«چهل چله است که با استبدادی فراگیر دینی میگذرد. استبدادی خونخوار که حتی در خواب هم آن را هیچکس و هیچ موجود زندهای نمیدید. به اصطلاح مقدس ترین افراد جامعه ناپاک ترین و بی اخلاق ترین، ددمنشانه ترین و ظالمانه ترین حکومتی را بنا ساختند که تاریخ ایران هرگز و هرگز بخود ندیده بود. دکانداران دین فروش جنس پلید خود را به نمایش گذاشتند تا به مردم ایران بگویند دین و مذهب همهاش داستان است و همه چیز باید در خدمت ثروت و قدرت باشد. در واقع این بی دینان دین فروش، مذهب را خری میدانند که هم باید بر آن سوار شد و هم مردم را با آن راند.»
دیشب اخرین پاییز قرن چهارده شمسی هجری به پایان رسید. قرنی که شش دهه از عمرم را در آن گذراندم که بیشترش در مبارزه با استبداد سلطنتی و استبداد دینی برای رسیدن به استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی گذشت. در این مدت بسیار چیزها دیدم و تجربهها و درسها آموختم. دهها چله با اشکها و لبخندها و خوبیها و بدیهایش گذشت. اما همیشه شاکر بودهام چون زندگی زیباست و خیلی زیباست. اگر زشتی دارد ما انسانها این زشتی را به زندگی افزودهایم. حیات بسیار با ارزش میباشد و بخاطر همین ارزش بی مانند و همتایش است که بنیانی ترین حقی از حقوق بشر بشمار میرود.
بجز بیست سال اول زندگیام که در کودکی و نوجوانی و تازه جوانی گذشت و در ایران بسر بردم. بقیه عمرم را بطور ناخواسته و به نوعی اجباری بعلت رژیم جمهوری اسلامی در جهانی خارج از وطنم سپری کردم. با دوری از همه عادتها و دلبستگیهای دو دهه اول زندگیام. ولی نمیدانم در این مدتی که در ایران زندگی کردهام چه گذشته است و چه وابستگی هایی ایجاد شده که هنوز که هنوز است در عرض بیش از چهار دهه زندگی در غربت از یاد نرفتهاند و توگویی رشته هایی میباشند که با جان و تنم در هم آمیخته شده و تنیدهاند.
اما در این شش دهه گذران عمری که از سر گذراندهام به یک چیز با گوشت و استخوانم پی بردهام. زندگی زیباست و زیبایی آن زمانی بیشتر نمایان میشود که هر فردی برای همنوعان خود انسانی مفید باشد. یعنی زندگی هر انسانی زمانی ارزش و معنا پیدا میکند که او در زندگی برای دیگر انسانها مثمر ثمر و مفید واقع شود. انسانها دارای استعدادها و تواناییهای خارق العاده میباشند و اگر بخواهند به صورت خارق العادهای میتوانند بهمدیگر یاری رسانند و با همدیگر همکاری کنند. ما انسانها میتوانیم با بکارگیری استعداد دوست داشتن مان کارهای مفیدی انجام دهیم و مفید قرار گیریم.
این مفید بودن میتواند جنبه مادی و یا معنوی بخود گیرد. میتواند نوشتن کتاب داستان خوبی باشد. میتواند ترجمه یک اثر هنری، تاریخی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بزرگی باشد. میتواند شعر و یا آوازی که زبان حال و بیان دل مردم و ملتی باشد و درد و رنج و آرزوهای آنان را بازگو نماید. میتواند درمان و علاج بیمار محتاج و بدون امکان مالی باشد. میتواند نوشتن و گفتن و آگاه کردن و اطلاع رسانی باشد. میتواند کمک کردن مالی و یا راهنمایی یک فرد واقعا درمانده و به تنگ آمده باشد. و میتواند لاقید نبودن به زندگی و سرنوشت دیگری و دیگران باشد.
مفید بودن یعنی کمک کردن به کس و کسانی تا بار سنگینی که بر دوششان دارند بر زمین نهند تا آنان هم مفید بودن و مسئولیت پذیری را بیاموزند.
اما کمک کردن با فقیر پروری و فقر پروری فرق دارد. باید به کسی که یک بسته گل میفروشد کمک کرد تا یک بسته را به چند بسته گل تبدیل کند. نه کمک کنیم که او همان یک بسته گل را نفروشد و رسم گدایی بیاموزد. نه این کمک نیست این میشود ضد فرهنگ کمک رسانی و همیاری کردن. پس مفید بودن یعنی بکارگیری استعداد دوست داشتن و بی تفاوت و لاقید نبودن نسبت به زندگی دیگران است که به زندگی انسانها معنا میبخشد.
چهل و یک چله عمرم با جمهوری اسلامی گذشته است. در این زمان جنگ دیدیم، گروگانگیری دیدیم. اعدام فردی و جمعی دیدیم. عربده کشی شعبون بی مخها و طیب رضاییها آل خمینی را دیدیم و دیدیم آن چیزهائی که میتوانستیم از دیدن آنها پرهیز نماییم.
چهل چله است که با استبدادی فراگیر دینی میگذرد. استبدادی خونخوار که حتی در خواب هم آن را هیچکس و هیچ موجود زندهای نمیدید. به اصطلاح مقدس ترین افراد جامعه ناپاک ترین و بی اخلاق ترین، ددمنشانه ترین و ظالمانه ترین حکومتی را بنا ساختند که تاریخ ایران هرگز و هرگز بخود ندیده بود. دکانداران دین فروش جنس پلید خود را به نمایش گذاشتند تا به مردم ایران بگویند دین و مذهب همهاش قصه و داستان است و همه چیز باید در خدمت ثروت و قدرت باشد. در واقع این بی دینان دین فروش، مذهب را خری میدانند که هم باید بر آن سوار شد و هم مردم را با آن راند.
دیشب در آخرین چله قرن چهارده شمسی هجری فکر میکردم اگر اخوندها کمی فکر میکردند و عاقل بودند و از بزرگانشان درس میآموختند، تلاش نمیکردند هویت دین فقاهتی خود را بر ایران و ایرانیان تحمیل کنند و متوجه میشدند و میفهمیدند که بزرگان آنان از دوران صفویه تا به امروز تلاش کردهاند هویت و زندگی ایرانیان را تغییر دهند و ایران را از هویت خویش تهی سازند. ولی هرگز قادر به چنین امری نبودهاند و نشدهاند. زیرا اینجا سرزمین شهریارها و مولویها و عطارها، سعدیها و حافظها و فردوسی هاست. این بزرگان و نظیر این بزرگان بودند که از قدیم الایام تا به امروز تلاش کردند هویت و فرهنگ ایرانی و زبان ایرانی را پاس بدارند.
فردوسی همانی بود که سرود:
چو ایران نباشد تن من مباد******بدین بوم بر زنده یک تن مباد
بزرگتر آخوندها نتوانستهاند هویت و فرهنگ و زبان ایرانی را عوض کنند چه رسد به چند روضه خوان بی سواد و بی دین و بی وطن.
با یار نو از غم کهن باید گفت
با او به زبان او سخن باید گفت
*
«لا تفعل و افعل» نکند چندین سود
چون با عجمی، «کن و مکن» باید گفت
سخن را به پایان برسانم. چون حکایت همچنان باقی است. یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد.
در پایان بگویم برخلاف خیام نیشابوری که میسراید
افسوس که بیفایده فرسوده شدیم،
وَز داسِ سپهرِ سرنگون سوده شدیم
دردا و ندامتا که تا چشم زدیم،
نابوده به کامِ خویش، نابوده شدیم!
در این دلنوشتهای که آخرین چله قرن مرا وادار به نوشتناش کرد، نه غمناک نیستم و خوب آگاه هستم که با غم و غصه نمیشود کاری کرد و افسوس نمیخورم و فکر نمیکنم بی فایده فرسوده شده باشم.
همچنان با انرژی وسرشاراز انگیزه و ایستاده بر آرمان با منبعی از امید میگویم و مینویسم تا با یاری هموطنانم بساط استبداد به هر شکل و نامش را از وطن بر چینیم. تا ایرانی مستقل و آزاد و سرسبز سازیم. تا هر ایرانی مستقل و آزاد خود و به دلخواه خود برای زندگی و سرنوشت خویش تصمیم بگیرد. تا جامعهای از شهروندان صاحب حق و حقوقمند بنا نهیم.
فرید انصاری اول دی ۱۳۹۹