این روزهای ماه مارس 2021، با سالگردِ یکی از رخدادهای انقلابی و اجتماعی بزرگ تاریخ یعنی کُمون پاریس همزمان میباشند. صد و پنجاه سال پیش، در 18 مارس 1871، در پی شکست فرانسه از آلمان (پروس)در جنگ میان آنها، مردم پاریس، به ویژه کارگران و در میان آنها زنان، دست به شورش علیه حکومتِ خود میزنند. شهرداری پاریس، این جایگاه دولت و حاکمیت، را تسخیر میکنند. ادارهی امور پایتخت را به دستِ خود میگیرند. یک «گارد ملی» از زحمتکشان مسلح برای دفاع از خود و رویارویی با قوای حکومتی و حامیان آنها، ارتش پروسِ مستقر در اطراف پاریس، ایجاد میکنند. در 18 مارس، دولتیان و نظامیانِ زیر فرمان آنها را به خارج از پاریس میرانند، به وِرسای، شهری در 17 کیلومتری در غرب پایتخت. 19 مارس، در بیانیهای سیاسی خطاب به مردم فرانسه و جهان اعلام میدارند که از این پس میخواهند زندگیِ خود را به شکل کُمونی اداره کنند.
کُمون پاریس در درون مایهی اجتماعی، دموکراتیک و رهاییخواهانهی خود، جنبشی نوآورانه است. بدون پیشینه در تاریخ فرانسه و جهان و همچنان بیهمتا تا امروز. جنبش کُمونی در فرانسه اما تنها به پایتخت محدود نمیشود. در برخی شهرستانهای این کشور نیز، کُمونهایی بیش و کم همزمان با قیام پاریس وبا مضمونی مشترک تشکیل میشوند1. با این همه، دیری نمیپایدکه کُمون پاریس و دیگر شورشهای مشابه در فرانسه در خون و آتش توسط ارتجاع سرکوب میشوند. مقاومت قهرمانانهی کُمونِرها در برابر تهاجم قوای نظامی حکومتیان،با دهها هزار کشته و تبعیدی، هفتاد روز دوام میآورد.
کمون پاریس به نمونهای الهامبخش و رهنمونی برای جنبشهای انقلابی و رهاییخواهانهی دوران ما درآمده است. در عین حال اما، از نگاهها و برداشتهای مختلف و بیشتر متضاد به کُمون پاریس برخورد شده و میشود. بهویژه از سوی احزاب«چپ» که امروزه با بُنبَستی ژرف، نظری و عملی روبرو میباشند.حال در چنین اوضاع و احوالی و 150 سال پس از کُمون پاریس، سیاست رهایی2، که میدان کارِ نظری و عملیِ کُنشگرانِ رهاییخواهِ جهان و ایران را تشکیل میدهد، چه آموزشی نوآورانه از این رخداد انقلابی میتواند کسب نماید؟ این را در چند محور اصلی ترسیم خواهیم کرد. اماپیش از آن، لازم است که نگاهی به خودِ رخداد و معنای آن در خطوط کلی اش بیاندازیم.
——————————- —————-
رویدادهای اصلی کُمونِ پایس (18 مارس – 28 مه 1871)
شورش های کُمونی در پایتخت و شهرستان های فرانسه، در شرایط ویژه و یگانه ای رخ می دهند. کُمون، «رخدادی»3 است بیسابقه، خودانگیخته، پیش بینی نشده، بدون برنامهریزیِ قبلی، ابداع گر و نوآور در مضمون اجتماعی و سیاسی. کُمون پاریس در نیمهی دوم سدهی نوزدهم در فرانسه، با ویژگیهایِ این کشور در آن زمان، با قیام زحمتکشان پاریس در 18 مارس 1871 آغاز میشود و با سرکوبی وحشیانه در 28 مه 1871 به پایان میرسد. کُمونهای فرانسه زمانی برپا میشوند که رژیم ناپلئون سوم، موسوم به امپراتوری دوم، در پی شکست فرانسه در جنگ با آلمان (19 ژوییه 1870- 28 ژانویه 1871)، فرو میپاشد و جمهوریِ سوم در کشور اعلام میشود. در عین حال نیز یک جنگ داخلی بین تودههای مردم از یکسو و نیروهای ارتجاعی یعنی بورژوازی، کلیسا، دولتیان و ارتش از سوی دیگر، در فرانسه و بهویژه در پاریس، آغاز میشود. مهمترین رویدادهای کُمون پاریس را یادآوری کنیم.
– 18 مارس. درسپیده دم، قیام خودانگیختهی کارگران پاریس، بهویژه زنان، علیه اقدام ناموفق نیروهای نظامی حکومتی برای تصاحب توپهایی که در اختیار گارد ملیِ شهر قرار دارد. در برابر پایداری مردم و گارد، ارتش حکومتی ناگزیر پس مینشیند. بدینسان، نخستین پیروزیِ جنبشی که خود را «کُمون پاریس» مینامد به دست میآید. دولت و حکومت از پایتخت فرار میکنند و به وِرسای پناه میبَرند. پاریس طی مدت 72 روز به دست شهروندان میافتد.
– 19 مارس. کمیته رهبریِ گارد ملی، که از کارگران تشکیل شده و منتخب واحدهای آن است، بیانیه ای سیاسی انتشار میدهد و در آن تشکیل کُمون پاریس را بدین صورت اعلام میدارد:
« پرولترهای پایتخت، در شرایط ناتوانی و خیانت طبقات حاکم، به این آگاهی رسیدهاند که زمانِ رهایی از وضعیت کنونی فرا رسیده و باید رهبریِ امور همگانی را خود در دست گیرند.» (کمیته رهبری گارد ملی برای پخش عمومی – 19 مارس 1871).
– 26 مارس. انتخابات دموکراتیک برای تعیین 92 عضو شورای کُمون با حق رأی همگانی و آزادِ شهروندان. شرکت روندهای مختلف جمهوریخواهی، سوسیالیستی، آنارشیستی … از مناطق زحمتکشی و مردمیِ پاریس تا جناحهای میانهروِ هوادار اقشار متوسط از بخشهای مرکزی و غربی پایتخت در انتخابات. اینان میتوانند 20 نماینده به شورا بفرستند. مشارکت گسترده مردمی در این انتخابات بیانگر دموکراتیک و آزاد بودنِ آن است. با این حال، کمی بیش از نیمی از شهروندانِ پاریسیِ دارای حق رأی (52%) در انتخابات شرکت نمیکنند، که یک نقطه ضعف آن به شمار میرود.
– 28 مارس. اعلام رسمیِ تشکیل شورای کُمون ملقب به «کُمون پاریس». کمیته رهبری گارد ملی تمام اختیارات خود را تسلیم شورای تازه تأسیس میکند.
– 3 آوریل. اقدام نیروهای کُمون برای خروج از پاریس و مقابله با قوای حکومتی که خود را برای حمله به پایتخت تجدید سازمان میدهند. تلاش کُمونرها با شکست رو به رو میشود. تعدادی از آنها که در این درگیری دستگیر و زندانی میشوند توسط حکومتیانِ مستقر در ورسای اعدام میگردند. از جمله دو عضو سرشناس شورای رهبری کُمون: گوستاو فلوران و اِمیل ویکتور دووال4. از این پس فرایند مقاومتی سخت و سهمگین جنبش کُمون را تهدید میکند.
– 9 آوریل.دست یافتن به چند کامیابی نظامیِ موضعی اما موقت. از جمله تصرف ناحیهای در شمال شرقی پاریس توسط بهترین رهبر نظامی کُمون، ژاروسلاو دابرُوسکی5، که جمهوری خواهی لهستانی است و در قیام این کشور در سال 1863 علیه سلطه رژیم تزاری شرکت میکند و پس از شکست آن به پاریس پناه میبَرَد.
– 11 آوریل. تأسیس اتحادیه زنان برای دفاع از پاریس و مراقبت از آسیب دیدگان. از جمله خواسته های این اتحادیه، حق کار برای زنان و برابری حقوقی زن و مرد است.
– 16 آوریل.انتخابات برای تکمیل اعضای کُمون، که به طور کامل در آرامش و قاعده انجام میپذیرند.
– اول مه. ایجاد کمیته نجات عمومی6 در رأس شورای کُمون با سرمشق گیری از انفلاب فرانسه در زمان قدرت ژاکوبَنها. با 45 رأی، تمرکزگرایانِ شورا موفق به تحمیل چنین مرکزی میشوند. اقلیتِ دموکراسیخواه، غیرتمرکزگرا و هوادار خودمختاریِ کُمونی، با 23 رأی مخالفت میکند و در 15 مه مانیفستی در افشای «دیکتاتوری کمیته نجات عمومی» انتشار میدهد.این گروه چند روزی شورای کُمون را ترک میکند اما سرانجام برای پیشبُردِ مبارزهای مشترک علیه نیروهای ورسای به شورا بازمی گردد.
– 7 مه. تشکیل فدراسیونی از انجمنها و کلوپهای مختلف شهروندی در مناطق کارگری و مردمی، متشکل از زنان و مردان. اعلام آمادگی آنها برای همکاری با شورای کُمون.
– 9 تا 14 مه. وضعیت نظامیِ کُمون در ناحیهی جنوب غربی (در مسیر ورسای) به شدت رو به وخامت میرود. برج و بارویهای دو منطقه در جنوب پاریس ( ایسی و وانو)، که از پاریس دفاع میکنند، فرو میپاشند.
– 21 تا 28 مه.در این روزهای پایانیِ موجودیتِ کُمون، سپاه ورسای پاریس را ناحیه به ناحیه تسخیر میکند. سنگر به سنگر، کارگران مسلح در مناطق شمال شرقیِ پاریس، در محلههای یازدهم، نوزدهم، بیستم… تا آخر می رزمند و مقاومت میکنند. کشتارها بدون ایست ادامه پیدا میکنند، حتا پس از آن چه که به «هفتهی خونین» (21 تا 28 مه) معروف میشود: تیرباران 20 هزار کُمونر، دستگیریِ 50 هزار نفر و تبعید هزاران شهروند به مناطق و جزایر دور دست.
کُمون، شکل نوینی از زندگی
در فاصلهی بین آغاز جنبش در ماه مارس و پایان آن در ماه مه، کُمون دست به اقدامهای اجتماعی و سیاسیِ بی پیشینه ای در تاریخ انقلابی فرانسه میزند. این همه در راستای تلاش برای ایجاد و ابداع شکل نوینی از زندگی و همزیستیِ شهروندی در صلح و برابری. تصمیمها و تدبیرهای کُمون، در زمانِ خود نوآورانه و انقلابی است. از جمله، در زمینهی کار، آموزش عمومی و رایگان، حقوق زنان، هنر، دموکراسی مستقیم، جدایی دولت و دین و غیره. اختراع واژه «لائیسته»، برگرفته از کلمه «لائیک»، ریشه در کُمون پاریس و موضع ضد کلیسا سالاریِ آن دارد. تا روزهای آخر، تصمیمهای اجتماعی کُمون ادامه دارند. گفته میشود که در 18 مه، سه روز قبل از تهاجم نیروهای ورسای برای قلع و قمع کُمون (21 مه)، کُمونرها بر سر تعیین تعداد کلاسهای دبستانی با هم رایزنی میکردند.
امروز، بسیاری از تصمیمهای اجتماعی و سیاسی کُمون، حداقل در کشورهای موسوم به دمکراسی، بیش و کم تحقق پیدا کردهاند. با این حال اما، به مناسبت گرامی داشت این قیام کارگری و مردمی، بسی جا دارد که درونمایهی تصمیمهای اصلیِ کُمون را بازگو کنیم. با این که عمر کوتاه امکان اجرای واقعیِ آنها را به دست نمیدهد.
کارگران و زحمتکشان پاریسی، از همان آغاز شورش خود،با در دست گرفتن امور شهر، در راستای روح انقلاب پیشینِ 1848 فرانسه، یعنی تحقق یک جمهوری دموکراتیک و اجتماعی،فکر و عمل میکنند.
–در جریان این انقلاب دو ماهه، کُمونرها خواستهای اجتماعی و سیاسیِ خود را توسعه و تکامل میدهند. اقدامها و تصمیمهای آنها زمینههای گستردهای را در بر میگیرند: از مسایل دموکراتیک تا امور اقتصادی، آموزشی، بهداشتی، هنری و غیره. پارهای از آنها را بازگو کنیم:
– جدایی دولت و کلیسا یعنی الغای نقش برتر و دخالتگرانه کلیسا در امور سیاسی و اجتماعی اعلام میشود.
–سیستمِ ناعادلانه جاری در مورد مشمولین نظام وظیفه ملغا میشود.
–گیوتین – این دستگاهِ مجازات اعدام از طریق قطع سر، برخاسته از انقلاب کبیر فرانسه (1789) – در برابر شهرداری ناحیه پانزدهم پاریس به آتش کشیده میشود.
– آموزش ابتدایی و حرفهایِ لائیک و رایگان به راه انداخته میشود.
– آموزش حرفهای برای دختران آزاد میشود. گشایش دو مدرسه حرفهای، یکی دخترانه و دیگری پسرانه. در این مدارس، آموزش دینی ممنوع میشود، نشانههای مذهبی مسیحی در کلاسها برداشته میشوند.
– نظم سنتی خانواده زیر سؤال بُرده میشود. پیوند آزاد زن و مرد به رسمیت شناخته میشود.
– قطعنامهی کُمون در مورد جدایی دولت و کلیساها توسط تعدای از زنان در مدارس و بیمارستانها به اجرا درمیآید.
– مصادره کارگاههایِ رها شده توسط مالکینِ آنها و واگذاریِ آنها به تعاونیهای کارگری. در این کارگاهها، مدت کار روزانه 10 ساعت تعیین میشود و مدیران توسط مزدبگیران انتخاب میشوند (قطعنامه کُمون صادره در 16 آوریل).
– ممنوعیت کار شبانه نانوایان (قطعنامه کُمون صادره در 20 آوریل).
– ممنوعیت جریمههای نقدی و برداشت از دستمزد کارگران توسط کارفرمان (قطعنامه کُمون در 28 آوریل).
بدین ترتیب، کُمون و شورای آن، بی آن که دارای دکترین و یا برنامهای از پیش تعیین شده و جامد باشد، و با وجود اختلافهای درونیِ خود، به ویژه تضاد میان طرفداران مشی خودمختاری و مشی تمرکزگرا، به مدت چند هفته کاری انجام میدهد که جمهوریهای پسین فرانسه طی سالها انجام خواهند داد.
قیام کُمونرها راه را برای مفهوم و برداشت نوینی از «زندگانیِ باهم و مشترک»، بر بنیاد مشارکت، همبستگی، برابری، جمهوریت، دموکراسی و جدایی دولت و دین (لائیسیته)… هموار میسازد. کُمون تلاش میکند که روابط بین شهروندان و نمایندگان یا منتخبان را به گونه ای ژرف تغییر دهد. منتخبان در همهی سطوح اداری میتوانند توسط انتخابکنندگان عزل شوند. از شهروندان زن و مرد، برابرانه در تصمیمگیریها نظرخواهی میشود. تلاش میشود، بیشتر از دموکراسیِ مستقیمِ شهروندی و کمتر از دموکراسیِ نمایندگی استفاده شود. دموکراسی مستقیم یعنی آن چه که به «حکومت مردم بر مردم و برای مردم» معروف شده است و ما «ادارهی امور خود به دستِ خود و برای خود» توسط مردمان (بسیاران) مینامیم. در دوران کوتاه کُمون، شهروندان در اماکن مختلف شهر تجمع کرده و به تبادل آرا و نظرات شان میپردازند. طرحها و راهحل های خود را در میان میگذارند. نمایندگان را زیر فشار قرار میدهند. در اداره و مدیریت امور اقتصادی، تولید و توزیع، مشارکت میکنند. تعاونیهای کارگری با مدیریت خود ایجاد میکنند. سخنگویان نیز تلاش میکنند نظرات و خواستهای مردم را بازتاب دهند. اختراع یا ابداع شکل نوین زندگی با هم به بحث و جدل عمومی گذارده میشود. باشگاهها و انجمنهای مختلف در محلههای کارگری و مردمی با شرکت زنان شکل میگیرند. این مجامع با حفظ ویژگی و استقلال خود با هم اتحاد میکنند، فدراسیونی از انجمنها تشکیل میدهند و با شورای کُمون برای ادارهی امور و تصمیمگیری وارد همکاری میشوند. زنان (و این ویژگیِ ممتاز و بیپیشینهی جنبش کُمون است) در مشارکت برابرانه با مردان در همهی سطوح نقشی برجسته در کُمون پاریس ایفا میکنند. از آن جمله است، لویز میشل7، آموزگار، مبارز آنارشیست و فمینیست که در تمام فعالیتهای کُمون شرکت دارد، در پایان کار دستگیر و زندانی میشود و در اوت 1873 به جزیره کالِدونیای نو تبعید میشود.
جنبش کُمون پاریس، البته، همانگونه که اشاره کردیم، فرصت چندانی پیدا نمیکند تا بتوانداین شکل نوین زندگی و ادارهی جمعی را به طور واقعی تحقق بخشد. پارهای از تصمیمهای اجتماعی و انقلابی کُمون در حد قطعنامه و اعلام رسمی و علنی باقی میمانند و نمیتوانند به اجرا درآیند. از سوی دیگر شرایط بحرانی و جنگ داخلی و محاصرهی نیروهای نظامی خارجی و داخلی، شورای کُمون را به کارهایی تلافیجویانه سوق میدهند. از جمله دستگیریِ تعدادی از شهروندان به عنوان “گروگان مردم پاریس” و اعدام خودسرانهی آنها به جرم “همدستی با حکومتِ ورسای” و یا توقیف برخی روزنامههای طرفدار ورسای. ناگفته نمانَد که این گونه اَعمال با اتفاق آرای اعضای شورای کُمون انجام نمیپذیرند.
کُمون، دو خط مشی
ترکیب سیاسی جناحبندیهای درون شورای رهبری کُمون، که با انتخابات 26 مارس شکل میگیرد، و اقدامات سیاسی این ارگان، همه نشانگر تقابل بین دو خط مشی متضاد در درون آن است.
یک خط مشی، با برخورداری از اکثریتی نسبی اما کوچک در شورا، خط مشیِ دولتگرا، تمرکزخواه و اقتدار طلب است. اینان از ژاکوبینیسم8 انقلاب فرانسه (1789) الهام میگیرند. از بلانکیستها9، ژاکوبَنها و نمایندگانی مستقل تشکیل میشوند. طرفدار اقتدار یک آوانگارد انقلابی و حتا اِعمال یک دیکتاتوری انقلابی از سوی مرکزی مقتدر هستند. اما اینان در عمل با تضادها و محدودیتهایِ فراوان چنین سیاستی در عمل مواجه میشوند.
خط مشی دوم، که این نیز گونهگون است، اقلیت بزرگی را در شورای کُمون تشکیل میدهد. اینان بیشتر طرفدار جمهوریتی اجتماعی و غیرمتمرکز، بر اساس خودمختاری، خودگرادانی و استقلال کُمون های مختلف در فرانسه و فراتر از آن (در جهان) هستند. اینان هوادارن پرودوُن، آنارشیستها و انترناسیونالیستهای کُمون را تشکیل میدهند. ایدهی مهم اصلی آنها، در تقابل با خط مشی دولتگرا و تمرکزخواه، گسترش سراسری جنبش کُمونالی ( شهرداری ها) در استقلال، آزادی، خودمختاری و همبستگی میان آنهاست. اینان نیز در عملِ روزمره با محدودیتها و تضادهایی رو به رو میشوند و نمیتوانند دیدگاهها و نظریههای خود را به عمل نشانند.
از دید ما، کُمون پاریس را باید در چهارچوب تعارض میان این دو خط مشی اصلی مورد مطالعه و بازبینی قرار داد: یکی دولتگرا، اقتدارطلب و تمرکزخواه و دیگری تمرکز زدا،هوادار تشکیل کُمونهای آزاد، خودمختار و خودگردان.
نا گفته روشن است که این خط مشی دوم در کُمون پاریس، یعنی جنبش کُمونالی، با وجود تضادها و نارساییهایش، همگرایی و همآوایی ما را در تبیین سیاست رهایی، که خطوط کلی آن را در زیر توضیح میدهیم، به دست میآورد.
———————————————–
مبانی سیاست رهایی
اعلام موضع ما در این جا نسبت به روح و معنای آموزش های اجتماعی و سیاسی کُمون پاریس، به مفهوم نسخه برداری انتزاعی و ساده انگارانه از آن نیست. شرایط نیمهی دوم سدهی نوزدهم با سدهی بیست و یکمِ کنونی بسیار متفاوتاند. اما آن چه که برای ما امروز، در پرتوِ ایده های کُمونالیِ برخاسته از کُمون پاریس، با همهی محدودیت ها و سُستی های ناشی از شرایط عینی و تاریخیاش، اهمیتی ویژه پیدا میکند، تبیین مبانی یک سیاست رهایی به طور کلی و به طور خاص برای جنبش رهاییخواهی در ایران است. این مبانی را ما در شش مقوله نظری – عملی تمیز میدهیم: 1- نفی دولت و دولتگرایی10. 2- دموکراسی مستقیم، نفی نمایندگی. 3- خودمختاری – خودگردانی، نفی تمرکزگرایی. 4- مجمع عمومی، نفی حزبیت. 5- تصاحب و مدیریت جمعی، نفی مالکیت خصوصی یا دولتی. 6-جهانگرایی، نفی حاکمیت دولت-ملت. در خطوط کلی، هر یک از این مبانی را توضیح میدهیم.
1- نفی دولت و دولتگرایی
مارکس در نتیجهگیری از تجربهی کُمون پاریس (در مجموعه نوشته هایی که به نام «جنگ داخلی در فرانسه» منتشر میشوند) و انگلس در مقدمهای که در سال 1891 بر این اثر مینویسد، دست به تجدید نظری مهم در آرا و عقاید خود نسبت به نقش «دولت» میزنند. بر خلاف آن چه که در مانیفست حزب کمونیست (1848) تجویز کرده بودند (این تز که پرولتاریا برای اجرای هدف های خود موظف به تسخیر دولت بورژوازی و به کار انداختن آن است)، مارکس و انگلس، با حرکت از تجربهی کُمون پاریس، به این درک جدید میرسند که طبقه کارگر نمیتواند دولت را آن گونه که هست تسخیر و به سادگی در اختیار امیال خود قرار دهد، بلکه باید آن را نابود سازد و به جای آن قدرت دیگری را بهوجود آورد. اما آن چه که نزد مارکس و انگلس در ابهام کامل باقی میماند و از آن پس در جنبش سوسیالیستی و کمونیستی مشکل زا میشود، این است که آنها از یکسو، با حرکت از آموزشهای کُمون، از نابودی دولت سخن میرانند و از سوی دیگر به کُمونرها ایراد میگیرند که چرا به گونهی دولتی مصمم و مقتدر عمل نکردند. این در حالی است که انگیزه و برنامهی کُمون، حتا برای جناحهای دولتگرا و تمرکزخواه آن،به هیچ رو، ایجاد دستگاهی جدید، مقتدر و حاکم بر مردم یا به بیانی دیگر «دولتی» دیگر نبود. شکل مورد خواست کُمونرها در حقیقت، نه ایجاد نوع دیگری از «دولت» بلکه کُمون بود. همین ابهام در مارکسیسم بنیادین است که از آن پس مایهی برآمدنِ انحرافی بزرگ در جنبش مارکسیستی و سوسیالیستیِ پسا مارکسی در جهان میشود. از یکسو با شکلگیری سوسیال دموکراسی رو به رو میشویم که حفظ و تداوم «دولت» را تحت عنوان «دولت رفاه» دنبال میکند و از سوی دیگر، در پی انقلاب اکتبر روسیه، نزد لنین و بلشوییسم و سپس در «سوسیالیسم واقعاً موجودِ» سدهی بیستم، در چین و دیگر نقاط جهان، و به طور کلی در تمامیِ چپ … با دریافتی از سوسیالیسم مواجه ایم که در آن، دولتی از نوعی دیگر اما به مراتب قدرت مندتر، اقتدارطلب، سلطهگر و توتالیتر، این بار به نام کارگران، مردم، خلق و غیره، تحکیم و تثبیت میشود.
در درازای تاریخ اندیشه و عمل سیاسی، سیاست ورزی و دولت گرایی همواره با هم عجین بوده اند. اما در سیاست رهاییخواهی مورد نظر ما، این آمیختگی از بین میرود. رهایی خواهی دولت گرا نیست، بر محور قدرت، دولت و حکومت، نمیگردد. این همانی است که ما «سیاست ورزی، بدون دولت گرایی» می نامیم. سیاستِ رهایی ناسازگاریِ بنیادین با دولتی دارد که همواره چون قدرتی بالاتر، بَرین، جدا و مسلط بر جامعه عمل میکند. سیاستِ رهایی، سیاستی از نوعی دیگر است. متفاوت از سیاستِ واقعاً موجودِ امروزی است. متفاوت از بینشی است که در همه جا غلبه دارد و دولت گرایی و دولت مداری را با سیاست همسو و همسان میسازد. سیاستِ رهایی، همراه با مداخلهگریِ مستقیم مردمان، یا بسیاران multitude، خود را در آن گونه از آزمون های اجتماعی و سیاسی و در مکانی و وضعیتی معین نشان می دهد که به طور کامل مستقل از دولت قرار گیرند. در آزمون هایی خارج از مکانیسمِ دستگاه دولتی و حکومتی با هر شکل و ترتیبی.
دولت، آنی است که، در یک وضعیت مشخص، از راه تجویز آن چه که به طور صوری امکان پذیر است، حکم می راند که چه عملی، سیاستی امکان پذیر هست یا نیست. دولت امروزه از اقتصاد، قانون اساسی، حکومت، قوانین، ارتش و پلیس و به طور طبیعی از دستگاه های ایدئولوژیکی… تشکیل می شود. دولت در پارهای از کشورها چون ایرانِ جمهوری اسلامی، افزون بر همه، با دین سالاری و دستگاه روحانیت آمیخته و آغشته شده است و چیزی نیست جز یک تئوکراسی تام و تمامِ دینی- اسلامی. از این روست که جنبش، اگر در راستای رهایی بخواهد عمل کند، تنها با خلاصی یافتن ار دولتگرایی میتواند فرا رویَد. خواست رهایی واقعی در شرایط امروز یعنی این که «گسست از دولتگرایی» باید خود را در نظریه و عمل سیاسی از هم اکنون و نه در آینده ای نامعلوم و «آرمانی» نمایان سازد.
امروزه سیاست را باید از دلبستگی به قدرت و «تصرف قدرت» به منظور جایگزینی آن با قدرتی جدید، رها ساخت. بینشی در سیاست و از جمله در تفکر سوسیالیستی و چپ حاکم است که امر قدرت، دولت و تصرف آن را در مرکز هستی شناسانهی سیاسیِ خود قرار میدهد. در این نگاه بیاندازه انحرافی، «انقلاب» و «تصرف قدرت» به ویژه از راه قهر در هم آمیخته اند. سیاستِ رهایی اما، در گسست از چنین بینشی تبیین می شود و عمل می کند. در گسست از سوسیالیسم قدرت طلبانه ای که در سدهی بیستم دست به باز تولید ساختار قدرت و دولتی متمرکز، سلطه گر و نظامی- پلیسی می زند. امر رهایش، به واقع، حرکتی جنبشی است، بدین معنا که قدرت و دولت را نه از برای حفظ و اصلاح آن بلکه تنها به منظور محو آنها، موضوع اندیشَندگی و عملکردی خود قرار میدهد. در همین راستا، ایده رهایی را باید از زیر سلطهی ایده کسب «پیروزی» از راه «تصرف قدرت» رها ساخت. امروزه بجث بر سر پیروزی نیست. آن چه که در وهلهی اول، در شرایط فروپاشی سوسیالسم ها از یکسو و چیرگیِ کامل سرمایه داری در جهان از سوی دیگر، اهمیت پیدا می کند، موجودیت خود ایده رهاییخواهی از سلطهها است. چیزی که همانا «کمونیسم»میتوان نامید.
2- دموکراسی مستقیم، نفی نمایندگی
سیاست رهایی مدافع دموکراسی مستقیم یعنی مداخلهی بی واسطهی کارگران، زحمتکشان و مردمان در «امر عمومی» Res publica است. سیاستِ رهایی هوادار دموکراسی حقیقی است، که در نهایت دموکراسی علیه دولت است، (« در دموکراسی حقیقی، دولت سیاسی محو میگردد.» – مارکس11). چنین فرجامی (دمکراسی علیه دولت)، از فرایند مبارزه برای دخالت گری رادیکال، از مبارزهی هر چه گسترده تر و مستقیم ترِ مردمان در چندگانگی شان، می گذرد. یعنی: مشارکت آزادانه، داوطلبانه و برابرانهی انسان ها در امور خود؛ اِعمال شیوه و روش خودگردانی و خود مدیریتی؛ دخالت گری و کنترل از پائین در همهی امور اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، محیط زیستی، فرهنگی … توسط شهروندان. در این میان، باید تأکید کنیم که دخالتگری جمعی، مشارکتی و مستقیمِ مردمان، «نمایندگی» نمیشود. از این رو، دموکراسی مستقیم قرابتی با دموکراسی نمایندگی در نظامهای “دموکراتیک” امروزی ندارد. «حاکمیت» به قول روسو، «نمی تواند نمایندگی شود. با همان منطق که نمی تواند واگذار شود. حاکمیت به طور اساسی اراده ی عمومی است و اراده ی عمومی، هیچ گاه کسی را نماینده ی خود نمی کند. اراده ی عمومی، یا به واقع ارادهی عمومی است و یا چیز دیگری است، حد وسطی وجود ندارد.12»
دموکراسی بدین سان در حکومت، دولت، پارلمان، نهادهای رسمی، انتخابات و از این دست تعریف و تبیین نمیشود. در تعریف رهاییخواهانه، «دموکراسی» یعنی نقش و فعالیت انسان ها در بسیار گونگی شان، در اختلاف ها و تضادهایِ شان، که به رسمیت شناخته می شوند، برای رهایی از سلطه ها. و این رهایی تنها می تواند امر خودِ آنها باشد. دموکراسی در معنای کسب امور خود توسط خود و برای خود به گونه ای مستقیم و بلاواسطه، فرایندِ بی پایانی است که همواره مرزهای ساختگی و قانونی دموکراسی نمایندگی را به سوی دموکراسی هر چه مشارکتی تر، کامل تر و گسترده تر در هم می نوردَد. این آن چیزی است که ما «دموکراتیزه کردن دموکراسی» برای رهایی از سلطه ها مینامیم.
3- خودمختاری – خودگردانی، نفی تمرکزگرایی
برای نخستین بار در تاریخ انقلابها، در کُمون پاریس است که ایده ایجاد فدراسیونی از کُمونهای خودمختار، بهویژه از سوی بخشهای رهاییخواه و ضد تمرکزگرای جنبش، طرح میشود.
سیاست رهایی بر بنیاد خودمختاری، خودگردانی و علیه تمرکزگرایی ساخته و پرداخته میشود. دولت-ملتها در درازای تاریخ در هر جا که ایجاد شدهاند، در عصر مدرن، و از جمله در ایران نیز، همواره نقش قدرتی مقتدر و سلطهگر، چه فئودالی، سرمایهداری، استبدادی یا تئوکراتیک را ایفا کردهاند. قدرت مرکزی همواره از مشارکت و خودمدیریت مردمان در محلها، استانها و مناطق مختلف در امور خود جلوگیری به عمل آورده است. کشورها به طور کلی سرزمین چندگانگی های اجتماعی، طبقاتی، ملیتی، قومی، اتنیکی، زبانی، فرهنگی و غیره بودهاند که خواستار مشارکت آزادانه و برابرانه در امور خود بدون سلطهی قدرتی بَرین، متمرکز و جدا از مردم میباشند. اما همواره مردمان بسیارگونه از حق ادارهی امور خود توسط خود، از حق خودمختاری و خودگردانی در مکان زندگی و فعالیت خود، توسط قدرتی متمرکز و منفصل به نام حاکمیت، که همانا دولت و حکومت مرکزی است، سلب شدهاند. سیاستِ رهایی، در رد تمرکزگرایی، هوادار خودمدیریت مردمان در هر جا از راه ایجاد کُمونها، مجلسها و مجمعهای دموکراتیک، خودمختار و خودگردان است.
4- مجمع عمومی، نفی حزبیت
حزبیت سنتی به طور کلی، چپ یا راست، بنا بر مُدل و سرمشق «دولت» تبیین شده است. هم چنان که دولت مدرن در غرب بنا بر نمونهی موجودِ ساختار سلسله مراتبی و اقتدارگرایِ نهاد کلیسا شکل گرفته است. حزب کلاسیک امروزی، دستگاهی است با الزامات ویژهی خود برای تسخیر قدرت سیاسی، در دست گرفتن دستگاه دولتی و حفظ و تحکیم آن به منظور قیمومیت، حاکمیت و سلطه بر جامعه. از این رو، ما این گونه تشکیلات سیاسی را «حزب – دولت» می نامیم. سازماندهی به صورت عمودی، هیِرارشیک، متمرکز، بوروکراتیک، اقتدارگرا با یک رهبری (یا کمیته مرکزی) در قالب تامین منافع حزب و دستگاه آن … شاخص های اصلی هر حزب کلاسیک و مدرن امروزی را تشکیل میدهند. امروزه با نقد و رد شکل ها و شیوه های کهنه و سنتی فعالیت سیاسی و سازمانی، جنبش ها و فعالان رهایی خواه در تکاپوی اختراع و ابداع شکلهای نوینی از مشارکت، خودسازماندهی و خودگردانی هستند. شکلهای تاریخی و شناخته شدهی تحزب که تاکنون در نمونهی حزب- دولت برای رهبری و مدیریت سیستم موجود عمل کرده و همچنان نیز میکنند، امروزه دیگر نه تنها فاقد کارائی و اثربخشی اند، بلکه حتا می توانند برای پیشرفت رهاییخواهی زیانبار باشند.
فلسفه و بینش رهاییخواهی از یکسو بر قابلیت ها و توانایی های فاعل اجتماعی در جنبش ها و مبارزات اجتماعی، که امروزه دیگر به طبقه ی کارگر محدود نمی شود، و از سوی دیگر بر جدایی از حزبیت کلاسیک و سازماندهی به گونه ی حزبی تأکید می ورزد. شکل نوین سازماندهی امروزی، که ما مجمع عمومی13 مینامیم، دارای چنان ویژگیای است که شرایط مشارکت افراد و فعالان را به صورتی برابرانه در آزادیِ دخالتگری و نظردهیِ آنان فراهم میسازد. این شکل نوین سازماندهی، به گونه ای است که به افراد و گرایش های مختلف، فعال و شرکت کننده در مجمع عمومی، به بسیاران مجتمع، امکان می دهد که نقش خود را به منزلهی کنشگران، دخالتگران و تعیینکنندگان و تصمیم گیرندگان مستقیم در شرایطی آزاد، برابر و دموکراتیک ایفا نمایند. این گونه شکل از سازماندهی و دخالتگری در امور اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و غیره را خودِ شرکت کنندگان، در بحث و گفتگو ، در مشارکت و مبادله ی تجربیات عملی و اجتماعیِ خود به وجود می آورند و نه، به جای آن ها، سیاست ورزان و یا کنشگران حزبی که بیشتر در پی اِعمال قدرت، حاکمیت یا قیمومیت بر جمع می باشند.
مجمع عمومی، فضای آزاد، خلاق، برابر و پر چالشِ گفت و گو و تبادل و تقابل نظری و آزمونی است. در چنین بستری است که مبارزه و عمل دگرگشتی اجتماعی با مراودهی فکری و تجربیِ در بستری کاملن دموکراتیک، آزاد و برابر، آمیزش پیدا میکنند. خودِ شهروندان در چنین فرایندی، نقش فاعلان، مبتکران، بازی کنان اصلی و مستقیم را ایفا میکنند. شکلها و شیوه های مشارکت متشکل، انجمنی، جمعی و کُلِکتیو را باید به وجود آورد و مجمع عمومی از مهمترین و اصلیترینِ آنهاست. در چنین شکلهایی چون مجمع عمومی است که مداخلهگری مستقیم، بدون واسطه، بدون قیمومیتِ یک رهبریِ «آگاه» و سرانجام بدون سپردنِ کارها به «نمایندگان»، ولو منتخب به گونهی دموکراتیک، امکان پذیر و عملی می شود.
5- تصاحت و مدیریت جمعی، نفی مالکیت خصوصی یا دولتی،
سرمایه داری امروزه خصلت جهانی پیدا کرده و سلطه ی خود را در سراسر گیتی برقرار کرده است. در این سیستم، استثمار، نابرابری، بی عدالتی، سلطه و نابودی طبیعت، محیط زیست و سرانجام بشریت و تمام هستی، در اشکالی گوناگون و گاه خشن تر از سامانه های پیشین، ادامه یافته و تشدید می شوند. امروزه، بیش از پیش تغییر بنیادی وضع موجود در همه ی کشورهای جهان، و از جمله در جامعه ی ما در ایران، وابسته به گسست از این مناسبات با ویژگی های خود در هر مکان است. این گسست از آن جا اهمیت پیدا میکند که راه حل های تاکنونی سوسیالیستی یا فاجعه آفریدند، چون راه حل سوسیالیسم دولتی و توتالیتر، و یا به استمرار سیستم موجود انجامیده اند، چون راه حل سوسیال دموکراتیک.
سیاست رهایی، رشد مالکیت و اقتصاد دولتی نیست. فرایند آن، پیش رَوی به سوی الغای مالکیت خصوصی و دولتی بر وسایل تولید است. به سوی تصاحب و کنترل جمعی و اشتراکی نیروهای مولده و به طور کلی اقتصاد است. به سوی مدیریت جمعی و مشارکتی این نیروهای مادی و معنوی توسط خودٍ تولیدکنندگان و کارکنان به گونه ای مستقیم و بی واسطه است. این همه در اشکالی که نه دولتی باشد و نه خصوصی.
6- جهانگرایی، نفی حاکمیتِ دولت-ملت
امروزه، در عصر جهانی شدن و پیوستگی کشورها، مسایل و مشکلات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی … بیش از پیش تبدیل به چالش هایی بغرنج می شوند که پاسخی در چهارچوب های ملی، دولت-ملت14 و حتا منطقه ای پیدا نمی کنند. این پاسخ، یا پاسخ ها بیش از پیش جهانی می شوند و در نتیجه همراهی و مشارکت جنبش ها و نیروهای اجتماعی در سطح جهانی را فرا می خوانند. امروزه نه تنها برآمدن جامعه ی نوین و مناسبات اجتماعی رهایی در چهارچوب محدود و بسته ی یک کشور یا سرزمین ناممکن شده است – این را تجربه انزوای کُمون پاریس به خوبی نشان می دهد- بلکه همه چیز گواه می دهد که حتا اصلاحات در یک کشور نیز بیش از پیش نیاز به همکاری و همبستگی دیگر مردمان، اقتصادها و اتحادها در دنیا و منطقه دارند. امروزه، جهانی شدن مناسبات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و بحران اقلیمی و محیط زیستی …، امر یافتن راه کارهای مشخص برای وضع موجود در یک کشور به گونه ای مستقل از تغییرات و تحولات در پیرامون، در منطقه و در دنیای خارج را هر چه بیشتر پیچیده و دشوار و در یک کلام ناممکن کرده است. رهایی از سلطه های گوناگون چون مالکیت، دولت و سرمایه داری امری جهانی است و در چارچوب بسته ی یک کشور و دولت-ملت به هیچ رو انجام پذیر نیست. جهان گرایی و انترناسیونالیسم یکی از بنیان های وجودیِ سیاستِ رهایی را تشکیل می دهد.
—————————————————
صد و پنجاه سال پیش، در چنین روزهایی، مردمی زحمتکش، زن و مرد، در شرایطی ویژه، به پا می خیزند و کُمون پاریس را خلق می کنند. آن ها آگاهانه و جسورانه مبارزه و مقاومت می کنند. در رایزنی و مشارکت با هم تصمیم می گیرند و تصمیم خود را به اجرا در می آورند. دست به ابداع شکل نوینی از زندگی، فعالت و با هم بودن می زنند. غیرممکن را ممکن سازند. در آزادی و برابری. در سلطهناپذیری از قدرت های آسمانی و زمینی، دینی و غیردینی. در ادارهی آگاهانه ی امور خود توسط خود و برای خود. در خودمختاری و خودگردانی. در نفی ستم و استثمار و سلطه. در برابری زن و مرد … قدرت ها و دولت ها اما تلاش آنها را با خون و آتش در هم می شکنند، صدای آنها را خاموش می سازند. ولی یک کار هرگز نمی توانند انجام دهند و آن پیش گیری از گسترش جهانی ایده ای انقلابی است که نخستین بار از کُمون پاریس بر میخیزد: ایده ی شگفتانگیز رهایی.
پانوشتها
1-افزون بر پاریس، در دیگر شهرستانهای فرانسه نیز در همان سالهای 1870 – 1871، کُمونهاییبهوجود میآیند. از جمله در شهرهای مارسِیل (23 مارس – 4 آوریل)، سَن اِتیِن (24 – 28 مارس)، ناربُن (24 – 31 مارس)، تولوز (24 – 27 مارس)، پِرپینیان (25 مارس)، گرونوبل (16 آوریل)، بُردو (16 آوریل)…
2– سیاست رهایی : Politique d’émancipation
3– رخداد، مفهومی که در فلسفهی سیاسیِ دههی 1970، بهویژه در فلسفهی فرانسوی، زیر عنوانÉvénement تبیین میشود.
4- Gustave Flourens – Émile Victor Duval
5- Jarosław Dąbrowski
6- Comité de salut public
7- Louise Michel
8- ژاکوبینیسم : Jacobinismeجناح تمرکزگرای انقلاب فرانسه.
9- اوگوست بلانکی Auguste Blanquiنظریهپرداز انقلابی و سوسیالیست فرانسوی. او یک روز قبل از آغاز جنبش دستگیر و زندانی میشود، به طوری که نمیتواند در کُمون پاریس شرکت نماید، اما هوادارانش در شورای کُمون فعالانه حضور دارند.
10- دولت : Étatبه فرانسه،State به انگلیسی،Stand به آلمانی. دولتگرایی : Étatisme
11- کارل مارکس. نقد فلسفه سیاسی هگل– 1843. فصل: دموکراسی یا انسان اجتماعیشده.صفحه 903. ر.ج.ک. به کتابنامه.
12- ژان ژاک روسو. قرارداد اجتماعی کتاب سوم فصل پانزدهم : دربارهی نمایندگی. صفحه 135. ر.ج.ک. به کتابنامه.
13- مجمع عمومی : Assemblée générale
14- دولت – ملت : État-nation
کتابنامه کوتاه
- 1.Alain Badiou.L’hypothèse communiste. La commune de Paris. Circonstances,5. Lignes, 2019.
- 2.Miguel Abensour. La communauté politique des «tous». Chap 5, La vraie démocratie. Les belles lettres.2014.
- 3.Miguel Abensour. La démocratie contre l’État. Collège international de philosophie. 1997.
- 4.Mikhaïl Bakounine. Théorie générale de la révolution. Textes assemblés. Les nuits rouges. 2001.
- 5.Karl Marx.La guerre civile en France. Œuvres complètes Tome 2. Editions de progrès. 1976.
- 6.Karl Marx. Critique de la philosophie politique de Hegel.. Œuvres tome III Pléiade.
- 7.Friedrich Engels. Intruduction à la guerre civile en France)1891(. Idem.
- 8.Jean–Jacques Rousseau. Du contrat social.GFFlammarion.2001.
شیدان وثیق
اسفند 1399 – مارس 2021