«سخنی با نوروز، تقدیم به آنها که بهاری میاندیشند و رسم مبارک بهار و نوروز که همانا رشد و پویایی است، راه و رسم اندیشه و عمل آنهاست…»
“سخنی با نوروز”
تو را رسیده از هزاره های قرون،
تو را گذشته از دوصد افسون،
تو را گریخته از هزار کمین،
تو را رسیده تا اکنون،
تو را چو گوهری یافته از زمین،
تو را چو لحظه ای ناب از زمان،
تو را چو پاکی نور و آتش و آب،
تو را چو حادثه در رخوت خواب
تو را ز رسم رویش دانه های خرد،
تو را ز سعی عروج آب در ساقه طرد
تو را ز فرودین، ز اردیبهشت و از خرداد
تو را ز بارش بیدریغ باران که بر زمین افتاد
تو را به هر نشانه که دیدم ستودم من
تو را چو طفل عزیزی بجان فشردم من
تو روز نو بودی و نوروز باستان استی
تو جلوه حیات هر دم و زمان استی
تو را چو سر چشمه کهن آیین
تو را چو عهد مهربانی دیرین
تو را همان شعر هستی ساز
تو را ترانه و آهنگ خوش آواز
تو را به زمین و زمان پیوند زده ام
تو را به ایران زمین، به مردمان بند زده ام
تو تا ابد در رگ و خون، تا همیشه در تن و جان
تو تا توان آخر آرش، تا به مرز بی پایان
تو پرشکوهی و پر جلالی و طنازی
تو نقطه شروع رویشی، سرآغازی
تو روز نو هستی و «نوروز» میمانی
تو بهترین جشن جهانی و جاوید میمانی
فریبا ساعدی