انتخابات امریکا و رویهای که دونالد ترامپ در برابر آن اتخاذ کرد و کار به اشغال کنگره توسط راستهای افراطی طرفدار او کشید، از ششم ژانویه ۲۰۲۱ تا امروز ۱۴ ژانویه ۲۰۲۱، همچنان یکی از عنوانهای روزنامهها و نیز رادیو تلویزونها است. الا اینکه به خلاءهای موجود در قانون اساسی و نظام سیاسی امریکا پرداخته نشده است. یکی از نوشتهها، نوشته توماس پیکتی، اقتصاددان فرانسوی است. نوشته او در تاریخ ۹ ژانویه ۲۰۲۱ در لوموند منتشر شده است. او چاره را در رجوع فوری تاریخ برای شناسایی خلائی دیده است که به توضیح آن پرداخته است:
❋ رجوع به تاریخ فوریت دارد:
رویدادهای ششم ژانویه نشان میدهند که یک «نزاع قومی – نژادی بیفرجام» امریکا را تهدید میکند. موضوع کار دموکراتها این است که آرای مردمی را بدست آورند، اصل و ریشه این رأی دهندگان هرچه باشد.
بعد از اشغال کنگره، دنیا، بهت زده، از خود میپرسد: چگونه کشوری که مدتی دراز رهبر دنیای «آزاد» خوانده میشد، تا این حد سقوط کرده است. برای آنکه آنچه روی داده است را دریابیم، باید اسطوره و بت پرستی را رهاکنیم و بلادرنگ به سراغ تاریخ برویم: جمهوری امریکا، از نخست، گرفتار شکنندگیها و خشونتها و نابرابریهای بزرگ بوده است. بیرق جنوب طرفدار بردهداری، در جنگهای داخلی سالهای ۱۸۶۱ تا ۱۸۶۵، در دست حمله کنندگان به کنگره بود. پس در نزاعهای سنگین، رودررو، باید نگریست. نظام برده داری، نقشی محوری در رشد امریکا بازی کرده است. همین نقش را سرمایهداری صنعتی غرب در مجموع خود بازی کرده است. از ۱۵ رئیس جمهوری که تا انتخاب لینکلن در ۱۸۶۰، از پی هم مقام ریاست جمهوری را تصدی کردهاند، یازده تن، از جمله ژرژ واشنگتن و جفرسون، مالک بردهها بودند. این دو، زاده ویرجینی بودند که در سال ۱۷۹۰، ۷۵۰ هزار جمعیت میداشت و از این جمعیت، ۴۰ درصد، برده، برابر جمعیت دو ایالت پرجمعیتتر پنسیلوانی و ماساچوست شمال امریکا، بودند. بعد از شورش ۱۷۹۱ در سنت- دمینک (مستعمره فرانسه و اولین منطقهای که تراکم جمعیت بردگان از هرجای دیگر دنیای آن روز بیشتر بود)، جنوب امریکا قلب جهانی اقتصاد کشتزارهای بزرگ شد و توسعه شتابگیر به خود دید. شمار بردگان، در فاصله ۱۸۰۰ تا ۱۸۶۰، چهار برابر شد؛ تولید پنبه– ده برابر شد و این پنبه صنایع نساجی اروپا را تغذیه میکرد. اما منطقه شمال شرقی امریکا، بخصوص میدوست (لینکلن اهل این منطقه بود) با شتاب بیشتری رشد میکرد. این منطقه از الگوی اقتصادی دیگری پیروی میکرد، بنایش از آن خودکردن و آباد کردن زمینهای غرب امریکا و کار آزاد بود. از توسعه بردهداری در سرزمینهای جدید، جلوگیری میکرد.
● ۶۰۰ هزار کشته:
بعد از پیروزی لینکلن، از حزب جمهوریخواه، در انتخابات ۱۸۶۰، او آماده برای گفتگوی صلحآمیز با برده داران شد، برای آزادی تدریجی بردگان. بنا بر پرداخت غرامت به مالکان بردگان داشت؛ بهمان ترتیب که انگلیس و آلمان در سالهای ۱۸۳۳ و ۱۸۴۸ عمل کرده بودند. اما جنوبیها ترجیح دادند جنوب را از ایالات متحده امریکا جدا کنند تا مگر دنیای خود را حفظ کنند. شمالیها جدایی را نپذیرفتند و در ۱۸۶۱، جنگ آغاز شد. در طول چهار سال جنگ، ۶۰۰ هزارتن کشته شدند (برابر جمع همه کشتههای امریکا در دیگر جنگها، از جمله دو جنگ جهانی و جنگهای کره و ویتنام و عراق و افغانستان). جنگ با تسلیم ارتش جنوبیها در ۱۸۶۵، پایان پذیرفت.
اما شمالیها فکر نمیکردند که سیاهها آمادهاند شهروند بگردند و براین نظر بودند که اینان، برای مالک شدن آمادگی بازهم کمتری دارند. پس جنوب را به جنوبیها واگذاشتند و آنها، نظام تبعیض نژادی سختی را برقرار کردند و این نظام به آنها امکان داد قدرت خویش را تا سال ۱۹۶۵ حفظ کنند.
در این فاصله، امریکا قدرت نظامی اول جهان شد و توانست به خودتخریبی و خودکشی ملیگرایانه قدرتهای استعماری اروپا، در طول سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۴۵، پایان دهد. دموکراتها که حزب طرفدار بردهداری بودند، شدند حزب طرح جدید. زیر فشار رقابت کمونیستها و جنبش امریکاییان افریقایی تبار، امریکا به برخورداری بدون تبعیض همه ساکنان کشور از حقوق مدنی تن داد.
● وارونه شدن بس مهم اتحاد:
اما از سال ۱۹۶۸ بدینسو، نیکسون، با اعتراض به وسعت حقوق و امدادهای اجتماعی که دموکراتها، از راه جلب مشتری (جلب آرای سیاهان)، به سیاهها دادهاند، رأی سفید پوستان جنوب را از آن خود کرد (تا اندازهای مثل راست فرانسه که به چپ فرانسه به خاطر اعتراض به تبعیض برضد مسلمانها، عنوان «اسلامگرا – چپگرا» میدهد). بدینسان، نیکسون وارونه سازی بس مهمی در اتحاد گروهبندیهای اجتماعی هوادار حزب جمهوریخواه پدید میآورد. ریگان در ۱۹۸۰ و سپس ترامپ در ۲۰۱۶، این اتحاد را گسترش دادند. از سال ۱۹۶۴، در همه انتخابات ریاست جمهوری، جمهوریخواهها آرای اکثریت سفیدپوستها را از آن خود کردهاند. در عوض، دموکراتها آرای ۹۰ درصد سیاهان و ۶۰ تا ۷۰ درصد لاتین تبارها را از آن خویش کردهاند.
در این فاصله، درصد آرای سفید پوستها نسبت به کل آراء، بطور مداوم، در کاهش است: از ۸۹ درصد در ۱۹۷۲ به ۷۰ درصد در سال ۲۰۱۶ و به ۶۷ درصد در سال ۲۰۲۰، کاهش یافته است. آرای سیاهان ۱۲ درصد و آرای لاتین تبارها و اقلیتهای دیگر، ۲۱ درصد از کل آراء را تشکیل میدهند. آنچه سبب سخت شدن مواضع طرفداران ترامپ در کنگره میشود و جمهوری امریکا را تهدید به فرورفتن و ماندن در نزاع بیفرجام قومی/نژادی میکند، همین است.
از اینهمه چه نتیجه باید گرفت؟ بنابر قرائت بدبینانه، بخش عمدهای از گروههای برخوردار از تحصیلات عالی، به دموکراتها رأی میدهند. این امر سبب شده است که حزب جمهوریخواه، در همانحال که میکوشد نخبههای کار بدست را به خود جلب کند، خود را ضد نخبهها بخواند. این حزب که خود را ناتوان از جلب روشنفکران و تحصیلکردهها میبیند، طرفدارانی یافته است که وضعیتی «اسفبار» دارند و سخت سرانی هستند که به راه آوردنی نیستند. حکومتهای دموکرات همه کار کردهاند برای اینکه وضعیت قشرهایی را بهبود ببخشند که محرومترینها هستند. اما نژادپرستی و رفتار خشن قشرهای سفید پوست پایین، مانع کار بودهاند و محرومترینها حتی نتوانستهاند کارهای دموکراتها بسود خود را ببینند.
مشکل این است که این قرائت برای راهحل دموکراتیک، محل کمی باقی میگذارد. قرائتی امیدوارکنندهتر میتواند این قرائت باشد: در طول قرنها افراد دارای منشاءهای قومی/نژادی گوناگون، بدون ارتباط میان یکدیگر، تحت سلطه نظامی و استعماری، زندگی کردهاند. این امر که زمان کمی است که اینان در یک جامعه سیاسی همزیستی میکنند، یک پیشرفت تمدنی عظیم است. اما مشکل پیشداوریها نسبت به یکدیگر و استثمار بدون دموکراسی بیشتر و برقرار کردن برابری، حل نمیشوند. هرگاه دموکراتها بخواهند آرای قشرهای پایین، منشاء قومی و نژادی آنها هر چه باشد، را بدست آورند، باید عدالت اجتماعی را بسط دهند و توزیع درآمدها و امکانها را برابرتر بگردانند. راه دراز است و این خود دلیل که باید بلادرنگ در راه شد.
حق با پیکتی است وقتی میگوید باید بلادرنگ به تاریخ مراجعه کرد. چراکه این وجدان تاریخی است که هرگاه غنی و شفاف باشد، راه حل هر مشکل را در اختیار مینهد و مانع سقوط یک جامعه میشود. پیکتی خلائی مهم را شناسایی میکند که خلاء اجتماعی ناشی از تبعیضها و نابرابریها و مرزبندیهایی است که قدرتمداری در جامعه امریکایی ایجاد کرده است، بطوری که جهت اعتراض نه از پایین به بالا، که سبب همگرایی اکثریت بزرگ و روی آوردن به مبارزه برای از میان برداشتن مرزها و تبعیضها و نابرابریها میشود،که از بالا به پایین است: هر قشر، قشر پایینتر را مقصر موقعیت نازل و کمبودهای زندگی خود تصور میکند. اما این خلاء، با خلاءهای دیگر همراه است که یکدیگر را ایجاب میکنند:
❋ خلاءها که دموکراسی امریکا را تهدید میکنند:
۱. وجود خلاءها در قانون اساسی امریکا: دموکراسی امریکا بر اصل انتخاب است. باوجود این، اصل «یک نفر یک رأی» محدود میشود به حد ایالت. نتیجه اینکه اکثریت آراء ملاک نیست. اکثریت آراء در هر ایالت ملاک است. تعداد منتخبان هر ایالت که رئیس جمهوری را بر میگزینند، نیز برابر نیست. در انتخابات اخیر، متقلبی که ترامپ است (نوار گفتگوی او با وزیر ایالت جورجیا انتشار یافت. ترامپ از او میخواهد بر آرای او بیفزاید و او را برنده انتخابات این ایالت اعلان کند!) مدعی تقلب بزرگ در انتخابات شد. در حقیقت، کافی بود در چند ایالت، در مجموع، ۳۵ هزار رأی بیشتر بنام ترامپ بخوانند تا او رئیس جمهوری امریکا بگردد. تازه، پس از انتخاب رئیس جمهوری توسط نمایندگان ایالتها، کنگره باید انتخاب را تأیید کند. این بار، این پرسش پیش آمده است: اگر اکثریت دو مجلس از آن جمهوریخواهان بود و آنها انتخاب بایدن را تصویب نمیکردند، از دموکراسی امریکا چه برجا میماند؟ اگر همکاری بخشی از پلیس و چماقداران کامل میشد و اینان بر نمایندگان و سناتورها دست مییافتند، چه وضعی پیش میآمد؟ اگر… اینها فرضهایی هستند که وسائل ارتباط جمعی، مکرر به آن میپردازند و به این نتیجه میرسند که کار ترامپ حمله به دموکراسی امریکا بوده است. این تنها خلاء در قانون اساسی امریکا نیست. خلاء رابطه سه قوه هم هست. خلاء ناشی از ابهام قوه (= توانایی) و قدرت نیز هست. در دوران ترامپ، او بطور واضح، قوه مجریه را که تحت ریاست او قرارگرفت، نه صاحب قوه که صاحب قدرت تعریف کرد. بنابراین، در سیاست داخلی و خارجی، «اعمال قدرت» کرد. بدینخاطر است که میگویند، هرگاه ارتش با او همراه میشد و قوه قضائی هم به ساز او میرقصید، در رأس حزب جمهوریخواه که در سرای دولت، اقامت گزیده است، کودتای او موفق میشد.
نسلهای جوان که روش کودتاچیان خرداد ۶۰ را ندیدهاند، با مشاهده اجتماع طرفداران ترامپ در برابر کنگره امریکا، میتوانند وضعیت آن روز تهران را که به شرارت چماقداران سپرده شده بود، ببینند.
۲. خلاء ناشی از رابطه دو حزب با جامعه امریکا: آلن تورن (در کتاب دموکراسی چیست؟) توضیح میدهد چرا وقتی حزبهای سیاسی، اقامتگاه خود را که جامعه مدنی است رها میکنند و در سرای دولت اقامت میگزینند، استبداد جای دموکراسی را میگیرد. پیش از این، تحقیقی را از نظر خوانندگان گذراندیم که توضیح میدهد چسان حزب جمهوری خواه آمریکا با اصول راهنمای دموکراسی بریده است. راستی ایناست که این حزب – بیشتر – و حزب دموکرات امریکا سرای دولت را اقامتگاه خود کردهاند و در این سرا، بر سرقدرت، بایکدیگر ستیز و سازش میکنند. بگاه انتخابات، مردم امریکا انتخابی جز میان معرفی شدگان این دو حزب نمیتوانند بکنند. جامعه مدنی بمثابه رکنی از ارکان دموکراسی، در قانون اساسی، وجود نیز ندارد و صاحب اختیارات لازم نیست تا گرفتار جبر سازمانهای سیاسی نگردد و مانع از آن شود که آنها اقامتگاه خود را که این جامعه است، به سرای دولت انتقال دهند.
کسر مراجعه پیکتی به تاریخ این است که حزبهای دوگانه، سازماندهی مدیریت پایین توسط بالا هستند. و چون نابرابریها و تبعیضهای روزافزون، قشرهای میانه را به پایین میرانند، خطری که دموکراسی را تهدید میکند، بزرگتر است. برای رفع این خطر، این پایین است که باید از قدرت باوری به وجدان به حقوق و تنظیم رابطهها با حقوق تغییر کند.
۳. خلاء جریان آزاد اندیشهها و دانشها و دادهها و اطلاعها: این امر که طرفداران هر حزب، به وسائل ارتباط جمعی که متعلق به آن حزب نباشد، مراجعه نمیکند، یک واقعیت است، اما تنها واقعیت نیست. قانون اساسی امریکا وسائل ارتباط جمعی را، قوهای از قوا نشناخته است. بنابراین، اصولی که این وسائل را در خدمت جریان آزاد اندیشهها و دانشها و… نگاهدارد، در قانون اساسی وجود ندارند. در حال حاضر، این وسائل در انحصار اقلیت صاحب امتیاز هستند. بنابراین، در واقعیتها از منظر قدرت مینگرند و آنها را دستکاری میکنند و دستکاری شده را انتشار میدهند. بدینسان، به جای برداشتن مرزها و آسان کردن گذار از اختلاف آراء به اشتراک آراء، با عبورنکردنیتر کردن مرزها و با حذف حق اشتراک، این دیوارهای اختلاف است که تا منزوی کردن هر شهروند در فردیت خویش (فرد منزوی جبار) بالا میبرند.
بدیهی است که بحث آزاد مفقود و حتی مناظرهها که میان نامزدهای ریاست جمهوری برگذار میکنند، در سئوال و جواب مجری برنامه از نامزدها ناچیز میشود. نقد، بمثابه تمیز صحیح از غلط و تصحیح غلط، نیز ، به این وسائل راه ندارند. در عوض، تبلیغ قدرت و قدرتمداری و خشونت به رواج و تولیدهای «سرگرم کننده» و برنده شهروندان به دنیای مجازی و نگاهداشتن در آن، انبوه هستند. اگر ترامپ، در دوران ریاست جمهوری، 20 هزار دروغ گفته است، بدینخاطر است که دروغ بمثابه دستکاری در واقعیت، عمومیت دارد. این امر که خوانندگان و شنوندگان دروغ از گوینده و نویسنده مطالبه دلیل نمیکنند و خود نیز بر آن نمیشوند از دروغ تناقضزدایی کنند، توضیح میدهد چرا رئیس جمهوری که منتخب مردم است و هیچ نباید به آنها دروغ بگوید، بی مهابا دروغ میگوید.
وسائل ارتباط جمعی ویرانگری مهم دیگری نیز میکنند و آن خو دادن خوانندگان و شنوندگان به موجز خوانی و در سطح ماندن و از آن به عمق و از صورت به محتوی نرفتن. پرشمار شدن سطحی نگرها و ظاهربینها هستند که از عوامل پدید آمدن پدیده ترامپ در امریکا و همانندهای او در نقاط دیگر جهان هستند. و بالاخره، وسائل ارتباط جمعی شبانه روز تولید میکنند اما چه تعداد از این تولیدها و چه اندازه از زمان را به حقوق انسان و حقوق دیگر اختصاص میدهند؟
۴. خلاء چهارم، غفلت از حقوق است: این امر که بولسونارو و رفیق او، ترامپ، به حقوق انسان و بیشتر از آن به حقوق طبیعت وقع نمیگذارند، علتی جز غفلت اکثریت بزرگ از حقوق ندارد. غیر از اینکه در قانون اساسی امریکا، بخشی از حقوق انسان و حقوق مدنی یا شهروندی، اصول این قانون را تشکیل میدهند و این واقعیت که حقوق طبیعت قبول همگانی نیافتهاند و این امر که امریکا، بمثابه سلطهگر، با جامعههای دیگر روی زمین، رابطههای خود را توسط قدرت برقرار میکند و به حقوق ملی و حقوق هر جامعه بمثابه عضو جامعه جهانی و به مدیریت مردم سالار جامعه جهانی وقعی نمینهد، آن خلاء بزرگ است که با قدرت پر میشود. بدینخاطر است که جهت اعتراض به قدرتمداری که از پایین به بالا است، جای خود را به جهت اعتراض از بالا به پایین دادهاست. به سخن روشن، از بالا به پایین، رابطهها را قدرت تنظیم میکند. دلیل نابرابریهای روزافزون و بزرگ شدن بخش فقر زده و رانده جامعه امریکا و دیگر جامعهها، همین است.
بدینقرار، تا زمانی که پایین یعنی اکثریت بزرگ به حقوق وجدان نیابد و برآن نشود که به حقوق خویش عمل کند و رابطهها را با حقوق تنظیم کند، تا وقتی که گرفتار چنان از خودبیگانگی است که دشمنان حقوق پنجگانه، را نمایندگان خود میانگارد، پدیدههایی چون ترامپ وجود دارند و پویایی مرگ، بطور روزافزون، زندگی بر روی زمین را تهدید میکند.
این پنج خلاء – با لحاظ کردن خلاء قومی/نژادی و اجتماعی/اقتصادی که پیکتی بدان پرداخته است- گرچه همه خلاءها نیستند، اما وضعیتی را که امریکای امروز در آن است، توضیح میدهند. وضعیت کشورهای نظیر ایران، وطن ما را بازهم دقیقتر و شفافتر توضیح میدهند. چرا که وطن ما گرفتار دو خلاء بزرگ دیگر نیز هست که یکی ولایت مطلقه فقیه است و دیگری وسیله توجیه این ولایت مرگبار و ویرانگر شدن دین.
هرگاه نسل امروز بر آن شود که وجدان تاریخی خود را غنی و شفاف بگرداند و دست کم به تاریخ دوران معاصر رجوع کند، خلاءها و پدیدآورندگان آنها و پرکنندگان آنها با قدرت، از راه بازسازی استبداد پس از سه جنبش بزرگ، را شناسایی خواهد کرد. کسانی را نیز شناسایی خواهد کرد که این خلاءها را شناسایی کرده و کوشیدهاند آنها را با بازیافت استقلال و آزادی و دیگر حقوقی پرکنند که هر شهروند و جامعه حقوندان دارند. بدون این شناسایی و راندن گروههای قدرتمدار، سازندگان خلاءها و پرکننده آنها با زور و فساد، ایران از مدار بسته استبداد زیرسلطه رها نمیشود.