back to top
خانهدیدگاه هانیما حق پور: در پیِ سروشِ دینِ قدرت

نیما حق پور: در پیِ سروشِ دینِ قدرت

Haghgoo nimaدر پیِ نگاشتن مقاله «سروشِ دینِ قدرت» در نقد نظریه اخیر «دین؛ قدرت است» جناب دکتر سروش، انتقاداتی به نگارنده وارد شد که بدانها پاسخ دادم و نیز مطالبی را هم متعاقب توضیحات پسینی ایشان در خصوص برخی آیات قرآن نگاشتم که همه را اینجا در کنار مطالب مرتبط دیگری گردآورده‌ام تا یکجا در اختیار مخاطبان گرامی قرار گیرد.

جناب دکتر سروش در پاسخ نقدهای آقایان بازرگان، اشکوری و میردامادی به آیه 67 سوره انفال اشاره کردند و آن را شاهدی برای اثبات نظریه جدیدشان  برشمردند چرا که مانند بسیاری دیگر در طول تاریخ اسلام معنای آن را مفهوماً این دریافته‌اند که آیه می‌گوید پیامبر را نسزد تا وقتی جای پای خود را در زمین سفت نکرده از کشتن در جنگ باز ایست و اقدام به گرفتن اسیر کند! «ما کانَ لِنَبِیٍّ أنْ یَکُونَ لَهُ أسْرَى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الْأرْضِ تُریدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَاللهُ یُریدُ الْآخِرَهَ وَاللهُ عَزیزٌ حَکیمٌ» آخر چقدر بدفهمی در تاریخ اسلام! چقدر تحریف و بی انصافی! واقعاً چرا اینقدر قرآن را نفهمیده‌اند یا نخواسته‌اند که بفهمند! آیه در جواب آنهایی که در پی اسیر گرفتن در جنگند تا دنیاخواهی کنند می‌گوید؛ برای هیچ پیامبری (شایسته) نبوده است که باشد برایش اسیرانی تا جای پای خود را در زمین سفت کند! یعنی با بیشتر اسیر گرفتن از طرف شکست خورده جنگ تفوق خود را استحکام بخشد؛ می‌گوید این شایسته هیچ پیامبری نیست که در جنگها چشم به بیشتر اسیر گرفتن داشته باشد! این شأن پیامبری نیست که چنین کند چرا که او آمده هدایت الهی را نشر دهد. دقت کنیم در ادامه گفته است: «تُریدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَاللهُ یُریدُ الْآخِرَهَ»، شما می‌خواهید متاع دنیا را در حالی که خدا می‌خواهد آخرت را. یعنی چه؟ یعنی شما از پیامبر توقع دارید تا از بیشتر اسیر گرفتن ممانعت نکند تا شما به متاع دنیا برسید و حال آنکه خدا این را نمی‌خواهد بلکه آخرت را برای پیامبر و شما می‌پسندد. آیا منطقی است که یاران پیامبر به او بگویند ای پیامبر بجای کشتن دشمن آنها را اسیر بگیریم تا به نان و نوایی برسیم و پیامبر بگوید نه! هیچ پیامبری را نسزد که تا جای پای خود را بوسیله کشتار دشمن سفت نکرده از آنها اسیر بگیرد؟! اصلاً پیش از تفوق در جنگ مقدور بوده که اسیر بگیرند؟! بدیهی است که نه! یعنی حتماً پس از پیروزی در جنگ و خاتمه کشتارهایش اسیر گرفتن موضوعیت می‌یابد. جنگ خاتمه یافته که مجال اسیر گرفتن پیش می‌آید! حال می‌گوید هیچ پیامبری را نسزد که باشد برایش اسیرانی تا جای پای خود را در زمین سفت کند! یعنی پیامبری پیامبر با اسیر گرفتن منافات دارد! بنابراین او اجازه نمی‌دهد که دشمن شکست خورده فراری را دنبال کنند تا از آنها اسیر بگیرند. آیات بعد کاملاً مؤید مدعای بنده است: «لَوْلا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فیما أخَذْتُمْ عَذابٌ عَظیمٌ»، چنانچه نبوده است حکم ابلاغ شده‌ای از جانب خدا که پیشی گرفته باشد (از این عمل شما)، هر آینه می‌رسیدتان عذابی بزرگ به خاطر آنچه گرفته بودید شما (از اسیران). یعنی شما برخی از یاران پیامبر که بی اذن او اقدام به گرفتن اسیر برای دنیاخواهی خود کرده‌اید اگر حکم خدا پیش از این برای شما روشن شده بود و با وجود اطلاع از آن مرتکب چنین کاری می‌شدید عذاب بزرگی شامل حالتان می‌شد، اما حال که بی‌اطلاع چنین کردید «فَکُلُوا مِمّا غَنِمْتُمْ حَلالًا طَیِّبًا وَاتَّقُوا اللهَ إنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحیمٌ»، پس بخورید از آنچه به غنیمت گرفته‌اید که حلال پاک است و پروا کنید خدا را که خدا آمرزنده‌ای رحم‌آور است، دقت کنیم می‌گوید خدا آمرزنده است یعنی کار شما خطا بوده که در پی کسب غنیمت بیشتر بوده‌اید. «یا أیُّهَا النَّبیُّ قُلْ لِمَنْ فی أیْدِیکُمْ مِنَ الْأسْرَى إنْ یَعْلَمِ اللهُ فی قُلُوبِکُمْ خَیْرًا یُؤْتِکُمْ خَیْرًا مِمّا أخِذَ مِنْکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللهُ غَفُورٌ رَحیمٌ»، ای پیامبر حال که چنین شده است بگو به اسیرانی که در دست شمایند که اگر بداند خدا در قلوبتان خوبی است می‌دهدتان بهتر از آنچه گرفته شده است از شما و می‌آمرزدتان و خداست آمرزنده‌ای رحیم. این آیات به خوبی و روشنی گویای این هستند که اصلاً کشتار بیشتر به جای اسیر گرفتن موضوعیتی نداشته است مضافاً که در چند آیه قبل‌تر هم گفته: «وَإنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَکَّلْ عَلَى اللهِ إنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ»، و اگر دشمن تمایل یافت به آشتی پس شما هم مایل شوید بدان در حالی که بر خدا توکل می‌کنید که اوست شنوای دانا. آیا منطقی است از یک طرف صلح و آشتی را ترجیح بدهد به جنگ و از سوی دیگر کشتار را بر اسیر گرفتن! آخر چقدر قرآن را بد خوانده‌اند که اینقدر بد فهمیده‌اند؟!

یکی دیگر از آیاتی که مستند قدرتمداری قرآن قرار گرفته است آیه 36 سوره احزاب است که می‌فرماید: «وَما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَهٍ إذا قَضَى اللهُ وَرَسُولُهُ أمْرًا أنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ أمْرِهِمْ». در این آیه معنای «الْخِیَرَهُ» را «اختیار» گرفته‌اند و آیه را اینگونه معنا کرده‌اند که هیچ مرد و زن مؤمنی در برابر حکم خدا و رسولش اختیاری ندارند… اما این معنا نادرست است چرا که «الْخِیَرَهُ» الف و لام معرفه دارد و نباید و نشاید که آن را نکره معنا کرد بلکه «الْخِیَرَهُ» در لغت معنای «بهترینِ هر چیزی» را هم دارد. از این رو معنای آیه چنین است: و نبوده است برای (هیچ) مرد مؤمنی و نه زن مؤمنی، آنگاه که پابرجا ساخته خدا و رسولش فرمانی را، که باشد برایشان گزینه بهتری از فرمانشان، یعنی زن و مرد مؤمن به جهت تمسکشان به هدایت الهی گزینه الهی را بهترین گزینه درمی‌یابند و در حقیقت نیز چنین بوده است که بهترین گزینه را خدا و رسولش فرمان داده‌اند. ادامه آیه نیز مؤید این معناست: «وَمَنْ یَعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبینًا»، و آنکه نافرمانی کند خدا و رسولش را پس قطعاً گمراه شده است به گمراهی آشکاری. دقت کنیم می‌فرماید: «فقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبینًا»، یعنی گمراهی آشکارِ آشکار، یعنی حجت گمراهی بودن آن آشکارِ آشکار است. یعنی اینطور نبوده که مؤمنان چشم و گوش بسته بپذیرند و عامل شوند، بلکه مراتبی از حجت و حقانیت فرامین الهی را در می‌یافته‌اند و بعد بدان عامل می‌شده‌اند.

اما در همین موضوع باید به آیه 68 قصص هم بپردازیم که در آن هم واژه «الْخِیَرَهُ» بکار رفته است: «وَ رَبُّک‌َ یَخْلُق‌ُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کان‌َ لَهُم‌ُ الْخِیَرَه‌ُ سُبْحان‌َ الله‌ِ وَ تَعالَی‌ عَمَّا یُشْرِکُون‌َ». به این آیه هم در نفی اختیار موجودات استناد کرده‌اند و اینطور فهمیده‌اند که خدا هرچه را بخواهد می‌آفریند و برمی‌گزیند و آن مخلوقات در این آفرینش و انتخاب اختیاری ندارند. اما این گونه نیست بلکه معنای آیه چنین است: و پروردگارت می‌آفریند آنچه بخواهد و برمی‌گزیند آنچه که بوده است برای‌شان گزینه بهتری. اشتباه علاوه بر معنا کردن «الْخِیَرَهُ» به «اختیار» به جای «گزینه بهتر» در آن بوده است که فقط «یَختارُ» را عطف به «یَشاءُ» پنداشته و بعد آن وقف کرده‌اند و «ما» را در «ما کان‌َ لَهُم‌ُ الْخِیَرَه‌ُ» نافیه دانسته‌اند و حال آنکه «ما» نافیه نبوده و عبارت «و یَخْتارُ ما کان‌َ لَهُم‌ُ الْخِیَرَه‌ُ» پیوسته بوده و معنایش چنین است: و برمی‌گزیند آنچه که بوده است برایشان بهترین گزینه. و از این رو در ادامه می‌فرماید «سُبْحان‌َ الله‌ِ وَ تَعالَی‌ عَمّا یُشْرِکُون‌َ»، یعنی منزه است خدا و برتر است از آنچه شریک می‌سازند. اگر معنای «الْخِیَرَه‌ُ» را «اختیار» بگیریم و معنای آیه را ناظر بر بی‌اختیاری مخلوقات این چه گواهی است بر سبحان بودن خدا و تعالی وی؟! بلکه چون بهترین گزینه را برای مخلوقات برگزیده است سبحان است و متعالی از معبودان مشرکان. بنابراین هر دوی این آیات نافی اختیار انسانها نیستند حتی در مقوله دینداری، و ای کاش که قدمای ما در فهم چنین آیاتی دقت می‌کردند و با بدفهمیشان این همه دستاویز برای قدرتمداران نمی‌ساختند.

به قول جناب اشکوری آیه 6 سوره احزاب «از مهمترین استنادات مدافعان حکومت تئوکراتیک پیامبر اسلام است و حتی ولایت مطلقه پیامبر را از آن استنباط کرده‌اند. چرا که آیه می‌گوید ظاهراً پیامبر از خود مؤمنان و در امر ولایت و تصرف در امور زندگی سزاوارتر است که در تفسیر آن مفهوماً و مصداقاً معرکه‌ای از آرا پدید آمده است.» اما آیه چه می‌گوید که بدفهمی آن این همه مناقشه برانگیخته است و دستمایه جناب دکتر سروش هم در اثبات ادعای قدرتمدار بودن دین اسلام شده است: «النَّبِیُّ أوْلَى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أنْفُسِهِمْ»، پیامبر سزاتر است نزد مؤمنان از خودهاشان، «أوْلَى بِالْمُؤْمِنینَ» یعنی سزاتر است بوسیله مؤمنان، نه سزاتر است بر مؤمنان! آیه می‌گوید که مؤمنان پیامبر را بر خودهاشان مقدم می‌دارند، و این امری بسیار طبیعی و منطقی است که آن کسی را که بسیار دوست داریم یا والا مقام می‌دانیم برخود ترجیح دهیم، و یک دلیل واضح بر عدم دلالت این آیه بر حق حکومت مطلقه پیامبر این است که نمی‌گوید «مردم» بلکه می‌گوید «مؤمنان» و حتی نمی‌گوید «مسلمانان» (قابل توجه جناب سروش). «وَأزْواجُهُ أمَّهاتُهُمْ»، و همسرانش (از منظر حرمت و احترام در حکم) مادرانشانند، این عبارت هم مؤید معنای عبارت پیشین است چرا که در آیه 4 همین سوره می‌فرماید: «وَما جَعَلَ أزْواجَکُمُ اللَّائِی تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِکُمْ… ذَلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأفْوَاهِکُمْ وَاللهُ یَقُولُ الْحَقَّ»، و قرار نداده است همسرانشان را آنهایی که اظهار ظهار می‌کنند از ایشان؛ مادرانشان… این سخنتان بوسیله زبانهاتان است (یعنی بی‌پشتوانه است) در حالی که خدا می‌گوید حق را. (در خصوص ظهار به آیه 2 سوره مجادله نیز رجوع کنید). حال وقتی اطلاقات زبانی بی‌پشتوانه نزد خدا جایگاهی ندارد چطور خودِ خدا همسران پیامبر را مادران مؤمنان اطلاق می‌کند در حالی که از آنها زاده نشده‌اند؟! بنابراین مراد آیه این است که مؤمنان، از منظر احترام و حرمتهای رفتاری، آنها را بمانند مادرانشان تلقی می‌کنند. پس در آیه 6 احزاب فاعلیت در هر دو عبارت اول با مؤمنان است نه اینکه دستور خدا باشد البته این رویکرد مؤمنان به پیامبر و همسرانش مورد تأیید خدای تعالی می‌باشد. اما عبارت سوم در چرایی دو عبارت اول است و «واو» ابتدای آن حالیه می‌باشد: «وَاُولُو الْأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أوْلَى بِبَعْضٍ فی کِتابِ اللهِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُهَاجِرینَ»، در حالی که صاحبان خویشاوندی، برخی‌شان سزاترند نزد برخی دیگر در کتاب خدا (اگر باشند) از مؤمنان و مهاجران، یعنی در کتاب حقیقت هستی این گونه است که بعضی از خویشان نزد برخی دیگر به دلیل ایمانشان یا مهاجرت کردن و در سختی افتادنشان سزاوار توجه بیشترند چرا که در آیات قرآن سنخیت ایمانی ارجح است بر نسبت خویشاوندی و از این رو پیامبر و همسرانش نیز سزاتر می‌شوند در نظر مؤمنان نسبت به خودهاشان. بنابراین مراد آیه این نیست که خویشاوندان بر مؤمنان و مهاجران ارجح باشند. مضافاً اگر مراد آن بود؛ با عبارت بعدی هم که «دوستان» را استثناء می‌کند در تناقض قرار می‌گرفت چرا که مؤمنان و مهاجران می‌توانند در زمره «اولیاء» ایشان باشند و به جهت دوستی ترجیح داده شوند: «إلّا أنْ تَفْعَلُوا إلَى أوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفًا کانَ ذَلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُورًا». در صورتی این دو عبارت متناقض هم نیستند که «الّا» در اینجا گویای استثناء نباشد بلکه گویای «علاوه بر» یا «همچنین» باشد که ترجمه آن چنین می‌شود؛ جز این، آنچه انجام دهید به سوی دوستانتان به پسندیدگی؛ که بوده است این در کتاب خدا از ارزشها. یعنی علاوه بر ترجیح مؤمنان و مهاجران، اگر دوستان خود را نیز به پسندیدگی برخود مقدم کنید مورد تأیید خداست. دلیل صحت این ترجمه در تأکید بر به پسندیدگی بودن فعل به سوی دوستان است، دوستانی که هرچند سنخیت ایمانی با مؤمنان ندارند اما تعامل دوستانه‌ای با ایشان که پسندیده باشد، از ارزشهای مسطور در کتاب الهی است. «مسطور» را نیز به «ارزشها» ترجمه کردم چرا که همانطور که پیش‌تر توضیح داده‌ام ماده «سطر» واجد معنای ردیف شدگی، نهادینگی، مبرزی و امثالهم است و دلالت ترکیب «اساطیر الاولین» در قرآن «بر آن گفته‌های افسانه‌ای رایجی است که حامل ارزشها و آرزوهای یک قوم باشد. مخالفان می‌گفتند آیات قرآن همان اساطیر الاولین است یعنی گویای ارزشها و آرزوهای گذشتگان است و در گذشته مانده است و امروزه هم گفته می‌شود که قرآن متعلق به عصر نزول آن است، یعنی همیشه برخی ارزشهای بنیادین را افسانه می‌پندارند و مناسب عصر زیست خود نمی‌دانند و حال آنکه اصول هستی همه زمانی و همه مکانی است».

در این میان در خور توجه ویژه است که یکی از ویژگیهای مهم قرآن این بوده است که در زمان نزولش هر گروه آیه نوشته می‌شده و در اختیار دیگران قرار می‌گرفته بنابراین پیامبر نمی‌توانسته تغییر موضع بدهد اگر قرآن را از جانب خود می‌گفته و نه خدا. او نمی‌توانسته سخنهای پیشین خود را تصحیح کند یا تغییر دهد. اگر پیامبر بعد از به قدرت رسیدن تغییر منش و روش داده چرا مانند قدرتمداران دیگر در پی از بین بردن آنچه در مکه گفته که در مدینه نقض شده برنیامده و قرآنی که تماماً متناسب قدرتمداریش باشد جمع و جور نکرده؟! چرا نگفته آن آیات مکی مربوط به حالت گذار بوده و شرایط آن روز ولی این آیات مدنی ماندگار است؟! چرا همواره آن آیات را بازخوانی می‌کرده؟! چرا مخاطبانش معترض وی نشدند که چرا حرفت را عوض کردی؟!

اما پاسخ استاد بنی‌صدر را به پرسشی در خصوص «عذاب» (متعاقب نظر اخیر دکتر سروش که عذاب در قرآن را «شکنجه» معنا کرده‌اند) خواندم و بهره‌ها از آن بردم، ولی از آنجایی که بنده به کتب لغت قرآن اعتماد بسنده ندارم بر آن شدم که به خود آیات قرآن رجوع کنم و حدود و ثغور بارمعنایی «عذاب» را در آنها بکاوم و تا جایی هم پیش رفتم اما چون تعداد مشتقات «عذب» در قرآن زیاد است (373 بار) و اتمام آن زمان بر، حال هرچند که امیدوارم در آینده نه چندان دور بتوانم این بررسی را آنچنان که شایسته است انجام دهم اما نقداً چند نکته‌ای را که تاکنون دریافته‌ام عرض می‌کنم:

«عذاب» اسم عام است بر هر سختی و رنج و زحمت و امثالهم که رغبتی به تحمل آن نباشد برعکس «جهاد» که کوششی پر از سختی و رنج و زحمت و امثالهم می‌باشد اما چون در راستای تحقق هدفی اختیاری است بدان رغبت است. «عذاب» بر خلاف سختی و رنج و زحمت و امثالهم که می‌توانند واجد هر دو بار معنایی مثبت و منفی باشند تنها واجد بار معنایی منفی است.

«عذاب» در واقع شکنجه خود ساخته است چرا که وقتی آدمی یا جوامع انسانی را در برمی گیرد که نظام حاکم بر هستی را نقض کرده باشند و در جنگ با آن قرار گرفته باشند. «عذاب الهی» در واقع بازتاب ستمگری است هم در دنیا و هم در آخرت. به عبارت دیگر؛ «عذاب الهی» مجازاتی تکوینی است نه تشریعی که یا توسط طبیعت واقع می‌شود یا توسط جوامع بشری یا حتی آحادی از بشریت البته به اراده الهی و نه صرفاً به اراده‌های انسانی. مانند ظالمی که درختان جنگلی را برای منافع خود قطع می‌کند و بعد دچار سیل متعاقب آن می‌شود یا مانند مجازات ظالمی توسط جامعه برای احقاق حقوق خویش.

آری! «عذاب الهی» ناگوارایی جبری است وقتی که دیگر مجالی برای اراده و اختیار نیست که گوارایی را انتخاب کند. «عذاب الهی» ملازم کارزار با فطرت است. اما «عذاب» در قرآن منحصر در مشیت الهی نیست بلکه بنا به قرآن فرعون هم معذب بنی اسرائیل بوده است. بنابراین «عذاب» هم شامل دو شق «روا» و «ناروا» می‌شود.

نکته دیگر اینکه مراد از «آخرت» در قرآن منحصر به حیات پس از مرگ نیست بلکه «بازده پایدار» هر امر دیربازدهی در قرآن «آخرت» آن است و «بازده ناپایدار» هر امر زودبازدهی «دنیای» آن است. بنابراین عذاب اخروی تنها منحصر در حیات پس از مرگ نیست بلکه مشمول حیات این جهانی هم می‌شود و آیات بسیاری گویای چنین عذابی هستند.

اما دوستی برایم نوشت: «جناب حق پور شما این آیه قرآن را چطور بنا بر حقوق و انسانیت و کرامت انسان می‌توانید توجیه کنید؟! این درجه از خشونت که بارها تکرار هم شده است با عشق و آزادی که هیچ تنها با سادیسم قابل فهم هست. جالب این است که درست بعد از این آیه، قرآن به مؤمنانش وعده بهشت و باغ و همسران پاکیزه ـ شما بخوان وعده‌های آنچنانی ـ می‌دهد. یعنی کاملاً زبان قدرت، با من باشی همه چیز داری و لذت بسیار از جمله لذت جنسی خواهی داشت واگر نه سروکارت با شکنجه‌گرانی هست که خشونتشان از تصور بیرون هست. لطفا بفرمایید این چه دینی هست؟! «إنَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا سَوْفَ نُصْلیهِمْ نارًا کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُودًا غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ إنَّ اللهَ کانَ عَزیزًا حَکیمًا (نساء 56)، یقیناً کسانی که به آیات ما کافر شدند به زودی آنان را به آتشی (شکنجه‌آور و سوزان) درآوریم، هرگاه پوستشان بریان شود، پوستهای دیگری جایگزین آن می‌کنیم تا عذاب را بچشند؛ یقیناً خدا توانای شکست ناپذیر و حکیم است. «وَالَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأنْهارُ خالِدینَ فیها أبَدًا لَهُمْ فیها أزْواجٌ مُطَهَّرَهٌ وَنُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلیلًا (نساء 57)، و کسانی که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام داده‌اند، به زودی آنان را در بهشتهایی که از زیرِ [درختانِ] آن نهرها جاری است، وارد کنیم، در آنجا جاودانه‌اند؛ آنان را در آنجا همسرانی پاکیزه است، و آنان را در زیر سایه‌ای پایدار (و دلپذیر، آرام بخش و خنک) درآوریم.»

در پاسخ ایشان نگاشتم: پیش از اینکه به سراغ معنا و مفهوم آیات برویم اول باید توجه کنیم که عذابها و پاداشهای طرح شده دنیوی هستند یا اخروی یا هر دو. اگر دنیوی باشند و مراد ظاهر آنها باشد؛ باید جایی هم در این دنیا وجود داشته باشد که امکان وقوع آنها در آن باشد یعنی مکانی باشد که از زیر درختان آن نهرهایی جاری باشد و بتوان در آن اقامت دائم نمود و در آنجا همسرانی پاکیزه هم جهت آمیزش باشند و این فقط در انحصار مؤمنان باشد! و نیز جایی باشد که در آن پوستها را بسوزانند و باز صبر کنند تا پوست تازه شکل بگیرد و باز دوباره بسوزانند! بدیهی است که مراد این نبوده و نیست. اما اگر این وعده وعیدها اخروی باشند با دو حالت مواجهیم؛ یا سرای آخرت هم مانند این دنیاست یا ماهیت دیگری دارد. اگر سرای آخرت مانند این دنیا باشد که دیگر از این دنیا به آنجا رفتن معنا ندارد چون هر دو در واقع یکی هستند. بنابراین ماهیت آن متفاوت است. حال وقتی ماهیت آن متفاوت باشد دیگر ظاهر این عذابها و پاداشها نمی تواند مورد نظر بوده باشد چرا که ماهیت اینجا و آنجا متفاوت است اما وقتی ما آنجا را تجربه نکرده باشیم در زبانمان هم واژگان وصف‌ کننده مورد نیاز را که تطابق تام و تمام با پدیده‌های آن جهانی داشته باشد نداریم. بنابراین ناگزیر است از زبان صفات استفاده شود یعنی برای وصف آنها از تعابیری استفاده شود که از منظر صفات؛ وجه اشتراک داشته باشند تا قابل فهم شوند. اما اگر هم دنیوی باشند و هم اخروی؛ باز هم ناگزیر است که زبان صفات بکار گرفته شده باشد چرا که باید وجه اشتراک هم حالت دنیوی باشد هم اخروی چرا که این دنیا؛ هم واجد مادیت است هم معنویت و باید توجه کرد که هر پدیده مادی الزاما ما به ازاء معنوی هم دارد چرا که در آفرینش؛ معنویت تقدم ذاتی بر مادیت دارد یعنی تا معنای چیزی وجود نداشته باشد ماده آن موجودیت نمی‌یابد. نکته دیگر اینکه بشر در زبان سازی از ابتدا برای محسوسات عینی نام گزاری و واژه سازی کرده است و بعد با توجه به همان اشتراکات صفتی برای بیان معنویات تعبیر معقول به محسوس می‌کند یعنی صفات مادیات را برای بیان معنویات بکار می‌برد مانند دریای آتش گرفته! حال آنکه در دنیای مادی هیچ دریایی آتش نمی‌گیرد، پس مراد دریای آبی نیست که آتش گرفته باشد بلکه مراد صفات دریا و آتش است، صفت دریا پهناوری و فراوانی است و صفت آتش سوزانندگی و نابودکنندگی. حال هر چیزی که دارای پهناوری و فراوانی و سوزانندگی و نابودکنندگی باشد می‌توان آن را تعبیر به دریای آتش کرد. دریا دل و دل آتش گرفته هم نمونه‌های دیگری است. این توضیحات را بیان کردم که بگویم زبان قرآن زبان صفات است و نیز زبان تکوین یعنی زبان تغییر و تحولات پدیده‌ها. حال برویم به سراغ آیات: «إنَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا»، همانا کسانی که حق‌پوشی کنند نشانه‌های ما را، توجه کنیم که «کفر» در همه جای قرآن واجد معنای پوشانندگی و سرپوشی است و در اکثر آیات معنای دقیق آن حق‌پوشی است. در اینجا نمی‌گوید به دستورات ما کفر می‌ورزند بلکه می‌گوید به نشانه‌های ما کفر می‌ورزند. نشانه‌ها را می‌توان پوشاند یا انکار کرد. «سَوْفَ نُصْلیهِمْ نارًا»، به زودی می‌رسانیمشان آتشی، دقت کنیم می‌گوید «ما» نه «من» یعنی فاعلیت با خدا و هستی است، قوانین هستی هم نقض نمی‌شوند، یعنی نتیجه طبیعی حق پوشی ایشان این است که آتشی آنها را دریابد. یعنی معنواً بسوزند، وجوشان آتش بگیرد! «کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُودًا غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ»، هرگاه بریان شود پوستشان جایگزین می‌کنیم برای ایشان پوستی دیگر از آن تا بچشند همواره عذاب را، یعنی استمرار حق‌پوشی استمرار مضاعف عذاب را هم در پی دارد، این طور نیست که حقی را پایمال کنی و بگویی می‌گذرد و تمام می‌شود، خیر تا آن حق را احقاق نکنی همچنان گریبانت را می‌گیرد. «إنَّ اللهَ کانَ عَزیزًا حَکیمًا»، (چرا این طوری است؟ چون) همانا خدا همواره بوده است چیره دستی که فعلش مبتنی بر علم و داوری درست است، یعنی آفرینش خدا اینگونه بوده است که حق‌پوشی عقوبت دارد. «وَالَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأنْهارُ خالِدینَ فیهَا أبَدًا»، و این در حالی است که کسانی که ایمان به حقانیت وعده‌های الهی آورده‌اند و درستیها را بکار بسته‌اند به زودی وارد می‌کنیم ایشان را به باغهایی که جاری است از زیرش جویها در حالی که در آن جاویدانند تا ابد، چرا؟ چون همواره در آنها آب حیات جاری است و حق همواره زایش حق دارد، «لَهُمْ فیها أزْواجٌ مُطَهَّرَهٌ وَنُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلیلًا»، برای ایشان است در آن زوجهایی پاکیزه درحالی که واردشان می‌کنیم به سایه ساری پیوسته، زوج یعنی لازم و ملزوم، مانند زن و مرد، مانند پیچ و مهره و امثالهم. مراد قرآن عام است یعنی هر لازم و ملزومی که برای سعادت آدمی نیاز هست با حقمداری برای او مقدور می‌شود. «ازواج» در قرآن منحصر در زنان برای مردان و مردان برای زنان نیست، بلکه مراد هر نوع زوجیتی است که لازمه کمال باشد. از این رو زوجیت علم، حکمت، توانایی، و سایر استعدادهای آدمی نیز ازواج او هستند. یعنی هر چیزی که با نفس آدمی نسبت لازم و ملزومی داشته باشد زوج اوست. زوجیت زنان و مردان نیز هرگاه سنخیت همه جانبه میان آنها باشد به طوری که موجبات خوشایندی یکدیگر را همواره فراهم آورند آمال و آرزوی آنهاست و از این رو؛ وعده زوجیت پاکیزه زنان و مردان در قرآن نشانگر خشنودی تام و تمام آنهاست اگر به هدایت الهی ایمان آورند و عامل شوند. در خصوص فهم قرآن بدین صراط؛ می‌توانید به کتابهای «فهم قرآن به مثابه متن دقیق»، «بازنگری در فهم امت واحد در قرآن» و «عیسی فرزندخوانده مریم» رجوع کنید.

دوست دیگری هم نوشتند: «با عرض سلام خدمت جناب حق پور. مطالب شما را در جواب دکتر سروش مطالعه کردم و لازم دیدم نظر خود را در مورد نوشته شما و سوالهایی که برای خود من مطرح می‌باشد بعرض سرکار برسانم. طبیعی است اگر مایل بودید می‌توانید جوابی بفرمائید. قبل از هر چیز لازم است بعرض برسانم بنده نه از طرفداران آقای سروش هستم و نه می‌خواهم در مقام دفاع از ایشان سخن بگویم بلکه وظیفه خود می‌دانم از هر سخنی که با خرد خویش منطقی و صحیح تشخیص می‌دهم دفاع کنم. اضافه کنم من به گذشته آقای سروش مخصوصاً در رابطه با عملکرد ایشان در رابطه با دانشگاه انتقاد دارم و معتقدم ایشان به جامعه دانشگاهی ایران، دانشجویان و اساتید دانشگاه در آن زمان که ایشان سخنگوی شورای انقلاب فرهنگی بودند و طبق گفته خودشان می‌خواستند محیط دانشگاه‌های ایران را عطراگین اسلامی بکنند یک معذرت خواهی بدهکار هستند. این موضوع به خود ایشان مربوط می‌شود و بنظر من تا این عذرخواهی را نکنند جامعه دست از سر ایشان بر نخواهد داشت، خود دانند.

اما موضوع مطرح شده از طرف ایشان؛ جناب حق پور بیقین بشما بگویم مطالبی که سروش مطرح کرده سوالها و انگیزه فکری بسیاری از مردم ایران مخصوصاً نسل جوان می‌باشد. این موضوعات و سوالهای بسیار دیگری هستند که روشنفکران مذهبی باید بدان پاسخ می‌دادند و بدهند که البته بسیاری از آنها همانطور که سروش گفته یا می‌ترسند و یا از دیدگاه من طفره می‌روند و جواب منطقی نمی‌دهند. بنظر من سروش شجاعت بخرج داده و دریچه را تا حدودی باز کرده و حق می‌دانم کسانی‌ که خود را مسؤول می‌دانند به گویاتر و رساتر این موضوع بپردازند. شما در جوابیه خود به گذشته آقای سروش بر می‌گردید و زمانی که از خمینی و تز او دفاع می‌کرده بر می‌گردید بنظر من این قیاس منطقی نیست. انسانها می‌توانند و حق دارند با گسترش دادن مطالعات خود به پدیده‌های پیشرفته‌تری برسند. آیا شما مخالف رشد انسانها هستید؟ این پدیده در تمام نظرات علمی هم مشاهده می‌شود. مخترعین، عرضه کنندگان علمی و نظریه پردازان با مطرح شدن و رسیدن به پدیده‌های نو نظریه خود را تکمیل می‌کنند. چطور شما این حق را از سروش می‌گیرید و چون در گذشته این حرف را زده امروز حق ندارد به نظریه دیگری برسد. شما سؤال می‌کنید اگر در زمان رسول پای فرستنده‌یی در میان نباشد آیا سخن گفتن از فرستاده‌یی موضوعیت دارد؟ یکی از سوالهای من از شما همین جا شروع می‌شود. آیا شما همه این ادیان را فرستاده از طرف خدا می‌دانید و معتقد هستید جبرییلی در کار بوده و از آسمان وحی می‌آورده؟ آیا شما فکر نمی‌کنید این ادیان ساخته درست شده دست خود بشر است و نقش خدا در خلقت و دادن خرد به انسانها بوده که خود وضعیت خود را مشخص کنند؟ لطفا به این سوال من جواب دهید، با جواب شما بعضی مسائل روشن خواهد شد. من از کلام سروش این را برداشت نمی‌کنم که ایشان دین و قرآن را جدا می‌داند قرآن بیان این مرام یا این دین می‌باشد. اگر این را بپذیریم که  دین و خدا را باید تفکیک کرد بسیاری از مسائل برای ما روشن خواهد شد و من بیان دکتر سروش را اینطور می‌بینم که بنظر من چنین است. بشما هم حق می‌دهم نظر مخالف داشته باشید. لذا من دین (اسلام و) دیانت قرآن را جدا از هم نمی‌دانم. سخن را بدرازا نمی‌کشانم و به دو مطلب دیگر اشاره می‌کنم و خاتمه می‌دهم. دکتر سروش به آیات عذاب در قرآن اشاره می‌کند در آنجا که می‌گوید ما شما را می‌سوزانیم دوباره پوست بشما می‌دهیم باز می‌سوزانیمتان و… خوب شما بمن بگوئید اولاً این آیه در قران هست یا نیست، که همه می‌دانیم هست، خوب شما بمن یک محکمه در دنیا معرفی کنید که یک مجرم وقتی مجازات خود را کشید، حال ده یا پانزده سال زندان، آیا وقتی دوران محکومیتش تمام شد به او می‌گویند نه روز از نو روزی از نو و دوباره مثلاً ده سال یا… زندان! کجا و کدام انسانهایی چنین کردند و می‌کنند؟ چه رسد به او که می‌گوئید دریای رحمت مهربانی می‌باشد؟ و جالبی داستان اینجاست که شما جامعه ایران را در وضعیت کنونی با آن عذاب مقایسه می‌کنید و می‌گوئید مگر در ایران ملت ما با این پدیده روبرو نیست؟ عجب قیاسی با این قیاس شما حاکمان ایران را جای خدا نشان دادید ملت را مستحق این عذاب. دکتر سروش می‌گوید محمد و بطور کلی تفکر اسلامی با زور سر نیزه و شمشیر کار خود را بجلو برد و او مطیع طلب میکرد، مگر غیر از این بوده؟! شما وضعیت ایران و حمله اعراب به ایران را در نظر بگیرید آیا پدران و مادران ما را اینها بزور وادار به پذیرش اسلام نکردند؟ آیا اگر عرب به کشور ما حمله نمی‌کرد سرکار امروز مسلمان بودید یا دین پدران خود را می‌داشتید؟ آری ممکن است شما بگوئید این حمله بعد از فوت محمد بوده است و کاری به محمد ندارد نه چنین نیست این تداوم راه محمد بود و اگر خودش هم زنده بود چنین می‌کرد. دلیل من این است که مگر خود محمد در خانه جدش موقعی که قریش با او مخالفت می‌کردند نگفت من کسرا و قیصر را به مطیع شما در می‌آورم و آنها باز هم مخالفت می‌کردند؟ پس این فکر وجود داشته و او در سر می‌پرورانده که با زور شمشیر همه چیز را حل می‌کند. در مورد فتح مکه و عفو کردن محمد مخالفینش را به عنوان رحمت بودن او مطرح کردید  آیا این سوال برای شما مطرح نشده که این عفو بخاطر این بود که بسیاری از مخالفین ایشان با ایشان نسبت سببی و فامیلی داشتند؟ چرا ابوسفیان که دشمن قسم خورده او بود و برای کشتن او جایزه می‌داد عفو می‌شود ولی آن شاعر عرب که فقط شعری گفته بود و مخالفت با پذیرش اطاعت او را می‌کند باید کشته شود؟ این چه رحمانیتی می‌باشد که شما در او مشاهده می‌کنید؟ یکی دیگر از کارهای محمد قبل از فتح مکه این است که ایشان به طواف خانه کعبه می‌رفته اما نماز را بطرف بیت المقدس می‌خوانده؟ این دو پدیده بنظر شما متضاد نیست؟ اگر کعبه خانه خداست و ایشان برای ادای حج به آنجا می‌رود چرا قبله او بیت المقدس می‌شود و بعدها کعبه قبله می‌شود؟ و آخرین سوال من چرا بعد از محمد و چهار خلیفه حکومت اسلام بدست معاویه پسر دشمن شماره یک محمد می‌افتد و او (معاویه  فرزند ابوسفیان) با خاندان محمد آن چنان می‌کند که شیعه اینقدر به او ناسزا می‌گویند؟ و یا در مورد همان چهار خلیفه اول یک دسته از این چهار فرقه آن سه خلیفه دیگر را باطل می‌دانند و با اینکه دو زن از زنان محمد دختران دو خلیفه اول بودند این همه ناسزا بآنها می‌گویند؟ آیا روند این مسائل نشان نمی‌دهد که این مجموعه یک جریان قدرت و سیاسی بوده؟ از حوصله شما سپاس گذارم. سلامت و شاد و سربلند باشید.»

در پاسخ ایشان نگاشتم: با سلام و درود. پاسخ کامل به همه مطالب مطروحه جنابعالی مجال موسعه‌ای می طلبد که فعلاً مقدور نیست اما اختصاراً مطالبی عرض می‌نمایم:

اول اینکه گویا جناب سروش در تئوریزه کردن و مشروعیت بخشیدن به «قدرت خوب» می‌باشند و حال آنکه قدرت به جهت ماهیتش خوب ندارد چرا که ناقض توحید است. اظهارات اخیر ایشان، خواسته یا ناخواسته، فقهای قدرت‌طلب شیعه ایران را از چهار دهه خشونت‌ورزی مبراء می‌کند و خشونت ایشان را به گردن دین اسلام و پیامبرش می‌اندازد که در خصوص ناروایی آن سخن گفته و خواهم گفت. با این حال بنده قصدی در پرداختن به کارنامه سیاسی ایشان نداشتم و غرضم از یادآوری گذشته در مقاله «سروشِ دینِ قدرت» این بوده که فهم درست از آیه 56 سوره نساء را با ذکر یک مصداق محسوس که خود ایشان نیز آن را تجربه کرده‌اند مقدور سازم. در پاسخ به دوست دیگری نیز که ایرادی مشابه جنابعالی به این آیات وارد می‌دانستند عرض کرده‌ام:

«باید توجه کنیم که عذابها و پاداشهای طرح شده…» (به جهت اینکه این نقل قول با مطلب پیشین هم پوشانی دارد از تکرار آن در اینجا پرهیز می‌کنم، بنابراین رجوع کنید به مطلب پیشین)

اما اینکه می‌فرمایید «مطالبی که سروش مطرح کرده سوالها و انگیزه فکری بسیاری از مردم ایران مخصوصاً نسل جوان می‌باشد» آری! اما مناقشه بر سر روشمندی پاسخ به این شبهات و پرسشهاست. در پارادایم اختیار انسانها در مواجهه با پدیده‌ها، منطقی نیست به هدف منکوب کردن پدیده‌ای از آخر به اول برویم! یعنی آخرش را به اولش نیز نسبت بدهیم چرا که مثلاً در تاریخ اسلام چه همه اراده‌های انسانی اعم از مسلمان و نامسلمان، عرب و غیرعرب، خوش فهم و بدفهم، قدرت طلب و حق طلب و و و دخیل بوده‌اند. پارادایم زیست انسانی که جبری نیست که پدیده‌های آن از اول که آغاز می‌شوند با همان روشی که آغاز شده‌اند الزاماً تا آخر بروند و دچار دگردیسی نشوند! وقتی می‌توان سخن از «روند» گفت که «روش» دچار تغییر و تحول نشده باشد، و حال آنکه تاریخ اسلام ملغمه‌ای است از بکارگیری روشهای بسیار. در اینکه دکتر سروش شجاعت داشته است در ارائه نظریات دگراندیشانه بحثی نیست، اما آیا شجاعت کافی است؟! پس روشمندی و صحت روش چه می‌شود؟! آیا اقتضای روش علمی این نیست که سلسله علی معلولی پدیده‌ها بررسی شود؟! مضافاً شایسته این است که وقتی اندیشمندی تغییر نظر می‌دهد اول بطلان آراء و آثار خود را اعلام کند و بگوید چرا آنها اشتباه بودند و بعد به درست قضیه بپردازد نه ملغمه‌ای از آراء و آثار ضد و نقیض را به خورد مخاطب بدهد.

اما اینکه می‌پرسید: «آیا همه ادیان را فرستاده از طرف خدا می‌دانید و معتقد هستید جبرییلی در کار بوده و از آسمان وحی می‌آورده؟» پاسخم این است که اولاً ادیان الهی نداریم بلکه دین الهی داریم که در تاریخ بشریت و در سیر تکاملیش بنا به اراده‌های انسانی شقوق مختلفی پیدا کرده و دچار عارضه تشتت شده است. ثانیاً وحی از آسمان ساحت انسانی از جانب خدای تعالی نازل شده نه از آسمان فلکی. خدای تعالی معمار بازنشسته نیست بلکه دمادم اعمال اراده می‌کند. (رجوع کنید به مقاله «زمان، علم خدا و نسبت اراده‌های الهی و انسانی») به ضرورت فاصله مبدأ و معاد و ماهیت انسانی انسانها؛ نبوت ضروری آفرینش الهی بوده است و تاریخ بدون اثرگذاری وحی نداشته‌ایم. مضافاً اینکه اگر فرض کنیم که این ادیان رایج ساخته خود بشریت باشند چه تفاوتی می‌کند با اینکه می‌فرمایید «آیا شما فکر نمی‌کنید این ادیان ساخته درست شده دست خود بشر است و نقش خدا در خلقت و دادن خرد به انسانها بوده که خود وضعیت خود را مشخص کنند؟» خب بشریت با خرد خود این ادیان را برساخته است و در این صورت نیز مذمتی برای ادیان نیست!

می‌فرمایید «مگر خود محمد… نگفت من کسرا و قیصر را به مطیع شما در می‌آورم» من نمی‌دانم این را گفته یا نگفته اما قرآن ناقض این ادعاست. دین اسلام اصالتش با قرآن است نه گفتار و رفتار پیامبرش که خود او نیز این دو را با هم خلط نکرده است وگرنه بسیاری از روایات هم می‌باید در قرآن گنجانده می‌شد! پیامبر اسلام تا سال هفتم هجری از منظر جنگاوری همچنان در موضع ضعف بوده و نمی‌توانسته به زور شمیشر برای گسترش دینش متوسل شود. اگر در فتحه مکه مخالفانش را هم نکشته نه به دلیل نسبتهای فامیلی باشد که قدرت‌طلبها قدرت را اصل می‌دانند نه عاطفه و علقه خویشاوندی را بلکه به جهت این بوده که اساساً اندیشه با زور پیش نمی‌رود.

می‌فرمایید «یکی دیگر از کارهای محمد قبل از فتح مکه این است که ایشان به طواف خانه کعبه می‌رفته اما نماز را بطرف بیت المقدس می‌خوانده؟» اولاً پیامبر بعد از هجرت هیچگاه تا فتح مکه به مکه نرفته است. ثانیاً جایی خانه خداست که بتکده نباشد.

در پایان باز هم تأکید می‌نمایم که درست نیست آخر را به اول نسبت دهیم یا بعد را به قبل؛ وقتی پای اراده‌های انسانی بسیاری دخیل در پدیده‌ها و وقایع بوده است. از این رو کارنامه پیامبر را باید مجزا از کارنامه دیگرانی که در تاریخ اسلام مؤثر بودند داوری نماییم و حتی بسیاری از جزئیات کارنامه او را به پای قرآن ننویسیم که خود وی ساحت قرآن را با سنتش در هم نیامیخت و بر حفظ قرآن تأکید نمود و اجازه نداد سخنان خود او را مکتوب کنند، مبادا با قرآن خلط شود.

می‌خواستم مطالب مرتبط دیگری را هم در همین جا بیاورم اما به جهت حجیم شدن مطالب فقط به دو مطلب دیگر می‌پردازم:

در نقد قدرت خوب: باید توجه کرد که «توانایی» با «اِعمال توانایی» یکی نیستند. توانایی همواره امری مثبت و خوب است اما اِعمال توانایی دو شق دارد؛ یکی در جهت مثبت و خوب، و دیگری در منفی و بد. این شق دوم است که «قدرت» نام دارد و از این رو «قدرت خوب» معنا ندارد چرا که قدرت زمانی موضوعیت می‌یابد که یکی بر دیگری اعمال نیرو کند و حال آنکه دیگری تمایل بدان ندارد، بنابراین ماهیت قدرت بویژه در معنای مصطلح امور اجتماعی سیاسی «زورگویی و به زورخواهی» است. از این رو؛ مفاهیمی مانند همکاری و تعاون و امثالهم در پارادایم قدرت؛ معنا و موضوعیت ندارند بعکس شق اول اِعمال توانایی که می‌توان آن را کمک، مدد، همکاری، حمایت و امثالهم دانست چرا که ماهیت آن همراستایی و توحید در روش و هدف است و بنابراین نسبت قدرت با توحید نسبت عکس است.

در پایان، پرسش و پاسخی را می‌آورم که با نقد یکی دیگر از مدعیات دکتر سروش مبنی بر شباهت اسلام با یهودیت و افتراق آن با مسیحیت، انطباق دارد:

پرسش: امروز مقاله‌ای در وب سایت دویچله فارسی به نام «خوانش سریانی ـ آرامی قرآن» خواندم که نکته‌های قابل تأملی داشت که دوست دارم با شما در میان بگذارم تا نظر شما را در مورد آنها بدانم.

١ـ نویسنده کتاب «خوانش سریانی ـ آرامی قرآن» کریستف لوکزنبرگ معتقد است در زمان شکل‌گیری قرآن زبان غالب سریانی ـ آرامی بوده و هرکس که میخواسته چیزی بنویسد مجبور بوده از این زبانها استفاده کند. لوکزنبرگ در این اثر کوشیده است تا ثابت کند عربها در ترجمه قرآن از زبان آرامی به عربی دچار اشتباه‌های فاحشی شده‌اند که این اشتباه‌ها در فهم قرآن موجب کژفهمی شده است. از آنجا که قرآن در آغاز بدون نقطه‌گذاری بوده به هنگام نقطه‌گذاری بسیاری از واژه‌های آرامی ـ سریانی نادرست نقطه‌گذاری شدند.

٢ـ یکی از بزرگترین کشفهای لوکزنبرگ به بهشت و حوریان بهشتی برمی‌گردد. او استدلال می‌کند که در نسخه آرامی قرآن «حور» نه آن دخترکان باکره‌ای هستند که مردان مسلمان در فانتزیهای خویش در آرزوی به آغوش کشیدن آنها در بهشت خدا هستند بلکه به معنای «دانه‌های انگور سفید» هستند. در یک اشتباه زبانی حور که می‌بایست سفید ترجمه شود و در کنار «عین» درخشان بنشیند تا دانه‌های بزرگ انگور سفید درخشان گردد، به حوری دختر باکره و دست نخورده و زیبا چشم ترجمه شده است. و چنین است که اصطلاح «پسران همیشه جوان» در بهشت که چون مرواریدی بر گِرد مؤمنان می‌گردند تا آرزوهایشان را برآورده کنند. این پسران در واقع باید تاک (درخت انگور) باشند که در ترجمه به پسران جوان تبدیل شده‌اند.

٣ـ محمد در واقع جهان عرب را با نام اسلام به زیر چتر مسیحیت کشاند. او آموزه‌های یهودی و مسیحی را به نام اسلام وارد جهان عرب نمود. قرآن عکس برگردان و اندکی تغییر یافته انجیل است که می‌توان نام تفکر رومی بیزانسی آن زمان بر آن نهاد. به نظر لوکزنبرگ تقریباً یک چهارم آیات قرآن بنیان در زبان آرامی دارند و به انجیل باز می‌گردند و این خود باعث شده که مسلمانان تفسیری نادرست از آن دست یابند.

حق پور: اول باید توجه کرد که ماهیت شکل‌گیری «زبان» بیشتر ادغامی است تا اقتباسی یعنی اینکه معمولاً هر زبان حاصل ادغام واژگان و نحوه گویشهای مردمان مناطق جغرافیایی همجوار بوده است تا اینکه مردمانی زبان مردمان دیگر را اقتباس کنند. از این رو ماهیت زبانها ابتدا بیشتر جزیره‌ای شکل بوده که بیشتر شدن تعاملات مردمان سرزمینهای همجوار موجب ادغام زبانها و بوجود آمدن زبانهای غنی‌تر از منظر تعداد واژگان و گویایی شده است. البته در مکتوبات بعکس بوده یعنی زبان بیشتر اقتباسی بوده تا ادغامی چرا که معمولاً در مکتوبات؛ اولاً فاصله جغرافیایی میان نویسنده و خواننده زیاد بوده و از این رو یا زبان مبدأ مبنا قرار می‌گرفته یا زبان مقصد، و ثانیاً به جهت اینکه مکتوبات لازمه دیوانسالاری بوده زبان حاکمان مبنای کتابت قرار می‌گرفته است.

اما قرآن؛ اولاً ماهیت قرآن گفتار بوده و نه نوشتار، یعنی قرآن گفتاری بوده است که نوشته شده. ثانیاً مخاطبان قرآن عامه مردمی بودند که بیشترشان سواد خواندن و نوشتن نداشتند بنابراین زبان آن در چارچوب زبان گفتاری رایج آن زمان بوده و نه زبان نوشتاری جدای از زبان گفتاری. ثالثاً در حجاز دیوانسالاری یک حکومت مرکزی وجود یا نفوذ نداشته است که زبان نوشتاری خاصی را غالب کرده باشد. رابعاً حجاز یک محیط علمی هم نبوده که مثلاً کتابخانه‌ای در آن بوده باشد. خامساً ادعای مذکور در  تاریخ قرآن و اسلام هم محل ندارد.

اما جالب است که شخصی مثل ایشان قرآن را مقتبس از مسیحیت می‌داند و شخصی مانند دکتر سروش آن را کم شباهت با مسیحیت، و هر دو هم به مدعای خودِ قرآن در فهم آن وقعی نمی‌نهند! آخر اگر قرآن مقتبس از مسیحیت یا یهودیت بود که نباید این همه افتراق می‌جست و نسبت به پیروان آنها رویکرد انتقادی می‌داشت و کتب آنها را تحریف شده و نیازمند تصدیق یعنی براست آوردن می‌دانست! آری! درست است که رسم الخط ابتدائی قرآن بی‌نقطه بوده اما بی‌قرائت حافظان که نبوده! نقطه‌گذاری بر اساس قرائت رایج حافظان صورت گرفته و نه مانند یک نسخه کهن یافت شده که مصحح آن را تصحیح کند که ممکن باشد در این میان اشتباه هم کرده باشد.

 

نیما حق پور ـ 18 اسفند 1399

nima.haghpoor@gmail.com

www.t.me/nima_haghpoor

www.instagram.com/nima_haghpoor

www.facebook.com/

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید