از منظر تاریخی و جریانات معاصر می شود گفت که نوع باور، چه در شکل دینی، و چه در شکل سکولار، همیشه خوانش بنیادگرایانه را در کنار خود داشته است، چرا که زادگاه خوانش فاندمنتالیستی، بیشتر نه در درون دین و باور خاصی، که در درون شخصیت های اقتدار گرا، که در تمامی جریان های اندیشه حضور دارند، قرار دارد.
در واقع بنیاد گرایی و بنیاد گرایان دینی و بنیاد گرایان ضد دینی، آینۀ یکدیگر می باشند و در یکی، می شود دیگری را دید. بنابراین نباید تعجب کرد که چرا هر دو گروه از منظر شخصیت و اندیشۀ راهنما و روش، کپی یکدیگر می باشند.
بسیاری از دانشمندان علوم سیاسی، بنیاد گرایی را مقوله ای می دانند که زادگاه آن، دین می باشد و خاص دین. به همین جهت در جامعه شناسی دینی و سیاسی، بیشتر، اینگونه تعریف می شود: “فاندمنتالیسم، رجوع می دهد به سیاه و سفید فکر کردن و مخالفت با مدرنیسم و تفکرات مترقیانه در بارۀ دین و دیگر موضوعات اجتماعی. بنیاد گرا ها، با هر چیزی که خوانش آنها از مذهب را به چالش بکشد، مخالف هستند” (١).
البته همین مقوله، از آنجا که بار منفی بسیار سنگینی دارد، وقتی به مذاهب ابراهیمی می رسد، کاربرد فاندمنتالیسم، تنها مختص به مسلمانان می شود و وقتی به مسیحیانِ فاندَمنتالیست (٢) می رسد، صفت evangelical/ خبر خوش و کسی که بر طبق گفته های انجیل زندگی می کند، بکار گرفته می شود و وقتی به یهودیان فاندَمنتالیست (٣) می رسد، می شود یهودیان ارتدوکس.
ولی واقعیت تاریخی و زمان حال، به ما می گوید که این نوع و تفسیر از جهان، محدود به خوانش بنیاد گرایانه از دین نیست. و می توان بنیادگرا بود، ولی مذهبی نبود، یا ضد مذهبی بود. می توان دانشمند بود و در عین حال بنیاد گرا (۴) بود. در واقع، بنیاد گرایی، نوعی نگاه و نوعی تفسیر و نوعی برداشت است که به هر شکلی و فرمی و نگاهی در می آید. نوعی جزم گرایی و دگمایسم است که هم، می تواند شکل مذهبی بگیرد و هم، شکل ضد مذهبی، و هم شکل علمی. چرا که بیش از هر چیز، زادۀ شخصیت قدرت زده و آزادی فرار، می باشد و اندیشۀ راهنمایی که قدرت، پایۀ آن را تشکیل داده و این گونه، هر نوع تفسیر و قرائت بر آن پایه، انجام می گیرد، می باشد. برای مثال، در قرن بیستم ما شاهد نه تنها فاندامنتالیسم دینی، که فاندمنتالیسم سیاسی- ایدئولوژیک – “علمی” ضد دینی هستیم.
در زمان حاضر نیز ما شاهد ظهور و حضور بنیاد گراییِ هم دینی و هم ضد دینی، هستیم. بنیاد گرایی دینی را در شکل اسلامی آن، در شکل ولایت مطلقۀ فقیه در مذهب شیعه، و سلفیسم و وهابیسم در مذهب سنی که زادگاه فکری جریان ها و سازمان های تروریستی، مانند سازمان های ترور رژیم ولایت مطلقۀ فقیه، القاعده و داعش می باشند، می شود دید. خوانش بنیاد گرانه را در هندویسم نیز شاهد هستیم که حزب هندی های هندوستان دولت حاکم، که در پی “پاکسازی” دینی هستند، حکومت را در دست دارند. و یا بودایی های خشونت ورز و اسلام نفرت برمه که آنها نیز خواستار پاکسازی دینی برمه می باشند، می باشیم. و یا یهودیان بنیاد گرا در اسرائیل که در پی پاکسازی فلسطینی ها از سرزمین فلسطین می باشند. در واقع از منظر تاریخی و جریانات معاصر ،می شود گفت که نوع باور، چه در شکل دینی، و چه در شکل سکولار، همیشه خوانش بنیادگرایانه را در کنار خود داشته است، چرا که زادگاه خوانش فاندمنتالیستی، نه در درون دین و باور خاصی، که بیشتر در درون شخصیت های اقتدار گرا، که در تمامی جریانه ای اندیشه حضور دارند، قرار دارد.
اینگونه است که در کنار رهبران فاندمنتالیست دینی، مانند حسن البناء، خمینی، البغدادی، مصباح یزدی، و در هندویسم، سیاما پراساد موکرجی (۵) در هند و یا بودیست اشین ویراتو در برمه (۶) و …، که خود و باور خود را حق مطلق، و باورهای مقابل خود را شر مطلق، کرده اند. متفکران آتیئست، یا منکر خدا نیز، مانند ریچارد داوکینز، کریستوفر هیچنز، میشل آنفری، مارتین ایمیس را داریم که دین و مذهب را زهر و شر مطلق می دانند. در نگاه سیاه و سفیدی که این دو گروه نسبت به یکدیگر دارند، البته هیچ نکتۀ مثبتی در طرف مقابل را به رسمیت نمی شناسند و حذف آن را، یا از طریق خشونت و یا کنترل اطلاعات، امری ضروی می دانند.
برای مثال، امثال این روشنفکران لیبرال، برای دفاع از آزادی انتخاب افراد و جوامع، می گویند که دین باید از جامعه رخت بر بندد و حتی نسخه زور و خشونت برای رها کردن جوامع از استبداد را تجویز می کنند. از جمله به این دلیل است که تعداد زیادی از آنها، از جمله کریستوفر هیچنز از حملۀ بوش به عراق، حمایت کردند.
این در حالیست که به واقعیتی، یا توجه ندارند و یا دارند و دست به سانسور می زنند، و آن اینکه، زادگاه مقولۀ “اراده آزاد” که زیر بنای “خودمختاری فرد” را تشکیل می دهد، نه در باورهای غیر و یا ضد دینی، که در درون دین و بخصوص ادیان ابراهیمی، قرار دارد. از جمله به این دلیل که پیش فرض مقولۀ گناه و ثواب، در پذیرفتن ارادۀ آزاد انسان هاست و بدون این پذیرش، وضعیتی جبری ایجاد می شود، که نه گناه معنی دارد، و نه ثواب. این تنها در پذیرفتن ارادۀ آزاد و خودمختاری فرد است که این مقولات اساسی، معنی و مفهوم می یابند.
یا زادگاه مقولۀ پیشرفت فرد و جوامع که یکی از اصلی ترین اصول جوامع لیبرال و دموکراتیک را تشکیل می دهد. نیز در ادیان ابراهیمی، بخصوص مسیحیت و اسلام است.
فردریش نیچه از اولین فلاسفۀ بی خدایی بود که به این مسئله توجه کرد و مقولۀ “رشد” در مسیحیت را به نقد کشید. حال سؤال این است که چرا، این بنیادگرایان ضد دین، بنای کار و محل رجوع نقد خود را بر فلسفۀ نیچه که جدی ترین و پر صلابت ترین فیلسوف دین ستیز است، نمی گذارند؟ پاسخ این سؤال را در کتاب: “َApocalyptic Religion and the Death of Utopia” می شود یافت. جان گری، نویسندۀ کتاب در پاسخ به این سؤال می گوید که علت این عدم مراجعه این است که نه تنها نیچه هیچ رابطه ای بین بی خدایی و ارزش های لیبرال بر قرار نکرد (٧)، بلکه ارزش های لیبرالی را فرزند مسیحیت می دانست، و یکی از علل حملات گسترده، دائم و بی امان او به مسیحیت، همین بود.
در اینجا بوضوح می شود دید، که علت عدم مراجعه و آدرس دادن اینگونه متفکران به دین، این است که اگر قائل شوند که ارزش های لیبرالی که خود را مدافع آن می دانند، ریشه در دین دارد، آنگاه چگونه مواضع ضد دینی خود را توجیه کنند؟
همین عمل را تئوریسین های بنیاد گرای دینی با دین انجام می دهند. علت ایجاد سانسور دینی و حساسیت شدید آنها به دیگر قرائت ها از دین و احکام ارتداد و الحاد و کفر و بدعت گزار صادر کردن را در اینجا، می شود دید.
در واقع بنیاد گرایی و بنیاد گرایان دینی و بنیاد گرایان ضد دینی، آینۀ یکدیگر می باشند و در یکی، می شود دیگری را دید. بنابراین، نباید تعجب کرد که چرا هر دو گروه از منظر شخصیت و اندیشۀ راهنما و روش، کپی یکدیگر می باشند.
پاورقی ها:
۵- https://theprint.in/theprint-profile/syama-prasad-mookerjee-the-bjp-ideologue-whose-political-ideas-find-echo-even-today/253334/