یکی از مشخص ترین صفات روانشناسی زیر سلطه، به قدرت اصالت دادن، تغییر را از طریق قدرت جستن و از طریق نزدیکی با آن هویت جستن می باشد. علت تولید، مصرف و باز تولید این مشخصات ظهور عقده حقارت در رابطه سلطه در طرف زیر سلطه می باشد که در ارتباط اورگانیک با عقده خود برتر بینی در طرفی که در مقام سلطه گر قرار دارد خود را باز تولید و بنا بر مکانیزم قدرت، بدخیم می کند. فرانس فانون روانشناس در طول جنگ الجزایر متوجه علل ظهور این عقده و عوارض مخرب آن شد.(که در ایران در شعار باید از فرق سر تا نوک ناخن غربی شویم و اینگونه آدم شویم، خود را نشان می داد.) شد.
فانون به این نتیجه رسیده بود که تا زمانی که عقده حقارت، روانشناسی و نوع باور طرف زیر سلطه را در استعمار(colonized) خود در آورده است، زیر سلطه حتی اگر موفق به شکست استعمارگر و بیرون راندن او از سرزمین خود شود، قادر به مستقل اندیشیدن و بنابراین رشد کردن نخواهد شد. به همین دلیل رهایی از این عقده و از این طریق انسانیت خود را باز یافتن، را بزرگترین وظیفه و مسئولیت زیر سلطه یافته بود.
البته به نظر نویسنده در نوع این مبارزه برای رهایی یه خطا رفته و ندانسته به روش سلطه گر تاسی جسته بود چرا که می گفت که زیر سلطه باید با بکار گیری خشونت بر علیه سلطه گر خود را از این روانشناسی که هویت خود را از سلطه گر می گیرد و در نتیجه عقده حقارت رها کند که بحثی دیگر را می طلبد و خلاصه در اینجا گفته شود که وقتی زیر سلطه به روش سلطه گر متوسل می شود، وسیله(خشونت) او را از خود بیگانه و در نتیجه توانا به خارج شدن از دایره بسته سلطه گر نمی شود و در نهایت جای سلطه گر را پر می کند. اینکه بعضی از انقلابات، مانند انقلاب بهمن، استبدادی را که سبب انقلاب شده بود را در شکلی جدید و با ابعادی سرکوبگر تر باز سازی می کنند، از جمله به این علت است که سران انقلاب نیز مانند مستبد سبب ساز انقلاب، قدرت را هدف و سرکوب را روش کار می کنند. اینکه در جریان کودتای خرداد 60 بنی صدر به خمینی پیام داد که بدترین انتقامی که شاه از شما گرفت این بود که شما را شبیه خودش کرد، از این جهت است.
البته فکر نکنیم که عقده حقارت فقط در رابطه با استعمار است که ایجاد می شود، بلکه در هر رابطه ای که رابطه قدرت باشد، چنین رابطه ای روی می دهد. چرا که قدرت که فرم از خود بیگانه شده توانایی برای رشد می باشد، بر عکس آزادی، از خود هستی ذاتی ندارد و تنها در رابطه نابرابر که در آن یکطرف مسلط و طرف دیگر زیر سلطه می باشد شکل می گیرد. برای مثال باز تولید این رابطه را در روابط زن و مرد در جوامع مرد سالار را می شود بوضوح دید. در اینگونه جوامع این تنها مرد نیست که با مبتلا شدن به عقده خود برتر بینی رابطه سلطه بر زن را باز تولید می کند، بلکه بسیاری از زنان نیز از آنجا که عقده حقارت درونی اشان شده است، بگونه ای فعال به باز تولید این رابطه یاری می رسانند. اینکه بعضی از مادر بزرگها در مقام نصیحت در مورد مرد آیده آل به دختران و پسران خود می گویند که مرد “واقعی” مردی است که وقتی زنش را صدا می زند، پشت زن از وحشت باید بلرزد ناشی از این روانشناسی می باشد.
حتی در جوامعی که جنبشهای فمینیستی و حقوق بشری بیش از یک قرن است که به مبارزه برای برابری زن و مرد دست زده اند هنوز رابطه سلطه فعال است و عمل می کند و زنان بسیاری جذب مردان “قدرتمند” می شوند ناشی از این روانشناسی است که در طول هزاران سال در عمیق ترین دهلیزهای ناخودآگاه روان جای گرفته است. البته رابطه سلطه طرف دیگری نیز دارد و تحقیقات نشان می دهد که تعداد نه چندان کمی از مردان، جذب زنانی می شوند که موقعیت اجتماعی پایین تری از آنان دارند و از زن موفق در تحصیلات عالیه و در کار دوری می کنند.
نمونه دیگر آن را در پیروزی ترامپ در انتخابات قبلی دیدیم که این رای زنان بود که باعث شد تا ترامپ ضد زن ، مزاحم جنسی و کسی که زن را چیزی جز شیئ جنسی نمی داند را وارد کاخ سفید کرد. در تحقیقات تئوریهای فمینیستی یکی از مقولات مورد بحث بسیار مهم ریشه یابی چرایی همکاری فعال بسیاری از زنان در باز تولید رابطه مرد سالاری در جوامع غربی می باشد. چرا که هنوز در این جوامع بسیاری از زنها جذب قدرت مرد می شوند که خود را بصورتهای گوناگون نشان می دهد. البته مظاهر این قدرت در طبقات مختلف متفاوت است و در طبقات کارگر بیشتر جذب قدرت فیزیکی و رفتار ماچو می شوند و در طبقات متوسط بیشتر جذب قدرت فکری و مالی و موقعیت اجتماعی مرد می شوند.
نوع دیگر عقده حقارت در روابط طبقاتی را در انگستان می شود مشاهده کرد. این عقده چنان در وجدان اجتماعی جامعه نهادینه شده است که هنوز هویت طبقاتی موقعیت و نوع رابطه افراد جامعه با یکدیگر را تا حد زیادی تعیین می کند و ارزشهای طبقاتی در ذهنیت اکثریت جامعه انگیس نهادینه شده است و حتی در نوع لهجه خود را متبلور می کند. اینگونه است که نه فقط طبقات “بالایی” و یا متوسط که اکثریت طبقه کارگر نیز، از طریق باز تولید نرمها و ارزشها، به باز تولید نظامی دست می زدند که آنها را در موقعیت فروتر قرار داده است. حتی وقتی بخشی از طبقه کارگر بر علیه نظام طبقاتی دست به عصیان می زند از آنجا که این عصیان در بستر عقده حقارت عمل می کند، هر چه را فکر می کنند که طبقه میانه آن را تولید کرده، نفی می کند و اینگونه است “فرهنگ” ضد روشنفکری در انگستان حضور بسیار فعالی دارد و در کل می شود گفت که هر طبقه ای حتی روزنامه خاص خود را دارا می باشد. در واقع “فرهنگ” ضد روشنفکری نه تنها در میان جریان راست گرا در انگستان ساری و جاری است، بلکه در دیگر بخشهای جامعه انگستان نیز ریشه دوانده است. در آمریکا نوع وخیم تری از این فرهنگ ضد روشنفکری را شاهد هستیم. بطوری که نادانی در کنار دانایی قرار داده شده است و مثل معروفی می گوید:
‘my ignorance is just as good as your knowledge.’
ترجمه: جهل من همان ارزش علم تو را دارد.
بی علت نیست که برگزیت در انگستان روی می دهد و اکثریتی به پای خود شلیک می کند و آمریکا دارای بیسواد ترین رئیس جمهور تاریخ خود می شود و با وجودی که ثروتمندترین کشور دنیا را به پر تلفات ترین ناشی از کرونا در جهان تبدیل می کند، بازی بیش از 70 میلیون نفر به او رای می دهند.
مشخصه دیگری که رابطه اورگانیک بین این دو عقده ظاهرا متضاد ولی در واقع از یک جنس را در خود متبلور می کند عنصر نخبه گرایی می باشد. ذهنیتی که جامعه را به دو طبقه عوام و و نخبگان تقسیم کرده و اینگونه با باز تولید بینش ارسطویی بر جامعه که استعداد رهبری را خاص خواص دانسته و وظیفه اکثریت یا عوام، را پیروی از آنها می داند. چنین رابطه ای است که در طول تاریخ، در شرق و غرب، شاهان را سایه خدواند گرداند، به فاشیسم سیاسی و نژادی واقعیت بخشید و پیشوا و شاه فیلسوف خلق کرد و حتی وارد بعد معنوی جامعه نیز شد و رابطه مرید و مرادی و قطب و مرجع تقلید و مقلد و پاپ و ولی مطلقه فقیه…و را ایجاد کرد.
با این مقدمه، کوشش دارم تا به توضیح و کالبد شکافی روانشناسی وابستگی وطنی دست بزنم و برای اینکه این کوشش را از بعد تجریدی خارج کنم، شاید بهترین روش این باشد که اینکار را از کالبد شکافی نامه ای “معروف” که جمعی از ایرانیان وابسته به آقای ترامپ بعد از انتخاب ایشان نوشته بودند، و بعد در شکل گروه فرشگرد ظاهر شده و در ادامه شدند بخشی از <پیمان نوین> آقای رضا پهلوی که با انتخاب جو بایدن به موزه سپرده شد شروع کنم. نقد این نامه، با وجودی که چهار سال پیش نوشته شده است ولی از آنجا که نشان از امر واقع مستمراجتماعی دارد، از آن می شود به عنوان <مطالعه موردی> استفاده کرد تا به معرفی روانشناسی زیر سلطه پرداخت. در واقع کوششی دیگر است برای معرفی اندیشه راهنما و روانشناسی افراد و جریانهایی که از شکست ایران در جنگهای ایران روس و عهد نامه های گلستان و ترکمانچای به بعد، بجای روی آوردن به مردم و کوشش در رشد و فعال کردن آنها، به خدمت قدرتهایی خارجی در آمده و به فوجهایی تبدیل شدند که قدرتهای خارجی از طریق آنها حقوق ملی ایرانیان را نقض می کردند. افراد و جریانهایی که در شکل روسو فیل و انگلو فیل ظهور کردند و بعد در شکل آمریکن فیل و حال شدت عقده حقارت به آنجا رسیده است که شاهد ظهور فوجی از اسرائیل فیل و عربستان فیل می باشیم.
عناصر اندیشه راهنمایی این نامه در خود جمع دارد:
– همانطور که خواهیم دید، حضور عقده حقارت در لابلای سطور این نامه و در نفس نامه نویسی موج می زند. از یک طرف انباشته از چاپلوسی و تملق گویی از ترامپ است و از طرف دیگر، از طریق فرا افکنی، ایرانیان را ناتوان و عاجز و بنا براین مردمی می داند که راه رهایی خود را از کاخ سفید ترامپ می طلبند و دخیل به ضریح او می بندند و حتی حاضر هستند در برابر ورود تانکهای آمریکایی به وطن، گوسفند برای آنها قربانی کنند.
دیگر اینکه و از آنجا که این عقده نیاز به ساختن اسطوره ای از ارباب دارد تا از طریق آن اسطوره با ارباب ارتباط بر قرار کند، با زبان پسا- حقیقت( post-truth) یعنی دروغ گفتن است که با پیشوا، در اینجا ترامپ، سخن می گوید و از آنجا که نامه زمانی نوشته شده بود که چند روزی بیشتر به پایان ریاست جمهوری اوباما نمانده بود، بخود جرئت داده و به اوباما تاخته و او را متهم به نقض “ همه ارزشهای بنیادین ایالات متحده امریکا” بکند. و البته ترامپی را که حتی قبل از انتخابش به عنوان دشمن دموکراسی و آزادی شناخته شده بود را مدافع “ارزشهای بنیادین ایالات متحده آمریکا” بنمایاند. البته از آنجا که برای چنین ذهنیتی، واقعیتی که اسطوره را به چالش بکشد مانعی است که باید سانسور شود، هیچ سخن از این نمی گوید که این اوباما و چرخش 180 درجه ای او نبود که بر ضد حکومت دموکراتیک مصدق کودتا کرد و 25 سال از یک دیکتاتور حمایت. یا اینکه این اوباما نبود که بر علیه رئیس جمهور منتخب شیلی، سالوادور آلنده کودتا و او را به قتل رساند و باز این اوباما نبود که بطورسیستماتیک از مستبدان خلیج فارس و دیکتاتورهای آمریکای جنوبی حمایت می کرد و…و. نه، این واقعیتها نیاز به سانسور شدن دارند تا زخم چشمی به اسطوره وارد نیاید و آمریکا و ارزشهای بنیادین آن دست نخورده باقی بماند. بنابراین در اینجا می بینیم که کودتا بر ضد مردم سالاری ها و حمایت از فاسدترین و عقب مانده ترین استبداد ها، مانند استبداد قرون وسطایی عربستان، از آنجا که ناقض ” همه ارزشهای بنیادین ایالات متحده امریکا” می باشند باید سانسور شوند و این عمل از طرف کسانی صورت می گیرد که خود را هوادار سینه چاک آزادی ها تصویر می کنند و اینگونه دم خروس خود را به نمایش می گذارند. بعد هم این ستایشگران، در مقابل ستایش و حمایت ترامپ از مستبد عربستان سعودی و دیگر مستبدهای مانند رئیس جمهور فیلیپین، رودریگو دوترته، روزه سکوت می گیرند و اگر هم اعتراضی داشته باشند شهامت علنی کردن اعتراض خود را ندارند. ترس از ارباب و اینکه نکند در لیست بدهای او قرار بگیرند رفتاری را که باید در پیش گرفته شود به آنها دیکته می کند.
باز در اینجا می بینیم که نویسندگان نامه، روابط پنهان دولت آمریکا را به دوران اوباما محدود کرده و اینگونه بزرگترین دروغها را گفته اند. چرا که امضا کنندگان نامه از روابط پنهان آقای خمینی، نخست با دستگاه کارتر و بعد در جریان گروگانگیری سفارت آمریکا با دستگاه ریگان که به اکتبر سورپرایز منجر شد و یا ادامه روابط پنهان که بصورت ایرانگیت سر باز کرد و…اطلاع دارند و البته با وجود چنین آگاهی، نه فقط به مردم آمریکا که به مردم ایران نیز دروغ می گویند. بنا براین، در طول عمر استبداد حاکم بر وطن، تمامی دولتهای آمریکا که باید بر اصل:” “ همه ارزشهای بنیادین ایالات متحده امریکا” عمل می کرده اند، بر ضد این “ارزشهای بنیادین” عمل کرده اند و روابط پنهان با رژیم داشته اند. حال سوال این است که چرا نویسندگان نامه دست به سانسور این روابط زده و آن را به دوران اوباما فرو کاسته اند و تمامی کاسه کوزه ها را بر سر او شکسته اند؟ آیا علت این نبود که تا زمان مذاکرات پنهان اوباما با دستگاه خمینی در کشور عمان، هنوز گزینه حمله نظامی بطور جدی روی میز بود و تعدادی از امضا کنندگان از جمله آقای محمد مجیدی از کسانی بودند که بشدت از حمله نظامی بوطن حمایت می کردند و روش اوباما باعث شد تا این حمله صورت نگیرد و این افراد هرگز اوباما را برای عدم حمله به مام وطن نبخشیدند؟
– اصل نخبه گرایی عنصر دیگر این نامه را تشکیل می دهد. از جمله به این دلیل که امضا کنندگان نامه خود را در مقامی قرار می دهند که از طرف مردم سخن بگویند. مردمی که هیچگاه و در هیچ موقعیتی به اینها چنین وکالتی را نداده بودند که از طرف آنها از ترامپ تقاضای تغییر رژیم، بکنند (منطقه و جامعه جهانی هنوز دارد بهای برنامه تغییر رژیم آمریکا را در افغانستان، عراق، لیبی و سوریه و…و می پردازد.) و اینگونه نشان می دهند که هیچ باوری به اصلی ترین اصول دموکراتیک ندارند. به بیان دیگر، علت مخالفت امضاکنندگان با رژیم ولایت مطلقه فقیه این نیست که با ولایت مطلقه فقیه مخالفند بلکه علت مخالفت در این است که خود را در مقام ولایت مطلقه فقیه می بییند و در آروزی جای آنها را گرفتن بسر می برند. ولایت مطلقه فقیه از آنجا که مردم را ایتام و صغار و نادان می داند بخود حق می دهد که از طرف آنها تصمیم بگیرد و سخن بگوید و این دقیقا کاری می باشد که دقیقا امضا کنندگان نامه مرتکب آن مرتکب شده بودند.
– از آنجا که اندیشه راهنمای نخبه گرایی و نیز اصالت بخشیدن به قدرت آمریکا، که در ذهنیت آنها قدر قدرت است، ساری و جاریست، اوباما را مسئول شکست جنبش سبز معرفی می کنند. چرا که در بستر چنین باوری، مردم، ناتوان و در واقع هیچکاره می باشند و این ابر قدرت آمریکاست که اگر اراده کند می برد و اگر اراده کند نگاه می دارد و اگر اراده کند می آورد. به همین علت است که توانا به تجزیه و تحلیل دینامیسم و اندیشه راهنمای جنبش سبز نیستند، چرا که در اینصورت نیاز دارند که مردم را و نقاط ضعف و قوت جنشی را که بطور خود جوش ایجاد کردند به حساب بیاورند. اگر امضا کنندگان رها از این نوع نگرش بودند آنگاه در شفافیت کامل می توانستند ببیینند که علت شکست جنبش سبز نه عدم حمایت اوباما و یا شدت سرکوب رژیم، بلکه خود را زندانی گفتمان اصلاح طلبی کردن بود و دنبال رهبرانی افتادن که ایده آلشان دوران طلایی امام بود و اجرای بدون تنازل قانونی اساسی ولایت مطلقه فقیه و اینگونه از قبل خود را محکوم به شکست خوردن کرده بود. جنبشی که از قبل اعلام می کند که رژیم ولایت مطلقه فقیه را مقبول می داند و رهبری آقای خامنه ای را می پذیرد و بنابراین شعارش نه <حق من کو؟> که <رای من کو؟> می باشد، به رژیم و بدنه آن پیام می دهد که هیچ نگرانی از سرنگونی نباید داشته باشد و هر بلایی را که بخواهد می تواند بر سر آنها بیاورد و اینگونه است که بدنه رژیم اگر هم تصمیم به خروج از رژیم بگیرد هیچ محلی را برای به آنطرف رفتن نمی بینند. درست بر عکس انقلاب بهمن که نظامی فراری، که خود یکی از آنها بودم، نیک می دانست که در صورت فرار، جای او بر قلب و چشم جامعه می باشد و جامعه او را در بر خواهد گرفت.
اگر اینگونه به تحلیل برای یافتن دلایل شکست جنبش دست زده بودند آنگاه متوجه می شدند که وقتی بخشی از جنبش با اوباما پیام می دهد:”اوباما یا با ما یا با اونا” در واقع از خود و تواناییهای خود غافل شده است و چشم به جهت گیری رئیس جمهور آمریکا دارد، در غیر اینصورت اصلا آمریکا و اوباما را وارد مبارزه نمی کرد و اگر هم می کرد شعارش جز شعار “اوباما نه با اونا و نه با ما” می شد. چرا که وقتی جنبشی با چنین شعاری دست به جنبش می زند، هم به خود و هم به قدرتهای جهانی می گوید که این جنبش به تواناییهای خود عارف و در استقلال و آزادی است که عمل می کند و اجازه دخالت قدرتهای خارجی را به آن نمی دهد.
– می دانیم که در علم هرمنوتیک مدرن، هر متنی دو نیمه دارد، نیمه گفته شده آشکار و نیمه ناگفته و سانسور شده و البته نقد و تفسیر علمی بیشتر با این بخش سروکار دارد. بخش آشکار نامه خواستار تغییر رژیم از طریق شدت بخشیدن به محاصره اقتصادی که بهای اصلی آن را مردم می پردازند می باشد. بخش پنهانی که بعدا آن را علنی نیز کردند. البته از آنجا که می دانیم تا بحال هیچ رژیمی از طریق محاصره اقتصادی سرنگون نشده است و نیز آمریکا همیشه تغییر رژیم را از طریق کودتا و دخالت نظامی ( و در دهه گذشته ، روش “انقلابات” مخملی را بر آن افزوده است.) دنبال کرده است و از آنجا که وضعیت رژیم و جامعه ملی، امکان کودتا و “انقلاب” مخملی را تقریبا غیر ممکن کرده است، تنها روش باقیمانده، حمله نظامی بوطن می باشد. بنابراین آنچه که امضا کنندگان جرئت نکرده اند صریحا بگویند و تلویحا بیان کرده اند این است که خواستار حمله نظامی بوطن شده اند. این نظر توانایی توضیحی بسیار بیشتری می یابد وقتی که دقت کنیم که، همانطور که در بالا ذکر شد، عده نه چندان کمی از امضا کنندگان از طرفداران حمله نظامی بوطن بوده اند. ولی از آنجا که از حداقل شجاعت، برای اعلام نظر خود بر خوردار نبودند، گزینه حمله نظامی را در نیمه ناگفته قرار داده اند که بعدا وارد بخش گفته شده کردند.
– می گویند که :”داعش و حکومت اسلامی ایران، دو روی سکهی تروریسم بنیادگرانه اسلامی هستندالبته این سخن جدیدی نیست و برای مثال، نویسنده، حدود 5 سال قبل در مصاحبه را با رادیو دولتی استرالیا گفت که طالبان و دیگر سازمانهای تروریستی، مدل سنی شده خمینیسم در شیعه هستند و بنی صدر بسیار سال قبل از آن، خمینی را مسئول اول قداست بخشیدن به خشونت در ردای دین دانست. ولی این سخن نیز بخش ناگفته ای دارد و نویسندگان هیچ نمی گویند که طرح طالبان را بقول خانم بی نظیر بوتو، انگستان عرضه کرد و مدیریت آن بر عهده سازمان سیا افتاد و منابع مالی آن را عربستان بر عهده گرفت و دستگاه اطلاعاتی پاکستان آن را عملیاتی کرد.
باز نویسندگان نمی گویند که القاعده را سازمان سیا بود که ایجاد کرد و داعش را نیز سازمان سیا ایجاد کرد. چرا این راست ها را نمی گویند؟ برای اینکه نمی توانند این سخنان راست را بزنند و باز در کنار آن سخن از “ همه ارزشهای بنیادین ایالات متحده امریکا” که مرتکب این اعمال شده است بزنند.
– در نامه، خود را آلتر ناتیو دموکراتیک معرفی کرده که در پی مشروعیت و حمایت گرفتن از ترامپ می باشد ( یعنی همان کاری که اقای رضا پهلوی زودتر از اینها در نامه ای به ترامپ انجام دادند.) و می گویند:” ما از دولت جدید میخواهیم که از ایرانیان طرفدار دمکراسی که هدفشان جایگزین کردن رژیم خمینیست تهران با یک حکومت مبتنی بر دمکراسی لیبرال است، پشتیبانی کند.” این درخواست و نفس تماس نشان می دهد که مقصود نامه نویسان، قدرت است و سخن گفتن از دموکراسی بهانه است و “مقصود تویی و کعبه و بتخانه بهانه”، چرا که اگر هدف استقرار نظامی دموکراتیک بود و از آنجا که این مردم هستند که نظام دموکراتیک را می سازند و در اختیار می گیرند، بنابراین راه استقرار مردم سالاری از مردم می گذرد و نه از کاخ سفید. باز به بیان دیگر، با این نامه، دم خروس خود را نشان می دهند و اینکه هدف و منظور آنها از نامه ای انباشته از چاپلوسی و تملق به دشمن آزادی و دموکراسی، این است که از ترامپ می خواهند که به آنها نقش چلبی و کارزای را واگذار کند. یعنی همان نقشی که بنی صدر حاضر نشده بود بازی کند و بعدا امثال آقای محسن سازگارا در پی آن بودند.
– دیگر اینکه نوشتن نامه به ترامپ و از او درخواست عمل به ” همه ارزشهای بنیادین ایالات متحده امریکا…” نشانی دیگری بر بی اخلاقی و عدم اخلاق دموکراتیک امضاکنندگان نامه است. چرا که، انتخاب ترامپ، سبب شد که اهل اندیشه و طبقه تحصیل کرده آمریکا و غرب، نسبت به ظهور فاشیسم جدید و به خطر افتادن دموکراسی و ارزشهای دموکراتیک بدست ترامپ در آمریکا پی در پی هشدار بدهند و کلاسهای آموزشی در این باره که فاشیسم چیست و روشهای مبارزه با آن چه می باشد بسیار توسعه یافته است. رفتارهای ترامپ و حملات پی در پی او به روزنامه ها و تلویزیونها و ژورنالیستهای منتقد به او و به قوه قضائیه و حمایت او از شکنجه و دروغگویی را روش معمول عمل سیاسی قرار دادن و…و همه تاییدی بر جدی بودن خطر بود و آنگاه، نامه سخت چاپلوسانه و انباشته از دروغ (بدترین نوع دروغ گفتن بخشی از حقیقت است که این نامه انباشته از ان است.) ترامپ را مدافع “ارزشهای بنیادین ایالات متحده آمریکا” نمایاندن نشان می دهد که اینها نیز از هم جنسان ترامپ هستند و از دشمنان دموکراسی و حقوق انسان و حقوق ملی و حقوق شهروندی. در غیر اینصورت امکان نداشت که از یک دشمن دموکراسی که با بکار گیری ادبیات استالین، رسانه های منقد خود را <دشمنان مردم> خطاب می کند، تقاضای بکار گیری سیاستی را بکنند که به حمله نظامی به مام وطن منجر می شود.
– تصور این را بکنیم که نویسندگان نامه افرادی بودند که عارف به حقوق انسان، حقوق ملی و حقوق شهروندی بودند. آنگاه این سوال را از خود بکنیم که آیا امکان داشت که بدون وکالت داشتن، نقش وکیل مردم را بازی کنند و حقارت نوشتن چنین نامه ای را به فردی که دموکراسی را در کشور خود به خطر انداخته است نوشته و خواهان تغییر رژیم از طریق چنین دست مبارکی باشند؟
سخن بسیار است ولی برای رعایت حوصله خواننده، سخن را به اینجا ختم می کنم که نتایح سیاست تغییر رژیمی را که امضا کنندگان در پی آن هستند را در فجایع در حال انجام عراق و افغانستان و لیبی و سوریه شاهد هستیم و با این وجود، به حمایت از چنین روشی بر خاستن، در بهترین حالت، ناشی از روانی حقیر و اندیشه ای ناتوان از دیدن واقعیت ودر نتیجه زندانی مجاز گشتن و اینگونه آرزو را جانشین واقعیت کردن است که روی می دهد.
مردم سالاری بیش از هر چیز یک فرهنگ است که در جریان مبارزه در فرد فرد مردم و تغییر در نظامهای ارزشی و نرمهای جامعه می باشد که روی می دهد و البته این تغییر از درون است که رخ می دهد و همانگونه که تجربه می گوید، دموکراسی را ولو به ضرب پیشرفته ترین ارتشهای جهان نیز نمی تواند حقنه جامعه ای کرد. بدون چنین تغییری حتی استقرار دموکراتیک ترین قانون اساسی و نظام سیاسی، جامعه و فرهنگ و سیاست را دموکراتیک نمی کند. بر عکس آن را نیز در حال حاضر و بخصوص در آمریکا شاهدیم که به علت روی برگرداندن بخش بزرگی از جامعه آمریکایی از ارزشهای دموکراتیک، دموکراسی در این کشور با بحران جدی روبرو شده است. بطوری که بیش از 70 میلیون رای دهنده آمریکایی به فردی که در طول ریاست جمهوری خود بیش از 20 هزار دروغ گفته است رای دادند. این کافی نبود، دروغهای بی پایه و اساس او را که بایدن با تقلب انتخاب شده است و در حالیکه وکلایش در بیش از 40 دادگاه ایالتی نتوانستند حتی یک سند در حمایت از ادعای او ارائه کنند، بطوری که حتی شورای عالی قضایی آمر یکا که دست راستی ترین قضات دست چین شده ترامپ دست وارد آن شده بودند بطور جمعی ادعای او را رد کردند و با این وجود بیش از 70% درصد از رای دهندگان جمهوریخواه باور کرده اند که انتخابات مدل ایران استبدادی در آمریکا انجام و بایدن با تقلب رئیس جمهور شده است. این نشان از این دارد که دموکراسی در آمریکا با خطری بس جدی روبرو است.
فرهنگ آزادی نیز نتیجه رشد جامعه از طریق گفتگو و بحث آزاد و نقد در بعد سیاسی و فرهنگی می باشد (فعالیت سیاسی و فرهنگی نیاز دارند که بطور هم زمان انجام بگیرند.) که انجام می شود و وظیفه همگان می باشد که به ایجاد و توسعه چنین فرهنگی بیشترین یاری را برسانند و البته وقتی جامعه ملی در جریان مبارزه صاحب چنین فرهنگی شد، در استقلال و آزادی و بدون اجازه مداخله به هیچ قدرت خارجی و با حداقل خسارت هم قادر به سرنگونی ضد انقلاب حاکم خواهد شد و هم از قبل استقرار جمهوری شهروندان را بیمه خواهد کرد.
عناصر اندیشه راهنمایی این نامه در خود جمع دارد:
– همانطور که خواهیم دید، حضور عقده حقارت در لابلای سطور این نامه و در نفس نامه نویسی موج می زند. از یک طرف انباشته از چاپلوسی و تملق گویی از ترامپ است و از طرف دیگر، از طریق فرا افکنی، ایرانیان را ناتوان و عاجز و بنا براین مردمی می داند که راه رهایی خود را از کاخ سفید ترامپ می طلبند و دخیل به ضریح او می بندند و حتی حاضر هستند در برابر ورود تانکهای آمریکایی به وطن، گوسفند برای آنها قربانی کنند.
دیگر اینکه و از آنجا که این عقده نیاز به ساختن اسطوره ای از ارباب دارد تا از طریق آن اسطوره با ارباب ارتباط بر قرار کند، با زبان پسا- حقیقت( post-truth) یعنی دروغ گفتن است که با پیشوا، در اینجا ترامپ، سخن می گوید و از آنجا که نامه زمانی نوشته شده بود که چند روزی بیشتر به پایان ریاست جمهوری اوباما نمانده بود، بخود جرئت داده و به اوباما تاخته و او را متهم به نقض “ همه ارزشهای بنیادین ایالات متحده امریکا” بکند. و البته ترامپی را که حتی قبل از انتخابش به عنوان دشمن دموکراسی و آزادی شناخته شده بود را مدافع “ارزشهای بنیادین ایالات متحده آمریکا” بنمایاند. البته از آنجا که برای چنین ذهنیتی، واقعیتی که اسطوره را به چالش بکشد مانعی است که باید سانسور شود، هیچ سخن از این نمی گوید که این اوباما و چرخش 180 درجه ای او نبود که بر ضد حکومت دموکراتیک مصدق کودتا کرد و 25 سال از یک دیکتاتور حمایت. یا اینکه این اوباما نبود که بر علیه رئیس جمهور منتخب شیلی، سالوادور آلنده کودتا و او را به قتل رساند و باز این اوباما نبود که بطورسیستماتیک از مستبدان خلیج فارس و دیکتاتورهای آمریکای جنوبی حمایت می کرد و…و این اوباما نبود که در زمان وزارت خارجه ای کیسینجر چراغ سبز کشتار به سوهارتو، دیکتاتور اندونزی داد تا نیم میلیون نفر از مخالفان را به قتل برساند. نه، این واقعیتها نیاز به سانسور شدن دارند تا زخم چشمی به اسطوره وارد نیاید و آمریکا و ارزشهای بنیادین آن دست نخورده باقی بماند. بنابراین در اینجا می بینیم که کودتا بر ضد مردم سالاری ها و حمایت از فاسدترین و عقب مانده ترین استبداد ها، مانند استبداد قرون وسطایی عربستان، از آنجا که ناقض ” همه ارزشهای بنیادین ایالات متحده امریکا” می باشند باید سانسور شوند و این عمل از طرف کسانی صورت می گیرد که خود را هوادار سینه چاک آزادی ها تصویر می کنند و اینگونه دم خروس خود را به نمایش می گذارند. بعد هم این ستایشگران، در مقابل ستایش و حمایت ترامپ از مستبد عربستان سعودی و دیگر مستبدهای مانند رئیس جمهور فیلیپین، رودریگو دوترته، روزه سکوت می گیرند و اگر هم اعتراضی داشته باشند شهامت علنی کردن اعتراض خود را ندارند. ترس از ارباب و اینکه نکند در لیست بدهای او قرار بگیرند رفتاری را که باید در پیش گرفته شود به آنها دیکته می کند.
باز در اینجا می بینیم که نویسندگان نامه، روابط پنهان دولت آمریکا را به دوران اوباما محدود کرده و اینگونه بزرگترین دروغها را گفته اند. چرا که امضا کنندگان نامه از روابط پنهان آقای خمینی، نخست با دستگاه کارتر و بعد در جریان گروگانگیری سفارت آمریکا با دستگاه ریگان که به اکتبر سورپرایز منجر شد و یا ادامه روابط پنهان که بصورت ایرانگیت سر باز کرد و…اطلاع دارند و البته با وجود چنین آگاهی، نه فقط به مردم آمریکا که به مردم ایران نیز دروغ می گویند. بنا براین، در طول عمر استبداد حاکم بر وطن، تمامی دولتهای آمریکا که باید بر اصل:” “ همه ارزشهای بنیادین ایالات متحده امریکا” عمل می کرده اند، بر ضد این “ارزشهای بنیادین” عمل کرده اند و روابط پنهان با رژیم داشته اند. حال سوال این است که چرا نویسندگان نامه دست به سانسور این روابط زده و آن را به دوران اوباما فرو کاسته اند و تمامی کاسه کوزه ها را بر سر او شکسته اند؟ آیا علت این نبود که تا زمان مذاکرات پنهان اوباما با دستگاه خمینی در کشور عمان، هنوز گزینه حمله نظامی بطور جدی روی میز بود و تعدادی از امضا کنندگان از جمله آقای محمد مجیدی از کسانی بودند که بشدت از حمله نظامی بوطن حمایت می کردند و روش اوباما باعث شد تا این حمله صورت نگیرد و این افراد هرگز اوباما را برای عدم حمله به مام وطن نبخشیدند؟
– اصل نخبه گرایی عنصر دیگر این نامه را تشکیل می دهد. از جمله به این دلیل که امضا کنندگان نامه خود را در مقامی قرار می دهند که از طرف مردم سخن بگویند. مردمی که هیچگاه و در هیچ موقعیتی به اینها چنین وکالتی را نداده بودند که از طرف آنها از ترامپ تقاضای تغییر رژیم بکنند (منطقه و جامعه جهانی هنوز دارد بهای برنامه تغییر رژیم آمریکا را در افغانستان، عراق، لیبی و سوریه و…و می پردازد.) و اینگونه نشان می دهند که هیچ باوری به اصلی ترین اصول دموکراتیک ندارند. به بیان دیگر، علت مخالفت امضاکنندگان با رژیم ولایت مطلقه فقیه این نیست که با ولایت مطلقه فقیه مخالفند بلکه علت مخالفت در این است که خود را در مقام ولایت مطلقه فقیه می بییند و در آروزی جای آنها را گرفتن بسر می برند. ولایت مطلقه فقیه از آنجا که مردم را ایتام و صغار و نادان می داند بخود حق می دهد که از طرف آنها تصمیم بگیرد و سخن بگوید و این دقیقا کاری می باشد که دقیقا امضا کنندگان نامه مرتکب آن مرتکب شده بودند.
– از آنجا که اندیشه راهنمای نخبه گرایی و نیز اصالت بخشیدن به قدرت آمریکا، که در ذهنیت آنها قدر قدرت است، ساری و جاریست، اوباما را مسئول شکست جنبش سبز معرفی می کنند. چرا که در بستر چنین باوری، مردم، ناتوان و در واقع هیچکاره می باشند و این ابر قدرت آمریکاست که اگر اراده کند می برد و اگر اراده کند نگاه می دارد و اگر اراده کند می آورد. به همین علت است که توانا به تجزیه و تحلیل دینامیسم و اندیشه راهنمای جنبش سبز نیستند، چرا که در اینصورت نیاز دارند که مردم را و نقاط ضعف و قوت جنشی را که بطور خود جوش ایجاد کردند به حساب بیاورند. اگر امضا کنندگان رها از این نوع نگرش بودند آنگاه در شفافیت کامل می توانستند ببیینند که علت شکست جنبش سبز نه عدم حمایت اوباما و یا شدت سرکوب رژیم، بلکه خود را زندانی گفتمان اصلاح طلبی کردن بود و دنبال رهبرانی افتادن که ایده آلشان دوران طلایی امام بود و اجرای بدون تنازل قانونی اساسی ولایت مطلقه فقیه و اینگونه از قبل خود را محکوم به شکست خوردن کرده بود. جنبشی که از قبل اعلام می کند که رژیم ولایت مطلقه فقیه را مقبول می داند و رهبری آقای خامنه ای را می پذیرد و بنابراین شعارش نه <حق من کو؟> که <رای من کو؟> می باشد، به رژیم و بدنه آن پیام می دهد که هیچ نگرانی از سرنگونی نباید داشته باشد و هر بلایی را که بخواهد می تواند بر سر آنها بیاورد و اینگونه است که بدنه رژیم اگر هم تصمیم به خروج از رژیم بگیرد هیچ محلی را برای به آنطرف رفتن نمی بینند. درست بر عکس انقلاب بهمن که نظامی فراری، که خود یکی از آنها بودم، نیک می دانست که در صورت فرار، جای او بر قلب و چشم جامعه می باشد و جامعه او را در بر خواهد گرفت.
اگر اینگونه به تحلیل برای یافتن دلایل شکست جنبش دست زده بودند آنگاه متوجه می شدند که وقتی بخشی از جنبش با اوباما پیام می دهد:”اوباما یا با ما یا با اونا” در واقع از خود و تواناییهای خود غافل شده است و چشم به جهت گیری رئیس جمهور آمریکا دارد، در غیر اینصورت اصلا آمریکا و اوباما را وارد مبارزه نمی کرد و اگر هم می کرد شعارش جز شعار “اوباما نه با اونا و نه با ما” می شد. چرا که وقتی جنبشی با چنین شعاری دست به جنبش می زند، هم به خود و هم به قدرتهای جهانی می گوید که این جنبش به تواناییهای خود عارف و در استقلال و آزادی است که عمل می کند و اجازه دخالت قدرتهای خارجی را به آن نمی دهد.
– می دانیم که در علم هرمنوتیک مدرن، هر متنی دو نیمه دارد، نیمه گفته شده آشکار و نیمه ناگفته و سانسور شده و البته نقد و تفسیر علمی بیشتر با این بخش سروکار دارد. بخش آشکار نامه خواستار تغییر رژیم از طریق شدت بخشیدن به محاصره اقتصادی که بهای اصلی آن را مردم می پردازند می باشد. بخش پنهانی که بعدا آن را علنی نیز کردند. البته از آنجا که می دانیم تا بحال هیچ رژیمی از طریق محاصره اقتصادی سرنگون نشده است و نیز آمریکا همیشه تغییر رژیم را از طریق کودتا و دخالت نظامی ( و در دهه گذشته ، روش “انقلابات” مخملی را بر آن افزوده است.) دنبال کرده است و از آنجا که وضعیت رژیم و جامعه ملی، امکان کودتا و “انقلاب” مخملی را تقریبا غیر ممکن کرده است، تنها روش باقیمانده، حمله نظامی بوطن می باشد. بنابراین آنچه که امضا کنندگان جرئت نکرده اند صریحا بگویند و تلویحا بیان کرده اند این است که خواستار حمله نظامی بوطن شده اند. این نظر توانایی توضیحی بسیار بیشتری می یابد وقتی که دقت کنیم که، همانطور که در بالا ذکر شد، عده نه چندان کمی از امضا کنندگان از طرفداران حمله نظامی بوطن بوده اند. ولی از آنجا که از حداقل شجاعت، برای اعلام نظر خود بر خوردار نبودند، گزینه حمله نظامی را در نیمه ناگفته قرار داده اند که بعدا وارد بخش گفته شده کردند.
– می گویند که :”داعش و حکومت اسلامی ایران، دو روی سکهی تروریسم بنیادگرانه اسلامی هستندالبته این سخن جدیدی نیست و برای مثال، نویسنده، حدود 5 سال قبل در مصاحبه را با رادیو دولتی استرالیا گفت که طالبان و دیگر سازمانهای تروریستی، مدل سنی شده خمینیسم در شیعه هستند و بنی صدر بسیار سال قبل از آن، خمینی را مسئول اول قداست بخشیدن به خشونت در ردای دین دانست. ولی این سخن نیز بخش ناگفته ای دارد و نویسندگان هیچ نمی گویند که طرح طالبان را بقول خانم بی نظیر بوتو، انگستان عرضه کرد و مدیریت آن بر عهده سازمان سیا افتاد و منابع مالی آن را عربستان بر عهده گرفت و دستگاه اطلاعاتی پاکستان آن را عملیاتی کرد.
باز نویسندگان نمی گویند که القاعده را سازمان سیا بود که ایجاد کرد و داعش را نیز سازمان سیا ایجاد کرد. چرا این راست ها را نمی گویند؟ برای اینکه نمی توانند این سخنان راست را بزنند و باز در کنار آن سخن از “ همه ارزشهای بنیادین ایالات متحده امریکا” که مرتکب این اعمال شده است بزنند.
– در نامه، خود را آلتر ناتیو دموکراتیک معرفی کرده که در پی مشروعیت و حمایت گرفتن از ترامپ می باشد ( یعنی همان کاری که اقای رضا پهلوی زودتر از اینها در نامه ای به ترامپ انجام دادند.) و می گویند:” ما از دولت جدید میخواهیم که از ایرانیان طرفدار دمکراسی که هدفشان جایگزین کردن رژیم خمینیست تهران با یک حکومت مبتنی بر دمکراسی لیبرال است، پشتیبانی کند.” این درخواست و نفس تماس نشان می دهد که مقصود نامه نویسان، قدرت است و سخن گفتن از دموکراسی بهانه است و “مقصود تویی و کعبه و بتخانه بهانه”، چرا که اگر هدف استقرار نظامی دموکراتیک بود و از آنجا که این مردم هستند که نظام دموکراتیک را می سازند و در اختیار می گیرند، بنابراین راه استقرار مردم سالاری از مردم می گذرد و نه از کاخ سفید. باز به بیان دیگر، با این نامه، دم خروس خود را نشان می دهند و اینکه هدف و منظور آنها از نامه ای انباشته از چاپلوسی و تملق به دشمن آزادی و دموکراسی، این است که از ترامپ می خواهند که به آنها نقش چلبی و کارزای را واگذار کند. یعنی همان نقشی که بنی صدر حاضر نشده بود بازی کند و بعدا امثال آقای محسن سازگارا در پی آن بودند.
– دیگر اینکه نوشتن نامه به ترامپ و از او درخواست عمل به ” همه ارزشهای بنیادین ایالات متحده امریکا…” نشانی دیگری بر بی اخلاقی و عدم اخلاق دموکراتیک امضاکنندگان نامه است. چرا که، انتخاب ترامپ، سبب شد که اهل اندیشه و طبقه تحصیل کرده آمریکا و غرب، نسبت به ظهور فاشیسم جدید و به خطر افتادن دموکراسی و ارزشهای دموکراتیک بدست ترامپ در آمریکا پی در پی هشدار بدهند و کلاسهای آموزشی در این باره که فاشیسم چیست و روشهای مبارزه با آن چه می باشد بسیار توسعه یافته است. رفتارهای ترامپ و حملات پی در پی او به روزنامه ها و تلویزیونها و ژورنالیستهای منتقد به او و به قوه قضائیه و حمایت او از شکنجه و دروغگویی را روش معمول عمل سیاسی قرار دادن و…و همه تاییدی بر جدی بودن خطر بود و آنگاه، نامه سخت چاپلوسانه و انباشته از دروغ (بدترین نوع دروغ گفتن بخشی از حقیقت است که این نامه انباشته از ان است.) ترامپ را مدافع “ارزشهای بنیادین ایالات متحده آمریکا” نمایاندن نشان می دهد که اینها نیز از هم جنسان ترامپ هستند و از دشمنان دموکراسی و حقوق انسان و حقوق ملی و حقوق شهروندی. در غیر اینصورت امکان نداشت که از یک دشمن دموکراسی که با بکار گیری ادبیات استالین، رسانه های منقد خود را <دشمنان مردم> خطاب می کند، تقاضای بکار گیری سیاستی را بکنند که به حمله نظامی به مام وطن منجر می شود.
– تصور این را بکنیم که نویسندگان نامه افرادی بودند که عارف به حقوق انسان، حقوق ملی و حقوق شهروندی بودند. آنگاه این سوال را از خود بکنیم که آیا امکان داشت که بدون وکالت داشتن، نقش وکیل مردم را بازی کنند و حقارت نوشتن چنین نامه ای را به فردی که دموکراسی را در کشور خود به خطر انداخته است نوشته و خواهان تغییر رژیم از طریق چنین دست مبارکی باشند؟
سخن بسیار است ولی برای رعایت حوصله خواننده، سخن را به اینجا ختم می کنم که نتایح سیاست تغییر رژیمی را که امضا کنندگان در پی آن هستند را در فجایع در حال انجام عراق و افغانستان و لیبی و سوریه شاهد هستیم و با این وجود، به حمایت از چنین روشی بر خاستن، در بهترین حالت، ناشی از روانی حقیر و اندیشه ای ناتوان از دیدن واقعیت ودر نتیجه زندانی مجاز گشتن و اینگونه آرزو را جانشین واقعیت کردن است که روی می دهد.
مردم سالاری بیش از هر چیز یک فرهنگ است که در جریان مبارزه در فرد فرد مردم و تغییر در نظامهای ارزشی و نرمهای جامعه می باشد که روی می دهد و البته این تغییر از درون است که رخ می دهد و همانگونه که تجربه می گوید، دموکراسی را ولو به ضرب پیشرفته ترین ارتشهای جهان نیز نمی تواند حقنه جامعه ای کرد. بدون چنین تغییری حتی استقرار دموکراتیک ترین قانون اساسی و نظام سیاسی، جامعه و فرهنگ و سیاست را دموکراتیک نمی کند. بر عکس آن را نیز در حال حاضر و بخصوص در آمریکا شاهدیم که به علت روی برگرداندن بخش بزرگی از جامعه آمریکایی از ارزشهای دموکراتیک، دموکراسی در این کشور با بحران جدی روبرو شده است. بطوری که بیش از 70 میلیون رای دهنده آمریکایی به فردی که در طول ریاست جمهوری خود بیش از 20 هزار دروغ گفته است رای دادند. این کافی نبود، دروغهای بی پایه و اساس او را که بایدن با تقلب انتخاب شده است و در حالیکه وکلایش در بیش از 40 دادگاه ایالتی نتوانستند حتی یک سند در حمایت از ادعای او ارائه کنند، بطوری که حتی شورای عالی قضایی آمر یکا که دست راستی ترین قضات دست چین شده ترامپ دست وارد آن شده بودند بطور جمعی ادعای او را رد کردند و با این وجود بیش از 70% درصد از رای دهندگان جمهوریخواه باور کرده اند که انتخابات مدل ایران استبدادی در آمریکا انجام و بایدن با تقلب رئیس جمهور شده است. این نشان از این دارد که دموکراسی در آمریکا با خطری بس جدی روبرو است.
فرهنگ آزادی نیز نتیجه رشد جامعه از طریق گفتگو و بحث آزاد و نقد در بعد سیاسی و فرهنگی می باشد (فعالیت سیاسی و فرهنگی نیاز دارند که بطور هم زمان انجام بگیرند.) که انجام می شود و وظیفه همگان می باشد که به ایجاد و توسعه چنین فرهنگی بیشترین یاری را برسانند و البته وقتی جامعه ملی در جریان مبارزه صاحب چنین فرهنگی شد، در استقلال و آزادی و بدون اجازه مداخله به هیچ قدرت خارجی و با حداقل خسارت هم قادر به سرنگونی ضد انقلاب حاکم خواهد شد و هم از قبل استقرار جمهوری شهروندان را بیمه خواهد کرد.