با
یک حساب سرانگشتی می توان به کم اهمیت بودن “سرمایه گذاری” چین در این موافقتنامه پی برد. چین متعهد شده در یک زمان ۲۵ ساله، معادل ۴۵۰ میلیارد دلار در ایران سرمایه گذاری کند که می شود سالی ۱۸ میلیارد دلار. در مقابل ایران نفت مورد نیاز چین را که اکنون بالغ بر ۱۰ میلیون بشکه در روز است را تأمین نماید. اگر فرض کنیم ایران قادر باشد روزی ۵ میلیون بشکه از مصرف روزانۀ چین با قیمت هر بشکه معادل ۲۵ دلار را تأمین کند، سالانه معادل ۵۰ میلیارد دلار خواهد شد که با احتساب سایر فرآورده های پتروشیمی و گاز، این مبلغ افزایش چشم گیری خواهد یافت که مبلغ ۱۸ میلیارد در سال سرمایه گذاری چین از لحاظ مالی نقش چندانی ایفاء نمی کند. بنابراین ضرورت این توافقنامه را باید از زوایه ای دیگر مورد بررسی قرار داد.
∎ موقعیت ژئوپولیتکی ایران و سیاست آمریکا:
وجود دو کشور ایران و اسرائیلِ هماهنگ در منطقه، اساس سیاستِ سلطۀ خاورمیانه ای و بلکه جهانی آمریکا بوده است. پس از انقلاب ۱۳۵۷، منطقه و برخی محاسبات جهانی، در تزلزل به سر می برند. از یک سو، آمریکا علنا از “منافع” خودش در منطقه سخن می گوید و ده ها پایگاه نظامی در اطراف ایران مستقر کرده است، و از دیگر سو، چین عملاً در آمریکا و اروپا نفوذ اقتصادی وسیعی پیدا کرده و در بخش بزرگی از جهان “منافع” خودش را باید حمایت و حفظ کند. این برخورد منافع دو ابر قدرت، موقعیت ایران را از آنچه که بود، مهم تر کرده است. ایران دروازۀ ورود چین به جهانی است که باید از نو ساخته شود. شاید جهانی به دور از سلطه و خشونت، جهانی که کشورهای ضعیف دیگر حاضر به سلطه پذیری نشوند. جهانی که باید با ارادۀ این کشورها ساخته شود، وگرنه تکرار همان سلطه گری خواهد بود که اکنون جهان را به خود آلوده کرده است.
تحریم های وحشی و بدون حد و مرز و خشن غرب بر مردم ایران، این زمینه را برای چین فراهم آورده است تا به فکر پیاده کردن آنچه را که از مدت ها پیش انتظارش را می کشید بیفتد. مسئولان ایرانی از مدت ها پیش هشدار می دادند که توان ادامۀ این روند را از دست داده اند، اما غرب همچنان مغرور به خیال یکه تازی و نزدیک بودن پیروزی، تحت نفوذ و دروغ های مشاوران ایرانی بیگانه شان، به راهشان ادامه دادند.
نیروی محرکه، این دو عملکرد بود که طرفین را به امضای این توافقنامه تشویق کرده است.
∎ ضعف مدیریت و سیاست اقتصادیِ غلطِ نظام ولایت فقیه:
ضعف مدیریت در کشور، عامل دیگری برای این توافقنامه می باشد. بیشتر موارد آن، تشویق و دادن امتیاز به سرمایه های چینی است، تا رونق بخشی به اقتصاد ایران با سرمایه گذاری خارجی. در بخشی از توافقنامۀ راهبردی آمده است: “مشارکت با چین در بهره برداری از پتروشیمی ها و پالایشگاه ها به صورتی که چینی ها نیز سهمی از منافع حاصل از فروش این فرآورده ها داشته باشند. در این صورت، احتمال ترغیب شدن آنان به سرمایه گذاری در بخش پایین دستی صنعت نفت بیشتر می شود”. این در حالی است که میلیاردها سرمایه در دست ایرانیانی می باشد که به سوداگری مشغول هستند. این ها چه کسانی هستند که حاکمیت، توان برخورد با آنها را ندارد و به مدد بیگانگان نیازمند شده است. داستان من، سِرّ این معما را نشان می دهد.
داستان من: پس از انقلاب، من به ایران مراجعت کردم. به فکر گسترش تولیدات داخلی افتادم. در آن بهم ریختگی و از هم پاشیدگی مدیریت کشور، از تولید یک محصول صنعتی ساده شروع کردیم. با هزار مسئله روبرو شدیم و همه را حل کردیم. به مقداری آهن آلات مخصوصی نیاز پیدا کردیم. گفتند، مسئولِ آهن آلات، فلان حاجی بازاری است. خدمت ایشان رفتیم و با قسم ابوالفضل که یک کیلو از این آهن در کشور وجود ندارد، ما را روانه کرد. گفتم، اجازۀ وارد کردن بدهید، گفت، امکانش نیست. از دفترش خارج شدیم، با باری از نا امیدی. در خیابان بوذرجمهری می رفتیم که کسی از پشت به شانۀ من زد، برگشتم، منشیِ همان حاج آقا بود. گفت، حاجی دروغ می گوید، از همین آهن، پانزده تن در فلان باغ کرج موجود است. یک راست به نزد یک روحانی سرشناس که از آشنایان بود و در سیاست وارد نمی شد، رفتیم و داستان را بازگو کردیم، به مهدوی کنی که وزیر کشور بود، تلفن زد. او گفت، بعداز ظهر تلفن می زند. بعد از ظهر، مهدوی کنی با تهدید گفته بود، به این جوان ها بگو در این کارها دخالت نکنند. بعد از آن، با دوستانی که مدیریت بعضی مراکز تولیدی ماشین آلات و صنایع را به عهده گرفته بودند، برای تولیدِ نوعی خودرویِ مخصوص روستاها، هماهنگ کردم و به خارج آمدم تا برای آماده کردن تولید، وسایلی را فراهم کنم. به دلایلی از سوی آشنایان تلفن زدند که فعلاً برگشتت را به عقب انداز، که تا حالا ادامه دارد.
خواندن این داستان واقعی، شاید برای خوانندۀ گرامی کسل کننده باشد، اما گفتنش برای این واقعیت است که بدانیم از ابتدای انقلاب، رابطۀ روحانیت با بازار، با برنامه و دانسته، جلوگیری از تولیدات به سود واردات بوده است. البته این یک نمونۀ شخصی می باشد، نمونه های بسیار دیگری هم هست، اما همین یکی کافی به نظر می رسد.
به این ترتیب فرهنگ تولید را در کشور سرکوب کردند و دست چپاول گران چاپلوس را باز گذاشتند. تحریم ها هر بدی که دارند، این خوبی را داشتند که چشم مسئولان را به این امر حیاتی باز کرد که مستقل بودن بدون تولیدات داخلی، خیالی باطل است. تحریم ها هم یکی دیگر از دلائل دراز کردن دست یاری به سوی چین می باشد.
حالا اگر واقعاً قصد تغییر دادن محور اقتصاد، از مصرف به تولید است، چین چه خدمتی می تواند در این مورد بکند؟ هیچ کاری از دست بیگانه در این مورد ساخته نیست و اگر هم ساخته باشد، انجام نخواهد داد. سپردن مدیریت افتصادی کشور به چینی ها، ساختار اقتصادی را تغییر نخواهد داد. باید ساختار را عوض کرد و برای این کار به انتظار بیگانه نباید نشست. باید دست فاسدان را از اقتصاد کوتاه نمود که برای نظام، سم مهلک به حساب می آید. باید با شهامت و شجاعت، قید نظام را با برنامه ریزی زد و کم کم ایرانی دیگر ساخت.
سماجتی را که نظام در مورد موجودیت خودش به خرج می دهد، از جنس همان سماجتی است که آمریکا بر سلطه گری خود دارد. نتیجۀ سماجت آمریکا، تقویت چین شده است که نه تنها دست آمریکا را از سلطه گری کوتاه می کند، بلکه موجودیت آن را هم به خطر می اندازد. بنابراین، حاکمان باید این امر را جدی بگیرند که این توافقنامه نمی تواند نظام را– هرچند نگهداری از آن از اوجب واجبات باشد- نجات دهد.
بیان نو: اهم رئوس توافقنامۀ ایران و چین
(bayanerochan.blogspot.com)