شناخت چگونگی ایجاد جنگ و یا بو جود آوردن حالت جنگی در هر کشور و جامعه انسانی، تأثیرات بس ویران گری بر روی روانشناسی مردم آن جامعه بجای میگذارد. علاوه بر آنکه ایجاد جنگ و یا جوّ جنگی در هر کشور و جامعه ای، نقشی عظیم در پیدایش، قوام، دوام و ادامه حیات استبداد ها در همه جای جهان ایفا میکند.
در حقیقت، در هر کشوراستیداد زده، استبداد با دو نوع جنگ تکون میابد و در اثر همین دو نوع جنگ نیز ساقط میگردد:
جنگ اول استبداد: جنگ داخلی است که با سرکوب مخالفین، و در واقع همه مردم جامعه جریان مییابد. این جنگ از آغاز تا پایان حاکمیت استبداد بر ضد مردم کشور اعمال میگردد و بطور مداوم سبب بیشترین تلفات انسانی و ویرانی پایه های بنای جامعه و به خطر انداختن حیات اجتماعی مردم آن کشور میشود.
جنگ دوم استبداد در بیرون از مرزهای کشور جریان دارد. این جنگ در حقیقت ادامه و پشتیبان همان جنگ اول است که غالباً در منطقه ایجاد میگردد. جنگ دوم بر خلاف جنگ اول که دائمی است، شامل گاهی جنگ و گاهی، بنابر واژه ابوالحسن بنی صدر، « صلح مسلحانه » است. در واقع جنگ نوع دوم با ستیز و سازش مکرر با « دشمن » همزاد و همراه است.
جنگ دوم حتماً نباید در میدانهای جنگ صورت گیرد، بلکه غالباً بشکل حالت جنگی در کشورهای متخاصم بر قرار میگردد. هدف از ایجاد جوّ جنگی و یا حالت نه جنگ و نه صلح، از یکطرف ایجاد ترس شدید و دائمی در مردم جامعه، از وقوع زود و یا دیر جنگ است و از جانب دیگر، پشتیبان سازی برای قوام و دوام حیات نظام استبدادی است.
برای مثال اگر ما جریان تحول انقلابها، دستکم از قرن هیجده مسیحی تا هم اکنون در جهان را مطالعه کنیم، و سیر دگردیسی آنان ، یعنی عدم دستیابی مردمی که انقلاب کرده اند، براهداف اصلی انقلاب خویش، در جوامع گوناگون بشری را تفحص کنیم، به اهمیت نقش جنگها و ایجاد جوّ جنگی، به معنای نه جنگ و نه صلح، در به انحراف کشیده شدن انقلابها، و تکوین استبدادهای جدید، بنام انقلاب پی خواهیم برد.
در حقیقت ادامه دادن همان ساختارهای سیاسی و اجتماعی پیش از انقلاب در شکلی نو، ولی با همان محتوی نظام سیاسی پیشین، تنها با یاری گرفتن از جنگ و یا حالات جنگی به قصد ایجاد ترس دائمی و بی حرکت کردن مردم، امکان پذیر میگردد.
مثالها در این زمینه در چند قرن اخیر فراوان هستند: ناپلئون، پس از انقلاب کبیر فرانسه، 18 سال تمام اروپا و حتی آسیا را گرفتار جنگ کرد. او توسط همین جنگها و یا ایجاد حالات جنگی بود که توانست تاج شاهی بر سر گذارد و امپراطور کشور فرانسه شود.
جالب است بدانیم که مورخین و دانشمندان علوم سیاسی در غرب، ناپلئون را الگوی تمامی استبدادها که بیشتر پس از انقلابها در کشورهای گوناگون وجود پیدا کردند، میدانند. چرا که او انقلاب فرانسه را تبدیل به جنگ کرد و انقلاب را جنگ معنی و تعریف کرد. ( نگاه کنید به معنی انقلاب در نظام ولایت مطلقه فقیه درچهار دهه در ایران). به همین دلیل نیز همه رهبران مستبد که پس از انقلابها با کودتا روی کار آمدند، اونیفورم نظامی می پوشیدند. گویی مردم بخاطر ایجاد « جنگ دائمی » ( نظر استالینیستها ) و یا « جنگ جنگ تا رفع فتنه در جهان » ( نظر ملاتاریا در ایران ) ، انقلاب خویش را به ثمر رساندند.
پیدایش رژیم بلشویکی ( به زبان روسی اقلیت ) و به قدرت رسیدن لنین و استالین با کودتا علیه انقلاب مردم روسیه، تماما به کمک انواع گوناگون جنگها و حالات جنگی در درون و بیرون جامعه روسیه، امکان پذیر گشت.
پیدا شدن سرو کله هیتلر پس از سقوط نظام سلطنت در آلمان و اتریش، در اثر شکست در جنگ جهانی اول، و ایجاد جمهوری وایمار Weimarer Republik نازی های آلمانی قادر گشتند، جامعه آلمانی را دچار دو جنگ داخلی و خارجی، جنگ جهانی دوم کنند. این هر دو استبداد فراگیر در روسیه و آلمان به یاری جنگ ها و یا ایجاد جوّ جنگی ظهور و سقوط شان، امکان پذیر گشت.
در میهن خود ما ایران، رضا خان قلدر که در ابتدا سرباز درارتش قزاق ها بود، یعنی ارتشی که ساخته و پرداخته روسیه تزاری جهت حفظ سلسله قاجار بود، به کمک پر شمار جنگهای داخلی پس از انقلاب مشروطه توانست رضا شاه شود. مأموریت اصلی او ایجاد رعب و وحشت در میان مردم، خاصه مخالفین، به قصد از میان بردن انقلاب مشروطه و تأسیس « دیکتاتوری مدرن » برای غرب بود. رضا شاه دست آخر نیز قربانی جنگ جهانی دوم گشت.
پسر او محمد رضا شاه، با کودتای نظامی آمریکا و انگلیس قادر گشت، منتخب مردم، دکتر محمد مصدق را برکنار کند. او « استبداد مدرن » خویش را برابر نظریه جنگهای چهار گانه بر قرار کرد. نظریه را امریکائی ها ساخته بودند: « جنگ سرد با کمونیسم بین المل، جنگ کلاسیک، جنگ داخلی با دشمنان سرخ و سیاه ترقی، جنگ ایدئولوژیک. وجود این جنگها ایجاب می کند عضویت یکی از دو اردوگاه را و ایران باید امریکا را انتخاب کند. محمد رضا شاه دست نشاندگی امریکا را برگزید و سبب انقلاب مردم ایران در بهمن سال 1357 گشت و سرنگونی خود و نظام شاهنشاهی را قلم زد.
پس از انقلاب مردم ایران، استبداد ولایت مطلقه فقیه، ابتدا با گروگانگیری اعضا سفارت آمریکا در تهران، که خود ایجاد نوعی حالت جنگی با قدرت آمریکا بود، ستون پایه های استبداد خویش را آغاز به ساختن کرد. حمله قوای نظامی صدام حسین به ایران و ادامه جنگ به فرمان خمینی تا هشت سال، همگی ناشی از نیاز استبداد ولایت مطلقه فقیه به جنگ و حالت جنگی برای قوام و دوام استبداد خویش بود و هنوز نیز هست.
وقتی بر زبان خمینی « جنگ نعمت است » جاری گشت، برای همه مردم ایران و جهان، شدت نیاز استبداد ملاتاریا به جنگ و یا حالت جنگی آشکار شد.
حال در زمان کنونی، دونالد ترامپ، رئیس جمهور بحران سازی که درون و برون کشور آمریکا را به میدانهای جنگ و ایجاد جوّ جنگی تبدیل کرده است، تا چند هفته دیگر بایستی جای خود را جو بایدن، رئیس جمهور جدید آمریکا بدهد.
بزرگترین دستاورد ترامپ در رابطه با وطن ما ایران، وارد کردن جامعه ایران به مدت چهار سال در یک حالت جنگی همراه با ترس شدید مردم ایران از « وقوع دیر یا زود جنگی خانمانسوز با آمریکا و تبدیل گشتن ایران به کشورهایی همچون افغانستان و عراق و سوریه » بود.
دستاوردهای ترامپ برای علی خامنه ای و مافیاهای مالی و نظامی نگهبان او « نعمت الهی » بودند. چرا که همه مردم ایران، خاصه مخالفین رژیم را وادار به سکون و سکوتی بی نظیر گرداندند.
دلائل این سکون و سکوت کاملاً روشن است: جنگ کردن، آنهم با ابر قدرت آمریکا، تنها ترس از کشتار و ویرانی در جنگ نیست، بلکه مردم ایران را گرفتار ترس از قحطی، ترس از ویروس کرونا، ترس از تجزیه ایران، ترس از فقر و گرسنگی و ترس از …. نیز می کند. و این ترسها همگی ضامن ادامه حیات نظام ولایت مطلقه فقیه هستند.
حال چون ترامپ دارد میرود، نوبت نتان یاهو، نخست وزیر اسرائیل است تا با ترور محسن فخری زاده، به این دست آویز که او« در کار ساختن بمب اتم » برای رژیم است، بلافاصله جای خالی ترسهای ترامپ در دل مردم ایران را اینبار جنگ با اسرائیل که یک قدرت اتمی نیز هست، پر کند.
حال جهت شناسائی نیاز واقعی نتان یاهو و علی خامنه ای، هر دو، به ایجاد جوّ جنگی که پس از ترور فخری زاده هم اکنون بر هر دو کشور ایران و اسرائیل سایه افکنده است، ابتدا ترجمه مصاحبه کوتاهی از اشپیگل این هفته، شماره 49 بتاریخ 30 نوامبر تا 7 دسامبر 2020 را مطالعه کنیم.
❋ « خاورمیانه: « روایت تغییر شکل داده ای از سیاست اوباما »:
( توضیح کوتاهی از مجله اشپیگل: مترجم) بندرت در کشور اسرائیل رئیس جمهوری از آمریکا به اندازه دونالد ترامپ محبوب و مورد پسند مردم این کشور بود: 70 درصد از یهودیان اسرائیلی آرزوی انتخاب مجدد او را داشتند. آیتان گیل بوآ Eytan Gilboa, ، 75 ساله که عالم علوم سیاسی و ارتباطات جمعی در دانشگاه بار ایلان der Bar-Ilan-Universitätدر نزدیکی تلاویب است، میگوید: طرحهای سیاسی جو بایدن، رئیس جمهور جدید امریکا، برعکس ترامپ، از جانب بسیاری از مردم اسرائیل همراه با نگرانی است. ( برجسته کردن کلمات و جمله ها همه جا از مترجم است.)
اشپیگل: آقای گیل بوآ، چرا ترامپ در اسرائیل تا این اندازه محبوب و مورد پسند مردم است؟
گیل بوآ: ترامپ در دوره ریاست جمهوری خود بسیاری از اعمالی را انجام داد که برای اسرائیل سودمند و مفید بحساب آورده میشوند. او سفارتخانه آمریکا را به اورشلیم انتقال داد و از قرارداد اتمی با ایران بیرون آمد. بسیاری از مردم اسرائیل حالا نگران آن هستند که بایدن، سیاست تغییر شکل یافته ای از سیاست باراک اوباما را اتخاذ کند. بسیاری از اسرائیلی ها از سیاستهای اوباما، راضی و خشنود نبودند.
اشپیگل: مشکل در کجای کار بود؟
گیل بوآ: اوباما میخواست به روابط آمریکا با جهان عرب بهبود بخشد ـ بنابراین یک دوستی تنگاتنگ با اسرائیل برای او مفید و قابل استفاده نبود. علاوه بر این، اوباما اسرائیل را مقصر شکست خوردن پی در پی روند صلح با فلسطین میدانست. البته خود من معتقدم که بایدن بشکل دیگری، غیر از اوباما، حکومت خواهد کرد.
اشپیگل: بطور مشخص چه کارهای دیگری بایدن میتواند بکند؟
گیل بوآ: او در ابتدا به اولویتهای سیاست داخلی آمریکا خواهد پرداخت. بایدن در واقع میخواهد بار دیگر به قرار داد اتمی با ایران برگردد، ولی ابتکار صلح از جانب او بعید بنظر میرسد و غیره قابل انتظار است. بایدن میداند که موفقیت او در این زمینه ( صلح اسرائیل با ایران ) مساوی با صفر است.
اشپیگل: اعلام رئیس جمهور آتی آمریکا، مبنی بر نزدیک شدن دوباره آمریکا به تهران، در اسرائیل چگونه تلقی میگردد؟
گیل بوآ: این نگرانی وجود دارد که بایدن در مقابل تهران نرم شود و کوتاه آید. این امر امنیت اسرائیل را به خطر خواهد انداخت. آ ر فا arv »
❋ حال بپردازیم به روانشناسی نیاز استبداد به جنگ و یا ایجاد جوّ جنگی:
در روانشناسی صحبت از دو نوع گوناگون از ترسها میشود: 1. ترسهای واقعی و 2. ترسهای غیره واقعی:
ترسهای واقعی، ترسهایی هستند که بطور واقعی وجود دارند. این ترسها برای انسان نقش نگهبان و حافظ جان و حیات فردی و اجتماعی او را ایفا میکنند. برای مثال انسان باید از خوردن سم ترس داشته باشد. چرا که استعمال سم انسان را دچار خطر جدّی مرگ و یا بیماری میکند. در واقع ترسهای واقعی ضامن سلامتی تن و جان و رفاه در فکر و عمل و بیان ما هستند. ترسهای واقعی یکی از مهمترین توانائیهای احساسی و عقلی انسان هستند. با کمک شناخت و درک درست ترسهای واقعی هر انسانی قادر میگردد، در سلامتی و رفاه زندگی کنند.
ترسهای غیره واقعی، ترسهایی هستند که واقعیت ندارند و مجازی هستند. اینگونه ترسها یا ساخته و پرداخته ذهن خود ما انسانها هستند و یا دیگران با گفتن دروغ و پوشاندن حقیقت ما را دچار آنها میکنند. برای مثال قبول اطلاعات غلط و یا امور و مطالبی که از آنها اطلاع درست و واقعی نداریم، ولی در ما ایجاد ترس میکنند. علاوه بر اینها غالب ترسها که بیماران روانی گرفتار آنها هستند، ترسهای غیره واقعی هستند. اینگونه ترسها را خود بیمار در ذهن خویش برای خود درست و صحنه سازی میکند. با اینکار هم فکر، هم رفتار و هم گفتار خویش را از کار می اندازد و فلج میکند.
❋ حال بپردازیم به این سئوال که انسانها در اثر گرفتار ترس شدن، دست به چه اعمالی میزنند؟
هم در علم روانشناسی و هم در زیست شناسی تکاملی در مورد رفتار جانداران بهنگام ترس، جهت حفظ جان خویش سه نوع رفتار شناسائی شده اند:
الف. فرار کردن از مقابل کس و یا چیزی که حیات جاندار را تهدید و او را دچار ترس میکند.
ب. خود را به مردن و یا سکون و سکوت زدن جاندار تا رفع خطر، طوریکه جاندار بدون داشتن ترس، ادامه حیات دهد.
ج. حمله کردن به سوی کس و یا چیزی که جاندار را تهدید به خطر و ترساندن میکند. تا با ایجاد ترس متقابل در تجاوز گر و دفاع از خویش، هستی خویش را نجات دهد.
انسانها نیز همین سه روش را که در بالا آمد، بهنگام احساس خطر و دچار ترس شدن، بکار میبرند. طوریکه یا از مقابله با خطر فرار میکنند، یا خود را به سکون و سکوت و « مردن » میزنند و یا حمله متقابل میکنند.
حال بنابر نظر کاملاً درست و واقعی منتسکیو، فیلسوف سرشناس فرانسوی: « ستون فقرات استبداد را ترس مردم ساخته و میسازد. » بنابر این نظر، تا زمانی که مردم از نظامهای سیاسی مستبد حاکم بر جوامع خویش ترس دارند، این نظام ها پا بر جا میمانند و برای مردم دستور و حکم صادر میکنند. بدینخاطر، تمامی تلاش استبدادها همیشه این بوده و هست که مردم را از عواقب « خطرناک مخالفت با خود، و یا نبودن وجود خویش » در ترس مداوم نگاه دارند.
برای مثال محمد رضا شاه میگفت: اگر من نباشم « ایران، ایرانستان میشود »، یعنی بخشی از اتحادیه جماهیر شوری سابق میشود. هم شاه سقوط کرد و رفت و هم اتحادیه جماهیر شوری.
علی خامنهای نیز بطور مکرر میگوید: « اگر من نباشیم، هم ایران، هم اسلام و هم انقلاب » در معرض نابودی حتمی قرار خواهد گرفت. البته این اواخر روی سخنش بیشتر به نظامیان و شبه نظامیان حافظ حاکمیت خویش است. خامنهای آنان را میترساند و تهدید میکند که« اگر من نباشم، مردم همه شماها را قصابی خواهند کرد و اموالتان را نیز غارت خواهند کرد.»
اما در عمل، هیچ عاملی برای ترساندن مردم، مؤثرتر از جنگ و یا ایجاد حالت جنگی، یعنی نه جنگ و نه صلح، مردم را دچار ترس فلج کننده و در نتیجه سکون و سکوت در مقابل ویرانگریهای استبداد نمی کند.
حال از جنبه روانشناسی به احساس ترس از جوّ جنگی و یا حالت نه جنگ و نه صلح، بپردازیم: در ابتدا بایستی بدانیم که ترس از وقوع جنگ چه ماهیتی دارد و در درون ما، و در روابط اجتماعی که ما با دیگر اعضای جامعه برقرار میکنیم، چه نقشی ایفا میکند.
ترس از وقوع دیر و یا زود جنگ، در درون انسان احساسی ناگواری که همیشه ربط به آینده دارد را باعث میشود. یعنی ترس بر بخشی از توانایی انسان، که پیش بینی وقایع و اتفاقات وقوع یافتنی و یا نا یافتنی در آینده است، غلبه میکند.
در عمل یکی از خاصههای اصلی سنگینی جوّ ترس بر روانشناسی مردم، عدم آگاهی آنها نسبت به زمان وقوع « جنگ احتمالی » است. یعنی مردم ایران در زمان کنونی به دستیاری اسرائیل از وقوع جنگی دچار ترس و وحشت شده اند که بطور دقیق زمان وقوع آنرا نمی دانند.
در حقیقت ترس از وقوع آنچه ما را تهدید میکند، از جنبه زمان بُعدی نا معلوم و نامطمئن دارد. در اینصورت از آنچه که ما میترسیم واقع شود، هرگز مربوط به حال حاضر و هم اکنون نیست، بلکه همیشه مربوط به گذشته و آینده ما است.
ترس همیشه پیوندی محکم با گذشته و آینده ما دارد. ما ترس را از گذشته های خود و یا جامعه خویش آموخته ایم. این ترس آموخته شده در درون ما، همیشه امری است که در آیندهای نا معلوم واقع خواهد شد. از جنبه روانشناسی این خود ترس ما است که ما را میترساند. علاوه بر آنکه ترس هر از چندی بخود شدت و یا ضعف میبخشد. در نتیجه ترس چون به گذشته و آینده ما مربوط میشود، در زمان حال ما را از دست زدن به عمل، عملی که گاه برای ما بسیار با اهمیت است، باز میدارد.
از نقطه نظر علم روانشناسی احساس ترس بر خلاف دیگر احساسات انسان، ربطی به من خود انسان ندارد. بلکه هراس از اتفاقی است بیرون از من ما که در زمانی مجهول و نا معلوم برای ما اتفاق خواهد افتاد. در حقیقت ترس در برابر من انسان از یک خود کامگی کاملاً غیره عقلانی برخوردار است. طوریکه انسان قادر به کنترل و مهار آن نیست. از این گذشته، ترس شبیه به دیگر احساسات منفی و ویرانگر همچون حسادت، خشم، نفرت و یا بیزاری، دینامیک و برخود افزا دارد.
در کتاب « قلمرو پادشاهی ترس» بقلم خانم مارتا نوسبام، بر این امر تأکید فراوان شده است که: (1)
« احساس ترس هم برای فرد و هم جامعه بشدت مضّر است. چرا که ترس از دینامیک رو به افزایشی مایه میگیرد، برانگیزنده و تشدید کننده میزان خشونتها و ویرانگریها هم در فرد و هم در جامعه. »
بطور کوتاه و خلاصه، احساس ترسی که ناشی از نشستن به انتظار وقوع جنگ برضد اسرائیل و یا اسرائیل برضد ایران است، مردم وطن ما را در زمان کنونی از دست زدن به عملی بر خلاف آنچه آنها را بطور واقعی تهدید میکند و آن ادامه حیات رژیم ولایت مطلقه فقیه است، باز میدارد. بنابراین ترس احساسی است که با طرزفکر زورمحور، یکدیگر را ایجاب میکنند و انسان را مجبور به کارپذیری میکنند.
(1)
Martha Nussbaum: „Das Königreich der Angst. Gedanken zur aktuellen politischen Krise“ Aus dem Englischen von Manfred Weltecke