1.jpgهمانطور که در مطلب پیشین اشاره شد، اواخر اوت ۱۹۸۶ (۱۳۶۵ خورشیدی) حسن روحانی در چارچوب ملاقاتهای محرمانهای که بعدتر به رسوایی ایران-کنترا (در ایران موسوم به رسوایی مکفارلین) انجامید، سفری به پاریس داشت و در آنجا با یک افسر اطلاعاتی اسرائیل به نام امیرام نیر ملاقات کرد. البته او به دلایلی که جزئیاتش را در این مقاله خواهید خواند، فکر میکرد که نیر یک مقام کاخ سفید است.
متن گفتوگوهای انجامشده در این دیدار از روی نواری که امیرام نیر ضبط کرد و پس از مرگ او، در اختیار همسرش قرار داشت، بهدست آمده است. امیرام نیر، مشاور نخستوزیر وقت اسرائیل، سابقه روزنامهنگاری داشت و اغلب به ضبط گفتوگوهایش میپرداخت تا روزی آنها را به کتاب تبدیل کند.
همسر امیرام نیر، با نام جودی شالوم نیر-موزس، دختر بنیانگذار روزنامه یدیعوت آخرونوت و یک روزنامهنگار است. او این نوار را در اختیار یکی از روزنامهنگاران این رسانه به نام ران بنییشای گذاشت. بنییشای متن آن را روز ۱۵ مه ۱۹۹۴ در روزنامه یدیعوت آخرونوت منتشر کرد. بالطبع در آن زمان کسی در فضای سیاسی عمومی اسرائیل، روحانی را نمیشناخت و این مطلب که به زبان عبری بود، توجه چندانی جلب نکرد.
امیرام نیر و همسرش جودی در سال ۱۹۸۵ – عکس: موشه شای
***
سال ۱۳۹۴در جریان تحقیقاتم در مورد پرونده ایران-کنترا، با دیدن اشارههایی در یک مطلب انگلیسی، به دنبال این شماره عبری روزنامه رفتم. در همان زمان و در حاشیه تحقیقاتم که میدانستم مدتها طول میکشد، با توجه به اهمیت موضوع، برای انتشار فوری این سند و شرح آن، یک تیم تحقیقاتی روزنامهنگاری تشکیل دادم. این تیم مکالمات روحانی-نیر را از عبری ترجمه کرد و طی سلسله مقالاتی تحت یک نام مستعار مشترک، در اختیار وبسایت خودنویس قرار داد که حاضر شده بود بیکم و کاست منتشرش کند. توضیحات پیرامون این مکالمه، از یادداشتهای من بودند اما با احترام به نظر همکارانم، حاضر شدم با نام مستعار، بهعنوان کار جمعی منتشر شوند.
محسن کنگرلو، مشاور امنیتی میرحسین موسوی، با یک «آشنای قدیمی» به نام منوچهر قربانیفر در پاریس دیدار کرد تا با واسطهگری او سلاح تهیه کند.
بهمنظور درک دلیل حساسیت همکارانم برای استفاده از اسم مستعار، اشاره میکنم که امیرام نیر، اندکی پس از آنکه در مصاحبه با واشنگتنپست گفت قصد دارد خاطراتش را به یک رسانه بفروشد، در یک حادثه مشکوک کشته شد. جوزف دنیل کاسولارو، روزنامهنگاری آمریکایی بود که به دنبال تحقیق در مورد سلسله مسائلی از جمله ایران-کنترا، جسدش را روز دهم اوت ١٩٩١ در حمام یک متل در ویرجینیای غربی یافتند، در حالی که رگ دستانش بریده شده بود. در ٢۲ ژوئن ١٩٩٣ جسد پل ویلچرکه بر روی این موضوع تحقیق میکرد، در حمام آپارتمانش در واشنگتن دیسی یافت شد. «مرگهای حمامی» تنها مربوط به روزنامهنگاران محقق نبود. یک سال قبل از مرگ نیر، در ١١ اکتبر ١٩٨٧، جسد اووه بارشل، نخستوزیر اسبق ایالت شلسویگ-هلشتاین در آلمان غربی که یکی از دلالان اسلحه در ماجرای ایران-کنترا بود، در حمام اتاق شماره ٣١٧ هتل بو-ریواژ ژنو یافت شده بود.
تمام اینها باعث شد تا همکارانی که به ترجمه متن و پیدا کردن آن در کتابخانه کنگره کمک کرده بودند، حاضر نباشند نامشان بر روی این تحقیقات قرار گیرد. طبیعی بود! هیچکس در این شرایط، از حمام و استخر خوشش نمیآید.
به هر روی، با توجه به نیاز جامعه به دانستن و نظر به اینکه سایت منتشرکننده از دسترس خارج شده است، تا پیش از آنکه نتیجه تحقیقات شخصیام درباره ایران-کنترا بهصورت یک کتاب منتشر شود، این بخش از ملاقات ضبطشده روحانی با امیرام نیر را بازنشر میکنم. اما پیش از آن، توضیحاتی را درباره روند منجر به شکلگیری این ملاقات و رویدادهای پس از آن بخوانید:
همکاری محرمانه ایران، اسرائیل و آمریکا
در روزهای جنگ با عراق، ایران که تحت تحریم تسلیحاتی آمریکا قرار گرفته بود، نیاز مبرمی به خرید سلاح داشت. در این مقطع محسن کنگرلو، مشاور امنیتی میرحسین موسوی، با یک «آشنای قدیمی» به نام منوچهر قربانیفر در پاریس دیدار کرد تا با واسطهگری او سلاح تهیه کند.
قربانیفر، که هم با مقامهای اسرائیلی و هم با مقامهای آمریکایی در ارتباط بود، یک پیشنهاد چرب و نرم به طرفها داد: «ارتباط جمهوری اسلامی، اسرائیل و ایالات متحده آمریکا در یک برنامه خرید سلاح و همکاریهای پایدار؛ بهطوری که منافع همگی حفظ شود!»
محسن کنگرلو
***
طی این برنامه، مقامهای دولت ریگان که خود ایران را تحریم کرده بودند، بهطور مخفیانه از طریق اسرائیل، سلاحهای آمریکایی را به ایران فروختند. بهجای این «محبت»، قرار بود تا با کمک جمهوری اسلامی، گروگانهای آمریکایی در لبنان آزاد شوند. پول این معامله که از نظر کنگره غیرقانونی بود، با دور زدن نهاد قانونگذاری آمریکا طی یک عملیات مخفیانه، صرف حمایت از شورشیان کنترا در نیکاراگوئه میشد که آن هم با دستور صریح کنگره، منع شده بود. ایران متعهد میشد تا گروگانهای آمریکایی در لبنان را که به دست متحدان شیعهاش اسیر شده بودند، آزاد کند و از سویی، نگرانی آمریکا از غلتیدن ایران به دامان شورویِ آن زمان برای خرید اسلحه، کاهش مییافت. همچنین تحلیل اسرائیلیها در آن زمان این بود که ایران، متحد استراتژیک طبیعی آنهاست و پس از فروکش کردن موجهای اولیه انقلاب، بهسوی آنان بازخواهد گشت.
اما رابطه با آمریکا چیزی نبود که دو جناح رقیب چپ و راست جمهوری اسلامی بخواهند دیگری آن را برقرار کند.
وقتی اختلافهای جناحی به افتضاح بینالمللی ختم شد
محسن کنگرلو که نخستین رابطه را با دلال معاملات، یعنی قربانیفر ایجاد کرده بود، بهطور همزمان به میرحسین موسوی و اکبر هاشمی رفسنجانی گزارش میداد.
پس از چندی، هاشمی رفسنجانی به این فکر افتاد که کنگرلو و جناح چپ جمهوری اسلامی را از گردونه خارج کند و خود زمام تمامی امور را به دست گیرد. یکی از اهداف تماس مستقیم، برقراری رابطه درازمدت با ایالات متحده بود. از این رو، هاشمی رفسنجانی، همزمان برادرزادهاش، علی هاشمی، و فرد معتمد خود، حسن روحانی، را مأمور کرد تا با آمریکاییها تماس بگیرند و به آنها توصیه کنند تا دیگر با کنگرلو و کانال نخستوزیری تماسی نداشته باشند.
به این ترتیب، روحانی مأمور شد تا جناح «میانهرو» به رهبری هاشمی رفسنجانی را برای آمریکاییها در پاریس «پرزنت» کند و علی هاشمی، برادرزاده ٢۵ ساله رفسنجانی، به بروکسل رفت تا به «آمریکاییها» بگوید که ایران میخواهد اسرائیل را دور بزند و مستقیماً با آمریکاییها رابطه داشته باشد.
طرفه اینجاست که علی هاشمی هم مانند حسن روحانی فریب میخورد و مستقیماً در دیدار با امیرام نیر اسرائیلی، به او میگوید که ما میخواهیم اسرائیل در میانه این رابطه نباشد! علی هاشمی نیز فکر میکرد نیر آمریکایی است.
گفتوگوی روحانی و نیر در چنین فضایی صورت گرفت. بعد خواهیم دید که قربانیفر، مترجم دیدار نیر و روحانی، پس از پرداخت نشدن سهمش از سوی کانال هاشمی رفسنجانی (موسوم به کانال دوم)، شکایت به بیت منتظری میبرد؛ سیدمهدی هاشمی، برادر داماد قائممقام وقت رهبری، مسأله را به روزنامه الشراع لبنان درز میدهد و کل معامله با یک رسوایی بزرگ روبهرو میشود.
منوچهر قربانیفر که بود؟
دستگاه امنیتی جمهوری اسلامیِ تازهتأسیس، قربانیفر را خوب میشناخت. این همکار پیشین ساواک، در آستانه انقلاب از ایران خارج شد؛ اما اندکی بعد، چندینبار به ایران سفر کرد و از طریق کنگرلو با علی یونسی، از مسؤولان وقت دادگاههای نظامی ارتش و وزیر اطلاعات بعدی در دولت خاتمی، همکاری داشت.
یکی از اتهامهایی که برخی مخالفان جمهوری اسلامی به قربانیفر وارد میکنند، مشارکت او در لو دادن عملیات نقاب (کودتای نوژه) است. قربانیفر با طراحان عملیات مذکور در پاریس همکاری میکرد و آنان نمیدانستند که با دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی نیز همکاری دارد.
منوچهر قربانیفر
***
آنچنان که محمد ریشهری روایت کرده است، پیش از آن که کسی چیزی درباره کودتای نوژه بداند، سعید حجاریان با حالتی هیجانزده پیش او میرود و خبر از کودتا میدهد. با توجه به همکاری تنگاتنگ سعید حجاریان با کنگرلو در امور امنیتی، احتمال صدق چنین اتهامی کم نیست.
جرج بوش (پدر) بعد از رسوایی ایران-کنترا، در برابر کمیسیون تاور که برای تحقیق در این باره در آمریکا تشکیل شده بود، اظهار تأسف کرد که چرا نمیدانسته قربانیفر بعد از انقلاب ١٣٠ تن را به نیروهای امنیتی لو داده است. (صفحه ٧٩ این سند) [در سند به اشتباه نام «ساواک» به عنوان سیستم امنیتی جمهوری اسلامی قید شده است.]
یک «دروغگوی حرفهای» که روحانی را قربانی کرد
منوچهر قربانیفر که ترتیبدهنده ملاقات و مترجم روحانی در دیدار با امیرام نیر بود، بنابر روایتها، یک دروغگوی حرفهای بود که میتوانست با خونسردی، سازمانهای اطلاعاتی معتبر دنیا را بازی دهد. از همین رو بود که وقتی منافع قربانیفر به خطر افتاد، به راحتی امثال روحانی و علی هاشمی تازهکار را دور زد و آنها را تبدیل به طعمهای سیاسی کرد.
قربانیفر مورد آزمایش دستگاه دروغسنج سیآیای قرار گرفت و ۱۳ مورد از ۱۵ مورد سوال را دروغ گفت. دو موردی که راست گفته بود، نام و ملیت ایرانیاش بودند.
مایکل لدین، مشاور پیشین شورای امنیت ملی آمریکا، از قول مقامهای سیآیای، او را «تقریباً بهطور تمامعیار، یک دروغگوی بیمارگونه»توصیف میکند. در صفحه ۲۰۵ کتاب «گزارش از کمیتههای کنگره در بررسی رسوایی ایران کنترا» به قلم لی همیلتون و دنیل اینوی (۱۹۹۵/ انتشارات دایان) آمده است که او مورد آزمایش دستگاه دروغسنج سیآیای قرار گرفت و ۱۳ مورد از ۱۵ مورد سوال را دروغ گفت. دو موری که راست گفته بود، نام و ملیت ایرانیاش بودند.
دروغِ این بارِ قربانیفر اما به خواست اسرائیلیها بود. او امیرام نیر اسرائیلی را به عنوان مقام کاخ سفید جا زد و روحانی را بازی داد. در متن زیر که به تاریخ ۱۵ مه ۱۹۹۴ در روزنامه یدیعوت آخرونوت منتشر شده، قربانیفر مترجم است.
آغاز نقل قول از گزارش ران بنییشای در یدیعوت آخرونوت
[توضیحات داخل کروشه از من است]
ران بنییشای
***
روحانی گاه و بیگاه از صحبت به فارسی باز میایستد تا قربانیفر ترجمه کند.
روحانی: «من انگلیسی را میفهمم، منتها متأسفانه برای صحبت به این زبان تسلط کافی ندارم. بنابراین قربانیفر صحبتهای مرا ترجمه خواهد کرد. خواهش میکنم این ملاقات را فقط موردی خصوصی بدانید. خیلی خصوصی! من از سوی دولتم صحبت نمیکنم. [میرحسین موسوی، نخستوزیر وقت و دولت او در جریان این ملاقات نبودند و حسن روحانی از سوی هاشمی رفسنجانی به این ماموریت فرستاده شده بود] این ملاقات خلاف منطق است. اما فقط به این دلیل که من به قربانیفر اعتماد دارم، موافقت کردم تا در این ملاقات شرکت کنم و امیدوارم که مثمر ثمر باشد.»
روحانی به نیر: با خمینی نرم برخورد کردهاید. اگر کمی خشنتر عمل میکردید، حالا دست بالاتر میداشتید. از خودتان قدرت نشان ندادید.
روحانی ادامه میدهد: «من به هیچ عنوان از آنچه که خمینی روز اخیر در سخنان افراطی خود بیان داشت، راضی نیستم و احساس ناراحتی میکنم. فکر میکنم سخنان این بار او، از سختترین نطقهای او از زمان به قدرت رسیدنش تا به حال به شمار میرود. خمینی خواهان خرد کردن تمام آنهایی شد که در چارچوب افراطگرایی او قرار نمیگیرند. اما شما آمریکاییها خودتان در این مورد مقصرید. در گوشهای نشستهاید و میبینید چه بین ما و عراق میگذرد و حتی انگشتی برای کمک به ما بلند نمیکنید. تا زمانی که حرکتی از سوی شما صورت نگیرد و آنچه ما نیاز داریم را به ما نرسانید [اسلحه و لوازم یدکی هواپیماهای جنگی]، از ما نیز هیچ کمکی دریافت نخواهید کرد.»
قربانیفر همچنان ترجمه میکند و روحانی نیز ادامه میدهد، اما موضوع تازهای را پیش میکشد و اینچنین ادامه میدهد: «بدانید آنچه که تا حالا گفتم، همان است که رفسنجانی از من خواسته است تا بگویم. اگر این کار را نکنم، تحت فشار قرار خواهم گرفت. این ایام افراطیهایی مانند آیتالله خمینی و پسرش احمد خمینی در ایران ما را رهبری میکنند. من تحت محاصره مخالفان هستم. شخصا چیزی برای خودم نمیخواهم؛ پول هم نمیخواهم. برای آنکه شخصی در رتبه من نمیتواند پولی به مصرف برساند. این باعث شک و تردید خواهد شد. آنچه من میخواهم، منافع کشورم است شما باید بفهمید که با چه کسی طرف هستید. اگر شخصیت خمینی را تحلیل کنیم، میبینیم که اگر شخصی قوی جلویش بایستد، او صد قدم به عقب میرود. اگر او قوی باشد و شخص مقابلش ضعیف بایستد، او صد قدم جلو میآید. بدبختانه شماها قدمهای غلط برداشتهاید. با او نرم برخورد کردهاید. اگر کمی خشنتر عمل میکردید، حالا دست بالاتر میداشتید. از خودتان قدرت نشان ندادید. تمامی میانهروها در کشورم بر روی طنابی باریک قدم برمیدارند. ما نمیتوانیم هر هفته به دیدار شما بیاییم. حتی نه هر ماه. ما حاضر به همکاری حقیقی با شما هستیم. اما قبل از هر چیز، شما باید به ما کمک کنید تا اسلام واقعی را در کشورمان پرورش دهیم و برای همین، ما نیاز به پول و کمک شما داریم تا به این جنگ (با عراق) پایان دهیم.»
نیر در پاسخ می گوید: «ممنون از این صداقت بیانتان. هیچکس از این مکالمه ما باخبر نخواهد شد. در کشور من فقط دو نفر از این ملاقات خبر دارند. اما…»
روحانی: در درجه اول باید با خمینی سخت برخورد کنید و مقابل او بایستید.
نیر: لبنان، برای نمونه، جبههای است که سعی میکنیم جلوی خمینی را بگیریم. آنجا این سیاست را کاملاً به اجرا میگذاریم.
روحانی: بسیار خب! آنها سه میلیون دلار به لبنان فرستادهاند و ما در ایران به اندازه کافی پول برای گذران زندگی و تأمین امنیت نداریم. آنها تمامی ملاهای لبنان را در بعلبک جمع کردهاند و به آنها وعده و وعید دادهاند که لبنان را به جمهوری اسلامی تبدیل خواهند ساخت. جفنگ! [پس از اتمام نقل قولها، به دلیل مخالفت روحانی با فعالیتهای وقت جمهوری اسلامی در لبنان خواهم پرداخت.] سعی کردم جلوی این عمل را بگیرم، اما نشد. اگر دندانهای تیز به خمینی نشان ندهید، آنوقت در تمام دنیا با دردسر مواجه خواهید شد. اگر با نیروی نظامیتان او را تهدید کنید، دست شما را خواهد بوسید و فرار خواهد کرد. اگر قدرت از خود نشان ندهید، او علیه شما اقدام خواهد کرد.
نیر: کجا باید مقابل او بایستیم؟
روحانی: مثلاً به او بگویید تو باید ظرف پنج روز تمامی گروگانها را آزاد کنی، وگرنه نیروهای نظامی را بر سرت فرود خواهیم آورد و تو خودت بانی و مسؤول آن خواهی بود. نشان دهید که قوی هستید و نتیجه را هم خودتان خواهید دید.
نیر: ما ابرقدرت هستیم و گاهی کند عمل میکنیم. اما خودتان دیدید که چطور علیه لیبی وارد عمل شدیم. [در آوریل سال ١٩٨۶ آمریکا به تلافی یک بمبگذاری در برلین غربی که جان شهروندان ایالات متحده را گرفت، لیبی را بمباران کرد] اما ما معتقدیم اگر به استفاده از نیروهای نظامی متوسل شویم، این ایران را بدتر به آغوش روسیه خواهد انداخت.
روحانی به نیر: اگر دندانهای تیز به خمینی نشان ندهید، آنوقت در تمام دنیا با دردسر مواجه خواهید شد.
در این هنگام نیر میگوید که باید به دستشویی برود. او در دستشویی کاست را عوض میکند و به همان اتاق که قربانیفر و روحانی نشستهاند بازمیگردد.
مکالمه یک ساعت دیگر نیز ادامه مییابد و در این بین نیز بر سر ارزیابیهای استراتژیکی در مورد وضع خاورمیانه و ایران بهطور خاص، سخنانی ردو بدل میشود. [این بخشها در گزارش بنییشای به عبری موجود نیست]. مهمتر از همه آن بود که روحانی و نیر زبان مشترکی یافتند.
هنگام خداحافظی نیر پرسید: چطور میشود به آنهایی که در ایران معتقدند آینده ایران با غرب یکی است، کمک کرد؟
روحانی: در این مورد میشود کتاب نوشت. اما بهترین راه آن است که بعد از بازگشتم به تهران با اطرافیان منتظری در این مورد صحبت کنم و برنامهای در این مورد تنظیم کنیم و بعد با پیامی، باز بهسوی شما خواهم آمد. اما من اول باید بدانم که شما در این مورد جدی هستید. من واقعاً باور ندارم که شما میخواهید به ما کمک کنید. تا آن موقع که احمد خمینی و گروهش در قدرت باشند، هیچ نزدیکی با غرب صورت نخواهد گرفت.
[پایان نقل قول از گزارش ران بنییشای]
حسن روحانی از چه کسانی در لبنان شاکی بود؟
از اوایل انقلاب، شکافی میان دو دسته از روحانیون [و سیاستمداران غیر روحانی] در جمهوری اسلامی پدیدار شد. یک طیف به جناح چپ شهرت داشتند و کسانی مانند سیدمحمد خاتمی، شیخ صادق خلخالی، مهدی کروبی، علیاکبر محتشمیپور، محمد موسوی خوئینیها و محمود دعایی در میان آنان بودند که بعدها در سال١٣۶٧ با کسب اجازه از خمینی، دست بهانشعاب در جامعه روحانیت مبارز زدند و مجمع روحانیون مبارز را تشکیل دادند.
این افراد به دولت میرحسین موسوی نزدیک بودند و در مقابل، جامعه روحانیت مبارز از علی خامنهای پشتیبانی میکرد که در مقام ریاست جمهوری طبق قانون اساسی پیشین، بیشتر مقامی تشریفاتی داشت. حسن روحانی یکی از کسانی بود که مخالفت شدید با دولت موسوی داشت و در ماجرای ۹٩ نفر، نارضایتی خود را از معرفی میرحسین موسوی به مجلس برای رأی اعتماد، اعلام کرده بود.
در آن زمان، روحانیون نزدیک به جناح چپ جمهوری اسلامی در کنار اعضای سپاه پاسداران، تحرکات مربوط به سوریه و لبنان را هدایت میکردند. علیاکبر محتشمیپور که از سال ١٣۶٠ تا ١٣۶۴ سفیر ایران در دمشق بود، در بنیاننهادن گروه حزبالله لبنان، نقش کلیدی داشت. او حتی زمانی که به تهران بازگشت و وزارت کشور دولت موسوی را برعهده گرفت، کماکان گروه حزبالله را کنترل میکرد.
علیاکبر محتشمیپور
***
علیاکبر محتشمیپور یکی از مخالفان نزدیکی با آمریکا بود و هماو بود که باعث لغو مأموریت دیپلماتیک محمدجعفر محلاتی شد. محلاتی در جریان مذاکرات آتشبس با عراق، در ارتباط با اکبر هاشمی رفسنجانی بود و به او گزارش مستقیم میداد. بعد از فراخواندن محلاتی به ایران در جریان مذاکرات مربوط به پذیرش قطعنامه ۵٩٨، علیاکبر ولایتی، وزیر امور خارجه وقت، تصمیم گرفت تا محمدجواد ظریف را بهعنوان سرپرست نمایندگی نیویورک بفرستد. محتشمیپور با این کار مخالف کرد و به روایت خود ظریف در کتاب «آقای سفیر»، در هیأت دولت گفت: «این فرد آمریکایی است و نمیتواند برود».
حسن روحانی در آن زمان قصد داشت تا دست جناح چپ جمهوری اسلامی را از کنترل سوریه و لبنان کوتاه کند. امری که در سالهای بعد از مرگ خمینی، با کنار زدن محمدحسین فضلالله، پدر معنوی حزبالله و از منتقدان سرسخت علی خامنهای، محقق شد و حزبالله لبنان بهسرعت پیوندهای خود با جناح چپ جمهوری اسلامی را از دست داد.
کانال اول و دوم جمهوری اسلامی؛ رقابت برای ارتباط با آمریکاییها
اشاره شد که ابتدا کنگرلو و جناح چپ جمهوری اسلامی وارد معاملات اسلحه شدند. اینها در گزارشهای کمیسیون تاور، به کانال یک شهرت پیدا کردند، زیرا هاشمی رفسنجانی با فرستادن حسن روحانی و علی هاشمی، کانال دومی را ایجاد کرد.
علی هاشمی در اسناد کمیسیون تاور به «برادرزاده» و «خویشاوند» موسوم است. آمریکاییها در مدارک خود، از قربانیفر و طرفهایش در ایران با عنوان کانال اول و از هاشمی رفسنجانی و نزدیکانش با عنوان کانال دوم یا Channel Second یاد میکنند.
در شرایطی که کشور نیاز شدیدی به سلاح داشت، جناح هاشمی رفسنجانی برای وارد آوردن ضربهای کاری به کانال اول، پول کمیسیون معاملات سلاح را به قربانیفر نمیدهد تا این کانال به اصطلاح «بسوزد». امری که البته کل سیستم را در نهایت سوزاند.
چند روز بعد از اینکه آن فرد مرموز با آمریکاییها در بروکسل دیدار میکند، امیرام نیر هم با کسی در پاریس ملاقات میکند که نامش تا سالها بعد ذکر نشده بود. آن فرد همانطور که در ابتدای گزارش گفتیم، کسی نبود جز حسن روحانی، رئیس کنونی دولت جمهوری اسلامی.
٢۶ اوت ١٩٨۶ ژنرال ریچارد سکورد، یکی از افراد دخیل در جریان ایران-کنترا، در نامهای به سرهنگ الیور نورث، از چهرههای کلیدی در ایران-کنترا و مشاور رونالد ریگان، مینویسد که در یک نشست امنیتی با نمایندگان طرف ایرانی در بروکسل، به کانال جدیدی دست یافتهاند. در اسناد منتشرشده، اطلاعات مربوط به هویت یکی از افراد نزدیک به رئیس مجلس ایران کاملاً سیاه شده است. گفتنی است با اینکه نام علی هاشمی، برادرزاده اکبر هاشمی رفسنجانی، بهراحتی در گزارشهای مختلف از جمله گزارش کمیسیون تاور آمده، اما «آن فرد» نزدیک به هاشمی، نامش در هیچ سندی افشا نمیشود.
چند روز بعد از اینکه آن فرد مرموز با آمریکاییها در بروکسل دیدار میکند، امیرام نیر هم با کسی در پاریس ملاقات میکند که نامش تا سالها بعد ذکر نشده بود. آن فرد همانطور که در ابتدای گزارش گفتیم، کسی نبود جز حسن روحانی، رئیس کنونی دولت جمهوری اسلامی. به نظر میرسد که روحانی پس از ملاقاتهایش در بروکسل، به پاریس سفر کرده بود.
لازم به ذکر است که بلژیک از سالهای نخست بعد از انقلاب، به واسطه حضور افرادی چون محسن هاشمی و داریوش باریکانی (مباشر محسن هاشمی)، یکی از کانونهای جناح رفسنجانی بود.
برادرزاده رفسنجانی به امیرام نیر: بیایید اسرائیلیها را دور نگه داریم
در فصل شانزدهم گزارش نهایی لارنس ولش، یکی از مسؤولان قضایی رسیدگی به ماجرای ایران-کنترا در آمریکا، شهادت چارلز آلن، یکی از افسران اطلاعات ملی آمریکا که در قضیه دخیل بود را اینگونه میخوانیم: «پس از ١۵ اوت ١٩٨۶، وقتی که پشتیبانی کاخ سفید [از این مذاکرات] مشخص شد، ژنرال [ریچارد] سکورد و آقای [آلبرت] حکیم، یک لینک یا کانال جدید به درون دولت ایران یافتند. واضح بود که آنان در حال معامله با علی هاشمی رفسنجانی هستند که فکر میکنم برادرزاده رئیس جمهوری کنونی باشد [هنگام شهادت چارلز آلن، خمینی دیگر زنده نبود و اکبر هاشمی رفسنجانی رئیس جمهوری اسلامی بود]».
در فصل پانزدهم گزارش ولش آمده است: «در هفدهم سپتامبر، [ویلیام] کیسی با [چارلز] آلن، [جورج] کیو و یک وکیل سیآیای با نام برنارد ماکووکا ملاقات کرد تا درباره اطلاعات جمعآوریشده از دیدار خود با برادرزاده رفسنجانی، رئیس مجلس، بحث کند. کیسی با [الیور] نورث و [جان] پویندکستر درباره ترتیب کارها صحبت کرد. آنها از کیسی خواستند تا اطمینان یابد که برادرزاده درباره آمدن به ایالات متحده توجیه شده است. در پی ملاقات با برادرزاده در ١٩ و ٢٠ سپتامبر، جورج کیو به کیسی و کلر جورج در ٢٢ سپتامبر گزارش داد».
در جای دیگر، الیور نورث به پویندکستر میگوید که «خویشاوند [علی هاشمی] از ما خواسته است تا بهدلیل برخی مسائل داخلی، اسرائیلیها را از جریان دور نگه داریم». طرفه اینجاست که علی هاشمی این حرف را در حضور امیرام نیر به زبان میآورد. او نمیداند که امیرام نیر خود اسرائیلی است و همان اشتباه حسن روحانی را تکرار میکند. علی هاشمی همچنین قربانیفر را که در این ملاقات غایب بود، متهم به جاسوسی برای کا.گ.ب کرد و گفت که آمریکاییها باید او را کنار بگذارند. البته اسرائیلیها این ملاقات را به همتایان آمریکایی خود اطلاع دادند. مقامهای آمریکایی این خواسته را اجابت کردند و از قربانیفر و امیرام نیر خواستند که تا اطلاع ثانوی تماسهای خود را با «دبلیو» در دفتر نخستوزیری (اسم رمز کنگرلو) قطع کنند.
الیور نورث متهم شد که اسناد مرتبط با این پرونده را معدوم کرده است. نورث گفت این کار برای حفظ جان رابطانش در تهران و واشنگتن بوده است.
***
در ماه سپتامبر، پویندکستر به امیرام نیر گفت که آمریکا قصد دارد کانال دوم را با محوریت هاشمی رفسنجانی پیگیری کند و برای این کار، تأیید پرزیدنت ریگان را هم گرفته است. در صفحه ٢۵١ کتاب «گزارش از کمیتههای کنگره در بررسی رسوایی ایران کنترا»، آمده است: «نیر در ١۵ سپتامبر [١٩٨۶] ایالات متحده را ترک کرد. پیش از خروج، دوباره با نورث و پویندکستر ملاقات کرد. یادداشتهای نورث نشان میدهند که نیر بر تلاشهای قربانیفر برای سرمایهگذاری بر معامله تا آنجا که ایرانیها به آزاد کردن همزمان تمامی گروگانها متقاعد شوند، تأکید میکند». با این حال، کارشکنی جناح رفسنجانی برای قطع کانال قربانیفر با جناح چپ حکومتی ایران، در عمل او را از صحنه خارج کرد.
جناح راست ریش گرو میگذارد؛ جناح چپ گروگان آزاد میکند
برمبنای موارد مندرج در کتاب فوق، کانال دوم یا جناح هاشمی به آمریکاییها تأکید میکند که قصد آنان یک رابطه طولانیمدت است و نمیخواهند این رابطه موقت و تنها محدود به خرید اسلحه باشد.
تا اینجا، یکی از مشکلات این بود که ایران میبایست در قبال دریافت اسلحه، گروگانهای آمریکایی را که در دست گروههای شیعه لبنانی قرار داشتند، آزاد میکرد. در آن زمان، رابط حکومت ایران با حزبالله لبنان، جناح چپ جمهوری اسلامی و بهویژه علیاکبر محتشمیپور، سفیر سابق جمهوری اسلامی در سوریه بود و باند هاشمی میبایست از کانال آن ها وارد میشد.
هاشمی رفسنجانی درحال سفری به تونس بود که با علیاکبر محتشمیپور تماس گرفت و خواستار آزادی گروگانها شد. اسرائیلیها این پیام را شنود کردند
در ١۴ ژوئن ١٩٨۵، پرواز شماره ٨۴٧ ترنس ورلد ایرلاینز TWA میان آتن و رم، بهدست نیروهای حزبالله ربوده شده بود. ربایندگان در قبال آزادی گروگانها که شهروندان آمریکایی هم در میان آنها حضور داشتند، خواستار آزادی زندانیان شیعه در کویت و اسرائیل شده بودند. جناح هاشمی تلاش کرد تا برای رساندن پیام حسننیت به آمریکاییها، گروگانها را آزاد کند.
در آن هنگام، هاشمی رفسنجانی درحال سفری به تونس بود که با علیاکبر محتشمیپور تماس گرفت و خواستار آزادی گروگانها شد. اسرائیلیها این پیام را شنود کردند (کتاب اتحاد خائنانه، نوشته تریتا پارسی، ص ١١۵). علی اکبر ولایتی، وزیر امور خارجه وقت جمهوری اسلامی نیز تماس مشابهی گرفت و سرانجام گروگانها آزاد شدند.
نزدیکان منتظری هزینه افشاگری را میپردازند
با این حال، تا یک سال بعد از این جریان، جناح هاشمی موفق به ایجاد لینک مستقیم نشده بود و کماکان اسرائیلیها در میان بودند. از اوت و سپتامبر سال ١٩٨۶ به بعد، کانال دوم به میان آمد، اما ناگهان در نوامبر١٩٨۶، مقالهای در روزنامه الشراع لبنان که داستان این معاملات و مذاکرهها را فاش میکرد، تمامی مناسبات را بههم ریخت. این داستان به یکی از رسواییهای سیاسی در تاریخ ایالات متحده بدل گشت و «ایران گیت» نامیده شد. گفته میشود که اسرائیلیهای «دور خورده» و قربانیفرِ «پول نگرفته»، از طریق منابع خود، اطلاعاتی را به جناح حسینعلی منتظری، قائم مقام ولایت فقیه در آن زمان رساندند و سیدمهدی هاشمی، برادر داماد منتظری نیز این اطلاعات را به روزنامه الشراع لبنان درز داد.
سیدمهدی هاشمی، برادر داماد حسینعلی منتظری
***
در آمریکا این امر به یک رسوایی سیاسی بدل شد و مقامهای دولت ریگان یکایک به کمیسیون تحقیق با ریاست سناتور جان تاور احضار شدند. در ایران اما همه چیز با تشر آیتالله خمینی و حمایت او از هاشمی و وزیر خارجهاش، علیاکبر ولایتی، پایان یافت و معترضان در مجلس سر جای خود نشستند.
نمایندگان سوالکننده از ولایتی، پس از سخنرانی عتابآلود آیتالله خمینی، نوشتند: «پیرو فرمایشات اخیر حضرت امام امت… و اظهار پیروی کامل از رهنمودهای حکیمانه مقام رهبری، چون طرح سوال از وزیر امور خارجه به تصور این بود که طرح مسأله در مجلس به مصلحت انقلاب و در سطح رضای امام امت است، پس از اطلاع از نظر امام امت و مصلحت ملت، نیازی به سوال مزبور نمیبینم.»
در ایران اما همه چیز با تشر آیتالله خمینی و حمایت او از هاشمی و وزیر خارجهاش، علیاکبر ولایتی، پایان یافت و معترضان در مجلس سر جای خود نشستند.
سیدمهدی هاشمی اندکی بعد بازداشت شد، تحت فشار برای اعترافهای تلویزیونی قرار گرفت، به دلایلی غیر از ماجرای ایران-کنترا محاکمه و در نهایت اعدام شد. نه تنها او، بلکه فتحالله امید نجفآبادی، نماینده مجلس نزدیک به آیتالله منتظری که واسطه نامهای میان قربانیفر و حسینعلی منتظری بود، نیز به چوبه دار سپرده شد. آمریکاییها نیز پس از آخرین دیدارشان با ایرانیها در ١۴ دسامبر ١٩٨۶ در فرانکفورت، بهدلیل گستردگی ابعاد رسوایی، مجبور به ترک مذاکرات شدند. به گفته علی فلاحیان، وزیر اطلاعات سابق جمهوری اسلامی در مصاحبهای با رضا گلپور، نویسنده کتاب شنود اشباح (ص ٩٢٨)، این داستان «برای آقای هاشمی خیلی بد تمام شد».
کنگرلو در مصاحبهای، به یک سوال، جوابی میدهد که در آن خیلی موارد مستتر است:
«س- شما موافق، آقای رفسنجانی موافق، امام خمینی موافق، سران سه قوه موافق، آقای سیداحمد خمینی موافق، آن کس یا کسانی که مذاکرات را به بنبست کشاندند، کی بودند؟ چه قدرتی داشتند که توانستند ورای این شخصیتها، مذاکرات را به بنبست بکشانند و جنگ را طولانیتر و خسارتبارتر بکنند؟
ج – این سوال را از آقای رفسنجانی بپرسید.»
وقتی تمام مسؤولان در ایران دروغ میگویند
پس از افشای رابطه میان دولتهای آمریکا، اسرائیل و ایران، اکبر هاشمی رفسنجانی در اظهار نظری عمومی، تمام ماجرا را انکار کرد و حتی گفت خبر نداشته است که مک فارلین و هیأت همراهش قرار بوده به ایران سفر کنند.
میرحسین موسوی در نامهای گلایه کرد که چرا در جریان ماوقع نبوده؛ ولایتی به نمایندگان مجلس نیز در این باره اطلاعات ضد و نقیضی ارائه کرد و همانگونه که اشاره شد، اعتراض نمایندگان مجلس با یک تشر روحالله خمینی مسکوت ماند.
اظهارات بعدی مقامهای جمهوری اسلامی نشان داد که تمامی این ادعاها دروغی بیش نبود و تنها مردم ایران بودند که نمیبایست از ماجرا باخبر شوند. شاید بیمناسبت نباشد اگر به کتاب خاطرات شخص هاشمی رفسنجانی، فردی که از اساس اطلاع از آمدن مک فارلین و هیأت همراه را انکار میکرد، نگاهی بیندازیم: «عصر آقای کنگرلو، مشاور نخست وزیر، آمد و راجع به آوردن موشک تاو توسط قربانیفر و آوردن پیام از بوش و معاون رئیس جمهور آمریکا گزارش داد… عصر آقای کنگرلو آمد و گزارش مذاکره با آمریکاییها را داد. [آمریکاییها] اطلاعات چندان مهمی ندادهاند و خواستار آمدن به ایران بهطور سری برای بررسی نیازهای جنگی ما بودند… کنگرلو اطلاع داد واسطه آمریکاییها فردا به تهران میآید…»
هاشمی رفسنجانی در یک کنفرانس خبری در سال ۱۳۶۶، انجیل اهدایی ریگان را در ماجرای ایران-کنترا نشان میدهد، اما میگوید که از ماجرای آمدن هیأت مکفارلین به ایران پیشآگاهی نداشته است. او بعدها در خاطراتش این ادعا را نقض کرد.
وقتی که رادیو صدای آمریکا مأمور ارسال پیام به حکومت میشود
در بحبوحه مذاکرات میان نمایندگان اکبر هاشمی رفسنجانی و نمایندگان دولت آمریکا، رفسنجانی از برادرزادهاش میخواهد تا از این موضوع که در حال مذاکره با نمایندگان واقعی دولت ریگان است و کاخ سفید در جریان ماجراست، اطمینان یابد. البته این پس از گاف بزرگ اشتباهگرفتن امیرام نیر بهجای مأموران کاخ سفید بود. شاید رفسنجانی از این گاف مطلع شده بود و میخواست دوباره رودست نخورد.
برای این کار، علی هاشمی درخواست کرد تا یک پیام سری از صدای آمریکا پخش شود. الیور نورث مأمور آن شد تا این کار را به نتیجه برساند. بنابر نوشته کتاب The Known World of Broadcast New، اثر استنلی باران و راجر والیس (روتلج، ص ١٣٢)، رادیو صدای آمریکا از راه پخش چند پیام، این کار را انجام داد.
نورث نیز در گزارشهای خود به پویندکستر نوشت: «در جریان گفتوگوها، خویشاوند [علی هاشمی] خواستار دریافت علامت رمزی شد که بتواند از آن در گزارش خود در تهران استفاده کند. ما به این نتیجه رسیدیم که پخش گفتار از سرویس فارسی صدای آمریکا که در آن به انکار دولت ایران از اطلاع درباره هواپیمای ربوده شده [پرواز شماره ٧٣] پانامریکن اشاره شود، کفایت خواهد کرد… شکی نیست که خویشاوند در مقایسه با سایر طرفهای مذاکرات ما، کارآمدتر بوده و در موقعیت بهتری قرار دارد.» (گلپور، شنود اشباح، صص ٩١٣ و ٩١۴)
بیژن فرهودی ماجرا را که زمانی در سپتامبر ١٩٨۶ رخ داده است، چنین نقل میکند: «اینها برای اینکه به ایران پیام بدهند که هیأتی که به آن کشور میرود، واقعاً نماینده رسمی دولت آمریکاست و میتوان با آن مذاکره کرد، در یکی از همین گفتارها از ایران ستایش کردند که به آزادی سرنشینان هواپیمای پانامریکن که ربوده و به پاکستان برده شده بود، کمک کرده است. به ما گفتند که این را باید به جای یک روز، سه روز پشت سر هم پخش کنیم».
مرگ بر آمریکا؛ مرگ بر اسرائیل – یک خاطره شخصی
زمانی که اطلاعات را جمعآوری میکردم و سطرهای بالا را مینوشتم، خاطراتی برایم مرور شد که به احتمال قوی با بسیاری از خوانندگان همسن و سال، در آن اشتراک داریم:
در همان هنگام که این معاملات انجام میشد، من حدوداً ۱۰ ساله بودم. در آن زمان ما را در مدارس ایران وادار میکردند تا سر صف، شعار مرگ بر آمریکا و اسرائیل سر دهیم. هرگاه که ناظم مدرسه حس میکرد صدای شعارها ضعیف است، میگفت: «بلندتر شعار بدهید تا به گوش آمریکا و اسرائیل برسد.» بیچاره ناظم ما! نمیدانست که به جای شعارهای ما، زمزمههای شیرین مقامهای جمهوری اسلامی است که در گوش مقامهای آمریکایی و اسرائیلی نجوا میشود.
منبع: گویانیوز