اخیرا بیانیه ای با نام کمپین “نه به جمهوری اسلامی” توسط رضا پهلوی و دنباله روان آشکار و نهان او براه افتاده است. همگی حول او جمع شده اند تا رژیم جمهوری اسلامی را سرنگون کنند.
این بیانیه را تا بحال ۱۴۰۰ نفر از چپ های بریده تا شاه الهی ها و سلطنت طلبان، تا دمکرات های ناپیگیر و تا اصلاح طلبان (سینه زن خمینی و رفسنجانی که عمدتاً در صدر انقلاب از چماقداران خمینی بودند) امضاء کرده اند. اکثریت این افراد در خارج از کشور بسر می برند.
در زیر، تلاش می کنم تا علل ناکارآمدی این نوع طومارها و عریضه نویسی ها و بیانیه ها و کمپین های دیجیتالی و مبارزه امضایی را که بحمدالله این روزها در بازار مکاره سیاست ورزی دیجیتالی مد روز شده اند را یک به یک توضیح دهم.
کمی به عقب برگردیم، بیش از بیست سال است که هر از گاهی کنفرانسی، اتحادیه ای و گروهی و شورایی تشکیل و برپا می شود و یا عریضه ای، بیانیه ای، کمپینی با امضاهای طول و دراز صادر می گردد و بعد از مدتی دفن می شوند. از ۶۰ میلیون دات کام، منشور ۱۱۰۰ امضائی، شورای سلطنت و شورای گذار و شورای فلان و بهمان، تا ققنوس، تا پیمان نوین، تا …، همگی بعد از چند روزی، به قبرستان تاریخ سپرده می شوند. برپا کنندگان این کوشش های چند روزه، حتی به روی مبارک نمی آورند که به مخاطبان و حتی هواداران خود توضیح دهند که چه شد که محو شدیم. این روز ها معرکه دیجیتالی دیگری با عنوان “کمپین نه به جمهوری اسلامی” براه افتاده است، که معلوم نیست دارای چه هویتی می باشد و نمی گویند، چه کس و کسانی پشت آن می باشند و هیچ چیز آن شفاف و آشکار نیست. خلاصه اینکه هر از گاهی، یک معرکه راه می افتد. معرکه هایی که هیچ پیامدی بجز تقویت جمهوری اسلامی ندارند. من نام این معرکه ها را “سیاست ورزی دیجیتالی و مبارزه امضائی” گذاشته ام. “سیاست ورز دیجیتالی” ها، از عالم حقیقی عبور کرده و رفته رفته شخصیت مجازی و غیرواقعی بخود می گیرند و فکر می کنند “علی آباد” دهی است. لذا سبک سیاست ورزی آنان، سبک مجازی می شود. “سیاست ورزی دیجیتالی” هیچ ارتباطی با جهان واقعی سیاست و علم سیاست ندارد. چون، “سیاست ورزی دیجیتالی”، به هیچوجه، زمینه ساز و موجد حرکت اجتماعی، جنبشی و انقلابی نمی شود. “سیاست ورزی دیجیتالی” موجب شده است تا این توهم را در افراد بوجود آورد که آنان در حال مبارزه کردن واقعی می باشند. مشخصۀ ویژۀ بخشی از اپوزیسیون این شده که مبارزه سیاسی را در حد مبارزۀ مجازی و طومار امضاء کردن، تقلیل دهند. “سیاست ورز دیجیتالی” فقط در فضای مجازی باقی می ماند و نمودی و رؤیتی در فضای عمومی جامعه و در مکان های زندگی واقعی و خیابانی و مردمی ندارد.
هر جنبشی و اقدام سیاسی که سلبی باشد، خود، ضد دموکراسی و ضد جنبش مردم است، زیرا با نفی گرایی، هیچ جنبشی به ثمر نرسیده و موفق نگردیده است. این جنبش ها، یا شکست خورده اند، مانند جنبش مصر که واقعی هم بود و در میادین و خیابان ها رخ داد، و یا موجب تقویت هر چه بیشتر حاکمان در قدرت شده اند. چرا که جنبش در ذات خود، هم باید جنبه سلبی، و هم اثباتی را داشته باشد، و از سلب، به ایجاب راه ببرد. تازه مبارزات امضائی، جنبش هم نیستد و تنها کلیکی هستند، در کامپیوتری در کنج گرم خانه ای.
در مقاله ای بنام «علل شکست جنبش های مجازی از جمله جنبش عراق» یادآورد شدم و نوشتم: تمام جنبش ها از جنبش سبز گرفته، تا بهار عربی، و تا جنبش های دیگر، مثل سودان و عراق و غیره، دارای یک ویژگی مشترک می باشند و آن این است که این جنبش ها، جنبش های سلبی و نفی گرا می باشند که فاقد هدفمندی پویا اند. در مقالۀ ذکر شده تمام تلاشم بر این بود تا روشن سازم، هیچ جنبشی بدون هدف و برنامه عملی و بدیل جایگزینی، نمی تواند مثمر ثمر باشد و به نتیجه برسد. از مبارزۀ بردگان بر علیه برده داران به رهبری اسپارتاکوس، تا کمون پاریس، تا جنبش سبز، تا بهار عربی، تا جنبش وال استریت، تا جنبش جلیقه زردها، و تاکنون هر جنبشی که فاقد برنامۀ عملی و طرح دوران گذار و هدف و بدیل مشخصی بوده، به شکست انجامیده است.
نهایت خواست عریضه نویس ها و شورا درست کن ها و بیانیه ها و کمپین ها، ضدیت با رژیم حاکم است. شما که این رژیم را نمی خواهید، چه چیزی به جایش می خواهید؟ شفاف و روشن بگویید، چه چیزی را می خواهید جایگزین رژیم حاکم کنید. متحد شویم، بر ضد رژیم که چه کنیم، که رژیم جمهوری اسلامی برود، که چه بشود و قدم بعدی چیست؟ ما شده ایم جمعیت مرده باد گو و سرنگون طلب و ویرانگر، و نه سازنده و آینده ساز. لااقل از سرنوشت لیبی و یمن و عراق و افغانستان بیاموزیم. قذافی رفت. صدام رفت. طالبان سرنگون شد، بعد سرنوشت آن کشورها چه شد؟! اینکه جمهوری اسلامی باید برود که صد درصد باید برود. ولی با در دست داشتن یک طرف معادله که نمی توانیم مشکل معادله را حل کنیم. اصل مسئله، طرف دوم معادله است. اینکه چه می خواهیم جایگزین جمهوری اسلامی کنیم. این باید صریح و روشن گفته شود. بدون روشن نمودن بدیل جایگزینی، “نه به جمهوری اسلامی” گفتن معنی نمی دهد. نه گفتن به جمهوری اسلامی، زمانی معنای واقعی خودش را پیدا می کند و می تواند مؤثر واقع گردد که وضعیت بدیل، مشخص و معین شود. تازه همان بدیل هم باید منطبق بر دموکراسی باشد، چون دموکراسی، بدیلِ متناسب با خودش را می خواهد. اگر بعد از انقلاب ۵۷، استبداد بازسازی شد، بخاطر این بود که قبل از انقلاب به مردم وعده و وعید دادند. تازه خمینی در پاریس بطور مشخص و معین می گفت، چه می خواهیم. بطوریکه گفت، حاکمیت از آن جمهور مردم است؛ دموکراسی که می خواهیم بنا سازیم، مثل همین دموکراسی فرانسه خواهد بود؛ من طلبه ای بیش نیستم و می روم قم به تدریس درس طلبگی می پردازم؛ آخوندها در حکومت نقشی نخواهند داشت؛ همۀ احزاب آزاد می باشند، حتی مارکسیست ها؛ و قص علی هذا.
استبداد بازسازی شد، چون این خواست ها و وعده ها مبدل به یک فرهنگ عمومی نشدند. لااقل در سطح نخبگان جامعه و کنشگران سیاسی و اجتماعی و سازمان ها و احزاب سیاسی، هم فرهنگ دموکراسی پدید نیامد، و حالا هم متأسفانه آنان بعد از چهل سال، هنوز هم از نداشتن فرهنگ دموکراسی رنج برده و بعضاً در خشونت فکری بسر می برند. در دوران انقلاب، حتی اگر بخشی از نیروهای محرکۀ جامعه با فرهنگ دموکراسی آشنا بود و پایبندی عملی به آزادی و حقوق بشر داشت، هرگز خمینی و عمله و اکره اش نمی توانستند استبداد را بازسازی نمایند. بدون تدارک عملی و مشخص کردن چشم انداز آینده و سپردن مسائل و حل مشکلات برای بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی، مطمئناً و بدون شک و شبهه می گویم که ساختار استبداد و ستون پایۀ استبداد کنونی، باقی خواهند ماند. آیا باز می خواهیم تجربۀ شکست سه انقلاب گذشته را تکرار کنیم؟ آیا می خواهیم بازهم در چنبره استبداد باقی بمانیم و اینبار استبداد کرواتی را حاکم بر ملت و مملکت نماییم؟! آخر چه زمانی و در چه تاریخی وچه روزی می خواهیم بعنوان یک ملت خردمند و هوشیار و با داشتن تاریخی کهن و فرهنگی تاریخی، از تجربۀ این همه اتحادهای شکننده و شکست های پی در پی، درس و تجربه بیاموزیم. واقعاً نمی خواهید از این سیاست بازی های مسخره و شعاری، دست برداریم.
امضاء کنندگان کمپین!، معلوم است که ایدۀ نظام مشخصی را در سر دارند، ولی شهامت و جرأت بیان آن را ندارند. چون از مردم وحشت دارند، آن واقعیتی را که در ذهن خود دارند، عیان نمایند، وگرنه بیان می نمودند. بیان نمی کنند، چون کاسه ای زیر نیم کاسه ای است. درست مثل موافقتنامۀ ایران و چین که رژیم اسلامی، سند موافقتنامه یا تفاهم نامه را منتشر نمی کند، چرا که از واکنش مردم وحشت دارد.
گردانندگان اصلی این کمپین با حرف های سخیف و دوز و کلک و شعبده بازی، می خواهند کارشان را جلو ببرند. جالب این است که اکثر امضاء کنندگان کمپین “نه به جمهوری اسلامی” وقتی از انقلاب ۱۳۵۷ سخن می رانند و حرف می زنند، توهین به مردم را به حداکثر رسانده و به دروغ مدعی می شوند که مردم می دانستند چه نمی خواهند، اما نمی دانستند، چه می خواهند. خوب، شما که می دانید چه می خواهید، چرا نمی گویید، چه می خواهید؟ نظام ایده آل شما چیست؟ به چه طریقی می خواهید به ایده آل خود برسید؟ برنامۀ عملی و طرح و راهکارتان برای دوران گذار کدامند و هدفتان چیست؟
شفاف به مردم بگویید و با آنان که صاحبان اصلی کشورند، شفاف و بدون ابهام و کلی گویی سخن بگوئید که چه می خواهید و چه در سر دارید؟ نمی توان خود را هوادار و دلسوز ایران و ایرانیان دانست و خود را خیرخواه ملت و ناجی ملت به حساب آورد، اما با آنها رو راست و شفاف و صادق نبود. با مردم رو راست نبودن و در ابهام سخن گفتن مسلم می کند که مانند ولایت فقیه و نظام سلطنتی، شما مردم را گله ای می دانید که باید با فریب دادن و دروغ گفتن، آنها را به دنبال خود بکشید و هزینه را آنها بدهند و استفاده اش را شما ببرید. نمی توانید از مردم انتظار داشته باشید، شما را قبول کنند و بدنبال شما راه بیفتند و پیرو شما شوند و برای بیانیه ها و کمپین های شما کف بزنند و به شما اعتماد نمایند و برایتان هورا بکشند و زیر پرچم شما سینه بزنند، ولی با آنان در ابهام، که همان زبان فریب است، سخن بگویید و با آنان یک رنگ نباشید و در نهایت به آنها نیرنگ و حقه بزنید و بر سر آنان کلاه بگذارید، همانگونه که خمینی گذاشت.
سیاست بازانی که از خمینی در ناراستی و ناراستگویی هیچ کم ندارند، با “سیاست ورزی دیجیتالی” و مبارزه امضائی خویش، فکر می کنند به قدرت خواهند رسید و با زد و بند و دست به دامن قدرت بیگانه شدن، مشروعیت و قانونیت بدست می آورند. ابزار کار آنان مکر و حیله ای است که ابزار کار سیاستمداران ماکیاولی برای رسیدن به قدرت و جاه و مقام می باشد. معیارهای سیاسی که فاقد معیارهای اخلاقی باشند، فاقد اعتبارند. سیاست، بدون اخلاق و سیاستمدار بی اخلاق و ناراستگو، معتقد به هر دین و مرامی باشد، تنها به کسب قدرت سیاسی، بکارگیری قدرت سیاسی و حفظ قدرت سیاسی و در یک کلام به قدرت و جاه و مقام می اندیشد. درست است که سیاست ممکن است با شرایط روز متحول شود، اما معیارهای سیاسی که بر مبنای جهانشمولی حقوق بشر و بطور مشخص و دقیق آن بر مبنای کرامت و حقوق انسانی و حقوق شهروندی و حقوق ملی و حقوق بین المللی و حقوق طبیعت، و تساوی حقوقی در برابر قانون باشند، تغییر ناپذیرند و همواره معتبر و راهگشای مشکلات و کاستی های جامعه می باشند. سیاستمداری که اصول سیاسی و مواضع خود را بر اساس شرایط زمانی و مکانی تغییر دهد، هر دم به رنگی در آید، و بر این باور باشد که معیار های سیاسی و اخلاقی و مواضع اصولی، محدودیت زمانی و مکانی دارند، یک سیاست باز حرفه ای و فردی خلافکار و کلاهبردار می باشد. زیرا سیاست بازان خلافکار، بر اساس شرایط روز سخن می گویند و حرفشان را مرتب عوض می نمایند، تا اعمال و نظرات قدرت پرستانۀ خود را پنهان نگه دارند. هنوز این افراد به قدرت نرسیده اند، با “سیاست ورزی دیجیتالی” و سیاست بازی ناشفاف و مبهم و نا راستی، تلاش در فریب مردم دارند. اگر به قدرت برسند چه خواهند کرد؟ سیاست بازان حرفه ای” نه برای ایجاد دموکراسی، که برای بازتولید استبداد و دوباره سازی دوران سیاه استبدادی گام برمی دارند. چنین افرادی می باشند که وقتی به قدرت برسند، برای حفظ قدرت خود، دست به سرکوب و کشتار انسان ها می زنند و انسان ها را قربانی جاه و مقام خود می نمایند، تا بر اریکۀ قدرت تکیه زنند. زیرا، سیاست بدون اخلاق، به جنایت مبدل می شود و سیاستمدار بدون اخلاق، به جنایتکار مبدل میگردد. نمونۀ بارز آن در سطح کشورمان، رضا شاه، محمدرضا شاه، خمینی و خامنه ای اند، و نمونۀ جهانی آن، صدام، السیسی، استالین، هیتلر، جرج بوش پسر، پینوشه و کودتاچیان کنونی میانمار (برمه)، می باشند.
مشکل ملت ایران، با تغییر حکومت حل نمی شود و مشکل دستیابی کشورمان ایران به دموکراسی، فقط با تغییر حکومت برطرف نخواهد شد. اگر این امر را وارد صحنه سیاسی- اجتماعی خود نکنیم، باعث می شود، بازهم استبداد را بازسازی کنیم. چون با ساقط شدن حکومت، خلائی ایجاد می شود و این خلاء را فقط زور و خشونت پر می کند. بنابر این، برای رسیدن به دموکراسی، ما نیازمند برنامۀ عمل و قانون اساسی دوران گذار و بدیلی متناسب با دموکراسی، می باشیم. نیازمند سیاستمداران با اخلاق و با پرنسیبی هستیم که معتقد به حقوق انسانی و حقوق شهروندی و دموکراسی می باشند، و با توده های مردم صادقانه و بدون کوچکترین ابهامی، سخن می گویند و بر روی آرمان مردم که همانا رسیدن به استقلال و آزادی و دموکراسی می باشد، ایستاده اند. اگر هدف بر چیدن استبداد و رسیدن به آزادی و دموکراسی می باشد، اگر می خواهیم جامعه ای از شهروندان صاحب حق و حقوق بنا نهیم و آحاد ملت در استقلال و آزادی و حق وندی زندگی نمایند، لازم است از هم اکنون آینده را تدارک ببینیم، تا جامعه از قبل بداند که چه چشم انداز و آینده ای و حکومتی پیشرو دارد. مردمی که چشم انداز روشنی برای آینده نبینند و به نیروی جایگزینی اعتماد نداشته باشند، هرگز به جنبش در نمی آیند. اگر منشاء قوای حکومت، تنها ناشی از ارادۀ ملت (بعنوان شهروندان صاحب حق و حقوق که در برابر قانون دارای حقوق مساوی می باشند و هیچکس به هیچ نامی شریک در حاکمیت آنان نیست و نباید باشد، چون حق حاکمیت از آنِ آنها است) است. اگر حق حاکمیت از ارادۀ ملت تبعیت می کند، اگر ملت متشکلِ شهروندان صاحب حقوق و کرامت می باشند، اگر شرکت در امور جامعه و کشور، حق هر شهروندی و هر فردی خارج از جنسیت، قوم و مذهب و دین و مرام می باشد، اگر مردم حق دخالت در زندگی سیاسی و اجتماعی جامعه دارند، بنابراین، جامعه حق دارد بپرسد، درک شما از استقلال و آزادی چیست و این دموکراسیِ شما چیست و چگونه است و چگونه و با چه برنامه عملی و قانون اساسی پیشنهادی ای می خواهید به آن نائل آیید. اینها را مرتب و بطور روزمره برای مردم باید توضیح دهیم و بیان نماییم، تا فرهنگ دموکراسی رشد کند، چون دموکراسی یک فرهنگ می باشد، و مبانی آن را باید از طریق کار فرهنگ، و باز هم کار فرهنگی، گسترش دهیم. اگر ملت منشاء مشروعیت رهبران سیاسی و حکومتگران می باشد. اگر کنشگران سیاسی امروز می خواهند، فردا منتخبان ملت باشند و با رأی مردم مشروعیت خود را کسب نمایند. پس از هم اکنون در برابر آنان مسئولند. باید با صداقت و بدون ابهام و حرف های شعارگونه، در کمال شفافیت و صداقت، با مردم سخن بگویند، تا امین و معتمد مردم گردند. تا آنان مطمئن شوند، رهبران و حکومتگران آینده، همواره حقیقت را با آنان در میان می گذارند. نمی شود خود را دمکرات و آزادیخواه بدانیم و در حرف، دم از آزادی و حقوق بشر و دمکراسی بزنیم، ولی در عمل، نظام و نوع حکومت ایده آل خود را از مردم پنهان نماییم و هر کار نادرست و ناصوابی را توجیه کنیم و بگوییم، هدف وسیله را توجیه می کند. ارزشمندی هدف، هیچگاه نمی تواند ابزار دستیابی به آن هدف را توجیه کند. وسیله و ابزار، خود باید مشروع و شرافتمندانه باشند. به سیاست “توجیه وسیله توسط هدف”، سیاست ماکیاولیستی می گویند. زیر،ا ماکیاول، سیاستمدار ایتالیایی (۱۴۶۹- ۱۵۲۷ میلادی) چنین عقیده ای داشت که هدف، توجیه کنندۀ وسیله است، و این عقیده، بعنوان نمادی از مکر و حیله در تاریخ سیاسی، بجای مانده و به ثبت رسیده است.
اما متاسفانه بخش بزرگی از اپوزیسیون ایران از “سیاست بازان ” بی اخلاق و ناراستگو، یعنی دروغگو می باشند. سیاست بازانی که بی اخلاقی و ناصداقتی و چرخش های پی در پی را سیاست ورزی و واقعگرایی و عملگرایی در سیاست، می نامند. همگی این چرخش ها و ناراستی ها بخاطر این است که آنان روابط خود را بر اساس قدرت تنظیم می کنند. تا شاید روز و روزگاری سهمی هر چند ناچیز و کم از قدرت بدست آورند. این بخش از اپوزیسیون، از سیاست که دانش ادارۀ امور جامعه است، یک دکان دو نبش برای شهرت و بعضاً امرار معاش و ارضای غرایز شخصی خود درست کرده اند. آنان برای رسیدن به قدرت، حتی با شیطان هم پیمان و هم پیاله می شوند. مبارزۀ آنان از حد حرف و مبارزه امضائی فراتر نمی رود، اما ادعای رهبری مردم را دارند. کارنامه اکثر این بخش از اپوزیسیون، در چهل سال گذشته، شکست و شکست بوده و بازده کارشان منفی می باشد. زیرا کاری بجز خالی بندی و حرف زدن نداشته اند. سیاست بازان ما همه کاری می کنند، بجز ارائۀ راه حل و طرح مشخصی برای بعد از تغییر رژیم جمهوری اسلامی. کمتر افرادی بین آنان اهل مطالعه و کسب دانش می باشند، ولی تا دلتان بخواهد ادعا دارند و در همۀ زمینه های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، تاریخی، دینی اظهار نظر می نمایند، اما هیچ طرح و برنامۀ مشخصی ندارند. پس چشم و گوش خود را باز کنیم و فریب هیچ وعده و وعیدی را نخوریم.
این بخش از اپوزیسیون دروغگو و ناشفاف، از رژیم جمهوری اسلامی مسئولیت در قبال آحاد ملت می طلبد و شفافیت می خواهد. نمونۀ اخیر آن از نظام حاکم می خواهند که محتوای تفاهم نامه اخیر چین و ایران را شفاف بیان کند و در معرض دید همگان قرار دهد. ولی خودشان، نه در حرف، و نه در عمل، شفاف نیستند و معلوم نیست سر در کدام آخور، دارند. این همه کنفرانس های چند روزه در واشنگتن و استکهلم و پاریس و لندن و ورشو و ..، برگزار می کنند، اما اصلاً معلوم نیست، چه کشوری و یا چه کسانی طراح و تأمین کنندۀ مالی این کنفرانس ها در شیک ترین هتل ها می باشند. کمپین راه می اندازندۀ معلوم نیست طرح را کی داده استۀ و پشت این کمپینۀ چه کسانی پنهان شده اندۀ و هویت کمپین چیست.
محتوای بیانیۀ کمپین:
در ابتدای بیانیۀ “نه به جمهوری اسلامی” آمده است: «این صدای مردمی است که عزم جزم کرده اند، تا بساط جمهوری اسلامی، این مانعِ اصلیِ دستیابی به آزادی، رفاه، دموکراسی، پیشرفت و حقوق بشر را برچینند». اگر این صدای مردم است، پس چرا مردم را مورد خطاب قرار داده اید! مردم که خود را مخاطب قرار نمی دهند! اصلا چه کسی نمایندگی مردم را به شما اعطا نموده است که به خودتان اجازه می دهید از جانب آنان سخن بگویید؟! همینکه خود را در مقام سخنگوی مردم نصب کرده اید، با صدای بلند می گوید که آن مردم را به پشیزی به حساب نمی آورید و از آنها انتظاری جز اطاعت کردن و گوشت دم توپ شدن، ندارید! ولی واقعیت این است که اصلاً شما نه نیرویی دارید، و نه نیرویی هستید. حتی اگر نیرویی بودید، حق ندارید بدون اجازه مردم از جانب آنان سخن بگویید. و در ادامه می خوانیم: «امروز در جای جای ایران، شعار “نه به جمهوری اسلامی” طنین افکنده است. یعنی همۀ ملت ایران، خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی می باشند.
حال پرسش سترگ این است:
واقعاً اگر چنین است و در سراسر ایران مردم مخالفند و خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی هستند و هر روز در کف خیابان در حال تظاهرات و اعتراضات می باشند و مصمم اند تا از شر جمهوری اسلامی خلاص شوند، دیگر احتیاج و نیازی به شما و اینگونه بیانیه ها ندارند. در ضمن، چرا وقتتان را تلف می کنید؟ منتظر چه نشسته اید و معطل چه هستید؟ بفرمایید سوار هواپیما شوید و به ایران بروید و با کمک مردمی که به قول شما، همگی خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی می باشند، جمهوری اسلامی را سرنگون کنید و مردم و خودتان را از شر جمهوری اسلامی خلاص گردانید. شما ظاهراً هنوز متوجۀ ابتدایی ترین اصول مبارزاتی و سیاسی نشده اید. شما گردانندگان اصلی کمپین، هر چقدر رسانه داشته باشید و هر چقدر مصاحبه کنید و هر چقدر امضاء جمع کنید، و هر قدر بیگانگان و انیران ها به شما انواع یاری های را برسانند، نمی توانید از خارج، در ایران، تغییراتی ایجاد نمایید، چون هم مبارزۀ مردمی، مکانیسم خاص خود را دارد، و هم نیرویی نیستید و در ایران نیرویی ندارید، و فقط می توانید گرد و خاک دیجیتالی و رسانه ای بپا کنید.
حتی اگر به کمک قدرت های خارجی بخواهید کودتایی انجام دهید، لااقل باید در میان نظامیان، چند نظامیِ صاحب نفوذ، داشته باشید! متأیسفم که واقعیت ها زمینی، با توهمات و رؤیاهای ذهنی شما، منطبق نمی باشند. تحقق رؤیاهای شما در شرایط کنونی و با توجه به وجود تناسب قوای اجتماعی، ممکن و میسر نمی شوند. پس دست از این ترفند ها و مسخره بازی های عوامفریبانه بردارید، و مثل مارگیر ها هر چند مدت یکبار، بساط مارگیری تان را پهن نکنید و موجب دوام حیات و ممات استبداد حاکم نشوید. کمتر، شکی می باشد که از عوامل رژیم و لشکر امام زمانی رژیم نیز در میان شما وجود دارند، چرا که رژیم می داند که بکار او می آیید.
اگر هزار سال دیگر کمپین راه بیاندازید. اگر هزاران امضا جمع کنید. اصول مبارزاتی و منطق مبارزه، عوض نمی شوند. تغییر هر رژیمی، نیازمند عوامل خاص خودش است، و تا آن عوامل ایجاد نشوند، آن رژیم، سرنگون و تغییر نمی کند. بنابراین، همگی باید تلاش کنیم، آن عوامل ایجاد شوند. بجای راه اندازی این کمپین های بیهوده و مضحک، یک بار هم که شده جدی باشید و همت کنید و به دنبال این باشید که چگونه عقل و ذهن خود را از قدرت پرستی رها کنید و خرد خویش را از استبداد برهانید. وجدان پیدا کنید به حقوقی که مردم دارند. کوشش کنیم تا عواملی که موجب تغییر یک نظام سیاسی می شوند را بوجود آوریم. چرا خودتان را از بردگی قدرت و قدرت پرستی و حقارت در خدمت قدرت بیگانه، رها نمی کنید؟ تا بدین سان خود را از بابت فکری و تشکیلاتی مجهز نمی نمایید تا برنامه عملی و طرح مشخص مبارزاتی ارائه دهید؟ با کدام اندیشه راهنما و برنامه و عمل و هدف می خواهید ساختار استبدادی دینی را به ساختار دموکراتیک مبدل سازید؟ بدیلی که ناشفاف و مبهم باشد، به صدای بلند می گوید که هدفش قدرت، به هر قیمت است، و باز تولید استبداد، در شکلی دیگر. ارادۀ معطوف به قدرت، اراده ای برای کسب قدرت و سلطه بر دیگران می باشد. علاوه بر این، تحول از بالا در تمام دنیا شکست خورده است و تا مردم آشنا به حقوق خود نشوند و وجدان همگانی به حقوق خود پیدا نکنند و به آنها عمل ننمایند؛ تا جامعه نپذیر که تغییر دهندۀ خود اوست و تا تغییر نکند چیزی تغییر نمی یابد؛ ممکن است نهایتاً جمهوری اسلامی برود، ولی این دولت می رود و دولت دیگری با همان محتوا استبدادی، بر سرکار می آید. و روز از نو، و روزی از نو.
کس و کسانی که وعده های سرخرمنی می دهند، مرا بیاد “هخا” می اندازند. مشکل اینجاست که برخی از ساده اندیشانِ امضا کننده، فکر کرده اند با “همه با هم” خمینی که امروز اسمش را خجولانه گذاشته اند “همگرایی”، یا عوامفریبانه می گویند “همه با هم” یک شعار دموکراتیک و متمدنانه است و چارۀ درد را جسته اند، غافلند که این کمپین های عوامفریبانه، اثرات منفی اش بسیار بیشتر است، چون به جایی نمی رسند. بجایی نمی رسند، چون نیرویی پشت آن نیست و پایۀ مردمی ندارند. اول، پایه مردمی پیدا کنید و نیرویی بشوید، بعد اگر لازم دیدید، بیانیه صادر کنید و کمپین به راه اندازید. “سیاست ورزی دیجیتالی” و مبارزۀ امضائیِ شما، چون نیرویی پشت اش نیستند، یأس آور می شوند و در خدمت جمهوری اسلامی قرار می گیرند. این نوع بیانیه ها و پیمان ها و شوراها و کمپین های و وعده های غیرعملی و امید واهی دادن های پی در پی، نتیجه ای بجز خود ارضایی و خود مطرح کردن و دیگر فریبی و در آخر امر، گمراهی مردم از طریق مضمحل کردن انگیزۀ مبارزاتی شان بر علیه جمهوری اسلامی و افزون کردن دلمردگی روح و روان مردم ایران نخواهند داشت. اینگونه اقدامات، بیشترین خدمت را به جمهوری اسلامی می کنند.
اگر واقعاً راست می گویید که شرایط، آمادۀ سرنگونی جمهوری اسلامی است، خودتان را معطل نکنید. پس منتظر چه نشسته اید؟ بروید ایران.
وگرنه بقول مولانا:
ما همه شیران ولی شیر علم حمله شان از باد باشد دم بدم
کسی که به مردم می گوید، «شما جنبش کرده و رژیم را سرنگون کنید، باقی اش با من»، دروغگوست.
فرید انصاری دزفولی،
۱۲ فروردین ۱۴۰۰