back to top
خانهنویسندگانهیجدهمین جلد از سری کتابهای «مصدق،نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصر ایران»...

هیجدهمین جلد از سری کتابهای «مصدق،نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصر ایران» کار جمال صفری منتشر شد

jamale jeld18aبمناسبت ۸ مارس روز جهانی زن، جلد هیجدهم کتاب:مصدق، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصر ایران» پیش کش به زنده یادان، صدیقه دولت آبادی و پروانه فروهر و زنان مبارز در راه آزادی و استقلال و حقوق برار زنان و مردان تا این زمان.

جمال صفری

پیشگفتار

 

« اگربه تدریج که دختران ازمدارس خارج می­شدند حجاب رفع می­شد چه می­شد؟ رفع حجاب از زنان پیر و بى­تدبیرچه نفعى براى ما داشت؟…فرض کنیم با هواداران این رژیم موافقت کنید وبگویید دیکتاتور (بدلیل ساختن جاده ویا چند بنا) به مملکت خدمت کرددرمقابل آزادی ما را سلب کرد برای ما چه کرد؟ … دیکتاتورشبیه به پدری است که اولاد خود را از محیط عمل و کاردورکند و پس از مرگ خود اولادى بى­تجربه و بى­عمل بگذارد. پس مدتى لازم است که اولاد او مجرب و مستعد کار شود یا باید گفت که درجامعه افراد در حکم هیچ­اند وباید آنها را یک نفر اداره کند. این همان سلطنت استبدادی است که بود. مجلس براى چه خواستند و قانون اساسى براى چه نوشتند و یا باید گفت که حکومت ملى است و تمام مردم باید غمخوارجامعه ودرمقدرات آن شرکت نمایند دراین صورت منجى وپیشوا مورد ندارد. اگر ناخدا یکى است هروقت که ناخوش شود کشتى درخطراست و وقتى که مُرد کشتى به قعردریا می­رود ولى اگر ناخدا متعدد شد ناخوشى و مرگ یک نفردرسرنوشت کشتى مؤثر نیست.

آقا اگرغمخواراین ملت­اند به ترقى و تعالى وطن معتقدند ونمی‌خواهند به عناوین هیچ و پوچ به آتش نفاق دامن بزنند باید خود را فوق دیگران ندانند وبگذارند که در سایه آزادى، جامعه خودش کشتى متلاطم را به ساحل نجات رساند.»

«دکتر مصدق – دورۀ چهاردهم مجلس شورای ملی ، ۱۶ اسفند۱۳۲۲»

 

« من موظفم به شما بانوان یاد آوری کنم که یک خطربزرگ ما را تهدید می کند. وآن خطربسیار بزرگ و وحشتناک است. کدام خطر؟ خطرمرگ استقلال و آزادی بانوان. اگرامروز ازاین خطرجلوگیری نکنیم. فردا به خطرمهیب مرگ استقلال ایران گرفتارمی شویم. چرا؟ به دلیل آنکه حفظ استقلال مملکت مربوط به حفظ شخصیت وحیثیت افراد ممکت است. اگر افراد مملکتی بدون اراده، بی تصمیم و ترسو باشند، آنچه لازمۀ حیثیت بشری است ندارند و اگر فاقد این مشخصات باشند، استقلال آن مملکت قابل دوام و بقا نیست و دیگران به خود حق می دهند که برآن ملت قیمومیت داشته باشند.»

 

« صدیقه دولت آبادی(نامه ها ونوشته ها، ویادها )0 جلد دوم – ص 306 »  ‏

jamal  Ketab  Jeld 18a

«نام انسان برازنده‌ی کسی است که در برابر خود و دربرابر همه ی دلواپسی هایی که دراین جهان آشفته و آن میهن شوربخت ماست خود را مسئول بداند. به الزام‌ها و تعهدهای انسانی سرشتی مطلق و قطعی دهد وآزادی را جزدربقای عینی آن، آن هم برای همه، تصورننماید و رسالت مساوی زن ومرد را که مبتنی بر یک ساحت ذاتی و مستقل از جنسیت است، باور دارد وجز با خیزگرفتن به سوی آینده‌ای به غایت باز و آزاد توجیه ممکن دیگری برای هستی نشناسد.» …

«اندیشه برسوگنامه‌ی وطن وضرورت دستیابی به رهیافت‌های خردگرایانه و نیاز به مددگیری از همت وغیرت ملی، چنان زمان برما تنگ کرده که فرصت پیش‌آمده را برغم سنگینی سهمگینی که وظیفه‌ی زن بودن بر شانه‌هایم می‌نهد برای دست یاری درازکردن و همه، زن و مرد ایرانی را در برون و درون سرزمینم به نجات میهن فراخواندن واداشته تا با رگ رگم فریاد برآورم ایران روزگار تلخ و سختی را می‌گذراند، مغاک تیره‌ای برهستی ملی ما کام گشوده، تنهایش نگذاریم، توان‌هایمان را درهم آمیزیم. ازخویشتن و همه‌ی ستم‌هایی که برما رفته بگذریم تا از این ورطه‌ی سخت تاریخی بار دیگر سربلند بدر آییم.

 

بیایید همه‌ی گلایه‌هایمان را ازمردان؛ پدران، همسران و پسرانمان که دردرازای پیکارهای ویژه‌مان ما را یاری ندادند یا شمارآنها که همراهی‌مان کردند بسیاراندک بود برای زمانی دیگربگذاریم که میهن‌مان، هویت‌مان، نیاخاک ورجاندمان، گهواره از ستم رها گردد.»

 

«از گفتار پروانه فروهر درهفتمین کنفرانس بین‌المللی سالانه‌ی بنیاد پژوهش‌های زنان ایران پیرامون «زن ایرانی و حقوق بشر» در روز جمعه بیست و چهارم خرداد ماه ۱۳۷۵»

 

 

 

دکتر مصدق، صدیقه دولت آبادی و نهضت ملی

                                             

صدیقه دولت آبادی، در سال 1330 تا 28 مرداد 1332، از طرفداران عقیده استقلال طلبانه دکتر ‏مصدق بود. لذا در 17 دی 1330 در هفدهمین سال تاسیس کانون بانوان (ص، 305)، در سخنرانی ‏اش خبر کمک به «قرضه ملی» را به جهت کمک به بنیه مالی دولت، اعلام و چنین گفت: «به خاطر ‏دارم محصل خردسالی بودم با پرستارم از جلوی مجلس شورای ملی عبور کردم. جمعیت زیادی از ‏بانوان محترم در جلوی مجلس اجتماع کرده، خانم محترمی، نقاب بر صورت، روی سکویی ایستاده و ‏لایحه می خواند. این جملات به گوشم رسید: “ما زنان ایران با فروش جامه، حتی پادرهای ‏ابریشمی و زینت آلات خودمان، قرض دولت را می دهیم و راضی نمی شویم که دولت ما از روی ‏استیصال قرض جدیدی از دولت خارجی بکند و گمرکات ما را به گرو ببرند.” این جملات در صورتی که ‏نفهمیده بودم معنی گمرکات چیست، اما چنان مرا تهییج کرد که اولین سئوال ازمادرم این بود: ‏گمرکات ما را به گرو ببرند یعنی چه؟ مادرم برایم توضیح داد. از او خواهش کردم که اجازه بدهد من ‏هم گوشواره های عزیز خودم را در این راه بدهم. مادرم مرا تشویق کرد و گفت: قیچی بیاور تا ‏گوشواره هایت را چیده، از گوشت درآورم، و با نامه مختصری به انجمن خانم ها فرستاد. بعد شنیده ‏شد که چندین هزارگوشواره و انگشترودستبند طلا و جواهررا بازرگانان بازاربا قیمت مضاعف ‏خریداری نموده و به قرض دولت پرداخته اند. اکنون نیز این پیشنهاد را تقدیم می دارم که مردمان ‏متمکن وطن پرست زینت آلات را به مزایده بخرند.»

خانم دولت آبادی در سخنرانی دیگری که برای پخش در برنامه رادیویی کانون بانوان ایراد نموده، ایضاَ ‏گفته است : «مدتی است لب فروبسته و به معنی دو صد گفته چون نیم کردار نیست به خدمات ‏فرهنگی و معلومات هنری پرداخته بودم… اکنون در طی تحولات اخیر مطمئن شدم که مورد مبارزه ‏برای تمام افراد ایرانی از عالی و دانی فرا رسیده و اگر مردم بخواهند به حق مشروع خود برسند ‏الان همان وقتی است که می توانند به نتیجه اعمال وطن پرستانه خودشان نائل شوند.» ایشان ‏سپس به شرح چرایی این که امروز زمان عمل فرا رسیده می پردازد و نهایتا می گوید: «بنابراین ‏موقع آن رسیده که کانون بانوان هم با این نهضت خداپسندانه قیام کند و هر اندازه ای که بتواند از راه ‏کمک به خرید اوراق قرضه ملی، دولت را مدد نماید. اول اقدام، از شخص این جانب است که ‏خدمتگزار کانون بانوانم و می توانم با لحن صحیح و صدیق عرض کنم هر چه اکنون در دسترس من ‏است برای خرید اوراق قرضه ملی تقدیم می کنم…. اکنون کانون بانوان به بانوان هیئت مدیره و ‏اعضای رسمی کانون و نیز اعضای وابسته کانون یعنی کسانی که بر طبق دفاتر موجوده آموزشگاه ‏ها متجاوز از دو هزار نفر می شوند اخطار و پیشنهاد می کند هر کدام در تهران هستند در روز تعیین ‏شده به بانک ملی رفته، به اندازه قوّه خودشان اوراق قرضه ملی خریداری کنند. کسانی که در ‏شهرستانها ساکنند می توانند در همین روز به بانکهای ملی رفته و به قدرت استطاعت خود از خرید ‏قرضه ملی استفاده کنند. در پایان عرایضم با امید به فضل خدای متعال موفقیت افراد میهن را در این ‏استمداد عمومی آرزو و پایندگی دولت بی ریای نخست وزیر محبوب ملی را تحت توجهات مخصوص ‏اعلیحضرت همایون شاهنشاهی مسئلت می نمایم.» (ص، 308‏) (1)

 

«صدیقه دولت آبادی در مقاله ای بسال 1311 در بارۀ « با حجاب و بی حجاب» می گوید:«اما برای ما آزادی و کشف حجاب به طور خیلی طبیعی پیش آمده، که دولت وافکارمنور روی این زمینه زنان را درکشف حجاب مختار گذاشته اند، تا هرکس میل دارد با حجاب وهرکس مایل است بی حجاب معاشرت کند. بنابراین دوم آزادی است که ما ازاروپاییان کامل تر داریم.» ولی این سیاست «اصلاحات تدریجی جامعه » همراه با زمان ادامه نیافت زیرا که طبیعت رژیم رضا خانی براساس اراده گرائی همراه با قهرو زور بود که با تصورات نادرست از ساختار و بافتهای آن زمان جامعه با اعلام رسمی «کشف حجاب 17 دی 1314» باعث واکنش بخش بزرگی از مردم جامعه گردید.

حافظه وذهنیت تاریخی معاصرایران نمایانگراین است که رشد، توسعه، نوگرائی واصلاحات اجتماعی، فرهنگی،سیاسی واقتصادی جامعۀ ملی توأم با تکوین قوانین موضوعه برای برابری حقوق فطری زن و مرد و از بین بردن تبعیض درحوزۀ عمومی و خصوصی، نیازبه آزادی های فردی و اجتماعی در اندیشه وعمل و فضای باز و…دارد که با هرگونه طرزفکر و روش قهرآمیز نظام های تمامیت خواه، تام گرا وسرکوب گر درتعارض وتقابل است. تجربۀ نظام های«شاه وشیخ»امثال رضاخان وخمینی که یکی با خشونت ویرانگر فرمان «بی حجابی» می دهد ودیگری با جباریت منحط فرمان «با حجابی» صادرمی کند نمونۀ بارزشکست تصورات و طرز تلقی آنها ازفرد وجامعه است.

ازطرفی دیگرخوشبختانه تلاشهای بیش ازیکصد سالۀ زنان ایران برای احقاق حقوق برابربا مردان درحوزه عمومی وحوزه خصوصی وهمچنین مبارزۀ پیگیر وخستگی ناپذیرزنان آگاه و پیشرو برعلیه قوانین تبعیض آمیزو پوشش اجباری درجهت مطالبات وخواسته های به حق خود درچهارچوب «اعلامیه جهانی حقوق بشر» انکار ناپذیر ودرخور تمجید است. بدون شک برای تحقق برابری حقوق فطری و طبیعی زنان ومردان لزوم همکاری، همیاری وهمبستگی همۀ مردان وزنان بیدار و آزادیخواه ضروری است. »

 

کنوانسیون رفع هر گونه تبعیض علیه زنان مصوب ۱۸ دسامبر ۱۹۷۹ میلادی بدرستی تاکید می کندکه : مجمع عمومی سازمان ملل متحد دول عضو کنوانسیون حاضر، با عنایت به اینکه منشور ملل متحد برپایبندی به حقوق اساسی بشر، کرامت و ارزش هر فرد انسانی و برابری حقوق زن و مرد تأکید دارد. با عنایت به اینکه اعلامیه جهانی حقوق بشر اصل قابل قبول نبودن تبعیض را تأیید نموده، اعلام می‌دارد که کلیه افراد بشر آزاد به دنیا آمده و از نظر منزلت و حقوق یکسان بوده و بدون هیچگونه تمایزی، از جمله تمایزات مبتنی بر جنسیت، حق دارند از کلیه حقوق و آزادیهای مندرج در این اعلامیه بهره‌مند شوند، با عنایت به اینکه دول عضو میثاقهای بین‌المللی حقوق بشر متعهد به تضمین حقوق برابر زنان ومردان دربهره‌مندی از کلیه حقوق اساسی، اجتماعی، فرهنگی، مدنی و سیاسی می‌باشند، بادرنظرگرفتن کنوانسیونهای بین‌المللی که تحت نظر سازمان ملل متحد وسازمان‌های تخصصی به منظور پیشبرد تساوی حقوق زنان و مردان منعقد گردیده‌اند، همچنین با عنایت به قطعنامه‌ها، اعلامیه‌ها و توصیه‌هایی که توسط ملل متحد و سازمان‌های تخصصی برای پیشبرد تساوی حقوق زنان و مردان تصویب شده‌ است، در عین حال، با نگرانی از اینکه به رغم این اسناد متعدد، تبعیضات علیه زنان همچنان به‌طور گسترده ادامه دارد، با یادآوری اینکه تبعیض علیه زنان ناقض اصول برابری حقوق و احترام به کرامت انسانی است و مانع شرکت زنان در شرایط مساوی با مردان در زندگی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی کشور و نیز گسترش سعادت جامعه و خانواده شده و شکوفایی کامل قابلیت‌ها و استعدادهای زنان در خدمت به کشور و بشریت را دشوارتر می‌نماید، با نگرانی از اینکه در شرایط فقر و تنگدستی زنان از حداقل امکان دسترسی به مواد غذایی، بهداشت، تعلیم و تربیت و فرصتهای شغلی و سایر نیازها برخوردارند، با اعتقاد بر اینکه تأسیس نظام نوین اقتصاد بین‌الملل براساس مساوات و عدالت در تحقق پیشبرد برابری بین مردان و زنان نقش مهمی را ایفاء می‌نماید، با تأکید بر اینکه ریشه‌کن کردن آپارتاید، اشکال مختلف نژادپرستی، تبعیض‌نژادی، استعمار، استعمارنو، تجاوز، اشغال و سلطه و دخالت خارجی در امور داخلی دولت‌ها مستلزم تحقق کامل حقوق مردان و زنان می‌باشد، با تأیید بر اینکه تحکیم صلح و امنیت بین‌المللی، تشنج‌زدایی بین‌المللی، همکاری‌های متقابل دول صرف نظر از نظام‌های اجتماعی و اقتصادی آنان، خلع سلاح کامل و عمومی و به ویژه خلع سلاح اتمی تحت نظارت و کنترل دقیق و مؤثر بین‌المللی، تأکید بر اصول عدالت، مساوات و منافع متقابل در روابط بین کشورها و احقاق حق مردم تحت سلطه استعمار و بیگانه و اشغال خارجی به دستیابی به حق تعیین سرنوشت و استقلال و همچنین احترام به حاکمیت ملی و تمامیت ارضی باعث توسعه و پیشرفت اجتماعی خواهد شد و در نتیجه به دستیابی به مساوات کامل بین مردان و زنان کمک خواهد کرد، با اعتقاد بر اینکه توسعه تمام و کمال یک کشور، رفاه جهانی و برقراری صلح مستلزم شرکت یکپارچه زنان در تمام زمینه‌ها در شرایط مساوی با مردان است، با یادآوری سهم عمده زنان در تحقق رفاه خانواده و پیشرفت جامعه، که تاکنون کاملاً شناسایی نشده‌ است، اهمیت اجتماعی مادری و نقش والدین در خانواده و در تربیت کودکان، و با آگاهی از اینکه نقش زنان در تولید مثل نباید اساس تبعیض قرار گیرد بلکه تربیت کودکان مستلزم تقسیم مسئولیت بین زن و مرد و جامعه به‌طور کلی می‌باشد، با اطلاع از اینکه تغییر در نقش سنتی مردان و زنان در جامعه و خانواده برای دستیابی به مساوات کامل میان زنان و مردان ضروری است، با عزم بر اجرای اصول مندرج در اعلامیه محو تبعیض علیه زنان و در این راستا اتخاذ اقدامات ضروری برای از میان برداشتن این گونه تبعیض‌ها در اشکال و صور آن» توافق کرده اند. (2)

 

به بیان دیگر، « زن و مرد برای دوستی با یکدیگر خلق شده اند و هر دو بطور برابر حقوقمند هستند. بنابراین، تمامی تبعیض ها و نابرابریها ملغی هستند. و جمهور مردم با یکدیگر برادر و خواهر و در حقوق برابرند. از آنجا که همگان در حقوقمندی برابرند و عقیده نمیتواند بکار دشمنی آید مگر وقتی که به استخدام قدرت درمی آید، اختلاف در عقیده و باور و یا جنسیت و تعلق به قومی، موجب تبعیضهای جنسی و قومی و ملی و نژادی نمی گردد و ناقض و مانع دوستی شهروندان با یکدیگر نمی شود.»(3)

 

 

 

 خواننده گرامی! هیجدهمین جلد ازسری مجلدّهای«مصدق، نهضت ملی ورویدادهای تاریخ معاصرایران »، پیش روی شما است.

 

زن در ایران باستان

 

درباره زن درایران باستان نوشته پژوهشی توران شهریاری تحت عنوان« زن در ایران باستان* دموکراسی واقعی و رعایت برابری کامل حقوق زن و مرد» بخشی از فصل اول این کتاب است در اختیار خوانندگان ارجمند قرار می دهم :

«وضع اجتماعی و حقوقی زن از مهاجرت آریاها به ایران تا دوران هخامنشی به عقیده دکتر گیرشمن؛ در آغاز هزاره اول قبل از میلاد ؛ دو واقعه مهم و غیر مرتبط روی داد که در حیات اجتماعی ملل آسیای غربی تاثیر فراوان داشت. اول مهاجرت اقوام هندواروپایی به هند و ایران و اروپاست و دیگر کشف و استعمال آهن کوهستان های شمالی و شرقی آسیای میانه که شمال و مشرق و مغرب ایران را در بر میگیرد؛ در دوران ما قبل تاریخ گذرگاه اقوام آریای به سایر نقاط گیتی بود. در این ناحیه نژاد آریایی به سر می‌برد که قدرت فکری و معنوی خود را بارها نشان داده بود. آریایی‌های ایران به طوایف و قبایل متعددی تقسیم می‌شدند که مهمترین آنها مادها درغرب و پارسی‌ها درجنوب بودند. پارت‌ها در خاورایران نیزاز نژاد آریایی بودند. قوم ماد روابط نزدیکی با تمدن پیش رفته بین‌النهرین داشت و فرهنگ و تمدن آنها تا جنوب روسیه و ترکمنستان می‌رسید. تا صد سال پیش برای نوشتن تاریخ ماد، جز نوشته‌های مورخین یونانی چیزی در دست نبود. ولی از یک قرن در نتیجه تلاش باستان شناسان هزاران سند کتبی و آثار ارزنده تاریخی از زیر خاک به دست آمده است. با اینکه این آثار مستقیما مربوط به تاریخ ماد نیست؛ و از تاریخ بابل و آشور و دیگر کشورهای شرق نزدیک حکایت می‌کند؛ باز کم و بیش در روشن کردن تاریخ ماد موثر اشت؛ زیرا مادها تنها قبیله آریایی بودند که در سایه اتحاد، امپراتوری بزرگ آشور را برای همیشه شکست دادند و اقوام و قبایل بسیاری را از قید اسارت آنان رهایی بخشیدند. پس از استقرار سلسله ماد در مغرب ایران اندک اندک رژیم مادر شاهی جای خود را به رژیم پدرشاهی داد. معذلک فعالیت کشاورزی با زنان بود و مردان برای زنان اهمیت ویژه‌ای قایل بودند. پس از مادها نوبت به سلسله هخامنشی و پارس‌ها می رسد که بنیانگزار آن کورش بزرگ است. به طوری که می‌دانیم؛ ملکه ماندانا مادر کوروش و دختر آستیاک؛ آخرین پادشاه ماد تاثیر انکارناپذیری در انتقال قدرت به پسرش کوروش داشت. در دوران مادها؛ زن به ریاست قبیله و نیز قضاوت می‌رسید؛ هنوز بقایای از سیستم مادر شاهی وجود داشت. دیاگونف در تاریخ ماد می‌نویسد : دوران مادرشاهی با انقراض سلسله ماد به پایان رسید و در حکومت هخامنشی زن و مرد از حقوقی برابر و یکسان برخوردار بودند. بنا به گفته دیاگونف؛ که او باز از قول کتزیاس؛ مورخ یونانی نقل می‌کند؛ دختر و داماد پادشاه در حکومت ماد می‌توانستند قانونا مانند پسر وارث سلطنت او باشند. در جامعه مادها هنگامی که سیستم پدرشاهی جانشین مادرشاهی گشت؛ مقام اجتماعی زن و حقوق او در خانواده همچنان محفوظ ماند؛ فقط تا حدی از اختیارات فوق العاده زن کاسته شد. طبق تحقیقات باستان شناسان لباس زن مادی با اختلاف اندکی شبیه پوشاک مردان بوده است و حجاب نداشتند. همانطور که در بالا گفته شد؛ دختر و داماد پادشاه می‌توانستند وارث تاج و تخت او باشند. چون آستیاک فرزند پسر نداشت؛ قانونا سلطنت ماد حق شاهزاده ماندانا بود؛ و این امر همانطور که گفته شد؛ در انتقال قدرت به کوروش موثر بود. ماندانا مدرسه و گروه‌های پارس را بنیان نهاد که درآن عده زیادی از پسران پارسی همسن و سال کوروش؛ تیراندازی ؛ اسب سواری و فنون نبرد را می‌آموختند. گذشته از این ماندانا به کوروش آموخت که حق چیست و نا حق کدام است. شاید احترام فوق العاده ای را که کوروش نسبت به مادرش ماندانا رعایت می‌کرد؛ به پاس داد و عدالتخواهی بود که از او آموخته بود. به طوری که پلوتارک می‌نویسد مهمترین عامل پیروزی کوروش بر آستیاک زنان بودند. مسلما تعالیم مزدایی که زنان و مردان را یکسان می‌نگرد و فرقی بین آنان قائل نیست؛ در ارتقا مقام و شخصیت زن در ایران باستان اثری انکار ناپذیر داشته است. در دین زرتشت؛ هر انسانی که از دانش و نیکی برخوردار باشد؛ محترم است. بنا به معتقدات زرتشتی؛ در آغاز آفرینش به خواست اهورامزدا؛ در مهر روز مهرماه دو ساقه ریواس به هم پیچیده از زمین سر براوردند و گیاه کم کم از صورت گیاهی به صورت دو انسان درآمدند که در قامت و صورت شبیه هم بودند؛ یکی مذکر به نام « مشیه» و دیگری مونث به نام «مشیانه». در کتاب « بندهش » فصل 15 آمده است: « آنگاه اهورامزدا روان را که پیش از پیکر آفریده بود در کالبد مشیه و مشیانه بدمید و آنان جاندار گشتند. پس به آنان گفت شما پدر و مادر مردم جهان هستید. شما را پاک و کامل بیافریدم. هر دو اندیشه و گفتار و کردار نیک به کار بندید و دیوان را پرستش مکنید. پس مشیه و مشیانه از جای خود به حرکت آمدند و خود را شستشو کردند و نخستین سخنی که بر زبان راندند این بود اهورامزدا یگانه است. او آفریننده ماه و خورشید و ستارگان و آسمان و آب و خاک وگیاهان جاندار است». چنانچه ملاحظه میشود؛ در دین مزدیسنی که معتقدات زرتشتیان بر آن نهاده شده است زن و مرد هر دو از یک ریشه تکوین می‌یابند با هم از زمین سربر می دارند و یکسان رشد می‌کنند واهورامزدا با آنان بیکسان و با یک زبان سخن می‌راند و دستور واحدی برایشان مقرر می‌فرماید. آن دو پس از اقرار به یگانگی اهورامزدا نخستین سخنی که به زبان می‌رانند این است « هر یک از ما باید خشنودی و دلگرمی و محبت و دوستی دیگری را فراهم کند.» از این گفتار برمی‌آید که در دین زرتشت هیچ یک از زن و مرد را به یکدیگر تفوق و امتیازی نیست و آن دو از نظر آفرینش و خلقت یکسان و برابرند. شخصیت زن در دین زرتشت نه تنها در آغاز جهان با مرد برابر است، بلکه در پایان نیز با مرد یکسان و برابر است. بنا به معتقدات دینی زرتشتیان هنگامی که « سوشیانت» موعود نجات بخش آخرالزمان از شرق ایران و حوالی دریاچه هامون ظهور می‌کند از هر گوشه ایران پاکان و دینداران به او می‌پیوندند. تعداد آنان سی هزار نفر است که نیمی از آن مرد و نیمی دیگر زن خواهد بود. عظمت مقام زن را در آیین زرتشت ازاینجا می‌توان دانست که بنا به معتقدات زرتشتی از شش امشاسپند دین زرتشت، سه امشاسپند ضمیر مذکر و سه امشاسپند ضمیر مونث دارند. سه امشاسپند مذکر عبارتند از 1 – بهمن یا وهمن یا وهومن که به معنای خرد کامل است. 2- اردیبهشت یا اشاوهیشتا که به معنی نظم و بهترین راستی و هنجار و قانون و سامان آفرینش است. 3- شهریور یا خشتروییریه که به معنی حکومت بر خویش، خویشتن داریف و شهریاری آسمانی است. 4- اسفند یا سپندارمزد که مظهر مهر و محبت و عشق و باوری و موکل بر زمین است. 5- خرداد یا اروتات که نمودار کمال، رسایی؛ شادی و خرمی و موکل بر آبهاست 6- امرداد یا امرتات که مظهر جاودانگی و بی مرگی است؛ همچنین تعدای از ایزدان مذاهب زرتشت که در مرتبه پایین تری از امشاسپندان هستند(امشاسپند ملک؛ و ایزد فرشته) ضمیر مونث دارند. مثلا پس از درگذشت انسان در سپیده صبح چهارم؛ در سر پل چینوت؛ مهر و سروش و رشن از روان درگذشته درباره اعمال و کارهای او پرسش می‌کنند. مهر ایزد و سروش ایزد از ایزدان مذکر؛ و رشن ایزد از ایزدان مونث است. همچنین ایزد دینا که به معنی وجدان و دین است؛ با رشن ایزد همکاری دارد. ایزد چیستا که به معنی دانش و خرد است نیز مونث است. زرتشت از این ایزد بارها کمک طلبیده است. دیگر از ایزدان مونث اشی است که فرشته دهش و بخشایش و آسایش است. و زرتشت در گاتها او را چنین ستوده است: « جهان از او راه رسم خداپرستی گرفت و اهریمن راه عزیمت گزید». در ایران باستان زرتشتیان زناشویی را تنها به منظور رفع حوایج جسمانی و جنسی انجام نمی‌دادند. بلکه برای آن هدف و آرمانی بسیار عالی و مترقی داشتند. این هدف فراهم کردن وسایل پیشرفت معنوی و غلبه نهایی نیکی بر بدی بود. تعالیم زرتشت بشر را در راه رسیدن به عالیترین مدارج روحانی یعنی فراهم نمودن و تسریع ظهور سوشیانت و غلبه نیکی بر بدی هدایت می‌کند. هدف از زناشویی مشارکت در نهضت بزرگ روحی است که در بیشتر ادیان الهی به بشر وعده داده شده است. بنابراین؛ زناشویی در دین زرتشت عملی مقدس و ستایش انگیز است که از هر گونه تحقیر و تبعیض و نابرابری به دور است. به قول گیگر از خصوصیات موقعیت حقوقی زن و برابری او با مرد در دین زرتشت آن است که همانطوری که مرد پس از زناشویی به لقب « نمان پیتی » یعنی سرور و کدخدای خانه ملقب می گشت؛ زن نیز از زناشویی به لقب « نمانوپیتی » یعنی نور و فروغ خانه ملقب می گشت به عبارت دیگر مرد کدخدا و زن کدبانوی خانه بود. به قول همین دانشمند بزرگ آلمانی؛ و نویسنده کتاب « تمدن ایرانیان خاوری» زن پس از ازدواج در صف همسری شوهر قرار می‌گرفت؛ نه در ردیف اموال و یا از تابعین او. به عبارت دیگر زن کنیز و برده مرد نبود، بلکه همسر و همدل و همراه مرد بود و در کلیه حقوق با مرد برابر و در جمیع امور با او شریک به شمار می آمد. کریستن سن؛ خاورشناس بزرگ دانمارکی می گوید: « رفتار مردان نسبت به زنان در ایران باستان همراه با نزاکت بود. زن چه در زندگی خصوصی و چه در زندگی اجتماعی از آزادی کامل برخوردار بود. در مورد آزادی در ازدواج هیچ چیزی مستندتر و موجه تر از رفتار خود زرتشت نسبت به دختر کوچکش پروچیستا نیست. زرتشت به دختر کوچکش پروچیستا می‌فرماید: « پروچیستا من جاماسب را که مرد دانشمندی است ( وزیر گشتاسب و منجم و ستاره شناس معروف زمان) برای همسری تو برگزیدم؛ تو با خرد مقدس خود مشورت کن و ببین که آیا او را لایق همسری خود می‌دانی یا نه؟ در بند، گاتها زرتشت خطاب به همه پسران و دختران جوان می‌گوید « ای دختران شوکننده و ای دامادان! اینک شما را می‌آموزم و آگاه می‌کنم، پندم را به خاطر بسپارید و برابر اندرزم رفتار کنید تا به زندگی سعادتمند نائل گردید. هر یک از شما باید در پیمودن راه زناشویی و مهرورزی و پاکی و نیکی بر دیگری سبقت جویید، زیرا تنها بدینوسیله می‌توان به یک زندگی سراسر شادی رسید.» به طوری که می‌بینیم در زندگی، زنان و مردان پارسا یکسان مورد خطاب قرار میگیرند. پس از مرگ نیز به روان و فروهر هر دوی آنها یکسان درود فرستاده می‌شود. در یشت‌ها آمده است: « فروهر همه مردان و زنان نیک را می‌ستاییم. در فصل38 یسنا آمده است: « ای اهورامزدا زنان این سرزمین را می‌ستاییم و زنانی که آیین راستی و نیکی برخوردارند.» در فروردین یشت؛ که طولانی‌ترین یشت اوستا است؛ بر فروهر زنان و مردان نیک جهان یکسان درود فرستاده شده است. زن زرتشتی درقرن اولیه ظهور زرتشت و نیز در زمان هخامنشیان از بیشترین حقوق متعالی برخوردار بود و یکی از درخشان‌ترین ادوار تاریخی خود را می‌گذاراند. همانطور که گفته شد نمونه کامل آن ماندانا مادر کورش بود؛ که بارها کوروش به وجود او افتخار کرده است و حضور زنانی از قبیل آتوسا؛ پانته آ؛ رکسانا ؛ آرتمیز؛ و غیره نمودار حضور فعال زن ایرانی در این دوران است و مشارکت همه جانبه زنان در این عصر چشمگیر است. از حفریات و کشفیات باستان شناسی که در تخت جمشید به عمل آمده، الواحی به دست آمد که نشان می‌دهد در ساختمان تخت جمشید عده زیادی از زنان مانند مردان مشارکت داشته و حقوق و مزایای جنسی از قبیل نان و شراب و غیره؛ مطابق مردان دریافت داشته‌اند. این الواح هم اکنون در موزه‌های جهان ضبط است. پس از شکست هخامنشیان وضع اجتماعی زن ایرانی تغییر کرد و قوس نزولی را پیمود. زیرا در زمان سلوکی ها؛ زنان و دختران زیادی از یونان در ایران زندگی می‌کردند و چون در یونان زن از تساوی حقوق با مردان برخوردار نبود. لذا در وضعیت و سرنوشت زن ایرانی نیز تاثیر نهاد. می‌دانیم که در دیانت زرتشت ازدواج بر پایه تک همسری است،‌ هیچ مرد زرتشتی حق ندارد با داشتن زن؛ زن دیگر انتخاب بکند. لکن تعداد زیادی از این زنان و دختران یونانی به صورت معشوقه مردان ایرانی درآمدند که به طور قطع از استحکام بنیان خانواده ایرانی کاست. برخی از این زنان به صورت عقد مهلت دار (صیغه) با مرد ایرانی به سر می‌بردند و برخی دیگر نیز با روابط آزاد با مردان ایرانی حشر و نشر داشتند. در زمان اشکانیان گرچه زن ایرانی تا حدی موقعیتش تحکیم شد؛ ولی به هر حال حکومت سلوکی‌ها و تاثیرات ناشی از آن و نفوذ هلنیسم اثر خود را گذاشت. از طرفی در دوران پارتها یا اشکانیان به علت گستردگی قلمرو پارتها طوایف و اقوام و ملل گوناگون در امپراتوری وسیع اشکانیان می زیستند که هر یک آداب و رسوم و سنن مخصوص به خود داشتند و طبیعتا این دگرگونی در وضعیت زن و خانواده ایرانی اثربخش بود. در زمان ساسانیان که دین زرتشت اهمیت اولیه خود را بازیافت و سیستم حکومت نیز به طریق موبد شاهی اداره می‌شد؛ زن ایرانی تحت تعالیم مذهب زرتشت باز حقوق و امتیازاتی را به دست آورد. عصر ساسانیان به قول دارمستتر؛ نه تنها از لحاظ تاریخ ایران؛ بلکه برای تمام جهان واجد اهمیت است. از کارنامه اردشیر بابکان اینطور برمی آید که شخصیت زن از همان آغاز کار ساسانیان محترم شمرده می شد؛ و هیچکس حتی پادشاه نمی‌توانست به میل و دلخواه خود زنی را مورد آزار قرار دهد. به طوری که از الواح و مدارک و اسناد این دوران برمی آید زن از موقعیت خاصی در دوران ساسانیان برخوردار بوده است. مادر شاپور دوم نزدیک به بیست سال یعنی از پیش از تولد شاپور تا موقعی که او به سن رشد قانونی رسید؛ امورمملکت را با موبدان بزرگ اداره می‌کرد. در پندنامه آذرباد مهر اسپند به پسر خود اینطور می‌گوید: « اگر تو را فرزندی است؛ خواه دختر و خواه پسر او را به دبستان بفرست تا با فروغ خرد و دانش آراسته گردد و نیکو زندگی کند». زن در مذهب زرتشت از لحاظ مذهبی می‌توانست تا درجه زوت برسد. این امر مسلما مستلزم فراگرفتن علوم بایسته دینی بوده است. در « ماتیکان هزار دادستان» آمده است که روزی چند زن راه را بر یکی از قضات عالیمقام می‌گیرند؛ و از او مسایلی را سوال می‌کنند. قاضی مزبور به همه سوالات به جز یکی پاسخ می‌دهد. بلافاصله یکی از زنان می‌گوید جواب این سوال در صفحه فلان از فلان کتاب است. این موضوع می‌رساند که زن در عهد ساسانیان حتی بر مسایل مشکل حقوقی نیز احاطه داشته است. بارتلمه مستشرق معروف آلمانی که کتاب « حقوق زن در زمان ساسانی» را نگاشته؛ مطابق مندرجات آن؛ دختر در انتخاب همسر آزاد بود و اجباری نداشت مردی را که پدرش برای او در نظر گرفته به همسری قبول کند و پدر حق نداشت او را از ارث محروم نماید؛ و یا تنبیه دیگری درباره‌اش اعمال دارد. فصل 19 از کتاب ماتیکان هزار دادستان در بند 3 و 4 می‌گوید: « دختران را بدون رضایت خودشان نمی‌توان به ازدواج مردی درآورد.» در بند29 از فصل 28 همین کتاب می‌گوید: « پسران و دختران پس از ازدواج در پرداخت قروض و دیون پدر و مادر متوفی خود سهیم و شریکند» ؛ و از این فتوا اینطور استنباط می‌گردد که دختران نه تنها در حقوق بلکه در تکالیف و مسئولیت ها نیز در ردیف پسران خانواده بوده‌اند. قانون خانواده حق نظارت مرد را در خانواده تعیین کرده بود و مرد وظیفه داشت که با همسر و فرزندان خود به خوبی و مهربانی رفتار کند. پدر و مادر و فرزندان در برابر یکدیگر مسئولیت مشترک داشتند. اگر کسی اموال خود را به اشخاص بیگانه می‌بخشید و وارثین قانونی خود را محروم می‌کرد؛ این عمل قانونی نبود؛ و تنفیذ نمی‌شد. پس از درگذشت پدر خانواده حق ولایت با مادر بود؛ و ریاست خانواده به او تفویض می‌گشت. در صورتی که بین طرفین طلاق و جدایی صورت میگرفت؛ زن می‌توانست مهریه مطالبه کند؛ و مادام که شوهر اختیار نکرده و درآمدی از خودش نداشت؛ همسر سایق باید نفقه او را بپردازد. بارتلمه بر بنیاد کتاب ماتیکان هزار دادستان درباره حد نصاب ارث چنین می‌نویسد: « تقسیم ارث در حقوق ساسانی پس از درگذشت پدر خانواده به این ترتیب بود که زن و پسران هر یک سهم مساوی از ارث داشتند. دختران در صورتی که ازدواج کرده و از خانه پدر جهیزیه به خانه شوهر برده بودن نصف؛ و در غیر این صورت مطابق برادران ارث می‌بردند. مطابق قوانین اوستا 1- زن حق مالکیت داشته و می‌توانسته دارایی خود را مستقلا اداره کند. 2- زن می‌توانسته ولی و یا قیم و نگهدار فرزندان خود باشد. 3- زن می‌توانسته مطابق قانون ازطرف شوهر خود وارد محاکمه شود؛ و به نام او امور را اداره نماید (در صورت بیماری شوهر) 4- زن می‌توانسته از شوهر ستمگر و بدرفتار خود به دادستان شکایت کند و سزای او را بخواهد. 5- شوهر حق نداشته است بدون اجازه زنش دخترخود را شوهر دهد. 6- در دادگاه گواهی زن پذیرفته می‌شد. 7- زن می‌توانسته است داور یا وکیل شود. 8 – زن می‌توانسته وصی قرار گیرد و تمام اموال خود را وصیت کند. همچنین اوستا برای دختر و پسر از حیث تعلیم و تربیت هیچ فرقی قایل نیست و در هوسپرم نسک آمده: « ای اهورامزدا به من فرزندی عطا کن که بتواند از عهده انجام وظایفش برآید و مسئولیت خود را درباره خانه و خانواده و شهر و کشور احساس کند ( دختر یا پسر مطرح نیست). آینه تمام نمای خصایص و روحیات و اعمال و نحوه زندگی و شخصیت باطنی و آرزوهای مردم ایران باستان است و می تواند ما را در این راه رهنمون باشد. همانطور که در صحنه‌های پر حادثه و حماسه ساز آن مردان بزرگی چون کاوه و رستم و اسفندیار و سیاوش و سهراب و کیخسرو را می‌بینیم، با زنان دانا و خردمندی چون فرانک و سیندخت و گردآفرید و رودابه و تهمینه و کتایون و فرنگیس و کردیه و پوراندخت و آزرمیدخت و ….. روبرو می‌شویم که با کیاست و فراست و خرد و چاره گری کارهای بزرگ و خلاقه‌ای را انجام داده و حتی گاهی چراغی فرا راه مردان بوده‌اند. آنچه فردوسی در شاهنامه به نظم آورده است؛ تخیلات و رویاهای شاعرانه نیست. بلکه تمام روایات و اخبار تاریخ کهن ایران است که سینه به سینه حفظ شده و یا کتابت گردیده و سرانجام به دست فردوسی رسیده؛ و این حماسه سرای بزرگ علیرغم محدویت و قضاوت نادرست و افکار کوته بینانه‌ای که در قرون سوم و چهارم هجری در مورد زنان معمول بوده، با درایت و امانت داری ستایش انگیزی همان اخبار و روایت و شنیده‌ها را که درباره زن عهد باستان به دستش رسیده و نمودار ارج و اهمیت زن ایرانی در آن دوران است؛ با زبان شعر بازگو نموده؛ و نقش اجتماعی و موقعیت زن را آنچنان که در ایران قبل از اسلام بوده ؛ معرفی کرده است .(4)

 

 

دستاوردهای جنبش زنان در دوره‌ی مشروطه

 

مریم حسین‌خواه درنوشته ای بنام«دستاوردهای جنبش زنان دردورۀ مشروطه » و مبارزه برای مطالبات حقوق حقه خود اینگونه بررسی می کند:  

جنبش زنان چگونه در ایران شکل گرفت وتوانست زنان را از کنج اندرونی‌ها به مدرسه و دانشگاه بفرستد؟ زنان ایرانی چطور حق رأی گرفتند، و چرا پس از پیروزی در تغییر دادن بخشی ازقوانین نابرابر، همه‌ی دستاوردها را به یک‌باره از دست دادند؟ در این مجموعه مقاله، با مرور تاریخ جنبش زنان درایران، به جست‌وجوی پاسخ‌هایی برای این پرسش‌ها می‌پردازیم.

«زن را درچادر، درخانه مخفی و محبوس کرده‌ و ازهردانشی دورنگه داشته‌اید، در کار خارج هم شرکت نمی‌دهید، از بردن نامش هم عار دارید و به نام‌های منزل یا بچه‌های خانه از قبیل مادرِ حسن از او یاد می‌کنید. از حقوق انسانی هم حقی برای او قائل نیستید و تمام حقوق به نفع مردان تعبیر و به مورد اجرا گذاشته می‌شود.»این چند جمله چکیده‌ای از وضعیت زنان در سال‌های پس ازانقلاب مشروطه است که افضل وزیری، از نخستین معلمان مدارس دخترانه، در یکی از مقالاتش نوشته است.

فمینیست‌های اولیه‌ی ایرانی که در پی مبارزات ملی‌گرایانه‌ی دوره‌ی مشروطه، با راه‌اندازی نشریات و انجمن‌های زنان، نخستین پایه‌های لرزان جنبش زنان در ایران را بنا نهاده بودند، برای تغییر این وضعیت چهار خواسته‌ی اساسی را دنبال می‌کردند: آموزش زنان، تغییرقوانین خانواده، حق رأی و مشارکت سیاسی، و رفع حجاب. دسترسی زنان به خدمات بهداشتی وپزشکی، ترویج و تسهیل اشتغال و فعالیت‌های اقتصادی زنان، و تغییر جایگاه فرودست آنان در خانواده و جامعه از دیگر مواردی بود که در دستور کار فعالان زن در سال‌های پس از مشروطه قرار داشت.(5)

 

درعصر پهلوی اول، این درست است که رضاخان ترقی می خواست ولی او درک درستی ازتجدد وترقی نداشت ومحمدعلی فروغی،تیمورتاش،علی اکبرداورونصرت الدوله فیروزمشاورفکری اوبودند.

ولی نگرش آمرانه مصطفی کمال اتاتورک بارضاخان به مدرنیته و تجدد، درگفتار ورفتار متفاوت بود. زیرا آتاتورک باسواد واهل فکر، استراتژیک نظامی وکتابخوان ودربحث وگفتگو شرکت فعال داشت و مشروعیت خود را درجنگ برعلیه بیگانگان برای استقلال ترکیه دردو جنگ مهم شبه جزیره گالی پولی و همچنین 1920 در نبرد با یونانی هاِ ی آنا تولی را از نیروهای خارجی گرفته بود. بعد ازعنوان قهرمان ملی، لقب غازی توسط مجلس کبیر ملی به او داده شد و هنگامیکه قدرت را بدست گرفت چهرۀ شناخته شده ومحبوب برای مردم ترکیه بود. درحالیکه رضاخان بیسواد تا کودتای سوم اسفند 1299 برای مردم و نخبگان جامعه ناشناس بود و با حمایت انگلیس برسرقدرت آمد.

 

دیگر اینکه ،آتاتورک،« زنان را به تَرک چادرتشویق می کرد، اما هیچ گاه چادر و به طور کلّی حجاب امری خلاف قانون شناخته نشد. همچنین به زنان حق انتخاب کردن و انتخاب شدن اعطاء گردید؛ نخست در انجمن های شهرداری 1309 ش./ 3 آوریل 1930 م. و سپس در شورای ریش سفیدان روستاها 1312 ش./ 26 اکتبر 1933 م. و در انتخاباب مجلس کبیر ملّی، در مدارس دولتی و دانشگاه ها و خدمات کشوری و مشاغل آزاد، زنان بر اساس حقوق مساوی با مردان و با پوشش غربی به عنوان لباس رسمی پذیرفته می شدند.» (6)

دیگر اینکه ، اتاتورک تربیت دزدی و غارتگری نداشت از این نظر لکه ای به او نمی چسبید. ولی رضاخان این تربیت را همواره با خود بدوش می کشید بی خود نبود که گام به گام همراه با استبداد فراگیر خود، بیشتراموال و زمینهای حاصلخیز بسیاری از مردم را به اسم خود کرد. حسین مکی در کتاب «تاریخ بیست ساله ایران » دربارۀ غارت وغصب املاک مردم اینگونه شرح می کند: همه می دانند که رضا خان قبل از کودتا یعنی در دوره سربازی بقول معروف« درهفت آسمان یک ستاره نداشت» حتی در موقعی که افسری جزء بود در یک خانۀ محقر استیجاری در یکی از کوچه های سنگلج منزل داشت، و ماجرای صابون فروش دوره گرد مشهور است که به خانۀ رضا خان چند قالب صابون نسیه داده بود وچند روز بعد برای مطالبۀ پول صابون مراجعه کرد وکاربه نزاع لفظی کشید وحرفهای زشت بین رضاخان وصابون فروش رد و بدل می شود و پس از آنکه رضاخان به مقام وزیر جنگی ارتقاء یافت اتفاقاً روزی ضمن عبور با صابون فروش مزبورمواجه و مصادف می شود و صابون فروش مورد سئوال و جواب قرارمی گیرد. این داستان را معمرین شنیده اند و حتی در یکی از روزنامه هم نوشته اند که در کتاب « رضا شاه » به چاپ رسیده است.

حسین مکی بدنبال آن اینگونه شرح می کند:

 

«اما در اواخر دوران وزیر جنگی نخست بومهن و سپس رودهن را متصرف شد و از آنجا همانطور که مجلۀ پیکار- که در برلن منتشر می شد- کاریکاتوری از رضا شاه به شکل اژدهای خطرناکی کشیده بود که در حین خزیدن زمین ها و قراء و قصبات و املاک مردم را می بلعید. ناگفته نباید گذاشت که انتشاراین کاریکاتور و مطالب آن موجب گردید که روابط ایران وآلمان به تیرگی گرائید.

رضا خان دردوران ریاست وزرائی ازبومهن بطرف مازندران و در دوران سلطنت بطرف گرگان و گیلان وسایر نقاط کشورهمچنان با سرعت و شدت عجیبی شروع به تصرف املاک ودست اندازی به هستی مردم نمود. بطوریکه درشهریور1320 که اجباراً از ایران خارج گردید طبق گفتۀ مؤید احمدی نمایندۀ کرمان درجلسۀ رسمی مجلس، رضا شاه دارای 44 هزار پارچه آبادی از قریه وقصبه و بلوک بوده است. بعلاوه مبلغ 58 میلیون لیره دربانکهای انگلستان سپرده است و در بانک ملی هم طبق صورت حساب رسمی 68 میلیون تومان سپرده داشته که به فرزندش بخشیده است.

بطوریکه گفته اند رضا شاه ظرف مدت 16سال سلطنت یکی از ثروتمندان جهان گردیده بود.

ناگفته نباید گذاشت که رضا شاه ، از بزرگترین کارخانه وهتل داران هم درایران بوده است مانند هتل آبعلی و ویلاهای مبارک آباد و هتل های گچ سر چالوس، رامسر، دربند شمیران، فردوسی در تهران و غیره و کارخانه های حریربافی چالوس و پارچه بافی علی آباد( شاهی) و کارخانۀ برنج پاک کنی و پنبه و کارخانۀ سنگ و غیره هم بوده است. و اگرغارت هائی که ازخزانۀ اقبال السلطنه ماکوئی و سردار معّززبجنوردی وخزعل ودیگران را بحساب آوریم معلوم می شود که چه ثروت سرسام آوری ظرف این مدّت اندوخته است. گرچه ازغارت خزائن اشخاص فوق الذکر چیزی عاید اونشد ونصیب خزانۀ سلطنتی انگلستان گردید .»(7)

 

دکتر منصوره اتحادی مافی بر این نظر است: در «بررسی سیاست دولت رضاشاه در قبال زنان و تبلور تناقض سیاست کلی وی در سیاست‌های وی درباره آن‌ها بود. اتحادیه با تأکید بر مطبوعات به عنوان بهترین منبع در این زمینه اظهار داشت که با وجود کنترل مطبوعات این دوره توسط دولت، سیاست دولت به خوبی در آن‌ها منعکس شده است. وی در این خصوص با ذکر مثالی درباره تحصیلات زنان گفت: این دوره‌ای است که دختران قانون تحصیلات اجباری را گذراندند، دبیرستان تأسیس شد و زن‌ها به دانشگاه راه یافتند، خب این قدم‌ها قابل تقدیر بود ولی اگر به مقالات روزنامه‌ها رجوع کنیم می‌بینیم که هنگامی که مسئله تحصیل و ازدواج دختران و وظایف زنان مطرح می‌شود همیشه مثل نصیحت است یا به صورت نامه به روزنامه است که آنرا هم اغلب مردان می‌نویسند و یا بحثی است که خود روزنامه آغاز می‌کند، مثلاً از افراد راجع به ازدواج نظرخواهی می‌کند و اکثراً مردها مقاله می‌دهند ولی گاهی زن‌ها هم مقاله می‌دهند و این در راستای همان سیاست دولت است که القا می‌کند. درست است که تحصیل خوب است و جامعه متجدد باید تحصیل کند؛ ولی نقش زن همان نقش سنتی یعنی خانه‌داری، بچه‌داری و شوهرداری است. بعدها که زنان وارد عرصه بازار کار شدند باز هم کاری که برایشان مناسب دانسته شد، پرستاری و معلمی بود، به‌ تدریج می‌بینید که مثلاً منشی‌گری هم اضافه می‌شود و این مسئله به خوبی نشانگر تناقض در این سیاست است.(8) سیمین فصیحی در ادامه سخنان اتحادیه می افزاید: سیاست حکومت رضاشاه به بعضی از مطالبات زنان کمک کرد ولی این مطالبات روند طبیعی خود را از دست داد و حکومتی شد. شاید اصلاً اگر این روند به طور طبیعی ادامه پیدا می‌کرد در دوره رضاشاه حجاب برای زن مسئله نمی‌شد اما رضاشاه این را مسئله کرد یعنی سیاست تعیین کرد که زن چه می‌خواهد و چه نمی‌خواهد و نه خود جنبش زنان. روند جنبش زنان در غرب یک روند طبیعی است درحالی که این روند در ایران در دوره رضاشاه توسط حکومت کانالیزه شد. شاید اگر زنان خودشان تصمیم‌ گیرنده بودند بیشتر به حق رأی می‌پرداختند تا مسئله حجاب ولی رضاشاه حجاب را مسئله کرد. شاید اگر این روند طبیعی بود زنان این کار را در آخر انجام می‌دادند. اصلاً معلوم نبود، شاید اصلاً برایشان مسئله نبود، شاید هم بود من نمی‌دانم ولی می‌خواهم بگویم وقتی دولت یک پدیده‌ای را کانالیزه می‌کند طبیعتاً آن پدیده از روند طبیعی خود خارج می‌شود. زمان ما هم همین‌طور است.(9)

 

آغاز کشف حجاب

 

نوشین احمدی خراسانی درکتاب « حجاب و روشنفکران»در باره کشف حجاب اینگونه بیان می کند: «وقتی کشف حجاب شد، توفانی در شهر برپا گردید. روضه خوانها بالای منبربرای زنها از بلای بی حجابی حرف میزدند و حرف و شایعات نیز بسیار بود

می گفتند: ستاره دنبال دار درآمده است و این، علامت آخر دنیاست. می گفتند اول بی حجابی میشود و بعد بیماری وبا میآید و سپس دنیا به آخر می رسد و نسل بشر منقرض میشود… در یک مراسم روضه خوانی حاجی خانمی برای زنهای دیگر تعریف میکرد که همسایه ما یک گورکن است، این مرد گورکن قسم میخورد که چند روز پیش یکی از زنهای بی حجاب مرده بود و نعش او را برای خاکسپاری به قبرستان بیرون دروازه شاهزاده عبدالعظیم آورده بودند همین که من برای آن زن قبر کندم و جنازه را توی قبر گذاشتیم ناگهان چند مار سیاه از دوربرقبر جستند و رفتند توی کفن آن زن… و ما فرارکردیم و رفتیم و وقتی دوباره آمدیم نه کفن بود و نه مارها، و قبر خالی مانده بود».) پیرنیا، 1386 ، ص 34 ، صص 36 – 34 )

شرح بالا به نوعی وضعیت افکار عمومی و تلقی بخش بزرگی ازتوده مردم» کشف حجاب « نشان می دهد. بی شک «کشف حجاب » ایران را از رخداد» آخر دنیا رسیده بود » اتفاق مهمی درکشور ما بوده است، نه از آن جهت که بلکه به این دلیل که اهمیت و تأثیر عظیم آن، از دوره کوتاه خود بسیار فراتر رفت، دوره کوتاهی که بیش از6 سال به طول نیانجامید واین درتاریخ یک ملت، لحظه ای بیش نیست اما مسئله آن است که پیامدهای چند وجهی این رخداد (که ناشی از تأثیر گسترش یابندهاش در زندگی اجتماعی زنان و نیز به واسطه ی بازخوانی جهت دار آن، در طول 21 سال گذشته بوده )، سبب ساز مناقشه و تأثیر بسیار عمیق در فرهنگ و ساختار روابط قدرت در ایران معاصر بوده است.

برخی از فمینیست های ایرانی بر انبوه دستاوردهای مثبت این دوره ی کوتاه بر زندگی و پیشرفت زنان تأکید می ورزند و برخی دیگر، این دوره ی شش ساله را به دلیل آن که باعث شد خانوادههای سنتی از رفتن دخترهای شان به بی حجاب «مدرسه ممانعت کنند و به نوعی سبب دو قطبی شدن جامعه زنان به«بی حجاب / با حجاب» و اختلال در روند آرام و طبیعی حجاب برداری شد مورد نقد ونکوهش قرارمیدهند. اما کشف حجاب هر چه بود امروز اکثرقریب به اتفاق فمینیست های ایرانی نحوه برخورد و فشاری که رضاشاه برای کشف حجاب اعمال کرد را نکوهش میکنند، اما نقد و نکوهشِ اجبار و سرکوب در روند «کشف حجاب» چیز غریبی نیست و صرفا به زنان فمینیست محدود نمی شود، بلکه پسر رضاشاه، یعنی محمد رضا شاه پهلوی پس از نشستن بر تخت سلطنتی نیز رفتار قلدرمنشانه پدر را در این زمینه نکوهیده است: « پدرم دستور منع حجاب را صادر کرد. به موجب این دستور هیچ زن ویا دوشیزه ای حق پوشیدن نقاب و چادر نداشت و اگر زنی با روبند و چادر در کوچه پیدا می شد… جبرا چادر او را بر می داشتند و تا زمانی که پدرم سلطنت می کرد درسراسر کشور این منع برقرار بود… عاقلانه آن بود که اقدامات اصلاحی با رویه دموکراتیک تعقیب شود تا نتایج عالیتری عاید کشور گردد… همین که پدرم از ایران خارج شد در اثر پاشیدگی اوضاع در دوران جنگ جهانی دوم، بعضی از زنان مجددا به وضع اول خود برگشتند و از مقررات مربوط به کشف حجاب عدول کردند. ولی من و دولت از این تخطی چشم پوشی کردیم و ترجیح دادیم که این مسئله را به سیر طبیعی خویش واگذاریم و برای اجرای آن به اعمال زور متوسل نشویم»(تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد، صص 421 – 419)

حتا برخی از زنانی که در زمان محمدرضا شاه مسئولیت های دولتی هم داشته اند روند اجباری کشف حجاب را مورد انتقاد قرار داد ه اند از جمله «مهرانگیز دولتشاهی «اولین زن سفیر واز اولین زنان نماینده مجلس در ایران در زمان شاه در مورد قانون کشف حجاب در زمان رضاشاه می گوید: یک خورده زیادی بود. بعضی ها میگویند که در کشورهایی مثل ایران یک مقدار زور برای این کارها لازم است. از یک طرف ما خودمان می دانیم که باز در کشورهایی مثل ایران وقتی دولت یک چیزی را اشاره میکند خیلیها آن کار را میکنند و زیاد در مقابلش مقاومت نمیکنند. حالا که دولت اشاره کرده بود و مردم هم این کار را میکردند، اما این که در خیابان، پاسبان چادر زنی را میگرفته و میکشیده و پاره میکرده شا ید اگر نمی شد بهتر بود.»

(مهرانگیز دولتشاهی، خاطرات) بنابراین در مورد نقد ونکوهش «روش اعمال زور» درکشف حجاب از سوی رضاشاه پهلوی، به قول معروف «بین علما» اختلافی نیست و حتا پسر ارشد رضاشاه نیز از روش اقتدارگرایانه ی پدرش، اعلام برائت کرده است چه برسد به ما فمینیست ها.(10)

درعصر معاصر بیش از 4 دهه به وضوح لمس میکنیم که رژیم جبارومستبد روحانیت که شخص خمینی پرچمدارآن است به منش و روش رضاخانی به زورحجاب را به زنان ایران تحمیل کرده است وعاجلترین حقوق آنها را زیر پا گذاشته است .صدیقه دولت آبادی در مقاله ای در سال 1311 در بارۀ « با حجاب و بی حجاب» می گوید:

« اما برای ما آزادی و کشف حجاب به طور خیلی طبیعی پیش آمده، که دولت وافکارمنور روی این زمینه زنان را درکشف حجاب مختار گذاشته اند، تا هرکس میل دارد با حجاب وهرکس مایل است بی حجاب معاشرت کند. بنابراین دوم آزادی است که ما ازاروپاییان کامل تر داریم.»

ولی این سیاست «اصلاحات تدریجی جامعه» همراه با زمان ادامه نیافت زیرا که طبیعت رژیم رضا خانی براساس اراده گرائی همراه با قهرو زور بود که با تصورات نادرست از ساختار و بافتهای آن زمان جامعه با اعلام رسمی «کشف حجاب 17 دی 1314» باعث واکنش بخش بزرگی از مردم جامعه گردید.

هوشنگ شهابی درمقالۀ تحلیلی تحت عنوان« ممنوعیت حجاب وپیامدهای آن» به این نتیجه رسیده بود که: سیاست کشف حجاب رضاشاه بیزاری اکثریت مردم را برانگیخت و درعدم محبوبیت او سهم بزرگی داشت. خشونتی که با آن کشف حجاب بر زنان نافرمان تحمیل شد بیشتربه روش های بلشویک ها درآسیای میانه شباهت داشت تا به روش آتا تورک درترکیه زیرا آتاتورک اجازه داد تا حجاب خود رفته رفته بپوسد واز میان برود. یکی از جنبه های مهم سیاست حجاب رضا شاه این بود که اومیان «حجاب » با « پرده» تمایزی قایل نشد. توجیه کشف حجاب اجباری این بود که می خواهند زنان را به مسیر اصلی تحولات اجتماعی وارد کنند، و به راستی نیز کشف حجاب با گشوده شدن راه آموزش و پرورش برای زنان توأم شد. با همه ارزش ستودنی توسعه امکانات تحصیلی برای زنان و نیز ستایش برانگیزی ورود زنان به حیات اجتماعی، اما راه های معقول تر و سنجیده تری برای اجرای این سیاست ها وجود داشت تا هم سنّت تا حدودی رعایت شود و هم علاقه آن برانگیخته گردد، به خصوص آنکه ایران سنّتی منابع وسرچشمه های فرهنگی لازم برای بهره برداری و مشروعیت بخشیدن به جهت گیری های نوین را در اختیار داشت. این گفته رضا شاه درسخنرانی 17 دی 1314 که تاکنون زنان ایرانی « خارج از جامعه » قرار گرفته بودند آشکارا مغایر با تجربه روزانه میلیون ها زن روستایی و عشایری ایران بود. کوشش برای تأسیس دبستان های مختلط ( پسر و دختر) این واقعیت را نادیده می گرفت که بعضی از« مکتب خانه های » سنّتی را زنان اداره می کردند و درآنها دختران نزدیک به سن بلوغ در کنار پسران درس می خواندند. این فکرکه مشارکت زنان در فعالیت های اجتماعی با آزادی دادن انتخاب لباس به ایشان گسترده تر خواهد شد نه به ذهن تجدد طلبان خطور کرد و نه، اگر انصاف دهیم، به ذهن علما. در برخی موارد برنامه شاه برای مشارکت دادن زنان در فعالیت اجتماعی از طریق بی حجابی حتی گاه نتیجه وارونه داد و پیامدهای غیر منتظره ای به بار آورد که با نتایج معکوس فاصله چندانی نداشت. بسیاری از زنان در برابر آزارهای پلیس ترجیح دادند درخانه بمانند. پس از آن که دختران مجبور شدند بی حجاب به مدرسه بروند، رسم قدیم مکتب خانه های سنّتی که دختران و پسران را کنارهم درس می دادند برافتاد. اگرچه فرصت های تحصیلی و آموزشی برای زنان افزایش و بهبود یافت، اما همین عمل باعث شد بسیاری ازدختران خانواده های سنّتی از تحصیل محروم شوند چون والدین ایشان به خصوص در نواحی مذهبی تر کشورمانند قم دختران خود را از رفتن به مدرسه باز داشتند. مدیران مدارس دخترانه ای که مخالف بی حجابی بودند تهدید به اخراج شدند. تلاش های رضا شاه برای متحدالشکل کردن لباس های زنان و مردان به شیوه غربی با آن که به قصد ایجاد وحدت ملی از طریق حذف تمایزات طبقاتی ومنطقه ای انجام گرفت، در واقع شکاف عمیق دیگری درجامعه ایران پدید آورد، یعنی میان غرب گرایانی که ازاین سیاست استقبال کردند و داوطلبانه مُدهای اروپایی را برگزیدند( وبا چنان تعصب و شور و اشتیاقی که حتی باعث حیرت خود اروپائیان شد) و بقیه جامعه که از دخالت دولت درزندگی خصوصی خود بیزار بودند. »(11)

 

سید محسن محلاتی معروف به صدرالاشراف ویا محسن صدر(۱۲۵۰ خورشیدی محلات ـ ۲۷ مهر ۱۳۴۱ خورشیدی تهران) سیاست‌مدار و پنج بار وزیر دادگستری وهمچنین نخست ‌وزیر ایران از خرداد ۱۳۲۴ تا مهر۱۳۲۴بود. وی مدتی نیز رئیس مجلس سنای ایران بود.اودرکتاب خاطرات صدرالاشراف، دربارۀ “کشف حجاب “رضاخان آورده است.

«شاه برای این که مردم عادت کنند امر کرد وزراء هر کدام در وزارتخانه خود یا در کلوب ایران جشن بگیرند واز افراد آن وزارتخانه و رجال دعوت کنند که با خانم‌های خود در آن جشن حاضر شوند. ابتدا در وزارت جنگ این امر اجرا شد و خود شاه هم درآن جشن حاضر شد. زن‌های افسران طوعاً و کرهاً حاضر شدند و سایر وزرا هم شروع کردند. همین که یکی ـ دو وزارتخانه جشن گرفت روزی شاه در هیأت دولت گفت وسیله‌ای فراهم بیاورید که من خودم هم با دخترهای خود بدون حجاب حاضر شوم.

حکمت وزیر فرهنگ گفت: برای جشن توزیع دیپلم درمدارس دخترانه مناسب است شاه تشریف ‌فرما شوند. شاه پسندید وقرارشد درآن جشن حاضرشود و گفت وزراء و معاونین و مدیرکل‌ها باید با خانم‌های خود حاضر شوند. این امر برای من اشکال زیاد داشت زیرا خانم من به هیچ‌ وجه حاضرنبود. حتی به من گفت مرا طلاق بده و از این امر معاف بدار.

من به توسط شکوه‌الملک رئیس دفتر مخصوص به شاه پیغام دادم که خانم من مریض است و نمی‌تواند حرکت کند جواب داد که خود شما حاضر شوید، ولی این عذر را به سایر وزرا بگویید.

این مرحله هم گذشت چند روز بعد شاه به من گفت: نوبت جشن در وزارت عدلیه چه وقت خواهد بود؟ من گفتم ( وزیروقت عدلیه ) جمعیت اعضاء عدلیه زیاد و 2 قسم هستند: قسمتی اعضاء اداری و جمعی قضات هستند که در بین آنها اشخاص عالم و پیرمرد است. مناسب می‌دانم که مجلسی فراهم کنم که اول اعضاء اداری و بعد نوبت دوم قضات. شاه گفت مناسب نیست وکار را باید از نقطه مشکل شروع کرد تا دیگران حساب کار خود را بکنند.

 

زنم از غصه مرد

 

من ناچار شدم و مجلسی در کلوب ایران که وسعت زیاد داشت، فراهم کرده و دعوت کردم، ولی درخانه من حالت عزا بود. ناچار شب وقتی عده زیاد از اعضاء و سایرین آمده بودند، خانم من با کراهت با دخترهایم حاضر شدند و از مدعوین پذیرایی شد. اما بعد از مراجعت از آنجا خانم من مریض شد و دیگر از آن خانه بیرون نیامد تا درمدت یک سال بعد فوت شد وجنازه او بیرون رفت…» (12)

 

افکار و عقاید صدیقه دولت­آبادی

 

الهه باقری در نوشتۀ پژوهشی خود تحت عنوان «نگرشی بر شخصیت و شرایط رشد و تربیت صدیقه دولت آبادی» آورده است: مهمترین مسئله‌ای که در بادی امر در باب عقاید صدیقه دولت آبادی جلوه می‌کند، شک در خصوص عقاید مذهبی اوست که البته به هیچوجه نمی‌توان با توجه به منابع موجود آن را تأیید کرد. برخی از منابع به ازلی بودن صدیقه دولت‌آبادی اشاره کرده ا ند،[33] اما نباید فراموشی کنیم که مخالفان مشروطه وقشریون متعصب با نهضت اصلاح تعلیم وتربیت مخالف بودند واکثر زنان فعال نهضت را به داشتن گرایش‌های بابی متهم می‌کردند. آنان انجمن‌های زنان را هم خلاف اسلام دانسته و از آنجا که با جنبش اصلاحات تربیتی مخالف بودند، مؤسسات فرهنگی را محکوم واین بنیادهای نو را مغایر سنت‌های پیشین می‌دانستند، درخیابان به محصلان ومعلمان زن حمله می‌کردند وبه صورتشان تف می‌انداختند و آنها را بی‌عفت، هرزه وفاسدالاخلاق می‌خواندند.[34] سانا ساریان می‌نویسد:”دولت آبادی بواسطۀ فشارهای خانواده به خاطر فعالیت‌های مستقلش، ناچار شد رابطۀ خود را با برادر روحانی‌اش‌، میرزااحمد، که در اصفهان زندگی می‌کرد، قطع کند. دراین میان اوازطریق زبان ‌زنان به صراحت حجاب را نیز مورد نقد قرار می‌داد، ازاین روجانش تهدید شد وبا تلاش فراوان دفترنشریه‌اش ازحمله‌ی اراذل و اوباش به دور ماند.“[35]

 

انتشار مقالات این نشریه باعث بروز واکنش‌های تندی در میان مخالفان می‌شد و برای او تولید اشکال می‌کرد. پس از پنج هفته که ازعمر روزنامۀ زبان زنان گذشت، صدیقه دولت‌آبادی در مقاله‌ای پرسید: ”چرا زنان روستایی مجاز هستند بدون حجاب باشند و از آزادی بیشتری برخوردارند؟“ میرزااحمد، برادر بزرگ او که مجتهد قدرتمند شهر بود، از او خواست که بدون چون وچرا به کار انتشار نشریه خاتمه دهد، ولی صدیقه دولت آبادی این پیشنهاد را نپذیرفت و چاره را قطع رابطه با برادر دید.[36] غیر از برادر بزرگ که مخالف او بود، در بین بقیۀ خاندان دولت آبادی هم کسانی بودند که با نظر صدیقه‌ دولت آبادی مخالف بودند، اما به سبب احترامی که برای ایشان قائل بودند کسی جرأت ابراز مخالفت خود را نداشت گرچه در غیاب او نظرات خود را ابراز می‌کردند. ازمیان پنج برادر فقط میرزایحیی از لحاظ دیدگاه فکری به او نزدیک‌تر بود.[37]

 

غیرازنشریۀ خودش، درروزنامه‌ها ومجله‌های گوناگون هم مقالاتی می‌نوشت که ازآن جمله می‌توان به ایرانشهر اشاره کرد. ایرانشهر نویسندگان وروشنفکران را به بحث وگفت وگو دربارۀ زناشویی وآثار آن بر ملیت ونژاد ایرانی دعوت ‌کرد. صدیقه دولت آبادی، که ازدواج زنان اروپایی با مردان ایرانی را متضمن آثار زیانبار اخلاقی می‌دانست، در این زمینه نوشت: ”دختران اروپایی از سنین کودکی به عیش و نوش مشغول‌اند و هر شب را بر بالین یک مرد سپری می‌کنند و ازدواج با چنین زنانی نمی‌تواند خانواده‌ای مستحکم و باثبات بسازد. از طرف دیگر ازدواج با دختران ایرانی به این دلیل که فاقد آموزش، سواد وتربیت می‌باشند جذابیتی ندارد، اما ‌با وجود همۀ این معایب؛ اولاد آنها ایرانی است، اعیاد آن‌ها یکی است. از یک آب وخاک­اند واگر مابین خانۀ آنها جنگ یا سروری باشد هر دو در غم وشادی شریک اند.[38]

نکتۀ جالب توجه اینکه در نشریاتی چون ایرانشهر، علاوه‌ بر مطالب صریحی که دربارۀ کشف حجاب بیان می‌شد، سلسله مباحثی نیز دربارۀ اختلاط نژاد وازدواج ایرانیان با زنان اروپایی به میان می‌آمد که ایرانیان مقیم خارج وروشنفکران شناخته شده‌، اعم از زن و مرد، دربارۀ معایب و محاسن آن به اظهار نظر می‌پرداختند. از جمله صدیقه دولت­آبادی در ایرانشهر یکی از دلایل تمایل مردان تحصیلکردۀ ایرانی را به ازدواج با زنان خارجی عدم وجود علم و تربیت و شناخت در زنان و حجاب می‌داند و می‌نویسد:”بله! زن اروپایی حق دارد. به عنوان تفرج به شهرهای دیگر برود وبه عیاشی با دیگران مشغول بشود اما زن ایرانی حق ندارد، به خانه پدرش بی‌اجازه برود. آری! همین بی‌عدالتی‌هاست که دسته دسته زنان ایرانی را به گور جا می‌دهند. علت اینکه مردان ما ایران را خالی از زن یا احساسات می‌دانند، این است که حشر با زنان ندارند. “وازهمۀ اینها نتیجه می‌گیرد:” آری! آن بدبختان در پشت پردۀ ضخیم حجاب مرده‌اند والا قطع دارم، اگر آنها را می‌دیدند، یک مرد ایرانی، پست‌ترین دختر ایرانی را به بهترین دختر اروپایی ترجیح می‌داد. خیلی از بخت خودم راضیم که توانستم بیایم به اروپا تا از اشتباه به درآیم و اگر موافق به بازگشت شدم، امیدوارم که روسوم بزرگی در این خصوص بکنم و دیگران را هم از اشتباه به درآورم.“[39]

جواب دولت آبادی به ساسان کی آرش گیلانی در ایرانشهر این بود: ”من مرز مشخصی بین شهامت، راستگویی و وجدان داشتن نمی‌شناسم. تصورم بر این است که داشتن این صفات نوعی ارتباط تنگاتنگ با یکدیگر دارند. “ او پیوسته معتقد بود و اعلام کرده بود که رفع حجاب باعث آزادی زن نمی‌شود و معتقد بود که آزادی زنان در رهایی از قید جهل و بند اوهام و خرافات است. نوشت:”اول علم و تربیت باید بعد آزادی و بی‌وجود آن دو نتیجۀ آزادی بر بادی است.“[40]

 

ناسیونالیسم هم عقیده ای بود که در بطن افکار و تلاش‌های او جای داشت، چنان که از آلمان به تاریخ 20 ذی‌الحجه 1341ق/29 ژوئیه 1923م نوشت: ”امروز از بس دلم هوای ایران را کرده بود، نقشۀ ایران را به پردۀ اطاقم نصب کردم. دکتر آمد دید و گفت به به، چقدر شما وطنپرست هستید. من خیلی میل دارم ایران را ببینم. گفتم بفرمایید بروید. گفت با شما می‌آیم. گفتم اما من می‌خواهم تنها سفر کنم. گفت نترسید خانۀ شما نمی‌آیم. گفتم پس ایران نمی‌روید. گفت چرا ایران می‌روم. گفتم پس ایران خانۀ من است. گفت اوه! ببخشید. بله، می‌دانم ایران خانۀ هر ایرانی است و بیگانگان در آن‌جا مهمان هستند.“[41] این شیوۀ نگرش در اغلب مکاتبه‌هایش ادامه دارد. در نامۀ دیگری می‌نویسد: ”تمام شهرهای اروپا که تا حالا دیده‌ام همه آباد و قشنگ‌اند ولی اول نظر از شدت سیاهی در و دیوار خواهر بزرگ آشپزخانه‌های ایران هستند و علتش زیاد بودن کارخانه است و به همین جهت در عوض مبلشان آینۀ قدی کار گذاشته‌اند. با وجود این من آرزو می‌کنم مملکت ما همین‌طور آباد و سیاه بشود و دارای این اندازه صنعت و کارخانه باشد.“[42]

 

صدیقه دولت آبادی زبان زنان را مدرسۀ سیار می‌خواند و نقش خود را با طبیب یکی می‌دانست: ”. . . این همه ناگواری‌ها و بیعدالتی‌ها روح معارف پروری مرا تقویت کرده، بر آن واداشت بدون اندیشه و هراس مدرسۀ سیاری به وجود آورم و چون نسخۀ طبیب به بالین بیماران خانه‌نشین بیکار بفرستم، تا در حدود امکان به بیداری و هوشیاری زنان مدد شده باشد.“[43] او حتی پا را از این تشبیهات و استعارات فراتر نهاده و در نشریۀ زبان زنان آموزش علم طب و پرستاری را از نیازهای اساسی زنان می‌داند.

یکی از دغدغه‌های اصلی صدیقه دولت­آبادی آموزش و تربیت دختران ایرانی بود و تا آخر عمر برای تحقق این هدف کوشید. او که از بنیادگذاران فرهنگ جدید زنان به شمار می‌رود، علاوه بر 22 نمایشنامۀ اخلاقی و اجتماعی کتاب‌های آداب معاشرت، تاریخ زندگانی شخصی و خدمات فرهنگی و زندگی من را نگاشت.[44] او از همچنین از پیشروان جنبش زنان و از هوادران سرسخت حذف یکی از بندهای قانون اساسی آن زمان بود که زنان را در زمرۀ دیوانگان و کودکان طبقه‌بندی و آنان را از حقوق اجتماعی خود محروم کرده بود. دولت آبادی بارها در این باره در نشریۀ خود مقاله‌هایی نوشت و در گردهمایی‌های اجتماعی دربارۀ آن سخنرانی کرد.

در سال 1298ش/1919م، به منظور آشنا کردن زنان با حقوقی همچون استقلال اقتصادی، آموزش و حقوق خانوادگی اقدام به انتشار اولین نشریۀ حقوق زنان در خارج از تهران و سومین آن در ایران با نام زبان ‌زنان کرد. در دی­ماه 1299ش/1920م به علت مخالفت با قرارداد 1919 و کودتای اسفند 1299ش/1921م روزنامه در اصفهان توقیف شد. بعد از 13 ماه توقیف، در تهران به صورت مجله منتشر شد که بیشتر از یازده شماره دوام نیاورد. جز یک شماره آن که دربارۀ دعوت از متفقین برای ترک خاک ایران بود، هیچکدام از شماره‌هایش جنبۀ سیاسی نداشتند، ولی به علت محدودیت‌های ایجاد شده از وزارت معارف و همچنین مسافرت صدیقه دولت آبادی به اروپا چاپ آن متوقف شد و پس از بازگشت او از سفر اروپا در 1321ش/1942م در تهران به طور پراکنده منتشر و بدل به مجلۀ ماهانۀ زنان شد.[45]

دولت آبادی در 1296ق/1878م در اصفهان نخستین مدرسۀ دخترانه‌ به سبک جدید را با نام مکتبخانۀ شرعیات تأسیس کرد که با اعتراض‌ها و مخالفت‌های بسیار مواجه و سرانجام تعطیل شد. همزمان، دبستانی نیز برای دختران بی‌بضاعت با نام اُم المدارس دایر کرد و مدیریت آن‌ را به مهر‌تاج ‌رخشان[46] سپرد.[47] آن مدرسه نیز به علت مخالفت عده‌ای متعصب و ایراد و انتقادی که به فرم روپوش آن گرفتند تعطیل شد. در زمانه‌ای که اکثر مردم، خاصه گروهی از زنان، عقیده داشتند که اگر دختر باسواد شود شب و روز می‌نشیند و به مردها نامۀ عاشقانه می‌نویسد و در دنیایی که زن در چاردیواری حرمسرا زنده به گور بود، صدیقه دولت­آبادی در راه مبارزه با جهل، خرافات و ارتقای فکری و فرهنگی زنان کشور بسیار کوشید. در چنین شرایطی بود که مدرسۀ دخترانه تأسیس و روزنامه منتشر کرد. در این راه با سختی‌ها، اهانت‌ها، ناسزاها و تهدیدهای بسیاری مواجه شد، چرا که در آغاز راه دشواری‌های فراوان و راه بسیار مخاطره آمیز بود. باز کردن مدرسه برای زنان در آن زمان جرم شناخته می‌شد، از این‌ رو، دولت آبادی را نه فقط مورد ضرب و جرح قرار دادند، بلکه به مدت سه ماه در وزارت فرهنگ زندانی کردند و پیش از آزاد کردنش از خانواده‌اش تعهد گرفتند که دیگر در این زمینه به فعالیت نپردازد.[48] اما وی با عزم راسخ‌تر به فعالیت‌های خود ادامه ‌داد.

یک سال بعد از مشروطۀ دوم، گروهی از زنان تجدد طلب انجمنی با نام انجمن مخدرات وطن تشکیل دادند. اعضای این انجمن به زنان و دختران فعالان سیاسی، زنان دربار، اعیان و اشراف محدود می‌شد. یکی دیگر از انجمن‌های مخفی که دولت‌آبادی در آن عضو بود انجمن حریت زنان بود. سایر زنان عضو این انجمن عبارت‌ بودند از محترم اسکندری،‌ هما محمودی و شمس الملوک جواهرکلام. این انجمن مختلط بود و مردان نیز در جلساتشان شرکت می‌کردند. از زنان خاندان سلطنتی،‌ افتخارالسلطنه و تاج‌السلطنه از اولین اعضای این انجمن بودند.

صدیقه دولت آبادی از نخستین زنانی بود که در ایران به فعالیت‌های سیاسی پرداختند. او به هنگام فعالیت در کار روزنامه‌نگاری از نوشتن حقایق تلخ اجتماعی و سیاسی کوچک‌ترین ترس و واهمه‌ای نداشت و به وسیلۀ نوشتارهای تند سیاسی با سیاست‌های خارجی به مبارزه ‌پرداخت.[49] فعالیت‌های سیاسی صدیقه دولت آبادی عبارت بود از مخالفت با قرداد 1907 که ایران را تحت نفوذ انگلستان و روسیه قرار داده بود. او همراه با سایر زنان همفکر خود مخالفتش با این قرارداد را با تحریم کالاهای وارداتی و رفتن به قهوه‌خانه‌ها و تشویق آنها به عدم استفاده از قند خارجی نشان ‌داد و نیز، مخالفت با قرارداد 1919 که بین دول انگلیس و ایران در زمان نخست وزیری وثوق الدوله منعقد شد.

 

دولت آبادی چهل سال مداوم برای معارف نسوان تلاش کرد. او را شاید بتوان اولین کسی دانست که آموزش و تدریس را به فایل‌هایی صوتی تبدیل کرد، هر چند صفحات گرامافون درآتش خشم نسبت به کانون بانوان سوخت. او در خاطراتش می‌گوید: ”نیمه شب شخص ناشناسی از پشت بام خود را به عمارت کانون بانوان انداخت و حریقی ایجاد کرد و از همان راهی که آمده بود برگشت. فوری به اداره آتش نشانی تلفون کردم. با سرعت قابل تقدیری آمدند و حریق را که در کتابخانۀ کانون روی داده بود خاموش کردند. ولی افسوس که قسمتی از بهترین کتاب‌ها و یادداشت‌های من طعمه آتش شده بود و از همه مهم‌تر دورۀ تمام تعلیم و تربیت و پداگوژی[50] از زمان رویسیون[51] تاکنون که صفحۀ گرامافون تهیه کرده بودم، از دست رفت.“[52] (13)

 

گفتمان «وطن پرستی» در پیوند و الزام با «حضور اجتماعی زنان» در دیدگاه ‏صدیقه دولت آبادی

 

صدیقه دولت آبادی، هم راستا و همقدم با همتایان اش در روزگار خود، به مسائل مختلف منجمله به ‏مسائل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی از زاویه زنان می پرداخت. «خرید منسوجات وطنی» بمنظور ‏تقویت صنعت درون زاد، یکی از دغدغه های صدیقه دولت آبادی بود. اولین نوشته او در این زمینه در ‏سال 1292 منتشر شد و این ایده تحریم کالاهای خارجی نزدیک به یک دهه به درازا کشید تا ‏نهایتاَ به یک مفهوم عملی عمل اجتماعی و دسته جمعی در میان جنبش زنان تبدیل شد. یعنی ‏در سال 1301 گروهی از زنان مشروطه خواه تحریم کالاهای خارجی را بعنوان کنشی اجتماعی به ‏راه انداختند. در سخنرانی که صدیقه دولت آبادی در مدرسه مخدرات اسلامی ایراد میکند شادمانی ‏اش از انجام این عمل اجتماعی از سوی زنان، کاملا آشکار است. «جمعیت نسوان وطن خواه» یکی ‏از اهداف انجمن اش را «ترویج صنایع وطن» و انجمن دیگری بنام «مجمع انقلاب زنان» در شیراز نیز ‏یکی از برنامه های اصلی اش برگزاری جلسات سخنرانی در جهت استفاده از «امتعه میهنی» بوده ‏است. لذا مفهوم سازی از استقلال مالی و صنعت ملی و گفتمان «خرید منسوجات وطنی» که در ‏کشور ما مفهومی تازه بود از زمان نهضت مشروطه شکل گرفته بود (محض نمونه: کمک وسیع و ‏داوطلبانه زنان برای تشکیل بانک ملی) و تا دوران ملی شدن صنعت نفت ادامه داشت و در همین ‏مدت نیز در حوزه تئوریک و عملی، رشد و گسترش بسیار پیدا کرد.

لذا گفتمان «وطن پرستی» نیز یکی دیگرازگفتمان های فعالی است که در میان کنشگران جنبش ‏زنان در آن دوره وجود دارد. در اکثر گفتارها، سخنان و عملکرد گوناوند فعالان زن میتوان دید که «وطن ‏پرستی» را یکی از انگیزه های «مشارکت زنان» در حوزه عمومی و به ویژه در «حوزه سیاست» ‏میدانند، به طوری که یکی از انجمنهای مهم و تاثیرگذار دوران مشروطیت («جمعیت نسوان وطن ‏خواه») مشخصاَ بر همین گفتمان «وطن پرستی» پایه گذاری میشود. بازتاب این گرایش حتی در ‏عنوان و نام این انجمن نیز آشکار است.

اما در روزگار صدیقه دولت آبادی، گفتمان وطن پرستی و مراد از این معنا، به گونه ای غیرایدئولوژیک ‏و با فاصله گذاری از ارزش های تعصب و غیرت مرسوم پدرسالارانه، در زبان روزمره و مکتوبات فعالان ‏جنبش زنان جاری بوده است. در این دوره، هدف متکثر زنان برای حفظ وطن (ـ که «مادر» تلقی ‏میشود ـ) در واقع مشروعیت بخشیدن به حضور اجتماعی و سیاسی خود است و نهایتاَ به این ‏باورند که «بدون حضور سیاسی و اجتماعی زنان» داعیه ی وطن پرستی، ناممکن و حتی شعاری ‏دروغین است. این است که برای صدیقه دولت آبادی و همتایانش (از زمان مشروطه تا دوره ملی ‏شدن صنعت نفت، و بعد از آن) مراد از «وطن پرستی» در عین تقویت بنیه مالی و تولیدی مملکت، ‏انگیزه ای برای به رسمیت شناختن حضور زنان در عرصه سیاسی نیز تلقی میشده است. تا جاییکه ‏حتی کسانیکه به رشد «معارف» زنان و توسعه مدارس دخترانه کمکی نمیکنند به حد «خائن به ‏وطن» نزول مییابند. لذا مطمئناَ یکی از گفتمان هایی که صدیقه دولت آبادی در مطالب و فعالیت ‏های فرهنگی و اجتماعی اش، بی خستگی دنبال میکند ارتباط وثیق و متقابل توسعه مدارس و ‏‏«معارف برای زنان» با «وطن پرستی» است.

دولت آبادی در اولین نوشته های خود در سال 1292 خورشیدی که در نشریه «شکوفه» منتشر ‏شد در نقد بی توجهی مردم به کالاها و تولیدات ایرانی و عادت آنها به خرید منسوجات خارجی (ص. ‏‏170) مینویسد: «منسوجات اسلامی که برای هر ایرانی، بزرگ ترین زینت است پشت پا انداخته و ‏خود را به زر و زیور فرنگ آراسته می داریم. کمیته، قدر پارچه های وطنی را به خوبی می داند و ‏فواید آن ها را بی نهایت ادراک نموده؛ چونکه از دیر زمانی است که قهرا پارچه های خارجه را متروک ‏و با کمال افتخار لباس خود را از منسوجات اسلامی قرار داده. خوشبختانه یک کمپانی اسلامی در ‏اصفهان دایر است که قابل همه قسم تمجید است، زیرا که پارچه های ابریشمی و ریسمانی در ‏کمال نظافت و قشنگی ترتیب می دهد. ولی افسوس که اهالی این شهر هم توجهی به او ندارند ‏چه رسد به شهرهای دیگر ایران…. خیلی افسوس دارم که در یزد و کاشان و اصفهان و غیره پارچه ‏هایی عمل می آورند که فرنگی ها هم باور ندارند آن ها را بشود بدون کارخانه ترتیب داد ولیکن ما ‏ایرانیان آنقدر همت و حمیت نداریم که آنها را خریداری نموده رواج دهیم، بلکه باعث تشویق آن ‏بیچارگان شده، بر زیبایی و لطافت آن بیفزایند.» (شکوفه 20 ربیع الالول 1332، 27 بهمن 1292‏)

دولت آبادی درجلسه ای که در منزل خانم «درۀالمعالی» (اوهم از فعالان حقوق زنان در آن روزگار و ‏مدیر مدرسه مخدرات اسلامی است)، در باره حمایت از تولیدات و صنایع داخلی سخنرانی میکند. ‏سخنرانی او در روزنامه بهارستان در 9 دی ماه 1301 منتشر میشود (ص. 175). وی در آن ‏سخنرانی تاریخی، بطور مبسوط از ترویج کالاهای ایرانی سخن میگوید: «مبحث کنفرانس امروز ما ‏ترویج منسوجات وطنی است و عرایض بنده هم روی همین زمینه می باید. ولی قبلا از خانم های ‏محترمات سوال می کنم برای چه می خواهیم اقدام به این کار بکنیم؟ البته خانم های وطن دوست ‏که این اوقات برای این مقصود قیام نموده اند دو مقصود در نظر دارند: اول ترقی صنایع ایرانی که ‏تحصیل ثروت مربوط به آن است و دوم رفع احتیاج از خارجه. عجب مرام و مقصود مقدسی را در نظر ‏گرفته اند. اما در این کار یک شرط لازم است و آن این است که این جنبش وطن پرستانه، ثابت قدم و ‏روز به روز این اقدام خیر را امتداد بدهند تا مثل اقدامات گذشته عقیم و بی نتیجه نماند، یعنی زود ‏خسته و سرد نشوند… حالا که خانم ها حاضر شده اند که صنایع و منسوجات وطنی خودشان را ‏رواج بدهند، البته اگر این گفته ها را به فعل برسانند، صنعتگران ما هم تشویق می شوند و کوشش ‏می کنند تا نواقص پارچه ها و صنایع خود را حتی المقدور رفع نمایند…»

صدیقه در 25 مهر 1299 در «زبان زنان» در مطلبی با عنوان «دشمنان، تفنگ می کشند» (ص. ‏‏218) مینویسد: «ما اینک با صدای بلند خطاب به همه مستبدین و دزدان و دشمنان کرده و می ‏گوییم: ما را عشق وطن، ما را آرزوی پرورش مشروطیت ایران و ما را افتخار خدمت در نگهداری ‏استقلال با معنی ایران، به میدان معارف دواند. ما برای رستگاری ملت از روزگار تاریک و برای نجات ‏خواهران بینوای خود و برای یاری به وطن، قلم به دست گرفتیم. ما با خدای یگانه عهد کردیم که از ‏راه خدمات علمی و اخلاقی و مقاله های قلمی، ایرانپرستی کرده و عوام را بیدار کنیم. ما نویسنده ‏ها مجاهد قلم هستیم. ما خداوند یگانه را می پرستیم و به محاکمه الهی او جل علی اعتقاد داریم ‏و پناه ما نیز همان پروردگار یکتا می باشد. ما از کشته شدن باک نداریم و بلکه فدا شدن در راه وطن ‏و ملت آزاد خود، افتخار می کنیم. زنده باد ایران! / نیست باد استبداد / نابود باد دشمنان ایران»

صدیقه دولت آبادی در همان نشریه (زبان زنان) در 20 آذر 1298 بار دیگر مینویسد: «فقر و فلاکت و ‏نکبت که از چندین صد سال دور ما را زنجیر بسته و ما را از حدود بشریت هم به خارج می کشیده، ‏باید خاتمه داد. این مردان خودخواه ما که اکثریت مردان ایران را تشکیل می دهند هرگز انصاف و ‏مروت را نمی توانند پیشه خود ساخته و اندکی به حال ما تفکر کنند. جوانان آزادیخواه دانشمند ‏کشور ما هم آنقدرها نیستند که بتوانند کاری بکنند. گویا خودشان هم بیش از ما زنان و دختران ‏گرفتار جدال با عالم استبداد هستند. بزرگتر درمانی که می تواند همه دردهای بدبختی نوع ما را ‏علاج کند همانا معارف است.» او سپس ادامه میدهد: «ما در این موقع نمی خواهیم از اظهار یک ‏نکته مهم خودداری کنیم و آن این است: از قراری که شنیده ایم بودجه اداره نظمیه مملکت ما ایران ‏بیش از بودجه وزارت معارف است و این بودجه هم صرف میز و صندلی های سبز و سرخ و مرکب ‏پرطاووسی می شود. آیا یک چنین مملکتی می تواند ترقی کند؟ اوف، آدم تا کی نگوید! تا چه اندازه ‏خاموش بماند! نه! آیا نباید فریاد کشید و گفت: ملت آن روح دموکراسی زحماتی را که می کشد و ‏پول هایی که می دهد برای پرورش هیئت جامعه خود حق دارد و باید در راه همین ملت صرف ‏بشود».

همچنین دیدگاه صدیقه دولت آبادی نسبت به وطن پرستی و پیوندش با حضور فعال اجتماعی زنان ‏و افزایش معرفت و دانش آنان را میتوان با وضوح بیشتری در مقاله ایشان با نام «مادر ما ایران» که در ‏تیرماه 1299 در روزنامه زبان زنان (همان، ص. 199) منتشر شده، یافت:

 

مادر ما ایران

 

ایران: این نام به گوش هر علاقه‌مند به آن، عزیز است. آنانی که قدر مادر را می‌دانند و می‌دانند که به واسطه وجود مادرکه در دامن مهر او پرورش گرفته و درسایه حفاظت و حمایت او آسایش دارند به خوبی مقام ارجمند مادر وطن را تشخیص داده ونمی‌توانند از خوش‌بختی او شاد نباشند و دربدبختی پیر مادربا عظمت، نالان نگردند.

هر کس از هر گروه و هر مرعی و یا هر جنبنده‌ای باشد به مادر خود همین علاقه را دارد. چنان‌چه هر بچه در میان انبوه زنان، مادر خود را می‌شناسد و از دور به سوی آغوش او می‌دود و همین‌طور بچه هر سرزمینی به سوی آغوش مادر وطن خویش می‌دود. جنگ‌ها و رزم‌ها همه برای حفاظت و حراست احترام دامن ناموس مادر وطن است.

اصول سوسیال دموکراسی که دنیا را به منزله مادر بزرگ بشر می‌داند و اشتراک عمومی را در گیتی مساوی می‌خواهد باز هر قطعه از سرزمین را با آغوش باز فرزندان همان سرزمین مهرانگیزانه آرزو می کند و در صورت کلی و اجتماعی، همه بچه‌های جهان را در آغوش مادربزرگ گیتی، دعوت می‌نماید.

آری، ما فرزندان ایران تا کی و تا چند پریشان‌ حالی و ستم کشی و بدبختی مادر ناتوان خود را خواهیم دید؟ آیا تا کدام سال، کدامین ماه، کدامین روز، کدامین ساعت، کدامین دقیقه و کدامین ثانیه در ماتم و سوگواری وغربت وکربت( اندوه) مادر، پیر مادر پریشان خواهیم نشست و نالان بود؟ سعدی می‌فرماید: «چو عضوی به درد آورد روزگار / دگر عضوها را نماند قرار». ایران که از نقطه نظر سوسیالیزم یک عضوی از عضوهای مادربزرگ (جهان) می‌باشد و اگر همین‌طور قرن‌ها دردمند و بیمارومجروح باشد چگونه عضوهای دیگر ترقی خواهند داشت؟ اگر این نقطه نظر را کنار بگذاریم و در آینه مطلق خودپسندی و خودخواهی نگاه کنیم ولی باز، مسوولیت و غیرت محافظت عفت مادری ما رانباید ساکت بگذارد. ماچندین سال است که یکی از لغات کثیرالاستعمال را در هر جا خوانده و می‌شنویم و آن: واژه خیانت است!

آیا وطن ما آن قدر خادم ندارد که دست‌های خائنین را بربندد؟ اگر خدای ناکرده خائنین بیش‌تر از خادمین باشند وانگاه چه باید کرد؟ راه رستگاری کدام است؟ درمان درد مادر ناتوان چه می‌باشد؟(14)

 

درفصل اول، کریستین سن می نویسد که رفتار و گفتار مردان به زنان درایران باستان، آدمی را به یاد رفتارهای با ادب وشایسته امروز ما در باره زنان می اندازد. در ایران باستان، زن می توانست مانند مرد در دادگاه گواه باشد، دخترآزاد بود که همسرش را خود برگزیند، زنان می توانستند درشکاروجنگ دوشادوش مردان وهمراه آنان باشند.

درهمان زمانی که درسرزمین، دختران را با سنگدلی زنده به گورمی کردند ودرجایی دیگرآتش می کشاندند ودرکشوری به بردگی وروسپیگری را می داشتند ویا جلوی ببروشیروپلنگ رها می کردند یا به زنجیروبه تیربستها می بستند و آتش میزدند، زن ایرانی دراوج والایی و شکوه می زیست وآزاد و آزادمنش بود واورا گرامی وبزرگ می داشتند.

نخست از« درونمایه واژه « زن» آغاز کنیم. واژه « زن» درپارسی ریشه « زندگی» وآفریننده وسازنده است. همین واژه است که در یونانی به گونهGenos ودرفرانسهGen ،Geni ، Genes شده است که همه آنها برجستگی وهوشفری را نمایان می سازند. درعرب همین واژه به گونه « جن» درآمده که اهریمنی نا پیدا وآزاربخش است و پاهای اوبمانند جانوران وچهار پایان، سم دار می باشد.

ازاین رودرآیین واندیشه ایرانی، نه تنها هیچگاه زن کمترازمرد نبوده که گاه براو پیشی وبرتری داشته است.

امشاسپندان زن ومرد: درپیمون اهورا مزدا شش امشاسپند( درچم« معنی: جاویدانی پاک) یا فرشته فرمند و بلند پایه یافت می شوند که سه تن از آنها « زند» ( مادینه) ( سپندارمّد، امشاسپندخرداد، امشاسپند امرداد) وسه تن« مرد» ( نرینه) ( اردیبهشت، شهریور، بهمن) می باشند. دورنمایه این امشا سپندان زند چنین است:

1 –سپندارمذ: نماد فروتنی، جانبازی، بردباری، سرپرست زمین وآبادانی و خرمی آن

2 – امشاسپند خرداد: نمادرسایی، والایی، برازندگی، پرستاری ونگهبانی آب، رستگاری وآرامش ونیکبختی

3 – امشاسپند امرداد: نگهبان سرسبزی وآبادانی، پاسدارگیاهان و روییدنیها

فدوسی توسی، استاد بزرگ سخن دراین باره سروده است:

سپندارمذ پاسبان تو باد زخرداد روشن روان تو باد

در گاتها » یا سروده های شورانگیز زرتشت اسپنتمان همه جا آمده است:

« ما امشاسپندان زن ومرد رامستاییم. اهورامزدا،خردادشادی وسرزندگس» و امرداد «جاودنگی و بیمرگی» را به آنانی می بخشد که دراین جهان، پنداروگفتار و کردارشان بر پایه آیین پاک و دین بهی است . یسنا 47 ، بند 1»( 15)

« زن درشاهنامه تنها مردانی پهلوان تهمتن ومبارزنمی یابیم بلکه ازچند زن که برویال پهلوانی داشتند وبرخی ازآنان درجنگها شرکت جسته اند نیزسخن رفته است خصائص جنگجویان را برخی ازاین زنان را نیز میتوان یافت مثلا(جریره» دخترپیران وزن سیاوش چون پسرخود را بدست سپاهیان طوس کشته یافت پرستندگان را از موی کندن و مویه کردن بازداشت و گفت:

کنون اندر آیند ایرانیان              به تاراج دژپاک بسته میان

پرستندگان را اسیران کنند        دژ و بارۀ و کوه ویران کنند

دل هر که بر من بسوزد همی     زجانم رخش برفروزد همی

همه پاک بر باره باید شدن          تن خویش را بر زمین بر، زدن(16)

 

در فصل دوم ، اشاره به این مهم که « آموزش دختران، بزرگ‌ترین موفقیت جنبش زنان » بوده است و راه‌اندازی مدارس دخترانه وحق تحصیل زنان فراگیرترین خواسته‌ی فعالان زن در دوران مشروطه بود. درنخستین سال‌های پس از پیروزی انقلاب مشروطه، قشرهای مختلفی ازفعالان زن(اززنان محافظه‌کاری که«تربیت مادرانی باسواد» را دلیل اصلی آموزش زنان می‌دانستند تا فمینیست‌هایی که حق تحصیل زنان را پایه و اساس «بیداری زنان» می‌شمردند)، همگی به طور جدی به دنبال تأسیس مدارس دخترانه وراه‌اندازی کلاس‌های اکابر برای سوادآموزی زنان بزرگ‌سال بودند.

در دوره‌ی قاجار، تنها امکان سوادآموزیِ دختران مکتب‌خانه‌هایی بود که تا هفت سالگی به آن‌ها خواندن ونوشتن و قرائت قرآن را آموزش می‌دادند، و برخی نیزدرخانه و نزد پدران باسواد خود تحصیل می‌کردند. معدود مدارسی که ازسوی مبلغان مذهبی آمریکایی و اروپایی راه‌اندازی شده بود فقط مخصوص دختران اقلیت‌های مذهبی بود و فقط پس از سال ۱۲۵۴ خورشیدی بود که به دختران مسلمان نیز اجازه‌ی ثبت‌نام در این مدارس داده شد.[3] تحصیل در این مدارس، اما فقط مختصِ دخترانِ خانواده‌های اشراف و طبقات بالا بود، و تا آموزش همگانی برای زنان راه زیادی مانده بود.[4]

۳۰ سال بعد بود که، همزمان با انقلاب مشروطه، نخستین مدرسه‌های دخترانه یکی پس از دیگری در تهران و شهرهای دیگر راه‌اندازی شدند. این خواسته اما به آسانی محقق نشد؛ فعالان زن با مقاومت در برابرفشارو تهدید مخالفان مذهبی وسنتی، تلاش بی‌وقفه برای گسترش مدارس دخترانه را در دستور کارشان قرار داده بودند. آن‌ها با صدای بلند خطاب به مخالفان‌شان می‌گفتند: «هرقدر شما گوش ندهید، هراندازه شماها که می‌توانید به این امر اقدام بکنید و نمی‌کنید، هر درجه که شماها خدای ناکرده عناد و یا لجاجت با تربیت و تحصیل دختران بکنید … بازهم به همان اندازه ما مجاهدت کرده و دنبال خواهیم کرد.»[5]

برگزاری تجمعی در ۲۹ دی ۱۲۸۵ در تهران، که یکی از بندهای قطع‌نامه‌ی‌ آن تقاضای تأسیس مدارس دخترانه و بند دیگرش «الغای جهیزیه‌های سنگین» و مصرف پول جهیزیه برای تعلیم وتربیت دختران بود، گوشه‌ای از این «مجاهدت» رانشان می‌داد.[6] زنان با ترتیب دادن کنفرانس‌هایی که در سال‌های ۱۲۸۹تا ۱۲۹۰ برای هماهنگی فعالیت‌های مدارس جدید دخترانه برگزارمی‌شد،[7] برای عمومیت بخشیدن به این خواسته تلاش می‌کردند و، با ارسال چندعریضه به مجلس و کابینه، در صددِ گرفتن اجازه‌ی تأسیس برای مدارس جدیدبودند.[8] آنها همچنین با نوشتن مقالاتی در روزنامه‌ها و با انتشار نامه‌های اعتراضیِ دسته‌جمعی، خطاب به روحانیون مشروطه‌خواهِ مخالف تحصیل زنان،[9] برای متقاعد کردن آنان تلاش می‌کردند.

 

دریکی ازاین مقاله‌‌ها در روزنامه‌ی حبل‌المتین، زنی زیرعنوان«امضا محفوظ»، درپاسخ به شیخ‌ فضل‌الله نوری که سوادآموزی زنان را خلاف دین دانسته بود، نوشت: «اگر مقصود جناب‌عالی از این سخن این است که جماعت زنان می‌باید هیچ علمی نیاموزند و مانند حیوان بی‌شاخ‌ودم باشند تا از این دنیا بروند و این فرموده‌ی خداوند است، ‌بفرمایید که خدا و اولیای خدا در کجای کلام‌الله و احادیث این مطلب را فرموده‌اند؟ و اگرچنین مطلبی صحیح است، سبب این بی‌التفاتی خداوند و اولیا و انبیا به صنف نسوان چه بوده که ایشان را به صورت انسان خلق کرده ولی تجاوز ایشان را از سیرت حیوانی به حقایق انسانیت قدغن فرموده است، و با وجود این بی‌مرحمتی چرا همه را مکلف به تکلیفات فوق‌الطاقه نموده و از ایشان عبادت و تهذیب اخلاق و اطاعت شوهر و پدر خواسته و مردها را به چه سبب عزیز داشته؟»[10] (17)

 

درفصل سوم ، در بخشی از آن در با رۀ «نگاهی به تاسیس مدارس نسوان‌ از آغاز تا سال 1314‏» است که رباب حسیبی می نویسد: در سال 1214 ش-مصادف با 1835 م- مبلغان مسیحی‌ آمریکایی، اولین مدرسه چهار کلاسه پسرانه و ‏دخترانه را در ارومیه‌ تاسیس کردند. ‏

‏آنها سپس اجازه تاسیس مدرسه دخترانه‌ای را نیز در تهران گرفتند؛ مشروط به اینکه هیچ دختر مسلمانی به آن مدرسه ‏راه‌ نداشته باشد. چهل سال بعد- در سال 1254 ش-به خواهش‌ بنجامین وزیرمختار آمریکا، ناصرالدین شاه اجازه داد ‏که دختران‌ مسلمان هم به این مدرسه بروند. به این ترتیب، درسال 1275 ش، اولین دختران (خانم مریم اردلان و خانم ‏مهرتاج رخشان) از مدرسه آمریکایی فارغ‌التحصیل شدند. ‏

در سال 1265ش(1887 م)مدرسه سن ژوزف، توسط میسیون‌ کاتولیک‌های فرانسوی، در تهران به خدمات فرهنگی ‏پرداخت. این‌ مدرسه بعدها به نام دبستان و دبیرستان منوچهری به رسمیت شناخته‌ شد؛ ولی در سال 1320 ش-طبق ‏دستور دولت وقت- از ادامه کار موسسات خارجی جلوگیری به عمل آید؛ در نتیجه کلاس‌های‌ فرانسه آن برای اطفال ‏خارجی همچنان دایربود. در سال 1332 ش‌ به منظور هماهنگی مدرسه با مقررات وزارت فرهنگ و به خواهش‌ ‏خواهران راهبه فرانسوی، بخش فارسی آن نیز گشوده شد و مدرسه با نام «دبستان و دبیرستان ژاندارک» به مدیریت ‏خانم بدر الملوک‌ مصفا (پازارگادی) شروع به کار کرد. مدرسه فرانکوپرسان از دیگر مدارسی بود که در سال 1287 ‏ش‌ (1908 م) به وسیله مسیو یوسف خان ریشارد (مودب الملک) به وجود آمد. پدر وی یکی از استادان مدرسه دارالفنون ‏بود که ناصرالدین شاه‌ او را از فرانسه استخدام نموده بود؛ وی بعد با یک بانوی ایرانی‌ ازدواج کرد و به اسلام گروید. ‏

یوسف خان به ریشارد مدرسه فرانکو پرسان را ابتدا به صورت کلاس‌ خصوصی در منزل خود تاسیس کرد و چند سال ‏بعد این مدرسه به‌ یکی از بهترین مدارس دخترانه تبدیل شد. این مدرسه دارای‌ آزمایشگاه و لوازم سمعی و بصری نیز ‏بود.(18)

 

درفصل چهارم «میعاد سیفی پور درمقالۀ پژوهشی خود تحت عنوان « بررسی اجمالی به موقعیت زنان در دوران پهلوی اول» براین نظراست: مدرنسازی نظام قضایی و ترفیع نسبی موقعیت زنان بر اساس الگوهای ظاهری نظام غربی، که حاصل برداشت سطحی دولتمردان وقت پهلوی از مدرنیسم جوامع توسعه یافته بود، نه فقط موجب تغییرات سازنده ای در حوزه های مذکور نشـد، بلکـه مـثلاً در حـوزۀ زنـان بـا بی توجهی به حقوق سیاسی و مدنی ایشان وسوق دادن مشکلات ایشان به سوی جریانات انحرافی مانند لزوم ترقی در نداشتن حجاب و سرکوب زنان سنتی برای اعمـال کـردن ایـن قانون، موجب دودستگی طیف زنان جامعه و تضعیف موقعیت گـروه غـالبی از ایشـان، کـه دارای تفکرات مذهبی بودند، ازمنظر بهره گیری ازآگاهیهای آموزشی و اجتماعی شـد.»

سیفی پور به این نکته اشاره می کند که :« با آنکه یکی از سیاستهای برجستۀ عصر پهلـوی آمـاده کـردن بسترمناسب برای حضور زنان درجامعه دربخشهای گوناگون بـود، و بـه همـین منظـورقانون کشف حجاب اجباری را اجرا کرد، اما در عمل شاهدیم که ایـن قـانون اجبـاری کـه بدون توجه به بستر بومی جامعه تحقق پذیرفت، چیزی جز احساس ناامنی برای حضوردرجامعه برای زنان سنتی و همچنین شکاف میان آنها و نسل متجدد زنان و تضعیف موقعیت طیف وسیعی از زنان، برای بهره گیری از آگاهی های اجتماعی و آموزشـی و ورود بـه بـازار اشتغال را به بار نیاورد. نگاهی به شواهد تاریخی دورۀ مورد نظر نشان می دهد کـه هرچنـد این اقدام که با زمینه چینی های قبلی و با حمایت گروههـایی خـاص ماننـد زنـان متجـدد و روشنفکران مقلد غرب انجام شد، اما در مقابل نیز بسیاری از مردم که هنوز علایـق مـذهبی شدیدی داشتند به مخالفت با آن برخاستند و حتی زنان سنتی و به خصـوص بـالای چهـل سال تا مدتها از خانه بیرون نیامدند و این اقـدام بـه طـرز وحشـتناکی مشـروعیت رژیـم تازه تأسیس را از بین بـرد (فیـروز، 1373 :158 -159؛ کـار، 1376 :16؛ سـاتن، 1325 :377؛ پهلـوی، 1348 :264؛ هــاکس، 1368 :206 ،214؛ خواجـه: 116 ،117 .)همچنــین از دیگــرتبعات این قانون اجباری، که همگام با سرکوب پلیسی شدیدی بود، مـی تـوان بـه انحـراف کشاندن جنبش زنان ازذکر مسائل حوزۀ اجتماعی و سیاسی و حقوقی به موردی سـطحی، شکاف بین زنان متجدد و سنتی و تبدیل شدن ایران به بازار مصرفی کالاهای غربـی اشـاره کرد (زاهد و خواجه نوری، 1384 :118)»

او درپایان نوشته تأکید می کند که : « هرچند که روند اصلاحات در زمینۀ مسائل مربـوط بـه زنـان بـیش تـر بـه صورت جلوه گرشدن در مسائل ظاهری و نمادین صورت پذیرفت، با نادیده گرفتن حقـوق سیاسی و مدنی ایشان و حفظ قوانین در بستری تبعیض آمیـز و همچنـین سـرکوب پلیسـی زنان عمدتاً سنتی برای اعمال قانون کشف حجاب و ایجاد کانون دولتی که انجمنهای زنان باید در آن حل میشدند، عملاً موجب رکود جنبش زنان و تضعیف موقعیت زنان سـنتی از منظر بهره گیری از آگاهی های آموزشی و سنتی شد.»(19 )

 

فصل پنجم، دربارۀ «صدیقه دولت آبادی ازبنیان‌گذاران وپرچمداران نهضت زنان ایران» که می گوید:

« من موظفم به شما بانوان یاد آوری کنم که یک خطربزرگ ما را تهدید می کند. وآن خطربسیار بزرگ و وحشتناک است. کدام خطر؟ خطرمرگ استقلال و آزادی بانوان. اگرامروز ازاین خطر جلوگیری نکنیم. فردا به خطرمهیب مرگ استقلال ایران گرفتارمی شویم. چرا؟ به دلیل آنکه حفظ استقلال مملکت مربوط به حفظ شخصیت وحیثیت افراد ممکت است. اگر افراد مملکتی بدون اراده، بی تصمیم و ترسو باشند، آنچه لازمۀ حیثیت بشری است ندارند و اگر فاقد این مشخصات باشند، استقلال آن مملکت قابل دوام و بقا نیست و دیگران به خود حق می دهند که برآن ملت قیمومیت داشته باشند.»

و درادامۀ آن صدیقه دولت آبادی شرح زندگی خود را به اختصار اینگونه بیان می کند:

جد مادری من آخوند ملاعلی مجتهد حکیم نوری مقیم اصفهان بود که ازعلمای طراز اول ایران محسوب می شد. مرحوم آخوند شاگردان زیادی داشت و چون محل درس او گنجایش آن همه شاگرد را نداشت. روزی سه مرتبه درس می گفت. مرحوم آخوند دو دختر داشت. یکی 21 ساله و دیگری 23 ساله .

دخترهای آخوند، با اجازه پدر، پشت تجیر[ پرده کرباسی وسط حیاط یا اطاق ] می نشستند و از درس پدراستفاده می کردند. جزء شاگردان آخوند دو سید محترم همدانی( دو برادر ) بودند. نام یکی از این برادرها سید علی اکبر است. این دو برادر مدتی درمحضر آخوند درس خواندند و به درجه اجتهاد رسیدند. روزی که می خواستند اجازه اجتهاد بگیرند، آخوند به آنها وسایر شاگردان گفت « من دو دختر فاضله دارم که از تجیر همدرس شما بوده اند و اینک هر یک از شما که مایل به وصلت با من هستید کتابتان را هم بگذارید.» اتفاقاً هیچ یک از شاگردان کتاب را هم نگذاردند. آخوند که نظر خاصی به آن دو برادرسید داشت، خطاب به آنان نموده، گفت« معلوم می شود شما هم نمی خواهید با من وصلت کنید.» آن دو برادرکه شاید به واسطه حجب و حیا یا تنگدستی تا آن وقت اظهار رضایت نمی کردند، از گفته مکرر آخوند جرأت پیدا کرده، کتاب راهم گذاردند. آخوند به آنان گفت که « مطابق قواعد شرع اسلام شوهر باید زن خود را یک نظر ببیند و بعد او را عقد کند. شما هم پشت تجیر بروید و همسران آینده خود را انتخاب کنید.»

دوبرادرپشت تجیررفتند ودودختری که صورت خود را گشوده بودند دیدند. برادر بزرگترخواهرکوچکترو برادر کوچکتر خواهر بزرگتر را انتخاب کرد. همانموقع صیغه عقد جاری شد. نام یکی از این برادرها آقای مهر علی اکبر و نام همسرش بیگم صاحب بود و مادر من نواده همین میرعلی اکبر و بیگم صاحب است.

و اما پدرم: مرحوم حاج میرزا هادی دولت آبادی ازعلماء وملاکین معروف اصفهان از خاندان سادات مرعشی که چندین قرن درمازندران حکومت داشتند ومادر شاه عباس کبیرازهمان خاندان سادات مرعشی بود. به هر حال پدر و مادرم هفت پسرداشتند و من یگانه دختری بودم که سرهفت پسر آمدم و ازهر جهت عزیز و گرامی بودم. للۀ ای داشتم که او را حاجی صفرعلی می گفتیم و خیلی به اوعلاقه مند بودم. همین که به سن شش سالگی رسیدم معلم سرخا نه ای به نام آقاشیخ محمد رفیع برای ما آوردند که تحصیلات عربی خود را در بیروت تمام کرده بود وشاید تا آن روز هیچ مرد معلمی غیر از او به بیروت نرفته بود.

قرار شد شیخ محمد رفیع به من قرآن و فارسی یاد بدهد. هر روز که من به اتاق معلم می رفتم. حاجی صفر علی لـله را نیز با خود می بردم. روزی پدرم از این واقعه خبر دار شد و مرا احضار نمود. با کمال وقار و ادب گفت « شرط نبود که شما با لـله نزد معلم بروید. از این به بعد لـله باید به کار خود برسد، شما هم مشغول درس خواندن خود باشید.» مقصودم از ذکراین نکته آن بود که جزوه های مهم قرآن را تمام کردم و همینکه نزد پدرم امتحان دادم پدرم یک قرآن خطی، که می گفتند هدیه آن در آن روزها صد تومان بود، به آقا شیخ محمد رفیع داد و مادرم یک النگوی طلا توسط پدرم به من جایزه داد.

تحصیلات من نزد آقا شیخ محمد رفیع و گاه هم نزد برادرم مرحوم حاج میرزا یحیی دولت آبادی ادامه یافت و فارسی وعربی را نزد آنها تکمیل کردم. دراین اثنا پدرم از مظالم حکومتهای وقت و نامساعدی محیط به ستوه آمده، به قصد زیارت مشهد از اصفهان حرکت کرد و من نیز همراه پدر و مادرم. اما همین که به قم رسیدیم از مقامات بالا دستور رسید که اگر آقا حاج میرزاهادی عازم مشهد است باید خانواده خود را به اصفهان برگرداند و این برای آن بود که مبادا پدرم بر ضد مظالم حکام اصفهان اقداماتی کند. درهرصورت پدرم ناچار مرا که خردسال بودم به عنوان خانواده، در تخت روان نشانیده، با دستگاه زیاد، به اصفهان برگردانید و پس از چندی خود او با مادرم به تهران مراجعت نموده و در تهران ماندند. یکی دو نفر از برادرهای من، مرحوم آقا میرزا احمد و دیگری، در اصفهان ماندند. برادر دیگرم حاج میرزا مهدی دولت آبادی درتهران به طور مخفیانه نزد یک خارجی فرانسه می خواند و همینکه من این را دانستم با اجازه پدرم پیش برادرم زبان فرانسه خواندم و چون به این زبان عشق و علاقه داشتم به زودی و بخوبی پیشرفت کردم.

ازدواج: یکی از دوستان پدرم پسر خود را از قزوین نزد پدرم فرستاده بود که با مساعدت پدرم درس طب بخواند. این شخص تحصیلات در طب را تکمیل کرد و دکتر الحکماء لقب گرفت. پدرم نسبت به او آنقدر محبت داشت که با وجود تفاوت سن، مرا برای اوعقد کرد. در آن موقع من شانزده ساله و داماد چهل و شش ساله بود. د ر همان اوقات پدرم جزوه دان چرمی کوچکی به من داد و گفت «این امانتی نزد تو باشد. پس از مرگ من آن را باز کن.» و من امانتی را گرفته، در کیسه ای گذاردم و سر آن را دوختم و همینکه پس از مرگ پدر آن را گشودم، معلوم شد پدرم که چندان امیدی به ادامه این ازدواج نداشته، اختیار طلاق را ضمن عقد از شوهرم گرفته و به من واگذارده و سند آن را در دست من سپرده که پس از وفات او در صورت لزوم از آن استفاده کنم.

زندگی زناشوئی ما به واسطه اختلاف سن رضایتبخش نبود و پس از مرگ پدرم با شوهر به اصفهان برگشتم. مرحوم دکتر را بکار فلاحت و احداث باغ مشغول داشتم، و خودم در سرطان 1298 برای اولین مرتبه در اصفهان روزنامه هفتگی به نام « زبان زنان» منتشر نمودم و این نخستین نشریه ای بود که درایران برای نهضت زنان و به مدیریت یک زن ایرانی درچهل و چند سال پیش انتشار یافت. « زبان زنان» مدتی در اصفهان به طور هفتگی وسپس در تهران به طورمجله ماهانه با زحمات و مشقات بسیار انتشار یافت…..(20)

در آخرین ملاقاتی که خبرنگار ما با صدیقه دولت آبادی کرد او شیرین ترین خاطره اش را با اشاره به ‏زنی که در کنارش نشسته بود، دانسته و چنین گفت: «این خانم را که در کنارم می بینید ۲۶ سال ‏قبل می خواست مرا بکشد، ولی از همان روز تاکنون از صمیمی ترین دوستانم است.» خانم دولت ‏آبادی درباره آن واقعه چنین گفت: « دراوایل شهریور ماه ۱۳۱۴ که مدارس تازه باز شده بود، در یکی ‏از روزها از بازرسی یکی از مدارس پشت مسجد سپهسالار مراجعت می کردم، ناگهان با انبوهی از ‏زنان چادری مواجه شدم. یکی از زنها که همین خانم باشد مرا شناخته به دیگران معرفی کرد و ‏بلافاصله همه دسته جمعی شروع به ناسزا گفتن کردند… آنها دست بردار نبودند و به من حمله ور ‏شدند. کارآگاهی که آنجا مراقب بود به سرعت خود را به پاسبان خیابان رسانید و مرا از دست زنان ‏نجات دادند. دو نفری که محرک بودند به کلانتری ۲ که پشت مسجد سپهسالار بود جلب شدند. در ‏کلانتری آنها را به جرم پاره کردن خز پشت روپوش و فحش دادن توقیف کردند و دستور زندانی ‏ساختن آنها صادر شد. در همین وقت من وارد کلانتری شدم و خودم را به رئیس کلانتری معرفی ‏نمودم و از آن دو زن شفاعت کردم. سروان افسر نگهبان گفت: الان با ریاست کل شهربانی صحبت ‏کردم دستور توقیف و زندانی ساختن آن ها صادر شده است. گفتم آنها اشتباه کرده اند به جای ‏حبس باید آنها را راهنمایی کرد، به علاوه دندان جدم پیغمبر هم به دست مردم جاهل شکسته ‏شد، ولی آیا پیغمبر دست از هدایت مردم کشید؟ بالاخره افسر نگهبان به تقاضای من دستور داد ‏که این دو نفر زن را از زندان بیرون بیاورند. بعد من مدتی با آنها صحبت کردم. صحبت های من چنان ‏در آن ها موثر شد که هر دو شروع به گریه کرده مرا بوسیدند. حتا پس از چندی هر دو زن عضو ‏کانون بانوان شدند و در دی ماه ۱۳۱۴ یکی از کارگردانان فعال کانون بانوان گردید، به طوری که می ‏بینید او یکی از صمیمی ترین دوستانم است که اکثرا در اینجاست و مرا تنها نمی گذارد».(21)

صدیقه دولت‌آبادی در 6مرداد 1340 از سرطان بدرود حیات گفت و در کنار قبر برادرش، یحیی دولت‌آبادی، در گورستان کوچکی در قلهک به خاک سپرده شد.

 

 

آن سه قبری که سینه شان را در پارک زرگنده شکافتند

 

علی خدایی می نویسد: یک صبح خیلی زود، در هنگامه جنگ تاریکی و روشنائی در آسمان، روی زمین، در گوشه ای از شهر تهران، یعنی در “زرگنده” سینه چند قبر را شتابزده گشودند و استخوان های باقی مانده در آنها را به همراه سنگ قبرهائی که روی این استخوان ها بودند بردند!

   احمدی نژاد تازه شهردار تهران شده بود و بهانه شکافتن آن چند قبر، وسعت دادن به محوطه «امام زاده اسماعیل» و تبدیل آن به تفرجگاه (پارک) بود. کسی خبر نشد که آن استخوان ها که از زیر خاک بیرون کشیده شد، باقی ماندهء پیکر چه کسانی ست؟ اما احمدی نژاد و شبکه ای که شهرداری تهران را قبضه کرده و تمرین ریاست جمهوری می کردند می دانستند. آن روز استخوان های حاج میرزا یحیی دولت آبادی، محمود نریمان و صدیقه دولت آبادی از زیر خاک بیرون کشیده شد. آنها را به کجا بردند؟

شاید باور کردنش دشوار باشد، اما از من بپذیرید و نخواهید که بگویم ناظراین صحنه ها چه کسی بود. آن استخوان ها و سنگ قبرها را بردند و ریختند به دره جاجرود؛ رودی که روزگاری رودخانه بود و حالا دره ای خشک است!

   سنگ سیاه روی استخوان های صدیقه دولت آبادی آنقدر سنگین بود که نتوانستند تا پیش از روشن شدن هوا، آن را هم برده و در جاجرود بیاندازند. سنگ در گوشه ای از محوطه پارک زرگنده باقی ماند و هنوز هم هست! گرچه تمام اشعار و نوشته های روی آن را تراشیدند و پاک کردند. و حالا این سنگ قبر سکوئی است برای بازی بچه هائی که نمی دانند آن سنگ از روی سینه چه کسی کنار زده شده است.

   محوطه را چنان پاک کردند تا بلکه بخشی از تاریخ مشروطه و ملت، تاریخ جنبش زنان ایران و تاریخ جنبش ملی دوران مصدق از آن پاک شود .

اسم و مشخصات صدیقه دولت آبادی را از روی سنگ مزارش زدودند و در همان پارک باقی گذاشتند تا گردشگران به عنوان جای نشستن از آن استفاده کنند بی آن که بدانند که این سنگ مرمر سیاه روزی و روزگاری بر مزار یکی از زنان نیک اندیش و دلسوخته آزادی ایران زمین جای داشته است.(22)

 

درفصل ششم، نامه مهم و تاریخی صدیقه دولت آبادی را به دکتر محمد مصدق آورده ام که نوشته است:

( اردیبهشت 1330 ‏خورشیدی )

حضرت مستطاب آقای دکتر مصدق نخست وزیر

محترما اجازه می خواهم در خصوص قانون انتخابات و موضوع محرومی زنان، از حضورتان محرمانه ‏استفسار کند. آیا عقیده شخص حضرت عالی اینست که زنان امروز در مقابل قانون دوره اول ‏مشروطیت پست تر و محدوتر در انظار بیگانگان باید معرفی شوند؟ چنانچه بفرمایید بلی و صلاح ‏مملکت چنین است، بنده اطاعت نموده؛ متجاوز از دو هزار نفر زنی که در حوزه این جانب هستند با ‏منت آنها را بنا به مصلحت وقت، ساکت نگاه می دارم. اما به حقی که از نیم قرن پیش در سه ‏مرحله به زنان داده اند توجه فرمایید:

1- قانون اساسی دوره اول مشروطیت زنان را در ردیف دیوانگان و کودکان، جا داده بود.

2 –قانون مرمت شده در مجلس موسسان 1328 (که مجلس سنا زائیده آن بود) زنان را از میان ‏دیوانگان و کودکان بیرون آورده، البته در ظاهر صورت بهتری به آنها داده، در صورتی که همان وقت از ‏پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی در همین موضوع به وسیله آقای جم وزیر دربار وقت کسب ‏تکلیف نمودم _ جواب فرمودند _ مجلس سنا این قضیه را حل خواهد کرد و زنان به حق مشروع ‏خودشان خواهند رسید.

3 – قانون کنونی که در دست مصلحت عموم است باز زنان را بدون هیچ دلیلی نه تنها از انتخاب ‏کردن محروم داشته، بلکه زیرموضوع محرومین در سر لوحه جانی، فاسد العقیده، محکومین به ‏جنحه و جنایت، ورشکستگان و غیره قرار داده است. آیا با آن همه اهمیت که برای رشد و بلوغ ملت ‏ایران در قضایا قائل شده اند به زنان سهمی داده می شود یا فقط مختص مردان است؟

حضرت آقای نخست وزیر محبوب، بنده نمی خواهم وقت جنابعالی را بگیرم، بلکه می خواهم مطلب ‏را حلاجی کنم تا بتوانم از عهده جواب به زنان حوزه خودم برآیم. اگر رشد و نمو مخصوص مردان است ‏پس زنی وجود نخواهد داشت و در این صورت بهتر است در قانون وضع شده (که خدا می داند برای ‏چه مدت زنان را از حق خود محروم می کند) اسمی از زن برده نشود و کار آنها را مسکوت بگذارند. ‏چنانچه زنان هم جزو ملت ایران هستند و ازرشد ملی بهره دارند در قانونی که با امضاء حضرتعالی ‏نوشته می شود بایستی بانوان را درردیف پست ترین و مجهول الهویه ترین مردمان بشمرند؟ خوب ‏بود حضرتعالی دستور می دادید برای زنان نیز تا اندازه حقی قائل می شدند.

اگر سئوالات این جانب را سازمان بین الملل از جنابعالی بکند چه جواب می فرمایید؟ اگر بنده قبلا آن ‏جواب را بدانم بهتر می توانم اسکات بانوان باسواد را عهده دار شوم. در پایان به حکم وجدان از حق ‏شخصی خود دفاع می کنم. بنده که جزو همان زنان قید شده در قانون هستم، از خدمات چهل ‏ساله فرهنگی گذشته، در مدت هجده سال برای اداره کردن کانون بانوان و ترقی و تربیت فرهنگ ‏زنان با ضیق بودجه تنها هدف عالی خود را که تربیت مادران شایسته برای نسل آینده است به ‏بهترین وجهی پیروی نموده و با کمک خداوند یک موسسه پر زحمت را حفظ کرده ام و خدمات ‏اجتماعی و نوع پروری را هر سال متزاید بر سال پیش انجام داده ام.

استدعا می کنم با یکی از متصدیان صالح عالی رتبه این کشور مقایسه فرمایید. کدام یک بیشتر و ‏بهتر انجام وظیفه انسانیت کرده ایم؟ قضاوت این مقایسه را به شخص جضرتعالی واگذار می نمایم ‏و اگر امروز بنا به مصلحت، وقت و امر شخص نخست وزیر محبوب ساکت ماندم و دیگران را هم ‏ساکت نگاه داشتم باز هم یک فداکاری نموده که دنیای آینده آن را قضاوت خواهد کرد.

دیگر عرضی ندارم و اگر جسارتی شده پوزش می خواهم و با نهایت بی صبری منتظر جوابم. چون ‏روز یکشنبه جمعی از بانوان بنده را مورد ملامت، بلکه تهدید نموده و شاید نگهداری رشته امور کانون ‏بانوان بعد از این خالی از اشکال نباشد، مجبورم به ایشان جواب قانع کننده بدهم.

‎ ‎با تقدیم احترامات فائقه و ادعیه خالصه – امضاء (23)

 

 

 

مصدق و شرکت زنان در انتخابات

 

محمد صفوی در مقالۀ « زنان و مصدق: با نگاهی به مقاله نوشین احمدی خراسانی» می نویسد:

با شروع یازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری و آغاز دوبارۀ فعالیت های منسجم تر کنشگران جنبش زنان در داخل کشور، به تازگی سه بخش بهم پیوسته از مقاله نوشین احمدی خراسانی منتشر شده است که من در ادامه به دومین بخش از این مقاله تحت عنوان «مطالبات ما و منفعت عمومی زنان»[1] می پردازم. در بخش دوم، که ادامه ی مباحث بخش اول در مورد مطالبات زنان و هماهنگی روشمند این مطالبات با خواسته های عمومی جامعه (مطالبات دموکراتیک مردم) است نویسنده به عرصه های مختلفی از جمله به تجربه مبارزات زنان در تاریخ معاصر ایران نقب می زند و به شرایط پیچیدۀ سالهای 1320 تا 1332 نگاهی گذرا و اشاره وار می اندازد. نوشین احمدی دو روش و رویکرد عمدۀ زنان فعال در دوران پُرتلاطم نهضت ملی شدن صنعت نفت را نسبت به مسئله «حق رأی زنان» (به عنوان کانونی ترین خواسته ی زنان در آن دوره)، بر می شمارد که یکی روش و نگرش صدیقه دولت آبادی است و دیگری، شیوۀ برخورد زنان حزب توده در بحبوحه آن سال هاست. نویسنده سپس در ادامه ی کندوکاو خود، عدم ایستادگی دکتر محمد مصدق نسبت به احقاق «حق رأی زنان» را مورد چالش قرار می دهد و می نویسد:

«… نمونه دیگری که می توان در شناخت نحوه هماهنگی میان مطالبات عمومی و مطالبات جنسیتی در تاریخ معاصر ایران ذکر کرد، دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت است. می دانیم که در آن برهه، «حق رأی زنان» در لایحه انتخابات دولت دکتر مصدق به دلیل مخالفت های مذهبیون افراطی و غیرمذهبی های زن ستیز، (و عدم ایستادگی خود مصدق) بالاخره حذف شد…» (احمدی خراسانی، نوشین، همان)

در این نوشتار کوتاه، قصد نقد نگرش نوشین احمدی خراسانی و یا بررسی راهکارهای عملی و شدنی که در مطلب آموزندۀ ایشان برای دست یافتن به این هماهنگی و نهایتاَ، شکستن بن بست های موجود در راه فعالیت های جنبش زنان آمده را ندارم، بلکه در این نوشته صرفاَ تلاش کرده ام به موضع مصلحانه ی دکتر مصدق نسبت به حقوق زنان و شرایط بسیار سختی که این نخست وزیر در آن قرار گرفته بود بپردازم. پیش از هرچیز باید به یاد بیاوریم که « اعطای حق شرکت زنان در انتخابات » قانونی که مصدق عرضه کرد در دور دوم زمامداری ایشان (از تیرماه 1331 تا 28 مرداد 1332) مطرح شد، یعنی دورۀ پُر تلاطمی که فقط 13 ماه طول کشید و بعد هم به کودتا و به سرنگونی دولت منتخب و ملی دکتر مصدق انجامید. او در تلاش بود که به اصلاحات پر دامنه ای، از جمله اعطای حق شرکت زنان در انتخابات همت گمارد و سلطنت مشروطه ی ایران را بر مدار دمکراسی واقعی قرار دهد.

در طول سالهای 1320 تا 1332 ایران ما با دوره ای از کشاکش های فرسایندۀ سیاسی و اجتماعی روبرو می شود که نمونه مشابهی ـ به جز تلاطم های انقلاب مشروطیت ـ نداشته است یعنی دوره ای که محمد مصدق به عنوان نخست وزیر و نماد مبارزه برای ملی کردن صنعت نفت، با چالش های بسیار عظیمی روبرو بوده است. می دانیم که بعد از قیام تیر 1331 و بازگشت مجدد مصدق به قدرت، او با مشکلات فزاینده تری روبرو شد که بخشی از این مشکلات، ناشی از فشار قدرت های بزرگ استعماری بود و بخش دیگر، برآمده از جزم اندیشان و متعصبین تنگ نظر بود که منافع خود را بر منافع ملی مرجح می دانستند. اگر بخواهم مجموعه موانع و مشکلاتی که برسرراه مصدق وجود داشت را در این مختصر بیان کنم می توانم به طور کلی به دو نکته اشاره داشته باشم:

یکم: در مورد فشارهای خارجی و نقش قدرت های استعماری که در مقاله به آنها اشاره ای نشده است. در مورد این برهه پر تلاطم، “معدودی از صاحب نظران مثل کدی، کاتوزیان و به درجه کمتری کاتم بر اهمیت عوامل داخلی و خارجی – هردو – تاکید کرده اند…”[2] تا آنجا که به عوامل خارجی مربوط است کمتر از یک سال پس از قیام شکوهمند1331، دولت بریتانیا که بازگشت مجدد دکتر مصدق به نخست وزیری را خلاف منافع خود می دید روابط دیپلماتیک خود را با ایران قطع کرد. در آمریکا آیزنهاور از حزب جمهوریخواه به قدرت رسید و با یک چرخش به راست شدید، مخالف هر گونه استقلال خواهی کشورهای جهان سوم از جمله ایران شد زیرا او متوجه شده بود که تلاش مصدق فقط برای ملی کردن نفت نیست بلکه مصدق خواهان خارج شدن از رابطه سلطه و تابعیت و نیز خواهان تغییرات و اصلاحات بنیادی در ساختار اجتماعی قدرت در ایران است. یعنی کوششی که اگر به بار می نشست می توانست هم از نفوذ نادرست قدرت خارجی بکاهد و هم ارتجاعیون داخلی را به عقب براند. از سوی دیگر چنین تلاش آگاهانه ای می توانست برای عموم مردم ایران یک قدم غول آسا به جلو و به سوی دموکراسی باشد. بنابراین از سال 1331 است که طرح کودتا برای خنثی کردن اقدامات اصلاح طلبانه مصدق، مشخصاَ از طرف نیروی خارجی، آغاز می شود، که هم اکنون خوشبختانه بخشی زیادی از اسناد و مدارکی که مربوط به این مداخلات است در دسترس عموم قرار گرفته است. « از طرفی شوروی هم در زمینه اقتصادی با دولت مصدق همکاری نکرد و حاضر نشد 20 میلیون دلاری را که ایران از جنگ دوم جهانی در آن کشور داشت به دولت باز پس دهد و…»[3]. این گونه فشارها و مداخلات سلطه جویانه خارجی، طبعاَ فشار مضاعفی را بر دکتر مصدق برای پیشبرد اصلاحات اجتماعی داخلی از جمله:«حق رأی زنان» وارد کرد. این مستندات نشان می دهند که در آن شرایط بغرنج و با وجود فشارهای داخلی و خارجی، مصدق نسبت به استقلال ملت ایران و اصلاحات ساختاری (از جمله «حق رأی زنان») بی تفاوت نبوده و عملا پیگیر این قضیه بوده است، که اگر این پیگیری و استقامت در مصدق وجود نداشت، قدرت های سلطه گر انگیزه و دلیلی برای سرنگونی دولت ملی مصدق، پیدا نمی کردند.

دوم: و اما در مورد نقش نیروهای عقبگرا و زن ستیز داخلی که نوشین احمدی خراسانی در مقاله اش با بیطرفی و منصفانه به آنها اشاره کرده است با ایشان همراه و هم عقیده ام. برای اطلاعات بیشتر، نکات زیر را در تأیید نقش بازدارندۀ این نیروها ذکر می کنم: تصور من این است که اقدامات ترقی خواهانه و اصلاح طلبانه مصدق برای بوجود آوردن تغییرات ساختاری درون جامعه ایران بیش از هر چیز دیگر باعث خشم و عصبانیت نیروهای زن ستیز و افراطیون مذهبی داخلی شد، و اتفاقاَ به همین دلایل بوده است که به مرور، مذهبیون افراطی به صفوف کودتاچیان علیه مصدق پیوستند تا بتوانند همچنان ساختارهای قدیمی قدرت را نسل به نسل حفظ کنند و تداوم بخشند!

دکتر مصدق علاوه بر این که در دوره دوم زمامداری خود قانون حق شرکت زنان در انتخابات را عرضه کرد، در عین حال، تلاش های مهمی را در زمینه اصلاحات اجتماعی نیز به کار بست. دکتر مهدوی[4] در مورد بخشی از برنامه های اصلاحی و گستردۀ مصدق می نویسد: «اصلاحات جامع و ساختاری: برنامه ۹ ماده‌ای مصدق شامل اصلاح قانون انتخابات (شرکت زنان در انتخابات)، نظام قضایی، قانون مطبوعات، قانون کار، مالیات، آموزش، بهداشت, شوراها و اصلاحات ارضی بود. بر اساس این طرح, بیش از ۰۰۰ ۴۰ روستای کشور برخوردار از شوراهای نیمه انتخابی می‌گشتند. وی شاه را مجبور ساخت تا زمین‌های دربار را به دولت واگذار نماید تا از آن طریق به کشاورزان منتقل شود. دانشگاه تهران را از نظر مالی مستقل از دولت اعلام نمود. تحصیلات رایگان و اجباری را نهادینه کرد. استقلال کانون وکلا را به رسمیت شناخت. وزارت جنگ را به وزارت دفاع ملی تغییر داد. بودجه ارتش را کاهش داد. مصدق، نخستین نخست وزیری بود که حتی پیش از پاره‌ای از دول غربی فرمان داد تا مذاکرات مجلس شورا بطور مستقیم از رادیو پخش شود. در سال ۱۳۳۱، از مجموع ۲۷۳ نشریه موجود در ایران، هفتاد نشریه برعلیه مصدق آزادانه قلم می‌زدند. بنیادی‌ترین اصلاح ساختاری دولت مصدق در شعار «اقتصاد بدون نفت» تجلی می‌یافت. توفیق نسبی‌ مصدق در بازسازی اقتصاد بدون نفت، صادرات ایران را ۱۳% افزایش و واردات آن را۵۰% برای مدت زمانی محدود کاهش داد. این تراز مثبت تجاری نشانه آشکاری برای یک شروع خوب در جهت تغییرات بنیادی در ساختار اقتصادی بود. از نظر سیاسی، اقتصاد بدون نفت، گامی اساسی در مقابله با دولت رانتیر و استبداد نفتی‌ در ایران بود. ویژگی دولت رانتیر این است که به سهولت، وابستگی خود به منابع داخلی درآمد را کاهش داده و از همین رو، متکی به طبقات اجتماعی نیست. شیوهٔ مدیریت درآمد نفت در دولت رانتیر، دولت را از جامعه، مستقل و در برابر شهروندانش غیرپاسخگو می‌سازد.»[5](24)

 

خسرو شاکری در بارۀ مصدق و شرکت زنان در انتخابات

                                                                                                       

* خسرو شاکری در بارۀ مصدق و شرکت زنان در انتخابات اینگونه بیان می کند:

می توان بدرستی حدس زد که یکی از دلایل کاشانی – شاید نه مهمترین آنها – برای مخالفت دور دوم اختیارات قانونی مصدق این بوده باشد که طی آن مصدق قانون برای اعطای حق شرکت زنان درانتخابات عرضه کرد – حقی که از دوران مشروطه به دلایل ارتجاع دینی، از جمله نقش مدرس در مجلس دوم شورای ملی، با آن مخالفت ورزید. همین طرح قانونی مصدق بود که با مخالفت ملایان رویرو شد و تحریکات و همکاری آنان را با کودتاچیان افزایش داد. اهمیت این قانون چنان بود که سفارت فرانسه در تهران گزارشی به تاریخ پانزدهم دیماه 1331 به وزارت خارجه ی دولت متبوع خود می نویسد.

طرح اصلاح [ قانون ] انتخابات که دکتر مصدق بزودی به آن قوت قانونی خواهد بخشید فرصتی است برای کارزاری برای اعطای حق رأی به زنان، امری که درایران کاملاً تازه است. در واقع در این کشورفمینیسم هنوز دوران کودکی خود را می گذاراند. آزادی نسبی زن مسلمان ایرانی توسط رضا شاه محدود به داشتن حجاب و دفع حرم بود، تغییرات مهم اجتماعی دیگری را موجب شد،[ اما] هرگز مسئله این نبود که تا اعطای حق رأی به زنان پیش رود، واگر یک کنگره ی فمینیست های خاور زمین – که درآن نمایندگان کشورهای عربی و ترکیه شرکت جستند- در زمان پادشاه پیشین درتهران اجازه ی برگزاری گرفت، به این شرط بود که هرگونه مسئله سیاسی [ در آن ] ممنوع باشد.(25 )

 

در فصل هفتم ، الهه باقری به مناسبت «دهم دی ماه، سالروز تولد صدیقه دولت آبادی» مقاله ای در مورد کودکی و جوانی و ازدواج صدیقه دولت آبادی به نگارش در آورده که در زیر می خوانید:

در شرایط چالش برانگیزی، صدیقه دولت آبادی نیز جزء زنانی بود که برای دستیابی به تغییرات، وارد عمل شد. مسیر این زندگی سیاسی ـ اجتماعی، سرنوشتی را برایش رقم زده که از سرنوشت آن دسته از زنانی که زندگی‌شان عمدتاً با مسایل و حوادث روزمره، شخصی و خانوادگی‌شان مرتبط بوده است، متمایز می‌نماید. در عصر و زمانه‌ای که اکثر مردم، خاصه گروهی از زن‌ها نیز عقیده داشتند که اگر دختر باسواد شود شب و روز می‌نشیند و به مردها نامه‌ی عاشقانه می‌نویسد و در دنیایی که زن در چهار دیواری حرمسرا زنده به گور بود، صدیقه دولت آبادی در راه مبارزه با جهل، خرافات و ارتقای فکری و فرهنگی زنان کشور بسیار کوشید. در چنین شرایطی بود که مدرسه‌ی دخترانه و روزنامه منتشر کرد. چه بَسا در این راه با سختی‌ها، اهانت‌ها، ناسزاها و تهدیدهای بسیاری مواجه شد، چرا که در آغاز راه دشواری‌های بسیاری در پیش بود و راه بسیار مخاطره آمیز بود……(26)

 

 

در فصل هشتم ، «یک نامه، دوسخنرانی و یک مقاله از صدیقه دولت آبادی از مجموعه مقالات و سخنرانی ها ی او در اختیار خوانندگان گرامی قرار داده ام:

 

درفصل نهم ـ یاسمین رستم کلابی ‏ در نوشته تحقیقی تحت عنوان « برنامه گسترده برای زنان ایران « نو» دردوران پهلوی اول می نویسد:

در دهه 1310 برای نخستین بار در تاریخ ایران ، زنان از مهمترین سود ‏‏برندگان اصلاحاتی شدند که رضا شاه پهلوی انجام داد. مجله عالم نسوان( به معنای « ‏جهان ‏زنان » 1313 – 1299) گرچه نماینده طرز تفکرهمه اصلاح طلبان ‏‏و روشنفکران ایرانی نبود، ولی طرفدار پر شور و خوش ‏‏بین اصلاحات رضا شاه بود. همان گونه که از قطعه نقل شده در بالا پیداست، نویسندگان و سر دبیران این ‏‏مجله می دانستند که در گذشته ، دولت ، مردها، و افکار عمومی ‏علیه ‏اصلاحاتی آنان و دیگران هوادارش ‏بوده اند ‏کار می کرده اند. اما اکنون به این باور ‏رسیده بودند ‏که وضع فرق کرده است. دولت پهلوی ‏بر خلاف ‏سلف خود سلسله قاجار ، وانمود ‏می کرد که ‏یارو پشتیبان زنان اصلاح طلب است. ‏سرگذشت مجله عالم نسوان نشان می دهد ‏که این زنان اصلاح ‏طلب ایرانی فعالانه ازبرنامه خاص ناسیونالیستی ‏و تجدد طلبانه ای حمایت کردند که ‏سرانجام خود گروگان ‏آن شدند.‏

‏ دوره رضا شاه را غالباً به عنوان عصراصلاحات ‏‏و تغییرات اجتماعی برجسته ستوده اند. بیشتر هواداران غیرمذهبی ‏‏حقوق زن از این دوره به عنوان دوره ای که ‏‏زنان از قید عقب ماندگی وسنّت آزاد شده اند یاد می کنند ‏‏و آن را گرامی می دارند.2 درعین حال، ازاین دوره به عنوان دوره خشونت و ‏‏سرکوب سیاسی یاد شده و برآن تأسف خورده اند. برخی متفکران اصلاح طلب وغیرمذهبی آن زمان، ‏‏شدیداً مخالف رضا شاه بودند و ازماهیت مستبدانه رژیم او بیم ‏‏داشتند، 3 و بسیاری از زنان متدّین طبقات گوناگون هرگزاو را به خاطر ممنوع کردن چادر ‏‏درانظار عمومی نبخشیدند.4 در یافت ما از برداشت های گوناگون در ‏‏بارۀ دوره رضا شاه چیست؟ چرا هیئت تحریریه عالم نسوان تا این اندازه ‏‏به اصلاحات وضع زنان توسط دولتی ‏‏امیدوار و علاقه مندبودند که در سراسر دهه ‏‏‏1300 نشریات و سازمان های دیگرزنان را تعطیل ‏‏کرده بود؟ نویسندگان وخوانندگان این مجله و به طور کلی زنان ‏‏اصلاح طلب ایرانی آن دوره افراد تحصیل کرده طبقات ‏‏متوسط و بالای شهری بودند .» (27)

 

فصل دهم، افسانه نجم آبادی در بررسی وضعیت زنان در دورۀ رضا خان تحت عنوان « اقتدار و نمایندگی: بازبینی فعالیت‌های زنان در دورۀ حکومت رضا شاه» به نوشته آورده است که :

ظهور یک هویت آشکارا فمینیستی و فعالیت‌های بانوان در بین زنان مسلمان ایرانی در دهه ۱۹۹۰ برای بسیاری از ناظران تعجب آور (و غالباً آمیخته با شک و ناباوری) بود. اما برای تاریخ دانان و مطلعان از تاریخ ایران در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم این مسئله تعجب‌انگیز نیست. در واقع اگر مسئله تعجب‌آوری وجود داشته باشد. شباهت بسیار زیادی است که بین این دو برهه زمانی وجود دارد. این شباهت‌ها، از جمله عمل‌گرایی فلسفی ـ یعنی به چالش کشیدن این استدلالِ برخی اسلام‌گرایان با مخلوطی از استدلال‌های زن محورانه، اسلامی، ملی و بین‌المللی ـ و هم‌چنین یک ارتباط متعهدانه، و در عین حال خودمختارانه، بین زنان فعال و ساختارهای دولتی و صاحبان قدرت را دربرمی‌گیرند. بین این دو برهه زمانی، فعالیت‌های مربوط به دفاع از حقوق زنان به شکلی روز افزون، از نظر ایدئولوژیک و ساختاری، حالت دولت مدار پیدا کردند ـ صرف نظر از آن که در جهت حمایت از کشور و حکومت بودند یا بر ضد آن. در کتاب نسب‌شناسی فمینیسم ایرانی سعی کرده‌ام روایت دیگری درباره فعالیت‌های زنان ایرانی در این دوره ارائه کنم. در مقاله حاضر بر یکی از قطعات این پازل متمرکز می‌شوم: اقدامات اجتماعی دهه‌های ۱۳۰۰ و ۱۳۲۰ و بحث‌های مربوط به حجاب و مشارکت اجتماعی زنان.(28)

 

درفصل یازدهم، یرواند ابراهامیان در کتاب «تاریخ ایران مدرن » دربرخورد خصمانه رضاخان را با روحانیت می نویسد: کشمکش با مخالفان روحانی به رغم تهاجم رضاشاه به تحصّن کنندگان قم درسال 1928/ 1308، تا سال 1935 / 1314 چندان درصدرقرارنگرفت و پس ازآن تیر ازمشهد فراترنرفت آن چه این غائله رابرانگیخت، رشته ای ازاقدامات خصمانۀ رضاشاه بود که به اعتقاد برخی به این منظور طرّاحی شده بود که به جهان نشان دهد که رئیس[واقعی] کشورکیست. وی فرمان قانون جدید لباس را صادر کرد که براساس آن کلاه پهلوی را با کلاه « فرنگی » جایگزین می کرد. کلاهی که با واسطۀ لبه اش مانع ازسجدۀ مؤمنین به هنگام عبادت می شد. اجرای این فرمان سرسختانه پی گیری شد. این/ فرمان زنان را درابتدا نه به صورت اجباری به کنار گذاشتن حجاب تشویق و ترغیب می کرد…. » (1)

« واکنش پیش بینی پذیردرسال 1935 / 1314 روی داد. درتاریخ دهم جولای / 20 تیرماه به مناسبت سالگرد به توپ بستن حرم امام رضا (ع) توسّط روسها درسال 1911 / 1390 یک واعظ محلّی ازفرصت برای محکوم کردن این « نوآوری های کفرآمیز» وهمچنین فساد گستردۀ دولتی ومالیات های سنگین برکالاهای مصرفی، استفاده کرد. این امرموجب برانگیختن بسیاری از بازاریان و روستا ییان هم جوار شد. آنان در حرم امام رضا متحصّن شدند و شعار می دادند: «شاه یزید دوران است» و « امام رضا ما راازاین شاه شرورمصون دار» مقامات محلّی طیّ چهارروزمتوالی با ناتوانی شاهد این حوادث بودند زیرا نیروهای نظامی استان وپلیس شهر ازتجاوزبه حریم حرم سرپیچی کرده بودند. به گزارش کنسول بریتانیا در[ مشهد] ، افسران وحشت زده کلاه های جدید را زیرلباسهای شان پنهان کرده، این طرف و آن طرف می دویدند، و آماده بودند تا درصورت مواجهه با افسران ارشد، کلاه شان را بر سر بگذارند. این بن بست موقعی به پایان رسید که نیروهای کمکی از آذربایجان وارد صحنه شدند وبه حرم هجوم آوردند. در این کشاکش دویست نفرغیرنظامی جراحت های جدّی برداشتند و بیش از یک صد نفر از جمله زنان و کودکان کشته شدند. درماه های بعدی، متولّی حرم و سه سربازی که از شلیک به معترضین سرپیچی کرده بودند، اعدام شدند. یک دیپلمات انگلیسی هشدار داد که: «شاه به هنگام نابود کردن قدرت ملّاها سخن ناپلئون را ازیاد برده است که هدف اساسی مذهب ممانعت از کشتاراغنیا به دست فقرا است و هیچ چیزی نمی تواند جای نفوذ مذهبی را پرکند و این ناسیونالیسم مصنوعی را نجات دهد، ناسیونالیسمی که احتمالاً با مرگ شاه از بین خواهد رفت و دوره ای ازهرج و مرج برجای خواهد گذاشت.»(29)

 

فصل دوازدهم و سیزدهم روایت« شیخ محمد تقی بهلول از قیام گوهرشاد» و در بارۀ او است. در فصل یازدهم «شیخ محمد تقی بهلول ‏پس ازانقلاب[بهمن 57] دریک سخنرانی، شرحی از وقایع گوهرشاد ‏ نموده است که بخشی از این ‏سخنرا نی از این قرار است:

ما توی صحن مشغول دعا وذکر بودیم و مردم ازبیرون هجوم آوردند که از ارتش ‏گذشته و به ما ملحق شوند، مأموران هم جلوگیری می کردند. جنگ جاری شد، نه با تفنگ، بلکه با ‏نیزه و شمشیر و این طور چیزها بود. مردم با کمک بعضی از درشکه ها از بیرون فلکه سنگ ‏آوردند نزدیک فلکه و به مأموران زدند. به مأموران امر کردند که شلیک کنند. درهمان وهله اول ‏شلیک دو نفر افسر دولتی کشته شدند که یکی خودش را [برای تیراندازی نکردن به مردم] کشته ‏بود و سربازی هم افسر دیگری را کشته بود. چند تن مأمور در جنگ (صبح جمعه) کشته شد و ‏چند نفری هم از مردم شهید شدند. رئیس شهربانی برای اینکه انقلاب نظامی هم نشود و عده ای از ‏سربازان به ما نپیوندند دستور باز گشت داد که سربازان به پادگان برگردند. سربازها رفتند و جلوی ‏درب ها را باز گذاردند. ‏

در این جنگ و گریز صبح جمعه چند قبضه از سلاح مأموران به دست ما افتاد. بالاخره راه باز شد ‏و مردم به ما می پیوستند. اگر در همین وقت به فکر می افتادم که دنبال سربازان کنیم و بعد به ‏پادگان حمله کنیم هم عده کثیری از سربازان به ما می پیوستند و هم اسلحه بیشتری به دست می ‏آوردیم و شاید غالب و پیروز می شدیم اما من که … 27 ساله بودم و به فنون جنگی و سیاست ‏زیاد وارد نبودم و طلبه ای بودم لذا به فکر نیفتادم. ‏

‏… ما به اجتماع خود ادامه دادیم و هر چه صبح جمعه کشته بودند و شهید شده بودند دفن کردیم ‏و زخمی ها را به صاحبان خود دادیم، اگر صاحبی نداشت بردیم بیمارستان. بالاخره روزجمعه ‏گذشت و شب شنبه شد. … شب شنبه به آرامی گذشت. روز شنبه سر تا سر مشهد شعار و حرکت ‏بود و شهر شلوغ بود و از دهات شروع کردند به آمدن با کلنگ و بیل و تیشه و … . ‏

‏[افزایش جمعیت قیام کنندگان و وحشت نیروهای دولتی]‏

عده ای از دهات آمدند گفتند: ما از دهات نزدیک آمده ایم و بی سلاح هستیم ولی فردا صبح ‏یکشنبه از دهات دور و نزدیک باسلاح زیاد به یاری شما می آیند. این خبر که به ما رسید خوشحال ‏شدیم ولی دولت هم از این کار با خبر بود و لذا تصمیم گرفته بود سحر کار را تمام کند.‏

در این جنگ دو تلگراف از رضا شاه به مشهد رسیده بود که وقتی به او خبر دادند مردم در مسجد ‏هستند و بهلول علیه حکومت تو سخنرانی می کند گفته بود بهلول کیست، مسجد چیست، آتش ‏کنید. تلگراف دوم وقتی روز جمعه جنگ شد و به او خبر دادند گفت به هر قیمت شده مسجد را ‏بگیرید. این تلگراف نصفه شب یکشنبه رسید. همه آمادگی های خود را فراهم کردند، لشگر را ‏عوض کرده بودند، سربازهای مؤمن را از میدان گرفته بودند و سربازهای بی دین را آماده برای ‏حمله کرده بودند که از کشتن مضایقه نکنند. ‏

ساعت 12 نصفه شب یکشنبه به ما خبر دادند که دولتی ها تمام آمادگی خود برای جنگ را درست ‏کرده اند و سنگر بندی کرده اند و توپها را مسلط بر مسجد گوهر شاد و صحن نصب کرده اند و ‏می خواهند نیم ساعت به صبح مانده حمله کنند و ما را متفرق کنند.

‏ آغاز درگیری اصلی در مسجد گوهرشاد

 

‏… ما تمام درهای مسجد را به طرفداران خود سپردیم که از هر دری دشمن بخواهد حمله کند تا ‏جای امکان مدافعه کنند. توی ایوان مسجد من روی منبر بودم مردم دور منبر جمع شدند. دیدم اگر ‏روی منبر بمانم، [منبر را] چپه می کنند و من را می گیرند، [چون مأمورین] داخل شده بودند. من ‏و چند نفر فرار کردیم. ‏

مأموران به ظاهرعقب نشینی می کردند ولی مقصود این بود مسجد را بگیرند و ما را در بیرون ‏بگیرند. ما در ظاهر می جنگیدیم ولی مقصود این بود که راهی پیدا کنیم و فرار کنیم. به همین ‏ترتیب بیرون شدیم. ‏

افراد محکم و مدافعین سرسخت 25 نفر با من فرار کردند. وقتی به فلکه رسیدیم به آنها گفتم ‏مقصد پایین خیابان است. ما با فرار بین فلکه رسیده بودیم. بیشتر مأموران خیال می کردند که تا به ‏ما حمله کنند زود تسلیم خواهیم شد ولی عملاً دیدند که اعتنایی به آنها نداریم و مشغول فراریم، لذا ‏تیراندازی را به طرف ما شروع کردند و ما بدون اینکه اهمیتی بدهیم، چون از شهادت باکی ‏نداشتیم، به حرکت خود ادامه می دادیم. ‏

ما همراه با شعار الله اکبر، لا اله الّا الله رو به پایین خیابان پیش می رفتیم و گاهی با چند تفنگی که ‏همراهان داشتند به طرف مزدوران در فرصت مناسب تیر اندازی می کردیم. ‏

همین طور می رفتیم یک دفعه دیدیم از پایین خیابان، هفت مأمور با فرمانده جلوی ما پیدا شدند. ‏فرمانده فریاد زد: ایست! پدر سوخته ها کجا فرار می کنید؟

یک نفر از میان ماگفت: ما جزو انقلابیون نیستیم و زوّاریم و زن و بچه ما منتظرند، ما به کسی ‏کاری نداریم. بگذار برویم. به خاطر ابوالفضل بگذار رد شویم.‏

آن طرف فرمانده فریاد زد: ابولفضل هم [العیاذ بالله] مانند شما مزدور و دزد بوده. تا این حرف را ‏گفت یکی از همراهان ما پرید روی فرمانده و با چوب به سرش زد و نقش زمین شد و اسلحه را ‏برداشت و دو مأمور مزدور دیگر را کشت و بقیه فرار کردند. ‏

همین طور می رفتیم. در راه از 24 نفر همراه، 6 نفر شهید شدند و در خیابان افتادند. من دیدم اگر ‏حرکت جمعی را تا دروازه ادامه دهیم همگی کشته خواهیم شد. من فریاد زدم هر کدام می توانید ‏فرار کنید و خود را نجات بدهید. این را خطاب به یاران گفتم، خود به کوچه باریکی فرار کردم و ‏چهار نفر از همراهان هم با من (30)

 

 

فصل چهاردهم، مقالۀ پژوهشی ناهیدکشاورز- جلوه جواهری تحت عنوان «سازماندهی، محورهای مبارزاتی، وگفتمان های جنبش زنان/ دوره پهلوی اول (1320 -1305) » را مورد بررسی و ارزیابی قرار داده اند

در فصل پانزدهم، مریم حسین خواه دربارۀ روشنک نوعدوست می نویسد: سالخوردگان گیلانی هنوز زن کوچک اندام جوانی را که با روسری کوتاه و پالتوی همیشگی‌اش به دنبال راه‌اندازی مدرسه و کتابخانه و روزنامه برای زنان بود، به یاد دارند و «روشنک نوعدوست» را با مجله پیک سعادت و مدرسه دخترانه سعادت نسوان می‌شناسند.

روشنک نوع دوست(1277 خورشیدی) چنانچه «فریدون نوزاد» محقق قدیمی گیلانی می‌نویسد:” سواد خواندن و نوشتن را از پدر پزشکش آموخت و ریاضیات را از شیخ «علی تنها» جاودانه مرد فرهنگ پژوه گیلان فرا گرفت. او در میان روشن فکران زمان و خصوصان بانوان متجدد و صاحب فضیلت گیلان جای خود را باز کرد و برای رهایی زن از گرداب جهل و بی سوادی، در سن 21 سالگی به افتتاح مدرسه دخترانه نسوان در سال 1296 خورشیدی، دست زد.”(1)

سایت سیتی تومب در بارۀ روشنک نوعدوست   اینگونه شرح می کند:

چنانچه «فریدون نوزاد» محقق قدیمی گیلانی می‌نویسد:روشنک سواد خواندن و نوشتن را از پدر پزشکش آموخت و ریاضیات را از شیخ «علی تنها» جاودانه مرد فرهنگ پژوه گیلان فرا گرفت. اندکی بعد در محضر میرزا محمد حسین صدر ادبیات عربی و ریاضی را آموخت. به زبان روسی نیز تسلط داشت.

او در میان روشنفکران زمان و خصوصا بانوان متجدد و صاحب فضیلت گیلان جای خود را باز کرد و برای رهایی زن از گرداب جهل و بی سوادی، به افتتاح مدرسه دخترانه نسوان ، دست زد.(31)

 

در فصل شانزدهم ، مریم حسین خواه به زوال جنبش مستقل زنان در دوران رضا شاه» می پردازد و می نویسد:

در سال ۱۳۰۴، هنگامی که رضا شاه پهلوی، با انحلال حکومت قاجار، قدرت را در دست گرفت، از دست کم ۲۶ انجمن زنانی که در دوران پس از مشروطه تشکیل شده بودند، فقط «جمعیت نسوان وطن‌خواه» در تهران و جمعیت «پیک سعادت نسوان» در رشت فعال بودند. یک سال بعد، شماری از اعضای جوان و رادیکال‌ترِ جمعیت «نسوان وطن‌خواه» انشعاب کرده و جمعیت «بیداری زنان» را با خط مشی کمونیستی و با هدف مبارزه با بی‌سوادی زنان راه‌اندازی کردند. در سال ۱۳۰۶ نیز «جمعیت انقلاب نسوان» در شیراز از سوی دختر ۱۸ ساله‌ای به نام زندخت شیرازی راه‌اندازی شد و تلاش برای رفع حجاب را سرلوحه‌‌ی فعالیت‌هایش قرار داد – دوانجمنی که عمری کوتاه داشتند و بعد از یکی دو سال از سوی حکومت منحل شدند.

 

فصل هفدهم ، درتاریخ معاصر ما یکی از زنان مبارز واثرگذار« بی بی مریم بختیاری» :

«بی بی مریم دختر حسینقلی خان ایلخانی کل بختیاری و خواهر علیقلی خان سردار اسعد فاتح تهران و مادرعلی مردان خان قهرمان مبارزه با رژیم شاه در حدود سال ۱۲۹۰هـ.ق بدنیا آمد. مادرش بی بی فاطمه دخترعلی رضا خان ازطایفۀ کیان ارثی چهارلنگ بود. لذا بی بی مریم ازجهت مادرنسبش به محمّدتقی خان کیان ارثی چهارلنگ که درمبارزه با قاجارها شهرت داشت می رسید. ایلخانی از بی بی فاطمه تنها صاحب همین یک دختر شد. او درکنار شش برادر و دوازده خواهرناتنی در خانه ی ایلخانی زندگی می کرد. چهل روز پس ازتولّد بی بی مریم، پدرش ایلخانی او را نامزد علیقلی خان پسر محمّدعلی خان نمود. علیقلی خان از طایفه ی محمودصالح شاخه ی چهارلنگ بختیاری بود. پدرش محمّدعلی خان از خوانین بزرگ چهارلنگ بود که به نوشتۀ بی بی مریم سالها با دولت قاجار مبارزه داشت. جدّ آنان علی مردان خان بود که درزمان افشاریه ادّعای سلطنت داشته و با کریم خان زند جنگید. بی بی مریم حدوداً نه ساله بود که پدرش حسینقلی خان ایلخانی به دستورناصرالدین شاه و به دست ظلّ السلطان در 27 رجب 1299هـ.ق به قتل رسید. ازآن پس دوران دربدری و بدبختی خانواده ی ایلخانی به ویژه مریم کوچک آغاز گردید. امّا هفت سال بعد با آزاد شدن برادر بزرگ مریم به نام اسفندیارخان سرداراسعد از زندان ظلّ السلطان، خانواده ی ایلخانی دوباره به خوشبختی وقدرت رسیدند. در این هنگام یعنی هفت سال پس از مرگ ایلخانی و سالها پس از مرگ محمّدعلی خان چهارلنگ، مقدّمات ازدواج و عروسی بی بی مریم با علیقلی خان چهارلنگ فراهم گردید. بی بی مریم آنچنان که درخاطرات خود می نویسد هیچ تمایلی به سرگرفتن این ازدواج نداشته وبه برادرهای خود اصرار برگرفتن طلاق نموده بود. اماّ خان چهارلنگ حاضربه صرف نظر کردن از بی بی مریم نشد. سرانجام عروسی برقرار گردیده و بی بی مریم درسن پانزده سالگی به خانه ی شوهری رفت که به نوشته ی وی چهل ساله بوده و چندین زن و فرزند داشت. او به مدّت چهارسال وشش ماه همسرعلیقلی خان چهارلنگ بود. در این مدّت وی برروی مزاج شوهر خویش نفوذ داشته و قدرت بسیاری در میان چهارلنگ ها به دست آورد. امّا شوهر وی به مرگ طبیعی یا مطابق نوشته بی بی مریم توسّط سمی که برادر بزرگش به وی خورانیده بود درگذشت. بی بی مریم از علیقلی خان چهارلنگ دارای سه پسر شد که یکی ازآ ْنها در کودکی درگذشته امّا دو پسر دیگر وی به نامهای علی مردان خان و محمّدعلی خان بعدها در زمان سلطنت رضاشاه به قیام بر ضدّ دولت مرکزی برخاسته و نام خود را درفهرست حماسه سازان تاریخ ثبت کردند. با مرگ شوهر بی بی مریم به نزد برادران خویش بازگشته و با مادر خود زندگی نمود. او حاضر به ازدواج مجدّد با چهارلنگ ها نگردید. پس از مدّتها زندگی نزد مادر و برادران، فتح اله خان ضیغم السلطنه(سردار ارشد بعدی) پسر عموی در گذشته اش مصطفی قلی خان از او خواستگاری نمود امّا بی بی مریم که عموزاده ی خود را خوب می شناخته است به هیچ وجه حاضر به ازدواج با وی نمی گردید. سرانجام با اصرار و سماجت فتح اله خان و فشار برادران بی بی مریم، با اکراه و بی میلی به ازدواج عموزاده درآمد که دارای چندین زن عقدی، صیغه ای و چندین فرزند بود. فتح اله خان فردی بوالهوس بوده که در فساد اخلاق و بی عفتی ید طولایی داشته است. بی بی مریم در خاطرات خود گوشه هایی از فساد اخلاق، بی عفتی و بی شخصیتی شوهر خویش را برملا می سازد و از بدبختی ها و مشکلاتی که با این شوهر داشته است سخن می گوید. فتح اله خان زنان و فرزندان شرعی و املاک و اموال ارثی خویش را در چهارمحال و بختیاری تنها و بی صاحب گذاشته و در عوض در اصفهان ضمن نوکری ظلّ السلطان به گذراندن وقت در کنار دلبران خویش مشغول بوده است.

از سوی دیگر برادران بی بی مریم که نقاط ضعف شوهر خواهر خود را می دانستند در تلاش بودند تا املاک وی را در چهارمحال و بختیاری به چنگ بیاورند امّا بی بی مریم با قدرت و صلابت در مقابل برادران خویش ایستاده و با دشواری بسیاری از حقوق و املاک شوهر معلوم الحال خویش دفاع می نمود. او در این راستا حتّی تا پای زد و خورد با برادران خویش پیش رفت. او سرانجام از دست هوسبازی، بی عاری و بی غیرتی شوهر خویش خسته شده و خواستار طلاق گردید امّا برادران وی گرفتن طلاق را از شوهر جایز ندانسته و لذا بی بی مریم در سن سی سالگی بدون اخذ طلاق از فتح اله خان جدا گردید .مطابق توافقی که میان فتح اله خان و بی بی مریم صورت گرفت و برادران بی بی مریم نیز حاضر و ناظر بودند قرار گردید که بی بی مریم بر سر املاک فتح اله خان مانده و به تربیت و بزرگ کردن پسرش مشغول شود امّا هرگز زندگی زناشویی با فتح اله خان نداشته باشد. او از فتح اله خان فرزندان متعدّدی داشته که اغلب آنها قبل و یا بعد از تولّد از بین رفتند و علّت آن را پزشکان بیماری فتح اله خان به خاطر هوسبازی هایش تشخیص دادند. تنها پسری از وی بنام مصطفی قلی خان بجا ماند که بعدها داماد سردارظفربرادر بی بی مریم گردید.

بی بی مریم پس از جدا شدن از فتح اله خان بر سر املاک و خانه ی وی مانده و به تربیت پسر خویش مشغول گردید.

سرداربی بی مریم بختیاری، یکی ازمشوّقین اصلی سردار اسعد بختیاری، جهت فتح تهران محسوب می‌شد. وی طیّ نامه‌ها وتلگراف‌های مختلف بین سران ایل و سخنرانی‌های مهیّج وگیرا، افراد ایل را، جهت مبارزه با استبداد صغیر(استبداد محمدعلی شاهی) آماده می‌کرد وهمواره، به عنوان یکی ازشخصیت‌های ضد استعماری و استبدادی عصر قاجار مطرح بوده ‌است.

سردار مریم بختیاری، قبل از فتح تهران، مخفیانه با عدّه‌ای سوار وارد تهران شده و در خانۀ پدری حسین ثقفی منزل کرد. به مجرّد حملۀ‌ سردار اسعد به تهران، پشت بام خانه را که، مشرف به میدان بهارستان بود، سنگربندی نمود و با عدّه‌ای سوار بختیاری، از پشت سر با قزّاق‌ها مشغول جنگ شد…!

او حتّی خود شخصاً تفنگ به دست گرفت و با قزّاقان جنگید. نقش او در فتح تهران ، میزان محبوبیتش را در ایل افزایش داد و طرفداران بسیاری یافت، به طوری که به لقب سرداری مفتخر شد. سردار مریم بختیاری در جنگ جهانی اوّل، با وجود آنکه ایل بختیاری ازانگلیس‌ها حمایت می‌کرد، به مخالفت با انگلیس‌ها پرداخت و با عدّه‌ای از تفنگچیان و سرداران خود جانب متّحدین را گرفت.»(33)

 

فصل هیجدهم ، محمد قلی مجد درکتاب « رضا شاه و بریتانیا» بر اساس اسناد وزارت امورخارجه آمریکا در بارۀ دستگیری سرا ن بختیاری و قتل آنها آورده است و می نویسد:

جعفرقلی خان، معروف به سردار اسعد بختیاری، که اسماً وزیر جنگ بود هم از جمله کسانی بود که شفاعت تیمورتاش را نزد رضا شاه کردند:

اطلاع یافته ام چون ازقرارمعلوم هیچ نرمشی در محاکمه تیمورتاش درکار نیست، سردار اسعد، وزیر جنگ، عملاً وساطت را کنار گذاشته است. در میان تمام اطرافیان شاه ظاهراً فقط یک نفراز رأی و نظر شاه درباره وزیر دربار معزولش اطلاع یافته و یا اصلاً چیزی درباره مراحل مختلف رسیدگی به پرونده او می داند. این مرد همان سردار اسعد است که روزی شاه تحت امرش بود. رضا شاه، که در روزهای پس از اعلان مشروطیت به رضاخان معروف بود، پنج سال با درجه سرباز صفری تحت فرماندهی وزیر جنگ فعلی خدمت کرد همیشه از الطاف سردار نسبت به خودش سپاسگزار بود.(سردار یک لقب بختیاری به معنای فرمانده کل است). سردار اسعد از صمیمی ترین دوستان تیمورتاش در دوران وزارت دربار بود. می گویند پس از دستگیری تیمورتاش او بارها نزد شاه وساطت کرده بود که به وزیر مغضوبش سخت نگیرد. می گویند که دوبار نزدیک بود التماس هایش کارگر بیفتد، که ناگهان فاش شدن موارد بیشتری ازاختلاس های هنگفت دربانک ملی،که نزد هیچکس بازگو نشد؛ دسیسه های سیاسی؛ و تمجید و تحسین روزنامه های انگلیسی از کفایت این زندانی سرشناس، همه امیدهای او را نقش بر آب کرد.

کمی پس از دفن تیمورتاش، نوبت خود سردار اسعد بختیاری بود که دستگیر شود و در زندان جان بسپارد. جورج ودزورث(George Wadsworth.)، کاردار موقت آمریکا در تهران، ماجرای دستگیری سردار اسعد و بسیاری از بستگان نزدیک او را در 28 نوامبر 1933 اینگونه شرح می دهد:

سرداراسعد، وزیر جنگ و دوست قدیمی و حامی شاه بازداشت شد؛ تحت الحفظ به پایتخت انتقال یافت و در زندان قصر قاجار محبوس گردید. روز بعد نیز نزدیک به ده نفر از اعضای خانواده خان های بختیاری ساکن در تهران- که سردار اسعد هم یکی از آنهاست-به همین ترتیب توسط پلیس دستگیر و یا در«آسایشگاه» هنگ هایشان محبوس شدند. درمیان این اشخاص سردار بهادر، برادرسردار اسعد، که سرهنگ یکی ازهنگ های سواره نظام مستقر در تهران است، نیز دیده می شود. «چرا؟»؛ سئوالی است که همه تهرانی ها از زمان اعلام این خبر در روز گذشته از خودشان می پرسند. من هم ازمنابع معمولاً مطلع نظیر همتایان و مبلغان آمریکایی چیزی دستگیرم نشده است. (34 )

 

قتل سرداراسعد بدستور رضاخان

 

اماماجرای غضب ناگهانی رضاخان به او، زندانی شدن و قتل فجیعش در زندان شهربانی، یکی از رویدادهای تلخ و تراژیک دوران حکومت پهلوی اول بود.

جعفرقلی خان سردار اسعد از دوستان و نزدیکان رضاشاه بود. در غالب مسافرت‏‌ها او را همراهی می‏‌کرد . در سفر جنگی سردار سپه به خوزستان و در سفر وی به آذربایجان و ملاقات با سمیتقو، همراه شاه بود. او همچنین در مسافرت شاه به خراسان برای رسیدگی به وضع لشکر شرق و ماجرای قیام لهاک خان در مراوه‌ تپه و مجازات آن‌ها، در کنار شاه قرار داشت. غیر از همراهی با شاه در مسافرت‏‌ها و بازدیدها، اسعد یکی ازمعدود نزدیکان رضاشاه بود که هفته‌‏ای چند نوبت اورا درکاخ ملاقات می‏‌کرد و بعد از تیمورتاش نزدیک‌ترین شخص به پهلوی اول به حساب می‌آمد.

در آبان 1312، محمد علی فروغی به نخست وزیری رسید. اسعد کمکان عهده دار وزارت جنگ شد و در همان سال طبق معمول سنواتی شاه، برای شرکت و مشاهده مسابقات اسبدوانی به دشت گرگان عزیمت نمود. در این مسافرت، اسعد در صف مقدم همراهان شاه قرار داشت اما پس از انجام مراسم اسب‌‏دوانی و توزیع جوایز توسط اسعد در روز 8 آبان ۱۳۱۲ شمسی، سرهنگ سهیلی رئیس اطلاعات شهربانی سردار اسعد را بازداشت و بلافاصله وی را راهی زندان قصر کرد. همزمان با این واقعه، تعداد زیادی ازرؤسای عشایر تبعیدی در تهران و دیگر افراد صاحب‌نفوذ در مناطق ایلی جنوب دستگیر شدند. گذشته از اکثر خوانین بختیاری، تعدادی از سران دیگر ایلات نیز بازداشت شدند و به زندان افتادند. عده‏‌ای از خوانین بختیاری که نمایندۀ مجلس بودند نیز پس از سلب مصونیت توقیف شدند. در همین زمان، قوام‌‏الملک شیرازی که از یاران و دوستان صمیمی سردار اسعد بود، نیز بازداشت شد.(35)

در ارتباط با بازداشت جعفرقلی خان، مخبرالسلطنه هدایت در کتاب خاطرات و خطرات خود می‌نویسد:

   کار سردار اسعد، به محاکمه نکشید. گفته شد که محرمانه اسلحه به بختیاری وارد کرده ‌است. بعدها در ملاقات از شاه شنیدم: بلی، می‌خواهند محمدحسن میرزا را بیاورند، شهوت‌رانی که از این بیشتر نمی‌شود بیش از این چیزی نفرمودند و معلوم بود که صحبت از اسعد است. من از سردار اسعد جز صمیمیت نسبت به پهلوی ندیدم و در نسبتی که به او دادند، تردید دارم. فرمایش شاه را، تا درجه سیاست می‌دانم.[36]

مظفر شاهدی درباره قتل «جعفرقلی‌خان بختیاری سردار اسعد دوم» توسط پزشک احمدی» می نویسد: جعفرقلی ‌خان بختیاری سردار اسعد دوم، فرزند حاجی‌ علیقلی ‌خان بختیاری سردار اسعد اول، که در ساعات نخستین صبح روز 10 فروردین 1313 توسط پزشک احمدی (در سلول شماره 28 / زندان نمره یک دربازداشتگاه موقت شهربانی) به‌طرز فجیعی به ‌قتل رسید، از دوران مشروطیت بدان‌سو، در عرصه سیاسی کشور حضوری فعال و مؤثر داشت. جعفرقلی ‌خان، که فقط پس ازمرگ پدر به سرداراسعد ملقب شد، پیش ازآن لقب سرداربهادر داشت ودربسیاری از جنگها و درگیریهای نظامی مشروطه‌خواهان با مخالفان، نقش و حضوری فعال داشت و در دفاع از مشروطیت رشادتها از خود نشان داده بود. سرداراسعد دوم پس از کودتای سوم اسفند 1299 والی کرمان شد و در کابینه دوم رضاخان سردارسپه (8 شهریور 1303- 24 آذر 1304) وزیر پست و تلگراف بود. سرداراسعد دوم در کابینه مهدی‌قلی ‌خان هدایت (مخبرالسلطنه)، که از خرداد 1306 کار خود را آغاز کرد، وزیر جنگ شد و تا آستانه دستگیری و زندانی شدنش، در این سمت باقی بود. میان دستگیری (26 آبان 1312) و زندانی شدن سرداراسعد (که سوءظن و بدبینی و کینه‌توزی بدون‌ لگام رضاشاه مهمترین دلایل آن ذکر شده است) در زندان قصر (8 آذر 1312)، تا قتل رقت‌انگیز و دلخراش او، در زندان موقت شهربانی، در 10 فروردین 1313، حدود 4 ماه و 15 روز فاصله افتاد. پس از عزل رضاشاه توسط متفقین در شهریور 1320، برای تعقیب قضایی قاتلان برخی از شاخص‌ترین و پرآوازه‌ترین کسانی که در دوره حکومت رضاشاه، به ‌قتل رسیده بودند، دادگاهی تشکیل شد. آنچه در پی می‌آید، (گزیده‌ای از) مستنداتی است که دادستان دیوان عالی جنایی، پیرامون فرایند دستگیری و قتل سردار اسعد دوم توسط پزشک احمدی، به آن دادگاه ارائه داده است.

 

گزارش دادستان دیوان عالی جنایی(پس ازشهریور1320) ازجریان قتل «جعفرقلی ‌خان بختیاری سرداراسعد دوم» توسط پزشک احمدی در زندان موقت شهربانی رضاشاه (10 فروردین 1313):

… از شب دوم فروردین [1313] برای اولین بار غذایی که برای شام سرداراسعد می‌برند آلوده به سم بوده بعد از این‌که قدری از آن غذا را خودش می‌خورد… صبح که ازخواب برمی‌خیزد خستگی فوق‌العاده و سرگیجه به قی و اسهال سخت دچار می‌شود… و در ضمن مرحوم سردار هم که کاملاً متوجه سوءقصد نسبت به‌خود و مواظب حال خود بوده… و هر ساعت مرگ فجیعی را انتظار داشت… حتی‌المقدور از خوردن غذا و آشامیدن آب خودداری می‌نموده و به‌جز تخم‌مرغی که در حضور خودش پخته شود هیچ چیز نمی‌خورده است… وقتی می‌بینند نتیجه مطلوب به‌این ترتیب حاصل نمی‌شود و سرداراسعد از خوردن غذاهای مسموم خودداری می‌کند و اعمال قوه و زور برای مسموم کردن یا از بین بردن او به‌نحو دیگری هم در محیط بیمارستان زندان قصر که محل بیماران و آمدن پزشکان وپزشکیاران و پرستاران و سایر مأمورین و صاحب منصبان زندان است مناسب نیست، نقشه دیگری برای این‌کار طرح می‌شود و آن انتقال دادن سرداراسعد از زندان قصر به توقیفگاه موقت در شهر و نگاهداشتن در یک زندان انفرادی و مجرد در بدترین قسمتی از بنای سابق زندان شهربانی که معروف بوده است به محبس نمره یک و قطع رابطه او با محیط خارج… و سلب هرگونه قوه و قدرت مقاومت از او و بالاخره سپردن و تسلیم او به‌ چنگال بی‌رحم و پنجه پزشک احمدی دژخیم زندان. برای این نقشه حسین نیکوکار مدیر زندان موقت زندان انفرادی شماره 28 را تعیین و موافق این دستور بنا و نجار آورده کلیه روزنه‌ها و منافذ آن نمره را که به‌وسیله آنها مقدار کمی نور و هوا می‌توانسته است داخل آن بشود، می‌گیرد… پس از تهیه این مقدمات در روز پنجم فروردین مقارن غروب و اول مغرب عامری معاون اداره زندان و سرتیپ‌زاده مدیر زندان قصر سرداراسعد را از در غیرمعمول بیمارستان آنجا که مخصوص بیرون بردن اجساد و متوفیات بوده از زندان قصر خارج نموده به‌وسیله یک اتومبیل کرایه به شهر می‌آورند و در زندان موقت او را به حسین نیکوکار مدیر آنجا تحویل می‌دهند… در دفتر کشیک زندان موقت متصدی امر می‌گوید که طبق دستور سرهنگ راسخ که گفته بود نام سرداراسعد و هیچ‌یک از امور مربوط به او نباید در دفاتر مربوطه نوشته شود، عمداً اثری از ورود سرداراسعد در این تاریخ نوشته نشده است… تا این تاریخ که سرداراسعد به‌ زندان موقت شهر انتقال یافته بود پزشک احمدی محل و مأموریت و خدمت و کار روزانه‌اش در مریضخانه بهداری شهربانی واقع بود… اما پس از انتقال سرداراسعد به ‌زندان موقت، سرهنگ راسخ به‌ نیکوکار مدیر زندان مزبور تذکر می‌دهد که پزشک احمدی برای بازدید زندان موقت باید بیاید و مجاز است که زندانی‌ها را سرکشی و مداوا کند و بر اثر این تذکر و دستور در روز ششم فروردین مقارن یک ساعت بعدازظهر احمدی به زندان موقت آمده به حسین نیکوکار مدیر آنجا مراجعه و با‌اتفاق او به اتاق سرداراسعد داخل می‌شود و به‌عنوان معاینه و پرسیدن حال سرداراسعد مدتی با حضور نیکوکار در نزد او می‌ماند… در آن موقع احمدی یک یا دو عدد پرتقال که به‌احتمال قوی به‌وسیله تزریق با سوزن مغز آن آلوده بوده است به او می‌دهد. سردار که در آن ساعت شاید مدتها بوده غذایی به او نرسیده بوده است از آن پرتغال می‌خورد… ساعت پنج الی شش بعدازظهر همان روز ششم فروردین مجدداً پزشک احمدی برای بار دوم به‌زندان نمره یک اتاق سرداراسعد مراجعه نموده…پزشک احمدی یک طرف و سلطان جعفرخان از پایوران قدیمی شهربانی طرف دیگر در بالین سردار نشسته‌اند در حالی‌که احمدی استکان یا ظرف پر از مایعی را که در دست داشته و با اصرار زیاد به سردار تکلیف می‌کرده است که آن را بخورد. سرداراسعد از خوردن آن امتناع داشته می‌گفته است حالم بد است و از وقتی که پرتقال خورده‌ام حالم بد است و چون می‌بیند که سردار از خوردن آن خودداری می‌کند مصمم می‌شوند به‌زور آن را به ‌او بخورانند… بالاخره پس از استقامت و پایداری سردار در نخوردن و یأس و ناامیدی حضرات از گرفتن نتیجه در را به روی او بسته و مراجعت می‌کنند… در تمام مدت چهار شبانه‌روز سرداراسعد در اینجا محبوس بوده و غذایی به‌جز همان پرتقال روز اول که شرح آن ذکر شد به او نرسیده و معلوم است که با این کیفیت و با اضطرابهای درونی و هیجانات روحی که در این روزهای سخت و مخوف سرداراسعد دچار آن بوده تا چه اندازه قوای مزاجی و بدنی او تحلیل رفته…بالاخره به‌طوری‌ که از مجموع دلایل و اوضاع و احوال منعکس در پرونده و رویهمرفته اظهارات پاسبانان و پایوران داخل و خارج زندان شماره یک مورد بازجویی واقع شده‌اند، برمی‌آید چون معهود گردیده و بر این تبانی شده است که دکتر احمدی در شب بین پنجشنبه نهم و جمعه دهم فروردین پاسی از نیمه‌شب به‌عیادت زندانی اتاق شماره 28 یعنی سرداراسعد آمده و کار او را بسازد… برای شب دهم فروردین به دو نفر از پاسبانان مأمور قراولخانه در آن شب که موسوم به اسماعیل و عباس بوده‌اند امر شده است که از ساعت 10 بعدازظهر نهم فروردین تا ساعت 8 صبح دهم فروردین حتماً بیدار بمانند که موقعی که پزشک احمدی بعد از نصف شب می‌آید معطل نشود و به ‌فوریت قفل خارجی در ورود زندان نمره یک را برای او باز شود، چنان‌که همینطور هم شده و پاسی از نیمه شب که احمدی آمده اسماعیل پاسبان مذکور قفل خارجی در را برای او باز نموده و در را کوبیده‌اند تا محمدابراهیم ‌بیک پاسبان مأمور مخصوص سرداراسعد هم از داخل آن در را باز می‌کند و در روشنایی چراغ فانوسی که در دست محمدابراهیم بوده احمدی به‌اتفاق او مستقیماً به طرف اتاق سرداراسعد می‌رود و با کلیدی که در دست احمدی و از پایوران نگهبان توقیفگاه گرفته بوده است در سلول نمره 28 را باز و با محمدابراهیم داخل اتاق می‌شود و پس از ورود به حال چمباتمه در روی زمین کف اتاق می‌نشیند و کیفی را که در دست داشته روی زمین و مقابل خود گذارده آن را باز می‌کند و از محمدابراهیم یک ظرف آب می‌خواهد و او فوراً بیرون آمده از دفتر داخل زندان نمره یک یک نعلبکی را که متعلق به‌یکی از زندانیان بوده آب کرده نزد احمدی می‌برد. و احمدی از کیف خود دارویی درآورده و در آن آب حل می‌کند و سپس محلول را در سرنگی که از کیف خود بیرون آورده بوده کشیده و به‌ بازوی سرداراسعد تزریق می‌کند و سردار که ازشدت ضعف و ناتوانی ناشی از نخوردن غذا و شدائد و مشقات زندان و آلام روحی قدرت مقاومت نداشته و شاید در آن لحظه مرگ را با آغوش باز استقبال می‌کرده‌اند خود را بدون کمترین مقاومتی تسلیم پنجه مرگبار احمدی می‌کند و کلماتی چند از قبیل «انالله و اناالیه راجعون» و عبارات دیگری که در تحقیقات پرونده منعکس است بر زبان می‌راند و پس از اتمام عمل احمدی کیف خود را برداشته با محمدابراهیم پاسبان از اتاق خارج می‌شود و در آن را قفل می‌کنند و نعلبکی آلوده به محلول سمی را احمدی برداشته در حین عبور از کریدور، جلو دفتر داخلی زندان نمره یک می‌گذارد وبه محمدابراهیم و حسن‌آقای سرهنگ و تقی ربیعی که در آن شب پاسبانان داخل نمره یک بودند سفارش و تأکید می‌کند کسی به آن نعلبکی دست نزند و یا آن را کاملاً گل‌مال کرده و بشویند یا از آن صرفنظر کرده بشکنند و به دور افکنند و سپس از در زندان نمره یک خارج می‌شود. پس از رفتن احمدی به‌طوری که پاسبانان نامبرده ضمن تحقیقات تعبیر کرده‌اند سرداراسعد به سکسکه و خرخر افتاده و صداهایی که ناشی از تشنجات شدید هنگام نزع و به ‌شمارش افتادن نفس و طول مدت شهیق و زفیر در عمل تنفس است از او شنیده می‌شود. به‌طوری‌که این صداها در کریدور خارج و اتاق دفتر داخلی زندان نمره یک که به اتاق سردار نزدیک بوده از طرف پاسبان نامبرده به‌خوبی شنیده شده است و مدت بالنسبه طولانی در حدود دو ساعت این حالت دوام داشته تا در حدود ساعت چهار و پنج بعداز نصف شب صدا به‌کلی خاموش می‌شود و محمدابراهیم به‌پشت در اتاق سردار رفته و گوش فرا می‌دهد و چون هیچ صدایی نشنیده و سکوت مرگ را احساس می‌کند در مراجعت نزد رفقای خود موضوع را به آنها می‌گوید و سپس با عجله در زندان یک را باز و برای دادن گزارش قضیه از آنجا خارج می‌شود… محمدابراهیم درگذشت سردار اسعد را در آن موقع به عزیزالله حقیقی متصدی کشیک و سپس به‌ محمد صالحان که در روز جمعه از ساعت 8 صبح کشیک را از عزیزالله تحویل گرفته گزارش داده است و عزیزالله حقیقی قضیه را به سرهنگ راسخ اطلاع داده و ایشان دستور می‌دهد که جنازه را از محبس نمره 28 ببرند در حمام بگذارند تا ماشین متوفیات آمده و از دربی که حمام به طرف مدخل اداره تأمینات دارد جنازه را خارج و به‌اداره متوفیات ببرند…(37)

 

شخصیت مرحوم سردار اسعد

 

پوررضا وکیل مدافع ورثه فیروز در دادگاه رسیدگی به جرایم مسببین و عاملین قتل سردار اسعد گفت: هر چند ازلحاظ مبانی واصول، تمام افراد یک کشور و جامعه درمقابل قانون یکسان و مساوی هستند ودرکشوری که اصول عدالت ودادگستری حکمفرما باشد نمی توان تمایزی جزآنچه را که قانون معین و مشخص نموده است برای فردی قائل گردید، اما چون جریان این محاکمه وهر محاکمۀ جزایی مبتنی بر رعایت عدالت بوده و رعایت اصول عدل و داد امکان پذبر نیست مگراین که مبنا واساس آن بر مبانی اخلاقی و وجدانی مستقر باشد، بنابراین با در نظر گرفتن این عوامل پس از کسب اجازه از هیأت محترم دادگاه مختصری راجع به شخصیت مرحوم جعفرقلی خان سردار اسعد معروض تا بر هیأت محترم دادگاه و ملت ایران ثابت و روشن گرددد که این متهمین چه جنایت بزرگ وغیرقابل جبرانی را هم ازلحاظ ورثه] وبازماندگان مرحوم متوفی وهم از لحاظ کشور و تاریخ مرتکب شده اند.

هرچند آقای دادستان محترم درضمن بیان ادعانامه شمه ای ازشخصیت واجمالی ازخدمات و فداکاریهای مرحوم سردار اسعد را توضیح وبیان نموده اند ولی چون لازم می باشد که آن مسائل را با نظربیشتری تکمیل و توضیح بیشتری دهم این است که به بیان تکمیلی اقدام می نمایم.

 

مرحوم جعفرخان سرداراسعد فرزند ارشد مرحوم حاج علی قلی خان سرداراسعد، بانی وموسس مشروطیت ایران می باشد. تا قبل ازفوت مرحوم سرداراسعد بزرگ مرحوم جعفر قلی خان ملقب به سرداربهادربوده برای اولین مرتبه درسال1327 قمری در صحنۀ سیاسی ایران درتحت فرمان پدر موفق به خدمت شد ومسیر تاریخ را تغییر داد.

به عبارت ساده ترمحمد علی میرزا اقدام به کودتا وبستن مجلس وقتل و زجر آزادیخواهان نمود ودر طهران حکومتی از وحشت و ترورایجاد نمود که بعدها موسوم به دورۀ استبداد صغیرگردید. مرحوم حاج علی قلی خان سردار اسعد که در آن موقع در پاریس بود فوراً به ایران حرکت نموده ودراوایل سال 1327 با جمعی ازافراد وایلات بختیارکه تحت فرمان مرحوم جعفرقلی خان سرداربهادربود اصفهان را اشغال و درهمان زمانی که مجاهدین و آزاد یخواهان ازطرف شمال به تهران حرکت وحمله نموده مرحوم جعفر قلی خان سردار بهادر نیزبه سرکردگی و فرماندهی افراد شجاع و متهورایل بختیاری ازجنوب به تهران حمله نموده وبالاخره درنتیجۀ فداکاریهای فراموش نشدنی ملت ایران و در پرتو مساعی و جدیتهای مرحوم سردار اسعد بزرگ وفرزند ارشدش مرحوم جعفر قلی خان موفق به تحصیل آزادی و مشروطیت ایران گردید.

پس اگراقای دادستان محترم درضمن بیان ادعانامه ودر مقدمۀ آن تصریح به خدمات مرحوم جعفر قلی خان سرداراسعد نموده نه فقط راه مبالغه واغراق را نپبموده بلکه فقط اجمالی ازخدمات و فداکاریهای مرحوم سردار را توضیخ و بیان داشته اند.

اساس و شرایط اصلی بقای یک جامعه و ملتی برروی دواصل است: مجازات گناهکاران وتشویق و قدردانی ازخدمتگزاران. اگر این دو اصل دریک جامعه وملتی کاملاً رعایت شودآن ملت دارای رشد سیاسی واجتماعی بوده و به آیندۀ خود می تواند امیدوار گردد.

بعد اززوال استبداد صغیر واستقرارمشروطیت درایران ملت ایران خواست ازخدمات و فداکاریهای مرحوم حاج علی قلیخان و فرزند ارشدش مرحوم جعفر قلیخان سرداراسعد مقتول ومظلوم این پرونده قدرشناسی نموده و پاداش دهد.

بنابراین مجلس شورای ملی لوح طلایی که حاکی از قدردانی و سپاسگزاری به ملت ایران بوده و به مرحوم سرداراسعد اعطاء نموده که عبارت زیرین با خط طلا بر روی ان منقوش و اینک ارائه می شود که به شرح زیرین سپاسگزاری شده است: ذیقعدۀ 1327 – مجلس شورای ملی – از فداکاری ها و مجاهدات غیرتمندانه حضرت حاج علیقلی خان سردار اسعد و امراء و افراد ایل جلیل بختیاری که ممد آزادی ایران از قید اسارت و رقیت ارباب ظلم وعدوان گردیده و از مشاق و متاعبی که برای تاُمین سعادت استقلال ایران تحمل فرمودند تشکرات صمیمی عموم ملت ایران را تقدیم مینماید و تاُییدات الهی را در تکمیل اقداماتی که در راه آزادی و آسایش ملت کرده اند برای آن وجود محترم از خداوند متعال مسئلت می نمایم.

 

رییس مجلس شورای ملی

محمدصادق مستشار الدوله

 

اگر این لوح سپاسگزاری که ازطرف مجلس شورای ملی به نام ملت ایران به مرحوم سرداراسعد اعطاء شده است در یک جامعه وملت دیگری بود اعقاب و اولاد آن شخص همیشه درآن جامعه مفتخر و از مزایا و حقوق ممتازاستفاده وبهره مند می گردیدند.

ولی متاسفانه در دورۀ سابق مشاهده نمودیم که متصدیان و زمامداران حکومت قلدری و زور به چه   ترتیبب ازمرحوم سرداراسعد قدردانی نموده و بالاخره او را در گوشۀ زندان به وسیلۀ این تبهکاران با چه طرز فجیع و نامردانه ای به قتل رسانیدند. این طرز قدردانی و ارتکاب این جنایت ملت ایران را سرشکسته وخفیف نموده وفقط حکم آقایان قضات دایربه محکومیت این جنایتکاران این سرشکستگی وننگ را ازدامن پاک و بی آلایش ملت ایران خواهد شست وبه دنیا ثابت خواهد نمود که ملت حقیقی ایران هیچ گاه به این آلودگی تن درنداده وارتکاب این اعمال ناشی ازخبث طینت و پست فطرتی متهمین ودستیاران آنها بوده است.

 

آقایان قضات

 

خدمات وفداکاریهای مرحوم سرداراسعد تااستقرار رژیم مشروطیت وزوال استبداد صغیرخاتمه نیافت بلکه درهمان تاریخ که عوامل ارتجاع به سرکردگی محمد علی میرزا ازطرف شمال وسالارالدوله از طرف کردستان و کرمانشاهان حیات سیاسی ایران را تهدید می نمودند باز هم فداکاریهای مرحوم   سرداراسعد و جانفشانیهای ایل بختیاری سبب سرکوبی واضمحلال عوامل ارتجاع گردید. بازهم مجلس شورای ملی در مقام قدردانی برآمده و فرمانی به نام ملت ایران صادر نمود که فقط شخص جعفرقلی خان سردار اسعد را وارد صحن وتالارمجلس شورای ملی کردند درصورتیکه پادشاه مملکت را از این مزیت محروم نموده اند.

سومین خدمتی که مرحوم سردار اسعد به مملکت نموده دراوایل سلطنت پهلوی شاه سابق به تصور این که رضاخان خادم و خدمتگزار مملکت می باشد حاضر به همکاری با او شده و ایلات عرب و ایلات وعشایر جنوب و کهگیلویه را مطیع واقدام به خلع اسلحه نمود…وچه به کرات درحضورجمعی، رضاخان می گفت واظهار تشکرمی نمود که موفقیت و نیل اوبه مقام سلطنت مرهون زحمات و فداکاریهای سردار اسعد است.

این زحمات و فداکاریهای مرحوم سردار اسعد که یکی ازآنها درخارجه کافی بود که مجسمۀ او برای همیشه باقی ونسلهای آینده همیشه درنظرداشته باشند، دردورۀ گذشته که دورۀ وحشت وتروربود موجب شد که این شخص را با طرزفجیعی درگوشۀ زندان ازبین ببرند. اگر قانون مجازات ایران برای مسببین وقاتلین یک نوع مجازات را بدو تفکیک وازنقطه نظرکلی معین نموده است امروزهیأت محترم دادگاه که مظهرونمایندۀ حقیقی ملت ایران می باشد درمقام جبران برآمده و قاتلین را با شدیدترین وضعی مجازات می نماید.

بنابراین با صدور حکم خودهم این تبهکاران را مجازات وهم کاری کنید در آینده نظیر این جنایات که تاریخ بشری را ننگین و آلوده می نماید واقع نشود.(38)

 

 

 

در فصل نوزدهم ، قتل فرخی یزدی در زندان رضا خانی را می خوانید:

 

آن زمان که بنهادم سربه پای آزادی         دست خود ز جان شستم از برای آزادی

تا مگر به دست آرم دامن وصالش را       میدوم به پای سر در قفای آزادی

درمحیط طوفان زای، ماهرانه درجنگ است     نا خدای استبداد با خدای آزادی

دامن محبت را گر کنی ز خون رنگین       می توان تو را گفتن پیشوای آزادی

فرخی ز جان و دل می کند در این محفل     دل نثار استقلال جان فدای آزادی

 

مختصرى از زندگینامه فرخى یزدى را با قلم شیوا و شیرین خودش که در زندان رضاخانى نوشته بخوانیم:

هنگامى که من بدنیا آمدم ناصرالدینشاه بر ایران حکومت میکرد، البته در این کار دست تنها نبود، ۸۵ زن و معشوقه با صدها مادرزن و پدرزن به اضافه مقدار زیادى پسر و دختر و نوه و نتیجه او را دور کرده بودند. اینان ایران را مثل گوشت قربانى بین خود تقسیم کرده بودند،هرگوشه اى از مملکت در دست یکى از شاهزاده ها و نوه ها بود که خون مردم را توى شیشه میکردند.

مخلص پس از چندسال خاکبازى در کوچه ها مثل همه بچه ها به مدرسه رفتم، ببخشید اشتباه کردم همه بچه ها که نمیتوانستند به مدرسه بروند، ازهمان کودکى به کارى مشغول مى شدند تا تکه نانى به دست آورند.

مدرسه ایکه من رفتم مال انگلیس ها بود، سئوال و جواب ممنوع بود و معلم ها اصلا خوششان نمى آمد که از آنها سئوال کنیم، میترسیدند چشم و گوش ما باز شود. مثلا اگر دانش آموزى میپرسید شما اینجا درمیهن، چه کار میکنید؟ ترش میکردند و تکلیف شاعر هم معلوم بود، اخراج. به نظر آنها چنین شاگردى که در کار آنها فضولى میکرد حق درس خواندن نداشت و نمیتوانست متمدن شود.

من خیلى زود متوجه شدم که کاسه اى زیر نیم کاسه است و اینها نمىخواهند کسى را با سواد کنند، مدرسه و کلاس، معلم و کتاب همه سرپوشى بود تا مردم نفهمند آنان در این مملکت به چه جنایتى مشغولند، من که این اوضاع را میدیدم رغبتى به مدرسه رفتن نداشتم، به ما میگفتند دزدى نکنیم اما خودشان بود و نبود میلیونها گرسنه و پابرهنه را در سرتاسر دنیا بالا میکشیدند. کشیش هاى انگلیسى به ما اندرز میدادند با همه مهربان باشیم اما خودشان انواع شکنجه و خشونت را به کار میبردند، هرکس را که صدایش بلند میشد بیرحمانه میکشتند.

انگلیس ها، با همه این وحشیگریها ما ایرانیها را داخل آدم نمیدانستند و رفتارشان با ما بسیار زننده بود، در هر فرصتى به رفتار و کردار آنها اعتراض مى کردم اشعارى میساختم و چهره واقعى این درندگان را براى مردم آشکار میکردم و مردم را هشدار میدادم بچه هاى خود را به دست آنان نسپارند، مرا از این مدرسه بیرون کردند و چه کار خوبى هم کردند، زیرا درس هاى آنها به درد زندگى نمیخورد و فقط شستشوى مغزى بود.

از ۱۵ سالگى مرا ترک تحصیل دادند بناچار از مدرسه بیرون آمدم، درس زندگى را از کلاس اول شروع کردم و با زندگى واقعى آشنا شدم. ابتدا به کارگرى مشغول شدم، مدتى پارچه میبافتم و چند سالى هم کارگر نانوایى بودم. ساعتى از روز را که کارى نداشتم با مردم بودم، در کارهاى اجتماعى شرکت میکردم و کتاب و روزنامه میخواندم، گاهى هم شعر میساختم، بعضى از شاعران، انواع دروغ و چاخان سرهم میکردند و براى شاه یا حاکم شهر میخواندند، اما من حاضر نبودم خودم را به حاکم بفروشم براى او چاپلوسى کنم. با این حال از شما چه پنهان من هم شعرى در وصف حاکم شهر ساختم، شعر را براى حاکم نخواندم بلکه براى مردم خواندم زیرا براى مردم ساخته بودم اما سرانجام به گوش حاکم رسید. حاکم که از بام تا شام دروغ میگفت و دروغ می شنید، مرا پیش حاکم بردند او هم دستور داد لبهاى مرا با نخ و سوزن دوختند و به زندان انداختند.

 

آخرین روز های عمر فرخی یزدی در زندان رضا خانی

 

یکی از زندانیان در بارۀ آخرین روزهای عمر فرخی چنین می نویسد:

« فرخی از روز اول بازداشت از تمام آنچه که در زندان حتی در بارۀ یک زندانی عادی، یک سارق و یک جیب بر رعایت می شد محروم بود.

مختصراحترامی را که در روزهای اولیۀ حبس در بارۀ تو مرعی می داشتند معلول دو علت بود:

اول آنکه فرخی مختصر پولی درجیب داشت که در نتیجۀ طبع افراطی خود و عدم اعتنا به پول به زودی آن را ازدست داد و دوم آنکه مأمورین زندان هنوز از نظریۀ مقامات مافوق خود در بارۀ او بی اطلاع بودند.

وقتی پول فرخی تمام شد ونظر آن مقامات هم راجع به او مشخص گردید ، در چنان مضیقه ای قرار گرفت که واقعاً قابل توصیف نیست.

درهمین روزها بود که در نتیجۀ رفتار مأمورین زندان با خود، با منظرۀ مرگ روبه رو می شد و کم کم خویش را برای پذیرایی اطبای مبتکرآمپول هوا مهیا می کرد. فرخی پس از اتمام پولش، به فروش اثاثیۀ خود پرداخته در وهلۀ اول شاپوی عالی بعد پتوهای ظریف خود را فروخت وکم کم کار به جایی رسید که به حراج کت و شلواری که پوشیده بود اقدام کرد.»

علت قتل فرخی ابیاتی بود که در زندان درهجو و مذمت شاه وولیعهدش و ازدواج حسب الامری انگلیس با فوزیه مصری سروده وآن را برای ارباب گودرزی یکی از زندانیان زرتشی دوهمشهری فرخی – فرستاده بود. این شعر دربهارسال 1318 شمسی ، به مناسبت عروسی ولیعهد با خواهرپادشاه مصر سروده شده بود.

ابیات نغز و دلنشین آن که رژیم خود کامه را محکوم می کرد و حقایق سیاه ودردناک زندگی در ایران را برملا می ساخت موجبات خشم وغضب درباریان را فراهم اورد.

فرخی که در زندان کت و شلوارو پتوهای خود را می فروخت تا زندگی پراز محرومیت و رنج و گرسنگی روزمره را بگذارند. فرخی که در زندان در معرض توهین و تحقیر پاسبانها و دژخیمان بود. فرخی که تمام عمرش را به دنبال آرمانهای مقدس آزادی و عدالت دویده و به جایی نرسیده بود، با اشعار آتشین خود همه را غرق درحیرت و اعجاب وشگفتی کرد. خوانندگان شعراو به نام « جشن عروسی» نخست به وحشت افتادند که این کیست که درچنین بحبوحۀ اختناق وارعابی جرأت کرده است چنین کلماتی را به صفحۀ کاغذ بیاورد و سپس ازمؤثر بودن، نغزبودن ومهمترازهمه عینیت و واقعیتی که درآن ابیات بود زبان به تحسین می گشودند. در حالی که ادارۀ پلیس ومأمورین ریز و درشت آن در سراسر کشوردرجستجوی سرآیندۀ این اشعاربودند، ارباب گودرزی، همشهری فرخی، برای خوش خدمتی گزارش پرآب و تابی نوشت و اشعار فرخی را همراه با گزارش خود برای رئیس زندان فرستاد. رئیس زندان که از اعتصاب غذاهای فرخی و سخنان تلخ و نیشداراو دلتنگ بود اشعار را برای رئیس ادارۀ سیاسی فرستاد و بالاخره اشعار به نظر شاه رسید و فرمان قتل او صادر شد.

روزی فرخی را برای پاره ای مطالب به ادارۀ سیاسی احضار کردند. او با رب دوشامبر شطرنجی و با کفش سر پایی همراه مأمورین به اداره سیاسی اعزام شد ودر بازگشت بسیار ناراحت و عصبانی به نظر می رسید. دستهایش متشنج وچشمانش سرخ وخیره و چهره اش برافروخته بود. معلوم نبود چه بر سرش آورده اند که آن چنان خشمگین و متشنج و بر آشفته است.

چندی بعد او را از زندان قصر به بازداشتگاه تهران منتقل کردند و سپس به حبس مجرد فرستادند که سلولی تاریک، نمناک و متعفن بود وهر کس به آنجا می رفت پس از چند روز بیمارمی شد، غذای عادی، استحمام، لباس و سیگار را از او مضایقه می کردند و اجازۀ قدم زدن در حیاط هم نمی دادند.

یکی از پاسبانان زندان معروف به آژدان یزدی در دادگاه اظهار داشت:

«… فرخی را درزندان به طور مجرد نگاه داشتند و در به روی او بسته و غذایش خیلی بد بود. نمی دانم غذاها را می خورد یا دور می ریخت. لباسش یک پیراهن توری و یک زیر شلواری پاره پاره بود. مدت سه چهارماه در آن اتاق و به همان وضع در به روی او بسته بود. هر وقت ناهار یا شام خبر می کردیم پایور( افسر) می آمد در اتاقش را بازمی کرد وغذاهای او را می دادیم . صبح ها چای نمی خورد. قدری نان با آب جوش می خورد. پایور نگهبان دستور و تذکر می داد که این زندانی غذای خارج و ملاقات ندارد. نباید با کسی حرف بزند. بنیه اش کم کم تحلیل می رفت . زندانیان که برای هوا خوری آمد و رفت می کردند پنهان از ما میوه و غذا به او می رساندند و اگر این کمک ها نبود زود می مرد.» (39)

یکی از پزشکیاران زندان بعدها در بازجویی گفت:

« … در حدود یک ربع به غروب مانده روز 24 مهر مرا برای کاری به خارج فرستادند. بعد از یک ساعت و نیم بر گشتم. وقتی وارد بیمارستان شدم غذای زندانیان را تقسیم می کردند. پزشک احمدی بر خلاف معموال منتظر من نمانده و رفته بود. در ساعت 8 یا 5 / 8 فرخی را آورده بودند. خواستم برای او ببرم. از آژدان یزدی کلید خواستم گفت فرخی گفته است شام نمی خورم. صبح پس از انکه درجۀ حرارت بیماران را برداشتم، به اتفاق دکترهاشمی، خواستیم برای معاینۀ فرخی برویم . کلید خواستیم . آژدان یزدی با یایور( افسر ) نگهبان، کلید آوردند.

در باز شد ، دکتر ازجلو و من از عقب وارد شدیم . فرخی را دیدیم که بر خلاف روزهای دیگر که در آن ساعت بیدار بود روی تخت دراز کشیده ، یک پایش از تخت آویزان بود. یک دستش روی سینه و دست دیگرش روی شکمش قرار دادشت. چشمهایش از حدقه در آمده وباز بود. رنگ کبود و صورتش متورم بود. جرأت نکردم بگویم فرخی را کشته اند اما همۀ آثار نشان می داد که او به مرگ طبیعی نمرده است…»(40)

 

مظفرشاهدی می نویسد: « محمد فرخی یزدی شاعر بلندمرتبه و آزادیخواه ایران در سال 1267ش در یزد متولد شد و در 24 مهر ماه 1318ش در بیمارستان زندان موقت شهربانی به قتل رسید. پیش از او بسیاری از رجال، سیاستمداران و آزادی‌خواهان برجسته کشور که در صدر همه آنها سیدحسن مدرس قرار داشت با روشهایی مشابه جان خود را از دست داده بودند. فرخی یزدی به هنگام مرگ بیش از دو سالی بود که به جرم «اسائه ادب به بندگان اعلیحضرت همایون شاهنشاهی» در زندان به سر می‌برد.

قرار بود فرخی پس از سه سال زندان آزادی خود را بازیابد. اما دستگاه مخوف شهربانی رضاشاه نظیر آنچه طی سالیان گذشته مکرر انجام داده بود بار دیگر دست به کار قتلی شد و با آمپول هوای پزشک احمدی جلاد دهها تن از مردمان آزاده این کشور در حمام بیمارستان زندان موقت شهربانی (و در تاریخ 24 مهر ماه 1318) به حیات محمد فرخی یزدی شاعر آزادیخواه و دلیر خاتمه داده شد. آنچه در زیر می‌آید گزارش فتح‌الله بهزادی پزشکیار وقت بیمارستان زندان موقت شهربانی است که پس از سقوط رضاشاه از سریر سلطنت درباره روند و کیفیت به قتل رسیدن محمد فرخی یزدی به دادگاهی که جهت تعقیب جانیان دوره مذکور تشکیل شده بود ارائه داده است. بهزادی و همکارش علی سینکی در شب حادثه در بیمارستان فوق کشیک داشته اند.

یادآور می شود که مدت کوتاهی قبل از شب حادثه محمد فرخی یزدی را به عنوان زندانی ای که دچار بیماری شده است از بند و سلول مربوطه به بیمارستان منتقل کرده و در حمام! بیمارستان بستری کرده بودند تا چنانکه دلخواهشان بود توسط پزشک احمدی مداوا نمایند.(41)

 

فصل بیستم، دربارۀ قتل دکترتقی ارانی در زندان رضا خانی و « پرونده 53 نفر » آ مده است: ارانی چپ مستقل بود، او بر این عقیده استوار بود که «ما علیه هر تجاوزی حتی اگر شوروی ها باشند می جنگیم و باید از مملکت خودمان دفاع کنیم.» (42)

«دکتر تقی ارانی در دادگاه فرمایشی رضا خانی » گفت: «فجایع زیاد بنام عدالت توسط این قوانین موقتی درتاریخ اتفاق افتاده است: بنام همین قوانین جام شوکران را به دست سقراط دادند؛ در روم مسیحیان را طمعۀ وحوش کردند؛ کاتولیک ها به جبران آن درتعقیبات مذهبی قرون وسطی عده ای کثیر را بنام خدا و مسیح سوزاندند؛ درقرون وسطی محاکمۀ بین ارباب و رعیت بدین ترتیب بود که اوّلی مسلّح، دومی بی سلاح مقابل هم [ قرار] می گرفتند، نعش آن بی سلاح به عنوان محکوم از میدان خارج می شد، در قرون جدید جوردانو برونو طعمۀ آتش شد، گالیه مجبورشد زانو به زمین بزند و دنیا را به ریش پاپ بخنداند، پس چگونه می توان مطمئن بود که قوانین امروزما هم دستخوش این تغییرات دائمی نبوده از قانون کلی استثنا خواهد بود. قانون فعلی که ما را تعقیب می نماید نیز اولاً تابع این تحولات بوده، با عدالت واقعی ارتباط دائمی نداشته، موقتاً ظاهر شده ، نسخ خواهد شد. ثانیاً مقدس ترین نوامیس اجتماعی ملت ایران قانون اساسی است که روح آن آزادی افکار وعقاید است و این قانون از نظر تشریفات ظاهری و محتویات باطنی با آن توافقی ندارد.»(43)

 

 

 

 

چگونگی لو رفتن پنجاه و سه نفر

 

چگونگی لو رفتن گروه 53 نفر در خاطرات انور خامه ای و خلیل ملکی و پروندۀ پنجاه و سه نفر آمده است. ایرج اسکندری ازرهبران اصلی بعدی حزب توده و زندانی گروه ۵۳ نفر در کتاب خاطراتش که گفت‌وگویی بلند در سال‌های دهه ۷۰شمسی با برخی از فعالان چپ در میان گذاشته است، درجواب بابک امیر خسروی می‌گوید:عرض می کنم که قضیه از توی پرونده[ 53 نفر] معلوم گردید. یک کسی به نام محمد شورشیان ازسرحد شوروی درآستاراعبورمی کند وبه وسیله ژاندارم ها دستگیرمیشود.[او] بعد از دستگیری، معلوم نیست به چه وسیله یا پول یا… بهر صورت ازدست ژاندارمها فرارمی کند وچون خود را آرتیست می دانسته یک راست به آبادان می رود ودرآنجا وقتی درتئاتری نقشی را انجام می داده مجدداً دستگیر میشود. خوب، ایشان چکاره بوده؟ این هم توی پرونده هست. ایشان چندین بارازطرف کمینترن پیک بوده است. ازجمله صغری خانم، زن ذَرّه، وزن حسابی را ازسرحد به شوروی برده وخودش به ایران برگشته.[ او] با این وضعیت وسابقه بلند می شود وصاف به آبادان، مرکزمنطقۀ نفوذ انگلیس، می رود که درآنجا تئاتر بدهد. بعد ازاینکه ایشان را دستگیرمی کنند ومی خواهند به اتهام جاسوسی وعبورازمرز محاکمه صحرایی کنند، شورشیان از ترس اینکه مباد او را اعدام کننند، در آنجا اعلام می کند که مرا باید پیش رییس شهربانی ببرند ومن مطلب خیلی مهمی دارم که باید درآنجا بگویم.. مقامات آبادان مراتب را تلگرافی به مرکز اطلاع می دهند وشهربانی مرکز درپاسخ می گوید[ که] درهمانجا بگوید. ولی شورشیان می گوید: من بجز به شهربانی کل به کسی نمی گویم. مجدداً خبرمی دهند. بالاخره دستور می رسد که [ او را] به تهران اعزام دارند. شورشیان را به تهران می فرستند وبالاخره به حضورمختاری، رئیس شهربانی، می برند. او ازمختاری تقاضای امان می کند و می گوید: اگر شما دیگر مزاحم من نشوید من یک شبکه حزب کمونیست اینجا را به شمااطلاع میدهم. مختاری هم قول میدهد که کاری به او نخواهد داشت. شورشیان فقط نام سه نفررا می شناخته که هر سه آنها را لو می دهد: دکتر ارانی، کامبخش وبهرامی. دکتر ارانی و بهرامی دستگیرمی شوند و کامبخش مخفی می شود و یک روزبعد از آنها توقیف می شود. یعنی اوخودش شخصاًخود را معرفی می کند وبعد ازاین معرفی است که اقاریررا پر می کند و همه ما را می گیرند. بجز ارانی وبهرامی وشورشیان، که درتوقیف بوده [اند]، باقی را[ کامبخش]خبر کرده، بطوریکه مرا دو روزبعد ازارانی کرفتند. من قبلا هم به شما گفتم. بنا براین ، مرا یک روز بعد از گرفتاری کامبخش دستگیر کردند.(44)

 

تبانی پلیس و کامبخش

 

حسین فرزانه در کتاب « پروندۀ پنجاه وسه نفر» دربارۀ «تبانی پلیس و عبدالصمد کامبخش» بدینگونه آورده است : «یکی ازعوامل عمدۀ تشکیل پروندۀ پنجاه و سه نفر به شکل موجود توطئه و تبانی پلیس سیاسی و کامبخش است و این خود یکی از نکات پیچیدۀ پروندۀ پنجاه و سه نفر است که در رابطۀ کامبخش و پلیس ادارۀ سیاسی تجلّی می کند. به این ترتیب که ظاهراً کامبخش به محض دستگیری، ازهمان لحظۀ اول همکاری صادقانه ای را با ادارۀ سیاسی آغازمی کند و تمام اطلاعات خود را با شرح وتفصیل زیاد در اختیاراومی گذارد وبه قول ارانی «به عنوان استنطاق کتابی تحت عناوین تشکیلات ، ارتباطات… و غیره… برای ادارۀ سیاسی تألیف می نماید» و او را با کشف تمام مشخصات و روابط میان افراد گروه هدایت می کند. درعوض پلیس پرونده را، به احتمال زیاد با همکاری وراهنمائی خود کامبخش، چنان آشفته میکند که بسیاری از پیچیدگی های پرونده ونحوۀ لو رفتن گروه و دستگیری اعضاء برای همیشه ناگشاده می ماند…» ( 45 )

« در هر صورت همکاری کامبخش با پلیس، علاوه بر انعکاس در پرونده مطلبی است که مورد گواهی تمامی افراد پنجاه و سه نفر بوده و از جانب بسیاری از آنان به صورت کتبی یا شفاهی انعکاس یافته است. بعلاوه اینکه او با همکاری پلیس و دادگستری خواسته است ارانی را به عنوان عامل اصلی لو رفتن هستۀ کمونیستی و در عین حال مؤسس اصلی آن معرفی کند. پس از پرونده خوانی برای افراد پنجاه و سه نفر کاملاً آشکارمی شود. اسکندری دراین مورد، با آنکه کمترین سوءظنی به توطئه مشترک پلیس و کامبخش نمی برد، کامبخش را حداقل از این لحاظ که « در تمام مدت زندان سکوت کرد » و در بارۀ اعترافات خودش « به هیچکس چیزی نگفت» مقصر می شناسد و نتیجه می گیرد که او « در واقع عملاً با شهربانی همکاری کرد تا ارانی را بدان شکل خفیفش کند و در بایکوت بگذارد». اما ملکی از اسکندری قاطع تر و صریح تر است و می نویسد که « کامبخش نه تنها تبلیغات موزیانه و آب زیر کاه بر ضد دکتر ارانی انجام می داد بلکه توطئه و دسیسسه را سازمان نیز… داده بود» و« این کار را با شجاعت و شهامت خاصی پیش می برد».( 46 )

 

   تحریکات کامبخش

 

شاکری به تحریکات کامبخش و پلیس برضد ارانی اشاره می کند و می نویسد: تحریکات کامبخش و پلیس برضد ارانی آنقدرموثرافتاده بود که به قول اردشیرآوانسیان«53 نفراکثرشان به ارانی فحش می دادند( فحش خواهر و مادر) و اورا خائن می پنداشتند، و خیال میکردند که او این عده را لوداده[بود]، آوانسیان، خاطرات درمورد رهبری در حزب ورهبران او،ص 166. اسکندری، ملکی، خامه ای وجهانشاهلو هم این امر را درخاطرات خود تأیید می کنند، منتها هرکدام خود را ازاین رفتارمبرا بر می شمرد! جهانشاهلو حتی می نویسد (« ما و بیگانگان» ، برلن ، 1082 ، حتی ص 61 ) که پس از اینکه پلیس نتوانست ارانی را وادار به اقرار کند که یادداشت به دوستانش را او نوشته بود و او را به فلکه آوردند، « روزی به دستور کامبخش در یکی از اتاق های فلکه برای دکترارانی به اصطلاح دادگاه حزبی تشکیل دادند…»(47)

 

   پدیده پنجاه و سه نفر

 

   حسین فرزانه در کتاب « پروندۀ پنجاه وسه نفر» در رابطه با پنجاه و سه نفرشرح می دهد: اما این « پنجاه و سه نفر » چگونه پدیده ای است؟ « پنجاه و سه نفر» عنوانی است که بعدها برمجموعه ای از افراد به همین تعداد اطلاق شد که دراواخر سال 1317 به اتهام عضویت درفرقۀ کمونیستی به دادگاه جنائی تهران جلب شدند. عده ای ازآنها از طریق نوعی آشنائی مقدماتی و پای بندی به اندیشۀ ماتریالیسم و نظام کمونیستی نوعی ارتباط میان خود برقرار کرده بودند ولی عدۀ زیادی ازانان از این عوالم بدور بودند .

اسکندری می گوید: « 53 نفر بخودی خود واحد معینی نبودند که با هم جمع شده باشند. این خیلی تصادفی شد. درواقع پلیس درارتباط با کامبخش، ارانی وبهرامی ودررابطه بادستگیری آنها…با اسامی دیگری برخورد» وآنها را دستگیر کرد.

از نظر تعداد هنوز هم بطور قطع معلوم نیست این عده، که پلیس آنها را « تشکیلات» یا « فرقه» می نامید چند نفر بوده اند زیرا نام آنان و نوع ارتباطشان با یکدیگر در هیچ جا ضبط نشده بود که بتوان بر اساس آنها آماری دقیق به دست داد. بعلاوه از باجوئی ها نیز نمی توان اسامی اعضای این «تشکیلات» را بیرون کشید زیرا در این بازجوئی ها نام های زیادی بدون دلیل یا با دلیل ذکر شده بود.

بزرگ علوی بعدها درکتاب خود با عنوان « پنجاه و سه نفر » نوشت: « ما هفت ماه در زندان بودیم و هنوز نمی دانستیم که عدۀ ما چند نفر است وغریب تر اینست که … خود شهربانی، خود ادارۀ سیاسی هم که حکم توقیف ما را صادرکرده بود، هنوز تصمیم نگرفته بود که چند نفر را باید به یک تشکیلات فرضی منتسب کند». بعضی از افراد پنجاه و سه نفر نه تنها هیچگونه رابطۀ سازمانی با دیگران نداشتند بلکه حتی تز وجود چنین رابطه ای نیز مطلقاً بی خبر بودند، و بعضی نیز که اطلاعاتی دراین مورد داشتند آگاهانه با آن مخالف بودند، و علت دستگیری آنها بیشتر آشنائی ها و دوستی ها و یا بعضی دیدارهای تصادفی و یا آزمایشی با اعضای فعال گروه بوده است. بعضی دلایل دیگر نیز برای دستگیری بسیاری از افراد ذکر شده که از آن جمله خرید مجلۀ دنیا د رسال 1313 و یا 1314 و یا آشنائی با ارانی بوده است . ایرج اسکندری دراین مورد می نویسد:« یک عده دانشجویان که به مجلۀ دنیا آبونه بودند دستگیرگردیدند ودرپاسخ بازپرسیها ارتباط خود را با دکتر ارانی انکار ننمودند، لذا آنها را نگه داشتند.»

به هر آنچه می توان گفت اینست که بعدها مجموعۀ افرادی که در یک پرونده به یگدیگر مربوط و به عضویت در یک فرقۀ کمونیستی متهم شدند اگرچه رسیدگی به کارچهارنفر آنها ، ظاهراً به علت نقض پرونده به دادگاه جداگانه ای محول شد و دو نفر از آن ها نیز تبرئه گردیدند– پنجاه و سه نفر بودند و وجۀ تسمیۀ این پدیدۀ تاریخی نیزاز همین جا آمده است. با اینهمه این مطلب به آن معنا نیست که این پنجاه وسه نفرهمگی اعضای یک فرقۀ کمونیستی بوده و یا فعالیتهای سیاسی داشته اند بلکه تعداد واقعی اعضای گروه، یا به قول شهربانی « فرقۀ کمونیستی » همچنان در ابهام مانده است. »(48)  

مرام سیاسی حزب توده و وابسته کردن آنان به روسیه شوروی با اندیشه ومرام سیاسی زنده یاد دکترتقی ارانی همخوانی نداشت. ارانی یک مارکسیست دانشمند و مستقل بود ولی مدت زمانی نگذشته بود که “حزب تودۀ ایران” از حزبی چپِ اصلاح‌طلب به سوی حزبی مارکسیست ـ لنینیست و سرانجام استالینیسم متحول گردید. رهبری حزب وابسته به روسیه شوروی . انورخامه ای شاگرد وفادارش و همرزم و همبند ایرانی در زندان دراین باره می نویسد:

یک سئوال مهم دیگربارۀ او مطرح می شود که باید به آن پاسخ دهیم. مکتب ارانی وایدئلوژی او چه بود؟ ایا کمونیست آن طورکه آن روزها تصورمی کردند بود؟ آیا طرفدار فرمانروایی شوروی برسراسرجهان ومنجمله ایران بود؟ آیا پیروانترناسیونالیسم پرولتری به معنای استالینی آن بود؟ جواب این پرسشها بی چون وچرا منفی است.. البته ارانی به مارکسیسم عقیده داشت. اما به هیچ وجه به معنای آن نبود که به ملیت و استقلال ایران پایبند نباشدیا هوادارتسلط دولت شوروی برایران باشد. درحقیقت دکترارانی یک ناسیونالیست واقعی بود وبه میهن خود واستقلال آن عمیقاً علاقه داشت وشاید یکی ازعلل گرایش او به مارکسیسم همین حس ناسیونالیستی بود. برای اینکه این مطلب روشن تر شود چند نمونه از خاطرات خود را شرح می دهم.

درسالهایی که پنجاه وسه نفرسرگرم فعالیت بودند وهنوزدستگیر نشده بودند یکی ازسئوالاتی که غالباً برای ما طرح می شد این بود که در صورت وقوع جنگ جهانی دوم، که ما نه تنها آنرا پیش بینی می کردیم بلکه حتمی ومسلم واجتناب ناپذیرمی دانستیم، روش ما چه باید باشد. دراین مورد بیانیه حزب به مناسبت ماه مه 1936( اردیبهشت 1315) که به قلم خود دکترارانی بود، توصیه می کرد که ایران باید طرفدارحفظ صلح باشد ودرصورت بروزجنگ بی طرفی پیش گیرد. درآن هنگام برای من وشاید دیگرافراد 53 نفر این سئوال مطرح بود که اگردر ضمن جنگ دولت شوروی مجبورشود به ایران حمله کند روش ما چه باید باشد؟ ایا باید از ایدئولوژی خود پیروی کنیم وجانب شوروی را بگیریم وعلیه دولت ایران وارد پیکار شویم؟ یا اینکه از میهن خود واستقلال آن دفاع کرد؟ این سئوال را من یکبارپیش از آنکه دستگیر شوم به طور خصوصی از دکترارانی کردم. جواب فوری وصریح بود:« ما علیه هر متجاوزی حتی شوروی خواهیم جنگید واز استقلال ایران دفاع خواهیم کرد.» چند سال بعد یکباردیگرهمین سئوال را در زندان ازاو کردم. درآن هنگام من وارانی هردودر بند 2 زندانی قصرزندانی بودیم. تابستان 1317 تقریباً سه ماه پیش ازمحاکمه ما بود. ما درحیاط سه گوش بند2 باهم راه می رفتیم و دربارۀ حوادث سیاسی جهان صحبت می کردیم . اوضاع دنیا بحرانی بود آلمان هیتلری می خواست ناحیه سودت را که بخشی از چکسلواکی بود اشغال کند ولی انگلیس و فرانسه و شوروی با آن مخالف بودند. احتمال برخورد میان دو طرف وشعله ورشدن آتش جنگ زیاد بود. ما درباره احتمالات آینده وسرنوشت خودمان صحبت می کردیم. ناگهان همان سئوال دوباره به خاطرمن آمد وپرسیدم:

« دکتراگرفرضاً دولت شوروی به ایران حمله کند وظیفه ازآدیخواهان ایران چیست؟» ارانی بازهمان پاسخ   صریح وقاطع را به من داد:

« باید دوش به دوش سربازان ایران علیه متجاوز بجنگند.»

خاطره دیگری نیزهست که خود من شاهد ان نبوده ام ولی ازدیگران شنیده ام . روزی چند نفر از پنجاه و سه نفردر زندان با دکتر ارانی نشسته وصحبت می کردند. یکی از آنها کارگرکفاشی به نام شعبان زمانی … ازدکترارانی می پرسد: « آقای دکتر، آیا یک نفرکمونیست می تواند برای شوروی جاسوسی کند؟ ».

دکترارانی با توجه به حضوراشخاص درآن جمع که مترصد بودند بهانه ای به دست آورند واورا ضدشوروی ودرنتیجه ضد کمونیسم نشان دهند جواب منفی خود را به طورغیر مستقیم و سر بسته می دهد ومی گوید:

« برای اینکه خانه ای را بسازند معمارلازم است، نقشه کش لازم است، بنا لازم است، عمله لازم است، کناس هم لازم است. ما چرا سعی نکنیم درساختمان جامعه نقش معمارو نقشه کش را داشته باشیم. چرا بخواهیم کناس باشیم! ما می توانیم با دردست کرفتن حکومت درکشورخودمان وبه عنوان نخست وزیر، وزیروسازندگان سوسیالیسم درایران به جنبش جهانی ارزنده ترین کمک را بکنیم. چرا بخواهیم جاسوسی برای دیگران بکنیم!»

گفتم من این روایت راازقول دیگران نقل می کنم. اما بدبینی وتنفری که دکترارانی همیشه درصحبتهای خود نسبت به جاسوس وجاسوسی نشان می داد وحتی درمدافعات اودردادگاه نیز منعکس است می توان به صحت آن اطمینان داشت. خاطراتی ازاین دست درباره ارانی را فراوان می توان یافت. بسیاری از53 نفرو زندانیان سیاسی دیگری که با او دمخوربودند شخصاً شاهد حس میهن دوستی وناسیونالیسم ارانی بوده اند. خود او پیش از دستگیری یکباربرای من تعریف می کرد که قبل ازاینکه به مارکسیسم بگراید تمایلات ناسیونالیستی افراطی داشته است. آنروز بحث ما دربارۀ پارسی سره و سیاستی بود که حکومت رضاشاه برای بیرون راندن کلمات عربی از زبان ما آغاز و فرهنگستانی برای آن درست کرده بود. ارانی با این تغییر اجباری زبان مخالف بود و حتی گاهی در کلاس درس نیز آنرا مسخره میکرد. آنروز ارانی برای من توضیح میداد که این عمل نتیجه شوونیسم و ناسیونالیسم غلط است نه میهن‌پرستی و ناسیونالیسم واقعی. ضمناُّ تعریف کرد که خود او سالها پیش، خیلی پیش از آنکه در ایران چنین اقدامی صورت گیرد، طرفدار تبدیل کلمات عربی به پارسی سره بوده است. و در تائید حرف خود یک مجله فارسی منتشره در آلمان [ایرانشهر و فرهنگستان] را بمن نشان داد که در آن خود او مقاله‌ای در این باره نوشته و یک سلسله کلمات پارسی را بعنوان معادل و جانشین لغات خارجی پیشنهاد کرده بود. از آن میان تنها کلمه‌ای که در خاطرم مانده است کلمه‌ی «دانشستان» است که او را بعنوان جانشین برای «مدرسه عالی» یا «اونیورسیته» پیشنهاد کرده بود. ارانی این مقاله خودش را نفی میکرد و نشانه احساسات ناسیونالیستی افراطی سابق خویش میشمرد»(49)

 

 

خلاصۀ لایحۀ دفاعیۀ دکتر ارانی

 

محکمۀ جنائی تهران 21 / 8 / 1317

I

در اینجا « خلاصۀ لایحۀ دفاعیۀ دکتر ارانی» در اختیار خوانندگان ارجمند قرار می دهم: من در مقابل قوۀ قضائی و این دادگاه مانند دهقان جوانی هستم که درمقابل درخت کهن سالی، که نهال آنرا پیشینیانش غرس و با خون دل آبیاری کرده اند، قرار گرفته می خواهد از ثمرۀ آن استفاده نماید. آن نهال همان قانون اساسی بوده که مشروطیت فعلی نتیجۀ نموّ آن و شما قوۀ قضائیه یکی از سه شعبۀ آن می باشید. ثمره ای که شما می توانید مرا برخوردار کنید قضاوت عادلانه است.

امروز شاهین عدالت درمقابل شماست و مدعی الواح سیاه ادعای خود را درکفۀ چپ آن قرارداده است. پس برای اینکه عادلانه رفتار شده و تأثیرات و حکمیت (؟) های قبلی بی تأثیر باشد تقاضا می نماید خالی الذهن و بیطرفانه توجه به این اظهارات فرمائید.

قبل از دفاع اهمیت تاریخی محکمه را تذکرمی دهیم. برای اولین بار است د رتاریخ قضائی کشورکه یک دستۀ پنجاه وچند نفری ازمنورالفکر و تودۀ ملت ایران به پیشگاه محکمۀ جنائی، بعنوان داشتن یک عقیده سیاسی،جلب شده اند. این محکمه با صدور رأی خاتمه نیافته مانند تمام محاکم نظیر، اثر آن بطرز درخشان در تاریخ ایران باقی خواهد ماند. آن ادعا نامه، این دفاع وآن رأی هرسه استاد تاریخ ملت ایران می باشند. وظیفۀ من دراینجا مهمتراز دفاع شخصی خود، یعنی جمعی است. امید داریم که نتیجۀ محکمه هم دنیا پسند، تاریخ پسند وعدالت پسند باشد.

II

 

اگراین محکمه یک محکمۀ عادی بود کافی بود که دادگاه قانونی را بر پرونده ها تطبیق نموده رأی دهد ولی بمناسبت خصوصیت محکمه دقّت در خود قانون نهایت ضرورت را دارد. یعنی در هر علم قبل از سنجش واندازه گیری ابتدا خود آن اسباب (مثل میکرومتر، مانومتر وهزاران متردیگر) را مورد بررسی قرار می دهند تا نتیجۀ سنجش دقیقتر باشد. قوانین مدّرج های محاکم اند. حق و وظیفه دو مفهوم می باشند که به مجرد تشکیل اجتماع مصداق پیدا می نماید، وعده ای ازاین حقوق و وظایف عبارت ازحقوق وظایف اصلی و دائمی بشراست. قوانین فورمول هائی می باشد که وسیلۀ حفظ عدالت می بایستی باشند. ولی همواره این قوانین، که مانند حباب دور نور واقعی عدالت جاودانی را احاطه کرده، شفاف نبوده بلکه برعکس دراغلب موارد کدرو تیره می باشند و به همین جهت با اینکه مفهوم عدالت ثابت است قوانین درتغییربوده، آنچه امروز مقدس است فردا منسوخ وغیر قابل اجراست. فجایع زیاد بنام عدالت توسط این قوانین موقتی درتاریخ اتفاق افتاده است: بنام همین قوانین جام شوکران را به دست سقراط دادند؛ در روم مسیحیان را طمعۀ و حوش کردند؛ کاتولیک ها به جبران آن درتعقیبات مذهبی قرون وسطی عده ای کثیر را بنام خدا و مسیح سوزاندن؛ درقرون وسطی محاکمۀ بین ارباب و رعیت بدین ترتیب بود که اوّلی مسلّح، دومی بی سلاح مقابل هم [ قرار] می گرفتند، نعش آن بی سلاح به عنوان محکوم از میدان خارج می شد، در قرون جدید جوردانو برونو طعمۀ آتش شد، گالیه مجبورشد زانو به زمین بزند و دنیا را به ریش پاپ بخنداند، پس چگونه می توان مطمئن بود که قوانین امروزما هم دستخوش این تغییرات دائمی نبوده از قانون کلی استثنا خواهد بود. قانون فعلی که ما تعقیب می نماید نیز اولاً تابع این تحولات بوده، با عدالت واقعی ارتباط دائمی نداشته، موقتاً ظاهر شده ، نسخ خواهد شد. ثانیاً مقدس ترین نوامیس اجتماعی ملت ایران قانون اساسی است که روح آن آزادی افکار وعقاید است و این قانون از نظر تشریفات ظاهری و محتویات باطنی با آن توافقی ندارد. ثانیاً چون عملی را تعقیب می کند، درصورت صرفنظر کردن از نکات سابق الذکرهم، برداشتن مرام قابل انطباق خواهد بود. رابعاً قانون سابق که در مادۀ 60 قانون مجازات عمومی تعیین شده بود قیام علیه دولت به دستیاری خارجی بود که فعلاً یکی از مواد ششگانۀ قانون مصوب خرداد 1310 تقریباً آن مضمون را می رساند ولی اسم[ آن] ، به مناسبت اطلاق جزء به کل، روی تمام مواد مانده باعث شده است که اشتباهاً به عنوان قیام علیه امنیت خارجی بر ما اقامۀ دعوی نمایند در صورتیکه موضوع ادعا جز یک موضوع داخلی بیش نیست.

III

قانون مزبوربا ملاحظۀ مراتب مندرجه در فوق بایستی به پرونده ها تطبیق شود و دراین تطبیق بایستی ارکان عمومی و خصوصی جرم با طریقۀ قضائی اثبات جرم بطور دقت معلوم شود. بنابراین ابتدا طرز تکامل پرونده ها را توضیح می دهیم که طرز این عمل واضح شود.

قبلاً داشتن یک سلسله اطلاعات راجع به تشکیلات اشتراکی لازم است. البته اطلاع نباید قرینه فرض شود زیرا اطلاعات راجع به عقاید مخالف هم می تواند توضیح داده شود. هر فرقه تشکیل می یابد از سلول ها که نمایندگان اجرائیه ولایتی، و نمایندگان اجرائیه های ولایتی مرکز ولایتی، و نمایندگان اینها اجرائیه مرکزی فرقۀ یک کشور را تشکیل می دهد. اختلافی که فرقه های کمونیست با سایر فِرَق دارند اینستکه نمایندگان اجرائیه های مرکزیِ کشورها، برحسب دعوت، هریک یا چند سال یکمرتبه دورهم جمع شده نقشه[ و] رویه را تعیین نموده متفرق می شوند و حق دعوت برای آینده مخصوص این جمع انتخاب شده است. این جمع بین الملل نام دارد. در دنیا در حدود70 فرقۀ کمونیست موجود است، یکی از آنها فرقۀ بلشویک است که حکومت جماهیر شووروی به دست اوست. بقیۀ فرقه های مهم درممالک دموکراسی مانند انگلیسی و فرانسه وامریکا و سویس وغیرآزاد، ومخالف اصول مشروطیت واستقلال شمرده نمی شوند. از مالکی که فرقۀ کمونیست ندارند ایران، افغانستان، عراق، حبشه و غیره می باشند. از قراراظهار ادارۀ سیالسی آخرین فرقۀ ایران درسال 1310 منحل شده است. اشخاصی [را] که خودسرانه خارج از این تشکیلات عملی انجام دهند جنجال طلب می نامند.

پس از ذکراین مقدمه می خواهم واضح کنم این فرقۀ خیالی دراصل و حقیقت چه بوده و به چه ترتیب به صورت این ادعا نامه در آمده است. ابتدا این حقیقت را بدون استدلال فقط بیان کرده ، تکامل آنرا تا وضعیت این ادعا نامه نشان داده ، بعد در خلاف جهت سیر نموده صحت حقیقت ادعائی را ثابت می نمایم. صورت صحیح اینکه در اینجا، به استثنای کامبخش و شورشیان که وضعیت آنها برمن مجهول بود [و] روشن شدن آن محتاج معلومات بیشتری است، اکثریت نام، که دکتر بهرامی و من هم جزء آنها باشم، از وجود یک فرقۀ ادعائی هم به کلی بی اطلاع بوده ایم ( از ساکنین خانۀ ضیاء الموتی و همراهان شورشیان، که وضعیت آنها نیز مجهول است، درادعا صرف نظر می شود). این حقیقت، یعنی بی اطلاعی آن عده که بیشتر منورالفکرهای این جمع را تشکیل می دهند، ابتدا از مغز بصورت دیگری روی کاغذ های ادارۀ سیاسی ترشح کرده، بعد بصورت گزارش ادارۀ سیاسی، بعد بصورت قرار مستنطق، و بعد به صورت ادعا نامه و بالاخره بصورت بیان ادعا نامه درآمده است. در طی هر یک از این مراحل متامور فوز علل و وسائل معین مأثر بوده است.(49)

بزرگ علوی در « کتاب 53 نفر» در بارۀ مرگ دکتر ارانی نظر خود را اینگونه به قلم می آورد: دکتر ارانی با فداکاری و شهامت و بزرگ منشی وبا غرور و تکبر و در عین حال تواضع و فروتنی که مخصوص او بود، پی استواری ریخت که ثمرات و آثار آن بعدها جلوه گر خواهد شد. اسم دکتر ارانی نیز امروز معنا و مفهوم خاصی پیدا کرده است. دکتر ارانی یعنی مقاومت در مقابل شدیدترین و سیاه ترین استبدادهای جهان، دکتر ارانی عنی فکر روشن، یعنی سر نترس، یعنی ازجان گذشتگی، یعنی ایمان به موفقیت. مفهوم دکتر ارانی ناقض مفهوم رضاخان است. اگر رضاخان را به معنای ستمگری و زورگویی و طمع و ظاهرسازی بگیریم، مفهوم ضد آن دکتر ارانی یعنی رحم و محبت یعنی مقاومت، یعنی سخاوت، یعنی معنی و حقیقت. با مرگ دکتر ارانی نقش تاریخی که بعهده این بزرگوار واگذار شده بود، خاتمه نیافته است. شهامت بی نظیر و مقام ارجمند اخلاقی او در دل های هواخواهانش ریشه دوانده و بارهای گران بهائی خواهد داد.

مرگ ارانی از آن مصیبت هائی است که کلیه کسانی که در زندان بوده و اسم او را شنیده و یا یک بار او را در سلول های مرطوب کریدر سه و چهار زندان موقت دیده بودند هرگز فراموش نخواهند کرد.

ضربت ناگوار و غیرقابل تحملی با مرگ ارانی بر تمام پنجاه و سه نفر بدون استثناء وارد آمد. من امروز هر وقت می شنوم که کسی ولو از نزدیکان خودم هم باشد، فوت کرده است ابداْ تعجب نمی کنم. زیرا فوری به یادم می آید که دکتر ارانی هم مرد. دکتر ارانی که برای زندگانی، برای نجات دیگران خلق شده بود، دکتر ارانی که برای رهائی حق از چنگال ظلم و نکبت و بدبختی زائیده شده بود، مرد. چه تعجبی دارد اگر فلان پیره زن در بستر مرگ جان می کند.

چطور دکتر ارانی مرد، جزو اسراری است که بعداْ کشف خواهد شد، جزو رمزهائی است که حل آن با سرنوشت ملت ایران توام است. هر روزی که ملت ایران توانست قاتلین دکتر ارانی را به کیفر برساند و مجازاتی را که حق این گونه اوباش است، درباره آنها اعمال نماید، یک قدم در سیر ترقی و تکامل فراتر نهاده و فقط وقتی ملت ایران می تواند جزو ملل مترقی دنیا به شمار آید که از قتل ظالمانه امثال دکتر ارانی جلوگیری کند و راه ترقی و تکامل آنها را تضمین نماید.

روز چهاردهم بهمن 1318 نعش دکترارانی را به غسال خانه بردند. یکی از دوستان نزدیک دکترارانی، طبیبی که او را از بچگی و فرنگستان معاشر و رفیق بود، نعش او را معاینه کرد و علائم مسمومیت در جسد او تشخیص داد. مادر پیر دکتر ارانی، زن دلیری که با خون دل وسائل تحصیل پسرش را فراهم کرده بود، روز چهاردهم بهمن 1318 جسد پسر خود را نشناخت. بیچاره زبان گرفته بود، که این پسر من نیست. این طور او را زجر داده و از شکل انداخته بودند. همین مادر چندین مرتبه دامن پزشک معالج دکتر ارانی را گرفته و از او خواسته بود که پسرش را نجات دهد دوا و غذا برای پسرش بفرستد. دکتر زندان در جواب گفته بود این کار میسر نیست. برای اینکه به من دستور داده اند که او را معالجه نکنم. مادر دکتر اجازه نداشت حتی گلابی برای بچه اش بفرستد. کسی تصور نکند که مقررات زندان و حتی مقررات من درآری زندان رضاخان ورود دوا و غذا را برای زندانیان قدغن کرده است. زندانیان می توانستند هر روزه از منزل خود غذا دریافت کنند و اگر کسی مریض می شد طبیب زندان نسخه ای می نوشت و این نسخه را زندانیان برای کسان خود فرستاده، دارو دریافت می کردند. در بعضی موارد حتی اجازه داده می شد که پزشک از خارج به عیادت زندانی بیمار بیاید. من خود در زندان مبتلا به آپاندیست شدم و چون خودداری کردم از این که پزشک زندان مرا معالجه وجراحی کند، پس ازیک هفته طبیبی که خود من انتخاب کرده بودم، به عیادتم آمد واگراین طبیب آن روز مرض مرا آپاندیست تشخیص داده بود، شهربانی حاضربود حتی اجازه دهد که مرا در بیمارستانی خارج از زندان معالجه کنند. بنابراین اولیای زندان وشهربانی ازرفتاری که با دکتر ارانی کردند، هیچ قصدی جز قتل او را نداشته اند. اگرمسموم کردن دکترارانی مسلم نیست به طورقطع منظورآنها ازاین شکنجه و آزار هیچ چیز دیگری جز نابود کردن او نبوده است. ما یکی دوروز پس از14 بهمن 1318 از مرگ رهبر بزرگ خود باخبر شدیم. آن روز یکی از شوم ترین ایام دوره زندگانی ما پنجاه و سه نفر بوده است. مردان بزرگ مثل بچه هائی که مادر خود را از دست داده باشند، گریه می کردند.(50)

علی اصغر حقداردر نوشته خود تحت عنوان «تقی ارانی و سوسیالیسم فرقه جمهوری انقلابی ایران » در بار] اندیشه و مرام سیاسی دکتر ارانی بر این نظر است که: در شرایطی که جهان تب ناسیونالیستی با چاشنی سوسیالیسم را در دوره بعد از جنگ جهانی اول و استقرار اولین حکومت کمونیستی در روسیه تجربه می کرد، عده ای از جوانان ایرانی که به عنوان دانشجو در آلمان زندگی می کردند، یکی از سازمان های سوسیالیستی را با گرایش ایران گرایی به وجود آوردند و فعالیت های خود را در ارتباط با کمنترن «فرقه جمهوری انقلابی ایران» نامیدند؛ ارانی در بخشی از دفاعیاتش راجع به این مسائل می گوید:«من تا سال 1306 ابدا کتاب کمونیستی نخوانده بودم. در سال مزبور اول دفعه مانیفست کمونیزم را که از علوی گرفته بودم خواندم. در همین سال به واسطه زیاد شدن شاگردان ایرانی در آلمان جمعیت محصلین ایرانی که سابقا فقط برای تشکیل عید نوروز منعقد می شد به عنوان انجمن ایران تشکیل گردید. از طرف دیگر مرتضی علوی که از شاگردان انقلابی تر بود، داخل هیئت رئیسه شده و به تدریج علاوه بر جمعیت ظاهری، یک جمعیت سری هم به عضویت اشخاص ذیل: دکتر اردلان، فروهر، … مرتضی یزدی، محمد بهرامی، احمد اسداوف… و تقی ارانی تشکیل شد… مرام آن حفظ اصول دموکراسی و تا حدی حزب ملی مختلط از اشخاص کاملا متفاوت بود. البته این حزب ابدا کمونیست نبود.»(پرونده پنجاه و سه نفر، ص236؛ محاکمه محاکمه گران،ص83)«فرقه…» با این که از نظر برخی بنیان های ایدئولوژیک در جناح چپ قرار می گرفت، اما نه از نظر سیاست گذاری و نه از جهت تشکیلاتی با «حزب کمونیست ایران» و «حزب سوسیالیست ایران» ارتباط و وابستگی نداشت. همان طور که این فرقه و یکی از تاثیرگذارترین افراد آن یعنی تقی ارانی را هم نمی توان در تبار فکری و سیاسی «حزب توده ایران» دانست به آن گونه ای که این حزب در طول حیات سیاسی و ایدئولوژیکی خود از نام و نشریه ارانی تحریف آمیز به نفع خود استفاده کرده و می کند. تقی ارانی دانش آموخته سوسیال دموکراسی و سوسیالیسم آلمان بود که در اندیشه های خود تلفیقی از مارکس و کائوتسکی را با زمینه های شدید ناسیونالیسم عرضه می کرد و بیشترین اهتمام خود را در بازگشت به وطن، آگاهی بخشی اندیشه های ماتریالیستی و غیر ایده آلیستی به معنایی که در دنیای آن روز مطرح بودند، قرار داده بود. مقاله ای از ارانی در مجله فرنگستان با عنوان «آذربایجان یا یک مسئله حیاتی و مماتی ایران» در تاریخ 1303 و هم چنین قصیده «مادر میهن» که همان سال در مجله آزادی شرق منتشر کرده است، حکایتی واقعی از اندیشه های وطن گرایانه ارانی به دست می دهند. تاریخ نگاری چپ در ایران و به طریق اولی حزب توده با خلط مبحث ماتریالیسم با مکتب استالینیستی، نام و کتاب ها و نشریه دنیای ارانی را مصادره به مطلوب نمود و در شور و شوق دهه بیست و بعد از آن در شهید پروری دهه های پسین، اندیشه فرقه و چهره ارانی را مخدوش نمود، تا اسناد تازه یافته ای از کمنترن و آرمان های فرقه و قرائت انتقادی نوشته های ارانی، پرده از این انحراف حزبی و تحریف آشکار برکنار کرد. هم چنان که در تاریخ نگاری دستوری و حزبی، گرفتاری ارانی توسط پلیس سیاسی پهلوی و نقش بارز و غیر قابل انکار عبدالصمد کامبخش (پرونده پنجاه و سه نفر، ص31،پنجاه نفر و سه نفر، ص141؛ خاطرات سیاسی ملکی، ص 271؛ سرگذشت مرتضی علوی، ص7؛ خاطرات ایرج اسکندری، ص80)از بنیانگذاران حزب توده ایران و مأمور وفادار شوروی در ایران هم در پرده ای از ابهام و آلودگی ماند.(ر.ک: ما و بیگانگان)(51)

 

 

فرانکفورت – جمال صفری

 

اسفند 1399

 

 

 

توضیحات و مآخذ

 

1 – پری سکوتی : « صدیقه دولت آبادی: وطن پرستی، منسوجات اسلامی و حجاب»- سایت ‏مدرسه فمینیستی: -5 مرداد 1389‏‏ ‏

توضیح اینکه، منبع مورد استفاده نگارنده در تهیه و تدوین این مقاله، اثر سه جلدی « صدیقه دولت ‏آبادی: نامه ها، نوشته ها و یادها» به کوشش: مهدخت صنعتی و افسانه نجم آبادی (تابستان ‏‏1377، آمریکا) بوده و صفحات ذکر شده در متن، صفحاتی است که مطالب مذکور در این کتاب سه ‏جلدی، قید شده است .

2 – « کنوانسیون رفع هرگونه تبعیض علیه زنان مصوب۱۸دسامبر۱۹۷۹ میلادی (مطابق با ۲۸/۹/۱۳۵۸ شمسی) مجمع عمومی سازمان ملل متحد

3 – ابوالحسن بنی صدر« حقوق پنجگانه» ، انتشارات انقلاب اسلامی – تیر 1397 ، ص 12

4 – توران شهریاری« زن درایران باستان* دموکراسی واقعی ورعایت برابری کامل حقوق زن ومرد» ، تاریخ ما

5- مریم حسین‌خواه «دستاوردهای جنبش زنان در دوره‌ی مشروطه» ، سایت آسو – 1396/12/08

6- « تغییرات فرهنگی در دورۀ آتاتورک و رضاشاه » نصراله پورمحمدی املشی و رضا محمدی و عسگر محمدی – فصلنامۀ تاریخ روابط خارجی 99 – سال شانزدهم، شماره 64 ، پاییز 1394 ، صص 117

7 –   حسین مکی « تاریخ بیست ساله ایران» جلد ششم – نشر ناشر – 1362 – صص   2 – 1  

8 – در نشست «زنان تاریخ‌نگار و تاریخ‌نگاری زنان» که چهارشنبه هفته گذشته در خانه اندیشمندان علوم انسانی- تاریخ ایرانی –   ۲۴ بهمن ۱۳۹۴ |

9 – دکتر منصوره اتحادیه استاد تاریخ دانشگاه تهران و دکتر سیمین فصیحی استاد تاریخ دانشگاه الزهرا در نشست «زنان تاریخ‌نگار و تاریخ‌نگاری زنان» که چهارشنبه هفته گذشته در خانه اندیشمندان علوم انسانی- تاریخ ایرانی –   ۲۴ بهمن ۱۳۹۴ |

10 — نوشین احمدی خراسانی« حجاب و روشنفکران» ناشر مولف ، 1390 ، صص 36 – 33

11 – مقاله شهابی« ممنوعیت حجاب و پیامدهای آن» صص 306 – 305

12- خاطرات صدرالاشراف- انتشارات وحید چاپ اول – 1364 – صص 307 – 306

13 – الهه باقری نگرشی بر شخصیت و شرایط رشد و تربیت صدیقه دولت آبادی (1261-1340ش/1882-1961م)سال بیست و نهم، شماره ۲، تابستان ۱۳۹۳

14- پانوشت: (پری سکوتی در نوشته ای تحت «عنوان صدیقه دولت آبادی: وطن پرستی، منسوجات اسلامی و حجاب» می نویسد: منبع مورد استفاده نگارنده در تهیه و تدوین این مقاله، اثر سه جلدی « صدیقه دولت‌آبادی: نامه‌ها، نوشته‌ها و یادها» به کوشش: مهدخت صنعتی و افسانه نجم‌آبادی (تابستان 1377، آمریکا) بوده و صفحات ذکر شده در متن، صفحاتی است که مطالب مذکور در این کتاب سه جلدی، قید شده است.

15- دکتر کورش آریامنش استاد دانشگاه تهران « چهره درخشان زن ایرانی در ایران باستان»

16 – حماسه سرایی در ایران: ذبیح الله صفا ، انتشارات امیرکبیر – 1963- ص 241

17 – مریم حسین‌خواه «دستاوردهای جنبش زنان در دوره‌ی مشروطه» ، سایت آسو – 1396/12/

18 – رباب حسیبی «نگاهی به تاسیس مدارس نسوان‌ از آغاز تا سال 1314‏» ، دنیای اقتصاد – شنبه 30 بان ‏‏1391‏

19 – «میعاد سیفی پور« بررسی اجمالی به موقعیت زنان در دوران پهلوی اول» – 24 دیماه 1399

20 – صدیقه دولت آبادی ( نامه ها و نشته ها ، و یادها )0 ویراستاران مهدخت صنعتی و افسانه نجم ‏آبادی -جلد سوم – چاپ اول ، 1377 – سلسله انتشارات « نگرش و نگارش زن»- صص 615 – ‏‏613

21 – صدیقه دولت آبادی ( نامه ها و نشته ها ، و یادها )0 ویراستاران مهدخت صنعتی و افسانه نجم ‏آبادی -جلد سوم – چاپ اول ، 1377 – سلسله انتشارات « نگرش و نگارش زن»،   صص 435 – 434 به نقل از تهران مصور ، مرداد 1340 (تاریخ دقیق و شمارۀ مجله دانسته نیست)، ص 10

22- جمال صفری «محمود نریمان از نوادر تاریخ ایران از یاران مصدق» ، انتشارات: مصدق – فاطمی ،تاریخ نشر : فروردین 1398 ، صص 382 – 380

23- پری سکوتی:«صدیقه دولت آبادی: وطن پرستی، منسوجات اسلامی و حجاب»- سایت ‏مدرسه فمینیستی: -5 مرداد 1389‏‏ ‏

http://www.feministschool.com/spip.php?article5373

‏24- محمد صفوی « زنان و مصدق: با نگاهی به مقاله نوشین احمدی خراسانی»- سایت مدرسه ‏فمینیستی -13 شهریور 1392‏http://www.feministschool.com/spip.php?article7371

 

و نگاه کنید به سایت الکترونیک ملیون ایران

https://melliun.org/iran/226284

 

25 – دکترخسرو شاکری (زند) درکتاب«غروب شوکت جناب اشرف احمد قوام السلطنه»-جلد ‏دوم – انتشارات مزدک / پادزهر – ص 87   ‏

‏26- الهه باقری «به مناسبت سالگرد تولد صدیقه دولت آبادی»- مدرسه فمینیستی-۱۱ دی ۱۳۹۲ ‏

27 – مقالۀ یاسمین رستم کلابی ‏ برنامه گسترده برای زنان ایران « نو»

28 – افسانه نجم آبادی اقتدار و نمایندگی: بازبینی فعالیت‌های زنان در دورۀ حکومت رضا شاه – نشریه گفتگو شماره 44

29 – – یرواند ، آبراهامیان«تاریخ ایران مدرن» ، ترجمه محمد ایراهیم فتاحی، نشر نی-۱۳۸۹،صص ۱۷۴ – ۱۷۳

30 – نگاه کنید به مقالۀ ابراهیم ذوالفقاری «ک‍ش‍ف‌ ح‍ج‍اب‌ ب‍ان‍وان» انتشارات – موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی- فصلنامه – شماره : ۳ – تابستان – ۱۳۸۳ – صص ۲۲۱ -۲۲۰

31 – ‏سایت روزنامه ایران به نقل از (حکایت کشف حجاب، انتشارات قدر ولایت، جلد اول، ‏صفحات ۱۰۳ تا ۱۱۰

http://www.inn.ir/newsdetail.aspx?id=46659

– منبع : بنیاد ملی بهلول گنابادی‏

32 – مریم حسین خواه «روشنک نوعدوست، بانوی فرهنگساز گیلانی» روزنامه اعتماد ملی | سه شنبه ۱۷ مرداد ۸۵

33 – منابع نوشتۀ رئیسی– وبلاک همسفران کارون وسایت ویکی پدیا – تارنمای بختیاریها

34- «دستگیری و اعدام سران عشایر بختیاری و قتل سردار اسعد» به نقل از محمد قلی مجد « رضا شاه و بریتانیا» بر اساس اسناد وزارت امور خارجه آمریکا ، ترجمه مصطفی امیری، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی – 1989، صص 158 – 142

35 – باقرعاقلی « شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران» جلد 1 ، انتشارات گفتار، ۱۳۸۰.صص 107 – 106

36

37 – مظفر شاهدی« قتل جعفرقلی‌خان بختیاری سردار اسعد دوم توسط پزشک احمدی» به نقل از موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران و نگاه کنید به (محاکمه محاکمه‌گران: عاملان کشتار سیدحسن مدرس، فرخی ‌یزدی، تقی ارانی، سرداراسعد بختیاری، به‌کوشش محمد گلبن و یوسف شریفی، چاپ اول، تهران، نشر نقره، 1363، صص 28- 68)

38 – خسرو معتضد « پلیس سیاسی» جلد اول _ نشر البرز- 1388 ، صص 312 – 309

39 – خسرو معتضد « پلیس سیاسی عصر بیست ساله – جلد دوم ، ص   ‏‏682

40 – پیشین، ص   683

‏41-  مظفرشاهدی «گزارشی درباره قتل محمد فرخی یزدی» مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

http://iichs.org/index.asp?id=587&doc_cat=1

42 – مجله بخارا:دیدار با انورخامه ای یکی از دو بازمانده ی ۵۳ نفر، شنبه ۹ خرداد ۱۳۸۸ – ۳۰ مه ۲۰۰۹

43 – خاطرات اسکندری، مرکزمطالعات وپژوهشهای سیاسی – 1972 ،صص 91 – 90

44 – حسین فرزانه « پروندۀ پنجاه وسه نفر» انتشارات آگاه – 1372 ، ص 31

‏45 –   پیشین – صص 38 – 37 ‏

‏46 – خسرو شاکری « تقی ارانی در آینه تاریخ»، ص186 ‏

47 – حسین فرزانه « پروندۀ پنجاه وسه نفر» ، صص 48 – 47‏

48- دکترانورخامه ای « خاطرات سیاسی » ، نشر گفتار ، 1372 ، صص 26 – 24  

49 – حسین فرزانه « پروندۀ پنجاه وسه نفر» انتشارات آگاه – 1372 ، 268 – 265

حسین فرزانه تاکید می کند که: « خلاصۀ « لایحه دفاعیه دکتر ارانی در 42 صفحۀ اوراق« ادارۀ زندان » نوشته شده است. این لایحه چنانکه دیده می شود، در پنج قسمت و یک خاتمه است وتاریخ نگارش آن 20/ 8/ 17 قید شده است» (پیشین –ص 265 ) و بعقیده نگارنده متن «لایحه دفاعیه دکتر ارانی» در 42 صفحۀ اوراق« ادارۀ زندان » نوشته شده است موثق و قابل استناد تاریخی است و آن متن « لایحۀ دفاعیۀ ارانی » که حزب توده درسال 1324 برای اولین بار به چاب رسانده ، تبلیغات حزبی و قابل اطمینان نیست و چنانکه این حزب در دفاعیه خسرو روزبه هم دست برد. و اما حسین فرزانه درحاشیه آن متن «کذائی» توضیح داده است که: متن حاضر «لایحۀ دفاعیه ارانی » که از طرف حزب توده در بهمن 1324 در تهران برای اولین بار به چاپ رسیده و بعدها عیناً تجدید چاپ شده است. چنانکه ملاحظه می شود این متن با«لایحۀ دفاعیه »ای که در پرونده موجود بوده، اختلافاتی دارد و در عین حال بسیار مفصل تر از آن انست. منبع اصلی این متن معلوم نیست و درعین حال روشن نیست که تاچه حد برحسب مصلحت های سیاسی و حزبی درآن دستکاری شده است.». ( پیشین – ص 540 )

50- بزرگ علوی «پنجاه وسه نفر» – سازمان انتشارات جاویدان– 1357– صص ‏‏207 – 204 ‏

51- علی اصغر حقدار «تقی ارانی و سوسیالیسم فرقه جمهوری انقلابی ایران » صد سال اندیشه های ایرانی(30)، وبلاک ا . حقدار، دوشنبه 27 آبان 1392

http://a-haghdar.blogspot.com/2013/11/30.html

 

 

 

افسانه نجم آبادی در مقاله ای تحت عنوان «صدیقه دولت آبادی: نامه ها، نوشته ها و یادها»بر این نظر است: این تناقضات را می توان دگرگونی جهان بینی دولت آبادی در گذشت زمان و حاصل تجربیات مرور عمر دانست. ولی می توان هم پذیرفت که نظیر دیگر انسان ها، قضاوت ها و ارزش هایش بنا به موقعیت و زمان متغیر بود. آنچه را که در گستره ای از زندگی نابجا می پنداشت، در زمینه ای دیگر پسندیده می دانست. مثلا در تناقض بین طلاق خود و اندرز به زنان (و قمر) علیه طلاق به خاطر کودکان و حفظ خانواده تا چه حد مشکلات فریدون (و نهایتا خودکشی او ) را ناشی از جدایی قمر و شوهرش می دانست؟ [35] و یا تا چه حد آنچه را که او بی بند و باری آزادی و غلط زنان پس از آزادی اجباری می دید در ارتباط با همپاشی خانواده ها می دانست؟ و یا ترس از بازگشت حجاب و محدود شدن حیطه زندگی زنان پس از شهریور 1320 تا چه حد بردباری او را نسبت به زنان با حجاب از بین برد؟

فهرست کردن تنش ها و تناقض های زندگی صدیقه دولت آبادی نشان آن است که در نگارش داستان های زندگی در پی روایات ساده و یکدست، بی پیچیدگی و عاری از تناقض. زندگی صدیقه دولت آبادی این اجازه را نمی دهد که از او زنی «قهرمان» و «معصوم» بسازیم؛ بغرنجی زندگی او بازاندیشی طرح قهرمانسازی و معصوم پروری را می طلبد. در زمانی که در زندگی روزمره، زنان با گستره های متفاوت و متضاد زندگی اجتماعی روبرو هستند و هر زمینه ای برخورد خاص خود را می طلبد، چرا باید هنوز زندگی تک خطی و تک طرحی و بی تناقض را آرمانی دانسته، نیازمند «سادگی»، «بی تناقضی»، «عصمت» و «کمال» باشیم؟ چرا به جای ارزشمندی تنش ها و تناقض ها، یعنی ارجمندی غنای زندگی دولت آبادی، آنها را انگار «لکه هایی» بر «پاکی ها» بدانیم؟

محروم از زن قهرمان و معصوم، نامیدن تنش های زندگی دولت آبادی مرا بر مسند قاضی تاریخ می نشاند. و این نوع قضاوت شاید خود از عواقب ناچار «ویراستاری» است که خود نوعی اعمال قدرت، انتخاب و پاکسازی است؛ پس باید مسئولیت آن را بپذیرم و چشمداشت معصوم دانسته شدن نداشته باشم. و این پیگفتار را با یکی از مهم ترین آموخته های خود از تنظیم این مجموعه، دین من به صدیقه دولت آبادی، به پایان می رسانم: برای من که در جو سیاسی مخالف با نظام شاهی و فرهنگ تساوی خواهی بزرگ شده ام و از برتری جویی های جنسی و نژادی و ملی و طبقاتی خود را منزه خواسته و دانسته ام، برخی انتخاب ها سخت دشوار می نمود. آیا لازم است کارت کانون بانوان را همراه با عکس رضاشاه و بیان شاهدوستی دولت آبادی در این مجموعه بگنجانم؟ آیا نمی شود به جای عکس جشن کانون بانوان که شمس پهلوی نیز در آن هست عکس دیگری از این جشن بگذارم؟ همین که این گونه شک ها و سوال ها در ذهن من موج میزند بیان آن جو سیاسی و فرهنگی است که زاییده و پرورده آن و به نوبه خود بازآفریننده آن بوده ام. بخشی از آن جو این بوده است که سهم زنانی را که شاهدوست و یا موافق نظام شاهنشاهی بوده اند، به این «جرم»، در روایت خود از جنبش و فعالیت های زنان برای حقوق خود منکر شویم و با ساختن مقوله ای تحت عنوان «زنان دست نشانده رژیم» آنان را از تاریخ «مبارزات واقعی و محق» زنان بزداییم. آماده کردن این اوراق به من آموخت که کوشش های صدیقه دولت آبادی را، بدون آنکه خود را همرنگ سیاسی او کنم و یا او را به خاطر ناهمرنگی با خود، سانسور کنم، ارج بنهم و از این راه ارج نهادن به کوشش های زنان دیگر را نیز بیاموزم.

           

* منبع: افسانه نجم آبادی«صدیقه دولت آبادی: نامه ها، نوشته ها و یادها» سایت عصر نو به نقل سایت مدرسه فمینیستی ، چهار شنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۷ – ۰۳ دسامبر ۲۰۰۸

 

پی نوشت ها: الهه باقری: افکار و عقاید صدیقه دولت­آبادی

 

[33]مرادعلی توانا، زن در تاریخ معاصر ایران (تهران: برگ زیتون، 1380)، جلد 1، 56 .

[34]ژانت آفاری، انقلاب مشروطه ایران، ترجمۀ جواد یوسفیان (تهران: نشر بانو، 1377)، 250؛ ژانت آفاری، انجمن‌های نیمه‌ سری زنان، ترجمۀ رضا رضایی (تهران: بیستون، 1379)، 31.

[35]الیز ساناساریان، جنبش حقوق زنان در ایران، ترجمۀ نوشین احمدی خراسانی (تهران: اختران، 1384)، 59.

[36]دولت­آبادی، نامه‌ها، جلد 1، 45.

[37]مصاحبه نگارنده با سیروس دولت­آبادی، برادرزادۀ صدیقه دولت آبادی، ‏15 بهمن 1387‏ .

[38]صدیقه دولت­آبادی، ”عقیدۀ خانم دولت­آبادی،“ ایرانشهر، سال 2، ‏شمارۀ 11-12 (1 شهریور 1293)، 708-702 ، نقل از 703.

[39] دولت آبادی، «عقیده خانم دولت آبادی»،708-702.

[40] صدیقه دولت‌آبادی، «جواب خانم صدیقه دولت‌آبادی»، ایرانشهر، سال سوم، شمارۀ 1 و 2،( ‏25جدی1303 (15 دسامبر 1924م.)،96-92 .

[41]دولت­آبادی، نامه‌ها، جلد 1، 52.

[42]دولت­آبادی، نامه‌ها، جلد 1، 57.

[43] دولت­آبادی، نامه‌ها، جلد 2، 320.

[44]مصلح­الدین مهدوی، تذکرۀ القبور یا دانشمندان و بزرگان اصفهان (چاپ 2؛ اصفهان: کتابفروشی ثقفی، 1348)، 34.

[45]محمد محیط طباطبایی، تاریخ تحلیلی مطبوعات ایران (تهران: انتشارات بعثت، 1366)، 174؛ پری شیخ­الاسلامی، زنان روزنامه نگار و اندیشمند ایران (تهران: انتشارات زرین، 1351)، 91.

[46]مهرتاج رخشان با نام اصلی‌ بدرالدجی رخشان در 1307ق/1890م در تهران به دنیا آمد. پدرش در زمان ناصرالدین‌شاه پزشک ارتش بود و بعد به ریاست دادگاه اراک منصوب شد. مادرش بی‌سواد، اما با‌ فرهنگ بود. از اولین فارغ التحصیلان مدرسۀ دخترانۀ امریکایی تهران، مؤسس مدرسه در انزلی، مدیر و معلم در شهرهای گلپایگان، مشهد، شاهرود و ملایر بود. با زبان‌های انگلیسی، عربی و فرانسه آشنایی داشت و شعر نیز می‌سرود. بنگرید به نهضت نسوان شرق، به کوشش غلامرضا سلامی و افسانه نجم‌آبادی (تهران: نشر و پژوهش شیرازه، 1384)، 91 و 316.

[47]روح­انگیز کراچی، اندیشه‌نگاران زن در شعر مشروطه (تهران: دانشگاه‌ الزهرا، 1374)، 111؛ فخری قویمی (خشایار ‌‌وزیری)، کارنامۀ زنان مشهور ایران (تهران: انتشارات آموزش و پرورش، 1352)، 109؛ عذرا، اولین، 159؛ بامداد، زن ایرانی، جلد 1، 51؛ دولت‌آبادی، نامه‌ها، جلد 1، 24.

[48]فرخزاد، دانشنامۀ زنان، جلد 1، 875 .

[49] فرخزاد، دانشنامۀ زنان، جلد 1، 876.

[50]پداگوژی علم تعلیم و تربیت اطفال و آموزش و پرورش نوجوانان و شامل تعلیم و تربیت اخلاقی، علمی و بدنی آنان بود. یکی از مهم‌ترین دروسی که به آن توجه بسیار می‌شد، پداگوژی بود که در دو قسمت اخلاق برای سال‌های اول تا سوم و تعلیم و تربیت برای سال‌های چهارم و پنجم در نظر گرفته شده بود.

[51]بازنگری و تجدید نظر (Revision).

[52]دژم، اولین زنان، 158.

 

پی نوشت ها: مریم حسین‌خواه «دستاوردهای جنبش زنان در دوره‌ی مشروطه»

 

[3]نخستین مدرسه‌ای که دختران ایرانی می‌توانستند در آن ثبت‌نام کنند یک دبستان ۴ کلاسه‌ی پسرانه و دخترانه در ارومیه بود که در سال ۱۸۳۵ میلادی / ۱۲۱۴ خورشیدی از سوی مبلغان مذهبی آمریکایی راه‌اندازی شد، و فقط مختص اقلیت‌های مذهبی غیرمسلمان بود؛ در اولین مدرسه‌ی دخترانه‌ی آمریکایی که در سال ۱۲۵۰ خورشیدی در تهران راه‌اندازی شد نیز دختران مسلمان اجازه‌ی ثبت‌نام نداشتند.

[4] عبدالحسین ناهید، زنان ایران در جنبش مشروطه، ۱۳۶۸، آلمان غربی،انتشارات نوید، ص. ۱۴.

[5] «باز هم می‌نویسیم»، زبان زنان، دوره‌ی اول، شماره‌ی ۵۲، ۱۷ نوامبر ۱۹۲۰، صص. ۴-۳.

 

[6] M. Yaukacheva, ’The Feminist Movement in Persia,’ Central Asian Review (1959), 7(1):75.

به نقل از ژانت آفاری، انقلاب مشروطه در ایران، ترجمه‌ی رضا رضایی، ۱۳۸۵، چاپ سوم، تهران، نشر بیستون، ص. ۲۴۱.

[7]«کنفرانس عمومی زنان»، نشریه‌ی ایران نو، ۱۳ فروردین ۱۲۹۰، شماره‌ی ۷، ص. 1. به نقل از آفاری، انقلاب مشروطه در ایران، ص. ۲۶۰.

[8] آفاری، انقلاب مشروطه در ایران، صص. ۲۷۴-۲۳۳.

[9]«شکوائیه‌ی زنان تهران به انجمن محترم طلاب»، نشریه‌ی مساوات، ۲ فروردین ۱۲۸۷، شماره‌ی ۱۸، صص. ۶-۵. به نقل از آفاری، انقلاب مشروطه در ایران، ص. ۲۵۲.

[10] روزنامه‌ی حبل‌المتین، ۱ سپتامبر ۱۹۰۷، صص. ۶-۴. به نقل از وزیری و ملاح، بی‌بی‌خانم استرآبادی و خانم افضل وزیری، ص. 65.

 

پی نوشت ها: محمد صفوی « زنان و مصدق: با نگاهی به مقاله نوشین احمدی خراسانی»-

 

۱. لینک مقاله نوشین احمدی خراسانی

http://www.feministschool.com/spip.php?article7366

۲. جان فوران. مقاومت شکننده تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا سال‌های پس از انقلاب. ترجمه احمد تدین. ص۴۴۰

۳. پیشین، ص۴۳۹

۴. مجتبی‌ مهدوی، استاد علوم سیاسی و مطالعات خاورمیانه در دانشگاه آلبرتا، کانادا.

۵. مجتبی مهدوی، محمد مصدق و تجربه اصلاح انقلابی.– سایت رادیو زمانه

https://www.radiozamaneh.com/25662

 

۶. خسرو شاکری، استاد بازنشسته تاریخ، پاریس. تاریخ نگاری جایگاه زنان در جنبش مشروطه پیشنهاد حق رأی برای زنان و ردّ آن در مجلس دوم شورای ملی گزارش خبرنگار تایمز از تهران، ۹ اوت ۱۶۱۹۱۱ حامیان حق رأی زنان بایستی ممنون باشند که حتی در بُحبوحه دشواری‌ها و گرفتاری‌های ایران در حال حاضر که پادشاه پیشین [محمدعلی شاه] پرچم افراشته و جنگ داخلی در جریان است، ۱۷ یک حامی حق زنان در مجلس ایران پیدا شده است.

او کسی جز حاجی وکیل‌الرعایا، نماینده همدان نیست که در سوم اوت مجلس را با دفاع جانانه خود از حقوق زنان در شگفتی کرد. مجلس در حال مذاکره آرام نظام‌نامه [انتخابات] بعدی بود که باید در پائیز انجام گیرد و به ماده مربوط به محرومیت زنان از حق رأی رسیده بود۰مذاکره بر سر مسئله‌ای به این روشنی غیرضروری به نظر می‌رسید و هنگامی که وکیل‌الرعایا به پشت تریبون رفت و صریحاً اعلام کرد که زنان صاحب روح و حقوق‌اند و بایستی حق رأی [هم] داشته باشند، لرزه به تن مجلسیان افتاد.

آری تا کنون وکیل‌الرعایا سیاستمداری جدی بوده است، [اما] مجلس به نطق جنجالی او با سکوت مرگباری گوش داد ۱۸ و نمی‌توانست بداند که آیا این یک شوخی بی‌موقع بود یا اظهاریه‌ای جدی. سخنران از علماء خواست ازو پشتیبانی کنند، اما حمایتی دیده نشد. مجتهدی که وی با دست به او با اشاره برد از جای خود بلند شد و رسماً اعلام کرد که هرگز در زندگی نگون‌بختانه‌اش گوش‌هایش با چنین اظهارات ناپاکی مورد حمله قرار نگرفته بودند…

jamale jeld18

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید