اخیراً متن زیر را منتشر کردم که واکنشهایی از تنی چند از دوستان عزیز در پی داشت: «احساس میکنم به اندازهای که باید مفید نبودهام! گرهای از کار زندگی نگشودهام! کاری که باید و شاید نکردهام! و این حس طاقت فرسایی است که خود را سربار زندگی ببینی! سربار زندگی بودن یعنی فعالیتهای تو به زنده بودن زندگی نیفزاید…»
در واکنش به این سطور دوستی همدل و همراه از بنده خواست که آن را حذف کنم چرا دوست نداشت ناامید باشم. بزرگواری برایم نوشت: «راه نو زیادی یا کمی را هیچ میندیش/ مکن بر این خیالت سینه پر ریش/ به ظلمت شمع روشنگر بیفروز/ ره نو چون گشایی این بود بیش» و عزیز دیگری هم مرا به ثابت قدمی و استواری در راهی که انتخاب کردهام فراخواند و دیگری نوشت: «در مورد این پستتون اینکه تا جایی که میتونید خودتون را سرزنش نکنید. بنظرم مستحقش نیستید هم اینکه کار درستی نیست شما را به بیراه میبره و فکر نکنم نیازی باشه این احساساتتون را علنی کنید» در پاسخ ایشان نوشتم: «در راستای زنده بودن زندگی اندیشیدن و عمل کردن شاید نظریه و نگاه جدید من باشد.»
دوستی دگر در متنی نسبت بلند برایم نوشت: «نیمای عزیز چرا چنین فکر میکنید؟ آیا از کاری که میکنی خوشحال نیستی؟ آیا از تفسیر قرآن و برداشتهایی که داری راضی نیستی؟ اگر هستی این یعنی دلیل زنده بودن و پویندگی شماست برای خودت زندگی کن! خودت را دریاب! اینکه آن چه شما انجام میدهید تاثیری بر جامعه و دیگران دارد یا ندارد در جای خود مهم هست و این نشان دهنده بیداری وجدان و اخلاق شماست اما وسواس بیش از اندازه در این باره جفای به خودت است بخوان و بنویس و لذت ببر! بهترین باش اما درگیر تأثیر نباش! همین که نهایت تلاش خود را به کار میبری یعنی دیگر وظیفهای نداری… برای خودت زندگی کن و از کارهایی که میکنی لذت ببر و هرگز پشیمان و پریشان نباش. یادت باشه ما در این دنیا به معنای واقعی کلمه تنهاییم و یک خواهشی ازت دارم در باب فلسفه تنهایی مطالعه کن. استاد مصطفی ملکیان درسگفتارهای خوبی در این باب دارد. درک فلسفه تنهایی بسیار راهگشاست.» در پاسخ ایشان نوشتم «حرفهایی هست که شاید بزودی درباره زنده بودن زندگی به اشتراک بگذارم» و ایشان از پاسخ استقبال نمود. حال میخواهم کمی از «زنده بودن زندگی» سخن بگویم که اخیراً بسیار ذهن مرا مشغول کرده است.
علم اقتصاد همه شئون زندگی آدمیان را به طور مستقیم یا غیر مستقیم تحت شعاع خود قرار میدهد و این در حالی است که واژه «اقتصاد» یعنی «میانه روی» و این معنا بسیار حائز اهمیت است و بسیار با «زنده بودن زندگی» مرتبط. میانه روی در تأمین معاش، میانه روی در تولید و مصرف، میانه روی در ارتباطات و مبادلات و معاملات، میانه روی در تعامل با محیط زیست طبیعی و اجتماعی و و و. هرگاه این میانه روی به افراط یا تفریط دچار شود حاصل چیزی جز تخریب و تباهی نیست. در گذشته بیشتر مشاغل حول کشاورزی و دامداری و نهایتاً تجارت همان محصولات یا برخی منسوجات و مصنوعات بود و مشاغل کمی در حکمرانی و دیوان سالاری و نظامیگری مگر در مناطقی که به جهت جغرافیای طبیعی آن یا کمی جمعیت تأمین خوراک سهل و ساده بوده. میخواهم بگویم پیشترها بیشتر فعالیتها ضروری زنده بودن و نیازهای بیولوژیک بوده و فعالیتهای کمتری به سایر شئون ممکن در زندگی آدمی پرداخته میشده است. و از این رو زیست آدمیان بیشتر در گروه تعامل با طبیعت بوده و از این منظر زندهتر بوده است.
اما امروزه آنقدر فعالیتهای غیر ضروری به زیست آدمیان افزون شده، آنقدر گرفتار حواشی زندگی شدهایم، آنقدر نیازهای ساختگی ایجاد کردهایم و آنقدر از عمر خود برای ارضاء آن نیازهای ساختگی اختصاص میدهیم که در واقع زندگی طبیعی خود را از زنده بودن روزافزون بیشتر ساقط میکنیم. حتی در خواندن و نوشتن، در اطلاع از اخبار، در هنرآموزی، در کسب مهارتهای غیرضروری و و و. اینها باعت شده اقتصاد مالی ما هم روزافزون از میانه روی خارج شود و چه بسیار مبادلات اقتصادی که هیچ ما به ازائی در واقعیت زنده بودن زندگی ما ندارد صورت پذیرد. پیامد این سبک زندگی این است که بینش و منش ما هم ساختگی و تصنعی شود. مهربانی میکنیم اما نه مادرانه، حمایت میکنیم اما نه پدرانه، تعاملات اجتماعی داریم اما هر یک فقط برای ارضاء خودخواهیهای خود نه برای پویایی اجتماعی.
بازگردم به آن نوشتار خویش، آری «احساس میکنم به اندازهای که باید مفید نبودهام! گرهای از کار زندگی نگشودهام! کاری که باید و شاید نکردهام!» اگر بنده به نوبه خود در کشف و نشر حقایق الاهیاتی میکوشم این باید حداکثر جزئی از بیست درصد زمان مرا بگیرد و نه هشتاد درصدی که مستقیماً در زنده بودن زندگی مؤثر است. شغل و حرفهای که برای تأمین معاش تصدی میکنم باید سنخیت بیشتری با زنده بودن زندگی داشته باشد و کمتر سربار آن باشد.
آری باید در تمام شئون زندگی فعالیتهای هر آدمی بگونهای سامان داده شود که بیشتر در راستای زندهتر کردن زندگی باشد نه سربار آن حتی در آگاهی بخشی، حتی در هنرمندی، حتی در دانش و معلومات، و در یک کلام؛ همان قدر باید هر چیز را بپرورانی که نیاز حیاتمندی و رشد و تعالی توست نه بیش از آن که زندگی را از زنده بودنش بیشتر تهی میکنی. نمیتوان برای زنده کردن زندگی دیگران یا آیندگان کوشید در حالی که خود زنده بودن زندگیت را از دست میدهی و به تبع آن از زنده بودن زندگی همگان کاسته میشود.
شاید در اوضاع نابسامان زندگانی امروز ما خیرخواهی افراطی برخی در گذشته مؤثر بوده بنحوی که زنده بودن زندگی ما را مختل کرده است. باید طوری زندگی کنیم که آثار نحوه زیستمان را خود بتوانیم به خوبی تجربه کنیم باید سبک زندگی ما بنحوی باشد که دمادم دستاورد خود را بچشیم نه اینکه از دستاورد دیگران خود را تأمین کنیم و بین دستاورد خود ما و زندگیمان ارتباطی نباشد. در این میان انتخاب شغل و حرفه و روش تأمین معاش بسیار بسیار مهم و مؤثر است تا انسانیت آدمیان بیمار نشود بلکه شکوفا گردد.
حال پس از درج مطلب فوق در باب «زنده کردن زندگی»، در این نوبت از گردآوری کوتاه نگاریهایم مطالب زیر را نیز که اخیراً نگاشتهام میآورم:
1ـ نفی برابری حقوق زنان و مردان
2ـ ناروایی بیان روانتر از قرآن
3ـ چرایی توصیه به زیاد خواندن قرآن
4ـ سهم موضوعات در قرآن
5ـ گزارشی تحلیلی از تکرارهای واژگان و عبارات قرآن
6ـ عبارت سازی در قرآن
7ـ نسبت سنت با قرآن
8ـ ضرورت پیروی از دین
9ـ خلقت موجودات قبل انسان
10ـ حرمت سود بانکی
11ـ ریشه واژه مسلمان
12ـ گفتگویی درباب نسبت الله و حق
13ـ توهین به پیامبر اسلام
14ـ واکنشها به درگذشت استاد شجریان
15ـ تأثیر پیروز انتخابات آمریکا بر ایرانیان
16ـ ساختار انتخاباتی آمریکا دموکراتیک نیست!
1ـ نفی برابری حقوق زنان و مردان
هرگاه حقوق؛ ذاتی پدیدهها باشد در راستای حیاتمندی و رشدشان؛ دیگر از برابری نباید سخن گفت چرا که حقوق هر پدیده معطوف به ذات خود آن پدیده تعریف میشود و نه سایر پدیدهها. در عالم واقع هم هیچ دو پدیدهای همسانی مطلق ندارند. بنابراین در حقوق ذاتی برابری موضوعیت ندارد مگر اینکه حقوق موضوعه محل بحث باشد. (در نقد نوشتار جناب موسوی عقیقی با عنوان «نسبت هویت مردان و حقوق زنان»)
2ـ ناروایی بیان روانتر از قرآن
بخشی از یک گفتگو: اساساً قرآن قرار است متن هدایت باشد ولی معمولاً بعکس عمل شده و نظری بر آن تحمیل میشده! قرآن باید به تنهایی اصل الاساس باشد تا فلسفه وجودیش ارضا شود. اشتباهی که مولانا و امثال او با قرآن کردند این بوده که کوشش کردند بیانی روانتر از مفاهیم آن ارائه دهند در حالی که اگر میشد خود خدا ارجح بود به این کار! پس آنکه میخواهد بیانی روانتر و مفهومتر ارائه دهد قرآن را فرو میکاهد و این بلایی است که بر سر اندیشه قرآنی آورده شده؛ فهم بدون استناد درست به خود قرآن. قرآن بارها تأکید میکند که این پیامبر شاعر نیست! نه اینکه شعر فی نفسه بد باشد، ولی قرآن شعر نیست! قرآن است! کلام دقیق است! از این جهت متن قرآن همیشه باید در میان باشد. مشکل بنده با متون عرفانی این است که تناظر نص قرآن با فهم آن را رعایت نمیکنند. بیشتر اندیشههای عرفانی بعد از حمله مغول شکل گرفتهاند، در زمان استیلای آنها بر امور، چرا که نمیخواستند درگیر شوند در حالی که باید بر سر حقوق ایستاد! تنها راه؛ احقاق حقوق است! البته از طریق صلح اجتماعی. با حق گرایی خداپرستی محقق میشود و لاغیر. پس گام اول شناخت ویژگیهای حق است تا بتوان آن را شناخت و بعد در احقاقش عامل شد. خدا در میان است! فقط باید او را دید آنهم از طریق تشخیص حقیقت.
3ـ چرایی توصیه به زیاد خواندن قرآن
قرآن خود را ذکر میخواند و خدای تعالی به پیامبر و پیروانش توصیه اکید میکند که هرچه میتوانند قرآن را بخوانند و بخوانند، چرا؟! چون قرار است قرآن با قرآن فهمیده شود، پس باید فهمنده آن؛ مندرجات آن را بیاد داشته باشد تا بتواند آنها را به هم تطبیق دهد و جایگاه هر یک را بیابد و در ذهن خود بچیند تا دچار افکار و اندیشههای متناقض و متعارض در خصوص قرآن نشود تا بتواند آن را به صورت یک «کل منسجم» دریابد. آری! از این رو باید مکرر آیات قرآن را خواند تا حافظه به کمک فاهمه آید، تا بتوان به کمک ماهیت پازلی قرآن، به فهم صحیح منحصر به فردش نائل شد وگرنه قرآن پر از تناقض و تعارض دیده شده پاره پاره میگردد.
4ـ سهم موضوعات در قرآن
چند ماه پیش تمام متن قرآن را در قالب 100 صفحه بسامان ساختم تا بتوانم با تقریب نسبتاً خوبی درصد تفکیکی برخی موضوعات یا محورها را در قرآن مشخص کنم. روش کار این بوده که متون مربوط به هر موضوع یا محور را از فایل اصلی برداشته در فایلهای مشابه تفکیک مینمودم تا بتوانم درصد آنها را تخمین بزنم. اکنون با اینکه این کار هنوز تمام نشده است اما با توجه به اینکه ادامه آن بسیار زمانبر خواهد بود به نظرم رسید مفید خواهد بود که نتایجی را که در خصوص حجم قصص انبیاء در قرآن بدان دست یافتهام و تقریباً دقیق هم میباشند را به اطلاع مخاطبان گرامی برسانم:
حدود 7.7 درصد متن قرآن حول داستانهای موسی و بنیاسرائیل و فرعون است بعلاوه 0.5 درصد برای داستان موسی و عبد الهی، حدود 2 درصد یوسف و 1.8 درصد نوح، ابراهیم 1.7، داستان ضیوف ابراهیم و لوط 1.5 درصد، سلیمان 1.2، عیسی 0.9، عیسی و مریم 0.5 درصد، زکریا و یحیی 0.5، هود و عاد 0.8، صالح و ثمود 0.7، شعیب 0.7، اصحاب کهف 0.5 که این درصدها به علاوه سهم طالوت و جالوت و داود و یونس و لقمان و ایوب که سرجمع حدود 0.6 درصد هستند، همگی با هم حدود 21.6 درصد متن قرآن را تشکیل میدهند که با آیاتی که اسامی پیامبران را در پی هم میآورد میتوان گفت حداقل 22 درصد متن قرآن حداقل مربوط به قصص انبیاء است البته بدون پیامبر اسلام. این درصد بزرگ از متن قرآن که به داستانهای ادوار پیش از دوران نزول قرآن اختصاص یافته حداقل گویای چند نکته است:
1) زیست بشری در طول تاریخش واجد امور مستمر واقعی است که در همه ادوار دارای مصداق میباشند از این رو توجه به تجربه آنها در هدایت آدمی از منظر الهی حائز اهمیت است. (اصل توجه به تجربه تاریخی و عدم انقطاع ادوار)
2) این داستانها در زندگی مخاطبان عصر نزول قرآن، و نیز پسینیان، کم و بیش منقول و مؤثر بوده بنحوی که اصلاح و تصدیق آنها از منظر هدایت الهی مهم بوده است. (اصل تصحیح روایت و خرافهزدایی)
3) بطور کلی با توجه به این حجم اختصاص داده شده به داستانهای تاریخی در قرآن میتوان گفت که حداقل 20 درصد امر هدایت از منظر قرآن ریشه در گذشته و تجربه تاریخی دارد.
5ـ گزارشی تحلیلی از تکرارهای واژگان و عبارات قرآن
قرآن کریم شامل حدود 77800 کلمه میباشد که از این تعداد حدود 34 درصد حروف است. اسامی خاص بدون در نظر گرفتن واژه «الله» نیز حدود 900 واژه میباشند یعنی کمی بیش از یک درصد کل کلمات قرآن. در نتیجه تعداد واژگانی که در هیأت اسمی یا فعلی از ریشههای واژگان زبان عربی مشتق شدهاند حدود 50400 واژه معادل 65 درصد میباشد. بیشترین تعداد تکرار به واژه «الله» در قرآن تعلق گرفته که بدون احتساب ضمیرهای راجع به آن، بیش از 2800 بار تکرار شده است یعنی میتوان گفت حدود 5.5 درصد واژگان کل قرآن، که اگر واژه «رب» را که حدود 950 تکرار در قرآن دارد و حداقل نیمی از آن به ربوبیت الله اختصاص دارد را بدان اضافه کنیم میتوانیم بگوییم حداقل 6 درصد قرآن از خدای تعالی نام میبرد، البته این بدون سایر اسماء حسنی الهی است. پس میتوان گفت موضوع محوری قرآن؛ الوهیت و ربوبیت خدای یگانه است و بدین اعتبار میتوان قرآن را «خداینامه» دانست.
بعد از واژه «الله» بیشترین تکرار مربوط است به مشتقات ریشه «قول» که بیش از 1700 واژه میباشد، یعنی بیش از 3 درصد کلمات مشتق شده از ریشهها، و این گویای اهمیت «گفتگو» در امر هدایت است. اما بعد از مشتقات ریشه «کون» که حدود 2.5 درصد واژگان قرآن است و البته بیشتر به صورت افعال ناقص یا کمکی در قرآن بکار رفته، جالب است که بیشترین تعداد تکرار اختصاص دارد به مشتقات دو ریشه «امن» و «علم» که تقریباً هم تعداد هستند و سرجمع حدود 3.5 درصد واژگان قرآن (بدون احتساب حروف) میباشند. بنابراین میتوان گفت موضوع محوری قرآن درباره «ایمان» و «علم» به «الوهیت و ربوبیت» خدای تعالی میباشد آنهم بیشتر از طریق «گفتگو»، یا به عبارت دیگر؛ تصحیح «جهان بینی» آدمیان از طریق سخن گفتن با ایشان.
نکته دیگر در پژوهشهای آماری قرآن این است که اگر آیات قرآن را به عبارتهای تشکیل دهنده آنها تفکیک نماییم با حدود 18000 عبارت مواجه میشویم، که طبق بررسیهای بنده تاکنون بیش از 23 درصد عبارتهای قرآن همسان یا مشابه دیگر عبارتها میباشند، یعنی قرآن برای تبیین هدایت الهی در حجم قابل توجهی از ساختارهای عبارتی همسان یا مشابه استفاده کرده است، و این دلالت دارد بر اهمیت «دقت» کلامی در قرآن بنحوی که میتوان آن را «متن دقیق» دانست چرا که اولاً قرآن چندان از تنوع واژگانی بهره نبرده است و این عامل در کثرت عبارتهای همسان و مشابه آن مؤثر بوده، ثانیاً وقتی برای بیان مفاهیم از سطح واژگان به سطح عبارتها گذر میشود، و بدین ترتیب حتی برخی عبارات معنای اصطلاحی مییابند، «دقت» متن بالاتر میرود چرا که توانایی یک عبارت در بیان یک مفهوم طبیعتاً بیش از توانایی یک واژه است و وقتی یک عبارت هم مکرر در یک متن تکرار شود این میتواند گویای بهینگی چیدمان واژگان آن عبارت در تبیین مفهوم مورد نظر باشد.
6ـ عبارت سازی در قرآن
یکی از روشهایی که قرآن برای تدقیق بیشتر بیان خود بکارگرفته جایگزینی عبارتهای همسان یا مشابه با ترکیب بهینه واژگان است. یعنی در حجم قابل توجهی از قرآن اندازه سلولهای متن از سطح واژگان به سطح عبارات همسان یا مشابه بزرگتر شده تا هم مفاهیم بیشتری بر سلولها بار شود و هم دقت متن در بیان مفاهیم افزون گردد. از این منظر می توان گفت عبارتهای پرتکرار قرآن؛ جایگزین واژگانی بوده که برای بیان مفاهیم هدایت الهی بدانها نیاز بوده اما در زبان رایج دوران نزول وجود نداشته است. مثلاً ترکیبهای مکرری که برای بیان صفات و اسماء خدا در قرآن بکار می رود مانند «الله علیم حکیم». دقت کنیم نمیگوید خدا علیم و حکیم است بلکه میگوید خدا علیمی حکیم است یعنی حکیم بودن او از سر علیم بودن اوست یعنی صفات و اسماء الهی جدایی ناپذیرند. بیان چنین مفاهیمی از طریق عبارتهای با ساختار ثابت امکان پذیر است تا مخاطب ببیند و بفهمد که گوینده بر روی نحوه ترکیب واژگانی که بکار میگیرد تأکید دارد و برود و چرایی آن را دریابد. مثال دیگر ترکیب «لو شاء الله» است که در بخش پنجم «بررسی امت واحد در ترجمههای فارسی قرآن» تحت عنوان اثبات نادرستی ترجمه ها از «لَو شاءَ الله» مفصلاً بدان پرداختهام.
7ـ نسبت سنت با قرآن
پرسش: اینکه برخی احکام، جزئیاتش در قرآن ذکر نشده مثل تعداد رکعات نماز، خواندن صیغه ازدواج و امثال آن، چگونه با توجه به آیات قرآن مشخص میشود؟ یعنی اینگونه موارد را که به سنت ارجاع میدهند، چگونه همین سنت را با آیات قرآن استدلال میکنند؟
پاسخ: احکامی که جزئیات آنها در قرآن نیامده یعنی اینکه جزئیاتشان باید به مقتضیات موقعیت وقوع مصادیق آنها تعیین گردد. بنابراین بنا به بستر شرایط زمانی و مکانی وقوع هر مصداقی، جزئیات حکم آن میتواند متغیر باشد البته به شرطی که فلسفه وجودی آن حکم را ارضاء کند.
اما در خصوص رکعات نماز؛ در قرآن هر نوبت دو رکعت است و نماز شکسته یک رکعت. دو رکعت گویای استمرار است که قیام و رکوع و سجود آدمی باید هموارگی داشته باشد و الزام یک رکعت در نماز شکسته نماد مسلمانی است چرا که کسی که به رکوع میرود و سجده میکند نمایان میسازد که مسلمان است وگرنه حداقل سجده آن در نماز شکسته حذف میشد اما حتی در جنگ هم حذف نشده است. سجده یعنی حرف آخر با خداست.
اینکه از کی و چرا تعداد رکعات نماز افزایش یافته بنده اطلاعی از آن ندارم و البته به هر دلیلی باشد رکعات بیشتر از دو واجب نیست چرا که از آیه 102 نساء دو رکعت برمیآید و آیه دیگری هم نیست که بیش از آن را بتوان از آن استنباط کرد.
درباره صیغه ازدواج؛ منحصر در اداء گفتار خاصی نیست جز آن که شروط عقد در حضور شاهدان گفته شود و طرفین ازدواج پذیرش خود را اعلام نمایند چرا که ازدواج نوعی پیمان و قرارداد است.
اما درباره اینکه چگونه سنت را با آیات قرآن استدلال میکنند؛ باید گفت معمولاً وقتی استدلال قرآنی ندارند میگویند سنت است و دست به روایات مییازند در حالی که فلسفه وجودی قرآن که تبیان لکل شیء است این است که حرف خاتم باشد و دیگر نتوان بدان چیزی افزود. بنابراین سنت پیامبر که «رفتار نهادینه» وی در قبال مسائل اجتماعی زمانه صدر اسلام بوده است اولاً نباید و نشاید که مستمسک بلامحل کردن تبیین قرآنی گردد و ثانیاً چون متناسب شرایط زمانی و مکانی صدر اسلام تبلور یافته شاید نیازمند بازنگری در زمانه ما باشد تا از فلسفه وجودی هدایت الهی منحرف نشویم.
پرسش: اینکه میگویید معمولاً وقتی استدلال قرآن ندارند، میگویند سنت است، یعنی سنت در کنار قرآن نیست؟ و کسانی که میگویند استخراج احکام از قرآن و سنت و عقل است، اشتباه میکنند؟
پاسخ: سنت در زمانه پیامبر نمودار عملی قرآن بوده در ظرفیت همان دوران، اما قرآن متنی است رو به جلو، یعنی فهم بهتر و عمیقتر آن همواره در آینده مقدور میشود، یعنی آسمان فهم آن سقف ندارد. بنابراین قرآن و سنت؛ اولاً در عرض هم قرار نمیگیرند که اگر بگیرند دو امر متعارض و در نتیجه متناقض میشوند، ثانیاً؛ انطباق سنت با قرآن حتی در زمانه صدر اسلام نسبی بوده و نه مطلق، و ثالثاً این انطباق نهایتاً در آن دوران و ادوار مشابه صادق بوده است و نه همیشه. جنس قرآن؛ هدایت نظری است، جنس سنت؛ هدایت عملی، نظر؛ میتواند همه زمانی و همه مکانی باشد، اما عمل نه، حتماً وابسته به شرایط و مقتضیات و موقعیت است. اما در خصوص عقل؛ در مقالات «آزادی و نسبت آن با تعقل» و «تعقل قدرتمدار؛ تعقل حقمدار» توضیح دادهام و در اینجا فقط به این نکته توجه میدهم که تعقل نیز مانند سنت که در طول قرآن است و نه عرض آن، در طول قرآن قرار میگیرد و نه عرض آن، یعنی کارکرد تعقل دینمدار؛ فهم صحیح و دقیق از قرآن است نه اینکه بخواهد نواقص آن را جبران کند و احکامی را که قرآن بدان نپرداخته در دین ایجاب کند. تمام دین در قرآن هست و خارج از آن الهی نیست. پس تعقل دینمدار فقط میکوشد چگونگی تبیان لکل شیء بودن قرآن را دریابد. سنت نیز نتیجه تعقل دینمدار پیامبر بوده است در زمانه خویش.
8ـ ضرورت پیروی از دین
پرسش: چرا باید از دینی که 1400 سال پیش بوجود آمده، پیروی کنیم؟ اصلا چرا باید از دینی پیروی شود؟ میخواهم این را بدانم که پیروی از دین، بخصوص اسلام چه ضرورتی دارد؟ از نظر شما فعالیتهای خشونت آمیز توسط مسلمانان در برخی مواقع، افراط است یا چهره واقعی اسلام؟
پاسخ: فلسفه وجودی دینها دادن چشم انداز غایت زندگی است چرا که هر آدمی فقط یکبار در دنیا زندگی میکند. ادعاء دینها این است که به آدمیان روش زیستی را پیشنهاد میدهند که موجب رستگاریشان شود. دینها برآنند که آدمیان کمتر آزمون و خطا کنند و زودتر در راست راه رشد درآیند. در این میان دین اسلام مدعی است که دین خاتم است از جانب خدا، یعنی جامعترین و کاملترین دین الهی، یعنی هر آنچه آدمیان از چشم انداز غایت زیست باید بدانند در آن هست به انضمام روشهای کلیدی سعادت جویی.
اما اسلام مانند هر پدیده مرامی دیگر؛ هم دارای اصل مرام است هم دارای تاریخ آن. اصل مرام اسلام در قرآن محفوظ است و تاریخ آن نیز کم و بیش بدست ما رسیده. تاریخ اسلام هم برآمده از فهم مسلمانها از اسلام است و هم تحریفاتی که در آن ایجاد شده. بنابراین تاریخ اسلام هم به جهت بدفهمیها و هم تحریفات و غرضورزیها دچار خشونتورزی بوده اما ملاک ما باید قرآن باشد. باید ببینیم که قرآن مروج خشونت بوده است یا نه که از نظر بنده پاسخ منفی است. قرآن فقط در مقام دفاع از جان مسلمانها قتال به معنای کشتن جسمانی را واجب شمرده است و نیز در مقام قصاص هرگاه که بازدارندگی داشته باشد.
9ـ خلقت موجودات قبل انسان
پرسش: در قرآن آمده است که هرآنچه در آسمانها و زمین است، برای انسان آفریده شده (هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ علیمٌ – بقره 29) حال سؤال این است که موجوداتی که قبل انسان بوجود آمده بودند، و حال از بین رفتهاند، چه تکلیفی در اینجا دارند؟!
پاسخ: واژگان «ارض» و «سماء» در قرآن علاوه بر معانی مادی زمین و آسمان، واجد مفاهیم معنوی «بستر و زمینه زیست و رشد» و «بلندا و کرانه زیست و رشد» نیز میباشند و از همین رو «هفت آسمان» گویای بی نهایت بودن امکان زیست و رشد است چرا که عدد هفت و هفتاد و هفتصد اعداد گویای کثرت و حتی بی نهایتی و بی کرانگی میباشند. نکته مهمی که در آیه 29 بقره میباید مورد توجه ویژه قرار گیرد. «ثُمَّ» و جایگاه آن در آیه است. آیه گویای این است که هر بستر و زمینهای که برای زیست و رشد و متعالی شدن آدمیان نیاز است، پیش از غایت و هدف گزاری برای آنها فراهم آمده است. به عبارت دیگر؛ آفریدگار ابتدا بستر و زمینه زیست و رشد را برای آدمیان مهیا کرده بعد از آنها خواسته متعالی شوند و تا بی نهایت آن پیش بروند. «ثُمَّ» گویای تقدم فراهم کردن بستر و زمینه است بر ترسیم هدف و غایت. «جمیعاً» تأکید است بر اینکه هیچ چیز بیهوده آفریده نشده و آدمیان باید از همه پتانسیلهای زمین و زمینههایی که در اختیار دارند در راستای رشد و تعالی خود بهره گیرند. آیه بعد از این آیه که در آن میفرماید «إنِّی جاعِلٌ فِی الْأرْضِ خَلیفَهً» گویای این است که آدمیان جانشینان خدا روی زمینند یعنی توانایی دخل و تصرف در آن دارند و از این رو آفرینش همه موجودات زمین برای آدمیان تلقی شده است چرا که می توانند از آنها در راستای رشد و تعالی خود بهره بگیرند حتی آن موجوداتی که پیش از آفرینش انسانها بودند زمینه را برای آفرینش آدمیان مهیا میکردهاند چرا که آفرینش امری تدریجی است. خدای تعالی میخواسته است که جانشینانی برای خود در زمین قرار دهد تا آنها هم اراده و اختیار داشته باشند و از این رو هرآنچه نیاز این جانشینی و تفویض اختیار بوده فراهم نموده است.
10ـ حرمت سود بانکی
پرسش: اگر کسی چند وقتی از راه سود بانکی گذران زندگی کرده باشد، حکمش چیست؟
پاسخ: باید توجه داشت که هر سود بانکی لزوماً ربا نیست چرا که ربا یعنی اجاره دادن یک امکان اقتصادی و باز پس گرفتن آن بعلاوه مازادی که سود محسوب میشود. حال وقتی نرخ تورم از نرخ بهره بانکی بیشتر باشد در واقع بهره بانکی ماهیتاً سود نیست بلکه تعدیل بخشی از کسر سرمایه است. اما این تعامل اقتصادی هرچند ربا نیست ولی حرام است حتی اگر هر دو طرف آن راضی باشند چرا که چنین تعاملاتی به جهت تورم زایی به زیان اقشار ضعیفتر جامعه است. البته اقشاری که امکان دیگری جهت حفظ ارزش سرمایههاشان و بهرهمندی بهینه از آنها ندارند به اضطرار میتوانند سپردهگذاری کنند و از بهره آن استفاده کنند مانند خوردن گوشت مردار که در شرایط اضطرار جایز است. ضمن این توضیحات؛ سود حاصله از رباهای گذشته باید در مصارف خیر عمومی هزینه گردند باشد که جبران مافات شود.
11ـ ریشه واژه مسلمان
پرسش: واژه «مسلمان» مربوط به کدام زبان میشود؟ یعنی این کلمه در کدام زبان اصالت دارد؟ اگر فارسی است، ریشه آن چیست؟ و اگر فارسی نیست، چگونه به زبان فارسی راه پیدا کرد؟
پاسخ: قطعاً ریشه این واژه از ماده «سلم» عربی است و به احتمال زیاد از واژه «سلمان» هم ساخته شده به علاوه میم. گفتهاند که این میم نشانه مفعولی در عربی است اما شاید میم فارسی باشد و مسلمان مخفف «مانند سلمان» باشد. در هر صورت این گمان بنده است و شاید بهتر باشد که بگویم نمیدانم.
12ـ گفتگویی در باب نسبت الله و حق
گفتگویی با یکی از دوستان:
دوست: تفسیر شما از «وَلِلهِ عاقِبَهُ الْأُمُورِ» (حج 41) چیست؟
حق پور: سرانجام کارها برای خداست یعنی هر کاری یا هر امری تکلیفش سرانجام با حق مشخص میشود نه با باطل، یعنی پارادایم هستی حقمدار است. باطل یا ناحق میرا شونده است و از بین خواهد رفت.
دوست: در اینکه بین حق و الله تضادی نیست قبول ولی آیا بکار بردن کلمه «الله» در آیه معنای وسیعتری را پوشش نمیدهد؟
حق پور: تضاد که نیست هیچ! همسانی و تطابق است. الله یعنی صفات و اسماء مطلق و مطلقیت صفات و اسماء یعنی حقیقت حقه.
دوست: آیا حق از اسامی الله محسوب میشود؟
حق پور: حق در قرآن برای خدا بکار رفته است. حق صفت خداست یا از همان اسماء حسنی ولی جامعیت دارد یعنی اگر همه صفات و اسماء همدیگر را ایجاب کنند حق میشوند، حق قابل تفکیک و جدایی نیست. اگر یکی از صفات از مطلقیت بیفتد همه صفات از مطلقیت می افتند.
دوست: بله صفات زنجیره هستند با یکدیگر. اما منظور من اینست چرا کلمه حق بکار گرفته نشده، الله بار معنایی جامعتر یا بهتر بگویم وسیعتری دارد.
حق پور: زنجیره نیست یکی است مثل یک سیب زرد شیرین. زرد بودن و شیرین بودن و شکل و … همه یکی است. حق از مفاهیم فلسفی است. الله اسمی جامع همه این مفاهیم فلسفی. الله یعنی ال اله یعنی الهی که یکی است (و دویی ندارد)؛ چطور یکی است؟ چون واجد صفات و اسماء مطلق است برای همین دویی ندارد چون دو تا بودن تمایز میخواهد ولی واجد صفات و اسماء مطلق نمیتواند دویی داشته باشد چون همه صفات مطلق است. در ضمن کلمه حق برای خدا در قرآن بکار رفته است مانند «یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللهُ دینَهُمُ الْحَقَّ وَ یَعْلَمُونَ أنَّ اللهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبینُ» (نور 25) یا «وَ یَرَی الَّذینَ اُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِی أُنْزِلَ إلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ هُوَ الْحَقَّ وَ یَهْدِی إلَی صِراطِ الْعَزیزِ الْحَمیدِ» (سبأ 6)
دوست: از نظر من زنجیرهای که در نهایت محصولی واحد را میسازند. نمیتواند لطیف باشد بدون دخالت حق یا دیگر صفات.
حق پور: دقت کردهاید در قرآن صفات برای خدا به هم عطف نشدهاند؟! مثلا نمیگوید علیم و حکیم بلکه میگوید علیم حکیم. همه صفات در قرآن برای خدا اینگونه آمدهاند یا با واو حالیه که نشان دهنده همزمانی است.
دوست: نکته ظریفی بود.
حق پور: اساساً نباید هیچ یک صفات را برای هیچ موجودی به تنهایی بکار برد. هر صفتی ملازم صفات دیگر است و حق صفتی است وقتی همه چیز درست باشد یعنی همه صفات در کنار هم به درستی باشند. اگر به یکی بگویید باهوش، این باهوشی حتماً مابه ازاهای دیگر در دیگر صفات نیز دارد یعنی هیچ کسی نیست که فقط باهوش باشد.
دوست: مثال انسان الهی به نظرم جامعتر است، برای رنگ و بوی خدا گرفتن. جمیع صفات الله را بایستی کسب نمود و تقویت کرد.
حق پور: بله، البته نه آن صفاتی که خاص ذات الله باشد همه صفات برای انسان قابل احراز نیست و بویژه مطلقیت آنها. انسان باید بکوشد انسانیت خود را شکوفا کند نه اینکه خدا شود.
دوست: دقیقاً مشکل جوامع اسلامی همین است.
اما در پایان مطلبی درباره توهین به پیامبر اسلام، و مطلبی نیز درباره واکنشها به درگذشت استاد شجریان و دو مطلب هم درباره انتخابات آمریکا که در موعد خودشان نگاشته و در شبکههای اجتماعی منتشر ساختهام را میآورم:
13ـ توهین به پیامبر اسلام
آنکه به پیامبر اسلام توهین کرده اول آن مسلمانی است که از در سلم در نیامده! خونریزی کرده! آخر او چه نسبتی با پیامبر داشته؟! از اسلام چه فهمیده که چنین خشونت میکند؟! وقتی پیامبر مکه را فتح کرد چرا دشمنانش را مجازات نکرد؟! قصاص نکرد؟! چرا بگیر و ببند نکرد؟! چرا به آنها امنیت داد؟! آری! امروز بیش از هر زمان دیگر این مسلمانانند که وهن اسلامند! رفتارشان توهین به رسالت پیامبر اسلام است! مهم نیست که به پیامبرت توهین کنند مهم این است که توی مسلمان الگویت پیامبرت باشد! از در سلم و راستی و درستی با دشمنانت رفتار کنی! نه از سر کینه! نه با نیرنگ! نه با خشونت ورزی! اگر پیامبر جای تو بود چنین میکرد؟!
14ـ واکنشها به درگذشت استاد شجریان
واکنشها به درگذشت استاد شجریان و ممانعت از تشییع پیکر او، نه تنها گویای شکاف عمیق حاکمیت با مردم است بلکه آب پاکی را روی دست همگان میریزد که حاکمیت در این برهه شدیداً بحرانی ایران زمین هیچ اراده و تدبیری هم در پر کردن این شکاف ندارد! و حتی آن را عمیقتر می کند! البته چندان هم غیر عادی نیست که حاکمیت چنین کند چرا که بارها و بارها جان این ملت را گرفته و پیکرش را بیحضور خودش دفن کرده و باز در به همان پاشنه چرخیده و آبهای تکان خورده آرام گرفتهاند تا نوبت بعد!
15ـ تأثیر پیروز انتخابات آمریکا بر ایرانیان
با شناختی که از جامعه ایران و حاکمیت آن دارم، به نظر بنده پیروزی ترامپ باعث میشود تکلیف ایرانیان با حاکمیتشان زودتر مشخص شود. پیروزی بایدن برای حاکمیت ایران فرصتی خواهد بود تا بتواند جنبشهای مردمی را به تعویق بیندازد و برای تغییرات مورد نظر خود در ساختار سیاسی زمان بخرد. جامعه ایران به موقعیتی دچار شده که یا باید از تغییرات رادیکال با تمام هزینههایش و ریسک بزرگ آن استقبال کند تا شاید در راه نجات افتد، یا مانند ادوار گذشته از ترس مرگ آنی تدریجاً به تب بمیرد.
16ـ ساختار انتخاباتی آمریکا دموکراتیک نیست!
اساساً ساختار انتخاباتی آمریکا دموکراتیک نیست چرا که خروج از مدار دو حزب حاکم که به صورت الاکلنگی جابجا میشوند ممکن نیست! دموکراسی وقتی معنا دارد که ساختار سیاسی از پایین به بالا شکل گیرد نه بعکس. آنچه در آمریکا حاکم است کاپیتالیسم یا اصالت سرمایه است که چنین رقابتهای انتخاباتی بسته را دموکراتیک جلوه میدهد. صاحبان قدرت در آمریکا استمرارشان را در گرو جابجاییهای الاکلنگی دریافتهاند و میدانند که اگر نوبتی بخورند بیشتر میخورند!
نیما حق پور ـ 11 آذر 1399
www.t.me/Haghpoor
www.instagram.com/nima_haghpoor