back to top
خانهنویسندگاندیپلمات آمریکایی: آقای بنی صدر تنها شخصیت سیاسی ایرانی است که ما...

دیپلمات آمریکایی: آقای بنی صدر تنها شخصیت سیاسی ایرانی است که ما برایش احترام زیادی قائل هستیم، مقاله ای از محمود دلخواسته

بهتر است که رژیم ایران بماند تا بنی صدر به ایران بازگردد.
 
Delkhsteh-Mahmoud-1 آقای هادی قدسی، از یاران نزدیک آقای بنی صدر، خاطره ای از سال های ۹۰ میلادی را در فضای مجازی نقل می کند که بنابر آن چند دیپلمات آمریکایی به دیدار آقای بنی صدر آمدند و معلوم شد که هدفشان متقاعد کردن اولین رئیس جمهور ایران برای همکاری با دولت آمریکا، و بازی کردن نقشی که بعدها چلبی و کارزای در عراق و افغانستان بازی کردند، بود، که با رد قاطعانۀ اولین رئیس جمهور روبرو شد.
 
هادی قدسی که به همراه چند نفر دیگر در این دیدار حضور داشت، می گوید که دیپلمات های آمریکایی از آقای بنی صدر گله کرده بودند که چرا در زمانی که در ایران در قدرت بودند، به نفع منافع آمریکا عمل نمی کرده است؟ بنی صدر پاسخ داده بود که این طبیعی است که من از حقوق ملی کشور خودم و نه کشوری که هزاران کیلومتر از وطن ما فاصله دارد دفاع کنم و اگر هم آمریکایی بودم، از حقوق ملی آمریکا دفاع می کردم. و سپس از آن دیپلمات ها سؤال کرده بود که اگر اینکار را می کردم، بد بود؟ و آنها با خنده پاسخ داده بودند، نه.
 
هادی قدسی می گوید، زمانی که دیپلمات ها به این نتیجه رسیدند که بنی صدر حاضر به همکاری با دولت آمریکا نیست، خانه را ترک کردند، ولی هنگام ترک خانه، یکی از آنها خطاب به هادی قدسی و دیگر حاضران گفته بود:
 
“آقای بنی صدر تنها شخصیت سیاسی ایرانی است که ما برایش احترام زیادی قائل هستیم”.
 
معنی سخن این بود که دولت آمریکا، با شخصیت های وطن دوستی که در استقلال و آزادی عمل می کنند نمی تواند کار کند. به بیان دیگر، مقامات آمریکایی خوب می دانند که “ایرانی” هایی که دخیل به ضریح کاخ سفید می بندند، همگی انسان هایی بی شخصیت می باشند، و با آنکه دولت آمریکا آنها را بکار می گیرد، ولی نگاهی سخت خفت آمیز و تحقیرانه نسبت به آنها دارد. از جمله به این دلیل که می دانند که اگر یک آمریکایی کاری که این افراد در مورد ایران مرتکب می شوند را در مورد آمریکا مرتکب می شد، جرم آن، بنابر قانون اساسی آمریکا، خیانت به آمریکا محسوب می شد و مجازات آن بنابر شدت و  ضعف نوع خیانت، بین اعدام و پنج سال زندان نوسان می کرد. و باز به بیان دیگر، مقامات آمریکایی می دانند که با جمعی خائن به وطن خود کار می کنند، ولی منافع آمریکا ایجاب می کند که این خائنان را بکار گیرند.
 
زمانی بعد از این دیدار، بوش پدر به عراق حمله کرد. مدتی پس از این حمله، سرتیپی از دوران شاه به دیدار بنی صدر آمد و در دیدار به ایشان گفت که  او تا زمان دریافت نامه ای از دوستش، که سر لشکری در واشنگتن می باشد، نظری منفی نسبت به بنی صدر داشته است، ولی با خواندن آن نامه، به دیدار ایشان آمده است، تا برای حفظ وطن از ایشان تشکر کند.
 
نامه را به بنی صدر داده بود تا بخواند. در نامه، دوست سرلشکر که در واشنگتن به کار لابی گری برای حمله نظامی به وطن مشغول بود، غمنامه ای نوشته بود که قرار بوده است که به ایران حمله شود، ولی وجود بنی صدر مانع این حمله شده است. توضیح داده بود که تحلیلگران دولت (بوش) به این نتیجه رسیده بودند که در صورت حمله به ایران و تغییر رژیم، در انتخاباتی که باید روی دهد، این بنی صدر خواهد بود که به عنوان رئیس جمهور انتخاب خواهد شد و بنی صدر و نظرات و برنامه های بنی صدر (اقتصاد تولید محور و بکار گیری اصل موازنۀ منفی در سیاست و در نتیجه برسمیت نشناختن منافع آمریکا در وطن)، برای منافع آمریکا در ایران خطر زا می باشند و ترجیح داده بودند که رژیم ایران بماند، تا آنکه بنی صدر به ایران بازگردد.
 
نظر دولت آمریکا راجع به بنی صدر در راستای گزارش افسر سیا به واشنگتن، که ویکیلیکس منتشر کرد، می باشد که در آن افسر سیا گزارش داده بود که بنی صدر و اطرافیان او قابل خریدن نیستند و نیز در راستای اطلاع فرستادۀ نهضت آزادی به سفارت آمریکا که با اندوهی آشکار، نظرات اقتصادی بنی صدر را شرم آور توصیف کرده و به دولت آمریکا اطمینان داده بود که بنی صدر، نه وزیر اقتصاد خواهد شد، و نه نقش دیگری در دولت موقت خواهد داشت، می باشد:
 
“ولی او میخواهد امریکا را از یک امر مطمئن سازد: بنی صدر، مشاور خمینی، قرار نیست وزیر اقتصاد شود. او با اندوه آشکار گفت که سخن های بنی صدر در چند روز گذشته برای نهضت اسلامی مشکلات شدید بوجود آورده است. منبع، بصورت محرمانه می گوید که رهبری در نظر دارد، بنی صدر را متقاعد سازد که به پاریس برگردد، زیرا آنجا محیط مناسب تری برای «فعالیت ای روشنفکری» او خواهد بود”.
 
“بنی صدر و دوستان او قابل خریدن نیستند. ممکن است وقتی بنی صدر با یک تذکر کوچک به خارج تبعید گردد، به پول نیاز پیدا کنند”.
 
پیش از آخرین انتخابات ریاست جمهوری در ایران، و در زمان ترامپ، نیز یکی از دیپلمات های ارشد سفارت آمریکا در فرانسه به نام خانم تد، نامه ای برای بنی صدر نوشته و سپس تلفن کرد و اجازه خواسته بود تا به منزل ایشان آمده و با ایشان گفتگویی داشته باشد. بنی صدر موضوع گفتگو را سؤال کرد. خانم  دیپلمات پاسخ داده بود،  میخواهد دربارۀ انتخابات ریاست جمهوری ایران گفتگو کند. و بنی صدر در پاسخ گفته بود که انتخابات در ایران موضوعی داخلی است و به شما ربطی ندارد. و اضافه کرده بود که شما چندین گروه تحقیق تشکیل داده اید تا در مورد دخالت روسیه در انتخابات خود (ترامپ) تحقیق کنند، آنگاه می خواهید در مورد انتخابات ایران دخالت کنید؟ و نپذیرفته بود که ایشان را ملاقات کند.
 
ولی معلوم بود که طرح موضوع انتخابات، تنها پوششی دیپلماتیک برای این دیدار بود، تا دولت آمریکا دوباره شانس خود را امتحان کرده و ببیند که آیا هنوز بنی صدر بر همان خط استقلال و آزادی عمل می کند، یا نه.
 
در همین زمان بود که یکی از نزدیکان آقای رضا پهلوی که با اینجانب ارتباط بر قرار کرده بود، پیامی در فضای مجازی ام فرستاد، مبنی بر اینکه اگر بنی صدر بپذیرد که آقای رضا پهلوی به ایشان نزدیک شود، کاری خواهد بود، مهم تر از ملی کردن نفت. البته پس از نا امید شدن از پاسخ مثبت، بر طبق سنت همیشگی پهلوی چی ها، در توهین و تهمت و دشنام به اولین رئیس جمهور، هیچ کم نگذاشت.
 
اکتبر سورپرایز:
 
در زمانی که ماجرای سازش پنهانی دستگاه ریگان بر سر گروگان های آمریکایی خبر هر روزه و اول رسانه های غربی بود و کنگره آمریکا کمیته ای را برای تحقیق تشکیل و از بنی صدر به عنوان شاهد دعوت کرده بود، با یکی از همکلاسی های خودم که مردی بالای پنجاه سال و اهل یکی از کشورهای آفریقایی بود و با نظرات سیاسی من کاملاً آشنا بود، در غذاخوری بودیم، که ناگهان صحبت را قطع کرد و در حالی که ساعد دستم را محکم فشار می داد، مستقیم به چشمانم نگاه کرد، گفت محمود باید چیزی را به تو بگویم و باید بگویم، چرا بنی صدر را دوست دارم.  من که تعجب کرده بودم، سؤال کردم که موضوع چیست؟ گفت که من از افسران ارشد سازمان امنیتی کشورم می باشم … . و ادامه داد که مأموران امنیتی کشورها، همه می دانند که عراق حمله به ایران را با چراغ سبز آمریکا انجام داد … . داستان فقط این نبود، بلکه، توماس یپکرینگ (ایشان در زمان بوش پدر و در زمان حمله به عراق، سفیر آمریکا در سازمان ملل شدند) که از متخصصان کودتا می باشد و هر بار به کشور ما می آمد، ما می دانستیم که در یکی از کشورهای همسایه ما کودتا خواهد شد و می شد، در شهر عمان، صدام حسین را ملاقات و به او نقشه حمله عراق به ایران را داده بود.
 
پرسیدم:
 
?Did he suggested to attack Iran
 
ترجمه: پیشنهاد کرد که به ایران حمله کند؟
 
پاسخ داد:
 
“No, he told him to do so”
 
ترجمه: “نه، به او تحکم کرد که انجام دهد”.
 
ادامه داد که اینها را گفتم تا بدانی که دستگاه های امنیتی، همه واقعِ ماجرا را می دانند و حال از تو می خواهم که به بنی صدر این پیام را بدهی که اگر بخواهد دهانش را باز کند، ترتیبش را خواهند داد … . نگاه کن، ما بنی صدر را دوست داریم، چرا که در این سیاست کثیف که همه کثیف هستند، او آدم سالمی است. ولی وقتی پای منافع کشور (آمریکا) پیش بیاید، بسیار بیرحمانه عمل خواهند کرد و به هیچکس رحم نخواهند کرد.
 
به بنی صدر زنگ زدم و پیغام را رساندم.  با خنده گفت که تا به حال سازمان سیا، سه بار تماس گرفته و او را تهدید کرده که اگر دهانش را باز کند، ترتیب او را خواهد داد و او گفته است که از ایران برای اینکه سکوت کند، خارج نشده است، و وظیفه خود را انجام خواهد داد.
 
بنی صدر به آمریکا رفت و در گروه تحقیق کنگره آمریکا بر علیه سه رئیس جمهور آمریکا، جیمی کارتر (که چراغ سبز حمله به ایران را داده بود.) و بوش پدر و ریگان (به علت توافق خائنانه با آقای خمینی و حزب جمهوری اسلامی بر سر گروگان ها و به تأخیر انداختن آزادی آنها، تا سبب پیروزی ریگان در انتخابات شود) شهادت داد و اسنادی را که در دسترس داشت، در اختیار کمیته گذاشت.
 
تنها آمریکا نیست:
 
این نوع نگاه تنها منحصر به سیاستمداران آمریکایی نیست. چنین تجربه هایی نیز بارها برای خود من پیش آمده است. نمونۀ آخر آن، آخرین باری بود که برای گرفتن ویزای فرانسه به سفارت فرانسه در لندن مراجعه کرده بودم. مسئول فرانسوی، وقتی دعوتنامۀ بنی صدر را دید، سرش را به پایین انداخت و با صدایی آرام گفت، ما حق نداریم در سفارت از سیاست صحبت کنیم، ولی فقط این را می خواهم بگویم که من بیشترین احترامات را برای بنی صدر قائل هستم … . او انسانی است، پاک، و ما در فرانسه سیاستمدار پاک نداریم و کاش یکی مانند او داشتیم (نقل به معنی).
 
به احتمال زیاد، کارمند سفارت می دانست که وقتی فرانسوا میتران از وضعیت سخت مالی بنی صدر مطلع شده بود (استبداد حاکم، تمام دارایی ایشان و حتی ارث فرزندانش را هم در وطن، مصادره کرده و به جیب خود ریخته بود. ایشان در زمانی که مقاماتی که آخرین آن ریاست جمهوری بود را در اختیار داشتند، حقوق هم نگرفت)، چند دیپلمات را همراه با این پیام نزد بنی صدر  فرستاده بود که بنابر قوانین فرانسه، رؤسای جمهوری سابق ساکن در فرانسه، معادل حقوق بازنشستگی رؤسای جمهور فرانسه دریافت می کنند و خواسته بود که بنی صدر نیز این رویه را بپذیرد، ولی ایشان مؤدبانه آن را رد کرده بود. فرانسوا میتران بار دیگر سعی کرد تا بنی صدر را قانع به پذیرفتن کند و باز با پاسخ رد ایشان روبرو شده بود. او حتماً می دانست که در ماجرای ارودیف و رشوۀ چند صد میلیون دلاری استبداد حاکم به فرانسه برای پنهان کردن فساد مالی آیت الله بهشتی در معاملۀ اسلحه– که به سید الشهدای استبداد تبدیل شده بود-، این بنی صدر بود که به دفاع از حقوق ملی ایران پرداخته و سخت از دولت فرانسه انتقاد کرده بود. و نیز مواردی دیگر.
 
مخالفت دولت انگستان با بنی صدر را نیز به علت دفاع بی قید و شرط  او از حقوق ملی وطن در تجربه های شخصی بارها شاهد بوده ام، که به چند یک از آنها در زیر اشاره میکنم:
 
زمان تحصیل در دانشگاه اقتصاد و علوم سیاسی لندن، به یکی از اساتیدم پیشنهاد کردم که دانشگاه، بنی  صدر را برای سخنرانی دعوت کند.  ایشان من را در ارتباط با پروفسور لرد دیزای، از شخصیت های بسیار مهم دانشگاه، قرار داد. و ایشان  نیز دعوتنامه ای برای بنی صدر فرستاد و دو دیپلمات انگیسی، دعوتنامه را برای بنی صدر بردند.
 
ولی چند هفته پیش از زمان سخنرانی مشاهده کردم که با وجود آن که تاریخ سخنرانی مشخص شده بود، بر خلاف معمول در تابلو اعلانات الکترونیکی، اعلام نشده است. این امر شک اینجانب را بر انگیخت. به همین علت، علیرغم آن که دانشگاه، مرکز تماس با رسانه ها را داشت، مستقیما با چند روزنامه، از جمله روزنامه تایمز (لندن) تماس گرفتم و اطلاعات لازم در مورد سخنرانی را به آنها دادم. این امر سبب شد، تا عده ای خبرنگار نیز به دانشگاه آمده و با درهای بسته روبرو شوند.  و اینگونه خبر لو رفت و زمانی که مسئولان مورد سؤال خبرنگارانی که قرار نبود، آنجا باشند قرار گرفتند، دستپاچه شده و پاسخ داده بودند که اصلاً بنی صدر دعوت نشده بود!  در نتیجه خبرنگاران نیز با دفتر بنی صدر تماس گرفته بودند و دفتر، دعوتنامه دانشگاه را برایشان فاکس کرده بود. 
 
زود معلوم شد، لرد دیزای، که دعوت کننده بوده، نیز ناگهان ناپدید شده و درست همان روزی که قرار بر سخنرانی بود و می باید آن را مدیریت می کرد، به آمریکا سفر کرده است. پس از باز گشت ایشان از آمریکا، به دفتر ایشان رفتم و علت لغو سخنرانی را سؤال کردم. در حالیکه به در دفترش تکیه داده بود، با لبخندی بر لب پاسخ داد:
 
– همه چیز خوب در حال پیش رفتن بود، ولی چیزها اتفاق می افتد.
 
– گفتم که این چیزها، دخالت دولت انگستان بود؟
 
– باز با همان لبخند، جملۀ قبلی خود را تکرار کرد.
 
– گفتم، پس دولت انگستان، مانع ورود بنی صدر شده است.
 
– و در پاسخ، همراه با لبخندی بر لب، سکوت کرد .
 
پس از این مکالمه، با خبرنگار مسئول روزنامه تایمز (لندن)  تماس گرفته و موضوع گفتگو را دقیقاً به ایشان انتقال دادم و گفتم که اگر دولت انگستان نمی خواست، بنی صدر وارد کشور شود، می بایست خود مستقیماً عمل می کرد، نه اینکه از طریق فشار به دانشگاه، که نقض استقلال دانشگاه است، اینکار را انجام می داد.
 
در تماس بعدی، آن خبرنگار گفت که با لرد دیزای تماس گرفته و ایشان منکر چنین گفتگویی شده است.  سخت تعجب کردم و گفتم که دروغ می گوید. گفت نگاه کن، حرف توی دانشجو در مقابل حرف عضو محترم مجلس لردها، قرار دارد، من چه می توانم بکنم؟ گفتم می فهمم، چه می گویی، ولی او دروغ گفته است.  از لحن صدایش معلوم بود که می داند که لرد دیزای دروغ گفته است، ولی کاری نمی توانست بکند.
 
سپس با خشم به دفتر لرد رفتم و تا من را دید، فریاد زد که من نمی دانستم که تو با من مصاحبه می کردی! خشم نابجای ایشان بر خشم من افزود و فریاد زدم که شما حقیقت را نگفتید و من چیزی جز حقیقت نگفتم … . ادامه دادم که:
 
“ما می خواهیم دیوارهای سانسور را بشکنیم”.
 
با حالتی بی تفاوت پاسخ داد که در اینجا سانسوری وجود ندارد.
 
در نتیجه، نامۀ اعتراضی را تهیه و به امضای حدود ۲۰۰ نفر از اساتید و دانشجویان دانشگاه رساندم که دخالت دولت انگستان در دانشگاه را محکوم کرده و خواستار دعوت دوباره شده بودم. نامه را  به ایشان تسلیم  کردیم، اما بجایی نرسید.
 
البته این پایان کار نبود. زمانی که پروفسور آنتونی گیدنز، جامعه شناس معروف، در سال ۱۹۹۷ به ریاست دانشگاه بر گزیده شد و در اعلامیه ای، دانشگاه  را مرکز تولید اندیشه و تبادل افکار در جهان خواند، طی نامه ای به ایشان ماجرا را توضیح دادم. من را به دفترش دعوت کرد و بعد از گفتگو، پذیرفت که این دعوت به عمل بیاید. ایشان حدود ۶ سال رئیس دانشگاه بود و با وجود چند بار تماس، باز هم  کاری انجام نشد. آخرین باری که ایشان را دیدم، از میان دانشجویان به طرفم آمد و گفت که نامۀ تو هنوز روی میزم هست. او نیز، با وجود آن که حتی تونی بلر نیز در دانشگاه به دیدارش می رفت، نتوانسته بود، دولت را قانع کند تا مانع دعوت از بنی صدر نشود. 
 
همین روش در مورد پروفسور فرد هالیدی، که در آغاز پذیرفته بود که به عنوان استاد راهنمای دوم من در تز دکترا عمل کند، هم بکار گرفته شد تا بحث آزادی بین ایشان و بنی صدر انجام شود. ایشان نه تنها نپذیرفت، بلکه وقتی از دو کانال مستقل دیگر عمل کردم، استادی دیگر، که در آغاز پیشنهاد را پذیرفته بود، به من گفت که فِرِد (هالیدی) مخالفت کرده است و گفته است که هیچ دلیلی برای دعوت از بنی صدر نمی بیند.
 
این کافی نبود، یکبار که در جلوی آسانسور کتابخانه دانشگاه با یکی دو تن از دوستانم که از دانشجویان دکترای او بودند، مشغول گفتگو بودم، پیش من آمد و گفت:
 
– محمود، قرار است یک سخنرانی در باره  انقلاب ایران انجام دهم و در آن می خواهم بگویم که بنی صدر گفته است که موی زن اشعه دارد و باعث تحریک مرد می شود.
 
گفتم، فِرِد، این حرف دروغی است که از طرف  سلطنت طلب ها و استالینیست ها برای ترور شخصیت بنی صدر ساخته شده و این عبارت را دختر دانشجویی که از بنی صدر سؤال کرده، بکار برده بود و آنها این سؤال را تبدیل کرده اند، به نظر بنی صدر.
 
در حالیکه با دستش به سینه اش اشاره می کرد، گفت: “این را به خودم گفت”.
 
اولین بار بود که چنین سخنی را می شنیدم و البته تنها چاره را در آن دیدم که متن سخنرانی فرد هالیدی را که در آن در پاسخ به بنی صدر گفته است که اگر اینگونه است، چرا موی مرد نباید چنین اثری در زن بگذارد، را برای بنی صدر فرستادم.  بنی صدر در نامه ای پاسخی سخت به او داد و گفت هیچگاه  او را در ایران ملاقات نکرده که استناد چنین سخن دروغی را از قول او نقل کند. در ادامه به او هشدار داده بود که اگر دروغش را پس نگیرد، دروغ او را در رسانه ها افشا خواهد کرد. فرد هالیدی در پاسخ به بنی صدر، نامه ای نوشت که سخنرانی او قرار است در کتابی چاپ شود و قسمت اشعه موی سر را حذف خواهد کرد، که تأییدی شد بر پذیرفتن اینکه دروغ گفته است.
 
شاید ذکر این مطلب نیز لازم باشد که از آنجا که سخنرانی را من برای بنی صدر فرستاده بودم و نامۀ بنی صدر را نیز من به او داده بودم، سبب خشم دیوانه وار فرد هالیدی از من شد که برخوردی نیز در پی داشت. در نتیجه کوشید تا با سوء استفاده از نفوذ بسیار گسترده ای که در دانشگاه داشت، مرا از دانشگاه اخراج کنند، بطوری که در آخرین دیدارمان در دفترش، با لبخندی تمسخر آمیز به من گفت :
 
“You have to come to term that you are out of here”
 
“تو باید این را بپذیری که از اینجا (دانشگاه) اخراج خواهی شد”.
 
که به برخوردی طولانی– که حدود یکسال و نیم طول کشید-، منجر شد و چندی پس از آن، او دچار بیماری افسردگی شدید شد. روزی یکی از کارکنان انگیسی دانشگاه مرا در کتابخانه دید و گفت که: “محمود، تو فرد (هالیدی) را دچار این بیماری (افسردگی) کردی. دانشگاه میدان عمل او بود و او در این میدان از یک دانشجوی خارجی شکست خورد”. گفتم، نمی دانم، ولی آدمی بود که کار دانشجویانش را از آنها می دزدید و به نام خود چاپ می کرد و در عوض، دفاع از تز دکترای آنها را به گونه ای ترتیب می داد که دانشجو با مشکلی روبرو نشود. البته چنین آدم تقلبی، فاقد آرامش درونی است (۱).
 
فرد هالیدی نیز فردی بود که رابطه بسیار نزدیکی با دولت انگستان داشت. بطوری که در سمیناری با دانشجویان دکترای خود فاش کرده بود، در سفری که در زمان آقای خاتمی به ایران داشته، پیامی از طرف دولت انگستان، برای اقای خاتمی برده است.
 
هموطنان دیگری نیز کوشش کردند تا بنی صدر را به انگستان دعوت کنند، ولی بیش از ۴۰ سال است که دولت انگستان، درها را به روی او بسته است و از پشت پرده و بدون اینکه علناً مسئولیت پذیری کند، مانع ورود اولین رئیس جمهوری ایران به خاک خود شده است. چرا که دولت انگستان نیز مانند دولت آمریکا می داند که:
 
“آقای بنی صدر تنها شخصیت سیاسی ایرانی است که ما برایش احترام زیادی قائل هستیم”.
 
بنابر این می دانند که او نه قابل خریدن است، نه میشود او را تهدید کرد، و نه حاضر می شود، حقوق ملی ایرانیان را در برابر منافع انگستان در وطن خود  نقض کند.
 
حال سخن من نه با ایرانیانی است که روانشناسی زیر سلطه دارند و در نتیجه، حقارت و کارپذیری و در خدمت قدرت خارجی در آمدن، شالودۀ باور و روش و عمل سیاسی آنها را تشکیل می دهند و اینگونه خود را در چاه ویل خیانت به استقلال وطن دفن کرده اند، بلکه با ایرانیانی است که در عمل و گفتار سیاسی، اصل راهنمایشان، استقلال و آزادی است:
 
شما یک چنین شخصیتی را در میان خود دارید، شخصیتی که مظهر استقلال و آزادی است، شخصیتی با شهرت جهانی و با گذشته ای که “مانند برف سفید است” (۲). سؤال من از شما این است که چرا در مورد بنی صدر سکوت کرده اید؟ با اینکه می دانید، ۴۰ سال است، تیرهای ترور شخصیت، بوسیله تروریست های شخصیت، از هر طرف بر او می بارد، صدایی از شما در گفتن حقیقت، بر نمی خیزد؟ آیا هیچ می دانید که با این سکوت، شما نیز در ترور شخصیت او شریک هستید؟ 
 
در واقع سخن من، در باره دفاع کردن از بنی صدر نیست. او به دفاع کسی نیاز ندارد. نزدیک هفتاد سال است که استوار بر خط استقلال و آزادی ایستاده است و کوه ها جنبیده اند و او تکان نخورده است و تکلیف او با خود و وطن و تاریخ وطن، روشن است. سخن من در رابطه با نسل جوانی است که شاید بشود گفت که بیش از هر چیز؛ قربانی جعل و تحریف روایت های انقلاب بهمن ۱۳۵۷ است و اینگونه، سبب روی گرداندنِ بخش بزرگی از آنها از انقلاب شده است، که  در نتیجه به عوض ادامه تجربه از طریق نقد، به بی عملی و بد عملی روی آورده و اینگونه نادانسته، سبب طولانی شدن عمر رژیم خیانت، جنایت و فساد، در وطن شده است. 
 
آیا شما نمی دانید که اگر سکوت خود را بشکنید و حقیقت را بگویید، و بگویید که وضعیت فاجعه بار حاضر، نه نتیجۀ انقلاب، که نتیجۀ کودتای بر ضد انقلاب– که مرحله آخر آن در خرداد ۶۰ با سرنگونی رئیس جمهور انجام شد-، می باشد، آنگاه نسل جوان، امکان ورود به گفتمانی جدید را می یابد؟ گفتمانی که در آن شخصیت های رژیم را، نه کسانی که خود را وارث انقلاب توصیف می کنند، می بیند، بلکه متوجه می شود که استبدادیان حاکم، کسانی هستند که بر ضد اهداف انقلاب دست به کودتا زدند و در واقع کودتاچیان، ضد انقلابیونی هستند که خود را در ردای انقلاب، پنهان کرده اند. 
 
آیا نمی دانید که به این ترتیب، نه تنها دِیْن خود را به حقیقت گویی ادا کرده اید، بلکه مانع اصلیِ عمومی شدن جنبشی سراسری، برای به هدف رساندن انقلاب و استقرار جمهوری شهروندان ایران را از پیش پا بر داشته اید؟
 
آیا نمی دانید که اینگونه، جنبش های پی در پی، که به علت نداشتن اندیشه راهنمایی شفاف، سراسری نشدند، و در نتیجه استبداد موفق به سرکوب آنها شده است، به جنبشی سراسری تبدیل می شوند و کوشش ۱۳۰ سالۀ ایرانیان برای استقرار حاکمیت مردم در ایران مستقل و آزاد را به نتیجه می رسد؟
 
آیا نمی دانید که زمانی جنبش سراسری می شود و از مرزهای طبقاتی و قومی و جنسیتی و باوری عبور می کند و روش عمومی خود را روش خشونت زدایی می کند که نسل جوان، جنبش خود را در ادامه و چارچوب ۱۳۰  سال مبارزۀ نسل های وطن، ببیند؟
 
شاید بشود گفت که آقای حسین رفیعی فنود، از اولین روشنفکران ملی- مذهبی است که شجاعت، فراست و صداقت آن را یافت که حقیقت را بر زبان آورد و بگوید:
 
“روحانیت توانسته تمام رقبا را، منزوی کند، یا به حاشیه براند و خود، یکه ‌تاز میدان سیاست شود، ولی با چه نتیجه ‌ای؟ انفجار دفتر نخست ‌وزیری، اعدام‌ های بی ‌گناهان ۱۳۶۷، مهاجرت و فرار میلیون‌ ها جوان و چند هزار میلیارد دلار سرمایه، فساد گستردۀ مالی- اداری، دین‌ گریزی و دین‌ ستیزی، هَدم اخلاق اجتماعی، نابودی سرمایه اجتماعی و …، نتیجۀ مستقیم و غیرمستقیم آن کودتای خرداد ۱۳۶۰ است که طرفین علیه این مردم کرده‌ اند!”
 
حال که ایشان راه را گشوده اند، چرا شما به وظیفه اخلاقی، دینی، ملی و انسانی خود عمل نمی کنید و با بیان حقیقت، صدا را به صدا نمی رسانید، تا نسل جوان بداند که تنها از طریق ادامۀ تجربه انقلاب بهمن ۱۳۵۷ بر دو اصل استقلال و آزادی است که بطور همزمان، هم می تواند استبداد تبهکار حاکم را سرنگون کند، و هم جمهوری شهروندان ایران را جایگزین آن سازد؟
 
مخلص،
محمود دلخواسته
 
 
پاورقی ها: 
 
١- هیچ چنین تصوری را از او نداشتم تا اینکه بعد از ظهری که در ناهار خوری اصلی دانشگاه نشسته بودم یکی از دوستانم که از دانشجویان ایشان بود، آمد و با قیافه ای پکر، کیفش را روی میز گذاشت. بعد با همان حالت نگاهم کرد و گفت که فصل تئوری تزش را که به فِرِد (هالیدی) داده بود تا نظر بدهد، به اسم خودش در ژورنالی منتشر کرده است و حالا باید برای بکار گیری تئوری، که خود او طرح کرده بود، مجبور است که به فِرِد، رِفِرِنس بدهد. و ادامه داد که فرد به او گفته است که نگران دفاع از دکترایش نباشد و او ترتیبش را خواهد داد.
 
اینجا بود که سؤال یکی از اساتید دانشکده روابط بین الملل که فِرِد در آنجا شناخته ترین پروفسور بود، از من، برایم پاسخ خود را یافت. توضیح اینکه، در گفتگویی که با آن استاد داشتم، با حالتی متعجب از من سؤال کرد که آخر چگونه ممکن است که فِرِد بتواند بطور مرتب، انبوهی از انتشارات را داشته باشد؟
 
٢- اصطلاح بالا را از یکی از اساتید دانشگاه مان به عاریت گرفتم. توضیح اینکه با یکی از اساتید ایرانی، که پدرش از وزرای دکتر مصدق بود، و در دانشگاه، تدریس می کرد و یکی از دوستان نزدیک دکتر سروش، که در حال انجام دکترایش در رشته فلسفه بود، جلوی درب ورودی اصلی دانشگاه گفتگو میکردیم. در حین صحبت، استاد از من سؤال کرد که در زمان انقلاب، در روزنامه لوموند مقاله ای (یا مصاحبه ای، خوب خاطرم نیست، کدام یک؟) را از ژان پل سارتر خوانده بود که در آن سارتر گفته بود که بنی صدر به او گفته است که اولین رئیس جمهور ایران خواهد بود و اینکه آیا سارتر نقل قول را درست انجام داده است؟ پاسخ دادم که این نقل قول را نمی دانم، ولی می دانم که در زمان ملی شدن نفت، وقتی مدیران یک روزنامه که در خدمت انگستان بودند و مصدق را عامل انگستان معرفی کرده بودند و بنی صدر آنها را برای ارائۀ سند به چالش کشیده بود، او را سخت کتک زده بودند و خبر به روزنامه ها رسیده و مصدق، خواهان دیدار با بنی صدر شده بود. ولی مسئولان دیگر در دولت، مانع این ملاقات شده بودند، در آنجا بنی صدر گفته بود که این وضعیتی که به دستور نخست وزیر توجه نمی شود، قابل دوام نیست و ایران باید جمهوری شود و او اولین رئیس جمهور آن.
در این وقت، دوست دکتر سروش گفت که بنی صدر خائن است و خیانت کرده است. در واکنش به این جمله، آن استاد پاسخی  شبیه این به آن هموطن داد:
 
“نه! نه! نه! این حرف را اصلاً نمی توانی بزنی. حرف من چیز دیگری بود …، از بنی صدر می توانی انتقاد کنی، ولی این اتهام را هرگز نمی توان به او زد و …، پرونده بنی صدر از برف هم سفید تر است و …”
 
آن هموطن که انتظار چنین دفاعی را از یک استاد سکولار نداشت، ساکت ماند.
اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید