پدیدآورنده خود که قدرت است، پناه میبرد و به نماینده آن رأی میدهد.
درس هفتم: اهمیت سرمایه بینالمللی یعنی موافقت و جانبداری افکار عمومی جهان – ما ایرانیان از آن، هم در نهضت ملی شدن صنعت نفت و هم در انقلاب 57 برخوردار شدیم. دومی را خمینی و دستیارانش از دست دادند و امروز این سرمایه بسیار بسیار منفی است – و یا مخالفت آن اثر گذار است. ترامپ نه تنها از این سرمایه محروم بود بلکه این سرمایه بر ضد او بکار افتاد. و
درس هشتم: خود را سانسورکردن و یکدیگر را سانسور کردن و قطع جریان آزاد اندیشهها و دانشها (رفتار ترامپ و طرفداران او با ویروس کرونا و آلودگی محیط زیست) و هنرها و دادهها و اطلاعها، یکی از مهمترین عوامل قوت گرفتن قدرتمداری است. این واقعیت که در امریکا، وسائل ارتباط جمعی در مالکیت سرمایهسالاران است و در طول چهار سال، ترامپ، بیشتر از همه، وسائل ارتباط جمعی را دشمن امریکا خوانده است و بخصوص جانبداران حزب جمهوریخواه خود را سانسور میکنند و به وسائل ارتباط جمعی – که آنها هم در نظام عمل میکنند- «دشمن» رجوع نمیکنند، میگوید چرا ترامپ 70 میلیون رأی میآورد و چرا امریکا مادر شهر سرمایهسالاری است.
در نوشته زیر، امرهای واقع تصدیق کننده درسهای بالا را شناسایی میکنیم:
❋ رأی دهندگان به ترامپ بیشتر گرفتاران به یأس و بیزاری و فقر و خشونت هستند:
لوموند (7 نوامبر 2020) مقاله ای زیر عنوان «یأس و بیزاری، مایه محبوبیت ترامپ هستند» منتشر کرده است. نویسنده آن استفان فوکار Stéphane Foucart، روزنامه نگار لوموند، است. چکیده نوشته او ایناست:
● ورای تحلیل از منظر اقتصاد کلان، پایین آمدن امید زندگی بخشی از مردم امریکا، گویای بدتر شدن وضعیت سلامت جسمی و روانی است و این بدتر شدن میگوید چرا جامعه وضعیتی را یافته است که اکنون دارد. دلیل پیروزی ترامپ در سال 2016 و دلیل رأی 70 میلیونی او در سال 2020، از دید مؤسسههای سنجش افکار، پنهان ماند. به سراغ تحلیل دادههای اقتصاد کلان (درآمد سرانه، رشد تولید ناخالص داخلی و میزان بیکاری) بمثابه عامل گرفتار بحران هویت شدن امریکاییان نرفتند. از این واقعیت غافل شدند که وضعیت هر فرد، برآیند وضعیت اقتصادی او است. انتخابات ریاست جمهوری سال 2016، بیانگر بدترشدن این وضعیت بود. با آنکه در سطح کشورهای غرب، اقتصاد امریکا رشد میکرد و میزان بیکاری پایین بود، پس آن رأی از روی عصبانیت و بیاعتمادی به سیاستمداران از چه رو بود؟ در سال 2015، دو اقتصاد دادن استاد دانشگاه پرینستون، آن کیس و آنگوس دیتون، تحلیلی را منتشر کردند که امروز صحت و دقت آن خدشه ناپذیر است. این تحلیل معلوم میکند که مرگ و میر سفید پوستان امریکایی سنین 45 تا 54سال، که رو به کاهش داشت، از سالهای پایانی قرن بیستم بدینسو، در حال افزایش است. این دو اقتصاددان این مرگها را «مرگهای ناامیدی» میخوانند. در این قشر از جمعیت امریکا، بخصوص آنها که کم سوادترند، مرگ از رهگذر خودکشی و مصرف به حد افراط مواد مخدر یا داروها و یا نویشدن بیش از اندازه مشروبات الکلی، سال به سال در افزایش است. تا بدانحد که سبب کاهش میزان امید زندگی در امریکا شده است. میزان امید زندگی در سالهای 2010، راکد شد و سپس، در سالهای 2014 تا 2017، کاهش پذیرفت. بنابر پرشمار تحلیلها، طرفدران ترامپ را میان سفیدهای موقعیت اجتماعی از دست داده و مأیوس باید یافت.
● سست شدن پیوندهای اجتماعی: در بهار 2017، آن دو اقتصاددان، تحلیلی منتشر کردند و، در آن، عوامل یأس شتابان فراگیر شونده را شناساندند. با احتیاط تمام، شماری از عوامل را بر میشمارند: دو عامل بیکاری و کمی سطح درآمد وجود دارند اما کافی برای توضیح این یأس نیستند. افزایش میزان مرگ و میر نزد سفید پوستان 40 تا 50 ساله همراه است با بدترشدن وضعیت جسمی و روانی و بیشتر شدن دردهای مزمن. بیماریهای مزمن بارآور ناامیدی و ناامیدی بارآور بیزاری و نفرت و نفرت یکی از عوامل محبوبیت ترامپ نزد این قشرها از جامعه امریکایی است. در مطالعهای که به سال 2019 منتشر شد، نویسندگان آن، هیدی شوماکر و استون وُلف، معتقدند جماعتهای دیگر امریکا نیز دارند گرفتار همان وضعیت میشوند که سفیدها شدهاند. جامعه امریکایی جامعهای شدهاست که، بیش از پیش، یأس تولید میکند.
کی مرد؟ چه وقت مرد؟ چرا مرد؟ سه پرسشی هستند که بیشتر از شاخصهای عمده اقتصادی، گویای حال و روز امریکاییها هستند. این شاخصها هیچ از سختی زندگی وقتی آدمی گرفتار بیماری مزمن است، از سست شدن پیوندهای اجتماع، از تخریب محیط زیست، از غیر ممکن شدن دیدن آینده درخور برای فرزندان و… نمیگویند.
● مرگ و میر کودکان: موضوع آخرین تألیف الوا لورنت (اگر تندرستی هدایتگر دنیا میگشت) است که این روزها منتشر میشود. اقتصاددان فرانسوی برایناست که امید زندگی و «سلامت کامل» (شامل سلامت هر فرد و سلامت محیط زیست او) باید دو شاخص موفقیت سیاست هر حکومت بگردند. شگفتآور اینکه هنوز باید کتاب نوشت تا مگر این دو شاخص، پذیرفته آیند. پیش از این، در 1976، روبرت لافونت، فروپاشی رژیم شوروی را در روسیه، پیش بینی کرد و کتابی به بررسی عوامل آن اختصاص داد. از جمله این عوامل، وجود بحرانی حلناپذیر بود که ناشی میشد از یک متغیر و آن میزان مرگ و میر کودکان بود. این نرخ مرتب افزایش مییافت، افزایش مییافت و مییافت تا اینکه از آمار رسمی حذف شد. حذف شد زیرا گویای شکست نظام بود. آیا اندازه سنجی دقیقتر از مرگ و میر کودکان برای نشان دادن یأس وجود دارد؟
● نویسنده از امر بسیار مهمی غفلت کرده است و آن مجموعه عوامل پدید آورنده بیماری و یأس هستند و آن، نظام سرمایهسالاری و سالاریهای همزاد و همکار آن است که عقده خود ناتوانبینی و یأس از تحول نظام را در اکثریت بزرگ، القا میکند. تحقیق در این باره را سارا آمسر، استاد دانشگاه و صاحب کتاب
Learning Hope. An Epistemology of Possibility for Advanced Capitalist Society
و پرشمار تحقیقهای دیگر، انجام داده است. در این کتاب، او روشهای مبارزه با عقده خود ناتوان بینی و یأس را نیز پیشنهاد کردهاست.
انقلاب اسلامی: خوانندهای که اینک این شاخصها را در دو جامعه روسی و امریکایی (دو ابرقدرتی که اولی منحط و منحل شد و دومی در حال انحطاط و انحلال است) شناسایی میکند، میتواند دریابد چرا مافیاهای نظامی – مالی و حزب سیاسی مسلح (سپاه) مبلغان رضا خان شدند. چرا محسن رضائی سخن از برخوردارشدن ایرانیان از درآمد سرانه 50 هزاردلاری میزند. در حقیقت، فقر و خشونت و عقده خودناتوان انگاری و بیماری و یأس، قشرهای دست بگریبان خود را، فریفته زبان فریب زورپرستان میکند. تصرف کامل دولت توسط مافیاهای نظامی – مالی و حزب سیاسی مسلح، از جمله نیازمند فریب خوردن قربانیان زورمداری و سر سپرده شدن آنها به زورپرستان است.
از اینرو، در برابر جباریت قدرتمداران دست نشانده بیگانه، مماشات و بدتر از آن، سازش، مرگآور است، بلکه افزودن بر استقامت، استقامت هرچه استوارتر در برابر این یا آن فاشیسم، ضرورتی به تمام دارد. هرگاه نیروهای محرکه جامعه پای استقامت استوارکنند، فقر و خشونت و خودناتوان انگاری و بیماری و یأس، عامل وجدان به حقوق، بنابراین، تحول از پایین و برخاستن جمهور مردم به جنبش میگردد.
در وضعیت سنجی آینده، استقامت در برابر فاشیسم را با استفاده از تجربه امریکا، بررسی میکنیم.